تبیان، دستیار زندگی

یه روز ، غضنفر از خواب می پره دستش می شکنه

صداتو میخوام نه برای لطافتش ، برای اینكه پشت وانت داد بزنی نمكیه

یکی از بزرگان حکایت کند / اگر یک نفر نیمه شب چت کند / و با فرد بیگانه صحبت کند / و کم کم به چت کردن عادت کند / و یک ساعتش را سه ساعت کند / و هر شب به فردی محبت کند /به افراد قبلی خیانت کند /و با بی خیالی جنایت کند / نه حدّ و حدودی رعایت کند / و اچ آی وی ِ خویش مثبت کند /و این قصه را پر حرارت کند /برای رفیقش روایت کند /چنانکه رفیقش حسادت کند / و او هم رود نیمه شب چت کند ---------- یعنی واقعا نشستی تا آخرشو خوندی؟

از غضنفر میپرسن: چند تا بچه داری؟ 4 تا از انگشتاشو نشون میده، میگه: 3 تا! ملت كف میكنن، میگن: بابا اینا كه 4تاست؟ غصنفر انگشت كوچیكشو نشون میده، میگه: این بچة همسایمونه، ولی همیشه خونة ماست!

دو دزد می‌خواستند وارد خانه‌ای شوند، ولی سگ خانه طوری پارس می‌كرد كه هیچ كدام جرات جلو رفتن نداشتند. اولی گفت: نترس، برو. مگر نشنیده‌ای سگی كه پارس می كند، گاز نمی‌گیرد؟ دومی جواب داد: چرا، من شنیده‌ام، اما می‌ترسم سگه نشنیده باشد.

یه روز یه خیاره با یه خیارشوره داشتن میرفتن از خیاره میپرسن این کیه همرات میگه خواهرمه که ترشیده شده

یكی داشت یكی رو بدجوری كتک می ‌زد و هی داد می‌زد : كمک ! كمک !‏ ‏ گفتند : تو داری اینو می‌زنی ، چرا كمک میخوایی !!!‏ ‏ گفت : آخه این گفته اگه بلند بشم پدرت رو در میارم !‏

دكتر به یارو میگه: دوتا خبر بد دارم. اولیش اینه كه تو فقط بیست و چهار ساعت زنده می مونی. یارو میگه دومیش چیه؟ میگه :دومیش اینه كه دیروز یادم رفت اینو بهت بگم!!!

دو دیوانه در حیاط تیمارستان قدم می زدند. دیوانه اولی به تیر چراغ برق کوبید و گفت: هر چه در این خانه را می زنم، کسی جواب نمی دهد. دیوانه دومی گفت: عجیب است. چراغشان هم روشن است.

به یکی میگه بیا اینجا به انگلیسی چی میشه؟میگه کام هیر.میگن بر اونجا چی میشه؟میگه میرم اونجا میگم کام هیر.