من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم ، عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم ، دین را دوست دارم ولی از کشیکها می ترسم ، قانون را دوست دارم ولی از پاسبانان می ترسم ، سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم ، من می ترسم پس هستم ، این چنین می گذرد روز و روزگار من ، من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم .
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم : بزرگترین اشتباه ؟ گفت عاشق شدن ، گفتم بزرگترین شکست ؟ گفت شکست عشق ، گفتم بزرگترین درد ؟ گفت از چشم معشوق افتادن ، گفتم بزرگترین غصه ؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن ، گفتم بزرگترین ماتم ؟ گفت در عزای معشوق نشستن ، گفتم قشنگترین عشق ؟ گفت شیرین و فرهاد ، گفتم زیباترین لحظه ؟ گفت در کنار معشوق بودن ، گفتم بزرگترین رویا ؟ گفت به معشوق رسیدن ، پرسیدم بزرگترین آرزوت ؟ اشک تو چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت : مرگ !
یاد بگیریم که به خاطر عشق ، عاشق شویم ، خیلی از آدم ها که لیاقت عاشق شدن ندارند ، از همه چیز می ترسند ، بگذارید آنها همان تحفه ای بمانند که هستند و از همه زیبایی هایی که به خاطر ترس از دست می دهند محروم بمانند .
ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم ، چندیست بیمار وفایت شده ام ، در بستر غم چشم براهت شده ام ، این را تو بدان اگر بمیرم روزی مسئول تویی ، که من فدایت شده ام ، پس از مرگم بیا زیبا نگارم ، بیا با جمع دوستان بر مزارم ، سرت خم کن ببوس سنگ مزارم ، که من در زیر خاک هم چشم انتظارم .
همیشه بزار یه دیوونه نگات کنه ، اما نزار یه نگاه دیوونت کنه !
زندگی راز بزرگیست که در ما جاریست ، زندگی فاصله ی آمدن و رفتن ماست ، زندگی وزن نگاهیست که در خاطره ها می ماند ، شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ، گرمی امید تو را خواهد کشت ، زندگی درک همین اکنون است ، زندگی شوق رسیدن به فردایی است که نخواهد آمد .
با تو پر شور و نشاطم ، تو هیاهوی نگاتم ، تو یه آواز قشنگی ، من تو آهنگ صداتم ، مثل خنده رو لباتم ، مثل اشک رو گونه هاتم ، تو رو می بوسم انگار ، شاعر شعر چشاتم .
بی تو محبوسم ز زندانی که نامش زندگیست ، حبس زندانی که جرمش دل بستگیست .
دو تا آدم برفی دو طرف رودخانه از عشق هم آب میشن تا شاید وسط رودخانه به هم برسن .
خدایا هر که با من آشنا شد دو روزی دید و زود از من جدا شد ، نمی دانم از اول بی وفا بود و یا نازش کشیدم بی وفا شد .