• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5829روز قبل
شعر و قطعات ادبی

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست

دوشنبه 24/4/1387 - 1:19
شعر و قطعات ادبی

باز می ایم و می خسبم
زیر سقف خنک پاییز
باز می ایم و دیوار قناتم را
پاک خواهم کرد
چینه خواهم کرد دیوار حیاطم را
چون به عریانی تابستانه
سنگباران نشود دیوانه

که نشسته ست  کنار فصل ؟
ای صباح گذران عشق کجاست ؟

 

دوشنبه 24/4/1387 - 1:9
شعر و قطعات ادبی

آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر،
که به آسمان بارانی می اندیشید

و آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر باران،
که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بود

و آنگاه بانوی پر غرور باران را
در آستانه نیلوفرها،
که از سفر دشوار آسمان باز می آمد.

يکشنبه 23/4/1387 - 1:57
شعر و قطعات ادبی

چشم مستش باز بازی با دل من می کند
گاه صیاد از شکار خویش دیدن می کند
غنچه می گردد پر و بال دلم کنج قفس
هر زمان یاد گرفتاران گلشن می کند
شوکت آزادگی می یابد از ما، دام ما
حلقه ی پای مرا قمری به گردن می کند
از خود آرایی گریزانند زیبا باطنان
لاله در گلشن قبای پاره بر تن می کند
تنگ چشمی پرده ی خواب فراغت می شود
آسمان تیغ ادب در چشم سوزن می کند
درد هجران را معلم چاره ای جز گریه نیست
جام چون افتد تهی از باده شیون می کند

يکشنبه 23/4/1387 - 1:41
شعر و قطعات ادبی

چو نی بسینه خروشد دلی که من دارم
بناله گرم بود محفلی که من دارم
 بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب
 بروی آب بود منزلی که من دارم
 دل من از نگه گرم او نپرهیزد
ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم
بخون نشسته ام از جان ستانی دل خویش
 درون سینه بود قاتلی که من دارم
ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟
که با تو شرح دهد مشکلی که من دارم
 رهی چو شمع فروزان گرم بسوزانند
زبان شکوه ندارد دلی که من دارم

يکشنبه 23/4/1387 - 1:30
شعر و قطعات ادبی

عبور را نشان خواهمت داد
 کوره راه ها و راه ها را
 می توانی بی آنکه بلغزی
 و در این همه فریاد گم شوی
 چونان خواب
 کوتاه و لطیف
عبور کنی
و تو شب را نشان خواهی داد
 از تاریکی می هراسم
و از چراغهایی که از هر سوی این خانه
 نمایان می شوند
 شبت را نشان بده
شبی که تاریک است
 اما ستارگانش ستاره اند
بگذار پیش از آنکه در همهمه فریادها گم شوم
شبم را پیدا کنم


يکشنبه 23/4/1387 - 1:25
شعر و قطعات ادبی

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

بیمار خنده های توام بیشتر بخند
 خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

شنبه 22/4/1387 - 16:46
شعر و قطعات ادبی

خشکید و کویر لوت شد دریامان
 امروز بد و از آن بدتر فردامان
زین تیره دل دیو سفت مشتی شمر
 چون آخرت یزید شد دنیامان

شنبه 22/4/1387 - 16:41
شعر و قطعات ادبی
کنار مشتی خاک
در دوردست خودم تنها نشسته ام
 نوسان خاک ها شد
 و خاک ها از میان انشگتانم لغزید و فرو ریخت
 شبیه هیچ شده ای
چهره ات را به سردی خاک بسپار

اوج خودم را گم کرده ام
می ترسم
از لحظه بعد و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شود
برگی روی فراموشی دستم افتاد : برگ اقاقیا
بوی ترانه ای گمشده می دهد بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم

 بیهوده بود بیهوده بود
این دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخت
زنجیر طلایی بازی ها و دریچه روشن قصه ها زیر این آوار رفت
آن طرف سیاهی من پیداست
 روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام شبیه غمی
 و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام
 روی این پله ها غمی تنها نشست
دراین دهلیز ها انتظاری سرگردان بود
 من دیرین روی این شبکه های سبز سفالی خاموش شد
 در سایه آفتاب این درخت اقاقیا گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد
خورشید در پنجره می سوزد
 پنجره لبریز برگها شد
با برگی لغزیدم
پیوند رشته ها با من نیست
 من هوای خودم را می نوشم
و در دوردست خودم تنها نشسته ام
 انگشتم خاکها را زیر و رو می کند
 و تصویر ها را به هم می پاشد

می لغزد خوابش می برد
 تصویری می کشد تصویری سبز شاخه ها برگ ها
روی باغ های روشن پرواز می کنم
 چشمانم لبریز علف ها می شود
و تپش هایم با شاخ و برگ ها می آمیزد
می پرم می پرم
روی دشتی دور افتاده
آفتاب بالهایم را می سوزاند و من در نفرت بیداری به خاک می افتم
کسی روی خاکستر بالهایم راه می رود
دستی روی پیشانی ام کشیده شد من سایه شدم

شاسوسا تو هستی ؟
 دیر کردی
 از لالایی کودکی تا خیریگ این آفتاب انتظار ترا داشتم
 در شب سبز شبکه ها صدایت زدم در سحر رودخانه
 در آفتاب مرمرها
ودر این عطش تاریکی صدایت می زنم شاسوسا
این دشت آفتابی را شب کن
تا من راه گمشده را پیدا کنم و در جاپای خودم خاموش شوم

شاسوسا وزش سیاه و برهنه
 خاک زندگی ام را فراگیر
 لبهایش از سکوت بود
 انگشتش به هیچ سو لغزید
ناگهان طرح چهره اش از هم پاشید و غبارش را باد برد

روی علف های اشک آلود به راه افتاده ام
خوابی را میان این علف ها گم کرده ام
 دستهایم پر از بیهودگی جست و جوهاست
من دیرین تنها دراین دشت ها پرسه زد
هنگامی که مرد
رویای شبکه ها و بوی اقاقیا میان انگشتانش بود
روی غمی به راه افتاده ام
به شبی نزدیکم سیاهی من پیداست
در شب آن روزها فانوس گرفته ام
 درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده
 برگهایش خوابیده اند شبیه لالایی شده اند
مادرم را می شنوم
خورشید با پنجره آمیخته
زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگهاست
گهواره ای نوسان می کند
پشت این دیوار کتیبه ای می تراشند
می شنوی ؟

 میان دو لحظه پوچ در آمد و رفتم
انگار دری به سردی خاک باز کردم
 گورستان به زندگی ام تابید
بازی های کودکی ام روی این سنگهای سیاه پلاسیدند
 سنگ ها را می شنوم ابدیت غم
 کنار قبر امتظار چه بیهوده است

شاسوسا روی مرمر سیاهی روییده بود
شاسوسا شبیه تاریک من
به آفتاب آلوده ام
 تاریکم کن تاریک تاریک شب اندامت را در من ریز
 دستم را ببین راه زندگی ام در تو خاموش می شود
راهی در تهی سفری به تاریکی
صدای زنگ قافله را می شنوی ؟
با مشتی کابوس همسفر شده ام
راه از شب آغاز شد به آفتاب رسید و کنون از مرز تاریکی می گذرد
قافله از رودی کم ژرفا گذشت
سپیده دم روی موج ها ریخت
 چهره ای در آب نقره گون به مرگ می خندد
شاسوسا شاسوسا

 در ماه تصویرها قبرها نفس می کشند
لبخند شاسوسا به خاک می ریزد
و انگشتش جای گمشده ای را نشان می دهد کتیبه ای
سنگ نوسان می کند
 گل های اقاقیا در لالایی مادرم می شکفد ابدیت در شاخه هاست
کنار مشتی خاک
 در دوردست خودم تنها نشسته ام
 برگها روی احساسم می لغزند

شنبه 22/4/1387 - 1:32
شعر و قطعات ادبی

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پرشیانی دل بسته به مویی است
تنها سر ِ مویی ز سر ِ موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو بیالایم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

شنبه 22/4/1387 - 1:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته