• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 466
تعداد نظرات : 249
زمان آخرین مطلب : 3990روز قبل
شعر و قطعات ادبی

چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم به خدا رفت قرارم نه به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم،و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدستهء باران واذان آمدو یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زدو چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشهء معشوق خدایا تو بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش غم وغصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم.

پنج شنبه 12/1/1389 - 15:28
شعر و قطعات ادبی

همین که دست قلم در دوات می لرزد

به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد

نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت

اگر اشاره کنی کائنات می لرزد

«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»

بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد

مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی

که در نگاه تو آب حیات می لرزد

تو را به کوثرو تطهیرو نور گریه مکن

که آیه آیه تن محکمات می لرزد

کنون نهاده علی سر،به روی شانهء در

و روی گونهء او خاطرات می لرزد

 

غزل تمام نشد،چند کوچه بالاتر

میان مشک سواری فرات می لرزد

سپس سوار می افتد ،تو می رسی از راه

که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد

□□□

وعصر جمعه کنار ضریح روی لبم

به جای شعر دعای سمات می لرزد ...

پنج شنبه 12/1/1389 - 15:20
شعر و قطعات ادبی

                         مادرا می آیم و حق تو احیا میکنم

                     دشمنانت را یکایک خار و رسوا میکنم

                      از خدا اذن ظهورم را تقاضا کن که من

                    عقده های قلب پر خون تو را وا میکنم

                    روضه ای جانسوز میخوانم کنار قبر تو

                   چشم عشاق تو را از گریه دریا میکنم

           من طبیب درد های بی علاجم غم مخور

                   پهلوی بشکسته ات را هم مداوا میکنم

پنج شنبه 12/1/1389 - 1:7
سخنان ماندگار

تنها دو گروه نمی توانند افکار خود را عوض کنند :دیوانگان تیمارستان ومردگان گورستان

«وین دایر»

پنج شنبه 12/1/1389 - 0:59
شعر و قطعات ادبی

اسلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)

اظهار درد دل به زبان آشنا نشد

دل شد ز خون لبالب و این غنچه وا نشد

آن جا از آن زمان که جدا از تنم شده است

یکدم سر من از سر زانو جدا نشد

با آنکه دست دشمن دون بازویم شکست

دیدی که دامن تو ز دستم رها نشد

شرمنده ام ، حمایت من بی نتیجه ماند

دستم شکست و بند ز دست تو وا نشد

بسیار دیده اند که پیران خمیده اند

اما یکی چو من به جوانی دو تا نشد

از ما کسی سراغ ندارد غریب تر

در این میانه درد ز پهلو جدا نشد

پنج شنبه 12/1/1389 - 0:59
سخنان ماندگار

سکوت مانند ابدیت عمیق است وسخن گفتن مانند زمان کم عمق

«کارالایل»

پنج شنبه 12/1/1389 - 0:53
سخنان ماندگار
هیچ عظمتی بدون عشقی بزرگ به دست نمی آید
پنج شنبه 12/1/1389 - 0:51
سخنان ماندگار

تازگی ها یک کتاب دیگه پیدا کردم که اسمش 365جمله الهام بخش و بکوشش :صابر تفرشی است

کتاب کوچیکی است وشاید در یک ساعت بشه خوندش فکر کنم در قطع جیب بچه است

اما مطالبش قشنگ هستند حالا اگر شد هر وقت تونستم براتون از جملاتش مینویسم

پنج شنبه 12/1/1389 - 0:50
خانواده

با سلام به همه ی دوستان تبیانی وامیدوارم که سال خوب وخوش و سرشار از موفقیت رو آغاز کرده باشید خیلی دلم گرفته بود گفتم با شما درد دل کنم راستش تو این چند روزه خدا میدونه چقدر غصه خوردم از خدا پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه امسال بعد از مدتها دای ایم اومد پیشمون آخه مریض بود وتوان اومدن نداشت الان هم به علت دیابت نابینا شده حالا وقتی میبینمش ویاد اون روزهایی که سالم بود وتوان داشت برای خودش هزار تا کار می کرد می افتم بغض گلوم رو میگیره و اشک امانم رو بریده نمی دونم کسی حالم رو میفهمه یا نه اما امیدوارم شما تو زندگیتون هیچ وقت رنگ غم وبیماری رو نبینید که واقعا مریضی سخته واز همه عزیزان میخوام تا برای سلامتی همه دعا کنند وامیدوارم یه روزی علم اونقدر پیشرفت کنه که دوباره چشم های دایی من باز بشه و بتونه اولین نوه اش رو که مدتی است به دنیا اومده ببینه التماس دعا

من از دو روزه هستی به جان شدم

بیزار خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

چهارشنبه 11/1/1389 - 3:29
شعر و قطعات ادبی
از باغ می برند تا چراغانیت کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند آب طلب کرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه است که قربانی ات کنند
چهارشنبه 11/1/1389 - 3:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته