• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 14221
تعداد نظرات : 3204
زمان آخرین مطلب : 3711روز قبل
شخصیت ها و بزرگان
نام حاج عبدالله والی در تاریخ به نیکی خواهد ماند
تجلیل رهبر انقلاب از مرحوم والی به‌عنوان الگوی کار مخلصانه توأم با استقامت

خبرگزاری فارس: رهبر معظم انقلاب اسلامی با اشاره به آثار اخلاص و برکات استقامت در کار، خاطر نشان کردند: کارهای خالصانه و بی هیاهو در کل بنای جمهوری اسلامی اثر می گذارد و آن را مستحکم می کند.

خبرگزاری فارس: تجلیل رهبر انقلاب از مرحوم والی به‌عنوان الگوی کار مخلصانه توأم با استقامت

به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با خانواده مرحوم "حاج عبد الله والی که در ایام سالگرد درگذشت وی انجام شد، با اشاره به آثار اخلاص و برکات استقامت در کار، خاطر نشان کردند: کارهای خالصانه و بی هیاهو در کل بنای جمهوری اسلامی اثر می گذارد و آن را مستحکم می کند.

متن زیر چکیده ای از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اخیر با خانواده مرحوم حاج عبدالله والی است:

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم آقای حاج عبدالله والی یکی از آدمهایی است که قطعاً در تاریخ انقلاب و تاریخ کشور اسمش خواهد ماند و نامش به نیکی یاد خواهد شد؛ خداوند درجاتش را عالی کند.

من با اینکه ایشان را از نزدیک ندیده بودم و هیچ یادم نمی آید که با ایشان ملاقاتی داشته باشم، اما دورادور ایشان را می شناختم ، می دانستم که در بشاگرد مشغول خدمات با ارزشی هستند. منطقه را هم من می شناختم، به قول خودشان، بِش گَرد. ما ایرانشهر که بودیم، از منطقه های دلگان و بشاگرد و میناب- چون دلگان سر راه بشاگرد به ایرانشهر است، همه اش سر راه میناب است- بعضی از دوست و آشناهای ما با زحمت این راه سخت و طولانی را طی می کردند و به دیدن ما می آمدند. از بشاگرد گاهی پیش من می آمدند.

یک وقت از آنجا یک پیرمردی آمد که یک جنبه روحانی داشت- اهل علم نبود، یک پارچه سفیدی سرش پیچیده بود- یادم هم نیست اسمش چه بود. آمد و از فقر آن مردم شکایت می کرد. یک عبارتی بکار برد که از بس من خوشم آمد، بعد از سی و چند سال، تا حالا یادم مانده. گفت: آنجا "های هایِ آب است و وای وایِ نان"! آن طرف های دلگان آب زیاد است، ولی زمین نیست، در نتیجه نان نیست. قبل از انقلاب مثل اینکه اینجا بکل وجود خارجی نداشت، یعنی دستگاههای حکومتی اصلاً به آنجا اعتنایی نداشتند.

آنوقت بعد از انقلاب، یک مرد جوانِ مؤمنِ انقلابی پا می‌شود می‌رود آنجا، همه دلبستگی هایش را، از شهر و خانه و زندگی، به مرکز مأموریت منتقل می کند و برادرهایش را هم می‌کشاند، دنبال خودش می برد. شماها هم انصافاً ایستادید.... شما زندگی و خانواده و زن و بچه و مادر و پدر و همه اینها را گذاشتید اینجا، رفتید آنجا بی سرو صدا مشغول خدمت شدید، نه جایی ثبت کردید، نه جایی تابلو زدید. بعضی ها هستند، هر کاری می‌خواهند بکنند، قبل از اینکه کار انجام بگیرد، تابلویش را می زنند! مدتها این تابلو آنجاست، هیچ کاری هم انجام نگرفته. بعضیها هم نه، کار را انجام می دهند، هیچ تابلویی هم ندارد. کار مرحوم حاج عبدالله والی و شماها از این نوعِ دوم است، یعنی بی تابلو رفتید و برای خدا کار واقعی کردید، اینها خیلی با ارزش است. شما بدانید، اینجور کارهای بی سروصدا و خاموش و خالصانه، نه فقط برای شما پیش خدای متعال درجه و مرتبه درست می کند، بلکه در کل بنای جمهوری اسلامی اثر می گذارد، مثل سیمانی است که در یک بنایی تزریق کنند و آنرا مستحکم کنند. با انجام اینجور کارهای مخلصانه، بنای جمهوری اسلامی مستحکم می شود بدون اینکه کسی بفهمد. یعنی وقتی در گوشه و کنار کشور، در بین مردم، کسانی هستند که کار را برای خدا می کنند، کار را مخلصانه انجام می‌دهند، دنبال هیاهو و جلب نظر این و تحسین آن نیستند، یکی از خواصش این است که اصلاً خود این بنا را مستحکم می کند، مثل روحی که در یک کالبدی بدمند. بنابراین، این کارهای شماها اینجور ارزش دارد ...

این اخلاص و تداوم کار، خیلی ارزش دارد. ببینید، در این کارهای معنوی و توسلات و دعا و ذکر و اینها هم روایت داریم که کار را تداوم بدهید. در روایت دارد که حداقل مدتی که شما یک عملی را انجام می‌دهید، یک سال باشد. فرض بفرمایید شما بنا می گذارید یک نمازی را که مستحب است، هر شب یا در شب معین خودش در هفته، بخوانید. می‌گویند حداقل یک سال این را ادامه دهید، هرچند بهتر این است که انسان تا آخر عمر ادامه بدهد. یعنی تداوم، یک عنصر جدیدی است غیر از خودِ اصلِ شروعِ عمل."فلذلک فادع و استقم کما امرت" (2). استقامت، یعنی همین کار را در همان خط و جهت درست دنبال کردن.الحمدلله شما استقامت کردید...

این را هم من به شما خانمها- بخصوص همسران- بگویم؛ بخش عمده از ثواب کاری که انجام می گیرد، مال شماست، چون شماها اگر چنانچه همراهی نمی کردید، نق می زدید، دعوا می کردید- این چه وضعی است؟ این چه زندگی ای شد؟ شما که اینجا پیداتان نمی شود- مردان شما دیگر طاقت نمی آوردند. بالاخره هر چه هم آدم انگیزه داشت، دیگر نمی توانست. این همراهی شماهاست که به اینها دل داد، جرأت داد، و رفتند؛ اینها خیلی مهم است....

*****

1-حاج عبدالله والی را می توان یکی از اسوه های درخشان عمل و اقدام جهادی دانست که در لبیک گویی به اشاره حضرت امام (ره) که فرموده بودند: "به داد بشاگرد برسید!" به منطقه دور افتاده و محروم بشاگرد هجرت کرد.

حاج عبدالله والی در عمل به تکلیف، سالها با بشاگردی ها نفس کشید و با آنان زندگی کرد. وی در بیست و سه سال خدمت و تلاش مخلصانه این دیار محروم را به آبادانی نسبی رساند به طوریکه حقیقتاً می توان او را نمادی از "مدیریت جهادی" دانست.این هجرت و جهاد عظیم، سال 1361 آغاز و در هشت اردیبهشت 1384 با رحلت او پایان گرفت. روحش شاد

2- شورا: ۱۵

جمعه 26/3/1391 - 19:59
شخصیت ها و بزرگان
فارس در سالروز ارتحال آیت‌الله کوه‌کمره‌ای منتشر کرد
خاطره‌ای خواندنی از تواضع آیت‌الله کوه‌کمره‌ای مقابل شاگرد گمنامش

خبرگزاری فارس: آشنایی مرحوم آیت‌الله سیدحسین کوه‌کمره‌ای با شیخ مرتضی انصاری، ماجرای جالبی دارد که می‌تواند درس بزرگی برای اهل علم و پویندگان وادی معرفت باشد.

خبرگزاری فارس: خاطره‌ای خواندنی از تواضع آیت‌الله کوه‌کمره‌ای مقابل شاگرد گمنامش

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، حجت‌الاسلام سیدمهدی حسین‌زاده، رئیس بنیاد قرآن مؤسسه علامه عسکری(ره) یادداشتی به مناسبت سالروز ارتحال آیت‌الله سیدحسین کوه‌کمره‌ای نوشته که در پی می‌آید.

عالم امامی و فقیه اصولی، مرحوم آیت‌الله سیدحسین کوه کمره‌ای معروف به «سید حسین ترک» پس از تحصیل مقدمات در تبریز نزد میرزا احمد و میرزا لطفعلی مجتهد، عازم عتبات مقدس شده و در نجف از محضر علمای بزرگی مانند: مرحوم شیخ محمدحسن نجفی (صاحب جواهر)، آیت‌الله شیخ علی کاشف‌لغطاء و به ویژه شیخ مرتضی انصاری، استفاده‌های فراوانی ‌برد.

داستان آشنایی او با شیخ انصاری که شهید مطهری در کتاب «عدل الهی» آورده، درسی برای اهل علم و پویندگان وادی معرفت است.

داستان از این قرار است که روزی مرحوم آیت‌الله کوه کمره‌ای، نیم ساعتی پیش از شروع تدریس در محل برگزاری کلاس درس خود حاضر و در گوشه‌ای نشسته بود در این هنگام طلبه‌ای را مشاهده می‌کند که به چند طلبه دیگر درس می‌دهد لذا طرز بیان او را محققانه و عالمانه می‌بیند.

فردای آن روز مخصوصاً خود را زودتر به آنجا می‌رساند و این نکته برایش ثابت می‌شود که آن طلبه گمنام بهتر از او تدریس می‌کند، از این رو وقتی کلاس درس او -که بسیار هم شلوغ بوده و شاگردان فراوانی داشته- تشکیل می‌شود رو به جمع کرده، با اشاره به آن طلبه می‌گوید: «رفقا! این شخص، درس را بهتر از من می‌گوید و من خود، از او استفاده می‌برم، بیایید همگی در درس ایشان حاضر شویم» و آن شخص کسی جز صاحب «رسائل» و «کفایه» یعنی مرحوم شیخ مرتضی انصاری نبود.

از شاگردان این عالم بزرگوار می‌توان حاج میرزا موسی تبریزی علامه شَرَبیانی، شیخ حسن مامقانی (فاضل ممقانی)، ملا احمد شبستری، میرزا جواد آقا تبریزی، شیخ عبد الله مازندرانی و سیّد حسن طالقانی را نام برد همچنین حوزه درس او از پر رونق‌ترین حوزه‌های درس نجف در آن زمان به شمار می‌رفت که بنا به نقلی گاهی 400 تا 800 شاگرد در محضر ایشان تلمذ می‌کرده‌اند.

آثار فقهی مرحوم آیت‌الله سیدحسین کوه‌کمره‌ای شامل رساله‌هایی در حج، نماز و زکات، الاستحصاب، المواریث، القضا، الاجاره است.

آیت‌الله کوه کمره‌ای پس از وفات شیخ اعظم «انصاری» مرجعیت شیعیان را بر عهده گرفت، او عموی بزرگوار یکی از مراجع دیگر بزرگ شیعه، یعنی «سید محمدحجت کوه‌کمره‌ای» نیز هست که سید محمد، مؤسس مدرسه معروف به «حجتیه» در قم است که بسیاری از عالمان و دانش‌آموختگان کوشا و پژوهنده حوزه علمیه قم از طلاب این مدرسه هستند.

این عالم وارسته با 24 واسطه از نسل امام سجاد علیه‌السلام بود که در بیست و سوم رجب سال 1399 هجری قمری از عالم خاکی رخت بر بست و به دیار باقی شتافت. روحش شاد و یادش گرامی باد.

جمعه 26/3/1391 - 19:46
شعر و قطعات ادبی

در کوی تو رقصیدن تنها هنرم باشد

بر خاک تو افتادن تنها ثمرم باشد

ای شاه چو ماه من سرمایه ی آه من

در بند تو ام عمری ای نور نگاه من

ای پادشه قلبم این دیده پر از خون گشت

هر کس که بدیدت رخ همکاسه ی مجنون گشت

من سایه ی فرهادم عمری ست که بر بادم

در عشق تو می سوزم کی بستند این دادم؟

دریاب مرا اکنون حالا که امیدی هست

شاید نکشد این جان فردا بروم از دست

جمعه 26/3/1391 - 11:48
شعر و قطعات ادبی
نجوای عاشقان

عشق بر من در تو معنا می شود

اشك چشمم رنگ دریا می شود

عشق لیلی تار و پودم گشته است

چون دلیل هست و بودم گشته است

مست و مجنونم به بندم در قفس

چون حدیث عشق خواندم هر نفس

طعنه ها بر من زدند از عاشقی

گویدم مردم به من نالایقی

سینه ام در آتش است و آب نیست

جان درون سینه هست و قاب نیست

لحظه ها سوزن به جانم می زنند

مهر بر حكم خزانم می زنند

بی تو بودن سخت دردم می دهد

دست سرد و روی زردم می دهد

بی تو اندر كوچه ها گم می شوم

مضحك و مصلوب مردم می شوم

ای گلم از عشق تو آید نفس

ورنه در دم جان دهم اندر قفس

بی امید وصل تو من مرده ام

بین كجاها عاشقی را برده ام؟!

در بساط عشق من جز آه نیست

آرزویم دیدن جز ماه نیست

مهجبینم تابشی كن بر شبم

دست انداز از عنان مركبم

رهروی گمگشته و دیوانه ام

طالب لیلی و صاحبخانه ام

هر چه بودم هر چه گشتم عاشقم

در درون بحر عشقت قایقم

در شكست و وانهادم ناخدا

من شدم با ساحلی بی انتها

جمعه 26/3/1391 - 11:46
سخنان ماندگار
در لحظات سختی به خدا اعتماد کن

 

در لحظات آرامش با خدا مناجات کن

و در تمامی لحظات به یاد خدا باش

جمعه 26/3/1391 - 11:35
مهدویت
اس ام اس امام زمان مخصوص روز جمعه
اس ام اس امام زمان مخصوص روز جمعه
دستم به دامانت در این آغاز فصل سرد / آخر سکوت تو غزل را می کشد برگرد
آوار غم بر شانه های شهر را بنگر / شعری بخوان آرامشی پیدا کند این درد . . .
.
.
.
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی / غروب این همه غربت چرا نمی آیی؟!
زمین به دور سرم چرخ می زند پس کی / تمام می شود این روزهای یلدایی . . . ؟
.
.
.
دیدار یار غایب دانی چه لطف دارد؟
ابری که در بیابان برتشنه ای ببارد . . .
تعجیل در فرج آقا صلوات
.
.
.
فقط گفتی به ما پرواز ، پرواز! / در زندان غیبت کی شود باز ؟
بدون تو چگونه پرگشاییم؟ / برای هر عمل هستی سر آغاز . . .
یا مهدی ادرکنی
.
.
.
کوه باید تو را رکوع کند / ماه باید تو را خضوع کند
«سرافرازی» به احترام حضور / پیش پای شما خشوع کند . . .
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
برای من بیا امشب دعا کن / مرا از بند این دنیا رها کن
بیا و یک نظر بر من بیافکن / سپس من را به دردت مبتلا کن . . .
یا اباصالح المهدی
.
.
.
ورق های توسل گشته دسته / و انگشتانمان هم پینه بسته
فقط از تو سرودیم و نگفتیم / که از اعمالمان هستی تو خسته . . .
به امید ظهورش و به امید آمرزش گناهانمان
.
.
.
کدام نقطه ی این خاک زیر پا ی تو نیست
کدام پاره ی خورشید آشنا ی تو نیست ؟
بگو کدام نسیم شکفته در واد ی است
که ذهنش آینه بندانی از صفا ی تو نیست ؟
تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات
.
.
.
این جمعه جان حضرت زهرا ظهور کن / قلب غمین منتظران پر سرور کن
با یک توسلی به در خانه ی خدا / از جاده ی ظهور بیا و عبور کن . . .
.
.
.
خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد / هوای نفس نباشد همه هوای تو باشد
خداکند که گزارت فِتد به منظر چشمم / که سجده گاه نمازم به جای پای تو باشد . . .
.
.
.
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد / در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفترعمرم سیاه شد اما / امید دیدن رویت دوباره پیدا شد . . .
یا صاحب الزمان ادرکنی
.
.
.
این جشن‌ها برای من ” آقا ” نمی‌شود!
شب بـا چـراغ عاریـه، فردا نمی‌شود
خورشیدی و نگـاه مـرا می‌کنی سفید
می‌خـواستـم ببینـمت؛ امـّا نمی‌شود!
.
.
.
بیا باغ و گل بی قرار تو اند / شب و پـنجره وامدار تواند
در این بغض و تردید و ناهمدلی / دل و دیـده در انتظار تو اند . . .
.
.
.
کى رفته‏اى ز دل، که تمنا کنم تو را؟!
کى بوده‏اى نهفته، که پیدا کنم تو را؟!
غیبت نکرده‏اى، که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‏اى، که هویدا کنم تو را
.
.
.
بهار بی گل نرگس شبیه پاییز است / و بـی تــو کلِ زمانهایمان غم‌ انگیز است
بیا کـه منجمدانه قیام ممکن نیست / بیا که سهم زمین از بهار ناچیز است . . .
.
.
.
وقتى به‏سان خورشید از گوشه‏اى برآیى / روشن شود جهانى وقتى که تو بیایى
ماندم در انتظارت اى کوکب هدایت / بنما جمال خود را اى آیت خدایى . . .
.
.
.
خدا کند که مرا با خدا کنی آقا / زقید و بند معاصی جدا کنی آقا
دعای ما به در بسته می خورد ای کاش / خودت برای ظهورت دعا کنی آقا . . .
.
.
.
مهدیا یاران خوبت را مکن از بد جدا / رو سیاه و رو سفیدش جان آقا درهم است . . .
برای سلامتی و تعجیل در فرجش صلوات
.
.
.
یا امام العصر ، ما زان توایم / بندة انعام و احسان توایم
برنمی‌داریم سر از خاک درت / تا ابد بر عهد و پیمان توایم . . .
.
.
.
مه مبارک در ابر آرمیده بیا / امید آخر دلهای داغ دیده بیا
به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت / که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا . . .
.
.
.
یک شعر زیبا در مورد امام زمان (عج)
سالهای پیش بال آسمانی داشتیم
بال پرواز کران تا بی کرانی داشتیم
روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست
شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم
نذری روز ظهر مهدی موعودمان
صبح ها ، چله به چله ، عهد خوانی داشتیم
گاه گاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم
گاه گاهی میل سجده ، جمکرانی داشتیم
ثانیه ثانیه هامان پای آقا می گذشت
آی مردم ، یک زمان ،صاحب زمانی داشتیم
آی مردم ، یک زمان ، صاحب زمانی داشتیم . . .

 

جمعه 26/3/1391 - 11:31
اخلاق

 

 

سلام رفقا اخرین جمعه ماه رجبه ها.خدایا شکرت برای این الرجبیونت

ان شاالله که کسی این ماهو مفت از دست نداده باشه.

تو این اخرین جمعه التماس دعای مخصوص دارم از تمام دوستان.تو دعاهاتون فراموشم نکنینا

جمعه 26/3/1391 - 11:28
داستان و حکایت

پدری دست بر شانه پسرش گذاشت و از او پرسید: فکر می کنی، تو می توانی مرا بزنی یا من تو را؟

پسر جواب داد: من می زنم !

پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد، ولی باز همان جواب را شنید !
پدر با ناراحتی از کنار پسر رد شد، بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد تا شاید جوابی بهتر بشنود !

پسرم، من می زنم یا تو؟

این بار پسر جواب داد، شما میزنی !

پدر گفت: چرا دو بار اول این را نگفتی؟

پسر جواب داد: تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالمی را حریف بودم، ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی توانم را با خود بردی . .

جمعه 26/3/1391 - 11:22
داستان و حکایت
ضایع شدن مادر

یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.

ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!

جمعه 26/3/1391 - 10:3
داستان و حکایت
عظمت کارهای خداوند

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد. اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟ صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟ آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.

جمعه 26/3/1391 - 10:1
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته