باز لباس رزم میپوشی و این بار به جنگ میكروبها میروی. آنها همه جا هستند، روی میز، روی زمین، روی دیوار، داخل یخچال، روی پاهای همسرت و حتی روی دستهای خودت. میكروبها مغلوب نمیشوند، اما تو سرانجام مغلوب میشوی و با دست و پایی كه پر از میكروب است و با دلی چركین به زندگی ادامه میدهی. حالا نوبت شمردن است از یك تا 100 شاید هم تا هزار، شمردن تك تك پلههای نردبان و شمردن همه كنجهای خانه، روزی صد بار این كار را تكرار میكنی. دیگر حالت از شمردن خطها و قدمها و نقطهها و چیزهای اطرافت به هم میخورد، ولی چه كنی كه سالهاست زندانی افكارت شدهای.
مردم به او میگویند وسواسی، یعنی آدمی كه به همه چیز گیر میدهد و نگاه شكاكش را به همه چیز میدوزد، اما او خودش را طور دیگری میبیند. كسی كه نه میخواهد آدمهای اطرافش را زجر دهد و نه میخواهد خودش سختی بكشد، ولی چه كند كه افكار سیاه و موذی دستبردارش نمیشوند. او وسواس دارد. خودش هم این را میداند، اما وقتی دیگران انگ وسواس به او میچسبانند ناراحت میشود و توجیه میآورد كه فقط كمی حساسیتش نسبت به امور بیشتر از دیگران است.
خیلی از ما بدون اینكه نیاز به فكر كردن داشته باشیم میتوانیم بسرعت از آدمهایی اسم ببریم كه به خاطر وسواسشان به یادمان ماندهاند همانهایی كه دیدهایم و شنیدهایم كه هنگام شانه زدن موهایشان یا تكان دادن لباسهایشان شروع به شمارش میكنند یا آنها كه وقتی نوبت اصلاح صورتشان میرسد اطرافیان غصه دار میشوند كه حالا باید تا چند ساعت رفتارهای وسواس گونه و افراطی او را كه دنبال یك موی جامانده در صورتش میگردد، تحمل كنند.
مبتلایان به وسواس آلودگی را هم كه خیلیهایمان میشناسیم. آدمهایی كه ترجیح میدهند قبل از هر كاری وسایل اطراف را خوب بشورند و بسابند و اگر چنین فرصتی ندارند از همه چیزهایی كه فكر میكنند پر از آلودگی است، دوری كنند. وسواسیهای مردد هم كم نیستند همان بیمارانی كه همیشه شك میكنند كه آیا در خانه را بسته اند یا اجاق گاز را خاموش كردهاند.
وسواس یك فكر، احساس یا اندیشه تكراری و مزاحم است كه شب و روز هم نمیشناسد و هر جا كه مجالی پیدا كند سر و كلهاش پیدا میشود و بیمار را تحت فشار میگذارد. برای همین او میشوید، میسابد، در را چندین بار قفل میكند، همه چیز را برای صدمین بار كنترل میكند، به خودش دلداری میدهد، حوادثی كه برایش رخ داده را هزار بار مرور میكند و به این نتیجه میرسد كه او تقصیری نداشته و تصمیمی كه گرفته بهترین بوده اما باز به آرامش نمیرسد. وسواس اگر خوره نباشد دست كمی از آن ندارد. آدم وسواسی احساس میكند ناچار است حركاتی را چندین بار انجام دهد یا میان اشیایی كه از آنها میترسد ارتباطاتی برقرار كند و مثلا چیزهای خاصی را با بدشانسی مرتبط كند و در حالی كه میداند هیچكدام از این كارها مبنای منطقی ندارد فشار ناشی از تشویش، نگرانی و تنش را تحمل كند.
ارث یا تقلید؟
زندگی برای وسواسیها و آنها كه باید با چنین افرادی همیشه در تماس باشند گاهی وقتها عذابآور میشود، بخصوص اگر آدم وسواسی نقشی كلیدی در خانواده داشته باشد. آنها توجه اغراقآمیزی به جزئیات دارند و دوست دارند در گوشهای آرام باشند. بیشتر وقتها نیز در تصمیمگیری دچار اشكالات جدی میشوند، تازه اگر دچار شدن بسیاری از آنها به خرافات و موهومات را نادیده بگیریم. برای همین است كه كنار آمدن با آدمهای وسواسی چه آنها كه وسواس عملی دارند و چه آنها كه فكرشان درگیر وسواس است كار سختی است.
بسیاری از مبتلایان به وسواس فكری به اختلال استرس پس از سانحه هم دچار میشوند. یعنی وقتی با یك موقعیت آسیبزا مواجه میشوند به خاطر ترس یا درماندگی ناشی از آن مدام آن واقعه را در ذهن خود مجسم میكنند و این درست همان نقطهای است كه اطرافیان فرد وسواسی بزودی توان تحملش را از دست میدهند. روانشناسان وقتی میخواهند علائم بیماری وسواس را دستهبندی كنند به اجتناب، تكرار، تردید، شك در عبادت، ترس، دقت و نظم افراطی، اجبار و الزام، احساس بن بست و لجاجت و در شدیدترین حالات به دلهدزدی، بیقراری، آتش زدن جایی، بیخوابی، بدخوابی و بیاشتهایی اشاره میكنند. اما سوال این است كه آیا تمام این احساسات ناراحت كننده ناشی از ارث است یا كودك از وقتی كوچك است با تقلید از بزرگترهایش مستعد انجام رفتارهای وسواسگونه میشود؟
وقتی همه اعضای خانواده دست به دست هم به كمك بیمار بیایند آرامش حاصل از این همدلی خودش برای بهبود بیماری موثر است
روانشناسان میگویند آدمهای باهوش یعنی آنها كه هوشی متوسط یا بالاتراز متوسط دارند بیشتر از آنها كه سطح هوشی پایینی دارند مبتلا به وسواس میشوند. همان طور كه آدمهای حساس مستعد ابتلا به این بیماری هستند. این در حالی است كه به باور آنها وسواس هم میتواند ناشی از ارث باشد و هم ناشی از شرایط زندگی. آنها معتقدند منعهای شدید دوران كودكی یعنی همانی كه ما به آن مته به خشخاش گذاشتن میگوییم بچهها را مستعد وسواس میكند بخصوص بچههایی را كه از سوی والدینشان همیشه محكوم میشدهاند.
روانشناسان در این میان نیم نگاهی هم به شیوههای غلط تربیتی دارند؛ شیوههایی كه دست و پای كودك را برای بچگی كردن میبندد و چارچوبی خاص را برایشان تعریف میكند. ناامنیهای دوران كودكی هم سرانجام روزی فرد را به وسواس میكشاند، به طوری كه تحقیقات انجام شده نشان میدهد احتمال ابتلا به وسواس درافرادی كه كودكی آشفتهای داشته اند و همواره ترس یا ناامنی را تجربه كردهاند بیشتر از دیگران است. همان كودكانی كه به خاطر وحشت از سرزنش شدن یا مورد تایید واقع نشدن از سوی پدر و مادر یا مربیشان سعی كردهاند با دقتی افراطی كارها را به بهترین شكل انجام دهند.
كمك آری، طرد هرگز
چه كسی دلش میخواهد رنگ چهرهاش زرد یا سرخ باشد؟ چه كسی است كه بخواهد تنگی نفس داشته باشد و در حالی كه حالت تهوع دارد گوشه پلكهایش بپرد و آزارش بدهد؟ چه كسی را میشود پیدا كرد كه سر كردن با اضطراب و نگرانی دائمی را دوست داشته باشد و از خورهای كه فكر و روحش را میجود و نابودش میكند خوشش بیاید؟ پس بیایید آدم وسواسی را به چشم بیماری كه سخت نیازمند كمك است نگاه كنیم. شاید برای چنین آدمهایی هیچ چیز بدتر از طرد شدن و سرزنش شدن نباشد، چون آنها خودشان خوب میدانند كه رفتارشان اختلال دارد و با آدمهای دیگر فرق دارند آنها خودشان نیز زخم خوردههای اصلی افكارشان هستند و بیشتر از هر كس دیگری از درمان استقبال میكنند فقط به شرطی كه حس نكنند دیگران به آنها به چشم یك دیوانه نگاه میكنند.
البته قبل از هر اقدامی برای درمان باید ریشههای وسواس افراد را بشناسیم چون بعضی وقتها وسواس نتیجه سلسلهای از مشكلات در درازمدت است نه اینكه لزوما چنین افرادی وسواسی باشند.
مثلا وقتی زن و شوهری در مدت زمانی طولانی با هم اختلاف دارند به خاطر ترس از طرد شدگی ممكن است زن یا مرد برای جلب نظر طرف مقابلشان به نظافت افراطی خانه یا تربیت بچهها روی بیاورند. اما به هر حال آدمهای اطراف ما بیشتر از آن چیزی كه فكر میكنیم نیازمند محبت و توجه هستند، بخصوص اگر در حصار وسواس گیر افتادهاند و خودشان هم میدانند كه افكار و اعمالشان چقدر پوچ و غیرمنطقی است.
خداحافظ وسواس
آنها كه میگویند بیماریهای روانیآزاردهندهتر و دیردرمانتر از بیماریهای جسمی است، راست میگویند. اگر كسی به بدترین اختلال دستگاه گوارش یا سختترین شكستگی استخوان دچار باشد كارش برای مقابله با این بیماری خیلی راحتتر از كسی است كه روانش بیمار است. علائم بیماریهای جسمی را میشود خیلی زود مداوا كرد اما وقتی مشكل به روح افراد و آنچه در ذهنشان میگذرد مربوط میشود كار بسیارسخت میشود.
پس نباید انتظار معجزه داشت. باید صبر كرد و به وسواس اجازه داد تا كم كم دست از سر افكار و رفتار آدمها بردارد. برای درمان وسواس راههای زیادی وجود دارد كه بخشی از آن مربوط به خود فرد و بخشی دیگر از آن به اطرافیان او مربوط میشود، اما نخستین گام در درمان وسواس مثل هر كار دیگری باور داشتن به روشها و ایمان به موثر بودن آنهاست.
زمانی كه از نظر روانی برای مقابله با وسواس آماده شویم بیشتر راه را رفتهایم. پس دیگر نوبت اجرای چند دستورالعمل است. روانشناسان میگویند نخستین گام پس از این مرحله كم كردن حساسیتها است، چون اگر ما نسبت به آنچه اطرافمان هست زیاد حساس نباشیم به خاطر آنها دچار استرس و اضطراب هم نمیشویم. این همان روش حساسیتزدایی است كه باید با روش نیت متضاد همراه شود. این روش میگوید شخص وسواسی باید سعی كند در ذهنش خود را با موقعیتهایی كه از آنها میترسد روبهرو كند، یعنی بالاترین اشتباه یا شكست را در ذهن مجسم كند و به خودش تلقین كند كه حتی در بدترین شرایط هم اتفاق مهمی نمیافتد.
حالا نوبت روش اشباعسازی است، یعنی آدم وسواسی افكار وسواس گونه خود را پشت سر هم به زبان یا آنها را روی كاغذ بیاورد تا نادرستی و غیر منطقی آنها به او ثابت شود. همچنین این فرد اگر وسواس آلودگی دارد باید به اشیایی كه به نظرش آلوده است مرتب دست بزند و ببیند كه هیچ اتفاقی نمیافتد. در همه این مراحل تقویت اعتماد به نفس باید مورد توجه جدی قرار بگیرد چون اعتماد به نفس بالا اضطرابهای ناشی از وسواسهای فكری را از بین میبرد.
آدمهای وسواسی برای اینكه زودتر از وضعیت آزار دهندهای كه دارند خلاص شوند باید تغییر در سبك زندگیشان را نیز جدی بگیرند. پس نباید ترسید و باید از تغییرات استقبال كرد بخصوص از ایجاد سرگرمی و اشتغال. وقتی زندگی آدمها بی هدف پیش برود و آنها در لاكشان فرو بروند و با دنیای خارج ارتباط نداشته باشند زمینه را برای بروز یا تشدید رفتارهای وسواسی آماده كردهاند. برای همین پر كردن این خلا نیز میتواند به درمان این افراد كمك كند.
اما در درمان وسواس هم مثل همه كارهای دیگر یك دست صدا ندارد و فرد بیمار به تنهایی نمیتواند از پس مشكلش بربیاید برای همین است كه چشم روانپزشكان در پروسه درمان این بیماران به خانوادههای آنان نیز هست. آنها به خانوادهها تاكید میكنند كه استرس و بحران، بیماری وسواس را بدتر میكند. برای همین محیط خانواده باید تا جایی كه ممكن است آرام و بیتشنج باشد. همچنین لازم است در برخورد با این افراد مهربان و شكیبا بود به طوری كه آنها باور كنند خانواده قصد كمك به آنها را دارد. پس فشار آوردن به بیمار برای ترك رفتارهای وسواسی میتواند بدترین كار باشد چون اضطراب او را بیشتر و روند درمان را دچار اختلال میكند.
وقتی همه اعضای خانواده دست به دست هم به كمك بیمار بیایند آرامش حاصل از این همدلی خودش برای بهبود بیماری موثر است پس مسخره كردن، فشار آوردن، ایراد گرفتن و نامهربانی كردن ممنوع است.
تنها در چنین شرایطی است كه میتوان به بهبود فردی وسواسی كه خودش بیشتر از همه عذاب میكشد امیدوار بود؛ آدمی كه با ترك اضطرابها و دلهره هایش میكوشد دیگر مثل سابق همه چیز را آلوده نبیند، مرتب لباس عوض نكند، بیست و چهار ساعته نگران سلامتش نباشد، خوابیدنش مراسم طولانی نداشته باشد و بالاخره به زمین و زمان مشكوك نباشد.
مریم خباز