• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 8163
تعداد نظرات : 2195
زمان آخرین مطلب : 3489روز قبل
دانستنی های علمی
گویند: كافرى از ابراهیم (ع) طعام خواست . ابراهیم گفت: اگر مسلمان شوى، تو را مهمان كنم و طعام دهم . كافر رفت . خداى عزوجل وحى فرستاد كه اى ابراهیم!ما هفتاد سال است كه این كافر را روزى مى‏دهیم و اگر تو یك شب، او را غذا مى‏دادى و از دین او نمى‏پرسیدى، چه مى‏شد؟
ابراهیم در پى آن كافر رفت و او را باز آورد و طعام داد . كافر گفت: چه شد كه از حرف خود، برگشتى و پى من آمدى و برایم سفره گستردى؟ ابراهیم (ع) ماجرا را بازگفت . كافر گفت: (( اگر خداى تو چنین كریم و مهربان است، پس دین خود را بر من عرضه كن تا ایمان بیاورم و مسلمان شوم.))
يکشنبه 11/12/1387 - 8:14
دانستنی های علمی

مورچه‏اى بر صفحه كاغذى مى‏رفت . از نقش‏ها و خطهایى كه بر آن بود، حیرت كرد . آیا این نقش‏ها را، كاغذ خود آفریده است یا از جایى دیگر است؟ در این اندیشه بود كه ناگاه قلمى بر كاغذ فرود آمد و نقشى دیگر گذاشت . مور دانست كه این خط و خال از قلم است نه از كاغذ . نزد مورچگان دیگر رفت و گفت: مرا حقیقت آشكار شد . گفتند: كدام حقیقت؟ گفت : بر من كشف شد كه كاغذ از خود، نقشى ندارد و هر چه هست از گردش قلم است . ما چون سر به زیر داریم، فقط صفحه مى‏بینیم؛ اگر سر برداریم و به بالا بنگریم، قلمى روان خواهیم دید كه مى‏چرخد و نقش و نگار مى‏آفریند .
در میان مورچگان، یكى خندید . سبب را پرسیدند . گفت: این كشف بزرگ را من نیز كرده بودم؛ لیك پس از عمرى گشت و گذار بر روى صفحات، دانستم كه آن قلم نیز، اسیر دستى است كه او را مى‏چرخاند و به هر سوى مى‏گرداند . انصاف بده كه كشف من، عظیم‏تر و شگفت‏تر است .
همگان اقرار دادند به بزرگى كشف وى . او را بزرگ خود شمردند و سلطان عارفان و رئیس فیلسوفان خواندند. چه، تاكنون مى‏پنداشتند كه نقش از كاغذ است و اكنون علم یافتند كه آفریدگار نقش‏ها، نه كاغذ و نه قلم است؛ بلكه آن دو خود اسیر دیگرى‏اند .
این بار، مورى دیگر گریست . موران، سبب گریه‏اش را پرسیدند . گفت: عمرى بر ما گذشت تا دانستیم نقش را قلم مى‏زند نه كاغذ . اكنون بر ما معلوم شد كه قلم نیز اسیر است، نه امیر . ندانم كه آیا آن امیرى كه قلم را مى‏گرداند، به واقع امیر است، یا او نیز اسیر امیر دیگرى است و این اسیران، كى به امیرى مى‏رسند كه او را امیر نیست؟

                                                                               منبع: احیاء العلوم غزالی ج۱ ص۲۲

يکشنبه 11/12/1387 - 8:12
دانستنی های علمی
گفت: سى سال است كه استغفار مى‏كنم از گناه یك شكر گفتن . گفتند: چرا؟
گفت: روزى مرا خبر دادند كه بازار بغداد سوخت، اما دكان تو در آن بازار، سالم ماند و از آتش، گزندى ندید. همان دم گفتم: ((الحمدلله )) . ناگاه به خود آمدم و خجلت بردم، از شرم آن كه خود را بهتر از برادرانم در بازار بغداد، شمردم و مصیبت آنان را در نظر نگرفتم . این ((الحمدلله )) در آن وقت، یعنى مرا با سود و زیان برادران دینى‏ام، كارى نیست . همین كه مال من از آسیب آتش، در امان مانده است، كافى است!پس بر آن شكر بى‏جا،
سى سال طلب مغفرت مى‏كنم!
يکشنبه 11/12/1387 - 8:10
دانستنی های علمی
مردى خدمت امام حسین علیه السلام رسید، و عرض كرد كه شخص ‍ گنه كارى هستم و نمى توانم خود را از معصیت نگهدارم ، لذا نیازمند نصایح آن حضرت مى باشم . امام علیه السلام فرمودند:
پنج كار را انجام بده ، بعد هر گناهى مى خواهى بكن !
اول : روزى خدا را نخور، هر گناهى مایلى بكن !
دوم : از ولایت خدا خارج شو، هر گناهى مى خواهى بكن !
سوم : جایى را پیدا كن كه خدا تو را نبیند، سپس هر گناهى مى خواهى بكن !
چهارم : وقتى ملك الموت براى قبض روح تو آمد اگر توانستى او را از خودت دور كن و بعد هر گناهى مى خواهى بكن !
پنجم : وقتى مالك دوزخ تو را داخل جهنم كرد، اگر امكان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهى مایلى انجام بده
يکشنبه 11/12/1387 - 8:8
ادبی هنری

ایمان دو نیمه است، یك نیمه صبر و یك نیمه شكر

يکشنبه 11/12/1387 - 8:7
دانستنی های علمی

آورده اند كه كافرى بود در بنى اسرائیل كه ششصد سال در كفر گذرانیده بود. موسى علیه السلام به كوه طور مى شد، گفت : اى موسى ؛ خداى را بگوى كه مرا از خدایى تو ننگ مى آید و اگر روزى دهند منى ، مرا روزى تو نمى باید. موسى علیه السلام برفت پیغامها نرسانید، شرم داشت از این پیغام . حق تعالى گفت : اى موسى ! چرا پیغام آن بنده ما را نرسانیدى كه با ما بیگانگى مى كند؟ گفت : خداوندا! تو مى دانى كه وى چه گفت . حق تعالى گفت : اى موسى ! وى را بگوى كه اگر تو را از خدایى من ننگ مى آید مرا از بندگى تو ننگ نمى آید. اگر تو روزى من نمى خواهى من بى خواست تو، تو را روزى رسانم . موسى علیه السلام بازگشت و پیغامها رسانید. آن كافر ساعتى سر در پیش افكند، آنگه سر بر آورد و گفت : اى موسى ! بزرگ پادشاهى است و كریم خداوندى است . دریغا كه عمر ضایع كردم . اسلام عرضه كن . اسلام عرضه كرد. آن كافر كلمه شهادت بر زبان راند و سجده كرد و جان به حق تسلیم كرد. فرشتگان روح وى را به علیین رسانیدند.

يکشنبه 11/12/1387 - 8:7
دانستنی های علمی

پادشاهی، حكیم شهرش را، فراخواند و از اون خواست كه جمله ای را برایش بنویسد كه در همه ی لحظات آرامش بخش و تسلای روحش باشد.حكیم انگشتر پادشاهی را خواست تا جمله ای رو درون آن بنویسد و با او شرط كرد كه  فقط در لحظه ای كه واقعا به ان احتیاج دارد آن را باز كند.

چندی بعد میان پادشاه و همسایه جنگی در گرفت،جنگی سخت كه باید به دشواری از عهده ی آن بر میامدند.متاسفانه جنگ رو به شكست می رفت و پادشاه خسته و درمانده  در بالای تپه ای به دام افتاد و در اوج ناامیدی به یاد انگشترش افتاد،ان را گشود و در آن نوشته شده بود:این نیز بگذرد.با خواندن این جمله جان تازه ای گرفت و با تمام نیرو به جنگ و مبارزه ادامه داد و سرانجام سربلند و پیروز به دیارش بازگشت.در شهر مردم جشن مفصلی گرفتند و او را غرق گل و شادی كردند،پادشاه در پوست خود نمی گنجید و غرق در غرور و تكبر بود،در این حال نیز به یاد انگشترش افتاد و آن را باز كرد و دید:این نیز بگذرد...

يکشنبه 11/12/1387 - 8:4
دانستنی های علمی
 

( إِن تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُم سَیِّئاتِكُم وَ نُدْخِلْكُم
مُدْخَلا كَریماً 
).

« اگر از گناهان بزرگى كه از آن « ها » نهى شده اید دورى گزینید ، بدیهاى شما را از شما مى زدائیم و شما را در جایگاهى ارجمند در مى آوریم » نساء۳۱

یعقوب لیث ، چهره ى پرآوازه ى سیستان و پایه گذار انقلابى رهایى بخش بر ضدّ حكومت خونخوار و ظالم و ستمكار عباسى ، در ابتداى جوانى روى گرزاده اى بیش نبود .

مدتى به كار روى گرى مشغول بود و پاداش كارش را سخاوتمندانه با جوانان هم سن و سالش مى خورد .

سخاوت و شجاعت و آزادمنشى او ، عامل گرد آمدن جوانانى متهور و سخت كوش به گرد او شد .

با دست برداشتن از روى گرى ، همراه جوانان مجذوبش به شغلى دیگر روى آورد . از آن شغل هم روى گردان شد و بنا گذاشت همراه یارانش دستبردى به خزانه ى اموال امیر سیستان بزند . از آنجا كه خزانه در حفاظت نیرویى كارآمد قرار داشت و دستبرد به آن به آسانى ممكن نبود ، بنا گذاشتند از بیرون شهر با كندن كانالى تا زیر كف خزانه به اموال امیر دست یابند و با شتاب و سرعت همه را تصرف كنند .

كندن كانال شش ماه به طول انجامید . عاقبت نیمه شبى با سوراخ كردن كف خزانه وارد خزانه شدند و همه ى طلا و نقره و جواهرات قیمتى و درهم و دینار را به صورتى كه مأموران بیرون خزانه نفهمند در كیسه هاى متعددى جمع كردند و آماده ى بردن اموال از راه كانال به بیرون شهر بودند كه یعقوب در تاریكى نیمه شب چشمش به چیزى گوهر مانند افتاد كه درخشندگى خاصّى داشت . از آنجا كه تاریكى شدید مانع شناخت آن بود ، با زبانش عنصر بدست آمده را امتحان كرد و یافت كه قطعه اى نمك بلورین است ، به تمام همراهانش دستور داد اموال را بگذارید و از راه كانال به طرف بیرون شهر حركت كنید .

جوانان مطیع او با دست خالى به بیرون شهر آمدند و علّت این كار را از یعقوب جویا شدند . یعقوب گفت : با این كه پس از شش ماه زحمت مداوم ، خود را به خزانه رساندیم و اقتضا داشت همه ى اموال گرد آمده در خزانه را تصرف كنیم ، ولى من با چشیدن نمك امیر سیستان ، از مردانگى و انصاف دور دیدم كه اموال او را به غارت بریم !!

مأموران حفاظت ، پس از باز كردن درِ خزانه ، از دیدن وضع خزانه و كانالى كه با مهارت هر چه تمامتر زده شده بود ، و به ویژه از بجا ماندن اموال و طلا و نقره و درهم و دینار شگفت زده شدند و جریان امر را به امیر سیستان گزارش دادند . امیر دستور داد جارچیان در شهر آواز بردارند كه دزد خزانه هر كه هست ، خود را به امیر بشناساند تا از لطف و احسان امیر بهره مند شود .

یعقوب بدون دغدغه ى خاطر خود را به امیر سیستان معرفى كرد و از این كه نمك خورده و نمكدان شكستن را دور از مردانگى و انصاف دیده ، داد سخن داد .

امیر سیستان از بودن چنین جوان شجاع ، پركار ، باانصاف و داراى صفت مردانگى بسیار خوشحال شد و او را به منصب باارزش امارت لشكر سیستان برگزید و یعقوب از همانجا راه ترقى و كمال را تا درگیر شدن با حكومت عباسیان آلوده براى نجات مظلومان پیمود .

 شرح دعای کمیل : حسین انصاریان

يکشنبه 11/12/1387 - 8:2
ادبی هنری

شرح حال مختصر نوشته اند  شیخ ابوالحسن علی بن جعفر بن سلمان خرقانی « یا علی بن احمد » عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری از چهره های بسیار درخشان عرفان ایرانی است كه در آزاد اندیشی و مردم گرائی جهانی و وسعت نظر انسانی و تفكر والای عرفانی ممتاز و كم نظیر است. گفتار و كردار این عارف كیهان گرای ایرانی كه در نیمه دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری در خرقان قومس « كومش » استان كنونی سمنان میزیسته است. در طی گذشت نزدیك به یكهزار سال همواره مورد توجه و دقت و مطالعه و سرمشق عارفان و شاعران و متفكران و محققان بوده است.
وی در سال 351 یا 352 هجری در قصبه خرقان قومس از توابع بسطام متولد شده و در روز سه شنبه دهم محرم (عاشورا) سال 425 هجری در هفاد و سه سالگی در همان قصبه خرقان جهان را بدرود گفته است.

 

گویند شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود:

 « هر كس كه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید. چه آنكس كه بدرگاه باری تعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد
*از دیگر سخنان والای شیخ ابوالحسن خرقانی كه قابل تآمل است:
<<عالم بامداد برخیز طلب زیادتی علم كند، و زاهد طلب زیادتی زهد كند و ابوالحسن در بند آن بود كه سروری بدل برادری رساند>>

<<اگر به تركستان تا به در شام كسی را خاری در انگشت شود آن از آن من است. همچنین از ترك تا شام كسی را قدم در سنگ آید زیان آن مراست و اگر اندوهی در دلی است آن دل از آن من است
>>

يکشنبه 11/12/1387 - 8:0
ادبی هنری

عمیق ترین درد

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که

 

الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر

رودیست که از چشمانت جاری است.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است

که به اسفناک ترین حالت شکسته است.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی

 است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان

زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه واقعیست

که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشی

سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمها و

بستن چشمهاست

يکشنبه 11/12/1387 - 7:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته