• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 8163
تعداد نظرات : 2195
زمان آخرین مطلب : 3487روز قبل
سخنان ماندگار
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

 


اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!


دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.


و سوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی.

 


پسر لقمان گفت: ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

 


لقمان جواب داد:


اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری، طعم بهترین غذای جهان را می دهد.


اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.


و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.

پنج شنبه 6/4/1392 - 10:2
داستان و حکایت

 

شیطان را پرسیدند كه كدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را. گفتند:‌ چرا؟ گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.

اگر می‌توانستم: عسسان (پاسبانان) شب به مردی مست رسیدند، بگرفتند كه برخیز تا به زندانت بریم. گفت: اگر من به راه توانستمی رفت، به خانه خود رفتمی.

 

بیا پایین: اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته، دیگران در زیرایستاده، گفت: السلام‌علیك یا الله. گفت: من الله نیستم. گفت‌: یا جبرئیل. گفت: من جبرئیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرئیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌ای؟ تو نیز به زیرآی و در میان مردمان بنشین.

 

تهدید: درویشی به دهی رسید. جمعی كدخدایان را دید آنجا نشسته، گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه با این ده همان كنم كه با آن ده دیگر كردم. ایشان بترسیدند، گفتند مبادا كه ساحری یا ولی‌ای باشد كه از او خرابی به ده ما رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسیدند كه با آن ده چه كردی؟ گفت: آنجا سوالی كردم، چیزی ندادند، به اینجا آمدم، اگر شما نیز چیزی نمی‌دادید به دهی دیگر می رفتم.

پنج شنبه 6/4/1392 - 10:0
عقاید و احکام

انسان مسلمان در صبح برای نماز صبح بیدار می شود درحالیکه دربرابر سه تحول مهم قرار دارد:

۱) دریافت نور در زمان آن که فعالیت غده صنوبری را کاهش می دهد، و میلاتونین را کم می کند و عملیات دیگر مرتبط با نور را فعال می سازد.

۲) پایان کنترل دستگاه عصبی (ناخوشایند) که شب ها باعث آرامش می شود و شروع دستگاه عصبی (خوشایند) که روزها باعث فعالیت می شود.

۳) آمادگی برای استفاده از نیرویی که افزایش کورتیزن در صبح آن را ایجاد می کند، و این افزایش خود به خود صورت می گیرد و به خاطر بلند شدن ازخواب و پایین آمدن از تخت نیست همچنانکه هورمون سیرنونین و اندرفین در خون نیز افزایش می یابد.


پی نوشت:حزب العمل (کار) مصر

پنج شنبه 6/4/1392 - 9:22
داستان و حکایت
کمی پس از آن که آقای داربی از دانشگاه مدرکش را گرفت و تصمیم داشت از تجربه خود در کار معدن استفاده کند، دریافت که "نه" گفتن لزوماً به معنای "نه" نیست. او در بعد از ظهر یکی از روزها به عمویش کمک می کرد تا در یک آسیاب قدیمی گندم آرد کند.

عمویش مزرعه بزرگی داشت که در آن تعدادی زارع بومی زندگی می کردند. بی سرو صدا در باز شد و دختر بچه کم سن و سالی به درون آمد، دختر یکی از مستاجرها بود؛ دخترک نزدیک در نشست. عمو سرش را بلند کرد، دخترک را دید، با صدایی خشن از او پرسید: "چه می خواهی؟ "

کودک جواب داد : "مادرم گفت 50 سنت از شما بگیرم و برایش ببرم."

عمو جواب داد: " ندارم، زود برگرد به خانه ات" کودک جواب داد: "چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو به کار خود ادامه داد. آن قدر سرگرم بود که متوجه نشد کودک سر جای خود ایستاده. وقتی سرش را بلند کرد، کودک را دید بر سرش فریاد کشید که: "مگر نگفتم برو خانه. زود باش."

دخترک گفت:" چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو کیسه گندم را روی زمین گذاشت ترکه ای برداشت و آن را تهدید کنان به دخترک نشان داد. منظور او این بود که اگر نرود به دردسر خواهد افتاد. داربی نفسش را حبس کرده بود، مطمئن بود شاهد صحنه ناخوشایندی خواهد بود. زیرا می دانست که عمویش عصبانی است. وقتی عمو به جایی که کودک ایستاده بود، نزدیک شد، دخترک قدمی به جلو گذاشت و در چشمان او نگاه کرد و در حالی که صدایش می لرزید با فریادی بلند گفت: "مادرم 50 سنت را می خواهد." عمو ایستاد. دقیقه ای به دختر نگاه کرد، بعد ترکه را روی زمین گذاشت، دست در جیب کرد و یک سکه 50 سنتی به دخترک داد. کودک پول را گرفت و عقب عقب در حالی که همچنان در چشمـان مردی که او را شکسـت داده بود می نگریست به سمت در رفت. وقتی دخترک آسیاب را ترک کرد، عمو روی جعبه ای نشست و از پنجره مدتی به فضای بیرون خیره شد. این نخستین بار بود که کودکی بومی به لطف اراده خود توانسته بود سفید پوست بالغی را شکست دهد.

نویسنده: ناپلئون هیل

پنج شنبه 6/4/1392 - 9:19
دانستنی های علمی

تقویت کردن مغز از راه های بسیار زیادی قابل انجام است برای مثال می توانید از خوراکی های مخصوص حافظه استفاده کنید و یا مسائل ریاضی را حل کنید.

یکی از بهترین روش های تقویت حافظه حل کردن جدول کلمات متقاطع است که بسیاری از پزشکان و محققان از آن به عنوان یک تقویت کننده مغز یاد می کنند.

جدول ها در اندازه ها و نوع های مختلفی وجود دارند اما بهترین آن ها را هر روز می توانید در روزنامه های مختلف پیدا کنید و همجنین سعی کنیدحداقل روزانه تا حد توانتان به این جدول ها فکر کنید.

در ادامه برخی از مهمترین دلایلی که برای جدول حل کردن می توان از آن ها یاد کرد را ذکر می کنیم:

*بسیاری از محققان به این نتیجه رسیده اند که جدول می تواند به افراد ارامش خاصی بدهد. کسانی که جدول حل می کنند در ابتدا مقداری هیجان زده خواهند بود اما با تمام شدن جدول حس آرامش خاصی را تجربه خواهند کرد که می تواند حتی باعث انرژیِ گرفتن آن ها نیز باشد.

*یکی از مهمترین فوایدی که می توان در دل حل جدول های کلمات دید پیدا کردن حس رضایت است. بسیاری از افرادی که عاشق حل کردن جدول هستند اعتقاد دارند بعد از تمام شدن جدول یک حس تکامل و یا رضایت خواهند داشت که در باقی فعالیت ها نشانی از آن ها نیست. همچنین آن ها این حس تکامل را با به پایان رساندن کارهای سخت و دشوار مقایسه می کنند.

*یکی از فوایدی که می توان در مورد جدول به آن اشاره کرد این است که این معما باعث می شود تا حداقل دقایقی شما با خودتان خلوت کنید و در تنهایی به تفکر بپردازید.. در حین حل کردن جدول نیز می توانید به کارهای روزمره و در کل به خودتان فکر کنید.

*دیگر فایده جدول که محققان به آن دست پیدا کرده اند کم شدن میزان جنون و آلزایمر در افرادی است که به طور مرتب جدول حل میکنند.این افراد تا 5 برابر کمتر در معرض ابتلا به کمبود حافظه و یا آلزایمر هستند چرا که جدول می تواند ورزشی بسیار عالی باری مغز باشد.

*حس آرامش یکی دیگر از مواردی است که در مورد جدول باید بدانید. چرا که با رها شدن ذهن شما از دنیای اطراف و تمرکز بر روی جدول شما به راحتی می توانید به یک حالت ارامش خاصی برسید که کمتر با آن رو برو می شوید.

*به طور کلی جدول می تواند یک زندگی سالم را به شما هدیه بدهد چرا که در آن مدت شما می توانید از مواد مخربی مانند سیگار نیز ذهنتان را منحرف کنید و همچنین در حال تقویت مغزتان هستید و در کنار ان وقتی را برای بهبود زندگیتان و برای تفکر به خودتان گذاشته اید.

پنج شنبه 6/4/1392 - 9:15
داستان و حکایت
علامه سید "محمدحسین طباطبائی" صاحب تفسیر المیزان داستانی عجیب و شنیدنی از شب اول قبر را نقل می کند.

وی در این باره می گوید: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» می‏ گفت: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدی‏ ها (سنی‏ های دولت عثمانی) فوت کرد.

این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه می‏ کرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.

هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد می ‏زد: من از مادرم جدا نمی‏ شوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد.

سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبر را با تخت ه‏ای بپوشانند و دریچ ه‏ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.

دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است. پرسیدند چرا این طور شده ‏ای؟

در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب می‏ داد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است.

تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»

در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه می‏ کشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که می‏ بینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.

مرحوم قاضی می‏ فرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق می‏ کرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده‏ اند و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد.

چهارشنبه 5/4/1392 - 9:42
طنز و سرگرمی
کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می خوام!‎

بابی پسر خیلی شیطون و بازیگوشی بود! اون همیشه همه رو اذیت می کرد...


مامانش بهش گفت: آیا حقته که یه دوچرخه برات بگیریم واسه تولدت؟!

بابی گفت آره...

مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده!


نامه شماره یک:
سلام خدای عزیز.
اسم من بابی هست.
من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستدار تو: بابی

بابی کمی فکر کرد

دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد! برا همین نامه رو پاره کرد...

 

نامه شماره دو:
سلام خدا.
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم.
لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی

 

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده! واسه همین پارش کرد...

 

نامه شماره سه:
سلام خدا.
اسم من بابی هست.
درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده! واسه همین پارش کرد...

...

او تو فکر فرو رفت!!!

...

بعد از مدتی رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا!

مامانش دید که کلکش کار ساز بوده؛ بهش گفت:

خوب برو.  ولی قبل از شام خونه باش.

و بابی رفت کلیسا...

یه کمی نشست و وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه ی مادر مقدس رو کش رفت! و از کلیسا فرار کرد...


بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت!

.
.
.

نامه شماره چهار:
خدا!
مامانت پیش منه...
اگه مامانت رو می خوای، واسه تولدم باید یه دوچرخه بهم بدی!!!

چهارشنبه 5/4/1392 - 9:39
داستان و حکایت


وقتی کوچک بودیم، بعضی وقت ها همراه با محمود به بابا کمک می کردیم. محمود مدام می گفت: «نکنه از این پسته ها بخوری! اگر صاحبش راضی نباشه جواب دادن تو اون دنیا خیلی سخته» اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد تا پیدایش نمی کرد بی خیال نمی شد. موقع حساب و کتاب با این که مثل من از صاحب پسته ها دل خوشی نداشت چون همیشه کمتر از حقمون می داد؛ اما باز هم ازش رضایت می گرفت و می گفت: «آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.»

 

چهارشنبه 5/4/1392 - 8:6
عقاید و احکام

حضرت صاحب‌الزمان(عج) در این زمینه فرموده‌اند:
“أمّا أَمْوالُکُمْ فَلا نَقْبَلُها إِلاّ لِتَطَهَّرُوا، فَمَنْ شاءَ فَلْیَصِلْ وَمَنْ شاءَ فَلْیَقْطَعْ، فَما آتانی اللّهُ خَیْرٌ مِمّا آتاکُمْ”(1)
“امّا اموال شما، پس آن‌ها را نمی‌پذیریم، مگر به خاطر این که پاک شوید. پس هر که می‌خواهد، بپردازد و هر که نمی‌خواهد، نپردازد. آن چه خدا به ما عطا کرده، از آن چه به شما عطا نموده بهتر است.”
شرح:
این عبارت، بخشی از مطالبی است که امام زمان(عج) در جواب سؤال‌های اسحاق بن یعقوب، در توقیع مبارک خود مرقوم فرموده‌اند.


اسحاق بن یعقوب می‌گوید:
سؤال‌هایی را گرد آوردم و به سفیر دوم حضرت، محمد بن عثمان عمری، عرضه کردم و از او خواستم که آن‌ها را خدمت آن حضرت برساند و پاسخشان را نیز درخواست کند. حضرت(ع) در توقیعی، به خط مبارک خود، بعد از تذکّر اموری، چنین فرمودند:
"امّا اموالتان، پس هرگز، ما آن‌ها را قبول نمی‌کنیم، مگر برای آن که پاک شوید؛ حال، هر که می‌خواهد مالش را بفرستد و هر که نمی‌خواهد، نفرستد آنچه خدا به ما عطا کرده، از آن چه به شما عطا شده، بهتر است.
آن حضرت در این کلام مبارک، به این نکته اشاره می‌کنند که ثمره پرداخت حقوق مالی واجب، به خود انسان برمی‌گردد و امام این اموال را می‌گیرد تا نفسِ پرداخت کنندگان پاک شود، نه این که امام به آن‌ها محتاج باشد.
قرآن کریم نیز در آیه زکات به این نکته اشاره کرده است:
«خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکّیهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ»(2);
"از اموال آنان، صدقه (زکات) اخذ کن تا آنان را پاک گردانی و تزکیه کنی؛ و بر آنان درود بفرست و دعا کن، که دعای تو مایه آرامش آنان خواهد بود".
یادمان نرود که اگر زندگیمان بر اساس چارچوبی که معصومین (ع) ترسیم کرده‌اند باشد آنگاه می‌توان توقع داشت که یک منتظر واقعی حضرت صاحب الزمان باشیم.
پی نوشت:
(1). کمال الدین، ج2، ص484، ح4 ; الغیبة، طوسی، ص290، ح247 ; احتجاج، ج2، ص283 ; إعلام الوری، ج2، ص271 ; کشف الغمة، ج3، ص339 ; الخرائج و الجرائح، ج3، ص1114 ; بحارالأنوار، ج53، ص180، ح10 .
(2). سوره توبه، آیه 103 .

چهارشنبه 5/4/1392 - 8:2
اخبار

با پیشرفت علم روانشناسی برای کشف رفتار و خصوصیات اخلاقی و شخصیت انسان نیز راه های جدیدی پیدا شده که یکی از این روش ها پیدا کردن خصوصیات اخلاقی یک شخص بوسیله جورابش است.

 

ارتباط جوراب با شخصیت افراد :
شناختن ‌آدم‌ها در همان‌ نگاه‌ اول‌ یا چند دقیقه‌ اول‌ مثل‌ راه‌ رفتن‌ گربه ‌روی‌ شیروانی‌ داغ‌ میماند و سخت‌ است‌،خیلی‌ هم‌ سخت‌ است‌، اما اتفاق‌ میافتد!
راه‌ و چاهی‌ که‌ اصول‌ روانشناسی پیش‌ پای‌ ما میگذارد ، دقیقا هم‌ راه‌ دارد هم‌ چاه‌!


چون‌ ساده‌انگاری‌ و تصمیم‌گیری‌ عاجلانه‌، از طریق‌ داده‌های‌ روانشناسی‌ هم‌ گاهی‌ باعث‌ اشتباهات‌ عجیب‌ و غریب‌ میشود که‌ تنها از طریق‌ تمرین ‌و تلاش‌ شخص و داشتن‌ یک‌ دید عمیق‌ و جستجوگر قابل‌ پیشگیری‌ است‌.
دیدی‌ که‌ ما به‌ آن‌ میگوییم‌ دید یک‌ روانشناس‌ که‌ شما را روی‌ کاناپه‌ مطب‌ روانپزشک‌ برانداز میکند!


بگو طرف مقابل‌ چه‌ پوشیده‌ تا بگویم‌ چگونه‌ است‌
این‌ جمله‌ از شکسپیر نیست‌، فقط‌ جمله‌ آشناییست‌ که‌ یک‌ محقق‌ بسادگی‌ میگوید و اثبات‌ میکند که‌ حقیقت‌ هم‌ دارد.


اینکه‌ لباس‌ پوشیدن‌، کفش‌ها و حتی‌ موبایل‌ و خودکار آدمها شخصیت‌ اجتماعی‌ و فرهنگ‌ خانوادگی‌شان‌ را بازگو میکند، هرچند بازی‌ ساده‌ ای‌ نیست‌ اما میتواند واقعی‌ و روزمره‌ باشد .


مثلا شما هیچ‌ وقت‌ به‌ جورابهای‌ طرف‌ مقابل‌ دقت‌ کرده‌اید؟ لازم‌ نیست‌ آن‌ طرف‌ مقابل‌، حتما رییس‌ شرکت‌ شما، مدیر مدرسه‌ فرزندتان‌ یا شخصی‌ باشد که‌ با او قرار کاری‌ دارید، میتوانید دفعه‌ اول‌ داده‌های‌ ذهنی‌تان‌ را روی‌ جوراب‌ مرد یا زنی که‌ در اتوبوس‌ یا مترو روبرویتان‌ نشسته‌ است‌، آزمایش‌ کنید!


بگویید جورابش‌ چه‌ رنگ‌ و چه‌ جنس‌ است‌ تا بگویم‌ چطور زندگی‌ میکند رنگها نقطه‌های‌ روشنی‌ هستند که‌ یک‌ محقق‌ روانشناسی‌ را در تاریکی‌ به‌ مقصد میرسانند مثل‌ همین‌ رنگ‌ قرمز که‌ اگر احیانا رنگ‌ جوراب‌ فرد مقابل‌ شما بود، میتواند نشانه‌ تمایل‌ بیمارگونه‌ به‌ جلب‌ محبت‌ و توجه‌ دیگران‌ باشد.


علاوه‌ بر این‌ استفاده‌ از رنگ‌ قرمز نشانه‌ بیماریهای‌ نهفته‌ گوارشی‌ و عصبی‌ است‌ و بیشترین ‌تاثیر را روی‌ اطرافیان‌ دارد.


در ضمن‌ اگر طرف‌ مقابل‌ شما مرد بود و جوراب‌ قرمز پوشیده‌ بود، روانشناسی‌ را بی‌خیال‌ شوید و صندلیتان‌ را عوض‌ کنید.


در مورد استفاده‌ از رنگ‌های‌ دیگر هم‌ میشود براحتی‌ تک‌ نگاری‌ کرد مثل‌ رنگ‌ خاکستری‌ که‌ رنگ‌ آدم‌هایی‌ است‌ که‌ میخواهند کمتر دیده‌ شوند یا رنگ‌ سیاه‌ که‌ گرچه‌ معمول‌ است رنگ‌ دلمردگی‌ و عدم‌ تسکین‌ است‌.


جوراب هایش‌ تمیزند؟ خوب‌ نگاه‌ کنید!
قبول‌ دارید که‌ جوراب‌های‌ تمیز ، سالم‌ و خوشرنگ مشخصه‌ آدم‌هایی‌ است‌ که‌ زندگی‌ سالم و محیطی‌ آرام‌ برای‌ لباس‌ پوشیدن‌ دارند ، گرچه‌ آدم‌های‌ وسواسی‌ را باید از این‌ قاعده‌ جدا کرد .


آنها علیرغم‌ داشتن‌ جوراب‌های‌ تمیز و خوشرنگ‌ و درخشان‌، آدم‌هایی ‌عصبی‌ و کم‌ طاقت‌ هستند که‌ با این‌ پا و آن‌ پا شدن‌ و ناخن‌ جویدن‌ یا نگاه های‌ بیقرارشان قابل‌ تشخیص‌اند.


آیا طرف مقابل جوراب هایش‌ مارک‌ دار است ؟
آدم‌هایی‌ که‌ جوراب‌های‌ مارک‌دار میپوشند، بشدت‌ کم‌ اعتماد به‌ نفس‌ و ظاهربینند و میل‌ به‌ جلب‌ توجه‌ و خودنمایی‌ در آنها به‌ قدری‌ بالاست‌ که‌ پوشیدن‌ یک‌ جوراب‌ ساده‌ و تمیز را فدای‌ یک‌ جوراب‌ بوگندو‌ و صدبار پوشیده‌ مارک‌ دار میکنند، قبول‌ کنید که‌ جوراب‌ چند هزارتومنی‌ را هر روز نمیشود نو کرد!


از جوراب های طرف مقابل کارش‌ را حدس‌ بزنید !
تا اینجا شما محیط‌ خانوادگی‌ طرف‌ مقابل‌، شخصیت‌ تقریبی‌ و سطح‌ اعتماد به‌ نفس‌اش را از طریق‌ جوراب‌هایش‌ حدس‌ زدید اما اگر میخواهید بدانید چه‌ کاره‌ است‌ یا تقریبا در چه محیط‌ کاری‌ وقت‌ میگذارد، دوباره‌ به‌ جوراب‌هایش‌ دقت‌ کنید !


آدم‌هایی‌ که‌ کار بدنی‌ میکنند کمتر حوصله‌ دارند هر روز جوراب هایشان‌ را بشویند یا تعویض‌ کنند،آنها جورابهایی‌ سوراخ‌ و چرک‌ دارند و تمایلی‌ هم‌ به‌ پوشاندن‌ انگشت‌ پایشان‌ نشان‌ نمیدهند .


در بعضی‌ موارد بخصوص‌ این‌ گروه‌ جوراب هایشان‌ را به‌ کل‌ دور میاندازند که‌ به‌ اندازه‌ افراد دسته‌ اول‌ قابل‌ تشخیص‌اند.


کسانی‌ هم‌ که‌ کار شرکت‌ و دفتری‌ میکنند بیشتر اوقات‌ جورابهای‌ کمرنگ‌ و با کمترین‌ جلب‌ توجه‌ در محیط‌ کار میپوشند که‌ هرچند تمیز و مرتب‌ است‌ از یکنواختی‌ زندگی‌شان‌ حکایت‌ میکند.

چهارشنبه 5/4/1392 - 8:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته