سلام
خـــداونـــدا
امروز بـــــه تــــو تـــوكـــل می كنم
مرا به آغوش خود هدایت كن تا احساس امنیت كنم
مــــــرا در نــــور خــود شـسـتـشــو بــــده
و بگذار در لذت و خوشی تو غوطه ور شوم
مـــرا ســرشــــار از آرامــش خــود كـــن
مرا در آغوش خود بگیر و با من حرف بزن
بـــگـــــذار خــــود را آنــگـونـــه بـبـیـنـم
كه تو مرا می بینی بگذار نگاهت كنم
بگـــذار گـــرمی حضورت را حــس كنم
و نفست را به آرامی در ذهنم حل كنم
بگـــذار آنــــــقدر خیره نگـــــاهت كنم
تـــا بـــه رویـــایی عمیق فـــــرو روم
آری بـــــه رویـــــــایی عمیــــق...
زیرا فقط در رویاست كه با من حرف می زنی
و فقـــط در رویـــاست كـه بـه مـن می گویی
بنده كوچكم دوستـــت دارم و مراقبت هستم
می گویی من گاهی از راه هایی به ظاهر بی رحمانه
هـــدایتت می كنم امـــا تـــــو نمی توانی درك كنی
فقط در آنجاست كه می گویی فرزندم تو متوجه نمی شوی
وقتی راه می روی بــــــا نگرانی نگـــاهت می كنم
و می بینم كــــه گــــاهگــــاهی زمین می خوری
ولـی دستــت را نمی گیرم تــا خودت بلند شوی
و دوبـــــاره از اول شــــــروع كنی
اما تو می پنداری كه من تو را فراموش كرده ام
مـــن می گویــم خداوندا كمكــم كـــــن
تا ابد همانگونه باشم كه تو مرا آفریدی
پــــــاک و مـعــصــــوم و بـی ریـــــا
و تو لبخند می زنی و هیچ نمی گویی...