16:17:09 2010-06-20
مجموعه اس ام اس های عاشقانه از فروغ فرخ زاد
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیده ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
تو همان به که نیندیشی
من و درد روانسوزم
من از درد نیاسایم
من از شعله نیفروزم
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
یا که ما خود سایه های سایه های خود هستیم؟
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم ، خنده به لب ، خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا ، آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم
رانیه ای تنها مانده هستم
ذره ای نادیده انگاشته شده
مشتی شکایت
اگر چه قادر نیستم از حقیقتی یاری جویم
تا هر آنکس بتواند شاهد این زخم ها باشد
نمی توانم تو را قانع کنم
تا باور کنی این حقیقت است
پس به تماشای تو خواهم نشست
اینجا هستم چون
تو همه ی هستی منی
ذره ای نا مطمئن هستم ذره ای ناراحتی و رنج
آنچه را در توان دارم انجام می دهم
اگر چه حسی را بر نمی انگیزم
امروز نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و
نرسیده به ماشین شروع به ....
هر چی دریا رو زمین داشت خدا
با تموم ابرای آسمونا
همرو داد به چشم من
تا چشمام به حال من گریه کنن
امروز تا خونه گریه کردم
تا به حال جلوی مردم این کار رو نکرده بودم
هر کسی منو میدید دلش به حالم می سوخت
اما اونا حتی من و نمیشناختند
اما من دلم به حال خودم نمیسوخت
دلم برای تو می سوخت
دلم از دوریه تو می سوخت
متوجه نشدی وقتی پیشت بودم از لرش دستم اونارو پشتم کرفته بودم
از لرزش پاهام ترس داشتم
از صدای قلبم حرفی از دهانم بیرون نیاوردم ترسیدم صدای قلبم و بشنوی
تو به این ها توجهی نکردی
اما من خوب به دستات نکاه کردم
به پاهات که نمی لرزید
به صورتت
به قلبت که آروم میزد
دوست داشتم بیشتر پیشت بمونم و دستات رو حتی برای یه لحظه بگیرم دخترک
دوست دارم
خدایا یعنی
می شه حرفام و بخونه
اگه
بدونم که می خونیشون هیچ موقع نمیتونستم بنویسم
این رسم همراهی
نشد ای همنفس
اگه تو چشمات چیز تازه ای
پیدا کردم دست خودم نبود
تو چشمام اینطوری نوشته
شده بود
در اخرین لحظه دیدار
به
چشمانت نگاه كردم
و
گفتم بدان آسمان
قلبم
با تو یا بی تو
بهاریست
همان لبخندی كه تو آن
را
از من می ربودی بر
لبانت زینت بست.
و به آرامی از من
فاصله
گرفتی بی هیچ
كلامی.
من خاموش به تو نگاه می
كردم
و در دل با خود می گفتم
:ای كاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه
ای می اندیشید كه
آسمان بهاری یعنی ابر و
باران
رعد و برق و طوفان
و این جمله ،جمله ای بود
بدتر از هر خواهش
برای ماندن و
تمنایی
بود برای با او بودن.
من از خدا
خواستم،
نغمه های عشق مرا به
گوشت
برساند تا
لبخند مرا
هرگز فراموش نكنی
و
ببینی كه سایه ام
به
دنبالت است تا
هرگز
نپنداری
تنهایی.
ولی اكنون تو رفته ای
،
من هم خواهم
رفت
فرق رفتن تو با من
این
است كه من شاهد رفتن تو
هستم
پاکدامن تر
از تو خودت هستی
دیگر بس است!
هنوز هم چرند و پرند از دهانت خارج می شود
هنوز تغییری نکرده ای
هنوز هم مغزت کار نمی کند
و زمزمه های کوچکی در سرت دور می زند
چرا به جای اینها کمی نگران خودت نیستی؟
کی هستی؟
کجا بودی؟
از کجا آمدی؟
که حرف های بی اساس همیشه در نوک زبانت است
تو بیش از آنکه خود را باور داشته باشی دروغ می گویی و قضاوت نمی کنی
مبادا که مجبور شوی در مورد خودت قضاوت کنی
پاکدامن تر از تو خودت هستی
پاکدامن تر از تو خودت هستی
و تو این را نمی دانی
قبل از اینکه در مورد من قضاوت کنی نگاهی به خودت بیانداز
نمی توانی کاری بهتر از این پیدا کنی؟
با انگشت اشاره می کنی
و زحمت فهمیدن به خود نمی دهی
و خودپسندی وحماقت دست در دست یکدیگر به راه می افتند
این کسی نیست که تو هستی این کسی است که می شناسی
و دیگران مبنای زندگی تو هستند
پل هایت را خراب می کنی و با ثروت دوباره آنها را می سازی
و قضاوت نمی کنی
مبادا که مجبور شوی در مورد خودت قضاوت کنی
پاکدامن تر از تو خودت هستی
پاکدامن تر از تو خودت هستی
و تو این را نمی دانی
شلیک
کن
دوباره به من شلیک کن
من هنوز این کار را نکرده ام
پس دوباره شلیک کن
با تمامی گلوله هایی که به من اصابت کرد
من چه عکس العملی از خود نشان دادم؟
تمامی گلوله ها را گردن بندت کردم
فرار نخواهم کرد
با گلوله ای که به پشتم اصابت کرد است
بلکه همین جا در مقابلت خواهم ایستاد
به من شلیک کن
من با آنچه دارم پا بر جا هستم با گلوله ای در پشتم
زبانم را گاز می گیرم سعی می کنم در مقابل شلیک نکنم
مصالحه و توافقی در کار نیست
قلب من به سمت دیگری پمپ نمی کند!
می روم از رفتن من شاد باش
| به نام یگانه اسیر
وجودم .... | |
هر چی ستاره بود من شمردم
صد بار واست زنده شدم و مردم
موجی شدم که دل زده به
دریا من خودمو
دست چشات سپردم |
محبت را زمانی آموختم که کو دکی می خواست با آبنبات کوچکش
آب شور دریا را شیرین کند
| غروب عاشقان
........ | |
غروب عاشقان رنگش طلایست گرچه آخرش رنج و جداییست |
تو را می خواهم...
به چشمم اشک ماتم حلقه بسته
دلم در حلقه ی غم ها نشسته
لبم بی نغمه مانده سینه پر درد
زبانم بسته و سازم شکسته
پیام عشق را آغاز کردی
نیازم را چو دیدی ناز کردی
تو بودی کفتر خوشبختی من
ولی زود از برم پرواز کردی
نفس تنگ است و این را سینه داند
غمم را عاشق دیرینه داند
مرا هر روز غم یک سال بگذشت
ولی این نکته را آیینه داند
زبان دارم ولی خاموش خاموش
سخن دارم ولی بیگانه با گوش
نه خوانندم . نه پرسندم .نه جویند
چه هستم؟ یاد از خاطر فراموش !
مرا در دل نوای صد ترانه ست
اگر گویم وگر خاموش مانم
تو را می خواهم و این ها بهانه ست.
بمان با من ...
نرو . دستم به دامانت نگو دیگر نمی آیی که میمیرم غریبانه
امان از درد تنهایی . حضور التماسم را ببین در خیس چشمانم
بمان با من در این احساس رویایی .صدای پای دلتنگی
هراس لحظه های من . تویی آرامش چشمم
تویی بس تماشایی کویر خشک و تب دیده . پر از رویای بارانم
بزن بر این غم . بهار من . بمان با من
خزان را سخت می ترسم . بمان با من
بمان با من که می پوسم در این زندان تنهایی (باورم کن )
برای عشق ....
برای عشق تمنا كن ولی خار نشو
برای عشق قبول كن ولی غرورت را از دست نده.
برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو.
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن.
برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر.
برای عشق وصال كن ولی فرار نكن.
برای عشق زندگی كن ولی عاشقانه زندگی كن.
برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش.
برای عشق خودت باش ولی خوب باش
کودک با خدا نجوایی کرد ....
کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن
و یک چکاوک اواز خواند.ولی کودک نشنید
پس کودک با صدای بلند گفت:خدایا با من صحبت کن
و آذرخش از آسمان غرید.ولی کودک متوجه نشد
کودک فریاد زد:خدایا یک معجزه به من نشان بده
و یک زندگی متولد شد. ولی کودک نفهمید
کودک نا امیدانه گریه کرد و گفت:خدایا مرا لمس کن
و بگذار تو را بشناسم.پس خدا نزد کودک آمد و
او را لمس کرد.
ولی کودک بال های پروانه را شکست
و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد...
غریبانه دوستت دارم !
چه زیبا ! گفتم دوستت دارم ! چه صادقانه پذیرفتی !
چه فریبنده ! آغوشت برایم باز شد ! چه ابلهانه
با تو خوش بودم ! چه کودکانه ! همه چیزم شدی !
چه زود ! به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی ! چه نا جوانمردانه !
نیازمندت شدم ! چه حقیرانه ! واژه ی غریب خدافظی به من آمد !
چه بی رحمانه ! من سوختم ......... ! ولی
هنوز دوستت دارم !............ غریبانه
کاش می توانستم چشمهایم را تهدید کنم
تا به خاطر عشق تو اشک حسرت نریزند
کاش می توانستم عشق را فراموش کنم
دیگه نمی خوام عاشق باشم
می خوام عشق را فراموش کنم
به انتهای شب فکر می کنم ......
انتهای شب زمانی است که تو را می بینم
در تکاپوی جشن تو و برای تو و بار هم
به هیچ رسیدم .
وقتی که دیگر جاده ها هم تحمل مرا ندارند
این قدمگاه توست که سجده گاهم می شود
از کجا ....
ای که می دانم بودنت یک آرزوست
از کجا بدانم نشانی ات کدامین سوست؟
درباره
دلم تنها ترین تنهاست اینجا
که از دست رفاقت تیر خورده
دلم با پای خسته لنگ لنگان
تن زخمیشو از بوی تو برده
قدیما مونس و یارش تو بودی
ولی حالا دلم تنها ترینه
چه خوش بودم به حرفای دروغت
که عشق من پناه آخرینه