اول خدا
مصلا با تو می گویم سخن بشنو :
تو اشكستان یارانی
تو داغستان دورانی
تو از پیر جماران یادگار روز هجرانی
دگر رمز وفاداری نباشد تیشه ی فرهاد
نشان بی قراری ها نه كوه بیستون باشد
كه گوید بستون دارم به دل داغ مصلا را.
كجا دیدید كوهی زیر مشتی خاك ناپیدا ؟!
كجا دیدید خورشیدی پَسِ خشكیده ابری بی نما گردد ؟!
كجا دیده است كس دریا درون یك سبو گنجد ؟!
و یا الوند در گودی نهان گردد؟!
فروزان آفتابی بی فروغ افتد؟!
و عمان در سبوی تنگ و نا چیزی بیارامد .
كجا دیدید كوه قاف بر دستان یاران در سفر باشد ؟!
كه من دیدم تمام این عجایب را
و ما دیدیم خورشیدی كه در مشرق فرود آمد !
و من تفسیر آیه آیه ی تكویر را دیدم
خودم دیدم " اذ الشمس كورت "
و بعد از آن حشر خلایق را .
خودم دیدم كه سعدی در پِیَشْ گریان
و شعر " ساربان آهسته ران " خواند
" به چشم خویشتن دیدم كه جانم می رود " خواند
بدیدم روی مولانا كه زرد است و گریبان چاك می نالد
همچون نی و می كرد از جدایی ها شكایت ها
و دیدم گل نگار خطه ی شیراز حافظ را
كه سر بر زانوی غم دارد و می موید و گوید :
" كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكل ها "
بدیدم محتشم بر دوش مردم نوحه می خواند
كه " باز این شورش در خلق عالم چیست ؟ "
بدیدم سهروردی ،سبزواری،بوعلی ،فارابی و صدرا
كه با خود پرچمی شبرنگ می بردند و می گفتند :
" به زیر آمد عمود خیمه ی حكمت "
شنیدم ضجه ی شیخ مفید ،علامه ی حلی ،وحید و شیخ طوسی،
شیخ انصاری
كه با حال پریشان
بر زبان این نكته می گفتند :
" امیر ملك قرآن و فقاهت رفت "
ز شبنم خواهش آلاله ای دیدم
كه بنشاند حریق سینه ی سرخش
و شبنم شرمسار از او كه :
این ایام داغ باغبان دارم
و اكنون با دل خود می كنم نجوا
و با آن مهربان رهبر سخن گویم :
تو بستی محمل هجران و رفتی از میان
بگو اینك چه باید كرد ؟
با این یادگار تو
با این كاروانی كه داده ساربان از دست
با خیل شهیدان شاهدان رزم آوران
برگو چه باید كرد ؟!
وی گفتا :
" دلی آرام و روحی شاد و قلبی مطمئن دارم "
چرا نومیدی و حرمان ؟!
نمی خوانی مگر قرآن ؟!
" وكل من علیها فان "
مگر این شهر خاموش است ؟
مگر این كوچه بن بست است ؟
مگر حق و حقیقت مردنی است ؟
یا آن كه بعد فوت پیغمبر علی مرده است ؟
مگر عشق و وفا رنگ زمان دارد ؟
مگر راه شهادت انتها دارد؟
شنیدم گل نوای " شهریار " از حنجر رهبر
" تو روح ا... رهی داری كه رهبرها بیارایی "
اگر موسای دوران از میان رفته است
راه و رهروانش هست .
" عزیز ا... سالاری "