نه مانكن اند
نه عروسك
این ها مثل من و تو
قلــب دارند
قلبـﮯ كه پشت این شیشه ها دیگر نمی تپد
روح دارند
روحـﮯ كه به جای پرواز ، پشت این شیشه ها حبس مـﮯ شود
اینجا فقط یك چیــز كم دارد
آن هم یك جـــارچـﮯ
كه بگوید
حراج است حـــــــــــــرآج!
مـﮯ گویند
براے شناخت دختر،
مــآدرش را باید دید.
مـלּ دختــر فاطمــﮧ (س)امـ
از مـــآدرمـ آموختــﮧ امـ
نامحرمــ بودלּ ،
بـﮧ چشم بینــا نیست!(1)
مادرمــ را اگر شناختـﮯ
تمــآم دخترآלּ پاك سرزمینمــ را خواهـﮯ شنـــآخت
اولین اثــر نافرمانی ِ انسان از خدا،
عریــآن شدن بود.(1)
هیچ فكر كرده ای
چه قدر نــافرمانی داشته ای
كه اینچنیـن عریانی؟
1.و در اثر این وسوسه، آدم و حوّا فریب خوردند و«از آن درخت خوردند و عورتشان آشكار شد. پس بر آن شدند كه از برگ های بهشت عورتشان را بپوشانند و آدم، ارشاد و راهنمایی پروردگارش را نافرمانی كرد وگرفتار شد.{طه/121 }
من یــك دختــــرم
بـا "عروسكـــ هـآیم" بـآزے كردمــ
بـا "رویــا هــآیــم" بـــزرگ شــدمــ
بـا "اشكـــ هآیـم" خــو گرفتــمــ
و
بـا حفـظ "ارزشــ هآیـم" بـه اوج مـﮯ رسمــ
ایـن است دنیـــآے دختـــرانه مــن ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ
شما بـﮧ مـלּ بگــو ، اُمـُـل!
مـלּ حتـﮯ
بـﮧ تـِراس خانـﮧ ماלּ هم كـﮧ مـﮯ روم
حجـآب دارمـ .
یــآد گرفته ام
حجـآب ،فقـط براے خیابـآלּ نیست!
تـِـرآس همـ نامحـرم دارد...
فرقـﮯ نمـﮯ كند
كجآ
یــآ
كِـﮯ!
در هیــاهوی این شهر
هركجا و هر وقت دچار واهمه شدی
با "ایمـانت" وضــو بگیر
زیــر لـب
نیـَـت كـלּ
"حجآب مـﮯ كنم قربة الـﮯ الله"
سكآنس اول:
ظُهر .من ، قدم زنان در كوچه
سكآنس دوم:
چند قدم جلوتر از من ، دختری جوآن
قرمز (1) پوشیده (كوتاه! ،بآ جوراب شلواری! )
سكآنس سوم:
یك مآشین از روبروی مآ، گذشت
راننده پسری جوان
سكآنس چهآرم:
من جلوتـر از دختر جوان قرمز رنگ
سكآنس پنجم:
اینبآر همآن مآشین ، برگشت ، دوباره دور می زند،
ترمـــــز، كنار دختر جوان قرمز رنگ.
خودش خواست ، شد(2)
سكآنس ششم:
بـــآ خودتــــــآن!
1.حضرت محمد (ص)فرمود: از رنگ قرمز برحذر باشید، چون محبوب ترین زینت در نظر شیطان است.{نهج الفصاحه، ص 198}
2.«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ:خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمیدهد مگر آنكه آنها خود را تغییر دهند.{رعد/ 11}
مـלּ دخترم
از نسل حـوا
با ظرافت ها و زیبایـﮯ ها
امــآ
زیبایـﮯ های مـלּ
رازهایـﮯ هستند محرمانه!
خالقـمــ سفارش کرده
جز برای محارمـ فاششان نکنمـ(1)...
نسیمـے مُلایــم مے وزیـد
چه هنــرے بود رقص ِ بلونــدے هایت در هوا
چه خنـَـك می شدے با آن آستیــن كوتاه
چه جذاب بـودے با آن عشـوه و خنده هـا
كنـــآرم نشستـه بودے
و حس نكــردے
لــــذت مرا
وقتے راننــده
مــرا "خانـوم" خطــاب كرد
و تــو را "خانــومی"
...
و مـלּ همچناלּ به خانم بودלּ خود مے بالم...
در میــآלּ این همـﮧ چشـــمـ ،
نگـــــــــآه تو
مرا بـﮯ نیاز مـﮯ سازد
از هر نگـــــآهـــﮯ ...