هیچ دانى كه ز هجران تو حالم چون شد
جگرم، خون و دلم، خون و سرشكم، خون شد
لب شیرین تو اى مىزده، فرهادم كرد
جانم از هر دو جهان، رسته شد و مجنون شد
تار و پـــودم به هوا رفت و توانم بگسست
تــــــا به تار سـر زلف تــو، دلم مفتون شد
مست صهباى تو مىباشم و اندر هوسم غـــــرق دریــــــاى وصال توام و در طلبم
پرتو نور چو خورشید تو اندر همه جااست جستجو در حـــرم و بتكده ؟! اندر عجبم
اى پــــــریروى كــــه گُلبرگِ تَرَت ساختهاند ز چه رو، قلبِ ز خارا بَتَرت ساختهاند؟
پسر خاك بدین حسن و لطافت؟ عجب است! ز بهشتى، نه ز خاك پدرت ساختهاند
ثمــــــــــر خــــــوبرخى، بوسه شیرین باشد آخــر اى سرو! براى ثمرت ساختهاند
گرفتم ساغرى، از دست مستى تعالى اللّه، چه مستى و چه دستى!
بُتى چون تو كجا در پرده ماند مگر از ننگِ چون من بت پرستى
قامتت نازم كه از سرو سهى، دلكشتر است
نوك مژگانت، همــى خونریزتر از خنجر است
از ســــرشكــم گر به پاخیزد ز نو، طوفان نوح
اى خـــــدایــــــا، ناخدا اندر میانه رهبر است
نـــــــــــاز پروردى كه در بازار حسن و دلبرى
قیمت یك طاق ابرویش ز یوسف، برتر است
دست من بر سر زلفیْن تو بند است، امشب
هر ذرّه در این مزرعه، مهمان تو هست هر ریش دلى بحق، پریشان تو هست
كس را نتوان یافت كه جویاى تو نیست جوینده هر چه هست، خواهان تو هست
اى دوست، هر آنچه هست، نورِ رُخ تو است فریاد رس ِ دل، نظرِ فرّخ تو است
طى شد شب هجر (قدر) و مطلع فجر نشد یارا! دل مرده، تشنه پاسخ تو است
اى پیر، هواى خانقاهم هوس است طاعت نكند سود، گناهم هوس است
یاران همه سوى كعبه، كردند رحیل فریاد ز من، گناهگاهم هوس است!
از درد دلم، بجز تو كى با خبر است؟ یا با من دیوانه كه در بام و در است؟
طغیان درون را به كه بتوانـــم گفت؟ فریاد نهان را به دل كى اثر است؟