دست هایم را بالا میبرم ومیگویم:خدایا، من تسلیمم،تسلیم در برابر خواست تو...
خدا جون همیشه با خودم میگم:عاشق توأم،اما شاید عاشقت نیستمو خودم نمیدونم،اما همیشه
دوستت داشتم عاشقانه،نمیدونم شاید هم عاشقم ومعرفت ندارم به عشقم،چرا که هرچی رو که توبرام
میخوای می پذیرم اما رنج هم میکشم...
با خودم زمزمه میکنم«خدا با من است»«خدا با من است» این جمله رو باوردارم که« خدا با من است»
وبا همه ی بندهاش، ومی بینه همه چیزو...
پس خدا جون "میدونم تو این لحظاتی هم که تو فشارهای سخت دنیائیم بازهم فراموشم نمیکنی چون
با تمام وجودم احساس میکنم با منی وهرلحظه و هر ثانیه منو می بینیو به سمت خودت می خونی...
خداجون" میخوام فقط عاشق تو باشم ومی خوام عشقم به تو با معرفت باشه که اگه سختی ها رومثل
کوه در برابرم دیدم، چون خواست توست،همه اون ها رو باجونو دل بخرم چراکه عاشقا هر چی میخوان
در جهت خواست معشوقشونه...
خدا جون" چه معشوقی بالاتر و بهتر از تو؛این ادعای زیادی نیست که تو معشوق ومحبوبم باشی،در برابر
این همه مهربونی و لطفی که هرروز می بینم و هر لحظه احساس می کنم و جواب می گیرم...
اما بالاتر از این عشق،معرفته" معرفت به ذات مقدس تو،معرفت به زیبایی هایی که آفریدی،
معرفت به اینکه حتی دردها و رنج های زندگی هم اگر بخاطر تو باشه، زیباست...
خدا جون"دلم می خواد معرفت درک کردن رنجهای دوستانم که دوستدار توأن و بندگان خوبت رو به من
بچشونی،اینقد که بتونم هر روزخودمو جای یکی از اونها بذارم تا با ذره ذره وجودم لحظات سختشونو
باورکنم...
دلم می خواد گوش کنم به زمزمه های شبانه ی بنده های تو،تا یاد بگیرم رازو نیاز با تورو...
خداجون" خیلی آرامش پیدا می کنم وقتی حس می کنم صبورانه به حرفای عاشقت گوش می کنی...
خدای عزیزم می خوام مثل یه عاشق واقعی بهت بگم:
تسلیمم عاشقانه، چون دوستت دارم عاشقانه...