اهمیت دعاهاى صحیفه سجادیه
بعد از واقعه جانگداز كربلا و شهادت بى مانندترین شخصیتهاى تاریخ بشریت و برجستهترین افراد انسانهاى كامل و نمونههاى ایثار و شهادت سید الشهداء ابى عبدالله الحسین روحى و ارواح العالمین له الفداء و یاران با وفایش كه طائفه باغیه و جنایتكار چكیده شجره ملعونه بنى امیه زمان امور امت اسلام را به قبضه تصرف ظالمانه خود در آورده و در استبداد و خونخوارى به حد نهایت رسیده و از تعالیم اسلامى و پیشرفت اسلامى جلوگیرى نموده و هتك حرمت دین و قرآن نموده و صفحه تاریخ و انسانیت را لكه دار نمودند امام زین العابدین و سید ساجدین حضرت على بن الحسین سلام الله و صلواته علیه و على آبائه الطیبین و ابنائه الطاهرین در كنج خانه عزلت محزون و دلریش، و گریان و نالان به سر برده و خانهنشین گردید و كسى را جرأت نزدیك شدن، و كسب فیض نمودن از آن حضرت نبوده و آن حضرت هم نمیتوانست كه مردم را به تكالیف و واجباتشان آشنا نموده و به حقیقت دین آگاه سازد.
پس به ناچار روش دیگرى كه آن همان روش دعا بود كه اشاره نمودیم كه دعا یكى از روشهاى آموزنده براى تزكیه نفس و تهذیب اخلاق است انتخاب نمودند تا به این ترتیب تعالیم قرآن و آداب اسلام و طریقه اهل بیت عصمت را در جامعه منتشر نموده و مردم را به روحیه دین و زهد و تقوى و آن چه بر هر مسلمانى از تذهیب نفس و اخلاق واجب بوده آشنا سازد.
و این یك روش ابتكارى بود كه آن حضرت در پیش گرفت در بیان حقایق كه طواغیت زمانش به آن پى نمىبردند و بهانه دست دشمن نمىافتاد پس به این جهت از این دعاهاى بلیغ فراوان در اختیار مردم قرار گرفت.
و این مجموعه كه به نام صحیفه سجادیه نامیده شده و به زبور آل محمد معروف و مشهور شده است قسمتى از آن دریاى بى كران و پارهاى از آن كلمات بى حد و حصر آن حضرت است و این مجموعه در اسلوب و طریقه خودش، از عالىترین اسلوبهاى ادبیات عرب و بالاترین مقاصد دین مبین و دقیقترین اسرار خداشناسى و پیغمبرشناسى و صحیحترین روش براى آموختن علوم اجتماعى و اخلاق و آداب اسلامى است. و شامل موضوعات مختلف در پرورش دینى است.
پس این مجموعه آموزنده دین و اخلاق است در پوشش دعا یا بگوییم كه دعا است در پوشش تعلیم دین و اخلاق و این در حقیقت بعد از قرآن كریم كه كلام ذوالجلال است و بعد از كلمات و خطب امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهج البلاغه از بهترین روشهاى بیان عرب و از عالىترین مشربهاى فلسفى در الهیات، و اخلاقیات است.
پس قسمتى از آن مىآموزد كه چگونه خداوند را تمجید و تقدیس و سپاس و ستایش كرده و به سوى او توبه كنى، و قسمتى از آن یاد مىدهد كه چگونه با خدا خلوت كرده و راز و نیاز نموده و به سوى او برگشته و از مردم قطع امید كنى، و قسمتى از آن معنى درود بر پیغمبران و فرستادگان و برگزیدگان از مردم و كیفیت درود فرستادن را به تو شرح مىدهد، و قسمتى از آن آگاه مىسازد كه چگونه سزاوار است با پدر و مادر برخورد داشته و به آنها نیكى كنى، و قسمتى از آن توضیح مىدهد حقوق پدر و مادر را نسبت به فرزند یا حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر یا حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر یا حقوق همسایگان یا حقوق خویشاوندان یا حقوق عامه مسلمانها یا حقوق ثروتمندان به فقرا یا حقوق فقرا بر ثروتمندان و هكذا، و قسمتى از آن خاطرنشان مىسازد كه چه چیزهایى در برابر دین مردم بر تو واجب بوده و چگونه باید در مراحل اقتصادى و مالى با آنها رفتار نمود و چه چیزهایى شایسته است كه با دوستان و همسالان و عموم مردم معامله و برخورد نمایى و چه اشخاصى را در كارها بگمارى، و قسمتى از آن گردآورى مىنماید تمامى اخلاق نیكو و پسندیده و چیزهایى را كه صلاحیت دارد بر علم اخلاق، روش كامل باشد.
و قسمتى از آن مىآموزد كه چگونه در مقابل ناملایمات و سختىها و پیشآمدها شكیبایى كرده و با بیمارى و صحت چگونه برخورد داشته باشى. و قسمتى از آن چیزهایى كه بر ارتش اسلامى واجب است وظائف مردم با آنها را شرح مىدهد و امثال اینها از مواردى كه اخلاق انسانى و آئین اسلامى و شریعت الهى تقاضا مىكند و همه اینها تنها با روش همین دعاها است.
و چكیده فرمایشات امام سجاد علیهالسلام كه در این دعاها در موضوعات مختلف آشكار و روشن است در چند رشته دستهبندى مىشود:
اول: شناخت خداوند متعال و عظمت و قدرت او و بیان یگانگى و تنزیه او با جالبترین عبارت علمى و شیواترین بیان عقلى و این معنى در همه دعاها به عبارتهاى مختلف مكرر بیان مىشود مانند جملاتى كه در دعاء اول وارد شده:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الاوَّلِ بِلا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ وَالآخِرِ بِلا آخِرٍ یَكُونُ بَعْدَهُ الَّذِى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ و عجزت عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرعَهُمْ عَلَى مَشِیَّتِهِ اخْتِرَاعاً
پس در این جملات دقت معنى اول و آخر و تنزیه خداوند از این كه دیده و خیال بر او احاطه ندارد و دقت معنى خلق و آفرینش بیان شده است.
ثم جمله دیگرى كه با اسلوب بیان دیگرى در بیان قدرت خداوند و تدبیر امور او در دعاء صباح و مساء مىخوانى كه:
الحمدلله الذى خلق اللیل و النهار بقوته و میز بینهما بقدرته و جعل لكل منهما حدا محدودا یولج كل واحد منهما فى صاحبه و یولج صاحبه فیه بتقدیر منه للعباد فیما یغذوهم به و ینشئهم علیه فخلق لهم اللیل لیسكنوا فیه من حركات التعب و نهضات النصب و جعله لباسا لیلبسوا من راحته و مقامه فیكون ذلك لهم جماما و قوة و لینالوا به لذة و شهوة
تا آخر دعا كه در آن از فوائد آفرینش روز و چیزهایى كه لازم است انسان در مقابل آن نعمتها سپاسگزارى نماید بیان مىكند.
و باز هم اسلوب دیگرى را مىخوانى در دعاء
اذا اعرضت له مهمة كه بیان مىكند در آن كه همه امور در دست قدرت پروردگار است كه مىگوید:
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ وَ یَا مَنْ یُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَآئِدِ و یا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ و تسببت بِلُطْفِكَ الاسْبَابُ و جرى بِقُدْرَتِكَ الْقَضَآءُ و مضت عَلَى إِرَادَتِكَ الاشْیَآءُ فَهِىَ بِمَشِیَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ و بِاِرَادَتِكَ دُونَ نَهْیِكَ مُنْزَجِرَةٌ.
دوم: بیان فضل خداوند متعال بر بنده و عجز و ناتوانى بنده از اداى حق خداوند هر چند كه در طاعت و بندگى به غایت رسیده باشد و تنها توجه بنده به سوى خداوند باشد.
از دست و زبان كه برآید | | كز عهده شكرش به در آید |
جملهاى را كه در دعاء
اذا اعترف التقصیر عن اداء الشكر:
اللَّهُمَّ إِنَّ أَحَداً لا یَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَایَةً إِلا حَصَلَ عَلَیْهِ مِنْ إِحْسَانِكَ مَا یُلْزِمُهُ شُكْرَكَ وَ لا یَبْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طَاعَتِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلا كَانَ مُقَصِّراً دُونَ اسْتِحْقَاقِكَ بِفَضْلِكَ فَأَشْكَرُ عِبَادِكَ عَاجِزٌ عَنْ شُكْرِكَ وَ أَعْبَدُهُمْ لَك مقَصِّرٌ عَنْ طَاعَتِكَ.
بنده در مقابل نعمتهاى بىپایان خداوند متعال از شكر و سپاس او عاجز تا چه رسد به این كه او را معصیت كرده و بر آن جرأت نموده باشد، پس در این حال هر چه در توان داشته باشد اگر بخواهد ولو یك معصیت را جبران كند قادر نخواهد بود و این مضمون را در جملات آتیه منعكس مىسازد كه در دعاء
اذا استقال من ذنوبه عرض مىكند:
یَآ إِلَهِى لَوْ بَكَیْتُ إِلَیْكَ حَتَّى تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَیْنَىَّ وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى یَنْقَطِعَ صَوْتِى وَ قُمْتُ لَكَ حَتَّى تَتَنَشَّرَ قَدَمَاىَ وَ رَكَعْتُ لَكَ حَتَّى یَنْخَلِعَ صُلْبِى وَ سَجَدْتُ لَكَ حَتَّى تَتَفَقَّأَ حَدَقَتَاىَ وَ أَكَلْتُ تُرَابَ الارْضِ طُولَ عُمْرِى وَ شَرِبْتُ مَآءَ الرَّمَادِ آخِرَ دَهْرِى وَ ذَكَرْتُكَ فِى خِلالِ ذَلِكَ حَتَّى یَكِلَّ لِسَانِى ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِى إِلَى آفَاقِ السَّمَآءِ اسْتِحْیَآءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِكَ مَحْوَ سَیِّئَةٍ وَاحِدَةٍ مِنْ سَیِّئَاتِى.
سوم: بیان پاداش و كیفر و بهشت و دوزخ و بیان این كه پاداش خداوند همهاش لطف و تفضل از اوست و این كه بنده به كوچكترین نافرمانى كه جرأت به آن كرده باشد از خداوند مستحق كیفر و عذاب خواهد بود باز هم حجت بر بنده از خداست، و همه دعاهاى حضرت سجاد علیهالسلام به این نغمه مؤثر اشاره مىكند تا بر نفس بفهماند كه از عقاب خداى متعال خوف و بر ثواب خدا امیدوار باشد مثل جملات دعاء
یوم الفطر و الجمعه:
حُجَّتُكَ قَآئِمَةٌ لا تُدْحَضُ وَ سُلْطَانُكَ ثَابِتٌ لا یَزُولُ فَالْوَیْلُ الدَّآئِمُ لِمَنْ جَنَحَ عَنْكَ وَالْخَیْبَةُ الخَاذِلَةُ لِمَنْ خَابَ مِنْكَ وَالشَّقَآءُ الاشْقَى لِمَنِ اغْتَرَّ بِكَ مَآ أَكْثَرَ تَصَرُّفَهُ فِى عَذَابِكَ؟ وَ مَآ أَطْوَلَ تَرَدُّدَهُ فِى عِقَابِكَ؟ وَ مَآ أَبْعَدَ غَایَتَهُ مِنَ الْفَرَجِ؟ وَ مَآ أَقْنَطَهُ مِنْ سُهُولَةِ الْمَخْرَجِ؟ عَدْلاً مِنْ قَضَآئِكَ لا تَجُورُ فِیهِ وَ إِنْصَافاً مِنْ حُكْمِكَ لا تَحِیفُ عَلَیْهِ فَقَدْ ظَاهَرْتَ الْحُجَجَ وَ أَبْلَیْتَ الاعْذَارَ.
و مانند جملات دعاء فى ذكر التوبة و طلبها:
اللَّهُمَّ فَارْحَمْ وَحْدَتِى بَیْنَ یَدَیْكَ و وجیب قَلْبِى مِنْ خَشْیَتِكَ وَ اضْطِرَابَ أَرْكَانِى مِنْ هَیْبَتِكَ فَقَدْ أَقَامَتْنِى یَا رَبِّ ذُنُوبِى مَقَامَ الْخِزْیِ بِفِنَآئِكَ فَإِنْ سَكَتُّ لَمْ یَنْطِقْ عَنِّى أَحَدٌ وَ إِنْ شَفَعْتُ فَلَسْتُ بِأَهْلِ الشَّفَاعَةِ.
و مانند جملات دعاء
طلب العفو و الرحمة:
فَإِنَّكَ إِنْ تُكَافِنِى بِالْحَقِّ تُهْلِكْنِى وَ إِلّا تَغَمَّدْنِى بِرَحْمَتِكَ تُوبِقْنِى...
وَ أَسْتَحْمِلُكَ مَا لا یَبْهَظُكَ حَمْلُهُ أَسْتَوْهِبُكَ یَآ إِلَهِى نَفْسِىَ الَّتى لَمْ تَخْلُقْهَا لِتَمْتَنِعَ بِهَا مِنْ سُوءٍ أَوْ لِتَطَرَّقَ بِهَآ إِلَى نَفْعٍ وَ لكِنْ أَنْشَأْتَهَا إِثْبَاتاً لِقُدْرَتِكَ عَلَى مِثْلِهَا وَ احْتِجَاجاً بِهَا عَلَى شَكْلِهَا وَ أَسْتَحْمِلُكَ مِنْ ذُنُوبِى مَا قَدْ بَهَظَنِى حَمْلُهُ وَ أَسْتَعِینُ بِكَ عَلَى مَا قَدْ فَدَحَنِى ثِقْلُهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ هَبْ لِنَفْسِى عَلَى ظُلْمِهَا نَفْسِى وَ وَكِّلْ رَحْمَتَكَ بِاحْتِمَالِ إِصْرِى.
چهارم: وادار نمودن دعاكننده با خواندن این دعاها به دورى جستن از افعال قبیحه و صفات رذیله براى پاك نمودن درون و زدودن دل از آلودگىها مانند جملات دعاء مكارم الاخلاق:
اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِیَّتِى وَاسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِكَ مَا فَسَدَ مِنِّى.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَتِّعْنِى بِهُدًى صَالِحٍ لا أَسْتَبْدِلُ بِهِ وَ طَرِیقَةِ حَقٍّ لا أَزِیغُ عَنْهَا وَ نِیَّةِ رُشْدٍ لا أَشُكُّ فِیهَا.
اللَّهُمَّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعَابُ مِنِّى إِلا أَصْلَحْتَهَا وَ لا عَآئِبَةً أُؤَنَّبُ بِهَآ إِلا حَسَّنْتَهَا وَ لا أُكْرُومَةً فِىَّ نَاقِصَةً إِلا أتْمَمْتَهَا.
پنجم: متوجه نمودن دعاكننده است بر این كه واجب است كه انسان از مردم قطع امیدوارى نموده و بر آنها اظهار ذلت و كوچكى ننموده و حاجتش را به جز خدا از هیچ كسى درخواست ننماید و این كه طمع داشتن به چیزى كه در دست مردم است از پستترین و ننگینترین صفات انسان است مانند جملاتى كه در دعاء مكارم الاخلاق آمده است كه:
وَ لا تَفْتِنِّى بِالِاسْتِعَانَةِ بِغَیْرِكَ إِذَا اضْطُرِرْتُ وَ لا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَیْرِكَ إِذَا افْتَقَرْتُ وَ لا بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَكَ إِذَا رَهِبْتُ فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِكَ خِذْلانَكَ وَ مَنْعَكَ وَ إِعْرَاضَكَ.
و مانند جملات دعاء
متفرعا الى الله:
اللَّهُمَّ إِنِّى أَخْلَصْتُ بِانْقِطَاعِى إِلَیْكَ وَأَقْبَلْتُ بِكُلِّى عَلَیْكَ وَصَرَفْتُ وَجْهِى عَمَّنْ یَحْتَاجُ إِلَى رِفْدِكَ وَ قَلَبْتُ مَسْالَّتى عَمَّنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ وَ رَأَیْتُ أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَى الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیِهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ.
و مانند جملات دعاء طلب الحوائج:
فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِكَ وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِكَ فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِى مَظَآنِّهَا وَ أَتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا وَ مَنْ تَوجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَكَ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ وَاسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَوْتَ الاحْسَانِ.
ششم: آشنا نمودن مردم بر وجوب مراعات حقوق دیگران و یارى نمودن بر آنها و مهر و محبت نمودن بر یكدیگر و از خودگذشتگى در میان مردم براى به وجود آوردن برادرى در اسلام مانند جملات دعاء الاعتذار من تبعات العباد:
اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَیْكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِى فَلَمْ أَنْصُرْهُ وَ مِنْ مَعْرُوفٍ أُسْدِىَ إِلَىَّ فَلَمْ أَشْكُرْهُ وَ مِنْ مُسِى ءٍ اعْتَذَرَ إِلَىَّ فَلَمْ أَعْذِرْهُ وَ مِن ذِى فَاقَةٍ سَأَلَنِى فَلَمْ أُؤْثِرْهُ وَ مِن حَقِّ ذِى حَقٍّ لَزِمَنِى لِموَ مِنْ فَلَمْ أُوَفِّرْهُ وَ مِنْ عَیْبِ مومن ظَهَرَ لِى فَلَمْ أَسْتُرْهُ... .
اینگونه عذرخواهى از جالبترین و ابتكارىترین روش است كه انسان را به اعمالى كه از این قبیل اخلاق پسندیده و خداوندى كه سزاوار است كه عمل نماید آگاه مىسازد.
و در دعاء دیگر طلب العفو پا را فراتر گذاشته و بر انسان مىآموزد كه چگونه لازم است از اشخاصى كه نسبت به تو بدى نمودهاند عفو نموده و از انتقامجویى و كینهتوزى برحذر مىنماید، و نفس انسانى را به مقام قدیسین بالا مىبرد آنجا كه عرض مىكند:
اللَّهُمَّ وَ أَیُّمَا عَبْدٍ نَالَ مِنِّى مَا حَظَرْتَ عَلَیْهِ وَانْتَهَكَ مِنِّى مَا حَجَرْتَ عَلَیْهِ فَمضَى بِظُلامَتِى مَیِّتاً أَوْ حَصَلَتْ لِى قِبَلَهُ حَیّاً فَاغْفِرْ لَهُ مَآ أَلَمَّ بِهِ مِنِّى وَاعْفُ لَهُ عَمَّآ أَدْبَرَ بِهِ عَنِّى وَ لا تَقِفْهُ عَلَى مَا ارْتكَبَ فِیَّ وَ لا تَكْشِفْهُ عَمَّا اكْتَسَبَ بِى وَاجْعَلْ مَا سَمَحْتُ بِهِ مِنَ الْعَفْوِ عَنْهُمْ وَ تبرعت بِهِ مِنَ الصدقه علیهم أزكى صَدَقَاتِ المتصدقین و أعلى صِلاتِ الْمُتَقَرِّبِینَ وَ عَوِّضْنِى مِنْ عَفْوِى عَنْهُمْ عَفْوَكَ وَ مِن دُعَآئِى لَهُمْ رَحْمَتَكَ حَتَّى یَسْعَدَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا بِفَضْلِكَ.
و این عبارت اخیر چه زیباتر بیان و جالبترین عبارت است كه در دل نیكوكار مىنشیند تا او را به لزوم پاكى نیت با همه مردم و درخواست سعادت بر همه افراد حتى نسبت به كسانى كه بر انسان ظلم كرده و تعدى نمودهاند خاطرنشان مىسازد و این گونه عبارتها در دعاهاى صحیفه سجادیه فراوان آمده است، و چه بسیار در آن دعاها از این نوع تعالیم آسمانى كه نفوس بشر را تهذیب مىنماید اگر آنها را به كار بندد وجود دارد.
و به این سبب است كه این مجموعه به زبور آل محمد خوانده شده و توجه خواص از صدر اسلام و زمان صدور این صحیفه به آن شده و همیشه مورد نظر اهل دل بوده و همواره در بحث و بررسى در جملات او شیوه و عادت اهل دعا بوده است، و علماء و دانشمندان در طول تاریخ درباره او تحقیقات شایان توجه و توضیحات بىپایان دادهاند به حدى كه در اكثر ازمنه آن را یكى از موضوعات بحث و جزو برنامه درسى قرار دادهاند، و تلامیذ را از بركات آن بهرهمند نمودهاند و هر كدام در خور خویش شرحى بر آن از مطول و مختصر نوشتهاند تا نوبت این كار به عالم بارع مولف این كتاب رسیده كه با بیان شیرین و رسا با زبان فارسى كه مطلوب عامه و مطبوع طبع اكثر اهل دعا از طایفه فارسى زبان بوده به مورد تالیف و نگارش آورده است به طورى كه خواننده نه از مفصل بودن آن ملول و نه از كوتاه و نارسا بودن آن مهموم خواهد بود و با این خدمت به عالم اسلامى حقى بر ذمه قارئین ثابت نمودهاند اینك مختصرى در شرح حال و زندگى آن مرحوم ذكر مىشود باشد كه یاد خیرى بوده باشد.
شرح حال مؤلف
عالم كامل و فاضل بارع و محقق نبیل و فقیه زاهد و اصولى ماهر و متكلم متبحر و ادیب متضلع و محدث متهجد وهیوى بصیر جامع معقول و منقول آیةالله مولانا میرزا محمد على بن مولى نصیر الدین بن حاج شیخ زین العابدین بن الچهاردهى الرشتى الجیلانى مولد او الغروى مدفنا المشتهر بالمدرس طاب ره كه در شب جمعه بیست و ششم ماه ربیع المولود سال 1244 هجرى قمرى در قریه چهارده واقع در شش فرسخى شمال شرقى رشت چشم به جهان گشود، وى در اوائل سن جوانى در 12 سالگى براى تحصیل علوم به شهر قزوین رفته و پس از مدتى عازم كربلا شده و در آنجا به تحصیل مشغول شده و اخیرا براى كسب كمالات بیشتر به عتبه مقدسه نجف اشرف بارگاه باب مدینه علم رسول مشرف شده كه مقارن زمان حیات شیخ مرتضى انصارى رضوان الله علیه بوده و در آن جا از محضر علماى زمان خود بالخصوص از محضر عالم بزرگوار آیة الله سید حسین كوهكمرى استفاده نموده تا خود از اجله علماء و فضلاء محققین گردد.
وى به ملاحظه این كه اكثر طلاب علوم دینیه قبل از تكمیل دروس سطحى و بدون استعداد علمى به درسهاى خارج استدلالى حاضر مىشدند كه زحماتشان غالبا هدر مىرفته به حسب نذر شرعى خود را ملتزم نمود كه درس خارج نگفته و سطوح را به طلاب تدریس نماید به این جهت استقبال فراوانى از سوى محصلین به وى شده كه اكثر طلاب از محضر ایشان استفاده مىنمودند و كمتر محصلى بوده كه به درس ایشان حاضر نشده باشد و چنان مهارتى در تدریس سطوح داشت كه ملقب و مشهور به مدرس چهاردهى گردید و عده زیادى كه از علماى اكابر از تلامذه و شاگردان او بودند و او خود شیخ اجازه بوده و جمعى از بزرگان از جمله متتبع عصر مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانى
ره صاحب كتاب
الذریعة كه خود در كتاب
نقباء البشر به آن اشاره نموده، و از جمله عالم بزرگوار سید عبدالله ثقة الاسلام اصفهانى
ره كه او نیز در كتاب
ارشاد المسلمین به این معنى اشاره نموده، و نیز مولانا آیة الله سید شهاب الدین مرعشى نجفى دام ظله است كه در طبقات المفسرین و غیره به او اشاره دارد.
وى از مراجع فتوى و تقلید هم بوده كه عدهاى از هند و ایران از او تقلید كرده بودند و رساله عملیه او چندین بار طبع و در اختیار مقلدین قرار گرفته بود پس از گذراندن عمر با بركت خود در سن حدود نود سالگى روز چهارشنبه سلخ محرم هزار و سیصد و سى و چهار هجرى قمرى در نجف اشرف چشم از جهان بسته و به ملاء اعلى پیوست و در حجره اخیر از طرف قبله صحن مقدس مرتضوى مدفون گردید.
مترجم عمر گرانمایه خود را علاوه بر تدریس كه اشاره شد در تألیف كتب زیادى در علوم مختلفه از فقه و اصول و هیئت و ادبیات و كلام و حدیث صرف نموده و از تألیفات او كه بالغ بر چهل تألیف است باقى مانده كه به این ترتیب است:
1 - اصول الفقه كه تقریرات درس استادش آیةالله سید حسین كوهكمرى است در سه جلد بزرگ كه جلد اول آن به آستان قدس اهداء گردیده.
2 - تبیان اللغة فارسى مختصر در لغات قرآن و صحیفه سجادیه در 52 صفحه.
3 - التحفة الحسینیة كه مقتل فارسى بزرگ است كه با تلخیص آقاى عطاءالله تدین چندین بار چاپ شده و اصل نسخه كه با خط مؤلف بوده به آستان قدس رضوى اهداء شده است.
4 - ترجمه مكارم الاخلاق طبرسى فارسى در 156 صفحه.
5 - ترجمه مصائب النواصب و نواقض الروافض كه در سال 1369 به طبع رسیده.
6 - التذكرة الغرویة در ختوم و ادعیه فارسى در 39 صفحه.
7 - ترجمه نجاة العباد.
8 - تعلیقات منهج المقال فى علم الرجال.
9 - تعلیقات على قوانین الاصول تا آخر مبحث اجتهاد در 500 صفحه خشتى به خط مؤلف.
10 - تعلیقات على شرح اللمعة الدمشقیة از طهارت تا آخر احیاء الموات كه در 580 صفحه به خط مؤلف است.
11 - التجوید و القراءات عربى در 24 صفحه به خط مؤلف.
12 - تعلیقات على ریاض المسائل قسمتى از اول كتاب الطهاره در 95 صفحه به خط مؤلف.
13 - تعلیقات على فرائد الاصول در مباحث قطع و ظن در 222 صفحه وزیرى به خط مؤلف.
14 - حساب جمل فارسى كه با مقدمه حفید مؤلف در مجله
فرهنگ جهان چاپ تهران منتشر شده.
15 - الحاشیه على خلاصه الحساب در 40 صفحه به خط مؤلف تاریخ كتابت 1354.
16 - الحاشیة على بحث الوقت و القبله من شرح اللمعة كه با كتاب دیگرى در سال 1324 شمسى چاپ شده.
17 - ذریعة العباد در اصول و فروع دین
18 - رساله اسرافیه كه مولف در صفحه 374 جلد اول همین كتاب در دعاء مكارم الاخلاق به آن اشاره شده است.
19 - رساله نكاح فارسى در 33 صفحه به خط مولف.
20 - رساله در اصول دین فارسى در 63 صفحه خشتى كه در سال 1324 شمسى در تهران به ضمیمه كتاب وقت و قبله چاپ شده.
21 - رساله در فضیلت زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام و محل دفن آن حضرت و زیارت حضرت سیدالشهداء علیه الصلوة والسلام و محل رأس شریف و حدود مسجد كوفه و فضیلت آن در 27 صفحه كه قسمتى از آن به خط مولف است.
22 - رساله در حدود و متعلق قسم فارسى در 21 صفحه به خط مولف.
22 - رساله در حدود و متعلق قسم فارسى در 21 صفحه به خط مؤلف. 25 - شرح دعاء صنمى قریش فارسى در 57 صفحه خشتى كه مشتمل بر نوادر تاریخى خلفا و اصحاب پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم است كه در سال 1316 قمرى تألیف شد و مؤلف در صفحه 315 جلد دوم همین كتاب در دعاء یوم الاضحى و الجمعه به آن اشاره نموده است.
23 - شرح دعاء سمات فارسى كه در تهران به سال 1356 شمسى به چاپ رسیده.
24 - شرح دعاى صباح كه تألیف آن در سال 1325 قمرى خاتمه یافته و مؤلف در صفحه 432 جلد دوم همین كتاب در دعاء یوم الخمیس به آن اشاره كرده.
25 - شرح دعاء صنمى قریش فارسى در 57 صفحه خشتى كه مشتمل بر نوادر تاریخى خلفا و اصحاب پیغمبر صلىاللهعلیه و آله و سلم است كه در سال 1316 قمرى تالیف شد و مؤلف در صفحه 315 جلد دوم همین كتاب در دعاء یوم الاضحى و الجمعه به آن اشاره نموده است.
26 - شرح زیارت جامعه كبیره فارسى در 192 صفحه خشتى به خط مؤلف.
27 - شرح زیارت عاشوراء فارسى مختصر در 23 صفحه خشتى به خط مؤلف به سال 1332 هجرى در نجف تألیف نموده.
28 - شرح قواعد الاحكام علامه حلى عربى در 6 جلد بزرگ كه عبارت از:
1 - كتاب الطهاره 2 - كتاب الصلوة 3 - كتاب المیراث 4 - كتاب الاجاره 5 - كتاب الوقف و العطایا 6 - كتاب الخمس، كتاب الصوم به خط مؤلف در قطع وزیرى كه در آخر كتاب الصوم تاریخ تألیف را یوم الفطر سنه 1328 هجرى یاد كرده.
29 - شرح الدرة النجفیة منظومه سید بحرالعلوم عربى در 1782 صفحه خشتى كه تا صفحه 634 كتاب الطهاره و از صفحه 635 تا آخر كتاب الصلوة به خط مؤلف.
30 - شرح دعاء كمیل فارسى در 31 صفحه كه به سال 1325 هجرى تألیف شده است.
31 - شرح دعاء ثلاثه تألیف مرحوم شیخ محمد حسن صاحب جواهر در 132 صفحه خشتى به خط مؤلف كه به سال 1314 هجرى در نجف پایان یافته.
32 - شرح و ترجمه قسمتى از نهجالبلاغه فارسى در 87 صفحه به خط مؤلف.
33 - شرح و ترجمه ابیات منسوب به بحرالعلوم در قواعد.
34 - شرح تشریح الافلاك كه مؤلف در صفحه 271 جلد دوم همین كتاب در دعاء عرفه به آن اشاره كرده.
35 - ایام الاسابیع فارسى در 260 صفحه خشتى به خط مؤلف كه در شوال سال 1306 هجرى تألیف شده و مؤلف در صفحه 442 جلد دوم همین كتاب در دعاء یوم الجمعة به آن اشاره نموده.
36 - كتاب هیئت فارسى كه حواشى بر هیئت علاء القوشچى است در 36 صفحه.
37 - جزواتى در علم رمل به فارسى و جفر به عربى به خط مؤلف.
38 - بعضى فوائد تاریخى، لغوى، ریاضى، فارسى كه در مجلد ماهانه ارمغان چاپ تهران منتشر شده.
39 - رساله عملیه فارسى كه بارها در بمبئى چاپ و منتشر شده.
40 - وسیلة النجاة در اصول عقاید مذهب شیعه فارسى در 143 صفحه خشتى كه تاریخ تألیف او به سال 1306 هجرى بوده كه مؤلف در صفحه 323 جلد اول و صفحه 427 جلد دوم همین كتاب به آن اشاره كرده است.
41 - تفسیر كبیر كه ناتمام است.
1
42 - كتاب حاضر كه شرح صحیفه سجادیه است اینك پس از سالیان دراز كه در میان تألیفات دیگر كه به خط مؤلف در كتابخانه حفید مؤلف جناب آقاى مرتضى مدرسى چهاردهى بوده به همت عالى ایشان به زیور طبع آراسته گردیده و در اختیار علاقمندان قرار مىگیرد و تصحیح آن به عهده این جانب محول شد كه با بضاعة مزجاه و نداشتن علم و كمال اقدام نموده و قسمتى از آن را كه در نسخه اصلى وجود نداشته ضمیمه نمودم و امیدوارم كه اگر در این كار از خداوند مستحق اجرى باشم ثواب آن را به روح والدین من عاید بگرداند و اگر خوانندگان محترم به عیب و نقصى و اشتباهى در آن برخورد كرده باشند به دیده اغماض نگریسته و معذورم دارند.
و امیدوارم كه خداوند همچنان كه حفید مؤلف را كه به چاپ این اثر ارزشمند موفق نموده او را در چاپ بقیه آثار مؤلف كه همه آنها در كتابخانه شخص ایشان به خط مؤلف موجود است موفق گرداند.
محمد پاكتچى
ذیقعدة الحرام 1401 قمرى
مطابق شهریور 1360
مقدمه مؤلف
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد وَ آلِهِ الطاهرین.
و بعد - چنین گوید: منقطع اذنیل آبادى محمد على بن نصیر الجیلانى، كه در سنه یكهزار و سیصد و چهار در ماه رمضان المبارك، در حرم شریف مرتضوى وقت غروب آفتاب جناب سید اجل اكرم زاهد عابد صفى مخلص تقى آقا سید میرزاى اصفهانى كه الان مشرف به مجاوره مدینه مشرفهاند كتاب مشیخه مرحوم آخوند ملا محمدتقى مجلسى
ره از براى حقیر قرائت مینمود از جمله شیوخ خود مرحوم شیخ بهایى را ذكر نمود، در اثناء ذكر حالات او حكایتى نقل نموده كه آن حكایت مذكوره را در آن كتاب به عینها به خط شریف ایشان در شرح صحیفه دیدم، ملخص حكایت آن است كه:
مرحوم مجلسى مىفرماید: كه در اوائل سن خود مایل بودم كه نماز شب بخوانم، لكن قضاء بر ذمه من بود، به واسطه آن احتیاط مىكردم، خدمت شیخ بهایى رحمه الله عرض نمودم، فرمودند: وقت سحر نماز قضاء بخوان سیزده ركعت، لكن در نفسم چیزى بود كه نافله خصوصیت دارد، فریضه چیز دیگریست.
شبى از شبها بالاى سطح خانه خود بین نوم و یقضه بودم حضرت قبلة البریة امام المسلمین حجة الله على العالمین عجل الله فرجه و سهل مخرجه را دیدم در بازار خربزهفروشان اصفهان در جنب مسجد جامع با كمال شوق و شعف خدمت سراسر شرافت آن بزرگوار عالیمقدار علیه الصلاة و السلام رسیدم و از مسائلى سوال نمودم كه از جمله آن مسائل خواندن نماز شب بود، كه سئوال نمودم فرمودند: بخوان بعد عرض نمودم: یابن رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم همیشه دستم به شما نمىرسد كتابى به من بدهید كه بر آن عمل نمایم، فرمودند: برو از آقا محمد تاجا كتاب بگیر گویا من مىشناختم او را، رفم و كتاب را از او گرفتم، و مشغول به خواندن آن بودم و مىگریستم یك دفعه از خواب بیدار شدم دیدم در بالاى سطح خانه خود هستم، كمال حزن و غصه بر من روى، داد در ذهنم گذشت كه محمد تاجا همان شیخ بهایى است، و تاج هم از بابت ریاست شریعت است، چون صبح شد وضوء گرفتم و نماز صبح خواندم و خدمت ایشان رفتم، دیدم شیخ در مدرس خود با سید ذوالفقار على جرفادقانى
گلپایگانى مشغول به مقابله صحیفه است بعد از فراغ از مقابله كیفیت حال را عرض نمودم، فرمودند: انشاء الله به آن مطلبى كه قصد دارید خواهید رسید، از این كه مرا متهم به بعضى از چیزها مىدانست
2 خوشم نیامد از این تعبیر آن گه محلیكه حضرت علیه الصلاة و السلام را در آن جا دیده بودم از بابت شوق خود را بدانجا رسانیدم، در آن جا ملاقات نمودم آقا حسن تاجا را، كه مىشناختم، مرا كه دید گفت: ملا محمدتقى من از دست طلبهها در تنگ هستم كتاب از من مىگیرند پس نمىدهند بیا برویم در خانه بعضى از كتب كه موقوفه مرحوم آقا قدیر هست، به تو بدهم مرا برد در آن جا به در اطاق در را باز كرد، گفت: هر كتابى كه مىخواهى بردار دست زدم و كتابى برداشتم نظر نمودم دیدم كتابى است كه حضرت حجة الله روحى فداه دیشب به من مرحمت فرموده بودند، دیدم كه صحیفه سجادیه است مشغول شدم به گریه و برخاستم، گفت دیگر بردار گفتم همین كتاب كفایت مىكند.
پس شروع نمودم در تصحیح و مقابله و تعلیم مردم و چنان شد كه از بركت كتاب مذكور غالب اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند.
مرحوم مغفور مجلسى ثانى مىفرماید: كه چهل سال در صدد ترویج صحیفه شد و انتشار این كتاب به واسطه آن مرحوم شد كه الان خانه نیست كه صحیفه در آن نباشد، این حكایت داعى شد كه شرح فارسى بر صحیفه بنویسم كه عوام بلكه خواص از آن منتفع شوند، لكن چه فائده كه عوائق زمان، و طوارق دوران چنان روزگار را بر من ضیق و مختل نمود كه نتوانستم به حسب خواهش اتمام نمایم، شاید خدا توفیق دهد شرح دیگرى بر آن بنویسم.
بدان كه بودن صحیفه از حضرت امام الساجدین علیه الصلوة و السلام از واضحات و لائحات هست، خدشه در سند او نیست حتى آنكه غزالى گوید: كه آن صحیفه زبور آل محمد صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم است، اگر بعضى از سلسله مجهول الحال باشد، بعد از وضوح كتاب منصوب به امام علیهالسلام عیب ندارد و این مذنب صحیفه را معنعنا عن السجاد علیهالسلام از شیوخ كبار روایت مىنمایم استجازه نمودم در حرم شریف مرتضوى علیهالسلام فوق الراس از عالم عابد زاهد كامل مجتهد حبر صفى الحاج ملا على بن الحاج میرزا خلیل تهرانى ایشان اجازه دادند به بنده از مرویات خود
3 از كتب اربعه و غیر آن از شیخ عبدالعلى الرشتى عن بحر العلوم و عن المولى البهبهانى عن ابیه عن جماعة منهم میر محمد شیروانى و الشیخ جعفر به اسانید هم، و منهم ملا عن محمد باقر هزار جریبى عن محمد بن محمد زمان عن محمد حسین بن میر محمد صالح و محمد طاهرین مقصود على و محمد قاسم بن محمد رضا عن المجلسى رحمه الله رحمه الله عن والده ملا محمد تقى عن الشیخ البهایى عن والده عن الشهید الثانى رضى الله عنهم تا آخر طرق كه مذكور است در عواید نراقى.
حدثنا السید الاجل: اختلاف شده است كه این متكلم كیست؟ شیخ بهایى مىفرماید: متكلم ابن سكون است، كه یكى از علماى امامیه است، از میرداماد حكایت شده است كه متكلم عمید الدین عمید الروساء است زیرا كه او قرائت نمود بر سید بهاءالشرف و دور نیست كه هر دو تواند بود كه یك شیخ روات متعدده مىشود از او روایت نمایند.
بدان كه سلسله سند مذكور در كتاب چند نفر هستند كه حال ایشان معلوم نیست، مثل محمد بن الحسن و خازن و الخطاب و البلخى، و این موجب عیب در مقام نمىشود بعد از شهرت كتاب از امام علیهالسلام حتى غزالى و غیر او گویند این كتاب را انجیل اهل بیت و زبور آل محمد گویند لكن اصحاب سند را معنعن ذكر نمایند از بابت تیمن و تبرك به این كه روات او متصل به معصوم هستند.
قوله: عكّبرى، منسوب به عكبر به ضم عین و باء قریهایست در شام.
المعدل: صفت اوست بعضى گفتهاند لقب اوست مثل مقدس.
قوله: الاعلم = از علامت است یعنى لب بالاى او شكافته بود.
قوله: احفى فى السوال = یعنى بسیار نمود سئوال را و استقصاء نمود.
قوله: اشار على ابى بترك الخروج = گاهى انسان توهم نماید در خوبى این جماعت طاهره مثل زید و پسر او و محمد و ابراهیم و گاهى اشكال كنند در خوبى حال ایشان بلكه مرحوم سید نعمة الله رحمة الله علیه در شرح كتاب مىفرماید: به واسطه روایتى كه در كافیست بعضى از معاصرین استدلال مىنمایند به او بر این كه محمد و ابراهیم ملعون هستند و مطرود هستند از رحمت خداى بلكه بعضى از فقها اشكال دارند به دادن خمس بر بنىطباطبا
4 و لكن اظهر آنست كه این جماعت خوب هستند، دلیل بر خوبى این جماعتست گریه حضرت باقر و حضرت صادق بلكه حضرت على بن الحسین علیهم الصلاة و السلام بر زید است كه مروى است و كذلك گریه حضرت باقر علیهالسلام بر زید برادر خود.
اما گریه حضرت صادق علیه الصلاة و السلام بر محمد و ابراهیم مرویست كه بعد از این كه به حكم دوانقى، محمد و ابراهیم گرفته شدند ایشان را مغلول نمودند و نگه داشتند ایشان را در مصلى و ایشان را سوار نمودند به مركب بىپالان بعد از آن كه ایشان را دشمنان دادند مردم از این مطلب اجتناب نمودند، و رقت حال ایشان نمودند بعد از آن كه ایشان را به باب جبرئیل علیهالسلام رسانیدند حضرت صادق علیهالسلام نظر بر ایشان نمود در حالتى كه غالب رداء او بر زمین مىكشید پس نظر نمودند از در مسجد سه دفعه فرمودند خدا شما را لعنت كند، اى طایفه انصار بر این نحو عهد نموده بودید با پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم.
پس داخل خانه شدند و بیست شبانهروز گریه بر ایشان نمودند اگر گویى چرا خروج نمودند؟ گوییم: خروج ایشان وقتى بود كه اموال ایشان غارت شده بود، و هتك حرمت ایشان شده و سبى ذرارى ایشان شده بود و بر جد ایشان طعنه مىزدند این امور سبب خروج ایشان بود نه خروج بدوى آیا شنیدى كه زید وارد مىشود از مدینه به حیره از براى شكایت از حاكم هشام بن عبدالملك یكسال او را حبس نماید بعد از یكسال او را حاضر نماید، اول سئوال كه از او نماید حال برادر تو گاو چون است، اوقات او تلخ شده فرمود: كسى كه پیغمبر او را باقر نام نماید چگونه او را گاو مىنمایى از مجلس او بیرون آمد و خروج نمود.
قوله: یمحو الله ما یشاء در تفسیر او اقوال است مناسبتر از آنها چیزى است كه روایت شده از ائمه علیهالسلام كه خداى عز و جل خلق فرموده لوحى كه اسم او را لوح محو و اثبات نهاده، و نوشت در آن آجال و ارزاق را به طریق تعلین و شرط مثل آن كه عمر زید سه سال است اگر قطع رحم خود نماید و اگر وصل رحم خود نماید سى سال است اگر وفاء به اول نمود محو ثانى شود و اگر وفاء به ثانى نمود محو اول شود.
و همچنین در جانب ارزاق در جانب صحت و مرض و فقر و غناء و عزت و ذلت، روایت شده است كه خداى تعالى نظر نماید به سوى آن لوح در هر روزى سیصد لحظه و نظره، و محو نماید در هر نظره چیزى را كه مىخواهد و ثابت مىنماید هر چیزى را كه مىخواهد.
و اما ام الكتاب آن لوح دیگرى است كه اصلا لاحق نشود او را محو و اثبات بلكه آن امور واقعه خارجه در آن ثبت شود و دور نیست كه حكمت خلقت لوح اول با خلقت لوح ثانى آن باشد كه آن لوح اول را مىشود اعلام بر خلق نماید از جهت لوح، به خلاف لوح دویم كه احدى مطلع بر او نمىشود، و الله العالم به حقایق الامور تعالى شانه و عظم سلطانه این كه ذكر نمودم از احوال این كتاب اجمالى بود، و اما ترجمه تفصیل او این است كه عرض مىنمایم.
بسم الله الرحمن الرحیم
حدثنا السید الاجل نجم الدین بهاء الشرف ابوالحسن محمد بن الحسن بن احمد بن على بن محمد بن عمر بن یحیى العلوى الحسینى رحمت الله علیه.
محدث این كلام از نجم الدین یا علّى بن سكون كه معروف به ابن سكون است كه یكى از ثقات علماى امامیه است، و یا سید عمیدالدین شارح تهذیب علامه كه خواهرزاده او نیز هست.
بن عمر بن یحیى العلوى الحسین (ره)
بدان كه ابن سكون محدث غیر از ابن سكون است كه در زمان امام على ابن موسى الرضا علیهما الصلاة و السلام بوده و اما خبردهنده كه نجم الدین باشد حال او معلوم نیست لكن مثل عمید العلماء كه از او خبر مىدهد دلالت دارد بر خوبى حال او و جلالت و بزرگى او.
قال: اخبرنا الشیخ السعید ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهریار الخازن لخزانة مولانا امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه الصلاة و السلام.
فرمود: نجمالدین خبر داده ما را شیخ سعید ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهریار خزینهدار خزانه آقاى ما امیرالمؤمنین على بن ابىطالب علیهالسلام این شیخ محمد فقیه و صالح بود و ملقب بود به مفجع از زیادتى حزن و اندوه او بر اهل بیت عصمت علیهم الصلاة و السلام ملقب به این لقب شده است، و صحیح المذهب و خوش اعتقاد بود و از بزرگان مذهب امامیه بود.
فى شهر ربیع الاول من سنة ستّ عشرة و خمسمأة قرائة علیه و أَنَا اسمع
در ماه ربیع الاول از سال پانصد و شانزده در حال خواندن او و من گوش مىدادم.
قال: سمعتها على الشیخ الصدوق ابى منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزیز عكبرى مقدس رحمة الله علیه از ابوالمفضل محمد بن عبدالله شیبانى، عكبرا قریهاى است در بغداد، شیبانى را جماعتى از اصحاب تضعیف نمودهاند اگر چه صاحب روایات كثیره است.
قال: حدثنا الشریف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن امیرالمؤمنین على بن ابىطالب علیه الصلاة و السلام.
فرمود شیبانى: كه خبر داده است مرا شریف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن امیرالمؤمنین على بن ابىطالب علیهم الصلاة و السلام، رئیس آن طایفه جلیله بوده است معتمد و موثق بوده است عمر شریف او از نود سال گذشته در ماه ذى القعده سنه سیصد از دنیا رحلت نمود.
قال حدثنا عبدالله بن عمر بن الخطاب الزیات سنة خمس و ستین و مأتین.
فرمود: شریف كه خبر داده است مرا عبدالله بن عمر بن الخطاب روغنفروش در سال دویست و شصت و پنج از هجرت دلیل بر خوبى عبدالله روایت نمودن ثقه از اوست و طعن او هم گفته نشده است علاوه بر آن صاحب كتاب هم هست كه او را از خالوى خود روایت نماید.
قال حدثنى خالى على بن النعمان الاعلم.
فرمود: كه خبر داده است مرا خالوى من على بن نعمان اعلم.
اعلم كسى را گویند كه لب بالاى او شكافته شده باشد.
على بن نعمان كوفى بود روایت از حضرت على بن موسى الرضا علیه الصلاة و السلام مىنماید، مومن و صالح و خوش عقیده بود و واضح الطریقه.
قال حدثنى عمر بن المتوكل الثقفى البلخى عن ابیه متوكل بن هارون
على بن نعمان فرمود: خبر داده است مرا عمر بن متوكل ثقفى از پدر خود متوكل بن هارون، اختلاف شده است كه كسى كه روایت صحیفه را از یحیى نماید كیست، جمعى را عقیده آن است كه راوى متوكل بن عمرو بن متوكلست و كیف كان امر سهلست بعد از این كه انتساب صحیفه به آن امام عالیمقام معلوم و از واضحاتست چنانچه در سابق ذكر شد.
قال: لقیت یحیى بن زید بن على علیهالسلام و هو متوجه الى خراسان فسلمت علیه فقال: من این اقبلت قلت: من الحج، فسئلنى عن اهله و بنى عمه باالمدینة و احفى السئوال عن جعفر بن محمد علیه الصلوة و السلام فأخبرته بخبره و خبرهم و حزنه على ابیه زید بن على علیه الصلوة و السلام.
فرمود پسر هرون: ملاقات نمودم یحیى پسر زید بن على بن الحسین علیهالسلام را و او روانه بود به سمت خراسان پس سلام نمودم بر او پس فرمود به من: از كجا مىآیى؟ عرض نمودم: از حج مراجعت نمودهام، پس سئوال نمود از من از اهل و اقارب خود و پسران عم خود كه در مدینه بودند و مبالغه نمود در سئوال از احوال جعفر بن محمد علیهماالسلام و الصلوة پس خبر دادم او را از احوال خویشان او و اندوه او و حزن جعفر بن محمد علیهماالسلام از شهید شدن زید پدر یحیى زید بن على بن الحسین علیهالسلام.
فقال لى: قد كان عمى محمد بن على علیهالسلام اشار على ابى بترك الخروج و عرفّه ان هو خرج و فارق المدینه ما یكون الیه مصیر امره.
پس فرمود یحیى به من: كه بوده است عموى من محمد بن على علیهالسلام اشارت نمود بر پدر من به ترك خروج و دعوى سلطنت و امامت نمودن به او شناسانیده است و اعلام كرده است كه اگر خروج كند و جدا شود از مدینه آن چیزى مىباشد كه: به سوى آن چیز است گردیدن امر او یعنى كشته مىشود، و خبر داد چه خواهد شد عاقبت امر او.
فهل لقیت ابن عمى جعفر بن محمد علیهماالسلام قلت: نعم، قال: بم ذكرنى خبر؟ قلت: جعلت فداك ما احب استقبلك بما سمعته منه، فقال: بالموت تخوفنى هات ما سمعته.
آیا ملاقات نمودى تو پسر عموى من جعفر بن محمد علیه الصلاة و السلام را؟ عرض نمودم: بلى، فرمود: از من چه مىفرمود؟ خبر ده به من، عرض نمودم: فداى تو شوم من خوش ندارم خدمت شما عرض نمایم چیزى كه شنیدم من او را از او پس فرمود: آیا به مرگ مىترسانى بیاور آن چیزى كه تو شنیدى او را.
فقلت سمعته یقول: انك تقتل و تصلب كما اقتل ابوك.
پس عرض نمودم كه: شنیدم آن حضرت مىگفت بدرستى كه تو كشته مىشوى و بالاى درخت آویخته مىشوى چنان كه پدر تو كشته شد و بر درخت آویخته شد.
فتغیر وجهه و قال: یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب.
پس صورت مبارك او متغیر گردید و فرمود: هر چه خدا خواهد همان مىشود.
یا متوكل ان الله عز و جل اید هذا الامر بنا و جعل لنا العلم و السیف فجمعنا لنا و خص عمنا بالعلم و حده.
اى متوكل بدرستى كه خداى عز و جل تقویت نموده است این امر را به ما و گردانیده از جهت ما علم و شمشیر را پس جمع شده است دو چیز از براى ما و تخصیص داده است پسران عم ما را به علم تنها.
فقلت جعلت فداك انى رأیت الناس الى ابن عمك جعفر علیهالسلام امیل منهم الیك و الى ابیك فقال: ان عمى محمد بن على و ابنه جعفر علیهماالسلام دعوا الناس الى الحیوة و نحن دعوناهم الى الموت.
پس عرض نمودم: فداى تو شوم بدرستى كه من مىبینم مردمان را میل و رغبت ایشان به پسر عموى شما زیادتر از شما و پدر شما است.
پس فرمود: بدرستى كه عموى من محمد بن على علیهالسلام و پسر او جعفر بن محمد علیهماالسلام خواندند و دعوت نمودند مردم را به سوى زندگانى و ما دعوت نمودیم مردم را به سوى مردن، بدان كه همین عبارت دلالت بر بدى حال یحیى مىكند.
فقلت: یابن رسول الله أ هم اعلم ام انتم فاطرق الى الارض ملیا ثم رفع رأسه فقال: كلنا له علم غیر انهم یعلمون كلما نعلم و لا نعلم كلما یعلمون.
پس عرض نمودم: اى پسر پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم آیا ایشان داناترند یا شما؟
پس سر شریف خود را به پائین انداخت مدتى بعد سر بلند نمود و فرمود: از براى همه ماها علم است مگر این كه ایشان مىدانند هر چیزى را كه ما مىدانیم و نمیدانیم ما هر چیزى را كه ایشان مىدانند.
ثم قال لى: اكتبت من این عمى شیئا قلت: نعم، قال: ادنیه فاخرجت وجوها من العلم و اخرجت له دعاء املاءه على ابوعبدالله علیهالسلام، و حدثنى ان اباه محمد بن على علیهالسلام املاءه علیه و اخبره أنه من دعاء ابیه على بن الحسین علیهما الصلوة و السلام من دعاء الصحیفه الكامله.
پس فرمود به من: آیا نوشتى از پسر عموى من چیزى را؟ عرض نمودم: بلى.
فرمود: نشان بده او را به من پس بیرون آوردم به سوى او وجوهى از علم را یعنى از مسائلى كه از زراره شنیده بودم و بیرون آوردم به سوى او دعایى را كه فرموده بوده است او را ابوعبدالله بر من و خبر داده است مرا كه، پدر من محمد بن على علیهما السلام فرموده است به من و خبر داده است كه او از دعاى پدر من حضرت على بن الحسین علیهماالسلام روحى فداه است كه از دعاى صحیفه كامله است.
فنظر فیه یحیى حتى أتى الى آخره و قال لى: أتاذن لى فى نسخه؟
فقلت: یابن رسول الله أستأذن فیما هو عنكم.
پس نظر نمود در آن یحیى تا این كه رسید به آخر آن پس فرمود به من: آیا اذن مىدهى كه بنویسم این را؟ پس عرض نمودم یابن رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم آیا طلب اذن مینمایى در چیزى كه او از شماست.
فقال: اما لأخرجنّ الیك صحیفة من الدعاء الكامل مما حفظه ابى عن ابیه و ان ابى اوصانى بصونها و منعها من غیر اهلها قال عمیر قال ابى فقمت الیه فقبّلت رأسه و قلت له: یابن رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم انى لأدین الله بحبكم و طاعتكم و انى لأرجو أن یسعدنى الله فى حیوتى و مماتى بوَ لایتكم.
اما در مقام قسم استعمال مىشود در این مورد ظاهر چنین باشد به قرینه برخاستن متوكل و بوسیدن سر یحیى را از شوق و شعف، یعنى قسم به خدا البته بیرون مىآورم به سوى تو صحیفه از دعاء كامل از آن دعائى كه حفظ نمود او را پدر من یحیى از پدر خود بدرستى كه پدر من وصیت نموده است مرا به حفظ و نگهداشتن او و منع نمودن او را از غیر اهل او، گفت عمیر پدر من متوكل گفت پس راست شدم و سر او را بوسیدم و عرض نمودم: اى پسر پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم بدرستى كه من اعتقاد نمودهام خدا را و متدینم او را به سبب دوستى شما و طاعت شما به درستى كه من هر آینه امیدوارم این كه نیكبخت نماید مرا خدا در زنده بودن و مردن به وَ لایت و دوستى شما.
و رمى صحیفتى الَّتى دفعتها الیه الى غلام كان معه و قال له: اكتب هذا الدعاء بخط بیّن حسن و اعرضه على لعلى احفظ فانى كنت اطلبه من جعفر حفظه الله فیمنعینه.
انداخت صحیفهاى را كه من به او داده بودم به جانب غلامى كه با او بود و فرمود به او كه بنویس این دعا را به خط واضح خوب و بده به من شاید من حفظ نمایم او را، پس بدرستى كه طلب نمودم من او را از جعفر علیهالسلام حفظه الله نداد به من او را.
قال متوكل: فندمت و لم أدر ما اصنع و لم یكن ابوعبدالله علیهالسلام تقدم الىّ ألّا ادفعه على احد.
گفت متوكل این مطلب را بعد از این كه از یحیى شنیدم پس پشیمان و نادم گردیدم من بر امرى كه به جاى آوردم و ندانستم چه كنم و نبود حضرت ابوعبدالله علیه الصلوة و السلام كه داد او را به من فرموده باشد این كه ندهم او را به كسى، یعنى غرض او این نبود زیرا كه كلمه لم بر تمام جمله از مستثنى و مستثنى منه وارد شده است نظیر این نحو كلام در كلام فصحاء و بلغاء زیاد است.
ثم دعا بعیبة فاستخرج منها صحیفة مقفلة مختومة فنظر الى الخاتم و قبّله و بكى ثم فضّه و فتح القفل ثم نشر الصحیفة و وضعها على عینیه و امّرها على وجهه.
عیبه صندوقچه را گویند، فض: شكافتن، یعنى پس طلب نمود صندوقچه را پس بیرون آورد از آن صحیفه را كه قفل داشته و مهر زده بود.
پس نظر نمود، به مهر و گریه نمود پس شكست مهر را و قفل را باز نمود بعد نشر نمود صحیفه را و گذاشت بالاى دو چشم خود و مالید او را به صورت خود.
و قال: والله یا متوكل لوَ لا ما ذكرت من قول ابن عمى اننى اقتل و اصلب لما دفعتها الیك و لكنت بها طنینا و لكنى اعلم أن قوله حق اخذه من آبائه و انه سیصح فخفت أن یقع مثل هذا العلم الى بنیامیه فیكتموه و یدّخروه فى خزائنهم لأنفسهم فاقبضها و اكفنیها و تربص بها.
فرمود یحیى: به خدا قسم اى متوكل اگر نمىگفتى از براى من قول پسر عموى مرا این كه بدرستى كه من كشته مىشوم و به دار آویخته مىشوم، هر آینه نمىدادم صحیفه را به تو و هر آینه بودم بر او بخلكننده لكن من مىدانم كه قول او صدقست و گرفته است آن قول را از پدران خود و او خواهد شد پس ترسیدم، این كه واقع شود مثل این علم به سوى بنىامیه لعنهم الله پس كتمان نمایند او را و ذخیره كنند او را در خزانههاى خودشان از براى خودشان پس بگیر این صحیفه را و نگهدار تو او را از براى من و حافظ باش به او.
فاذا قضى الله من امرى و امر هوَ لاء القوم ما هو قاض فهى امانة لى عندك توصلها الى ابنى عمى محمد و ابراهیم ابنى عبدالله ابن الحسن بن الحسن بن على علیهم السلام القائمان فى هذا الامر بعدى.
پس از زمانى كه خداوند حكم نمود از امر من و امر این جماعت آن چه را كه حكمكننده است پس این صحیفه امانت من است در نزد تو تا این كه بدهى او را به دو پسر عموى من محمد و ابراهیم و دو پسر عبدالله بن الحسن بن الحسن بن على علیهماالسلام آن دو نفر جانشین من هستند در امر صحیفه بعد از من.
قال المتوكل فقبضت الصحیفة فلما قتل یحیى بن زید صرت الى المدینة فلقیت اباعبدالله علیه الصلوة و السلام فحدثته الحدیث عن یحیى فبكى و اشتدوا جده به، و قال رحم الله ابن عمى و الحقه بآبائه و اجداده و الله یا متوكل ما منعنى من دفع الدعاء الیه الا الذى خافه على صحیفة ابیه و أین الصحیفة فقلت ها هى ففتحها و قال هذا و الله خط عمى زید و دعاء جدى على بن الحسین علیهماالسلام.
متوكل گفت: صحیفه را گرفتم پس از این كه یحیى كشته شد به سوى مدینه رفتم و ملاقات نمودم حضرت اباعبدالله علیهالسلام را پس خبر دادم من او را از یحیى پس گریه نمود، و حزن او به او شدید شد و فرمود: خدا رحمت كند پسرعموى مرا و ملحق سازد او را به پدران و اجداد او قسم به خداى اى متوكل كه مانع نشد از دادن صحیفه به او مگر آن چیزى كه او ترسیده است بر او بر صحیفه پدرش كجا است آن صحیفه پس عرض نمودم این است حاضر پس گشود او را و فرمود: به خدا قسم این خط عموى من زید و دعاى جد من على بن الحسین علیهماالصلوة و السلام است.
ثم قال لابنه قم یا اسماعیل فأتنى بالدعاء الذى امرتك بحفظه و صونه فقام اسمعیل فأخرج صحیفة كانّها الصحیفة الَّتى دفعها الىّ یحیى بن زید فقبّلها ابوعبدالله علیهالسلام و وضعها على عینیه و قال: هذا خط ابى و املاء جدى علیهما السلام بمشهدى منى.
بعد فرمود: به فرزند خود اسماعیل برخیز و بیاور از براى من دعایى را كه امر نمودم من تو را به حفظ و نگهدارى و صون او پس برخاست اسماعیل پس بیرون آورد صحیفه را كه گویا عین صحیفهاى بود كه یحیى بن زید به من داده بود پس بوسید او را حضرت اباعبدالله علیهالسلام و گذاشت او را بر چشم خود و فرمود: این خط پدر من است و گفته جد من در محضر خودم یعنى خودم در آن مجلس بودم كه جدم فرمود و پدرم نوشت.
فقلت: یابن رسول الله اعرضها مع صحیفة زید و یحیى فأذن لى فى ذلك و قال قد رأیتك لذلك اهلا فنظرت و اذا هما امر واحد و لم اجد حرفا منها یخالف ما فى الصحیفة الاخرى.
پس عرض نمودم كه یابن رسول الله اگر مصلحت بدانید مقابله نمایم من صحیفه شما را با صحیفه زید و یحیى پس اذن داد مرا در مقابله و فرمود: من مىبینم تو را اهل از براى امر و قابل پس نظر نمودم هر دو مثل هم بودند و نیافتم حرفى را كه مخالف باشد با صحیفه دیگر، ظاهر آنست كه متوكل صحیفه را از صحیفه زید نوشت و غرض او مقابله نسخه خود با نسخه حضرت علیهالسلام بود نه عین نسخه زید.
ثم استأذنت اباعبدالله علیهالسلام فى دفع الصحیفة الى ابنى عبدالله بن الحسن فقال: ان الله یأمركم أن تؤدّوا الامانات الى أهلها نعم فادفعها الیها فلما نهضت للقائهما لى: مكانك ثم وجّه الى محمد، و ابراهیم فجاءا فقال لهما: هذا میراث ابن عمكما یحیى عن ابیه قد خصكما به دون اخوته و نحن مشترطون علیكما فیه شرطا فقالا رحمك الله قل فقولك المقبول.
پس طلب رخصت نمودم اباعبدالله علیه الصلاة و السلام را در دادن صحیفه را به دو پسر عبدالله بن الحسن پس فرمود: بدرستى كه خداى عز و جل امر نموده است شما را این كه اداء امانات نمایید به سوى صاحب آنها بلى پس بده صحیفه را به سوى دو پسر عبدالله پس من برخاستم كه بروم از براى ملاقات ایشان فرمودند به من توقف نما در جاى خود پس فرستاد به سوى محمد و ابراهیم پس ایشان آمدند پس فرمود به ایشان كه این ارث پسر عموى شما است به شما داده است نه به برادران خود لكن با شما شرطى مىكنم در آن عرض نمودند خدا تو را رحمت كند بفرمائید كه هر چه بفرمائید مقبول است.
فقال: لا تخرجا بهذه الصحیفة من المدینه قالا و لم ذلك قال ابن عمكما خاف علیها امرا اخافه انا علیكما.
پس فرمود: بیرون نبرید شما این صحیفه را از مدینه عرض نمود: به چه سبب بیرون نبریم صحیفه را؟ فرمود: پسر عموى شما نرسیده است بر صحیفه امرى را كه من مىترسم آن امر را بر شما.
قالا انما اخاف علیهما حین علم أنه یقتل فقال ابوعبدالله علیهالسلام و انتما فلا تأمنا فو الله انى لأعلم انكما ستخرجان كما خرج و ستقتلان كما قتل فقاما و هما یقوَ لان: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
عرض نمودند: بدرستى كه پسر عموى ما ترسیده است بر صحیفه زمانى كه دانسته است كه كشته مىشود فرمود اباعبدالله علیهالصلوة و السلام: شما ایمن نباشید پس قسم به خدا به درستى كه من مىدانم این كه شما به زودى خروج خواهید نمود چنان چه او خروج نمود و به زودى كشته خواهید شد چنان چه او كشته شد پس محمد و ابراهیم از مجلس برخاستند و حال آن كه ایشان مىگفتند
لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم. فلما خرجا قال لى ابوعبدالله علیهالسلام: یا متوكل كیف قال لك یحیى ان عمى محمد بن على علیهما السلام و ابنه جعفر علیهالسلام دعوا الناس الى الحیوة و نحن دعوناهم الى الموت قلت: نعم اصلحك الله قد قال لى ابن عمك یحیى ذلك.
پس از این كه محمد و ابراهیم رفتند فرمود به من ابوعبدالله علیهالسلام: اى متوكل چه گفت به تو پسر عموى من یحیى این كه بدرستى كه عموى من محمد بن على علیهماالسلام و پسر او جعفر علیهالسلام دعوت مىنمایند مرد مرا به زندگانى، و ما دعوت مىنماییم به مردم عرض نمودم: بلى خداوند امر تو را اصلاح كند، به تحقیق كه گفته است از براى من پسر عموى شما یحیى این مطلب را.
قوله: ان عمى تا آخر مقول قول یحیى است تقریر نمودن از براى مخاطب كه او تصدیق نماید این نحو كلام در میان عرف شایع است.
فقال یرحم الله یحیى ان ابى علیهالسلام حدثنى عن ابیه عن جده عن على ان رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم اخذته نعشة و هو على منبره فرى فى منامه رجالا ینزون على منبره نزوا القردة یردون الناس على اعقابهم القهقرى فاستوى رسول الله جالسا و الحزن یعرف فى وجهه فأتاه جبرئیل علیهالسلام بهذه الآیة: و ما جعلنا الروءیا الَّتى اریناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما یزیدهم الا طغیانا كبیرا.
پس فرمود: رحمت كند خدا یحیى را به درستى كه پدر من خبر داده است مرا از پدر خود و از جد خود و از على علیهالسلام این كه پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم گرفت او را خواب و حال آن كه بالاى منبر بود پس دید در خواب خود كه مردانى مىجهند بالاى منبر او مثل جهیدن میمون و بر مىگردانیدند مردمان را به عقب و پشت سر ایشان یعنى بر مىگردانیدند مردمان را بعد از ایمان ایشان به دین جاهلیت پس نشست پیغمبر مستوى و حزن و اندوه در صورت او ظاهر شده بود پس آورد جبرئیل علیهالصلوة و السلام به این آیه مباركه یعنى بنوامیه بالاى منبر تو خواهند رفت و مردم را بر گردانند ایشان هستند شجره ملعونه.
قال یا جبرئیل أَعلى عهدى یكونون فى زمنى؟ قال: لا و لكن تدور رحى الاسلام على رأس خمسة و ثلثین من مهاجرك فتلبث بذلك خمسا.
فرمود: رسول اكرم صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم یا جبرئیل آیا در زمان من و عهد من مىباشد ایشان عرض نمود: نه در زمان شما نیست لكن حركت مىكند آسیاى اسلام از ابتداى هجرت تو یعنى از مدینه پس مكث مىكند به آن حركت ده سال یعنى ده سال حركت كند و عمل مىشود بعد حركت مىكند آسیاى اسلام از سر سال سى و پنج سال از ابتداء هجرت تو پس مكث مىكند به آن حركت پنج سال یعنى از ابتداى هجرت تو ده سال عمل مىنمود بعد از آن بیست و پنج سال حركت مىنمود بدون عمل بعد از آن پنج سال نیز عمل نمود پس مراد به لبث حركت او است یعنى ماند با حركت خود، پس تمام حركت آسیاى اسلام با لبث، و عمل و بدون آن یعنى حركت بدون عمل چهل سالست ده سال زمان پیغمبر صلىالله علیه و آله و سلم بود در مدینه بیست و پنج سال خلافت خلفاء ثلثه بود و پنج سال زمان خلافت امیرالمؤمنین علیه و على اولاده الصلوة و السلام بود.
ثم لا بد من رحى ضلالة هى قائمة على قطبها ثم تلك الفراعنة قال و انزل الله فى ذلك انا انزلناه فى لیلة القدر و ما ادریك ما لیلة القدر لیلة القدر خیر من الف شهر یملكها بنوا امیة لیس فیها لیلة القدر.
پس لابد است كه حركت كند آسیاى گمراهى و ضلالت آن ضلالت قائم است بر قطب آن آسیا بعد خواهد پادشاه شد فرعونیان، فرمود حضرت ابى عبدالله علیه السلام كه خدایتعالى فرستاد به سوى پیغمبر سوره قدر را یك شب قدر بهتر است از هزار ماه سلطنت بنى امیه كه در آن لیلة القدر نیست.
قال فاطلع الله نبیه علیهالسلام ان بنى امیة تملك سلطان هذه الامة و ملكها طول هذه المدة الامة و ملكها طول هذه المدة فلو تطاولهم الجبال لطالو علیها حتى یأذن الله بزوال ملكهم و هم فى ذلك یستشعرون عداوتنا اهل البیت و بغضنا.
تطاول: برترى نمودن و سركشى كردن.
یستشعرون: اى یضمرون.
فرمود: پس خداى عز و جل مطلع نمود پیغمبر خود را به درستى كه بنى امیه مالك مىشوند پادشاهى این امت را و سلطنت ایشان طول این مدت است یعنى هزار ماه پس اگر بخواهد سركشى ایشان نماید كوهها هر آینه ایشان خواهند غالب شد تا این كه خداى عز و جل اذن بدهد به زوال ملك ایشان و ایشان در این مدت جاى دادهاند در قلوب خودشان دشمنى ما اهل بیت را و بغض ما را.
غرض امام علیه السلام آن است كه با این قدرت و شوكت چگونه توانیم كه خروج نماییم، نیست در خروج ما مگر مغلوب شدن و كشته گردیدن.
اخبر الله تعالى نبیه بما یلقى اهل بیت محمد علیهم السلام و اهل مودتهم و شیعتهم منهم فى ایامهم و ملكهم قال و انزل تعالى فیهم: المتر الى الذین بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قوقهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار و نعمه الله محمد و اهل بیته حبهم ایمان، یدخل الجنة و بغضهم كفر و نفاق یدخل النار.
خبر داد خداى عز و جل على اعلى بر رسول اكرم صلىالله علیه و آله و سلم به آن چیزى كه مىرسد به اهل بیت محمد صلىالله علیه و آله و سلم و اهل مودت و دوستان ایشان، و شیعیان ایشان در ایام بنى امیه و سلطنت آنها فرمود: كه خداى نازل كرده در حق ایشان این آیه را نعمت رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم و اهل بیت اوست دوستى ایشان ایمان است داخل مىنماید در بهشت، دشمنى ایشان كفر است و نفاق داخل مىنماید در آتش.
فأسرّ رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم على و اهل بیته ثم قال ابوعبدالله علیهالسلام ما خرج و لا یخرج منا اهل البیت الى قیام قائمنا احد لیدفع ظلما او ینعش حقا الا اظطلمته البلیة و كان قیامه زیادة فى مكروهنا، و شیعتنا.
پس خبر داد پنهان پیغمبر صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم به سوى على علیه الصلوة و السلام و اهل بیت خود گفت متوكل كه: فرمود ابوعبدالله علیه الصلوة و السلام كه: خروج نكرده است و نمىكند از ما اهل بیت تا قیام قائم ما عجل الله سبحانه فرجه كسى كه دفع كند ظلمى را یا بلند نماید حقى را مگر این كه بلیه او را بسوزانده بوده است قیام او زیادتى در بدى ما و شیعه ما یعنى خروج یكى از ما اذیت ما، و اذیت شیعه ما است.
قال المتوكل بن هرون: ثم املى على ابوعبدالله علیهالسلام الادعیة و هى خمسة و سبعون بابا سقط عنى منها احد عشر بابا و حفظت منها نسیفا و ستین بابا.
گفت متوكل بن هارون پس املاء نمودم و فرمود بر من ابوعبدالله علیهالسلام ادعیه را هفتاد و پنج باب بود سقط شد از من یعنى نتوانستم حفظ نمایم از آن یازده باب و حفظ نمودم از آن شصت باب را نیف به تشدید ما بین دو عقد را گویند مثل عددى كه ما بین ده و بیست است و یا بیست و سى است.
و حدثنا ابوالفضل قال: حدثنى محمد الحسن بن روزبه ابوبكر المدائنى الكاتب نزیل الرحبه فى داره قال حدثنى محمد بن احمد بن مسلم المطهرى قال حدثنى ابى عن عمیر بن متوكل البلخى عن ابیه المتوكل بن هارون قال لقیت یحیى بن زید بن على علیهالسلام فذكر الحدیثالى رؤیا النبى صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم الَّتى ذكرها جعفر بن محمد علیهماالسلام عن آبائه علیهم السلام و فى روایة المطهرى ذكر الابواب و هى دعائه فى التحمید لله عز و جل.
دعائه فى الصلوة على محمد وَ آلِهِ.
دعائه فى الصلوة على حملة العرش.
دعائه فى مصدق الرسل.
دعائه لنفسه و خاصته.
دعائه عند الصباح.
دعائه فى المهمات.
دعائه فى الاستعاذة.
دعائه فى الاشتیاق.
دعائه فى اللجاء الى الله عز و جل.
دعائه لخواتم الخیر.
دعائه فى الاعتراف.
دعائه فى طلب الحوائج.
دعائه فى الظلامات.
دعائه عند المرض.
دعائه فى الاستقالة.
دعائه على الشیطان.
دعائه فى المحذورات.
دعائه فى مكارم الاخلاق.
دعائه فى الاستسقاء.
دعائه اذا احزنه امرا و اهمته الخطایا.
دعائه عند الشدة.
دعائه بالعافیة.
دعائه لابویه.
دعائه لولده.
دعائه لجیرانه و اولیائه.
دعائه لاهل الثغور.
دعائه فى التفزع الى الله.
دعائه اذا اقتر علیه الرزق.
دعائه بالتوبه فى صلوة الیل.
دعائه فى الاستخارة.
دعائه اذا ابتلى او رأى مبتلى بفضیحة.
دعائه فى الرضاء بالقضاء.
دعائه عند سماع الرعد.
دعائه فى الشكر لله تعالى.
دعائه فى الاعتذار.
دعائه فى طلب العفو و الرحمة.
دعائه عند ذكر الموت.
دعائه فى طلب الستر و الوقایة.
دعائه عند ختمه القرآن.
دعائه اذا انظر الى الهلال.
دعائه لدخول شهر رمضان.
دعائه لوداع شهر رمضان.
دعائه للعیدین و الجمعة.
دعائه للعرفه.
دعائه فى الاضحى و الجمعه.
دعائه فى دفع كید الاعداء.
دعائه فى الرهبة.
دعائه فى التضرع و الاستكانة.
دعائه فى الالحاح.
دعائه فى التذلل الى الله تعالى.
دعائه فى استكشاف الهموم.
مریضی روح و جسم
همانطور كه میدانید ما قبلا در یك دنیای دیگر بوده ایم و در آن دنیای قبلی گول ادعای شیطان را خوردیم و به دو دسته موجودات سركش ( انسانها و جنها ) تقسیم شدیم. جنها بیشتر به سمت شیطان گرایش دارند و انسانها كمتر از جنها به سمت شیطان گرایش دارند. خدای قادر توانا این دو گروه را از بهشت بیرون كرد و به آسمان یكم تبعید كرد تا تحت یك آزمایش ( آخرین آزمایش) قرار گیرند . انسانها در كره زمین آزمایش می شوند و جنها در محدوده آسمان یكم آزمایش می شوند. جنها می توانند در محدوده آسمان یكم حركت كنند و نشانه های خدا در آسمان و زمین را ببینند و به سمت خدای یكتا گرایش پیدا كنند. هر انسانی در بدو تولد یك جن همنشین با او نیز متولد می شود. جنها نماینده ایده های شیطان هستند و در طول زندگی ، جنها وسوسه های شیطان را به ما القا می كنند و مدام در ذهن ما مشغول وسوسه و ترغیب به انجام گناهان هستند. انسانها به طور متوسط 70 سال عمر می كنند اما جن همنشین انسان بعد از مرگ انسان آزاد می شود و چند هزار سال دیگر عمر می كند. انسانها از بدو تولد یكتاپرست به دنیا می آیند اما جنها از بدو تولد شیطان پرست به دنیا می آیند . به همین خاطر خدا سن زیادی به جنها اعطا كرده است تا كه فرصت بیشتری برای برگشت به سوی خدا داشته باشند. جنها دیده نمی شوند اما هر انسانی بوسیله جن همنشین خویش شب و روز وسوسه می شود و جنها در این راه تمام تلاش خود را می كنند. اگر شما وسوسه های شیاطین را جدی بگیرید ، پریشانی روح نصیب شما میشود. پریشانی روح مریضی تن را به ارمغان می آورد. یكی از پیامدهای سلطنت شیطان ، مریضی و بی عدالتی و فقر است. وسوسه شیطان (كه از طریق جنهای همنشین القا می شود) باعث می شود كه در جامعه بی عدالتی ، فقر ، مریضی روحی و مریضی جسمی گسترش پیدا كند. زمانی كه شما جذب مال دنیا شوید و آرامش را در مال دنیا و ظواهر فریبنده دنیا جستجو كنید (چیزی كه جنهای همنشین به شما القا می كنند) ، خودبخود روح شما تحت كنترل جنها قرار می گیرد. جنهای همنشین هیچوقت صلاح شما را نمی خواهند ، بلكه فساد شما را می خواهند. به همین خاطر روح شما مریض می شود. البته اكثریت افراد هیچوقت این را باور ندارند و متوجه نیستند كه روحشان مریض است. به همین خاطر است كه برای بدست آوردن مال دنیا حرص و جوش می خورند و در راه بدست آوردن مال دنیا و ظواهر دنیوی ؛ ریاكاری ، فریب در معامله ، كم فروشی ، غیبت ، نگاههای شهوت انگیز و ... انجام میدهند ؛ تمام این اعمال شیطانی نشان از مریضی روحی دارد. خیلی از مردم روحشان مریض است و در واقع به وسیله جنها مریض شده است. اما جالب این است كه خود خبر ندارند و حتی ممكن است به این حرف بخندند. كسانی كه روحشان مریض شد و فریب وسوسه های شیطان را خوردند ، خودبخود بدن و جسم آنان تحت كنترل شیاطین قرار می گیرد. در نتیجه سلولهای بدن شروع به شورش كرده و در نتیجه بدن هم مریض می شود. در واقع مریضی جسم نتیجه در اختیار نهادن روح به شیاطین است. وقتی شما كنترل روح خویش را به جن همنشین سپردی و طبق وسوسه های شیطان عمل كردی ، بعد از مدتی روح شما اسیر شیاطین می شود و در نتیجه و نهایتا بدن شما هم تحت كنترل آنان قرار می گیرید زیرا جسم تابع روح است. بدن شما كه تحت كنترل آنان قرار گرفت ، دچار مریضی و نافرمانی می شود. این وعده خداست كه شیطان در زمین خونریزی و مریضی و فساد به ارمغان می آورد (2:30). این مورد در مورد افراد جامعه هم صدق می كند . وقتی كه اكثریت افراد یك جامعه فریب وسوسه های شیطان را خوردند و طبق آن پیش رفتند و همه به دنبال مال دنیا و ظواهر دنیوی حرص و جوش خوردند ، در نتیجه اكثریت افراد جامعه روح خویش را در اختیار اجنه قرار داده اند و این در اختیار نهادن روح ، تن را مریض می كند و بعد از مدتی سیستم اداری آن جامعه دچار بحران می شود و در نتیجه سیستم اداری و حكومتی آن جامعه دچار بحران شده و در واقع مریض میشود و در نتیجه ریاكاری ، انجام نماز برای غیر خدا ، خواندن غیر خدا در ادعیه و شعائر دینی ، رشوه ، ربا، مریضیهای جدید جسمی و روحی ، آرمانهای دروغین و كاذب ، شغلهای كاذب ، ترور و ... گسترش پیدا می كند. در جامعه ای كه زنها و مردهاش مدام مشغول چشم و هم چشمی هستند و غیبت و ریا همه جا را فرا بگیرد ؛ خود بخود افراد آن جامعه مریض روحی هستند و كم كم مریض جسمی هم میشوند. به همین خاطر است كه خیلی از افراد جامعه در طول زندگی مدام مشغول جمع آوری مال دنیا هستند . اما بعد از این كه با حرص و جوش و ریا و فریب مال دنیا را تا حدی جمع كردند ، در این موقع یهو دچار مریضی میشوند و آن همه مال كه جمع كرده بودند به دردشان نمی خورد ودر نهایت با دارو و دكترو هزار دردسر دیگر چند سال دیگر با زجر زندگی می كنند. این مورد ربطی به ثروتمند بودن یا فقیر بودن افراد ندارد و ممكن است كه طرف در راه بدست آوردن پول و مال دنیا حرص و جوش و ریا وفریب هم بكار ببرد و به آن هم نرسد و ناكام بماند. تنها راه چاره پناه بردن به خداست . اینجاست كه یكتاپرستی خود را نشان میدهد. كسانی كه یكتاپرستند و مال دنیا پرست نیستند و در راه بدست آوردن آن ریا وفریب انجام نمی دهند؛ از نظر روحی سالمند و حتی اگر روزی مریض شوند ، پناهی به جز خدا نخواهند داشت. آنان هیچوقت گول موقعیتهای اجتماعی را نمی خورند و در نتیجه از نظر روحی سالمند. به مثالهای زیر توجه كنید:
مثال یك : احمد تحت فشار روحی بود. آخر او چند ماه بود كه مدرك مهندسیش را اخذ كرده بود. همه خانواده او را تحت فشار قرار داده بودند و از او انتظار داشتند . همه از او انتظار داشتند كه بعد از مدركش ، پول پارو كند ، زیرا خانواده او فكر میكردند بقیه در جامعه اینجوری هستند. اما احمد در ته دلش ، نمیخواست كه پول را هدف زندگیش قرار دهد. او مدركش را نگرفته بود كه با ریا و كلك پول بدست بیاورد. او می خواست یك زندگی سالم داشته باشد. اما خانواده و زن و فرزند از او انتظار داشتند. زیرا چشم و هم چشمی خانواده اش را تحت تاثیر قرارداده بود. همین مورد روح او را ناآرام كرده بود. آخر او تا حدی میتوانست پول بدست بیاورد. برای بدست آوردن پول بیشتر، می بایست تا حدی كلك میزد. می بایست مجوز چندین ساخت و ساز غیر استاندارد را تایید می كرد. در دو راهی عجیبی قرار گرفته بود. اما این وسوسه شیطان بود. احمد در قرآن خوانده بود كه به پدر و مادرت احترام بگذار و حرف آنان را گوش كن تا وقتی كه تو را به شرك دعوت نكرده اند. اما كلك و فریب در معامله یك نوع شرك بود. بله اگر او این مجوز را تایید میكرد، با این كار مال دنیا را شریك خدا قرار میداد و خودش را برای همیشه بدبخت میكرد. خوشبختانه او از خواب غفلت بیدار شد و تحت فشار خانواده و زن و بچه ها تسلیم نشد و همچنان شغل سالم را در پیش گرفت. درست است كه پول زیادی كسب نمیكرد اما وجدانش راحت بود ؛ مهمتر از همه روحش سالم بود و با خیال راحت وبا اتكا به خدا زندگی میكرد . خانواده اش را هم نصیحت كرد تا كه همیشه خدا را درنظر داشته باشند.
مثال دو : او دو سال بود كه شوهر كرده بود ، یكی از فامیلها آنها را برای شام دعوت كردند . خانه فامیلشان خیلی بزرگ بود و وسایل داخل آن گرانقیمت بود. زمانی كه از مهمانی برگشتند ، شوهرش را مورد سرزنش قرارداد كه چرا ما چنین زندگیی نداریم! آن روز یك دعوا و مشاجره انجام گرفت ، بطوریكه برای چندین روز اعصاب هر دو خورد شد. اجنه او را وسوسه كرده بودند و او وسوسه اجنه راجدی گرفته بود. در واقع خدا را فراموش كرده بود و بهمین خاطر بود كه مریضی روحی به او روی آورده بود ، اما او خود نمی دانست. روابط همسری آنها هم خراب شده بود. بر طبق آفرینش خدا ، زن و مرد وسیله آرامش همند اما آنها حالا آرامش را از هم گرفته بودند. این مورد خطر بزرگی برای آنها بود زیرا ممكن بود كه شوهر از نظر مالی وسعت نداشته باشد و تحت تاثیر آن حرفها قرار گیرد و برای تهیه خانه ای در حد خانه فامیلشان ، دست به ریا و دروغ و رشوه بزند و به این طریق دنیا و آخرت هر دو خراب می شود.
نتیجه :
چندی پیش یك مقاله از برادر احمد نیشیتوبا در اینترنت دیدم كه در انجا گفته بود كه : مریضی تن مربوط به وسوسه جنهاست. مسیح مریض را شفا میداد. یك مریض را پیش مسیح آوردند و از او خواستند كه مریضیش را شفا دهد. مسیح ابتدا با خدا راز و نیاز كرد واز خدا خواست كه این مریض را شفا دهد. اما نكته جالبتر این است كه مسیح ایمان را شرط شفا قرار داده بود . یعنی اگر شما به خدا ایمان داشته باشید و مال دنیا را شریك او قرار ندهید و از غیر خدا تقاضای كمك نكنید ، یعنی اینكه وسوسه جن همنشین را جواب نداده اید و در نتیجه به امر خدا ، روح شما سالم خواهد بود و مریض جسمی هم نمیشوید مگر اینكه خدا بخواهد . خدای مهربان به مسیح چنین قدرتی داده بود كه مریضی ها را شفا دهد. اما در دوره جدید مسیح وجود ندارد تا كه مریضیها را شفا دهد. اما تنها چیزی كه توی قرآن شفا اعلام شده است ، (به اذن و خواست خدا) عسل است. در این دوره جدید كه تمام مواد غذایی شیمایی و مصنوعی است و حالت صددرصد طبیعی ندارند ، بعد از مدتی بدن انسان پر از سم میشود ؛ داروها هم چندان موثر نخواهند بود. چیزی كه خدا برای نسل جدید تجویز كرده است و همان كار شفا را انجام میدهد ، عسل (البته عسل طبیعی) است. این پیام خداست كه توسط برادر احمد نیشیتوبا برای جامعه بشریت آورده شده است . یعنی عسل طبیعی به اذن خدا و با ایمان به خدا ، بدن را متعادل و متوازن نگه میدارد و در نتیجه از مریضیهای مختلف پیشگیری میكند؛ این معجزه قرن است .
زندگی برای خدا
ریا چهره عوض كرده است. در دوره ای از زمان برای ریا نماز به جا آورده می شد و شعائر دین مورد سوء استفاده قرار می گرفت و به این ترتیب می خواستند نشان دهند كه آدمهای دینیی هستند ، آن هم دینی كه مورد پسند اهل منفعت است. اما حالا آن روی سكه مورد هدف شیطان است. یك زمانی خیلی ها با سوء استفاده از دین ، اسم دین را خراب می كنند و در نتیجه خیلی ها از دین گریزان می شوند و حتی خیلی از نمازهای خویش را خط می زنند ، بطوریكه فقط زمانی كه در خانه خویش هستند ، نمازها را به جا میآورند ، فقط برای اینكه نشان دهند اهل دین نیستند، زیرا دین نزد مردم خراب شده است! شیطان هیچوقت دست بردار نیست و از چهار جهت همه را گول می زند. زندگی برای خدا اینطوری نیست. این یعنی زندگی برای مردم. یعنی یك بام و دو هوا.
[107:0] بسم الله الرحمن الرحیم
[107:1] ارءیت الذی یكذب بالدین
[107:2] فذلك الذی یدع الیتیم
[107:3] ولا یحض علی طعام المسكین
[107:4] فویل للمصلین
[107:5] الذین هم عن صلاتهم ساهون
[107:6] الذین هم یراءون
[107:7] ویمنعون الماعون
[107:1] آیا می دانی چه كسی واقعا ایمان را تكذیب می كند؟
[107:2] آن كسی است كه با یتیمان بدرفتاری می نماید.
[107:3] و از طعام دادن به تهیدستان طرفداری نمی كند.
[107:4] و وای بر كسانی كه نماز می خوانند-
[107:5] ولی به نماز خود كاملا بی توجه هستند.
[107:6] آنها فقط تظاهر می كنند.
[107:7] و آنها انفاق را منع می نمایند.
در زندگی برای خدا همه چیز برای خداست. نماز و اعمال عبادی فقط به خدا اختصاص می یابد.كسی به جز خدا خوانده نمیشود. نمازها فقط به خدا اختصاص می یابد.
[6:162] قل ان صلاتی ونسكی ومحیای ومماتی لله رب العلمین
[6:162] بگو: "نماز من، اعمال عبادی من، زندگی من و مرگ من، همه مطلقا به خدا اختصاص دارد، آن پروردگار عالم.
د ر آیه بالایی چهار چیز مهم جلب توجه می كند و آن هم عبارتند از :
1- صلاتی
2- نسكی
3-محیای
4-مماتی
جالب این است كه چهار عبارت كلیدی بالا 19 حرف دارند و خود آیه همه 38 حرف است. 38 یعنی 19 * 2. كسی كه براساس آیه بالایی زندگی كند ؛ همه چیزش را به خدا اختصاص می دهد. نمازش ، اعمال عبادیش و مرگ و زندگیش را هم به خدا اختصاص می دهد. ریا و دو رویی چیزی است كه نفس را به نابودی می كشاند و پاكی نفس را می گیرد و قلب آدمی را سنگین می كند. اگر در این زندگی دنیایی و فانی نتوانیم ریا را از خود دور كنیم ، حكم به نابودی خویش داده ایم و برای همیشه بدبخت می شویم. برای مثال به چندین نمونه از ریاكاریهای جامعه فعلی توجه كنید:
مثال یك : شیطان خیلی راحت مردم را با استفاده از حیله فرقه گرائی و قوم گرائی برده خویش می كند . معمولا هیچ گروه و فرقه ای تمام حرفهایش غلط نیست.معمولا فرقه های منحرف از ده تا ایدئولوژی كه دارند، دوتاش درسته و بقیه منحرف. با همان دو تا ایدئولوژی درست طرفدار جذب می كنند. اما همین كه وارد فرقه و گروه شدید ، بقیه اصول را مطرح می كنند. به همین خاطر است كه باید اسلام بدون فرقه را پذیرفت. فرقه گرائی و بحثهای فرقه ای دل آدمی را كبود می كند و او را ریا كار پرورش می دهد. توصیه میكنم كه زندگی خویش را به فرقه خاص و گروه خاصی اختصاص ندهید و فقط خدا را در نظر داشته باشید. در فرقه گرائی فقط بتها عوض میشود. كسی كه بحثهای فرقه ای راه می اندازد نشان می دهد كه نفسش بسیار ضعیف است و هنوز در كنترل شیطان است. خدا ما را از فرقه گرائی منع كرده است. مهم این است كه تو خودت را از دست شیطان نجات دهید و به طرف خدا بازگردی. با بحثهای فرقه ای خود بخود (بدون این كه خود متوجه شوید) تحت كنترل شیاطین قرار می گیرید.
مثال دو : نماز و روزه به جا می آورد و نسبت به بعضی چیزها خود را پایبند نشان می داد فقط برای اینكه اهداف حزب خاصی را تامین كرده باشد . زندگی او برای خدا نیست بلكه برای حزبش است. این یعنی ریا.
مثال سه : نماز و روزه به جا نمی آورد ، فقط به این دلیل كه مردم فكر نكنند او جزو گروه خاصی است ، زیرا منفعت او در این است. این یعنی زندگی برای مردم نه خدا. این یعنی یك بام و دو هوا در دین.
مثال چهار : فامیلهای خویش را سر كار می آورد برای اینكه به همه فامیل نشان دهد كه او آدم خیر و خوبی است ، نه برای اینكه واقعا كار برای فامیل نیازمندی فراهم كرده باشد.
مثال پنج : جهیزیه دخترش را چند برابر تهیه میكرد ، فقط به خاطر چشم و هم چشمی. او خدا را در نظر نمی گرفت ، در واقع برای خدا زندگی نمی كرد بلكه برای مردم زندگی میكرد.
مثال شش : در مورد دین خیلی مطالعه می كرد نه برای اینكه خودش را تزكیه دهد و نفس خویش را پاك كند ، بلكه برای اینكه توی یك مجلس بتواند حرفهای دهن پركن بزند.
و ...
نشانه های خدا
نشانه های زنده خدا در زمان قدیم :
چند سال بعد از مرگ پیامبر مسیح ، مردم احتیاج به نشانه ای از طرف خدا پیدا كردند ؛ نشانه ای كه دوباره خدا را به یاد آنان بیاورد ؛ نشانه ای كه دوباره به مردم یادآوری كند كه خدا همیشه زنده است و از حال همه باخبر است ؛ مردم كم كم داشتند وجود خدا را فراموش می كردند ، داشتند كم كم جهان بعد از مرگ را فراموش می كردند ؛ به همین خاطر، خدا نشانه ای را از قبل آماده كرده بود . سیصد سال پیش مقدمات نشانه را فراهم كرده بود. او یاران غار را 300 سال قبل در غار كهف به خواب برده بود و درست بعد از سیصد سال آنان را زنده كرده بود . این جریان مثل جرقه ای مردم را از خواب بیدار كرد. زیرا خیلی از مردم جو گیر شده بودند و داشتند روز آخرت را زیر سوال می بردند. خدا یك معجزه زنده به آنان نشان داد. زمانی كه یاران غار از خواب بیدار شدند ، بعضی از مردم آنان را مسخره می كردند و می گفتند: بابا سوء تفاهم شده ؛ یك نوع خرافاته!؛ اینها دروغ می گویند سیصد سال نخوابیده اند همه اش چند روزه! ؛ می خواهند سر مردم كلاه بگذارند! جالب این است كه از زمان كشف معجزه ریاضی 19 ، دقیقا 300 سال به قیامت (سال 2280 میلادی) مانده است. یعنی دقیقا به اندازه ای كه یاران غار در خواب بودند.جالبتر این است كه دقیقا 19 عدد در سوره كهف به كار برده شده است (سوره ای كه در مورد یاران غار صحبت می كند)
نشانه های زنده خدا در زمان جدید :
هیچ زمانه ای بدون نشانه نیست. زمان ما نسل كامپیوتر است. خدا نشانه هایی می فرستد كه توسط ریاضی قابل تایید است و به این طریق شك و شبهه را از دلهای پاكان از بین می برد. ریاضی زبانی است كه خدا تمام جهان را بر اساس آن ساخته است. مساله چهل سالگی یكی از نشانه های خداست برای نسل جدید مثل نشانه یاران غار برای نسل قدیم.
كسانی كه در زیر سن چهل سالگی میمیرند و فرصت كافی جهت پرورش روح خود را ندارند به بهشت زیرین میروند (46:15). اما بهشت برین به اشخاصی كه ایمان بیاورند و پرهیزگار شوند و روح خود را به اندازه كافی پرورش داده اند تخصیص می یابد. من مطمئنم كه شما برای اولین بار كه این مقاله را میخوانید فورا از خود میپرسید كه اگر آن فرد زیر چهل سال بمیرد و فرد بسیار شریر و جنایتكاری باشد چی ؟ آیا باز هم به بهشت میرود؟
من هم خودم برای بار اول این سوال برایم پیش آمد.و این سوال شما به این خاطر است كه رحم شما مثل رحم خدا نیست بلكه خدا مهربانترین است ، زیرا ما انسانها بدجنس هستیم و دوست داریم كه همه را به جهنم بیندازیم اما خدا مهربانترین است. زیرا اگر خدا بداند كه فرد استحقاق بهشت را ندارد او را زیر چهل سالگی نمیمیراند. بله به همین سادگی سوال شما حل شد. زیرا خدا خودش میداند كه چه فردی استحقاق بهشت را دارد و چه كسی استحقاق جهنم را دارد پس اگر فردی شرور باشد و شایسته جهنم باشد خدا نمیگذارد قبل از چهل سالگی بمیرد. زیرا كه او دقیقاً میداند چه کسى لیاقت به بهشت رفتن را دارد و چه کسى لیاقت به جهنم رفتن را دارد. من به اكثر افراد كه این مورد را گفته ام آنهایی كه زیر چهل سال بودند بعد از مقاومت كمی قبول میكردند اما افراد بالای چهل سال قادر به پذیرش این نكته قرآنی نبودند!!
اما خدای مهربان مثالی را در قرن حاضر برای ما نمایاند.اوایل سال ۱۹۸۹ میلادى مردى به اسم تودر رابرت باندى بخاطر کشتن چندین زن اعدام شد. همه مردم بر این عقیده بودند که او یکى از بدجنس ترین جانى هاى تاریخ است. حتی مخالفین حكم اعدام در دنیا نسبت به اعدام این فرد اعتراضی نشان ندادند، در عوض عده ای جشن هم گرفتند.باندی در سن 31 سالگی محكوم به اعدام شد . اگر اورا در این سن اعدام میكردند به بهشت زیرین میرفت. اما به طور عجیبی اعدام او یازده سال به عقب افتاد. حتی عده ای از روزنامه نگاران اعتراض كردند كه چرا اعدام باندی اینقدر به عقب افتاده است.اما این طراحی خدای یكتا بود زیرا این فرد در سن چهل ودو سالگی اعدام شد و به این خاطر بود كه این فرد لیاقت بهشت را نداشت.باندی یكی از نشانه هایی بود كه این نكته را تایید كرد افرادی كه زیر چهل سالگی میمیرند به بهشت زیرین میروند. جالب است كه اسم كامل او دارای 19 حرف است (اسم انگلیسی او) و درست یك روز قبل از اعدام اعتراف كرد كه تا حالا 19 زن را كشته است. این نشانه ای است از طرف خدا برای نسل جدید. كسی كه این نشانه را رد كند مثل این است كه در زمان یاران غار ، یاران غار را انكار كند و آنان را مسخره كند.
سن چهل سالگی
سن ۴۰ سالگى :
سن بلوغ از نظر شما چه سنی است؟
اگر بچه ای در سن 12 سالگی بمیرد بدون اینكه از كلام خدا چیزی شنیده باشد آیا این بچه بعد از مرگ وارد جهنم شده یا به بهشت خواهد رفت؟ اگر بچه 15 یا 20 ساله بود چی ؟
در چه سنی آدمی مسئول عقاید مادر زادی شناخته میشود؟ تمام مردم دنیا این سوال را حداقل برای یكبار در طول عمر خود از خود پرسیده اند و این معمایی است كه تا حالا كسی به جز قرآن نتوانسته است حل كند.
قرآن سن مسئولیت را 40 سالگی تعیین كرده است. هركس قبل از 40 سالگی بمیرد به بهشت زیرین خواهد رفت. اگر شخص زیر چهل سال ایمانش زیاد بود و روح او رشد كرد ممكن است به بهشت برین راه یابد اما در غیر آن صورت به بهشت زیرین خواهد رفت.
[46:15] ووصینا الانسن بولدیه احسنا حملته امه كرها ووضعته كرها وحمله وفصله ثلثون شهرا حتى اذا بلغ اشده وبلغ اربعین سنة قال رب اوزعنی ان اشكر نعمتك التی انعمت علی وعلى ولدی وان اعمل صلحا ترضه واصلح لی فی ذریتی انی تبت الیك وانی من المسلمین
[46:15] ما به انسان سفارش كردیم تا به والدین خود احترام بگذارد، مادرش با دشواری او را حمل كرد، با دشواری او را به دنیا آورد و به مدت سی ماه صمیمانه از او مراقبت كرد. هنگامی كه او به بلوغ فكری برسد و چهل ساله شود،* باید بگوید: "پروردگار من، مرا راهنمایی كن تا شكر نعمت هایی را كه بر من و بر والدینم عطا كرده ای، به جا آورم و اعمال پرهیزكارانه ای كه تو را خوشنود سازد، انجام دهم. بگذار فرزندانم نیز پرهیزكار باشند. من به درگاه تو توبه كرده ام؛ من یك تسلیم شده هستم."
[46:16] اولئك الذین نتقبل عنهم احسن ما عملوا ونتجاوز عن سىءاتهم فی اصحب الجنة وعد الصدق الذی كانوا یوعدون
[46:16] ما اعمال پرهیزكارانه را ازاینان می پذیریم و از گناهانشان چشم پوشی می كنیم. آنها سزاوار بهشت شده اند. این همان وعده حقیقی است كه به آنها داده شد.
قبل از ادامه بحث راجع به بهشت زیرین و برین لازم است كه آیات قرآنی مربوط به آن ذكر شود. زیرا كه خدای مهربان دو نوع بهشت در قرآن ذكر كرده است.
نوع 1- بهشت برین : خصوصیات آن در آیه های زیر بیان شده است كه خدای بخشنده به دو بهشت برین اشاره كرده است (جنتان) زیرا كه یكی برای جنها و یكی برای انسانهاست.
[55:46] ولمن خاف مقام ربه جنتان
[55:48] ذواتا افنان
[55:50] فیهما عینان تجریان
[55:52] فیهما من كل فكهة زوجان
[55:54] متكءین على فرش بطائنها من استبرق وجنى الجنتین دان
[55:56] فیهن قصرت الطرف لم یطمثهن انس قبلهم ولا جان
[55:58] كانهن الیاقوت والمرجان
[55:46] دو باغ برای كسانی كه شکوه و جلال پروردگارشان را حرمت می نهند (یكی برای جنیان و دیگری برای آدمیان).
[55:48] سرشار از روزی ها.
[55:50] در آنها دو چشمه روان است.
[55:52] در آنها از هر میوه ای، دو نوع.
[55:54] در حالی كه روی مبلمان هایی از ساتن تكیه داده اند، میوه ها در دسترس هستند.
[55:56] هرگز دست هیچ انسان یا جنی به جفت های زیبایشان نرسیده است.
[55:58] آنها همانند گوهر و مرجانند.
نوع 2- بهشت زیرین : خصوصیات بهشت زیرین هم در آیات زیر ذكر شده است خدای مهربان به دو بهشت زیرین اشاره كرده است (یكی برای جنها و یكی برای انسانها)
[55:62] ومن دونهما جنتان
[55:64] مدهامتان
[55:66] فیهما عینان نضاختان
[55:68] فیهما فكهة ونخل ورمان
[55:70] فیهن خیرت حسان
[55:72] حور مقصورت فی الخیام
[55:74] لم یطمثهن انس قبلهم ولا جان
[55:76] متكءین على رفرف خضر وعبقری حسان
[55:62] زیر آنها دو باغ است (یكی برای جنیان و دیگری برای آدمیان).
[55:64] در كنار یكدیگر.
[55:66] در آنها چاه هایی است كه با پمپ استخراج می شوند.
[55:68] در آنها میوه ها، نخل های خرما و انار موجود است.
[55:70] در آنها جفت های زیبایی هستند.
[55:72] در خیمه ها نگاهداری شده اند.
[55:74] هرگز دست انسان و یا جنی به آنها نرسیده است.
[55:76] آنها روی فرش های سبز، در محیطی زیبا استراحت می كنند.
چگونگی بهشت برای ما قابل درك نیست به همین دلیل ما احتیاج به مثال داریم . و این فقط یك نوع تشبیه است.اختلافات بسیاری بین بهشت برین و زیرین وجود دارد. اختلافاتی هم كه خدا ذكر كرده است فقط یك نوع مثال است. مثلا در بهشت برین آب به وفور جریان دارد (55:50) در حالی كه در بهشت زیرین آب را باید به وسیله تلمبه استخراج كرد (55:66).
همسران پاك فورا در بهشت برین به افراد بهشتی تعلق میگیرند (55:56) اما ساكنین بهشت زیرین باید خودشان بروند و همسر برای خود بیاورند (55:72).
هر چند كه وصف بهشت در گنجایش ذهن ما نیست اما تقریبا من اینطوری فهمیدم كه بهشت زیرین شبیه تر به این دنیاست زیرا كه افراد زیر چهل سال وارد بهشت زیرین خواهند شد و برای بدست آوردن چیزی باید تلاش هم از خود نشان دهند مثلا برای انتخاب همسر باید تلاشی هم بكنند و یا برای استفاده آب باید آب را استخراج كنند اما در عوض در بهشت برین همه چیز آماده است.با وجود اینها بهشت زیرین هم خود غنیمت است. زیرا فردی كه اینقدر خوشبخت باشد و وارد بهشت زیرین شود و از عذاب دردناك جهنم برای همیشه رهایی یابد باید خیلی هم خدا را شكر كند كه وارد جهنم نشده است.
[3:185] كل نفس ذائقة الموت وانما توفون اجوركم یوم القیمة فمن زحزح عن النار وادخل الجنة فقد فاز وما الحیوة الدنیا الا متع الغرور
[3:185] هر كسی طعم مرگ را می چشد، سپس شما پاداش خود را در روز رستاخیز دریافت می كنید. همین قدر كه كسی فقط از مرز دوزخ بگذرد و به بهشت وارد شود، به پیروزی عظیمی نائل شده است. زندگی این دنیا خواب و خیالی بیش نیست.
پس كسانی كه در زیر سن چهل سالگی میمیرند و فرصت كافی جهت پرورش روح خود ندارند به بهشت زیرین میروند (46:15). اما بهشت برین به اشخاصی كه ایمان بیاورند و پرهیزگار شوند و روح خود را به اندازه كافی پرورش داده اند تخصیص می یابد.
من مطمئنم كه شما اول بار این مقاله را میخوانید فورا از خود میپرسید كه اگر آن فرد زیر چهل سال بمیرد و اما فرد بسیار شریر و جنایتكاری باشد چی ؟ من هم خودم برای بار اول این سوال برایم پیش آمد.
و این سوال شما به این خاطر است كه رحم شما مثل رحم خدا نیست بلكه خدا مهربانترین است زیرا ما انسانها بدجنس هستیم و دوست داریم كه همه را به جهنم بیندازیم اما خدا مهربانترین است. زیرا اگر خدا بداند كه فرد استحقاق بهشت را ندارد او را زیر چهل سالگی نمیمیراند.
بله به همین سادگی مشكل شما حل شد. زیرا خدا خودش میداند كه چه فردی استحقاق بهشت را دارد و چه كسی استحقاق جهنم را دارد پس اگر فردی شرور باشد و شایسته جهنم باشد خدا نمیگذارد قبل از چهل سالگی بمیرد. زیرا كه او دقیقاً میداند چه کسى لیاقت به بهشت رقتن را دارد و چه کسى لیاقت به جهنم رفتن را دارد.
من به اكثر افراد كه این مورد را گفته ام آنهایی كه زیر چهل سال بودند بعد از مقاومت كمی قبول میكردند اما افراد بالای چهل سال قادر به پذیرش این نكته قرآنی نبودند!!
اما خدای مهربان مثالی را در قرن حاضر برای ما نمایاند.اوایل سال ۱۹۸۹ میلادى مردى به اسم تودر رابرت باندى بخاطر کشتن چندین زن اعدام شد. همه مردم بر این عقیده بودند که او یکى از بدجنس ترین جانى هاى تاریخ است. حتی مخالفین حكم اعدام در دنیا نسبت به اعدام این فرد اعتراضی نشان ندادند حتی در عوض عده ای جشن هم گرفتند.باندی در سن 31 سالگی محكوم به اعدام شد . اگر اورا در این سن اعدام میكردند به بهشت زیرین میرفت. اما به طور عجیبی اعدام او یازده سال به عقب افتاد. حتی عده ای از روزنامه نگاران اعتراض كردند كه چرا اعدام باندی اینقدر به عقب افتاده است.اما این طراحی خدای یكتا بود زیرا این فرد در سن چهل ودو سالگی اعدام شد و به این خاطر بود كه این فرد لیاقت بهشت را نداشت.باندی یكی از نشانه هایی بود كه این نكته را تایید كرد افرادی كه زیر چهل سالگی میمیرند به بهشت زیرین میروند. جالب است كه اسم كامل او دارای 19 حرف است و درست یك روز قبل از اعدام اعتراف كرد كه تا حالا 19 زن را كشته است.
قابل توجه است که مارتین لوترکینگ و ملکم اکس هر دو درست چند ماه قبل از تولد ۴۰ سالگى خود به قتل رسیدند و خوشبختانه حالا در بهشت زیرین به سر میبرند.
باسلام دوستان عزیز منتظر نظرات شما هستم
باتشكرmehrdadam
هرگونه مطلب مذهبی را ازmehrdadamبخواهید