شوق و اشتیاق هیجان آمدن قلب است به سوى ملاقات معشوق.
بود دعاى آن
بزرگوار فلكمقدار علیه السلام در مقام شوق و خواهش نمودن آمرزش و در
گذشتن از كسى كه او را قدرت است بر رسوایى و افتضاح او.
أللَّهُمَّ صَلّ عَلَى مُحَمّد وَ آلِهِ
بار خدایا رحمت بفرست بر محمد و آل او.
ابتداى دعا بر صلوات بر محمد و آل او صلى الله علیهم از براى نكتهاى است
كه ذكر شده است در بعضى از روایات و آن آن است كه بنده همین كه پیش از
سئوال مطلب خود صلوات بفرستد و بعد از آن سئوال مطلب خود نماید و بعد
صلوات بفرستد دعاى او مستجاب است زیرا كه خداى عز و جل چگونه مىشود كه
اول و آخر دعا را مستجاب كند و وسط را مستجاب ننماید.
وَ صَیّرْنَا إلى مَحْبُوبِكَ مِنَ التّوْبَةِ، وَ زِلْنَا عَنْ مَكْرُوهِكَ مِنَ الإصْرَارِ؛
بگردان ما را به سوى دوست تو از توبه، و دور گردان ما را از بد داشته تو
از اصرار بر گنانان، حضرت امام محمد باقر علیه السلام مىفرماید:
كه خداى عز و جل اشد فرحا است به سوى توبه بنده خود از مردى كه گم نموده
باشد راحله خود و توشه خود را در شب تاریك پس او بیاید، پس خداى عز و جل
فرح او اشد است از چنین مردى، خداى عز و جل در كلام مجید خود مىفرماید
كه:
انّ الله یحب التوابین
اصرار بر معصیت ماندن بر معصیت است و اقامه بر او بدون استغفار و این صفت
اصرار در معصیت عقوبت او زیاده است از اقدام بر معصیت یك توبه زیرا كه در
اصرار هتك حرمت مولا است و بى اعتنایى با او است كه گویا انكار آقایى و
موَ لایى او است به عبارت اخرى نظیر انكار توحید است و قبول نمودن شرك است.
أللَّهُمَّ وَ مَتَى وَقَفْنَا بَیْنَ نَقْصَیْنِ فى دِین، أوْ دُنْیاً
اللغة:
نقص: خسران و زیان را گویند.
وقف: حبس بودن.
یعنى : خدایا هر زمانى بمانیم ما در میان دو زیان و خسران یكى در دین و
یكى در دنیا، به عبارت اخرى هر زمانى كه واقع شود از ما تقصیرى كه ما
مستحق شویم به سبب آن كه باشیم خاسر در دین یا خاسر در دنیا.
بدان كه معصیت كه از بنده صادر مىشود اثر وضعى آن گاهى عقوبت او آن شود
كه خسران و زیان او شود در دنیاى او مثل این كه غنى بوده فقیر گردید یا
بدن او صحیح بود علیل شد در كمال امن و امان بود خایف شد و هكذا.
و گاهى عقوبت او سبب شود كه خسران و زیان در دین او شود و نتواند تحصیل درجات و مثوبات اخرویه نماید.
مروى است از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام كه آن بزرگوار فرمود:
قسم به خداى عز و جل بودند جماعتى در سعه عیش و توانگرى پس سعه و توانگرى
از ایشان رفت و در ضیق و شدت افتادند به واسطه معاصى كه ایشان كسب
مىنمودند، و در بعضى از روایات از پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم مروى
است كه آن بزرگوار فرمودند: كه بنده معصیت مىنماید پس علمى كه او را
مىدانست از او فراموش شود و بنده معصیت كه كند پس نتواند نماز شب كند.
از حضرت صادق علیه السلام مروى است: به درستى كه مرد معصیتى نماید و محروم
شود از نماز شب پس معصیت خداى عز و جل سبب خسران شود در آخرت چنان كه
روایت حضرت صادق علیه السلام بر آن دلالت كند علاوه آن كه بالعیان و
الوجدان مشاهده شده است كه معصیت خداى عز و جل سبب اختلال امور دنیویه شده
است و اما امور اخرویه او را خداى تعالى عالم است.
فَأوْقِعِ النّقْصَ بِأسْرَعِهِمَا فَنَاءً، وَاجْعَلِ التّوْبَةَ فى أطْوَلِهِمَا بَقَاءً.
شبههاى نیست كه زیان و خسران دنیوى كه عبارت از صحت و مال و منال و اولاد
و ازواج باشد به فناء دنیا و رفتن زندگانى فانى خواهد شد و اما زیان و
خسران آخرت كه عبارت باشد از درجات عالیه و رضوان و حور و قصور او امتداد
و استمرار و طول دارد پس عاقل در وقتى كه امر مردد شود مابین دو محذور كه
لابد است در یكى از آن دو محذور واقع شود اختیار مىنماید اقل محذور از
جهت این مطلب است كه امام علیه السلام به خداى عز و جل عرض مىكند، پس
واقع ساز آن زیان را بر زودتر از آن دو از حیث فناء و بگردان توبه را
درازتر از آن دو از حیث بقاء.
وَ إذَا هَمَمْنَا بِهَمّیْنِ یُرْضِیكَ أحَدُهُمَا عَنّا، وَ یُسْخِطُكَ الآخَرُ عَلَیْنَا؛
هم در عرف در لغت عزم و اراده را گویند اگر چه او را اطلاقات دیگر نیز هم هست.
از مجمع البیان نقل شده است كه هم در لغت بر وجوهى است كه یكى از آنها عزم بر فعل است مثل قوله تعالى: اذ همّ قوم أن یبسطوا ایدیهم
یعنى اراده و عزم نمودند، و دیگر به معنى خطور چیزى است در قلب اگر چه عزم
او نداشته باشد و گاهى اطلاق مىشود هم بر حدیث نفس و وسوسه، بدان كه از
ظاهر این دعا چنان مستفاد مىشود كه عزم بر معصیت، معصیت است.
مرحوم
ملا صالح مازندرانى نسبت به مشهور مىدهد و این مذهب را مرحوم میر داماد
دعوى اجماع مىكند. بعضى از علماء ذكر نمودند كه عزم بر معصیت به نفسه
معصیت است اگر عمل نیز نمود معصیت دوم است، و این مذهبى است كه اكثر
محدثین و متكلمین و جمهور عامه و جماعتى از اصحاب ما كه از آنها است امین
الاسلام طبرسى در مجمع البیان و سید مرتضى رضوان الله تعالى علیه بر این
مذهب اعتقاد نمودهاند. سید در تنزیه الانبیاء مىفرماید: اراده معصیت و
عزم بر او معصیت است و قومى تجاوز نمودند، حتى آن كه گفتهاند: كه عزم بر
كبیره، كبیره است و عزم بر كفر، كفر است تا آخر كلام.
قوله علیه السلام بهیّن:
یعنى به دو مقصود، هم مصدر است به معنى مفعول یعنى هرگاه عزم نماییم ما به
دو چیز خشنود مىكند تو را یكى از آن از ما و به خشم آورد تو را دیگرى از
آن دو از ما.
فَمِلْ بِنَا إلى مَا یُرْضِیكَ عَنّا، وَ أوْهِنْ قُوَّتَنَا عَمّا یُسْخِطُكَ عَلَیْنَا،
اللغة:
مل: ماخوذ از میل است به معنى انحراف و فرار است.
وهن: به معنى ضعف و سستى است.
مل كه متعدى ببا شده است به معنى صرف و برگردانیدن است، قول امام علیه
السلام مل و اوهن از باب مجاز است اگر میل و وهن از قبل خدا باشد و بنده
را مدخلیت نباشد ثابت خواهد شد مذهب و قول جبریه پس آن دو عبارت از آن است
كه عنایت و التفات كن كه اسباب خیر و اطاعت مهیا شود و اسباب خشم و سخط تو
فراهم نیاید.
یعنى برگردان تو ما را به سوى چیزى كه خشنود كند تو را از ما، و ضعیف كن تو توانایى ما را از چیزى كه به خشم آورد تو را بر ما.
وَ لا تُخَلّ فى ذَلِكَ بَیْنَ نُفُوسِنَا، وَاخْتِیَارِهَا،
اللغة:
تحل: به ضم تاء و كسر لام مشدده خلیت و تخلیته یعنى او را به حال خود
واگذاشتم مشارالیه ذلك امر مردد، نفس ناطقه آن قوه مدركه در انسان است كه
او را وامىدارد به واسطه آلات مرتكب افعال شود اختیار مقابل اضطرار است
یعنى مىتواند جاى آورد و مىتواند ترك نماید یعنى وامگذار تو در این وقت
میان نفسهاى ما و اختیار آن.
فَإنّهَا مُخْتَارَةٌ لِلْبَاطِلِ إلاَّ مَا وَفّقْتَ،
اللغة:
توفیق: مهیا ساختن اسباب است به جانب خیر و خوبى و در بعضى از نسخهها
وقیت از وقى است به معنى نگهداشتن است استثناء احتمال انفصال و اتصال هر
دو را دارد.
یعنى : پس به درستى كه آن اختیاركننده مر باطل است مگر آن چه را كه تو توفیق دهى.
أمّارَةٌ بِالسّوءِ إلاَّ مَا رَحِمْتَ.
امر كننده است به بدى مگر این كه رحم و مهربانى نمایى تو.
ما: در این دو فقره احتمال مصدریه دارد یعنى در زمان توفیق و رحم تو، و
احتمال موصوله هم دارد و یحتمل این كه زائده باشد احتمال اتصال و انقطاع
استثناء از دو احتمال ناشى شده است و توصیف نفس به اماره صیغه مبالغه از
براى آن است كه این پلید كه در بدن گذاشته شده است وامىدارد او را بر غضب
و شهوت و سایر اوصاف دنیه و رذیله غیر از فعل و جاى آوردن و میل داشتن
شهوات بر او چیزى نیست و لذا توصیف به اماره شده است.
أللَّهُمَّ وَ إنّكَ مِنَ الضَّعْفِ خَلَقْتَنَا، وَ عَلَى الوَهْنِ بَنَیْتَنَا، وَ مِنْ مَاء مَهِیْن ابْتَدَأتَنَا؛
اللغة:
ضعف: به ضم ضاد و فتح آن مقابل قوت.
مهین: فعیل از مهن به ضم هاء به معنى حقیر یعنى بار خدایا به درستى كه تو
از ناتوانى آفریدى ما را و بر سستى نهادى بناى ما را تفصیل ضعف، و مهن در
كیفیت خلق آدم علیه السلام گذشت.
فَلا حَوْلَ لَنَا إلاَّ بِقُوَّتِكَ، وَ لا قُوَّةَ لَنَا إلاَّ بِعَوْنِكَ؛
اللغة:
حول: به معنى حركت و تصرف و فعل.
یعنى : نیست حركت و قوتى ما را مگر به توانایى تو و نیست توانایى ما را مگر به یارى تو.
فَأیّدْنَا بِتَوْفِیقَكَ، وَ لا قُوَّةَ لَنَا إلاَّ بِعَوْنِكَ؛ فَأیّدْنَا بِتَوْفِیقِكَ، وَ سَدّدْنَا بتَسْدِیدِكَ،
اللغة:
ایدنا: از اید به معنى قوت است تایید خدا بنده را آن است كه در داخل به او
بصیرت دهد و در بیرون اعضاء و جوارح او را قوت دهد بر عمل به طاعت او.
تسدید: راست نمودن و استوار ساختن از جهت سداد، و صواب تسدید خدا عبارت است از مستقیم نمودن به جانب خیر.
یعنى پس توفیق صواب ده ما را و راست نما ما را به استحكام خود.
وَ اعْمَ أبْصَارَ قُلُوبِنَا عَمّا خَالَفَ مَحَبّتَكَ، وَ لا تَجْعَلْ لِشَیْء مِنْ جَوَارِحِنَا نُفُوذاً فى مَعْصِیَتِكَ.
اللغة:
عمى: كورى و گاهى اطلاق بر رفتن روشنایى چشم شود و گاهى اطلاق مىشود بر رفتن نور قلب.
نفوذ: گذشتن امر.
یعنى : كور نما دیدههاى دلهاى ما را از هر چه كه مخالف است دوستى تو را
و مگردان هر چیزى از جوارح و اعضاى ما را گذشتن در عصیان تو، ابصار قلوب
عبارت است از خطرات قلبیه.
قوله و لا تجعل لشىء:
گویند از باب قلب است زیرا كه جوارح درمعصیت نفوذ نكند بلكه عصیان در
جوارح نفوذ كند لكن مىتوان گفت كه معصیت با جوارح متلازم است هر یك در
دیگرى نفوذ كند.
أللَّهُمَّ فَصَلّ عَلَى
مُحَمّد وَ آلِهِ، وَاجْعَلْ هَمَسَاتِ قُلُوبِنَا، وَ حَرَكاتِ
أعْضَائِنَا، وَ لَمَحَاتِ أعْیُنِنَا، وَ لَهَجَاتِ ألْسِنَتِنَا... فى
مُوجِبَاتِ ثَوَابِكَ،
اللغة:
همس كلام: اخفاء او نمودن.
لمحه بصر: نظر نمودن به تندى و نظر بربودن.
لحجه: لغت.
یعنى : خدایا پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان آن صداهاى نهانى
دلهاى ما را و جنبشهاى اعضاى ما را و نگریستن چشمهاى ما را در باعثها
و اسباب ثواب تو.
حَتّى لا تَفُوتَنَا حَسَنَةٌ نَسْتَحِقّ بِها جَزَاءَكَ، وَ لا تَبْقَى لَنَا سَیّئَةٌ نَسْتَوْجِبُ بِهَا عِقَابَكَ.
حتى به معنى غایت نیست بلكه به معنى تعلیل است یعنى كى فوت رفتن.
حسنه: چیزى است كه شارع او را خواسته است و مطلوب او است مقابل او سیئه است.
استیجاب، استحقاق جزا عوض مكافات آن.
یعنى : تا این كه فوت نشود از ما مطلوب تو كه سزاوار به آن جزاى تو را و
باقى نماند براى ما گناهى كه مستوجب شویم به سبب آن گناه عقوبت تو را.
غرض از این كلمات سوال نمودن توفیق است از خداى تعالى بر این كه بیاورد
تمام طاعات را و محفوظ بودن از تمام معاصى است انسب در عنوان دعاء به حسب
فقراتى كه در آن مندرجست دعاء او علیه السلام فى الاعتراف و طلب التوبة
الى الله عز و جل بود نه دعاى اشتیاق.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِی اللَّجَإِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى
بود از دعاى آن بزرگوار علیه السلام در اعتماد نمودن و معتصم بودن به سوى خداى عز و جل.
اللَّهُمَّ إِنْ تَشَأْ تَعْفُ عَنَّا فَبِفَضْلِكَ وَ إِنْ تَشَأْ تُعَذِّبْنَا فَبِعَدْلِكَ
الاعراب: تعفو و تعذب جواب شرط است و فضل و عدل خبرند از براى مبتداى
محذوف اى العفو و العذاب این نحو گفته شده است و مفعول تشاء در موضعین
محذوفست اى آن تشاء العفو و العذاب.
ظاهر آن است كه جواب شرط قول او علیه السلام فبعدلك و فبفضلك باشد یعنى
جمله مبتداء و خبر جزاء باشد زیرا كه مطلق مشیت شرط نیست بلكه مشیت یا
متعلق او یعنى مشیت العفو یعنى خداوندا اگر مىخواهى كه عفو كنى از ما پس
به تفضل تو است و اگر بخواهى كه عذاب نمایى ما را پس از عدل و حكم تو است،
مقدم داشتن فقره مغفرت را بر عذاب از براى اعلام نمودن است بر این كه رحمت
او سابق است بر غضب او و رحمت از مقتضیات ذات او است و عذاب آن مقتضیات
بدى عمل گناهكاران است.
فَسَهِّلْ لَنَا عَفْوَكَ بِمَنِّكَ وَ أَجِرْنَا مِنْ عَذَابِكَ
بِتَجَاوُزِكَ فَإِنَّهُ لا طَاقَةَ لَنَا بِعَدْلِكَ وَ لا نَجَاةَ
لِأَحَدٍ مِنَّا دُونَ عَفْوِكَ
اللغة:
طاقت: قدرت و توانایى است.
تسهیل: عفو و اكرام نمودن به بنده است بدون مناقشه نمودن در حساب.
منت: به كسر انعام نمودن است و جاى و پناه دادن و حفظ نمودن.
عدل و عدال: مستویه و مقابل عمل جزا دادن.
فضل: زیادتى دادن و زیاد بر اجر عمل دادن.
نجات: خلاص شدن از نجا ینجو اى خلص.
دون: به معنى تحت است و به معنى قبل نیز آمده است.
قوله فانه: علت است از براى سئوال زیرا كه گناه بى شمار و بسیار صاحب او
را قدرت و طاقت بر عدل نیست از این جهت است كه حضرت امیرالمؤمنین علیه
السلام عرض مىنماید در بعضى از مناجات خود به خداى خود كه: اگر بدن مرا
چنان بزرگ نمایى كه وراء من معذب در جهنم نباشد مع ذلك معامله فضل با من
نمودهاى نه عدل یعنى پس آسان كن براى ما عفو خود را به انعام خود پناه
بده تو ما را از عقوبت تو به در گذشتن خود پس به درستى كه ما را طاقت عدل
تو نیست و نیست خلاصى براى كسى از ما بى عفو تو.
بدان كه دون مقابل فوق است و گاهى اطلاق شود به معنى قبل و ظاهر در مقام دون به معنى غیر و سوى باشد.
ایقاظ: از این كلام چنان فهمیده مىشود كه اگر خداى عز و جل بخواهد عفو
نماید مىتواند اگر چه در حقوق مردمان و حق ناس باشد و این به حسب ظاهر
منافات با عدل او دارد لكن مىگوییم كه: اگر خدا عفو نماید حتى حقوق
مردمان را لابد است به مقتضى عدل او را از حق ناس نجات دهد و یا این كه
صاحب او راضى شود از آن چون كه حاجت ندارد و از اهل بهشت است بدان كه ذكر
نمودهام كه دون در لغت عرب به معنى تحت مقابل فوقست و گفتم در مقام مناسب
است كه دون به معنى غیر و سوى باشد لكن الان میگوییم كه دون به معنى خود
باشد یعنى كه در تحت عفو تو باشد و عفو تو فوق باشد او را نجات نیست زیرا
كه عفو شامل او نخواهد بود.
یَا غَنِیَّ الاغْنِیَآءِ
اى بى نیاز بى نیازان.
اضافه غنى به سوى اغنیاء از باب دلالت آن است كه او بزرگ و رئیس ایشان است نظیر ملك الملوك و غریب الغرباء، و مولى الموالى.
هَا نَحْنُ عِبَادُكَ بَیْنَ یَدَیْكَ
هاء: حرف تنبیه است و او را داخل كنند بر جمله اسمیه حالیه از اسم اشاره
از براى بیدار نمودن مخاطب از غفلت تا القاء كلام به او نمایند و در این
مقام خطاب با حضرت احدیت جل اسمه است و او منزه است از غفلت و سهو پس
آوردن حرف تنبیه از براى استغاثه و الحاح نمودن و تضرعست و عرض نمودن است
كه ما بندگان توایم پیش و مقابل توایم.
وَ أَنَا أَفْقَرُ الْفُقَرَآءِ إِلَیْكَ
و من محتاج محتاجانیم به سوى تو.
غرض از این كلام آن است كه همه ما بنده تو و محتاج به توایم، و لكن من فقر
و احتیاجم از دیگران بیشتر است و لذا خود را تخصیص داد از دیگران.
فَاجْبُرْ فَاقَتَنَا بِوُسْعِكَ وَ لا تَقْطَعْ رَجَاءنَا بِمَنْعِكَ
اللغة:
جبر: اصلاح نمودن.
فاقه: اصلاح.
وسع: غنا و توانگرى.
منع: حرمان نمودن.
از اسماء حسناى حضرت بارى جل اسمه واسع و مانع است.
یعنى بسیار عطاكننده و منع كننده از بندگان هر كه را خواهد.
قطع نمودن رجاء، مایوس نمودن او است و باطل نمودن مرجو است یعنى پس اصلاح
كن حاجت ما را به توانگرى و قطع مكن امید ما را به باز داشتن خود.
فَتَكُونَ قَدْ أَشْقَیْتَ مَنِ اسْتَسْعَدَ بِكَ وَ حَرَمْتَ مَنِ اسْتَرْفَدَ فَضْلَكَ
اللغة:
شقاوت: بدبخت بودن و سعادت خوشبخت بودن.
حرمان: نرسیدن به مقصد.
استرفاد: طلب عطاء و فضل و احسان نمودن، فاء در فتكون فاء سببیه است فعل
مضارع بعد از او منصوبست به آن و قید قید منفى است نه نفى یعنى قطع رجاء
نه عدم او.
یعنى : پس بوده باشى تو كه بدبخت كرده باشى كسى را كه طلب نیكبختى كرده
باشد به تو و محروم كرده باشى كسى را كه طلب فضل و احسان نموده باشد تو را.
باء در بك احتمال استعانت دارد و احتمال سببیت دارد.
فَإِلَى مَنْ حِینَئِذٍ مُنْقَلَبُنَا عَنْكَ؟ وَ إِلَى أَیْنَ مَذْهَبُنَا عَنْ بَابِكَ؟
پس به سوى كه خواهد بود در این هنگام بازگشت ما از تو و به كجا خواهد كشید
رفتن ما از درگاه تو، شبهه این نیست كه دفع و جلب منافع نمىشود مگر به
واسطه واجب الوجود كه حضرت اقدس او ملجاء و منجاء و پناه است و اگر او
عنایت خود را گسیخته كند و التفات او كم شود بنده را پناه نیست، بایست
مستحق عقوبت شود.
سُبْحَانَكَ نَحْنُ الْمُضْطَرُّونَ الَّذِینَ أَوْجَبْتَ إِجَابَتَهُمْ وَ أَهْلُ السُّوءِ الَّذِینَ وَعَدْتَ الْكَشْفَ عَنْهُمْ
یعنى : پاك و منزهى تو از چیزهایى كه سزاوار خدایى تو نیست مائیم آن
فروماندگان كه واجب نمودى تو اجابت ایشان را و اهل ضرر و بدى كه وعده
فرمودى برداشتن ضرر را از ایشان.
اللغة:
مضطر: كسى است كه او را چارهاى نباشد.
سوء: آن بدى كه عارض انسان شود هست.
غرض از این كلام آن است كه عرض مىكند به خداى تعالى كه تو منزهى از تمام
نقایص و از جمله نقایص، خلف وعده است و تو وعده فرمودى بر اجابت مضطر و
دفع بدى از آنها به قول خود عز من قائل: أمّن یجیب المضطر اذا دعاء و یكشف السوء،
الان همه دردهاى چاره مسدود شده است و مضطر و اهل سوء هستیم، پس وعده كه
فرمودى به جاى آور اگر چه كسى را قدرت نیست كه چون و چرا در افعال تو
بتواند كند.
وَ أَشْبَهُ الاشْیَآءِ
بِمَشِیَّتِكَ وَأَوْلَى الامُورِ بِكَ فِى عَظَمَتِك رَحْمَةُ مَنِ
اسْتَرْحَمَكَ وَغَوْثُ مَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ
مشیت را دو معنى
است: بر یك معنى صفت ذات است و بر معنى دیگر صفت فعل، اگر مشیت ملائكه عنى
او اختیار نمودن اصلح و اكمل باشد صفت ذات خواهد بود زیرا كه او عین علم و
دانستن او است به چیزى كه در او خیر و صلاح است، و اگر معنى او ایجاد شىء
و احداث او است به حسب اختیار او خواهد صفت فعل بود و به قرینهاى مهربان
بودن و فریاد رسیدن مشیت در مقام صفت مفعولست، اشبه و اولى افعل التفضیل
است.
یعنى : شبیهترین چیزها به خواسته تو و سزاوارترین امرها به تو در
بزرگوارى تو مهربانى تو است كسى را كه طلب مهربانى از تو نمود و فریادرسى
كسى است كه طلب فریادرسى نمود از تو و وجه اشبهیت آن است كه رحمت و غوث
مقتضى ذات است او را و غضب بالعرض.
فَارْحَمْ تَضَرُّعَنَآ إِلَیْكَ وَ أَغْنِنَآ إِذْ طَرَحْنَآ أَنْفُسَنَا بَیْنَ یَدَیْكَ
اللغة:
تضرع: ذلیل و خوار و خاشع و خاضع بودن.
طرح: انداختن طرح مابین الیدین كنایه از كمال ذلت و خوارى است.
یعنى : پس رحم كن خوارى ما را به سوى تو و بى نیاز كن تو ما را زیرا كه
انداختیم نفسهاى خود را پیش تو در بعضى از نسخههاى صحیفه بدل اغثنا
اغثنا ضبط شد او از اغاثه به معنى اعانت است.
اللَّهُمَّ إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ شَمِتَ بِنَآ إِذْ شَایَعْنَاهُ عَلَى مَعْصِیَتَكَ
اللغة:
شمت: كعلم شماتت خوشحال شدن دشمن است به آن مصیباتى كه بر انسان وارد شود.
شبههاى نیست كه عمده شادى و فرح عزازیل خبیث در متابعت انسان است بر او و ترك متابعت معبود خود نمودن است.
یعنى : خداوندا به درستى كه شیطان خوشحال شده است بما وقتى كه همراهى
نمودیم او را بر ملائكه عصیت تو كلمه اذ مىتواند ظرف باشد و مىتواند
تعلیل باشد.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تُشْمِتْهُ بِنَا بَعْدَ تَرْكِنَآ إِیَّاهُ لَكَ
پس رحمت بفرست تو بر محمد و آل او و خوشحال مفرما تو او را بر ما بعد از
واگذاشتن ما او را از براى تو، شكى نیست كه بعد از واگذاشتن ما او را او
قهرا مكدر و بدحال شود و در غضب آید.
غرض از این كلام آن است كه بر من توفیق بازگشت و انابه بفرما كه او بدحال و دلگیر گردد.
وَ رَغْبَتِنَا عَنْهُ إِلَیْكَ
رغبت: متعدى بعن به معنى اعراض و اراده ننمودن از چیزى است.
یعنى اعراض و كناره نمودن ما از او به سوى تو به رحمت تو اى مهربانتر مهربانان.
باء در برحمت متعلق است بقوله و لا تشمت.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَیْهِ السَّلامُ بِخَوَاتِمِ الْخَیْرِ
و بوده است از دعاى آن بزرگوار عالى مقدار علیه السلام به خوب شدن عواقب
عمده خوف از براى انسان در عاقبت امر است مىشود كه انسان بد و شقى باشد
در امّ الكتاب لكن طریقه و سلوك او طریقه و سلوك اشقیاء باشد حتى آن كه
تمام مردم گویند كه او از اشقیاء است پس میرسد او را سعادت و به سعادت
مىمیرد و یا این كه در ام الكتاب شقى است لكن طریقه و سلوك او طریقه و
سلوك سعدا است حتى این كه تمام مردم گویند كه سعید است پس مىرسد او را
شقاوت و به شقاوت مىمیرد، این است در بسیارى از ادعیه ماثوره از نبى صلّى
اللّه علیه و آله و سلّم و آل او به این مضمون وارد است: اى خداى من اگر
مرا نوشتى در لوح محفوظ تو از جمله اشقیا محو نما مرا از اشقیا و بنویس
مرا از سعداء زیرا كه فرمودى كه محو مىنماید خدا هر چه را كه مىخواهد و
اثبات مىنماید هر چه را كه مىخواهد و در نزد او است ام الكتاب، خلاصه
بدبختى آخر كار و شقاوت آن دردى است كه او را دوا نیست چه خوب گوید بعضى
از عرفا:
همه از اول نالد عبدالله از آخر.
لازم است بر انسان كه لایزال تضرع و زارى به درگاه حضرت معبود كند كه بدبخت و عاقبت به شر نشود.
بدان كه خواتم جمع خاتمه به معنى عاقبت است مثل فواطم و خاتمه صیغه اسم
فاعل است و اضافه او به خیر از قبیل اضافه صفت به موصوف است مثل سعید كرز
لكن صفت چنان كه اشاره شد مونث است و او نمىشود مگر این كه موصوف مونث
باشد و موصوف در مقام یا صیغه فعیل است یا افعل التفضیل است بنابر اول اگر
به معنى مفعول باشد مذكر و مونث در او مساویست و اگر به معنى ثانى باشد
گاهى حذف تاء در مونث او شود مثل انّ رحمة الله قریب من المحسنین و اما بناء بر دوم گویند كه اسم تفضیل تثنیه و جمع و مونث نشود و احتمال دارد كه خواتم جمع خاتم به معنى انتهاء باشد.
یَا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاكِرِینَ
اى آن كسى كه خاطر آوردن او بزرگى و شرفست از براى خاطر آورندگان و در ذكر
او فوائد در دنیا و آخرت مترتب است یكى از فوائد دنیوى او شفاى امراض، و
دیگرى توانگرى است و ثروت، و سیم غلبه بر خصم است و چهارم عزیز بودن و
محترم بودن، پنجم محبوب القلوب بودن مابین الناس، و هكذا كه در تعداد از
حیز تحریر بیرون است لكن در هر مطلبى به اسمى كه مناسب آن مطلب است و اما
فوائد اخروى نجات یافتن از احوال و اخاویف قیامت در بعضى از روایات وارد
است كه: خداى عز و جل فرموده است: اى بنده من مرا خاطر آور در حال سعه و
رخاء من تو را خاطر آورم در حال شدت و مسكنت و ضر.
وَ یَا مَنْ شُكْرُهُ فَوْزٌ لِلشَّاكِرِینَ
فوز: نجات یافتن و رسیدن به خوبى.
شبههاى نیست كه كسى كه ثناء معبود خود نماید به ازاء آن نعمى كه بر او
سپرده شده است و نعم او را حقیر و خوار نداند و مدح او را از روى شوق و
ذوق نماید بر او خواهد رسید خیر دنیا و آخرت و ازدیاد نعم خواهد در او شد
چنان چه كفران نعم او موجب زوال و عقوبت است چنان كه مشاهده شده است، اى
كسى كه ثناء او رسیدن به خیر است از براى ثناء كنندگان پس لازم بر بندگان
آن است كه كوتاهى از شكر ننمایند، زیرا كه در شكر او مترتب است زیادتى و
در كفران او مترتب است عذاب آخرت شدید، چنان چه هر دو فقره خود صراحتا به
آن اشاره نموده است در كلام مجید.
وَ یَا مَنْ طَاعَتُهُ نَجَاةٌ لِلْمُطِیعِینَ
اى كسى كه كوچكى نمودن و منقاد شدن مر او را خلاصى است از براى مطیعین و فرمان برندگان.
كسى كه موفق به این صفت شود خواهد متنعم شد به مرافقت انبیاء و صلحاء و
شهداء و راست گویان در جنت عدن و چه خوب است كه ایشان رفیق باشند، اگر
بنده بتواند صفت بندگى تحصیل نماید و اطاعت معبود نماید خواهد به مرتبه
قرب الوهیت رسید و در ذات او صفات خدایى خواهد ظهور و نمود و نمود بعد از
این كه فوائد این سه صفت دانسته شد امام عالى مقام علیه السلام به خداى
خود عرض مىنماید.
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاشْغَلْ قُلُوبَنَا بِذِكْرِكَ عَنْ كُلِّ ذِكْرٍ
شغل مقابل فراغست، شغل در امر معنایش آن است كه در طلب او است كه تحصیل
نماید پس شغل قلب به ذكر خداى تعالى آن است كه لایزال معبود در نظر او
باشد و غیر در نظر نباشد، در هر فعلى از افعال دنیوى كه داخل شود او در
خاطر باشد و آن فعل بالتبع نه به عكس مثلا اگر كسى كه عشق بر چیزى دارد كه
در منظر و مسمع او غیر او نیست و غیر در نظر او معدوم است بایست بنده نیز
در ذكر خدا چنین باشد و این خاطر آوردن به قلب است نه به زبان و ذكر زبان
چندان فائده بر او مترتب نیست عمده ذكر قلب است مثل عاشق كه معشوق در قلب
او است و غیر محو است از این جهت است امام علیه السلام عرض مىكند به خداى
تعالى كه: رحمت فرست بر محمد و آل او و مشغول ساز دلهاى ما را به یاد
آوردن تو از هر یاد آوردنى، بدان كه این فرد اكمل افراد ذكر است.
وَ أَلْسِنَتَنَا بِشُكْرِكَ عَنْ كُلِّ شُكْرٍ
و زبانهاى ما را به ثناء نمودن نعمتت از هر ثناء نعمتى كه در غیر است
شبههاى نیست كه در شكر نعمت غیر عوضى نیست بلكه نعمت غیر نیز از خدا است
در این حال نیز معبود خود را ثناء نماید كه در قلب او القاء كند كه چیزى
به او اكرام و انعام نموده است علاوه شكر غیر راجع به غیر هست به خلاف شكر
كننده كه راجع به شاكر است.
وَ جَوَارِحَنَا بِطَاعَتِكَ عَنْ كُلِّ طَاعَةٍ
و مشغول ساز تو جوارح ما را به انقیاد تو از هر انقیادى زیرا كه بندگى و
اطاعت نمودن غیر جز زیان و خسران و عقوبت بر او مترتب نشود و لا اقل اگر
در مباحات باشد فعلیست بدون فایده به خلاف اطاعت خداى تعالى كه بر او
مترتب شود رسیدن به درجات عالیه و افتخار بر ملائكه.
فَإِنْ قَدَّرْتَ لَنَا فَرَاغاً مِنْ شُغْلٍ فَاجْعَلْهُ فَرَاغَ
سَلامَةٍ لا تُدْرِكُنَا فِیهِ تَبِعَةٌ وَ لا تَلْحَقُنَا فِیهِ سَأْمَةٌ
اللغة:
تقدیر: حكم نمودن.
فراغ: خالى بودن از شغل و عمل.
سلامت: ایمن بودن از آفات و امراض.
درك: رسیدن.
تبعه: امرى كه بر او مترتب شود.
اثم: گناه.
سأمه: ملول شدن و به زجر آمدن و او مصدر است.
یقال سئمته سأمة اى زجرته و مللته.
یعنى : اگر حكم نمودى تو را از براى ما فراغتى از كارى را پس بگردان آن
فراغ را فراغ سلامتى كه نرسانى تو ما را در آن فراغت امرى كه موجب گناه
شود و نرسان تو ما را در آن ملالت و منزجر بودن، بدان كه شغلى كه
مىفرماید فراغ از او عبارتست از ذكر و طاعت و غرض آن است كه زمانى كه
فارغ باشم از این امور فراغ من فراغى نباشد كه برسد بر من در آن فراغ
حوادث دهر و ملال و كسالت در اجر.
حَتَّى یَنْصَرِفَ عَنَّا كُتَّابُ السَّیِّئَاتِ بِصَحِیفَةٍ خَالِیَةٍ
مِنْ ذِكْرِ سَیِّئَاتِنَا وَیَتَولَّى كُتَّابُ الْحَسَنَاتِ عَنَّا
مَسْرُورِینَ بِمَا كَتَبُوا
تا این كه برگردد از ما
نویسندگان بدىها به كتاب خالى و مباشر شوند نویسندگان خوبىها از ما
خوشحال و شادمان به آن چه نوشتند خداى عز و جل با هر بندهاى دو ملك موكل
نموده است یكى رقیب و دیگرى عتید هر شغلى و فعلى كه از او صادر شود كتب
شود.
در بعضى از روایات وارد شده است كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام كه
مىخواست در بیت التخلیه وارد شود التماس مىنمود به آن دو ملك كه من از
شما خجالت مىكشم كه كشف عورت نمایم پیش شما با من نیائید كه من نخواهم
عملى نمود كه شما بنویسید، بعضى ذكر نمودهاند كه امام عالى مقام علیه
السلام در كتاب سیئات تعبیر به انصراف نموده است و در كتاب حسنات تعبیر به
تولى نموده است مراعات لطیفهاى است كه اشعار دارد به حصول انقطاع كلى
میان بنده و معصیت و ارتباط كلى بین او و بین طاعت او.
مِنْ حَسَنَاتِنَا وَ إِذَا انْقَضَتْ أَیَّامُ حَیَاتِنَا وَ تَصَرَّمَتْ
مُدَدُ أَعْمَارِنَا وَ اسْتَحْضَرَتْنَا دَعْوَتُكَ الَّتِى لا بُدَّ
مِنْهَا وَ مِنْ إِجَابَتِهَا
اللغة:
انقضاء امر: گذشتن امر است.
تصرم: از صوم به معنى بریدن و قطع نمودن است.
استحضار: طلب حضور نمودن.
دعوت: طلب آمدن نمودن مصدر دعاء است.
مدد: به ضم میم و فتح دال جمع مدت است مراد بدعوتى كه لابد است كه اجابت
شود و خلاص و نجات از او نیست یا مراد موت است كه مخلوقى است از مخلوقات
خدا و یا مراد ملك الموت علیه السلام است.
یعنى : و چون بگذرد روزهاى زندگانى ما و بریده شود زمانهاى عمر ما و طلب
حضور نمود ما را دعوت تو آن چنان دعوتى كه چارهاى نیست از آن و اجابت آن.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلْ خِتَامَ مَا تُحْصِى عَلَیْنَا كَتَبَةُ أَعْمَالِنَا تَوْبَةً مَقْبُولَةً
پس رحمت بفرست بر محمد و آل او صلى الله علیهم و بگردان آخر آن چه مىشمارند بر ما نویسندگان عملهاى ما توبه قبول شده.
ختام: یا به معنى آخر است و یا به معنى آن چیزى است كه به آن مهر كنند.
بدان كه در عبارت دعا امام عرض مىكند توبه مقبول یعنى توبه قبول شده نه
توبهاى كه واجب شده باشد قبول آن، بدان كه واجب است بر خداوند قبول نمودن
توبه كه انسان بعد از آن عمل صالح نیز بكند و گرنه قبول توبه بر خدا واجب
نیست و اگر قبول بفرماید از باب تفضلست و انعام و الا بر خداوند لازم
مىبود كه توبه فرعون را بعد از معاینه موت قبول فرماید و بر او سركوب و
توبیخ.
بقوله تعالى: الان و قد عصیت من قبل نزند.
لا تُوقِفُنَا بَعْدَهَا عَلَى ذَنْبٍ اجْتَرَحْنَاهُ، وَ لا مَعْصِیَةٍ اقْتَرَفْنَاهَا
اللغة:
توقفنا: مضارع اوقف اگر جماعتى از اهل لغت انكار نمودهاند آمدن اوقف لكن
ورودش در كلام امام علیه السلام دلالت بر صحت و فصاحت آن دارد.
اجتراح: به معنى كسب نمودن است.
اقتراف: نیز به همان ملائكه عنى است معنى قول آن بزرگوار لا توقفنا باز
مدارى بعد از آن بر گناهى كه كسبنمودهایم ما او را یعنى ما را مطلع نسازى
در آخرت به گناهى كه در دنیا نمودهایم آن را تا این كه خجالت زده شویم
یعنى باز ندارى ما را بعد از آن توبه بر گناهى كه نمودهایم آن را و نه
معصیتى كه كسب نمودهایم آن را.
وَ لا تَكْشِفْ عَنَّا سِتْراً سَتَرْتَهُ عَلَى رُءُوسِ الاشْهَادِ یَوْمَ تَبْلُو أَخْبَارَ عِبَادِكَ
اللغة:
ستر: به كسر سین پرده.
اشهاد: جمع شاهد مثل اصحاب و صاحب.
بلاء: اختیار نمودن.
یعنى برمدار از ما پردهاى كه پوشانیدهاى او را بر ما در حضور حاضران روزى كه آزمایش مىكنى تو خبرهاى بندگان خود را.
اشهاد: یا ائمه و انبیاء و ملائكهاند ایشان حاضران روز قیامتند، یا مطلق خلایق.
در كافى به سند موثق مروى است از پسر وهب او گفت: شنیدم از امام به حق
ناطق جعفر بن محمد الصادق علیه الصلوة والسلام كه فرمودند: وقتى كه بنده
توبه نصوح نمود خداى تعالى ستر او را خواهد نمود و او را بپوشاند.
عرض نمودم كه: چگونه مىپوشاند؟
فرمود: فراموش كنند آن دو ملك هر چه را بر او نوشته بودند و وحى فرستد به
سوى جوارح او و به سوى قطعات زمین كه كتمان نمائید بر او گناهان او را پس
چیزى نیست كه بر او شهادت دهد.
مراد بیوم تبلوا اخبار عبادك اختیار و آزمایش بندگان در روز قیامت عبارت
بود از اظهار نمودن ایمان و عهود و مواثیق و طاعات كه معلوم نمایند بر
دیگران امور ایشان را.
إِنَّكَ رَحِیمٌ بِمَنْ دَعَاكَ
به درستى كه تو مهربان هستى به كسى كه خوانده است تو را بلكه بر هر كه چنان كه اكرام و انعام او بر نوع خلق معلوم است.
وَ مُسْتَجِیبٌ لِمَنْ نَادَاكَ
اجابت كننده هستى مر كسى كه تو را قصد نمود یا تو را ندا نمود.
در كافى روایت نماید به سند خود از امام جعفر صادق علیه الصلوة والسلام كه آن بزرگوار فرموده است كه:
هر كه ده دفعه یا الله بگوید به او گفته شود: لبیك حاجت تو چیست؟
بلى هر كه حقیقتا او را ندا كند و او را معبود بداند و غیر او را باطل
داند و قلب او خالص باشد كفایت او نماید به یك نوبه یا الله گفتن.
وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِی الِاعْتِرَافِ وَ طَلَبِ التَّوْبَةِ إِلَى (مِنَ) اللَّهِ سبحانَهُ وَ تَعَالَى
بوده است از دعا و تضرع آن سید بزرگوار علیه الصلوة والسلام در اقرار
نمودن به گناه و التماس قبول توبه و بازگشت آن به خداى سبحانه و تعالى كه
پاك از عیوب و نقایص است و بزرگ و برتر است از هر بزرگى و برترى بدان كه
اعتراف به معصیت و بازگشت نمودن از خوبى بنده است كه موفق شده است به این
خصلت حمیده و خداى عز و جل دوست دارد بندهاى را كه اعتراف به معصیت خود
نزد او نماید و از او طلب عفو نماید و گرنه او را صفت متكبرین است خصوصا
تكبر نمودن به خداى عز و جل بلى اعتراف نمودن معصیت خالق نزد مخلوق ظاهرا
جایز نباشد بلكه بتوان دعوى نمود كه نزد خالق نیز جایز نیست كه اقرار به
معصیت نماید مگر این كه غرض او معذرت و طلب عفو نمودن باشد.
اللَّهُمَّ إِنَّهُ یَحْجُبُنِى عَنْ مَسْأَلَتِكَ خِلالٌ ثَلاثٌ
بار خدایا به درستى كه شأن چنین است كه مانع مىشود مرا از سئوال نمودن از
حضرت احدیت تو سه صفت یعنى سه عیب و منقصت در من است كه هر یك باعث و سبب
آن شده است كه از حضرت تو سئوال نمایم.
خلال: به كسر خاء جمع خلة به فتح خاء است مثل خصال و خصلت لفظا و معنا اما
خلال به فتح خاء به معنى وسط و اثناء است مفرد است از براى خلل به فتح خاء
یا به ضم خاء به معنى فرحه و ثقب است.
و منه قوله تعالى: فجاسوا خلال الدیار
بدان كه انسان اگر تامل فى الجمله در وجود خود نماید و ملاحظه الطاف و
انعام و افضال خدا در حق خود نماید به واسطه ارتكاب معصیتى از معاصى اگر
چه گناه كوچك باشد نخواهد سئوال از خدا نمود به عبارت اخرى خجالت و حیاء
مانع او شود از سئوال پس انسب آن بود كه امام عرض نماید كه مانع من شود
گناه من از مسئلت نمودن.
میتوان جواب داد از این كه خداى عز و جل رؤف
و فیاض و جواد و حنان و منان و كریم و عطوف و رحیمست مطلق مخالفت او مانع
طلب عفو نمودن نیست مگر این كه مقام به بى باكى و هتاكى و تجرى بیورن آید
این است كه امام علیه السلام خصال سه گانه را مانع دانسته است نه مطلق
معاصى ثلاث صفات است از براى خلال و غرض از صفت تخصیص است.
وَ تَحْدُونِى عَلَیْهَا خَلَّةٌ وَاحِدَةٌ
و مىكشاند مرا بر سئوال نمودن از تو یك خصلت، تحذوا از جداء ابل است پس
تعبیر به لازم معنى شود یعنى بر مىانگیزاند مرا یا این كه مىراند مرا به
سئوال نمودن از تو چنان كه بر معنى اخیر در مجمع البحرین تصریح نموده است.
خلة: به فتح خاء معجمه نه به ضم یا به كسر آن.
یَحْجُبُنِى أَمْرٌ أَمَرْتَ بِهِ فَأَبْطَأْتُ عَنْهُ
مانع شده است مرا فرمانى كه واجب نمودى تو به او پس تأخیر انداختم من او را و درنگ نمودم من از او.
ابطاء: در لغت مقابل سرعت است و غرض امام از این عبارت یا معنى مجازى او
است یعنى امتثال ننمودن و جاى نیاوردن و یا این كه مراد معنى حقیقى باشد و
عصیان ابطاء ماموریه از براى آن است كه امر حقیقت در فور است على الاطلاق
یا این كه اوامرى كه در آنها قرینه فور بوده است به سرعت به جاى نیاورد.
وَ نَهْیٌ نَهَیْتَنِى عَنْهُ فَأَسْرَعْتُ إِلَیْهِ
و نافرمانى كه طلب نمودى ترك او را از من پس تعجیل نمودم به سوى او در جاى
آوردن تعبیر به سرعت نمودن در ارتكاب منهى عنه نه مخالفت شاید جهت آن باشد
كه در سرعت كمال تجرى و بى احترامى است به خداى عز و جل از مثل این معصیت
و گذشتن كمال بعد است به خلاف مطلق مخالفت.
وَ نِعْمَةٌ أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَیَّ فَقَصَّرْتُ فِى شُكْرِهَا
و نعمتى كه انعام نمودى تو به آن بر من پس من كوتاهى نمودم در ثناء گذارى
به آن عقل فطرى حاكم است بر این كه ثناء نمودن در مقابل نعمت نیكو است
بلكه اگر كوتاهى نماید ایمن از زوال او نیست و رد لسان شرع بیان شد كه اگر
شكر نماید موجب زیادتى آن شود و اگر كوتاهى نماید نعمت از او سلب شود بدان
كه تقصیر در شكرگذارى به دو نحو تواند بود یكى آن است كه نعمتى را كه خداى
بر او داده است كفران نماید و اعتناء به او ندارد بلكه در نزد او عدم است.
و دوم: آن است كه مسامحه مساهله نماید در مدح و ثناء قسم اول موجب كفر و
خلود در نار است و این قسم در اغنیاء و فقراء است لكن در اغنیا از حیث كبر
و نخوت است و در فقراء از جهت استهزاء و ملامت مثلا شخص فقیر بعد از این
كه جد و جهد نمود و قرص نان جوى را تحصیل نمود بعد از خوردن او دو دست خود
را به سمت آسمان بلند نماید و گوید الهى شكر، و او را هیچ غرضى نیست مگر
این كه به زبان حال به خداى خود عرض نماید كه این چیست كه به من دادى و
حال آن كه جماعتى را به طعام لذیذ و نفیس، متنعم ساختى این شخص كافر و بدن
او نجس است و اما قسم دوم موجب معصیت در رعیت نیست اگر چه باعث شود كه
نعمت او كم شود لكن در امام و پیغمبر موجب معصیت است این است نكته طلب عفو
از ایشان از معاصى خودشان و گریه نمودن ایشان از براى معصیت خودشان.
حاصل كلام: فرق ما بین امام و رعیت است در معاصى مثلا ترك توجه به خدا در رعیت معصیت نیست و در امام علیه السلام معصیت است.
وَ یَحْدُونِى عَلَى مَسْأَلَتِكَ تَفَضُّلُكَ عَلَى مَنْ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَیْكَ
و مىراند و مىكشاند مرا بر سئوال نمودن از تو مهربانى و بخشش تو بر كسى كه آمد خود به سوى تو.
وَ وَفَدَ بِحُسْنِ ظَنِّهِ إِلَیْكَ
و نازل شد آن كس به سبب گمان خوبى كه او را بود به سوى حضرت تو.
الیك: متعلق است به قوله و فدنه بحسن ظنه، عقل حاكم است كه او واجب الوجود
است و نقل خود خبر داد از رحمانیت و عطوفت خود توان قطع نمود كه هر كه به
او توجه نماید و غیر او را نابود و عدم صرف داند خواهد رحمت او سبقت نمود
بر غضب او و او را در مقام مرحمت و سرفرازى بر آورد.
وفود: به معنى قدوم است و نزول.
إِذْ جَمِیعُ إِحْسَانِكَ تَفَضُّلٌ
به علت آن كه تمام نیكویىهاى تو بخشش و زیادتى است و اجرت و عوض و عملى در مقابل آن نیست.
وَ إِذْ كُلُّ نِعَمِكَ ابْتِدَآءٌ
به علت آن كه هر یك از روزىهاى تو ابتدا نمودن است در روزى دادن نه این
كه عوض چیزى یا به استحقاق حقى باشد فرق ما بین نعمت و احسان میشود به آن
كه احسان عبارت است از مطلق نیكویىها خواه انسان به آنها حاجت ضرورى
داشته باشد یا نداشته باشد به خلاف نعمت كه او عبارت است از نیكویىهاى
ضروریه كه تعیش انسان بدون او یا محال است یا صعب و مىتوان دعوى نمود كه
قریب هم هستند در معنى، و كیف كان چون معلوم و واضح است احسان خداى عز و
جل بر عبید و مخلوق خود و اعطاء نعم بر ایشان از باب رأفت وجود و كرامت
است نه آن كه العیاذ بالله استحقاق و معاوضه و مبادله باشد پس هر چه به هر
كس دهد مسبوقست به تفضل پیش از آن كه او استحقاق او را داشته باشد این جهت
انسان را سبب شد كه سئوال از تفضل نماید بناء على هذا كلمه اذ علت و سبب
است از براى قول او و تحدونى.
فَهَآ أَنَا ذَا یَآ إِلَهِى وَاقِفٌ بِبَابِ عِزِّكَ وقُوفَ الْمُسْتَسْلِمِ الذَّلِیلِ
پس این منم حاضر اى پروردگار من كه ایستادهام به درگاه بزرگى تو ایستادن فرمان بردار خوار.
فاء در كلمه فها تفریع بر سابق است غرض آن است كه بعد از این احسان و نعم
حضرت تو تفضل است پس من نیز سئوال مىنمایم از جناب تو مثل كسى كه حقیقتا
سئوال كننده باشد قوله وقوف المستسلم مىشود منصوب به نزع خافض باشد اى
كوقوف و مىشود مفعول مطلق باشد از براى واقف.
وَ سَآئِلُكَ عَلَى الْحَیَآءِ مِنِّى سُؤَالَ الْبَآئِسِ الْمُعِیلِ
و سئوال كنندهام من تو را بر شرمسارى از خودم سئوال نمودن حاجت دارنده صاحب عیال.
بدان كه سئوال كننده اگر در سئوال خود شرمسار و خجل است از مسئول و از جهت
دیگر كمال احتیاج به مطلوب خود داشته باشد لابد آن مسئول قضاء حاجت سائل
نماید اگر حكیم و عادل باشد.
پس كسى كه این دعا را خواهد بخواند از خود ملاحظه كند كه صفات مذكوره در
آن هست یا نه اگر در خود دید و ملاحظه نمود بخواند وگرنه ترك او انسب است.
مُقِرُّ لَكَ بِأَنِّى لَمْ أَسْتَسْلِمْ وَقْتَ إِحْسَانِكَ إِلا بِالاقْلاعِ عَنْ عِصْیَانِكَ
اللغة:
استسلام انقیاد و كوچكى نمودن.
یعنى : اقرار كنندهام به این كه من كوچكى ننمودهام براى تو هنگام احسان تو مگر به باز ایستادن از عصیان تو.
بیان: این فقره به حسب فهم عبارت مشكل شده است، آخوند فیض مىفرماید:
یعنى اقرار كنندهام به این كه من فرمانبردارى ننمودم هنگام توفیق دادن تو
مرا از جهت فرمان بردارى مگر به بازداشتن تو مرا از عصیانت پس در این حالت
مرا عملى نیست.
و بعضى دیگر معنى نمودند یعنى تمام نشد از من انقیاد و خضوع از براى احسان
تو مگر این كه باز داشتى از معصیت با این كه من خالى نیستم در حالى از
حالات از نعمت تو بر من پس واجب آن است كه اصلا معصیت ننمایم تو را.
و بعضى از فضلاء معنى دیگر نموده است یعنى فرمانبردارى ننمودهام وقت
احسان تو مگر به ترك معصیت تو عملى ننمودهام عمل دیگرى را این بنده
بىسرمایه هر قدر كه تامل نمودم این سه معنى هیچكدام را مناسب با ذوق
ندیدم زیرا كه مقام، مقام آن است كه من مخالفت نمودهام نه این كه، اطاعت
نمودهام یا با توفیق یا بدون توفیق.
شاهد: بر مطلب فقره سابقه و لاحقه و در سابقه عرض نماید به خداى عز و جل
كه سئوال كنندهام از روى حیاء و شرمسارى، و در فقره لاحقه عرض نماید آیا
منفعت مىدهد مرا اقرار خودم بر معصیت خود و اعتراف خودم بر بدىهاى خودم
اگر مراد هر یك از سه معنى بود او را معصیتى نبود كه اعتراف نماید ظاهر
نظر قاصر آن است كه این فقره از قبیل اخراج قبل از اسنادست چنان چه جماعتى
از اهل علم در دفع تناقض استثناء گفتهاند معنى عبارت آن است یعنى وقتى
احسان مگر كف از معصیت خود فرمانبردارى ننمودهام معصیت ننمودهام. به
عبارت اخرى لم استسلم تعلق گرفته به مجموع مستثنى و مستثنى این عرضى كه
نمودم بر اذهان صافیه مخفى نیست. فتامل.
گمان حقیر آن است كه چیزى كه باعث شده است بر هر یك آن سه معنى دو چیز است
یكى ظاهر عبارت به حسب استثناء متعارف و دیگرى فقره بعد قوله و لم اخل لكن
گوییم: ظاهر چنان است مگر این كه فقره مقدم و مؤخر قرینه بر صرف ظاهر باشد
و قوله علیه السلام منافات با معنى حقیر ندارد زیرا كه مقصود امام علیه
السلام آن است كه من هرگز از امتنان تو خالى نیستم و با این حال معصیت تو
را مىنماییم.
بدان كه این اختلافات در فهم كلام از براى آن بود كه اقلاع به معنى كف و
باز داشتن باشد از شیىء و اگر به معنى نزدیكى باشد یا به معنى دلیل كردن
كشتى باشد معنى كلام حاجت به تكلف ندارد.
وَ لَمْ أَخْلُ فِى الْحَالاتِ كُلِّهَا مِنِ امْتِنَانِكَ
هرگز خالى نبودهام در همه حالات از: عمت دادن تو چگونه متصور شود كه
موجود بعد از این كه به عالم وجود داخل شد خالى شود از نعمت خالق و موجد
زیرا كه نعمت بقاء وجود اگر از او گسیخته شود فناى صرف و عدم مطلق خواهد
بود پس باقى بودن وجود اعظم نعمت است و او با او هست.
فَهَلْ یَنْفَعُنِى یَآ إِلَهِى إِقْرَارِى عِنْدَكَ بِسُوءِ مَا
اكْتَسَبْتُ ؟ وَهَلْ یُنْجِینِى مِنْكَ اعْتِرَافِى لَكَ بِقَبِیحِ مَا
ارْتَكَبْتُ؟
پس از این كه امرم به این حال رسید آیا منفعت
مىبخشد مرا اى خداى من اقرار نمودن من نزد تو به بدى هایى كه مرتكب شدم
من، آیا نجات مى دهد مرا از عقوبات تو اعتراف نمودن خودم به قبح هایى كه
كسب نمودم.
بلى اعتراف و اقرار با نفع كمال منفعت و نجات در حق مكلف است زیرا كه نجات
بنده از دریاى معاصى به سه چیز است به ندامت و استغفار و ترك معصیت نمودن.
روایت شده است از حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم كه زمانى كه
بنده توبه نمود به سوى خداى خود و پشیمان شد از گناهان گذشته خود قطعات
زمین بعضى، بعضى را بشارت دهند كه بنده از بندگان مولى توبه نمود از معصیت
خود و پشیمان شده است از گناهان گذشته خود چنان ندا دهند كه به آسمان نداى
ایشان رسد ملائكه آسمان دنیا نداى آنها را شنوند و خوشحال شوند و بر آن
بنده مدح و ثناء كنند و بر او دعاء كنند كه خدایا او را ثابت دار به طاعت
خود و او را از آتش خود نجات ده.
پس لایزال دعاى او نمایند تا این كه آواز دعاى ایشان برسد به عرش و كرسى و
بشنوند كروبین و روحانیین و حمله عرش و خوشحال از این عمل شوند و دعا در
حق او نمایند تا این كه دعاى آنها به درگاه حضرت عزت جل اسمه رسد و او جل
جلاله داناتر است به حال بنده خود از ایشان پس فرماید خداى عز و جل كه: اى
ملائكه چه واداشته است شما را كه دعا مىنمایید از براى بنده من و حال آن
كه او عاصى است به سوى من و حال آن كه خداى تعالى عالمتر است به حال بنده
از ایشان.
عرض نمایند: اى پروردگار ما اگر چه معصیت تو نموده است بنده تو لكن نادم
شده است و برگشته است امید غفران تو دارد پس خداى تعالى فرماید: اى ملائكه
من چه باعث شده است شما را كه خوشحال شدید به توبه نمودن بنده من؟
عرض نمایند: اى خداى ما او تو را شناخت به یگانگى و از براى تو شریك
نگرفت، شیطان او را فریب داد، و او معصیت تو نموده است الان برگشت و
پشیمان شد و به سوى تو بازگشت نمود و از دشمن تو اعراض نمود پس خوشحالى ما
اى خداى ما به واسطه هم و غم است كه داخل شده بر دشمن تو شیطان كه جهد و
تعب او در اغواى وى ضایع شد.
پس خداى عز و جل فرماید: اى ملائكه من خوشحالى من زیادتر است از شما گواه
باشید من او را آمرزیدم من او را دوست میدارم شما نیز او را دوست داشته
باشید پس ملائكه او را دوست دارند بدون آن كه او را ببینند و ثناء بر او
نمایند بده مقابل از عملش پس دوستى او واقع شود از آسمانى به آسمانى پس
واقع شود دوستى او تا به زمین پس تمام اولاد آدم او را دوست خواهند داشت
بدون آن كه او را دیده باشند و به عمل او عمل خواهند نمود.
أَمْ أَوْجَبْتَ لِى فِى مَقَامِى هَذَا سُخْطَكَ؟ أَمْ لَزِمَنِى فِى وَقْتِ دُعَآئِى مَقْتُكَ؟
اللغة:
سخط: به ضم سین و فتح آن به معنى غضب است.
مقت: به معنى دشمن نمودن است فرق ما بین آنها به حسب اعتبار است.
یعنى : آیا واجب نمودى تو براى من در این مقام خشم و غضب خود را یا این كه
لازم نمود براى من در وقت دعا نمودن من دشمنى خود را بدان كه كینه و غضب
را نسبت به خداى تعالى دادن مجاز است و این صفات صفت انسانى است یعنى امرى
جاى آورده شود كه سبب این امور شود به عبارت اخرى:
عقوباتى كه موجب سخط و غضب شود پناه بایست برد به خداى عز و جل اگر انسان
مرتكب شود معصیتى را كه سبب سخط و غضب شود زیرا كه تحصیل رضاى او نمودن
كمال صعوبت و اشكال دارد.
سُبْحَانَكَ
یعنى : پاك و منزهى از این كه عفو ننمایى یا این كه قبول توبه نفرمایى یا این كه مایوس و ناامید نمایى.
لا أَیْأَسُ مِنْكَ وَقَدْ فَتَحْتَ لِى بَابَ التَّوْبَةِ إِلَیْكَ
مایوس نخواهم رفت از درگاه تو و حال آن كه به تحقیق باز نمودى تو در توبه به سوى خود را.
قبول توبه واجب است بر خداى عز و جل عقلا و نقلا لكن تحصیل او كمال صعوبت دارد.
حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند كه:
آیا مىدانید كه كیست توبه كننده؟
عرض نمودند: نمىدانیم یا رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و سلّم.
فرمودند: اگر بندهاى توبه نمود و خصماء خود را راضى ننمود پس او توبه
ننموده است، و اگر توبه و عمل خود را زیاد ننمود او توبه ننموده است، و
اگر توبه نمود و لباس خود را تغییر نداد او توبه ننموده است.
و اگر توبه نمود و حفظ زبان او نشد و قلب او باز نشد و دست او باز نشد او
توبه ننموده است، كسى كه توبه نمود و آرزوى او كم نگردید او توبه ننموده
است، اگر توبه نمود و زیادتى قوت خود را نداد توبه ننموده است زمانى كه
مستقیم شد بر این صفات او توبه نموده است.
بَلْ أَقُولُ مَقَالَ الْعَبْدِ الذَّلِیلِ الظَّالِمِ لِنَفْسِهِ الْمُسْتَخِفِّ بِحُرْمَةِ رَبِّهِ
ناامید نمىشوم از تو بلكه مىگویم گفتن بنده خوار ستم كننده بر خود
استخفاف كننده به حرمت پروردگار خود حرمت آقایى و حرمت استخفاف عبارت از
مخالفت مولى و ترك اطاعت او است بنده اگر مخالفت خالق خود نمود اعتنا
ننمودن به او است و استخفاف او است به آقایى و عزت خالق خود و هتك حرمت او
نمود و بر خود نیز ستم نمود و نفس خود را در معرض هلاكت و عقوبت بیرون
آورد.
الَّذِى عَظُمَتْ ذُنُوبُهُ فَجَلَّتْ وَ أَدْبَرَتْ أَیَّامُهُ فَوَلَّتْ
آن چنان بندهاى كه بزرگ شد گناهان او پس در نهایت بزرگى رسید و برگشت روزگار او پس برگشتنى.
قوله جلت: یعنى پس بسیار بزرگ گشت معصیت او و این نظیر تاكید است از براى عظمت.
و همچنین قوله فولت تاكید است از براى ادبرت.
یعنى برگشت روزگار او پس زیادتى در ادبار نمود به عبارت اخرى روزگار او خراب شد و تباه شد.
حَتَّى إِذَا رَأى مُدَّةَ الْعَمَلِ قَدِ انْقَضَتْ وَ غَایَةَ الْعُمُرِ قَدِ انْتَهَتْ
تا آن كه دید مدت عمل و زمان او گذشت و نهایت عمر به سر آمد دنیایى كه محل
تجارت و زراعت آخرت است سرمایه تجارت و اسباب زراعت را شیطان به غارت برد
خود مثل تاجر مفلس و زارع بى بذر و عوامل شد.
وَ أَیْقَنَ أَنَّهُ لا مَحِیصَ لَهُ مِنْكَ
و قطع داشت این كه نیست ملجاء و پناهى مر او را از تو و جاى فرار از تو را
ندارد، كسى بخواهد خود را از عقوبت دیگرى حفظ نماید بایست او را مكان
فرارى باشد كه در آن مكان خود را داخل نماید یا شخص پناه دهى او را باشد
كه در پناه او خود را داخل نماید و كه را حد آن است كه مطرود خالق عظیم را
بتواند پناه دهد و یا جاى دهد
تَلَقَّاكَ بِالإنابَةِ وَ أَخْلَصَ لَكَ التَّوْبَةَ
روى آورد به سوى تو به بازگشت و خاص و خالص نمود براى تو توبه را.
فَقَامَ إِلَیْكَ بِقَلْبٍ طَاهِرٍ نَقِیٍّ ثُمَّ دَعَاكَ بِصَوْتٍ حَآئِلٍ خَفِیٍّ
اللغة:
حال یحول حولا: اذا تغیر.
خفى: اى ستر.
حائل، و خفى: صفت صوت است، صوت كه از طبع خود بیرون نیاید و او را پنهانى
و آهستگى حاصل شود، سبب یا خوف و ترس است و یا حیا و شرمسارى و یا هر دو و
در مقام هر دو است، بدان كه ظاهر و نقى به حسب معنى قریب هم هستند و هر یك
از آنها تعبیر به دیگرى مىشود و تعبیر مىشوند به نظافت و پاكى، قلب نظیف
و پاك آن است كه خالى باشد از اوصاف رذیله و اعتقادات فاسده معنى قول او
علیه السلام فقام الیك توجه نمودن به جانب او است بعد از این كه چارهاى
از براى كار خود ندیده است و غیر از او پناه و ملجاء نیافت یعنى پس روى
آورده است به جانب تو پس خوانده هست به آواز متغیر آهسته و خفى.
قَدْ تَطَأْطَأَ لَكَ فَانْحَنَى وَ نَكَّسَ رَأْسَهُ فَانْثَنَى
اللغة:
تطأطأ: رباعى مزید به معنى فروتنى نمودن حق العود انعطف یعنى كج و معوج شدن.
نكس الرأس: سر را به زیر آوردن است.
النثنى: من ثنى یثنیه اى انعطاف.
یعنى دو تا گردیدن این عبارات كنایه است از اتصاف او به ذلت و خوارى.
یعنى فروتنى نموده است از براى تو پس خوارى نمود و به زیر انداخت سر خود را تا دو تا شد و كلمه فاء مىشود به معنى حتى باشد.
قَدْ أرْعَشَتْ خَشْیَتُهُ رِجْلَیْهِ وَ غَرَّقَتْ دُمُوعُهُ خَدَّیْهِ
اللغة:
رعشه: مرضى است كه در بدن حادث مىشود.
خد: صفحه رو را گویند.
در سابق ذكر نمودم كه اگر دعاكننده متصف به این صفات نباشد یعنى او را از
ترس خداى رعشه نداشته باشد و اشك چشم او بر صفحه روى او جارى نباشد این
نحو كلمات را نخواند و گرنه بر او عقوبت كنند از جهت كذب او.
یعنى به رعشه انداخته است ترس او هر دو پاى او را و غرق نموده است اشكهاى چشم او هر دو طرف صفحه صورت او را.
بدان كه حال بنده چون به این صفت رسید لابد مورد تفضل و عنایت و مرحمت
خداى لایزال شود لكن فایز شدن به این صفت موقوف است به عنایت حضرت احدیت
جل اسمه كه فتح باب معرفت توحید بر او نماید كه او را مستجمع جمیع صفات
كمالیه و منزه از نقایص داند و گرنه به این صفت نخواهد متصف شد.
یَدْعُوكَ بِیَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
مىخواند او را به اى مهربانتر مهربانها.
بدان كه عذر جوینده و معذرت آورنده در مقام طلب عفو و بخشش از تقصیر خود
از آن كسى كه از مخالفت او نمود او را به اوصافى خواند كه مناسب عفو و
بخشش است پس خواندن خداوند كریم را در این مقام به ارحم الراحمین سزاوارتر
و انسب است علاوه در بعضى از روایات وارد است كه: حضرت ختمى مآب صلّى
اللّه علیه و آله و سلّم مرور مىفرمودند به شخصى كه مىگفت: یا ارحم
الراحمین.
فرمودند: سئوال نما چیزى را كه مىخواهى زیرا كه خداى عز و جل نظر نموده است به سوى تو.
و در روایت دیگر وارد است كه خداى عز و جل ملكى را موكل نموده بر بنده
خود، بنده همین كه سه دفعه گفت یا ارحم الراحمین ملك به او مىگوید سئوال
نما هرچه را كه مىخواهى زیرا كه خداى عز و جل به جانب تو توجه نموده است
و در روایت دیگر وارد است كه هر كه را به خداى تعالى حاجتى باشد هفده نوبت
بگوید یا ارحم الراحمین حاجت او روا شود.
وَ یَآ أَرْحَمَ مَنِ انْتَابَهُ الْمُسْتَرْحِمُونَ
اللغة:
انتاب: از نوب نقل شد به باب افتعال.
نوبت: قصد نمودن مرتبهاى بعد مرتبهاى.
مسترحم: طلب مهربانى نمودن.
غرض از ذكر این ندا آن است كه:
مىخواهد اظهار صفتى در خداى تعالى نماید و اظهار صفتى در خود اما در خداى
تعالى غنى و بزرگى و در خود فقر و كوچكى، شبههاى نیست كه محتاج فقیر شأن
و صفت او نوبت به نوبت در صبح و شام به خانه غنى رفتن است و از او سئوال
نمودن و شأن غنى كریم دادن و قبول مسئول او نمودن است و غرض دیگر آن است
كه تو كسى هستى كه لا یزال نوبت سئوال كنندگان از تو طلب مهربانى كنند و
من نیز از آن كسان هستم.
یعنى : اى مهربانتر از هر كسى كه تناوب كردند و رفتهاند او را طلب مهربانىكنندگان.
وَ یَآ أَعْطَفَ مَنْ أَطَافَ بِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ
اللغة:
عطف مهربانى نمودن و مشفق بودن.
اطافه: دور گردانیدن و احاطه نمودن.
كسى كه معصیت كسى نماید آن كس از معصیت كننده بى میل و بى رغبت است و
معصیت كننده كه در مقام عفو و در گذشتن از او بیرون آید به هر جانب كه او
از روى بى میلى توجه كند او نیز به همان جانب توجه نماید.
پس گویا بر او طواف و احاطه نموده است.
یعنى : اى كسى كه مهربانتر است از هر كس كه طواف او نمودهاند طلب آمرزش كنندگان.
وَ یَا مَنْ عَفْوُهُ أَكْثَرُ مِنْ نَقِمَتِهِ وَ یَا مَنْ رِضَاهُ أَوْفَرُ مِنْ سَخَطِهِ
اللغة:
نقم: به فتح نون و كسر قاف اسم مصدر به معنى تلافى و انتقام.
سخط: مصدر به معنى غضب.
رضا: به معنى خشنودى بدان كه این صفات، صفات مخلوقست و نسبت دادن این
اوصاف به خداى عز و جل مجاز است و غرض لوازم او هست مثلا راضى شدن كسى از
كسى و غضب نمودن و انتقام كشیدن لازم آنها انعام و خوارى و ایلام است پس
رضاى خدا اكرام و انعام او است و داخل نمودن در بهشت و غضب و انتقام خدا
اهانت نمودن و داخل در جهنم نمودن است.
یعنى : اى كسى كه در گذشتن او زیادتر از انتقام او است و اى كسى كه خشنودى او بسیارتر است از غضب او.
وَ یَا مَنْ تَحَمَّدَ إِلَى خَلْقِهِ بِحُسْنِ التَّجَاوُزِ
اللغة:
تحمد: باب تفعل معنى حقیقى قبول ثناء نمودن است و گاهى به معنى طلب ثناء نمودن نیز آمده است.
و بعضى گفتهاند: به معنى منت گذاشتن است و این معنى در ظاهر كلام امام
علیه السلام بعید نیست لكن بعضى گفتهاند: در این صورت متعدى بالى شدن حسن
ندارد، و مراد به حسن التجاوز آن است كه در مورد عقوبت و ایذاء اكرام و
انعام نماید.
یعنى : اى كسى كه منت گذاشته است به سوى بندگان خود به خوبى در گذشتن.
وَ یَا مَنْ عَوَّدَ عِبَادَهُ قَبُولَ الإنابَةِ
اللغة:
عادت: معنى او واضحست.
انابت: بازگشت نمودن.
بدان كه اگر خداى عز و جل قبول انابه عبد نكند او را بایست مبتلا نماید به امراض و اسقام و خوف و عذاب دنیوى و او را مبتلا نمىكند.
علامت قبول انابه او است، بلى در بعضى اشخاص خداى عز و جل قبول انابه
ننموده است و لكن تأخیر عقوبت ایشان نمود از جهت حكم و مصالحى كه خود
مىداند و بس.
یعنى : اى كسى كه عادت داده است بندگان خود را در قبول نمودن توبه و بازگشت نمودن.
از حضرت امام محمدباقر علیه السلام مروى است كه: هر وقتى كه مؤمنى رجوع
كند به استغفار و از خداى طلب غفران نمود و توبه كرد خداى عز و جل عود
نماید به آمرزیدن زیرا كه خداى عز و جل غفور و رحیمست.
وَ یَا مَنِ اسْتَصْلَحَ فَاسِدَهُمْ بِالتَّوْبَةِ
اللغة:
استصلاح: طلب صلاح نمودن.
فاسد: مقابل صحیحست نظیر مریض.
شبههاى نیست كه گناه بندگان را ضعیف و مریض نماید و اطلاق مرض بر معصیت
نیز شده است چنان چه در بعضى از روایات وارد است كه دواى معصیت توبه نمودن
است، طلب صلاح خداوند تعالى از ایشان به توبه واضح است زیرا كه بابى از
براى ایشان فتح نمود كه اگر در آن باب داخل شوند خواهند خوبى و بهبودى
یافت.
یعنى : اى كسى كه طلب صلاح و صحت نموده است بدى و ناخوشى ایشان را به بازگشت و توبه نمودن.
وَ یَا مَنْ رَضِىَ مِنْ فِعْلِهِمْ بِالْیَسِیرِ وَ یَا مَنْ كَافَأَ قَلِیلَهُمْ بِالْكَثِیرِ
اى كسى كه راضى شد از كارها و اعمال آن بندگان به اندك، و اى كسى كه جزا
داده است اندك و كم ایشان را به زیاد و بسیار هر دو فقره واضحست.
اما فقره اولى شبههاى نیست كه عبادات بدنیه بالنسبه به انسان اندك است و
انسان تواند زیاد از یك ماه روزه بگیرد و زیاده بر پنج وقت نماز بخواند و
زیاده بر یك نوبت حج به جاى آورد و مع ذلك ایشان را به كلفت و مشقت داخل
ننمود و راضى شد از ایشان به فعل اندك و كم.
و اما فقره دویم، شبههاى نیست كه بنده بعد از این كه تمام حركات و سكنات
او از خالق است و خود هیچ ندارد چگونه شود كه او را استحقاق ثواب انعام و
اكرام در فعل خود كه در مقام اطاعت آید باشد و معذلك در اندك فعل او حسنات
وافره و ثوابات متكاثره دهند جل جلاله و عظم نواله.
وَ یَا مَنْ ضَمِنَ لَهُمْ إِجَابَةَ الدُّعآءِ وَ یَا مَنْ وَعَدَهُمْ عَلَى نَفْسِهِ بِتَفَضُّلِهِ حُسْنَ الْجَزَآءِ
اللغة:
ضمان: ملتزم شدن.
اجابت: قبول نمودن سئوال.
یعنى : اى كسى كه ملتزم شده است از براى ایاشن قبولنمودن دعاء و اى كسى
وعده داده است ایشان را بر نفس خود به سبب تفضل او خوبى جزاء را، خداوند
كریم مهربان از كمال رأفت و عنایت و جود خود كه نسبت به بندگان دارد وعده
داده است كه ایشان كه مرا بخوانند من خواهم اجابت آنها نمود و منفعتى
ندارد بندگان از براى خداوند مگر این كه او را بخوانند و خواندن ایشان مر
خدا را اطاعت و بندگى نمودن است و اگر بندگان جاى آورند مطلوبات خداى را
بر ایشان ثواب حسن خواهد داد و در نزد او است ثواب حسن و خوب.
مَآ أَنَا بِأَعْصَى مَنْ عَصَاكَ فَغَفَرْتَ لَهُ وَ مَآ أَنَا
بِأَلْوَمِ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْكَ فَقَبِلْتَ مِنْهُ وَ مَآ أَنَا
بِأَظْلَمِ مَنْ تَابَ إِلَیْكَ فَعُدْتَ عَلَیْهِ
اللغة:
عدت: از عائده به معنى احسان است و مهربانى و احتمال دارد از عود باشد به
معنى عود احسان به او در دفعه دیگر افعل تفضیل در این فقرات به اضافه تمام
شده است و مانا فیه است.
یعنى : نیستم من گناهكارتر از كسى كه نافرمانى تو نمود پس آمرزیدى تو او
را، و نیستم من ملامت داشتهتر از كسى كه عذر جست به سوى تو پس قبول
فرمودى تو از او، و نیستم من ستمكارتر از كسى كه بازگشت نمود به سوى تو،
پس احسان نمودى تو بر او، بدان كه در این فقرات امام علیه السلام خود را
ترجیح نداده است بر غیر تا این كه گفته شود كه این كبر و خودپسندى است
بلكه عرض نمود كه من از اینها بدتر نیستم نه این كه من از اینها بهترم، پس
مىشود كه خود را مثل آنها فرض نموده باشد.
و مىتوان دعوى نمود و گفت: بر فرض این كه نفس خود را بر آنها ترجیح داده
باشد كه این كبر نیست بلكه غرض اظهار نمودن است كه من الیق و سزاوارترم بر
تفضل بعد از این كه بناى كار تو احسان نمودن به گناهكاران است مثلا در عرف
و اصطلاح خود مىگوییم: من اگر چه به موَ لاى خود عصیان نمودهام لكن من
بدتر از فلان نیستم كه با آن كثرت مخالفت با آقاى خود و هتك حرمت او و
معذلك از او درگذشت من اولى هستم كه از من در گذرد، و معنى آن حدیثى كه در
زبان عوام معروفست كه خداى عز و جل به موسى علیه السلام فرمود برو و حاضر
نما در نزد من كسى را كه بدتر و پستتر از خودت باشد و نتوانست پیدا كند
بدتر از خود را به زعم خود حتى آن كه نتوانست خود را ترجیح به سگ دهد
نمىتوانیم چه مقصود است و مىتوان گفت كه این روایت منافات با مطلب ما
ندارد زیرا كه كبر و خودپسندى مذموست و غیر او عیب ندارد و عبارت اخرى كبر
دو نحو است: یك نحو كبر مقصود ذاتیست و نحوى دیگر بالتبع آن چه مذمومست
قسم اولست.
أَتُوبُ إِلَیْكَ فِى مَقَامِى هَذَا تَوْبَةَ نَادِمٍ عَلَى مَا فَرَطَ مِنْهُ مُشْفِقٍ مِمَّا اجْتَمَعَ عَلَیْهِ
اللغة:
اشفاق: ترسیدن.
فرط: از اندازه و حد بیرون رفتن.
جار و مجرور متعلق است به مشفق. مشفق به كسر است با تنوین واو عطف بیان
است از براى نادم و همچنین خالص و عالم كه بعد از این مذكور است.
یعنى : بازگشت مىنمایم به سوى تو در این مقام بازگشتنى پشیمان از آن چه
كه از پیش صادر شده است از او و ترسناك است از آن چه جمع شده.
خَالِصِ الْحَیَآءِ مِمَّا وَقَعَ فِیهِ
یعنى : محض حیاء از آن چه افتاده در او.
حیاء: شرمسار شدن و منفعل از كردار و رفتار و گفتار خود شدن است انسان یا
از جهت معصیت خود به ولى نعم از او شرمسار شود و یا این كه تقصیر در اجلال
و اكرام او نموده است شرمسار شود بر هر تقدیر انسان كه از كردار و رفتار و
گفتار خود شرمسار شود و توجه نماید به معبود خود به انابه و بازگشت مولى
بزرگ و عظیم اولى به قبول انابه او است و لذا عرض مىنماید امام علیه
السلام كه بازگشت من بازگشت كسى است كه از كردار و رفتار خود شرمسار محض و
خالص است.
عَالِمٍ بِأَنَّ الْعَفْوَ عَنِ الذَّنْبِ الْعَظِیمِ لا یَتَعَاظَمُكَ
دانا است به این كه در گذشتن از گناه بزرگ، بزرگ نمىنماید در نزد تو چون
تائب و منیب بعد از جنایت خود مر كسى را كه عصیان او نموده است یك نوبت
عفو و بخشیدن او را بسیار مشكل و صعب مىداند در این صورت بازگشت نیز
بسیار مشكل است و اگر یك نوبت بخشیدن و عفو نمودن در نزد او چیزى نیست و
عظم و قدرى ندارد پس بازگشت او به سوى او سهلست اگر تمام كاینات نافرمانى
او نمایند و او همه را عفو كند و بگذرد و نزد او شأن و وقعى ندارد در این
صورت بازگشت و انابه نیز سهل است این است سبب تكاثر معاصى و تعاقب توبه
عقیب هر معصیت. نه این كه سبب آن باشد كه العیاذ بالله معصیت كار او را
اعتنا نداشته باشد و او را خوار و ذلیل بداند.
وَ أَنَّ التَّجَاوُزَ عَنِ الاثْمِ الْجَلِیلِ لا یَسْتَصْعِبُكَ
و این كه به درستى كه درگذشتن از گناه بزرگ دشوار نیست بر تو و این فقره نیز قریب است به فقره گذشته.
وَ أَنَّ احْتِمَالَ الْجِنَایَاتِ الْفَاحِشَةِ لا یَتَكَأَّدُكَ
اللغة:
احتمال: قبول حمل نمودن. یعنى بار به دوش گرفتن و مراد در مقام عفو نمودن است.
جنایات: جمع جنایت است و در لغت به معنى معصیت نمودن است و در اصطلاح عبارت است از جراحات وارده در بدن.
فحش: از حد خود تجاوز نمودن.
تكأد: گران آمدن و مشكل شدن.
یعنى : بدرستى كه برداشتن گناهان از حد در گذشته مشكل و گران نیست بر تو.
انس بن مالك مىگوید كه: شنیدم از حضرت ختمى مآب صلّى اللّه علیه و آله و
سلّم كه فرمود كه: خداى عز و جل فرموده است اى پسر آدم اگر نزد من آیى و
مرا بخوانى و امید بر من داشته باشى مىآمرزم تو را از آن چه بر تو است.
اى پسر آدم و باك ندارم اى پسر آدم اگر گناهان تو برسد به آسمان پس طلب آمرزش از من نمایى آمرزم من تو را.
اى پسر آدم: اگر گناهان تو تمام زمین را بگیرد و بیایى مرا و ملاقات من
نمایى و از جهت من شریك قرار ندادى خواهد آمرزش من بر تو رسید به قدر این
كه زمین را بگیرد.
وَ أَنَّ أَحَبَّ عِبَادِكَ إِلَیْكَ مَنْ تَرَكَ الِاسْتِكْبَارَ عَلَیْكَ وَ جَانَبَ الاصْرَارَ وَلَزِمَ الِاسْتِغْفَارَ
و به درستى كه دوستترین بندگان تو به سوى كسى است كه ترك سركشى كند بر تو
و دورى گزیند از ایستادگى بر گناه تو و ملازم و مصاحب باشد طلب آمرزش را،
تكبر نمودن بر دو قسم است: یكى اظهار منیت و بزرگى و برترى و فخر بر ابناء
جنس خود و مثل خود نمودن است و دیگرى بر خداى خود تكبر و بزرگى فروختن است.
كبر بنده بر خدا آن است كه او را نخواند و حاجت خود را به او طلب ننماید و در دفع شرور و وصول خیر به جانب او توجه ننماید.
وَ أَنَا أَبْرَءُ إِلَیْكَ مِنْ أنْ أسْتَكْبِرَ وَ أعُوذُ بِكَ مِنْ أنْ
أُصِرَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِمَا قَصَّرْتُ فِیهِ وَ أَسْتَعِینُ بِكَ
عَلَى مَا عَجَزْتُ عَنْهُ
و من بیزارى مىجویم به سوى تو از
این كه برترى نمایم و پناه مىجوئیم به تو از این كه ایستادگى در گناه كنم
و طلب آمرزش مىكنم از تو آن چه كوتاهى كردم در آن و استعانت مىجویم به
تو بر آن چه عاجز ماندهام از آن.
برء: را تفسیر نمودهام به بیزارى.
برء در لغت به معنى دورى و زایل شدن است چون كه متعدى با لى شده است به معنى التجاء است.
تقصیر: سستى و كوتاهى كردن در امر است و در عرف اطلاق مىشود به ترك عبادت.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَهَبْ لِى مَا یَجِبُ عَلَیَّ لَكَ وَ عَافِنِى مِمَّآ أَسْتَوْجِبُهُ مِنْكَ
اللغة:
وجوب: در لغت به معنى لزوم و ثبوتست.
استیجاب: استحقاق داشتن.
عافیت: زایل شدن مرض و درد.
یعنى : بار خدایا رحمت بفرست بر محمد و آل او و ببخش مرا آن چه كه واجب
است بر من از براى تو و عافیت ده مرا از آن چه سزاوار شدهام او را از تو.
بدان كه خداى عز و جل مر بندگانى را كه توانى و تقصیر در حق او نمودند و
مراعات تعظیم و تكریم او ننمودند مىتواند مؤاخذه و عقاب نماید و او را در
معرض عقوبت در آورد و او را مبتلا به امراض و اسقام نماید. پس تواند بنده
گناهكار و روز تباه كه از خداى مهربان بخشش طلب نماید و محو آن چه از قبول
او است كه استحقاق آن دارد.
وَ أَجِرْنِى مِمَّا یَخَافُهُ أَهْلُ الاسَآءَةِ
اسائه: بدكار و روزگار تباه.
اهل اسائت كسانى هستند كه عمل بدى كنند و ترس ایشان از عقوبت خداى ایشان كه بدترین عقوبات است، كه عقوبت آتش است.
یعنى پناه ده مرا از آن چه كه مىترسند از آن بدكاران.
فَإِنَّكَ مَلِى ءٌ بِالْعَفْوِ مَرْجُوُّ لِلْمَغْفِرَةِ مَعْرُوفٌ بِالتَّجَاوزِ
ملاء الرجل ملائة: اى غنى ملىء مهموز اللام صیغه فعیل عبارت است از غنى مقتدر.
فرق مابین عفو و مغفرت آن است كه عفو اسقاط عذاب جسمى است و مغفرت اسقاط عذاب روحى است.
تجاوز: در گذشتن و او اعمست از عفو و مغفرت.
نكته تعبیر به تجاوز از باب تفاعل آن است كه خداى عالم مطالبه نماید از
بنده معصیت كار به معصیت او و بنده گناهكار طلب كند از خداى خود به عفو و
مغفرت او تا آن كه خود را نگهدارد از عقاب او پس از این كه خدا او را
آمرزید پس مطالبه هر دو طرف ساقط شد پس صحیح است اطلاق تجاوز چنین ذكر
نمودهاند بعضى.
یعنى : به درستى كه تو توانگرى به عفو امید داشته شد مر آمرزش را مشهورى به در گذشتن.
لَیْسَ لِحَاجَتِى مَطْلَبٌ سِوَاكَ وَ لا لِذَنْبِى غَافِرٌ غَیْرُكَ
مطلب مصدر میمى است و این جا اسم مكان است یعنى محل طلب.
یعنى : نیست از براى حاجت من و رأى تو و نیست از براى گناه من آمرزندهاى غیر از تو.
حَاشَاكَ
حاشا: كلمهاى است كه در عرف استعمال مىشود در مقام تنزیه مثل سبحانك، به
عبارت اخرى صفتى كه بخواهند از كسى نفى كنند بعد از توهم اثبات او مثلا
كسى كه در او توهم دزدى باشد به او گفته شود حاشاك.
یعنى : تو منزهى از این صفت كه غیر از تو محل حاجت باشد و یا آمرزندهاى
وراى تو باشد در مقام نفى این توهم گفته شود حاشاك یعنى تو منزهى از این
كه غیر از تو محل حاجت باشد و یا آمرزنده باشد بلكه این صفت از مختصات تو
است و غیر را در او مدخلیت نیست، زیرا كه محالست صدور مغفرت گناه از غیر
خدا و محال است كه در امور دنیویه را بتواند قضا نمود و جاى آورد غیر از
خدا پس حاشا در مقام تنزیه است نه در مقام دیگر.
وَ لا أَخَافُ عَلَى نَفْسِى إِلا إِیَّاكَ
و نمىترسم من بر نفس خودم مگر از تو زیرا كه وراى ذات اقدس حضرت بارى كسى
نیست كه محل خوف و بیم و ترس باشد هر كس در جنب قدرت و عظمت و بزرگى او
عدم صرف و صرف عدم است عاصى را قرار از هر كسى ممكن است الا از جناب وى
این است كه عرض مىنماید و لا یمكن الفرار من حكومتك خلاصه كلام خایف و ترسان فرار مىكند و گریزان شود از خدا به خدا و پناه بایست برد از او به خود او.
إِنَّكَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ
چون در فقرات گذشته بیان شد كه امید آمرزیدن به جانب او و خوف از حضرت او
است الان در مقام بیان دلیلست از براى دعوى خود عرض نماید به خداى عز و جل
كه:
به درستى كه تو سزاوارى كه ترسیده شوى و سزاوار این هستى كه بیامرزى مر كسى را كه به تو ایمان آورده و به سوى تو بازگشت نموده.
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاقْضِ حَاجَتِى وَ أَنْجِحْ
طَلِبَتِى وَاغْفِرْ ذَنْبِى وَ آمِنْ خَوْفَ نَفْسِى إِنَّكَ عَلَى كُلِّ
شَى ءٍ قَدِیرٌ وَ ذَلِكَ عَلَیْكَ یَسِیرٌ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ
اللغة:
انجاح: به جاى آوردن.
آمین: اسم فعلست به معنى استجب.
مروى است از جناب ختمى مآب صلّى اللّه علیه و آله و سلّم كه آن بزرگوار
فرمود كه: جبرئیل تعلیم من نمود آمین را و گفت كه آمین مثل مهر نمودن
كتابست، و در حدیث دیگر است كه او خاتم خداى عالمیان است مهر نموده است
دعا را به آن یعنى به آمین گفتن محفوظ ماند از آفات، و در حدیث دیگر او در
جنت است در بهشت.
یعنى : رحمت بفرست بر محمد و آل او و روا كن حاجت مرا و بر آور مطلب مرا و
بیامرز گناه مرا و ایمنى ده از ترس نفس مرا به درستى كه تو بر هر چیز
توانایى و اینها بر تو سهل و آسان است اجابت كن اى پروردگار عالمیان.