که شب سوار می کند مسافرپیاده
را ...
دیشب ندیدی كه چه محشر كردم/ با اشك تمام كوچه را تر كردم/امشب نبین که چه هستم /با خون دل این کوچه را بستم
میلاد حضرت زینب (س) مبارک
زینب الگوی حجاب بود زینب الگوی یک پرستار فداکار بود زینب الگوی یک زن مبارز وآزدای خواه بود زینب یعنی شجاعت زینب یعنی پرستار زینب یعنی امید عباس(ع) زینب یعنی محرم رازهای حسین(ع) زینب یعنی قیام عاشوار زینب یعنی زینب یعنی زنده نگهداشتن قیام حسینی و زنده نگهداشتن قیام حسینی یعنی زنده نگهداشتن اسلام ناب محمدی و آزادگی در یک کلام السلام علیک یا زینب الکبری یا عمه سادات
چه خوشبخت می دویدم در باغ کاغذی رویاهای خیابانی
و شتابان از لابه لای افکار مهلک زمانه می گذشتم
هر صبح از اندیشه پلید گربه همسایه بر می خواستم از خواب
و تا شب در عزای ماهی مرده حوض کوچکمان می گریستم
شبها بر پشت بام تنهایی لحظه ها را ستاره چین می کردم
و به امید ستاره پر امید نورانی اسمان را خیره می شدم
اما آن ستاره سقوط کرد و خاموش شد
یاری اندر کس نمی بینیم یارانرا چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستدارانرا چه شد
شکر نعمت
پشت ویترین مغازه ایستاده بود به کفشهای پاره اش نگاه می کرد هزار و یک سوال از ذهنش می گذشت رویش را که برگرداند ، میخکوب شد مردی را روی صندلی چرخدار دید که اصلا پا نداشت ... شاد و خندان از جلوی مغازه گذشت ...
شاید آن روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست
زندگی باید کرد
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینجور نوشت:
هر گلی هم باشی
چه شقایق چه گل پیچک و یاس
<<زندگی اجبارست>>
مدام پی فرصت بودم... فرصت سواره بود و من پیاده!
حالا که فرصت پیدا شده یا بهتر بنویسم فرصت ها پیدایشان شده من حوصله فرصت را ندارم... انگار تمام نیرویی که جمع کرده بودم تا به موقع از آن استفاده کنم ته کشیده . نمیدانم... شاید هم فرصت زده شدم!!
امروز فقط به یک چیز فکر میکنم به کودکی خودم دوران ابتدایی کلاس اول و قبل از اون تو اون روزها فقط مداد رنگی رو دوست داشتم رنگهایش بهم اعتماد به نفس میداد یادمه روز اول که پدر و مادر عزیزم برای مدادرنگی خریدن بسیار ذوقش را داشتم خیلی تجملاتی نبود مدادرنگی های ساده ولی من به تجملاتش نگاه نمیکردم به رنگهایش که بهم آرامش میداد نگاه میکردم رنگ صورتی و سبز و نارنجی عاشق این رنگها بودم به مدرسه که میرفتم خیلی ها که وضعیت مادی قوی داشتن مدارنگی هایی با جعبه فلزی که اون زمان تازه مد شده بود داشتن ولی من به این مدادرنگی های ساده خودم با جعبه کاغذیش بیشتر نگاه میکردم ساده بود اما قدرش را می دانستم طوطی زیباست اما در قفس و کبوتر ساده اما آزاد همیشه همینطور بوده بچه هایی که این مدادرنگی های تجملاتی داشته یا گران قیمت انها رو پرت میکردن اما من اینگونه فکر نمیکردم نقاشی میکشیدم ولی از این رنگهای تیره به کار نمی بردم یادمه سال تمام شد ولی این مداد رنگی ها کوتاه بودن و من به انها افتخار میکردم و با اینکه کوتاه شده بودند یکی دورنگ اون هم تموم شده بود صورتی و سبز دیگه نبودن ولی باز به من روحیه میدادن و چه زیبا مداد رنگی های ساده دوستان هنوز هم که هنوزه از مدادرنگی خیلی خوشم میاد از تمام رنگهایش خردسال که بودم نمیدونستم اما الان میدونم همون رنگهای تیره هم بهش زیبایی می بخشید با تشکر که تا اخرش خوندی یاعلی مدد
كوچك كه بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم ...اكنون كه بزرگیم چه
دلتنگیم ...كاش همان كودكی بودیم كه حرفهایش را ...می توان از
نگاهش خواند ...اما اكنون اگر فریاد هم بزنیم كسی نمی فهمد ...و دل
خوش كرده ایم كه سكوت كرده ایم