ادبی هنری
دو چیز محال عقل است : خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم .
قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه
بکفر یا بشکایت برآید از دهنی
فرشته ای که وکیل است برخزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی ؟
يکشنبه 14/4/1388 - 20:9
ادبی هنری
درویش ضعیف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آنکه مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش .
خری که بینی و باری به گل درافتاده
به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش
کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد
میان ببند و چو مردان بگیر دمب خرش
يکشنبه 14/4/1388 - 20:9
ادبی هنری
هر که در زندگانی نانش نخورند چون بمیرد نامش نبرند . لذت انگور بیوه داند نه خداوند میوه . یوسف صدیق علیه السلام در خشک سال مصر سیر نخوردی تا گرسنگان فراموش نکند .
آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست
حال درماندگان کسی داند
که به احوال خویش درماند
ای که بر مرکب تازنده سواری ، هشدار
که خر خارکش مسکین در آب و گل است
آتش از خانه همسایه درویش مخواه
کانچه بر روزن او می گذرد دود دل است
يکشنبه 14/4/1388 - 20:9
ادبی هنری
شیطان با مخلصان بر نمی آید و سلطان با مفلسان .
وامش مده آنکه بی نمازست
گر چه دهنش زفاقه بازست
کو فرض خدا نمی گزارد
از قرض تو نیز غم ندارد
يکشنبه 14/4/1388 - 20:7
ادبی هنری
جان در حمایت یک دم است و دنیا وجودی میان دو عدم . دین به دنیافروشان خرند ، یوسف بفروشند تا چه خرند ؟ الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان .
به قول دشمن ، پیمان دوستی بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی ؟
يکشنبه 14/4/1388 - 20:7
ادبی هنری
معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علما ناخوب تر که علم سلاح جنگ شیطان است و خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیش برد .
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهزیرگار
کان به نابینایی از راه اوفتاد
وین دوچشمش بود و در چاه اوفتاد
يکشنبه 14/4/1388 - 20:6
ادبی هنری
عالم را نشاید که سفاهت از عامی به حلم درگذراند که هر دوطرف را زیان دارد : هیبت این کم شود و جهل آن مستحکم .
چو با سفله گویی بلطف و خوشی
فزون گرددش کبر و گردنکشی
يکشنبه 14/4/1388 - 20:6
ادبی هنری
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد یعنی آنان که دست قوت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند .
و قطر علی قطر اذا اتفقت نهر
ونهر علی نهر اذا اجتمعت بحر
يکشنبه 14/4/1388 - 20:6
ادبی هنری
دوستی را که به عمری فراچنگ آرند نشاید که به یک دم بیازارند .
سنگی به چند سال شود لعل پاره ای
زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ
عقل در دست نفس چنان گرفتار است که مرد عاجز با زن گربز رای . رای بی قوت مکر و فسون است و قوت بی رای ، جهل و جنون .
تمیز باید و تدبیر و عقل وانگه ملک
که ملک و دولت نادان سلاح جنگ خداست
يکشنبه 14/4/1388 - 20:1
ادبی هنری
مشک آن است که ببوید نه آنکه عطار بگوید . دانا چو طبله عطار است خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی بلند آواز و میان تهی .
عالم اندر میان جاهل را
مثلی گفته اند صدیقان
شاهدی در میان کوران است
مصحفی در سرای زندیقان
يکشنبه 14/4/1388 - 20:0