دعا و زیارت
پیامبر اراده ابلاغ رسالت و تاسیس دولتى را فرمود در حالى كه نیروهاى مشترك عربى از بتپرست و اهل كتاب تمام كوشش خود را به كار بردند و همه توان خود را صرف كردند،تا آن حضرت را از رسیدن به هدف خود باز دارند،آنان به او اعلان جنگى دادند كه هیچ امید صلح در آن نمىرفت و به هیچ وجه امكان رسیدن به آن هدف والا-جز با پذیرش رودر رویى نیروهاى فساد و مشرك و روبرو شدن با آنان در میدانهاى جنگ و وارد كردن شكست مهلك بدانها-ممكن نبود.البته محمد (ص) این حق را داشت تا نیروهاى مخالف را شكست دهد، بخصوص كه او مىخواست دولتى از نوع جدید در تاریخ انسانیتبپا كند.او مىخواست آن دولت را بر پایههایى استوار سازد كه هیچ كس پیش از او فكرش را نكرده بود.او مىخواستحكومت این دولت همچون سایر حكومتهایى باشد كه جهان بشرى پیش از آن شناخته بود،یعنى نیرویى تسلیم كننده افراد ملت تا بر آنان سیادت و حكومت كند و با آنان به خود كامكى رفتاركند.و خود را بالاتر از آنان ببیند.او تنها حكومت مردم بر مردم را مىخواست (1) ،حكومتى كه حاكم و محكوم در آن برابر بلكه برادر باشند،و در آن زورمند به سبب توانایش مورد توجه قرار نگیرد و ناتوان براى ناتوانیش مظلوم واقع نشود.پیامبر (ص) حكومتى مىخواهد تا مردم را به آفریدگار جهان متوجه سازد،مردم آن را حاكم واقعى خود بدانند،از قوانین آن پیروى كنند و در سایه آن به سعادت برسند.
و با همه ویژگیها،آن حكومتحكومتى نیست كه با قدرت و زور تحمیل شده باشد،بلكه از آمیختگى ملتش با ایمان به مجموعهاى از اصول والا سرچشمه مىگیرد كه افراد خود را تا عالیترین مقام انسانیتبالا مىبرد.
با همه اینها نیروهاى مشرك و تبهكار مكه و دیگر مناطق عربى،چه بتپرست و یا اهل كتاب نه تنها نمىخواستند پیامبر (ص) دولت و حكومتى ایجاد كند،بلكه با سختترین روشها در صدد برآمدند او و پیروانش را از آن باز دارند و حتى از انجام شعایر دینىشان مانع شوند،آنان براى پیامبر (ص) و یارانش به علت ایمان به خداى یكتا حق حیات قائل نبودند.
نیروهاى تبهكار،محمد (ص) و یارانش را از خانهها و میان داراییهایشان بیرون كردند،آنان قصد ریختن خون آن حضرت و یارانش را داشتند.حتى اگر آنها،به همه آن شرارتها دست نمىزدند و كوشش خود را محدود به جلوگیرى از ایجاد دولتى مىكردند كه مىبایستى حق را بر پا دارد و از ناتوانان پشتیبانى كند باز پیكار با آنان و نابود كردنشان براى پیامبر (ص) مجاز بود،چرا كه باقى ماندن آنها در حال توانایى و نیرومندى به معناى استمرار ستم بر مردم ناتوان و نابودى امنیت جامعه بود;و بالاتر از همه اینها به مفهوم آن بود كه خداوند مورد پرستش قرار نگیرد و به یكتائیش اعتراف نشود.
آرى نیروهاى تبهكار با همه سختگیرى و هرج و مرج طلبى خود،مخالفان واقعى تاسیس دولتى نمونه بودند كه پیامبر بزرگوار (ص) قصد ایجاد آن را داشت.و تحقق چنینحكومتى بدون نابود ساختن مخالفان میسر نبود.بدین گونه مقدر شد كه این دولت آسمانى روزهایى را در میدانهاى مبارزه بگذراند كه در حقیقت روزهاى رشد و بارورى این دولتبود.در حالى كه پیروان آن حضرت،به پیروى از او از رودررویى با نیروهاى تبهكار استقبال مىكردند.اگر مقدر آن بود كه نیروى تبهكار در آن جنگها پیروز شوند،دولت اسلامى كه مىبایست ملتها و تودهها، زیر پرچمش قرار گیرند،بر پا نمىشد.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت
البته شمار مسلمانان در آغاز هجرت پیامبر (ص) در مقایسه با نیروهاى عرب مخالف كه در مقابل ایشان مقاومت مىكردند و براى ایجاد فاصله بین پیامبر (ص) و هدفهایش همكارى مىكردند،اقلیتى ناچیز بودند.پیروزى اسلام و بر پایى دولت اسلامى امكان نداشت مگر به یكى از دو طریق:
(1) نیروى الهى دخالت داشته باشد تا به وسیله معجزهاى نیروهاى شر را نابود كند،و خداوند بر هر كارى تواناست و هیچ كس نمىتواند او را ناتوان كند،هر گاه اراده او بر امرى تعلق گیرد،تنها مىگوید بشو!پس انجام مىگیرد.و لیكن بدیهى است كه در اینجا چنین معجزهاى روى نداده است.چرا كه خداى بزرگ اراده فرموده است تا همه كارها را به وسیله عوامل طبیعى اجرا كند و اراده كرده است تا نیروهاى خیر را مورد آزمایش قرار دهد و آنها را خالص گرداند،و این آزمون هرگز ممكن نیست مگر هنگامى كه آن نیروها به انجام اموریتخود بپردازند،و با تمام نیرو و توانى كه به آنها داده شده است در راه خدا به جهاد برخیزند.
(2) كیفیت آن اقلیت ناچیز-به طور جدى-باید عالى مىبود،تا بر آنچه كه دشمنانش از برترى در كمیتبرخوردار بودند،پیروز مىشد.و این همان چیزى بود كه اتفاق افتاد.
در این جا پس از پیامبر بزرگوار (ص) ،على بن ابى طالب (ع) به چشم مىخورد،تنها فرد برجستهاى كه انسانیت همانند او را در تاریخ مبارزهها سراغ ندارد.
یادآور مىشویم كه سه سال پس از آغاز رسالت پیامبر خدا (ص) نزدیكترین خویشاوندان خود (از فرزندان عبد المطلب) را در مكه جمع كرد و از آنان پرسید كه كدام یك از ایشان در هدف مهمى كه دارد او را یارى مىكنند تا برادر،وصى و جانشین او در میان ایشان گردد.پس على (ع) عرض كرد:«یا رسول الله!من وزیر تو مىشوم.»البته پسر ابو طالب آن روز در سنى كمتر از حد بلوغ بود،و پس از آن ده سال در مكه به سر برد،و در آن جا به سن كمال رسید،و ویژگى آن كمال و مردانگیش در شب هجرت-آن گاه كه در بستر پیامبر (ص) خوابید،و والاترین نمونه را در تاریخ جانبازى اسلامى پدید آورد-نمودار شد.
هنگامى كه كار به دشوارى گرایید و پیامبر (ص) و همه مسلمانان به دفاع از دین خدا و آزادیهاى مقدس خویش برخاستند،و بر آن شدند تا دولتى بنیان نهند كه حامل مشعل هدایت انسانها باشد،این مردانگى در حد كمال،آغازگر قهرمانیها شد.تصور نمىكنم كسى جز پیامبر بزرگ (ص) این انتظار را داشت كه آن كلمه وزارتى را كه على روز اجتماع خویشاوندان بر زبان آورد به معنى واقعیش آن قدر پر محتوا و در آن حد لبریز از قهرمانیها باشد.البته پیامبر تنها انسانى بود كه همه موفقیتهاى آینده على را انتظار داشت.
براستى كه پیامبر بزرگ،مهندس مبتكر طرح و نقشه تاسیس آن دولتبوده و وزیرش-پسر ابو طالب-مجرى این طرح كه پیامبر (ص) اولین بار آن را ترسیم كرد،مىباشد.و همچنین او در تمام میدانهاى جنگ پرچمدار پیامبر بود،و با آن حضرت حضور داشت (2) .پیامبر خدا او را بر هر جنگى كه حاضر بود،فرماندهى مىداد و كسى را امیر بر او قرار نمىداد و پرچم پیامبر را هیچ روزى حمل نكرد،مگر این كه با پیروزى بازگشت و فرماندهیش بىنظیر بود.او فرماندهى نبود كه سربازانش از او دفاع كنند بلكه فرماندهى بود كه پیش از سربازانش وارد صحنه مىشد و چه بسیار مواردى كه سربازان به سبب دلاوریهاى او پشتگرم مىشدند.چه بسا اتفاق افتاد كه مدتى طولانى بیشترین شركت كنندگان در جنگ فرار كردند و او تنها پیشاپیش پیامبر (ص) ایستاد و با قهرمانى خود از پیامبر دفاع كرد،و جاى نیروهاى فرارى را پر ساخت.
او با پیامبر (ص) در هیجده میدان جنگ حاضر بود و تمام جنگهایى را كه در غیاب پیامبر و به دستور او رفته بود،رهبرى كرد.من به خود این اجازه را نمىدهم تا از چهار چوب این كتاب با سخن گفتن از همه ارزشهاى دفاعى او،تجاوز كنم،بلكه به ذكر مجملى از شركت و سهم او در چهار جنگ:بدر،احد،خندق و خیبر بسنده مىكنم.اینها همان جنگهایى هستند كه به حق جنگهاى سرنوشتساز در زمان پیامبر محسوب مىشوند.و آینده اسلام به نتایج آنها بستگى داشته است.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت
جنگ بدر از بزرگترین جنگهاى سرنوشتساز مسلمانان است،در این جنگ بود كه نخستین بار نیروى پیروان دین جدید به آزمایش در آمد.اگر در این نبرد مشركان پیروز مىشدند-با توجه به این كه قدرت اسلامى در ابتداى كار بود-هر آینه كار اسلام و قوانین آن تمام شده بود.هیچ كس جز شخص پیامبر (ص) نمىتوانست میزان اهمیت نتایج آن را درك كند. براستى كه مىتوانید عمق احساس آن حضرت را در دعایش پیش از شروع جنگ بخوانید:آن جا كه ایستاده بود و بزارى پروردگارش را مىخواند و مىگفت:«بار خدایا!اینك مردم قریش با همه كبر و غرور خویش قصد تكذیب پیامبر-تو را دارند،بار خدایا!هنگامه هلاكت آنان را برسان!بار پروردگارا اگر این گروه مسلمان امروز هلاك شوند،دیگر كسى تو را در روى زمین پرستش نخواهد كرد» (1) .
در این جنگ كه نیروهاى شرك به نهصد و پنجاه جنگجو مىرسید،و نیروى ایمان بیش از سیصد و چهارده مجاهد (با خود پیامبر كه در بین آنان بود) نبود،دفاع از اسلام بر سه عنصر متكى بود كه آن سه به منزله سه خط دفاعى بودند:
(1) شخصیت پیامبر و رهبرى والا و پایدارى بىنظیر او،كه براستى در جنگ بدر و در هر میدان نبردى كه خود آن حضرت حضور داشت،براى اسلام و مسلمانان آخرین پناهگاه بود.
(2) مردان هاشمى (یا خویشاوندان پیامبر) و در راس آنان على بن ابى طالب (ع) كه ناشناس و گمنام در این جنگ وارد صحنه شد و با شهرت و آوازه از آن بیرون آمد،و در میان یكهتازان در طول و عرض شبه جزیره عربستان به قهرمانى زبانزد شد.
(3) صدها تن از یاران پیامبر كه دلهایشان سرشار از ایمان و فداكارى بود.و بعضى از آنان شهادت را رستگاریى مىدیدند كه با زندگى توام با پیروزى یكسان بود.
این اصحاب با بركت،لشكریان اسلام و نخستین خط دفاعى و دیوار ضخیمى بودند كه شتسر پیامبر بزرگوار (ص) قرار داشت.آنان هم مدافع بودند و هم حملهور.
اما نزدیكترین خویشاوندان پیامبر (ص) همان كسانى بودند كه پیامبر (ص) بیش از دیگر مسلمانان از ایشان درخواست فداكارى مىكرد.آنان پیش لشكر (یا خط مقدم) مىایستادند و با ایجاد شكاف در صفهاى دشمن و وارد ساختن ضربات كشنده،راه را براى او باز مىكردند.و آن گاه كه حمله عمومى شروع مىشد،همه مجاهدان در جنگ شركت مىجستند خاندان پیامبر (ص) ،مبارزترین،مصممترین و دشمنكشترین همه افراد بودند.اینان در جنگ بدر و در دیگر جنگهاى پیامبر (ص) نیز چنین بودند.هنگامى كه لشكریان اسلام در بعضى جنگها در عملیات مغلوب مىشدند،خاندان محمد (ص) با او ثابت قدم مىماندند و با قهرمانى خود كمبودهاى دفاعى لشكر او را جبران مىكردند.
مبارزه شروع شد.آن هنگام كه عتبة بن ربیعه اموى و پسرش ولید و برادرش شیبه،در میدان ظاهر شدند و از پیامبر خواستند كه همتایانى براى مبارزه با آنان وارد میدان كند،براستى در مقابل پیامبر صدها تن از صحابه ایستاده بودند كه جانشان را براى پیامبر دریغ نمىكردند.و لیكن او مصلحت دید كه فداكارى را از خاندان خود آغاز كند.براستى بار میدان جنگ سنگین است و شایستهتر است كه بار سنگین را نخستبر دوش خاندان خود حمل كند.بدان جهت على حمزه و عبیدة بن حارث را براى این كار با عظمتخواست.على،به ولید مجال نداد و حمزه به عتبه،و آن دو را از پاى در آوردند و آن گاه عبیده را در مقابل دشمنش شیبه كمك كردند و او را نیز كشتند.عبیده هاشمى نخستین شهید این میدان جنگ بود،زیرا ساق پایش قطع شده و خون زیادى از او رفته بود.
موقعى كه حمله شروع شد،صدها تن از اصحاب درگیر جنگ شدند آنان از آزمایش سربلند بیرون آمدند و خدا و رسول را راضى كردند.خاندان پیامبر مجاهدترین،مصممترین و جنگندهترین كسان در برابر دشمن بودند.
در این صحنه جنگ بود كه قهرمانیهاى على پدیدار شد.حنظله پسر ابو سفیان با او روبرو شد، هنگام درگیرى،على شمشیرش را بر او نواخت چشمانشرا از حدقه بیرون افكند و او را نقش بر زمین ساخت.عاص بن سعید به جانب او حملهور شد،او را نیز كشت و طعیمة بن عدى را دید،نیزهاى بر او حواله كرد در حالى كه مىگفت:«پس از این دیگر با ما به خاطر خدا پرستیمان نخواهى جنگید!»،پیامبر مشتى خاك برداشت-در حالى كه جنگ شدت یافته بود-و به طرف صورت مشركان ریخت و فرمود:«روهاى شما دگرگون باد!بار خدایا دلهاى آنان را بترسان و قدمهایشان را نااستوار فرما!».مشركان به هزیمت رفتند،و در حال فرار به چیزى توجه نداشتند.مسلمانان پیوسته از آنان كشته و اسیر مىگرفتند.اسیران مشركان هفتاد تن بودند و كشتههایشان هم هفتاد نفر.نام همه آنان شناخته نشده است و از آنان فقط حدود پنجاه نفر شناسایى شدهاند.
تاریخ مىنویسد مشركانى كه به دست على (ع) كشته شدند و یا على (ع) در قتل آنها شركت داشتبیست (2) ،و یا بیست و دو تن بودهاند (3) .
در این جنگ بود كه اركان دولت اسلامى استوار گشت،و از مسلمانان نیرویى به وجود آمد كه دشمنان از آن مىترسیدند،در شبه جزیره روى آن حساب مخصوصى باز كردند،صدها تن از اصحاب پیامبر (ص) -خداى از آنان خشنود باد-شصت درصد از قدرت جنگ را بر عهده گرفته بودند.على به تنهایى چهل درصد از قدرت رزم را به خود اختصاص داده بود.و حق این است كه بگوییم قدرت و توان على تنها عامل مهم-در رسانیدن این جنگ به نتیجه نهاییش-بود.در حالى كه اگر ما در محاسبه خود قدرت هر فرد صحابى دیگر را به تنهایى حذف كنیم،روال این جنگ تغییرى نمىكرد.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت
قریش از میدان جنگ بدر با آن چنان نتیجه ناامیدكنندهاى بیرون رفت كه هرگز انتظار آن را نداشت.البته با امكاناتى كه داشت نابودى مسلمانان را آسان مىشمرد.چه قریش بیشترین افراد،فراوانترین كمك و غنىترین ساز و برگ جنگى را داشت،با این همه در میدان نبرد یكروزه از سران خود هفتاد كشته،و از شخصیتهاى با نفوذ خود هفتاد اسیر بر جاى گذاشت، بالاتر از همه،این هزیمتبزرگ بود آن هم به دست گروهى كه هیچ روى آنها حساب نمىكرد، قریش نمىخواست آن را به عنوان یك شكست نهایى بپذیرد.با این كه در این جنگ متحمل زیان شده بود اما معتقد بود كه هرگز در آن جنگ زیان نكرده است،و باید به اندازهاى نفر و مهمات آماده كند كه براى مسلمانان بىسابقه باشد.قریش با آتش فروزان خشمى كه در سینههاى افراد خود داشت و با علاقهاى كه به شستن لكه ننگ شكست و از بین بردن آن با گرفتن انتقام خون كشتههایش،در خود احساس مىكرد،نیروى پر بهاى مهمى را به نیروهاى مادى فوقالعادهاش مىافزود.به این ترتیب قریش آمادگى لازم را به دست آورد و رهسپار میدان جنگ انتقام شد.شمار جنگجویان ایشان در بدر كمتر از هزار بود،اما تعداد ایشان در میدان جنگ انتقام،-حداقل-بالغ بر سه هزار مىشد.ساز و برگ قریش را در این جنگ،اموال كاروان تجارتى تامین مىكرد كه از[پیروان]محمد پیش از جنگ بدر،ربوده بودند.و آنان آنچه در امكان داشتند براى جنگ انتقام آماده كردند.و این چنین بود كه سال بعد از جنگ بدر انبوه مردم خشمگین مكه به طرف مدینه راه افتادند تامسلمانان،دین و پیامبرشان را از پاى در آورند!
ارتش مكه كه راهى مدینه بود به منطقه احد-كه حدود پنج میل از مدینه فاصله داشت-رسید آنجا همان میدان جنگى بود كه انتظارش مىرفت.
پیامبر (ص) مؤمنان را در آن جا آماده پیكار مىفرمود.پنجاه تن از تیراندازان را (به سركردگى خالد بن ولید) میانه دو كوه گمارد،و دستور داد از پشتسر مسلمانان را در مقابل سواران لشكر مشركان مراقبت كنند،و جایگاه خود را به هیچ روى ترك نكنند،چه مسلمانان، مشركان را شكست دهند و تا مكه تعقیب كنند و چه مشركان مسلمانان را هزیمت دهند و تا داخل مدینه دنبال كنند.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت
در این دومین جنگ سرنوشتساز نیروى دفاع اسلامى همان سه عنصرى بود كه نقش خود را در جنگ بدر ایفاء كرد: (1) فرماندهى،نمونه پیامبر (ص) و پایدارى او. (2) خاندان او و قهرمانیشان. (3) ارتش اسلامى كه اساسش از حدود هفتصد نفر صحابى تشكیل مىشد كه دلهاى بسیارى از آنان مملو از ایمان و علاقه به جانبازى بود.
جنگ احد همانند جنگ بدر آغاز شد.طلحة بن ابى طلحه عبدرى پرچمدار مشركان، مسلمانان را به مبارزه مىطلبید در حالى كه مىگفت:«آیا مبارزى هست؟»
پاسخ دهنده همان پاسخگوى میدان جنگ بدر است.على بن ابى طالب (ع) به طرف او پیش رفت.هنگامى كه آن دو در میانه دو لشكر روبرو شدند،على،با نواختن ضربتى فرقش را شكافت.پیامبر خوشحال شد و تكبیر گفت مسلمانان هم براى كشته شدن او تكبیر گفتند،چه او سرلشكر پیشقراولان قریش بود.در روایتى آمده استساق طلحه قطع شد پس فرو افتاد،و عورتش كشف شد و على را عنوان رحم[خویشاوندى]یاد كرد،با این كه على كار او را یكسره نكرد،بلكه به حال خویش واگذاشت و لیكن طلحه در اثر همان یك ضربت هلاك شد.ابو سعد بن ابى طلحه با پرچمى بر دوش در آمد و مبارز مىطلبید و مىگفت:«اى یاران محمد!شما تصور مىكنید كشتگان شما اهلبهشتند و كشتههاى ما در دوزخ;سوگند به لات دروغ مىپندارید،و اگر شما براستى بدان معتقدید یكى از شما وارد میدان من شود،و باید كه فردى از شما براى مبارزه با من پیشقدم شود.»این بار هم على با او روبرو شد،نصیب ابو سعد هم از برادرش طلحه بیشتر نشد[با یك ضربت از پا در آمد].
فرزندان عبد الدار یكى پس از دیگرى پرچم را حمل كردند و على از آن میان ارطاة بن شرحبیل و شریجبن قارض و غلام آنها صواب را نقش زمین كرد.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت
مورخان روایت مىكنند كه حمزه با شمشیرش عثمان بن طلحه را بر زمین افكند و با اصابت تیر عاصم بن ثابتبه موضع قتل،پسران طلحه;مسافع و حارث از پا در آمدند.و زبیر برادر ایشان كلاب را با شمشیر نقش بر زمین كرد،و جلاس برادر دیگرشان را طلحة بن عبید الله، كشت.
علاوه بر اینها آنچه ابن جریر طبرى،ابن اثیر،طبرانى و محب الدین طبرى از ابى رافع (از اصحاب پیامبر (ص) ) روایت كردهاند دلالتبر این دارد كه على تمام پرچمداران را از پا در آورد.در ریاض النظره،محب الدین چنین آمده است:«همین كه على روز احد پرچمداران را كشت،جبرئیل گفت:یا رسول الله (ص) این است معنى برابرى.پیامبر گفت:البته او از من است و من از او.جبرئیل گفت:و من از شما.» (1)
براستى كه هلاكت پرچمداران اراده مسلمانان را استوار و دلهاى مشركان را متزلزل كرد. مسلمانان پس از قتل سران بر آنان سخت گرفتند.در پیشاپیش مسلمانان،على،حمزه،ابو دجانه و دیگران بودند و صفوف دشمن تضعیف شد.جز این كه مسلمانان در اثناى این جنگ قهرمانى بىنظیر را از دست دادند:و آن حمزه شیر خدا و عموىرسول خدا بود.وحشى حبشى-در حالى كه حمزه مردم را چون شمشیرى بران از پا در مىآورد-حربهاش را بسوى او افكند و او را كشت.با همه اینها مشركان به سختى هزیمتیافتند و مسلمانان وارد لشكرگاه آنان شدند و آنچه از وسایل جنگى و مواد مىیافتند برمىداشتند بدون این كه از لشكرگاه و داخل آن كسى به دفاع برخیزد.
این منظره،آن پنجاه تیرانداز را دچار وسوسه كرد،همان افرادى كه پیامبر آنان را در دره كوه قرار داده بود تا از دنباله لشكر اسلام پشتیبانى كنند و از آنان در برابر سواران مشرك دفاع كنند.بیشتر اینان جایگاه خود را ترك كردند.به جمع كنندگان غنایم پیوستند.على رغم این كه سردسته این عده،عبد الله بن جبیر،فرمان پیامبر را كه تاكید مىفرمود مبادا جاى خود را ترك كنند،به آنان یادآور شد،تیراندازان راهى جمع آورى غنایم شدند.و هیچكدام فرمان پیامبر را اطاعت نكردند،مگر چند نفر-كه بیش از ده تن نبودند-كه خالد وقتى متوجه تعداد اندك آنها شد با سوارانش بر آنان تاخت و همه را كشت.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:12
دعا و زیارت
البته آنچه روشن است این است كه پیامبر خواسته است تا از موسى پیروى كند!موسى از پروردگارش خواست تا برایش وزیرى از خاندان خودش قرار دهد و اینك این محمد (ص) است كه نزدیكترین خویشاوندانش را جمع مىكند و درخواست وزیرى براى خود از میان آنان مىكند در حالى كه وزیر موسى هم از خاندان خود او-برادرش هارون-بوده است.پیامبر خدا،محمد (ص) هیچ برادرى نداشت چون او تنها فرزند عبد الله و آمنه بود.و به پیروى از موسى خواسته است كه وزیرى از خاندانش-كه برادرش باشد-برگزیند مساله خلافت نیز همین گونه است.
هنگامى كه موسى (ع) براى دیدار پروردگارش به كوه رفت و چهل شب از میان قومش غایب بود،هارون،برادر و جانشین وى گردید.قرآن به شرح زیر اعلان مىكند:
«ما موسى را سى شب وعده دادیم و كامل كردیم آن را با ده شب.پس وقت مقرر پروردگارش-چهل شب-پایان یافت،و موسى به برادرش هارون گفت در میان قوم من، جانشینم باش و اصلاح كن،و راه تبهكاران را پیروى مكن» (11) .آنچه پیامبر خدا (ص) سالها بعد به على (ع) فرمود كه درستى آن نزد مسلمانان مورد اتفاق است،این برداشت و درستى آن و همچنین درستى حدیث انجمن را مورد تایید و تاكید قرار مىدهد.آن گفته این است:
«یا على!آیا راضى نیستى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) باشى،جز این كه پس از من پیامبرى وجود نخواهد داشت؟».
البته دادن منزلت هارون به على به استثناى نبوت،خود دلیل بر آن است كه على (ع) در بقیه جهات كه عبارت است از وزارت،برادرى و خلافت،مثل هارون است.پس دو حدیث در معنى هماهنگ،و هر دو یك هدف را تعقیب مىكنند.
اما وصایت اگر چه رتبهاى از رتبههاى هارون نبوده است،ولى مقامى بوده كه پیامبر (ص) علاوه بر مقامهاى هارون به على مرحمت كرده است.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:6
دعا و زیارت
گاهى انسان-پیش از هر چیز-موقع خواندن این كلمات كوتاه،ولى مهم،دچار شگفتى مىشود كه چگونه رسول خدا (ص) با فردى پیمان مىبندد كه آن فرد وى را یارى كند تا او را برادر،وصى و جانشین خود قرار دهد؟تصور كنید كه پس از مخاطب قرار دادن آنان،همه یا اكثریتشان اسلام آوردهاند و به او وعده كمك دادهاند،حالا او چه مىكند؟گاهى تصور مىكنیم كه ممكن است همه آنان برادر او شوند،ولى این تصور براى ما دشوار است كه همه آنها اوصیاى پیامبر شوند!و اگر چنان چیزى هم ممكن مىبود،اما،به هیچ وجه ممكن نبود همه آنان جانشین وى باشند.
اما پس از كمى تامل و تحلیل پاسخ مطلب برایش روشن مىگردد.پیامبر به خوبى مىدانست كه هر چند همه آنها در آن موقعیت اسلام آورند،اكثریت آنان بر بستن آن پیمان همكارى كه او خواهان آن است گردن نخواهند گذارد،زیرا این كمكها به معنى مبارزه با تمام جامعه عربى و اقدام براى خاموش كردن آتش جنگى بىسابقه است.آنها تصور خواهند كرد كه اگر چنین چیزى اتفاق بیفتد به نابودى آنان و زیان جانى و مالى ایشان منجر خواهد شد.پیامبر مىدانست كه وزیر مورد نظر فردى غیر عادى است.در حالى كه اكثریت قریب به اتفاق آنان افراد معمولى بودند.
آنچه در آن جلسه اتفاق افتاد به وضوح بر درستى آنچه پیامبر (ص) انتظار داشت دلالت مىكند،در بین آنان كسى نبود كه جرات كند با پیامبر پیمان همكارى ببندد مگریك نفر كه روزها و سالهایى كه به دنبال این حادثه آمدند،ثابت كرد كه او شخصى غیر عادى است در جرات و اخلاص،فردى بىنظیر است.
و هر كسى این حق را دارد كه بپرسد چرا پیامبر خدا به كسى كه به او كمك كند وعده داده است تا برادر،وصى و جانشین او در میان مردم باشد؟
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:6
دعا و زیارت
گاهى كسى مىگوید:چرا پیامبر وزارت على را براى خود،با برادرى،وصایت و خلافت پاداش مىدهد با این كه وزارت،خود همان پاداش است؟پاسخ این است كه معاونتیا وزارت از جانب على نوعى ایثار و فداكارى است،و برادرى،وصایت و خلافتبخششى از طرف پیامبر خدا و پاداشى براى او در مقابل آن ایثار و آن فداكارى است.براى روشن شدن مطلب یادآورى مىكنم كه وزارت دو نوع است:
(1) وزارت مربوط به تدبیر امور دولتى كه بر پا شده است.در این نوع وزارت;وزیر طرف مشورت رئیس دولت و یا عهدهدار حكومت كشور به دستور رئیس دولت،مجلس و یا ملت است.
(2) وزارت در بنیانگذارى،ایجاد و ساختن;در آن جا وزیر،یاور رئیس خویش است در به وجود آوردن دولتى كه وجود نداشته استیا تاسیس دین جدیدى كه مردم آشنایى با آن نداشتهاند، كار اصلى وزیر در این نوع وزارت این است كه نه تنها به همراه رئیس خود همه سختیها را تحمل مىكند و با تمام خطرهایى كه رئیسش با آنها مواجه است،روبرو مىشود،بلكه سپر حفاظت او مىشود تا آن جا كه حاضر است جان خود را در راه او فدا كند.
وزارت از نوع اول در حقیقت،بخشایشى از طرف رئیس دولت نسبتبه وزیرش و تجلیلى از اوست،به سبب مقام والایى كه به او مرحمت كرده است.
اما در وزارت نوع دوم،به آن اندازهاى كه گذشت و ایثار از طرف وزیر است،عطا از جانب رئیس نیست:زیرا آن نوعى فداكارى بزرگ است كه وزیر پیوسته در راه رئیس خود و براى دستیابى به هدف او،انجام مىدهد.وزیر نوع اول یا به تنهایى اداره مىكند و یا تدبیر امور دولت استقرار یافته موجود را مشتركا به عهده مىگیرد.اما وظیفه سنگین وزیر از نوع دوم، شركت در ایجاد دولت جدید است و یا در گسترش دینى كه قبلا وجود نداشته است.و معنى آن این است كه با رئیس خود خطرها و مشكلاتى را پذیراست كه تمام بشریت از مواجه شدن و تحمل آنها عاجزند.
وزیرى را كه پیامبر از میان خاندان خود درخواست مىكند نه از نوع اول كه از نوع دوم است. در آن جا دولت اسلامى وجود نداشته است تا پیامبر (ص) در اداره آن به مشورت با كسى نیازمند باشد.آن جا هرگز جمعیتى اسلامى وجود نداشته و رسول خدا در آن مرحله نبود (حتى پس از برپایى دولت نبوى) كه نیازمند به كسى باشد تا در كیفیت نشر دعوت و یا در طریق تاسیس آن با وى مشورت كند.او فقط نیاز به نیرویى داشت كه از او پشتیبانى كند،و آن نیرو در شخصیتى مىتوانست تجلى كند با اوصافى كه در دیگران یافت نشود و به بالاترین درجههاى قهرمانى،فداكارى،بزرگوارى،اخلاص و فرمانبردارى از خدا و پیامبرش رسیده باشد.
براى این كه چنین كسى شایستگى پیدا كند كه برادر رسول خدا و جانشین او شود تا در نبودن او جایگزین او شود لازم است كه شخصیتش امتداد شخصیت پیامبر (ص) و آیینه تمام نماى او باشد،تا حد زیادى در علم،حكمت و دور بودن از هوا،جاه و مال،نظیر او باشد و به تعبیر دیگر تصویر كوچكى از پیامبر بزرگ باشد.
آرى پیامبر (ص) نیازى نداشت تا درباره نظریهاى با كسى مشورت كند تا او را به راهى درست راهنمایى كند چه او خود داناترین دانایان و حكیمترین حكما بود.اما او نیاز به وزیرى مددكار داشت كه با كار،دلاورى،و فداكارى خویش،یار و یاور و مددكار او باشد و خویش را در شخص پیامبر (ص) فانى ببیند،و در خور آن باشد كه هرگاه ایجاب كرد و آن گاه كه پس از وى بر كرسى حكومتبنشیند،آئینه تمام نماىاو باشد.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:6
دعا و زیارت
براستى كه تاریخ همانند انجمن مشورتى كه پیامبر (ص) با دعوت از فرزندان عبد المطلب براى بستن پیمان در خانه خود بر پا كرد به یاد ندارد،و از نظر نتیجه مهمتر و ارزشمندتر از آن را به خود ندیده است،پیمانى میان پیامبر اعظم-حامل رسالت آسمانى-و میان وزیرش، على بن ابى طالب (ع) كه آن روز سیزده سال بیش نداشت.اساس آن پیمان دو چیز بود:
(1) تعهدى كه على (ع) به قیمت جانش براى پیامبر (ص) بست،تا در انجام وظیفه خطیرش وزیر او باشد.
(2) وعده نبوى كه پیامبر (ص) آشكارا در برابر حاضران در انجمن به زبان آورد،و در حالى كه دستشریفش روى گردن على بود فرمود:«این برادر من،و وصى من و جانشینم در میان شماست پس گوش به فرمان و مطیع او باشید».
از جمله مطالب در خور توجه آن است كه پیامبر (ص) براى ایفاى وعدهاش منتظر نشد تا نخست على به تعهد خود عمل كند،بلكه وعده خود را به صورت پاداشى فورى براى وزیرش به اجرا در آورد،او در انجمن مشورتى خود اعلان و تكرار كرد،كه على را به عنوان برادر،وصى و جانشین خود برگزیده است.و آن بدین سبب بود كه مىدانست كلمهاى را كه على بر زبان مىآورد به تمام معنى پذیرفته است و گفتار و كردارش در حقیقتیكى است و جدایى ناپذیر و دور از هر نوع تناقض است.على (ع) در حالى سخن مىگوید كه به حقیقت از بزرگى و عظمت كارى كه انجام آن را در برابر پیامبر (ص) بر عهده گرفته است تا وزیر او در آن كار خطیر باشد آگاه است.البته مىدانسته است كه آن كارى مهم و غیر معمولى است و عظمت آن به حدى است كه گویى نوعى از محال است.چه به تغییر عقاید جامعه،اخلاق،روش زندگیش و وادار ساختن آن بر اعتقاد به اصول و مبانى آسمانى كه با طبیعت آن جامعه سازگار نیست، برخورد مىكند.و بدان جهتبود كه على مىدانست آن هدف مهم در آینده با تمام نیروهاى اجتماع معارض خواهد بود براى اینكه به پیروزى قطعى برسد باید بر همه آن نیروها غلبه كند و دولتى بر اساس اصول جدیدى كه با وحى نازل شده استبنیان نهد تا آن دولت از این اصول و از آزادى معتقدان به آن اصول حمایت كند.
این هدف خطیر كه تمامى امت قادر بر انجام كامل آن نخواهد بود،آن گاه انجام-پذیر خواهد شد كه نیروى تصمیم پیامبر (ص) و نیز تعهد یارى على به پیامبر و معاضدت آن حضرت و مقابله او با تمامى خطرهایى كه سر راه آن هدف رو در روى پیامبر قرار گیرد،با هم جمع شوند.
هنگامى كه انجمن از عقد این پیمان آگاه شد البته انتظار این بود كه على به انجام تعهد خود اقدام كند،چنان كه انتظار مىرفت پیامبر نیز در آینده به همه مسلمانان آنچه را كه به خویشاوندانش درباره على (ع) در روز انجمن اعلان كرده است،ابلاغ فرماید.ما در صفحههاى آینده خواهیم دید كه چگونه على تعهدى را كه با پیامبر بسته بود اجرا كرد و چگونه پیامبر پس از آغاز رشد دولت آنچه را كه براى سى مرد از فرزندان عبد المطلب ابراز كرده بود به مسلمانان،اعلان فرمود.
البته على از آن زمانى كه تعهد خود را به زبان آورد،جان خود را در اختیار پیامبر قرار داد.اما تا سالها بعد از آن جلسه مشورتى پیامبر (ص) به كمك بالفعل على نیازى پیدا نكرد زیرا پدر على در تمام آن مدت زنده و نیرومند،عهدهدار حفظ حیات پیامبر بود و به مؤمنان اجازه جنگ با ظالمان و ستمگران داده نشده بود و خطر مبهمى پیامبر را تهدید نمىكرد.
اما لحظه خطر ده سال پس از تاریخ انجمن منزل،نزدیك شد،ابو طالب به جوار رحمت پروردگارش انتقال یافته بود سران مشركان مكه در دار الندوه شور كردند و تصمیم گرفتند كه شبانه به زندگى پیامبر (ص) خاتمه دهند.پیامبر وزیرش را براى آغاز اجراى تعهدش طلبید،آن شب،شب فداكارى بود و على قربانى و امانتدار پیامبر (ص) بود.
پنج شنبه 21/9/1387 - 15:6