زن ها قدر و قیمت چندانی ندارند ولی همین كه عاشق یكی از آن ها شوید،قیمتش به سرعت بالا می رود!
هدیه دادن همراه با چهره ی مهربان،دو بار هدیه دادن است.
روز حقیقی تولد،سالگرد ندارد بلكه آن روزی است كه ما بینشی تازه پیدا كرده ایم.
نبوغ یعنی یك درصد هوش بعلاوه ی نود و نه درصد عرق ریختن!
‹‹صداقت›› نخستین بخش از كتاب عشق است.
حقایق با نادیده گرفتن از بین نمی روند.
عظمت زندگی در ‹‹علم›› نیست،در ‹‹عمل›› است.
‹‹نام نیك›› پیراهنی است كه هیچ گاه كهنه نمی شود.
چیزی در دنیا نمی تواند جای ‹‹پشت كار›› را بگیرد،نه هوش و استعداد و نه تحصیلات.تنها ‹‹عزم و پایداری›› است كه برنده را از بازنده جدا می كند.
مایوس نباش،زیرا ممكن است ‹‹آخرین كلیدی›› كه در جیب تو است،در را بگشاید.
عیب داورها این است كه برایشان ‹‹مهم نیست›› كدام طرف برنده می شود!
كتابخانه؛ اتاقی پر از دوست است.
‹‹فرمان بری›› بسیار كم خطر تر از ‹‹فرمان راندن›› است.
سخن بزرگان
خوشبختی این است كه انسان دنیا را آن طور كه آرزو می كند ببیند.
‹‹انسانیت فردی›› را حفظ كن تا ‹‹تمدن اجتماعی›› پایدار بماند.
می بندم این دو چشم پرآتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش
تا بگذرم ز وادی رسوائی
تا قلب خامشم نكشد فریاد
رو می كنم به خلوت و تنهائی
ای رهروان خسته چه می جوئید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
او غنچه شكفته مهتابست
باید كه موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
كاو را بخوابگاه گنه خواند
باید كه عطر بوسه خاموشش
با ناله های شوق بیامیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد
باید شراب بوسه بیاشامد
از ساغر لبان فریبائی
مستانه سرگذارد و آرامد
بر تكیه گاه سینه زیبائی
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه می بندی؟
روزی رسد كه خسته و وامانده
بر این تلاش بیهوده می خندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و ناكامی
ای قلب فتنه جوی گنه كرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نكنی پرواز
ای مرغ دل كه خسته و بیتابی
دمساز باش با غم او، دمساز