خداوند درخواست او را پذیرفت.
فرشته گفت:تا باز گردم بال هایم را اینجا می سپارم.این بال ها در زمین چندان به کار من نمی آید.
خدا بال های فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت:بالهایت را به امانت نگاه می دارم،اما بترس که زمین اسیرت نکند،زیرا که خاک زمین دامن گیر است.
فرشته گفت:باز می گردم،حتما باز می گردم.این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.
فرشته به زمین امد و از دیدن ان همه فرشته ی بی بال تعجب کرد.او هر که را می دید،به یاد می آورد.زیرا او را قبلا دیده بود.اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بال هایشان به بهشت باز نمی گردند.
فرشته در زمین ماند .
چشمت به رنگ عشق
روزی که رنگ لبخند نارنجی ست
رنگ ملال خاکستری
نیلوفری که چیده ام از چشمت
چتری بزرگتر شده باشد شاید
تا عشق در سایه اش بناست
دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا
ایمان دارم و به تو
جهــــــان مســـخر آنهــاییست کــه بــه تســــخیر عشــــق در آمــده
و عشق مرکب حرکت است ،
باران باش ،
که باریدنش
علف هرز و گل سرخ
در کنار بی کرانه به ازتفاعی دست یافتم و در وسعت چشم هایش به اتظار سپردم.
رفتی قاصدک بکاری و هنوز نیومدی
گفتی سوغاتی می یاری و هنوز نیومدی
تا بهم رسیدی گفتی یکی بود یکی نبود
رفتی روزی روزگاری و هنوز نیومدی
گفتی خاطره عزیزه،تو خودت گفتی
که باهام خاطره داری و هنوز نیومدی
من غزل نگفته هامو واسه تو خوندم
و تو رفتی شعرا تو بیاری و هنوز نیومدی
نمی دونم بی قرارم،نمی دونی جا گذاشتی
منو تو چه انتظاری و هنوز نیومدی
بیا بیا حجم قصه هام زیاد شده
یا شایدم کمه، این قدر بی قراری و هنوز نیومدی