همچنان لحظه های سرد تنهایی میگذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم ! همچنان عمر میگذرد ولی هنوز باور ندارم ، که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است همچنان زندگی ساز خودش را میزند ، ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد ! همچنان در حسرت بهار نشسته ام ، اما نمیدانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشتم ! این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند ، اما نمیداند حتی این بهانه ها نیز دیگر به او یاری نمی آید ! همچنان این لحظه های نفس گیر زندگی را میگذارنم اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست ! امید من دیروز بود که گذشت ، امید من فرداست که از فردا نیز نا امیدم ! دیروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی خواهد ماند ! همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک میفهمم که پرپرم ! همچنان از آواز بی صدا پرنده در قفس میفهمم که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا اسیرم ! همچنان از سکوت سرد شبانه میفهمم که آسمان بی مهتاب است و امشب نیز شب دلگیریست ! کسی نیست که به داد این دل برسد ، هر کسی به داد دل خودش میرسد ، به داد و فریاد این دل تنها نمیرسد ! همچنان باید درون خودم فریاد بزنم ، درون خودم اشک بریزم و ناله کنم ! ای خدا تو شاهد روزگار من باش ، و بیا این درد بی درمان مرا درمان کن ! دلم میخواهد امیدوار باشم ، اما امید من خواب است ! همچنان لحظه های سرد زندگی میگذرد |