شنبه 14 مهر 1403 - 29 ربيع الاول 1446 - 5 اکتبر 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
Mehdi2008
آخرین مطلب
تعداد مطالب : 1242
تعداد نظرات : 283
زمان آخرین مطلب : 5789روز قبل
دانستنی های علمی
تصاویری از پوتین و سگش!
تصاویری از پوتین و سگش!
چهارشنبه 8/8/1387 - 14:15
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
بیوگرافی و تصاویر بازیگران
قدیمیترین عكس به جای مانده از طهران قدیم- سال ۱۲۵۰ خورشیدی/ 1290 قمری
قدیمیترین عكس به جای مانده از طهران قدیم- سال ۱۲۵۰ خورشیدی/ 1290 قمری
چهارشنبه 8/8/1387 - 14:11
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
دنیای گیاهان و حیوانات
نجات یک توله میمون توسط مادرش از حمله یک سگ!
نجات یک توله میمون توسط مادرش از حمله یک سگ!
چهارشنبه 8/8/1387 - 14:9
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
خواستگاری و نامزدی
روزهای خوب كودكی
روزهای خوب كودكی
عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن
خرداد زیبا بود و امید سه ماه تعطیلی
پاییز زیبا بود و امید دیدن دوباره همکلاسیها
این سال دیگه میریم راهنمایی. دو سال دیگه میریم دبیرستان.
یکسال دیگه دیپلم و
مدام این جمله روی زبونمون بود.
وقتی بزرگ شدم.... وقتی بزرگ شدم...
با هر نوبرانه چشمها رو میببستیم و آرزو میکردیم...
چقدر آرزو داشتیم.
دنیا دنیا امید
روزی که نوبرانه زردآلو بود و چشمها رو بستم و خواستم در دل آرزویی کنم و هیچ چیز از دل به زبان نیامد و فهمیدم بزرگ شدم
چشم رو باز کردم و نوبرانه زرد آلو در دستم و من بی آرزو. چقدر بزرگ شدن درد آور بود
بزرگ شدیم و هیچ نشد
حالا از مهر تا خرداد هر روز مثل دیروز و از خرداد تا مهر امروز مثل دیروز. هر سال که گذشت هیجان ها کم تر و کم تر شد.
سالها تکراری تر
کار و کار و کار برای هیچ
آرزو ها حسرت شد و ماند، بیمهایی که داشتیم که روزمرگی رو دچار نشیم شد زندگی، و فهمیدیم که زندگی چیزی نیست جز همانی که بزرگترها داشتن و ما میترسیدیم از دچار شدن بهش
آخرین بزنگاه بود بزرگ شدن.
دیگه میتونستیم از خیابان ها رد بشیم.
ردشدیم بارها و بارها و بی پناه
خوشا روزهایی که نمیتوانستیم و دستهایم را به دست بزرگ و نرم پدر میدادیم و طعم تکیه گاه را میچشیدیم
بزرگ شدیم و همه شبها به تنهایی گذشت و خوشا شبهایی که به بهانه مریضی و ترس به تختخواب بزرگ و نرم پدر و مادر میلغزیدیم و خوش میخوابیدیم...
بزرگ شدیم و دستها به جیب رفت و روبروی دستگاه بیحس و سرد عابر بانک پول میگیریم،
و چه کیفی داشت ده تومانی و پنجاه تومانی هایی که از دست پدر میگرفتیم با لبخند.
دیگه نه امیدی به سال دیگه، نه به خرداد و نه به مهر.
تا بچه هستیم بزرگ شدن چه امید شیرینی است و بزرگ که میشویم بچگی حسرتی بزرگ.
چهارشنبه 8/8/1387 - 14:7
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
خواستگاری و نامزدی
باز هم گلی به جمال قدیمی ها
باز هم گلی به جمال قدیمی ها
در كنار سیل اخبار نه چندان خوشایند از تورم و گرانی گرفته تا افزایش سن ازدواج و جرم و جنایت ... هر ازچند گاهی اخباری هم به گوش می رسد كه باز هم غنیمت است و باعث می شود كه امیدواری در انسان برانگیخته شود .اینكه دو تا انسان بی توجه به تابوها و حرف و حدیث ها به نوای دل خود پاسخ مثبت بدهند و بدون اینكه به این عبارت كهنه«آفتاب لب بوم»توجه كنند ،طلوع دوباره وصل و یك زندگی مشترك را به نظاره بنشینند.
آقا قربان ۷۳ساله از روستایی در نزدیكی قزوین است كه سالها پیش همسر خود را از دست داده و اكنون صاحب 10 فرزند و 40 نوه و نتیجه است.آقا قربان چند وقت پیش برای عیادت از یكی از اقوام خود در خانه سالمندان به خانه سالمندان امیر المومنین قزوین می رود که چشمش به صفیه خانم ۶۷ ساله ای می خورد كه تنها یك دختر داشته و بعد از فوت همسرش سالها به تنهایی زندگی می كرده است و اكنون هم در خانه سالمندان است. آقا قربان چند هفته پیش به خواستگاری صفیه خانم می رود و پس از مهر ۱۴ سکه ای صفیه خانم هفته گذشته در همان خانه سالمندان مراسم عقد جالبی را با حضور برخی مسوولان شهر قزوین و دست اندركاران خانه سالمندان و البته مطبوعاتی های شهر برگزار می كند.انشا الله كه این زوج دنیات دیده خوشبخت باشند و از این دست خبرها خاصه به هم رسیدن جوان های نجیب و مهربان كشورمان هم بیش از گذشته به گوش برسد.
چهارشنبه 8/8/1387 - 14:5
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
دانستنی های علمی
زیباترین های دنیا
زیباترین های دنیا
زیباترین شهر دنیا، ونکوور کانادا
برنده ی زیباترین بچه ی دنیا در سال 2007 پسر بچه ی پاکستانی ساکن استرالیا
دختر بچه از مغرب برنده جایزه ی زیباترین بچه ی دنیا از فرانسه
دختر افغان و زیباترین چشمان دنیا
زیباتری آبشار دنیا یعنی یناگارا در مرز آمریکا و کانادا
زیباترین پل دنیا ساخته شده در ژاپن
زیباترین اسب با نژاد اصیل عربی
چهارشنبه 8/8/1387 - 14:1
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 1
]
خانواده
نامه ای از خدا!
نامه ای از خدا!
> نامه ای از طرف خدا ...
> امروز صبح که از خواب بیدار
> شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم
> که با من حرف بزنی،حتی برای چند
> کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق
> خوبی که دیروز در زندگی ات
> افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه
> شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب
> لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی
> داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا
> حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای
> وقت داری که بایستی و به من
> بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول
> بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی
> و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز
> آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد
> دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می
> خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف
> تلفن دویدی
> و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از
> آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز
> با صبوری منتظر بودم.با اونهمه
> کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً
> وقت نداشتی با من حرف بزنی.متوجه
> شدم قبل از نهار هی دور و برت را
> نگاه می کنی،شاید چون خجالت می
> کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به
> سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و
> به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها
> برای انجام دادن داری.بعد از انجام
> دادن چند کار،تلویزیون را روشن
> کردی.نمی دانم تلویزیون را دوست
> داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی
> نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی
> از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در
> حالی که درباره هیچ چیز
> فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش
> لذت می بری...باز هم صبورانه
> انتظارت را کشیدم و تو در حالی که
> تلویزیون را نگاه می کردی،شام
> خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.
> موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته
> بودی. بعد از آن که به اعضای
> خانواده ات شب به خیر گفتی ، به
> رختخواب رفتی و فوراً به خواب
> رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه
> نشدی که من همیشه در کنارت و برای
> کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش
> از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم
> می خواهد یادت بدهم که تو چطور با
> دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت
> دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر
> یک سر تکان دادن، دعا، فکر،یا گوشه > ای
> از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت
> است که یک مکالمه یک طرفه داشته
> باشی.خوب،من باز هم منتظرت
> هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید
> آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت
> بدهی. آیا وقت داری که این را برای
> کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی
> ندارد،می فهمم و هنوز هم دوستت
> دارم. روز خوبی داشته باشی ...
> دوست و دوستدارت:خدا
چهارشنبه 8/8/1387 - 13:56
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
دانستنی های علمی
برنامهنویس و مهندس !
برنامهنویس و مهندس !
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.
برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟»
برنامهنویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ ( chat ) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.
برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید .........
چهارشنبه 8/8/1387 - 13:50
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
خواستگاری و نامزدی
یه آقا و همسرش(جالبه)!
یه آقا و همسرش(جالبه)!
قهرمان تورنمنت بزرگ سومو (كشتی ژاپنی) در كنار دختر و همسرش - توكی
و
چهارشنبه 8/8/1387 - 13:46
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
دنیای گیاهان و حیوانات
برخورد دیدنی یك عقاب با هواپیما!
برخورد دیدنی یك عقاب با هواپیما!
چهارشنبه 8/8/1387 - 13:43
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
گزارش محتوا
محتوای مخالف با موازین شرعی
محتوای مخالف با مصالح نظام جمهوری اسلامی
محتوای نقض کننده حریم شخصی من
محتوای مخالف با موازین اخلاقی
مورد توجه ترین های هفته اخیر
لینک ها
جستجو در مطالب روزانه
ثبت مطلب جدید
مطالب روزانه اعضا
فعالان مطالب روزانه
مطالب من
نظرات مطالب من
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته