سومین امام معصوم، در سوم (یا چهارم) شعبان سال چهارم هجرى در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او دومین ثمره پیوند فرخنده على (ع) و حضرت فاطمه دختر پیامبر اسلام (ص) بود.
حسین بن على در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگى و ایستادگى در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.
مراحل زندگى حسین بن على (علیهما السلام)
حسین بن على (ع) مدت شش سال از دوران كودكى خود را در زمان جد بزرگوار خود سپرى كرد و پس از آن حضرت، مدت سى سال در كنار پدرش امیرمومنان (ع) زندگى كرد و در حوادث مهم دوران خلافت ایشان به صورت فعال شركت داشت. پس از شهادت امیر مومنان(در سال 40هجرى) مدت ده سال در صحنه سیاسى و اجتماعى در كنار برادر بزرگ خود حسن بن على (ع) قرار داشت و پس از شهادت امام حسن(ع) (در سال 50هجرى) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاویه بن ابى سفیان، بارها با وى پنجه درافكند و پس از مرگ وى نیز در برابر حكومت پسرش یزید قیام كرد و در محرم سال 61 هجرى در سرزمین كربلا به شهادت رسید/
آخرین بخش زندگى امام حسین، یعنى دوران امامت آن حضرت، مهمترین بخش زندگى او به شمار مىرود و در این كتاب، بیشتر پیرامون همین بخش سخن خواهیم گفت/
مبارزات حسین بن على (ع) در دوران قبل از امامت
حسین بن على ع از دوران نوجوانى كه شاهد انحراف دسگاه حكومت اسلامى از مسیر اصلى خود بود، از موضعگیریهاى سیاسى پدر خود پیروى و حمایت مىكرد؛ چنانكه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزى وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالاى منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالاى منبر پدرت برو!
عمر كه قافیه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در كنار خود نشانید، و پس از آنكه از منبر پایین آمد، او را به منزل خود برد و پرسید: این سخن را چه كسى به تو یاد داده است؟ او پاسخ داد: هیچ كس!(1)
در جبهههاى نبرد با ناكثین و قاسطین
حسین بن على (ع) در دوران خلافت پدرش، امیرمومنان ع،در صحنههاى سیاسى و نظامى در كنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگى كه در این دوران براى پدر ارجمندش پیش آمد، شركت فعال داشت.(2)
در جنگ جمل فرماندهى جناح چپ سپاه امیر مومنان (ع) به عهده وى بود(3) و در جنگ صفین، چه از راه سخنرانیهاى پرشور و تشویق یاران على (ع) جهت شركت در جنگ، و چه از رهگذر پیكار با قاسطین، نقشى فعال داشت (4)در جریان حكمیت نیز یكى از شهود این ماجرا از طرف على (ع) بود.(5)
حسین بن على (ع) پس از شهادت على (ع) در كنار برادر خویش، رهبر و پیشواى وقت، حسن بن على ع قرار گرفت، و هنگام حركت نیروهاى امام مجتبى ع به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامى و پیشروى به سوى سپاه شام حضور داشت، و هنگامى كه معاویه به امام حسن (ع) پیشنهاد صلح كرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت (6)و بالاخره پس از متاركه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجا اقامت گزید.(7)
اوضاع سیاسى و اجتماعى دوران امامت امام حسین (ع)
در زمان امام حسین (ع) انحراف از اصول و موازین اسلام، كه از «سقیفه» شروع شده و در زمان عثمان گسترش یافته بود، به اوج خود رسیده بود. در آن زمان معاویه كه سالها از سوى خلیفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حكومت كرده و موقعیت خود را كاملا تثبیت كرده بود، بنام خلیفه مسلمین سرنوشت و مقدرات كشوراسلامى را در دست گرفته حزب ضد اسلامى اموى را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به كمك عمال ستمگر و یغماگر خود مانند: زیاد بن ابیه، عمرو بن عاص، سمرة بن جندب و... حكومت سلطنتى استبدادى تشكیل داده، چهره اسلام را وارونه ساخته بود/
معاویه از یك سو، سیاست فشار سیاسى و اقتصادى را در مورد مسلمانان آزاده و راستین اعمال مىكرد و با كشتار و قتل و شكنجه و آزار، و تحمیل فقر و گرسنگى بر آنان، از هر گونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگیرى مىكرد، و از سوى دیگر، با احیاى تبعیضهاى نژادى و رقابتهاى قبیلهاى در میان قبائل، آنان را به جان هم مىانداخت و از این رهگذر نیروهاى آنان را تضعیف مىكرد تا خطرى از ناحیه آنان متوجه حكومت وى نگردد، و از سوى سوم، به كمك عوامل مزدور خود با جعل حدیث و تفسیر و تاویل آیات قرآن به نفع خود، افكار عمومى را تخدیر كرده، و به حكومت خودش وجهه مشروع و مقبول مىبخشید/
این سیاست ضد اسلامى، به اضافه عوامل دیگر همچون ترویج فرقههاى باطل نظیر: جبریه و مرجئه كه از نظر عقیدتى با سیاست معاویه همسو بودند، آثار شوم و مرگبار در جامعه به وجود آورده و سكوت تلخ و ذلتبارى را بر جامعه حكمفرما ساخته بود/
در اثر این سیاست شوم، شخصیت جامعه اسلامى مسخ و ارزشها دگرگون شده بود، به طورى كه مسلمانان، با آنكه مىدانستند اسلام هیچ وقت اجازه نمىدهد آنان مطیع زمامداران بیدادگرى باشند كه بنام دین بر آنها حكومت مىكنند، با این حال بر اثر ضعف و ترس و ناآگاهى، از زمامداران ستمگر پشتیبانى مىكردند. در اثر این سیاست، مسلمانان، بر خلاف منطق قرآن و تعالیم پیامبر (ص)، تبدیل به افرادى ترسو، سازشكار، و ظاهر ساز گشته بودند/
تاریخ این دوره از زندگى مسلمانان، پر از شواهدى است كه نشان مىدهد این دگرگونى و انحراف فراگیر شده، جامعه اسلامى را با خود همرنگ ساخته بود/
اگر عكس العملى را كه مسلمانان در برابر سیاست عثمان و عمال وى از خود نشان دادند، با روشى كه در برابر سیاست معاویه در پیش گرفتند مقایسه كنیم، آثار شوم این سیاست شیطانى را در جامعه اسلامى بوضوع مشاهده مىكنیم، زیرا مسلمانان در برابر سیاست عثمان با قیام عمومى، عكس العمل نشان دادند؛ قیامى كه بزرگترین شهرهاى اسلامى یعنى مدینه، مكه، كوفه، بصره، مصر و سایر شهرها و روستاها در آن شركت داشتند؛ ولى با توجه به اینكه در زمان معاویه ظلم به مراتب بیشر، میزان قتل و تهدید زیادتر و گستردهتر؛ و محرومیت مسلمانان از حقوق و ثروت و درآمد خود آشكارتر بود، با این حال عكس العمل دسته جمعى در برابر رفتار ضد اسلامى معاویه دیده نمىشد، بلكه مردم كوركورانه در برابر معاویه مطیع و خاضع بودند. بلى گاه گاه اعتراضهاى پراكندهاى مثل مخالفت «حجر بن عدى» و «عمرو بن حمق خزاعى» و امثال آنها صورت یك جنبش عملى و عمومى در نمىآمد، بلكه شعله آن بسرعت خاموش مىگشت، زیرا حكومت وقت، سران جنبش را مىكشت و انقلاب را در نطفه خفه مىكرد و جامعه هیچ تكانى نمىخورد.(8)
موانع قیام در عصر معاویه
ولى با وجود چنین وضع اسفناك و انفجارآمیزى كه در زمان تسلط معاویه حكمفرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قیام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفید. دو عامل زیر را مىتوان مهمترین موانع قیام امام حسین (ع) در زمان حكومت معاویه شمرد:
پیمان صلح امام حسن (ع) با معاویه
اگر حسین بن على (ع) در زمان معاویه قیام مىكرد، معاویه مىتوانست از پیمان صلحى كه با امام حسن (ع) بسته و مورد تایید حسین بن على (ع) نیز قرار داشت، به منظور متهم ساختن حسین بن على (ع) بهره بردارى كند، زیرا همه مردم مىدانستند كه امام حسن و امام حسین متهد شدهاند تا زمانى كه معاویه زنده است سكوت كرده به حكومت او گردن نهند، حال اگر حسین (ع) بر ضد معاویه قیام مىكرد، امكان داشت معاویه او را شخصى فرصت طلب و پیمان شكن قلمداد كند/
البته مىدانیم كه امام حسین (ع) پیمان معاهده خود را با معاویه، پیمانى لازم الوفأ نمىدانست؛ زیرا این پیمان از روى آزادى و میل و اختیار صورت نگرفته بود، بلكه پیمانى بود كه تحت فشار و اجبار، و در شرائطى صورت گرفته بود كه بحث و گفتگو فایدهاى نداشت، بعلاوه خود معاویه آن را نقض كرده و محترم نشمرده بود و خود را به رعایت آن ملزم نمىدانست، بنابراین چنین عهد و پمانى، اگر هم در اصل صحیح و معتبر بود، حسین بن على(ع) مقید به آن نبود، زیرا خود معاویه آن را زیر پا گذاشته و در نقض آن از هیچ كوششى فرو گذار نكرده بود، اما در هر حال معاهده صلح، مىتوانست دستاویز تبلیغاتى معاویه در برابر قیام احتمالى حسین (ع) قرار گیرد/
از طرف دیگر، باید دید در برابر قیام احتمالى او اجتماع چگونه قضاوت مىكرد؟
پیداست اجتماع زمان امام حسین ع - چنانكه گذشت - اجتماعى بود كه حال قیام و انقلاب نداشت و شمشیر جهاد به آب عافیت شسته بود. طبعاً چنین اجتماعى عافیتطلبى خود را چنین توجیه مىكرد كه حسین (ع) با معاویه پیمان بسته است و باید به آن وفا كند/
بنابراین اگر امام حسین (ع) در زمان معاویه قیام مسلحانه مىكرد، معاویه مىتوانست آن را به عنوان یك شورش غیر موجه و برخلاف مواد پیمان صلح بین طرفین معرفى كند و چون جامعه آن روز چنانكه گفتیم - جامعهاى بود كه حال قیام و انقلاب نداشت، طبعا منطق معاویه را تایید مىكرد/
2- ژست دینى معاویه
قیام امام حسین (ع) در زمان یزید، چنان پرشور و مهیج بود كه خاطره آن در دلهاى مردم جاوید مانده است و چنانكه مشاهده مىكنیم پس از قرون متمادى، هنوز هم مردم، قهرمانان كربلا را براى خود نمونه و سرمشق قرار مىدهند و در ابراز قهرمانى و فداكارى از آنها الهام مىگیرند، ولى به گمان قوى اگر امام حسین (ع) در زمان معاویه قیام مىكرد، قیام او داراى چنین شور و حماسهاى نمىشد. راز این مطلب را باید در نفوذ و شیطنت و بازیگرى معاویه، و روش خاص او در حل و فصل مشكلات جستجو كرد/
گر چه معاویه عملا اسلام را تحریف كرده، حكومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته و جامعه اسلامى را به یك جامعه غیر اسلامى تبدیل كرده بود، اما او این مطلب را بخوبى درك مىكرد كه چون بنام دین و خلافت اسلامى حكومت مىكند، نباید مرتكب كارهایى بشود كه مردم آن را مبارزه با دین - همان دینى كه بنام آن حكومت مىكند- تلقى نمایند، بلكه او لازم مىدید همیشه به اعمال خود، رنگ دینى بدهد تا اعمال وى با مقامى كه دارد، سازگار باشد، و آن دسته از كارهایى را كه مشروع جلوه دادن آنها مقدور نیست در خفا انجام دهد/
پارهاى از اسناد و شواهد تاریخى نشان مىدهد كه معاویه فردى بیدین بوده و به هیچ چیز اعتقاد نداشته است؛ به طورى كه «مغیره بن شعبه» معلوم الحال و بى بند و بار، از سخنانى كه در بعضى از مجالس خصوصى معاویه، از خود وى شنیده بود، اظهار تاسف و اندوه كرده مىگفت:«معاویه خبیثترین افراد مردم است.»(9)
ولى با وجود اینها، همین روش معاویه در تظاهر به برخى از ظواهر دینى، درك ماهیت او را براى عامه مردم مشكل ساخته بود/
معاویه براى آنكه به منصب و مقام خود، رنگ مذهبى بدهد، از اوضاع و شرائط بخوبى بهره بردارى مىكرد. او از یك طرف خونخواهى عثمان را عنوان مىساخت و از طرف دیگر پس از جریان حكمیت و همچنین به واسطه صلح با امام حسن (ع) و بیعت مردم با وى، خود را در افكار عمومى شایسته خلافت قلمداد مىكرد/
بنابراین اگر امام حسین (ع) در زمان او قیامى مسلحانه به راه مىافكند، وى بسهولت مىتوانست آن را در افكار عمومى یك اختلاف سیاسى و كشمكش بر سر قدرت و حكومت معرفى كند، نه قیام حق در برابر باطل!
مبارزات امام حسین (ع) با حكومت معاویه
اما هیچ یك از این موانع باعث نمىشد كه امام حسین (ع) در برابر بدعتها و بیدادگریهاى بى شمار معاویه سكوت كند، بلكه او در آن شرائط پرخفقان كه كسى جرات اعتراض نداشت، تا آنجا كه در توان داشت، در برابر مظالم معاویه به مبارزه و مخالفت برخاست. در اینجا سه مورد از مبارزات امام حسین (ع) با حكومت معاویه را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مىدهیم:
1- سخنرانیها و نامههاى اعتراض آمیز
در دوران ده ساله امامت امام حسین (ع)، كه آن حضرت در صحنه سیاسى با معاویه روبرو بود، نامههاى متعددى بین او و معاویه رد و بدل شده است كه نشانه موضعگیرى سخت و انقلابى امام حسین (ع) در برابر معاویه است/
امام بدنبال هر جنایت و اقدام ضد اسلامى معاویه او را بشدت مورد انتقاد و اعتراض قرار مىداد. یكى از مهمترین این موارد، موضوع ولیعهدى یزید بود/
مخالفت با ولیعهدى یزید
معاویه به دنبال فعالیتهاى دامنه دار خود به منظور تثبیت ولیعهدى یزید، سفرى به مدینه كرد تا از مردم مدینه، بویژه شخصیتهاى بزرگ این شهر كه در رأس آنان امام حسین (ع) قرار داشت، بیعت بگیرد. او پس از ورود به این شهر، با «حسین بن على (ع)» و «عبدالله بن عباس» دیدار كرد و طى سخنانى موضوع ولیعهدى یزید را پیش كشیده و كوشش كرد كه موافقت آنان را با این موضوع جلب كند. حسین بن على (ع) در پاسخ سخنان وى با ذكر مقدمهاى چنین گفت:...تو در برترى و فضیلیت كه براى خود قائلى، دچار لغزش و افراط شدهاى و با تصاحب اموال عمومى مرتكب ظلم و اجحاف گشتهاى. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خوددارى و بخل ورزیدى، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختى كه از حد خود تجاوز نمودى، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختى، شیطان به بهره كامل و نصیب اعلاى خود (در اغواى تو) رسید/
آنچه درباره كمالات یزید و لیاقت وى براى اداره امور امت اسلامى گفتى فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف كردى كه گویا شخصى را مىخواهى معرفى كنى كه زندگى با او بر مردم پوشیده است و یا از غایبى خبر مىدهى كه مردم او را ندیدهاند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آوردهاى! نه، یزید آنچنانكه باید خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. یزید را آنچنانكه هست معرفى كن! یزید جوان سگباز و كبوتر باز و بوالهوسى است كه عمرش باساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مىشود. یزید را این گونه معرفى كن و این تلاشهاى بى ثمر را كنار بگذار! گناهانى كه تاكنون درباره این امت بر دوش خود بار كردهاى بس است، كارى نكن كه هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بیخردى مرتكب ظلم شدى كه كاسه صبر مردم را لبریز نمودى، اینك دیگر مابین مرگ و تو بیش از یك چشم بر هم زدن باقى نمانده است، بدان كه اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوى آنها باشى...!(10)
نگرانى معاویه از قیام امام حسین (ع)
در همان ایام یك سال «مروان بن حكم» كه از طرف معاویه حاكم مدینه بود، به وى نوشت: عمرو بن عثمان گزارش كرده است كه، «گروهى از رجال و شخصیتهاى عراق و حجاز نزد حسین بن على (ع) رفت و آمد مىكنند» و اظهار كرده است كه، «اطمینان ندارد حسین قیام نكند.»
مروان در نامه خود اضافه مىكرد كه: من در این باره تحقیق كردهام، طبق اطلاعات رسیده او فعلا قصد قیام و مخالفت ندارد، ولى اطمینان ندارم كه در آینده نیز چنین باشد، اینك نظر خود را در این باره بنویسید/
معاویه، پس از دریافت این گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامهاى نیز به این مضمون به حسین بن على(ع) نوشت:
«گزارش پارهاى از كارهاى تو به من رسیده است كه اگر صحت داشته باشد من آنها را شایسته تو نمىدانم. سوگند به خدا هر كس پیمان و معاهدهاى ببندد، باید به آن وفادار باشد و اگر این گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترین شخص براى چنین وضعى هستى. اینك مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا كن. اگر با من مخالفت كنى با مخالفت روبرو مىشوى و اگر بدى كنى بدى مىبینى، از ایجاد اختلاف میان امت بپرهیز...»(11)
پاسخ تاریخى امام حسین (ع) به معاویه
امام حسین (ع) در پاسخ او چنین نوشت:
اما بعد، نامه تو بدستم رسید، نوشتهاى كه خبرهایى از من به گوش تو رسیده است كه به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمىدانستهاى! باید بگویم تنها خدا است كه انسان را به كارهاى نیك هدایت مىكند و توفیق اعمال خیر را به انسان مىدهد/
اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یك مشت سخنان بى اساس است كه چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداختهاند. این گمراهان بیدین دروغ گفتهاند من نه تدارك جنگى بر ضد تو دیدهام و نه قصد خروج بر ضد تو داشتهام، ولى از اینكه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بى دین تو، كه حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نكردهام از خدا مىترسم/
آیا تو قاتل «حجربن عدى» و یارانش نبودى؟ قاتل كسانى كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ كسانى كه بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مىكردند، و كارشان امر به معروف ونهى از منكر بود. تو پس از آنكه به آنان امان دادى و سوگندهاى اكید یاد كردى كه به خاطر حوادث گذشته آزارشان نكنى، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتى، و با این كار، بر خدا گستاخى نموه، عهد و پیمان او را سبك شمردى.
آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكیده و فرسوده شده بود، نیستى كه پس از دادن امان و بستن پیمان -پیمانى كه اگر به آهوان بیابان مىدادى، از قلههاى كوهها پایین مىآمدند - او را كشتى؟!
آیا تو نبودى كه «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندى و او را پسر ابوسفیان قلمداد كردى، در حالى كه پیامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مىگردد و زناكار باید سنگسار گردد»؟!
اى كاش جریان به همینجا خاتمه مىیافت، اما چنین نبود، بلكه پسر سمیه را پس از برادر خواندگى، بر ملت مسلمان مسلط ساختى و او نیز با اتكا به قدرت تو مسلمانها را كشت، دستها و پاهایشان را قطع كرد، و بر شاخههاى نخل به دار آویخت! اى معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختى كه گویى تو از این امت، و این امت از تو نبودهاند!
آیا تو قاتل «حضرمى» نیستى كه جرم او این بود كه همین زیاد به تو اطلاع داد كه «وى پیرو دین على است»، در حالى كه دین على همان دین پسر عمویش پیامبر (ص) است و بنام همان دین است كه اكنون تو براریكه حكومت و قدرت تكیه زدهاى! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر مىبردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانى و تابستانى به یمن و شام بود، ولى خداوند در پرتو رهبرى ما خاندان، شما را زا این زندگى نكبتبار نجات بخشید/
اى معاویه! یكى از سخنان تو این بود كه در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هیچ فتنهاى بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود كه مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتى به وظیفه خود مىاندیشم و به دین خود و امت محمد (ص) نظر مىافكنم) وظیفهاى بزرگتر از این نمىدانم كه با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یك رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خوددارى كنم از خدا طلب آمرزش مىكنم (چون ممكن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا مىخواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدایت كند/
اى معاویه! دیگر از سخنان تو این بود كه: اگر من به تو بدى كنم، با من بدى خواهى كرد و اگر با تو دشمنى كنم دشمنى خواهى نمود. باید بگویم: در این جهان نیكان و صالحان همواره با دشمنى بدكاران روبرو بودهاند، و من امیدوارم دشمنى تو زیانى به من نرساند و زیان بداندیشیهاى تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مىتوانى دشمنى كن!/
اى معاویه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدایى ثبت شده است. این را نیز بدان كه خدا جنایات تو را كه به صرف ظن و گمان مردم را مىكشى، و به محض اتهام، آنان را به حكومت رساندهاى، هرگز به دست فراموشى نخواهد سپرد/
تو با این كار، خود را به هلاكت افكندى، دین خود را تباه ساختى، و حقوق ملت را پایمال كردى، والسلام.(12)
2- سخنرانى كوبنده و افشاگرانه در كنگره عظیم حج
یك (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه كه فشار و تضییقات نسبت به شیعیان از طرف حكومت وى به اوج شدت رسیده بود، امام حسین (ع) به حج مشرف شد و در حالى كه «عبدالله بن عباس» و«عبدالله بن جعفر» آن حضرت را همراهى مىكردند، از «صحابه» و «تابعین» و بزرگان آن روز جامعه اسلامى كه به پاكى و صلاح شهرت داشتند، و نیز عموم بنى هاشم خواست كه در چادر او واقع در «منى» اجتماع كنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعین و دویست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آنگاه امام بپاخاست و سخنانى به این شرخ ایراد كرد:
«دیدید كه این مرد زورگو و ستمگر با ما و شیعیان ما چه كرد؟ من در اینجا مطالبى را با شما در میان مىگذارم، اگر درست بود، تصدیق، و اگر دروغ بود، تكذیب كنید. سخنان مرا بشنوید و گفتار مرا بنویسید؛ وقتى كه به شهرها و میان قبائل خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد و اطمینان در میان بگذارید و آنان را به رهبرى ما دعوت كنید، زیرا مىترسم این موضوع (رهبرى امت توسط اهل بیت) به دست فراموشى سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد.»
امام سپس فضیلتها و سوابق درخشان پدرش امیر مومنان (ع) و خاندان امامت را برشمرد و بدعتها و جنایتها و اعمال ضد اسلامى معاویه را تشریح كرد(13)و بدین وسیله یك حركت عظیم تبلیغى را بر ضد حكومت پلید معاویه پدید آورد و زمینه را براى قیام فراهم ساخت/
«حسن بن على بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در كتاب «تحف العقول» خطبهاى را از امام حسین (ع)نقل كرده كه محل و تاریخ ایراد آن روشن نیست، ولى قرائن و شواهد و محتواى خطبه نشان مىدهد كه این همان خطبه است كه حضرت در «منى» ایراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخشهایى از این خطبه را در زیر مىآوریم:
اى رجال مقتدر! شما گروهى هستید كه به دانش و نیكى و خیرخواهى شهرت یافتهاید، در پرتو دین خوا در دلهاى مردم، عظمت و مهابت یافتهاید، شرافتمند از شما حساب مىبرد و ضعیف وناتوان شما راگرامى مىدارد، و كسانى كه با شما هم پایه و در جهاند بر آنها حق نعمتى ندارید شما را بر خود مقدم مىدارند...من بر شما، كه (به سبب سوابق و ایمانتان) برگردن خدا منت مىنهید! مىترسم كه از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتارى فرود آید، زیرا شما به مقام بزرگى رسیدهاید كه دیگران دارا نیستند و بر دیگران برترى یافتهاید، نیكان و پاكان را احترام نمىكنید، در صورتى كه شما به خاطر خدا در میان مردم مورد احترام هستید/
شما به چشم خود مىبینید كه پیمانهاى الهى را مىشكنند و با قوانین خدا مخالفت مىكنند، ولى بیم و هراسى به خود راه نمىدهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس مىافتید، ولى به اینكه پیمانهاى رسول خدا شكسته یا خوار و بى مقدار گشته است هیچ اهمیت نمىدهید. افراد كور و لال و زمینگیر در كشور اسلامى بدون سرپرست و مراقبت ماندهاند و بر آنها رحم نمىشود، اما شما در خور موقعیت و منزلت خویش كارى نمىكنید، و با كسى هم كه وظیفه خود را در این مورد انجام مىدهد یارى و همكارى نمىكنید، و با سازش و همكارى و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده مىدارید. خداوند فرمان جلوگیرى از منكرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولى شما از آن غافلید. مصیبت شما عالمان امت از همه بیشتر است، زیرا موقعیت و منزلت عالمان دین مورد تعرض قرار گرفته است، و اى كاش این را مىدانستید.
زمام امور باید در دست كسانى باشد كه عالم به احكام خدا و امین بر حلال و حرام او هستند و شما داراى این مقام بودید و از دستتان گرفتند، و هنگامى این مقام را از دست شما گرفتند كه پیرامون حق پراكنده شدید، و با وجود دلیل روشن، در سنت پیامبر اختلاف ورزیدید. اگر در راه خدا مشكلات را تحمل كرده در برابر آزارها و فشارها شكیبایى از خود نشان مىدادید، زمام امور در قبضه شما قرار مىگرفت و همه امور زیر نظر شما اداره مىشد، ولى شما ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختید و امور خدا(حكومت) را به آنها تسلیم كردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانیهاى خود غوطه خورند. آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگیتان به زندگى چند روزه دنیا. شما با این كوتاهى در انجام وظیفه، ناتوان را زیر دست آنها قرار دادید تا گروهى را برده و مقهور خویش، و گروه دیگر را براى زندگى توام با شكست، بیچاره سازند، و به پیروى از اشرار، و در اثر گستاخى در پیشگاه خداوند جبار، در اداره حكومت، به میل و هواى خود رفتار كنند و دل به رسوایى و هوسرانى بسپارند/
در هر شهرى از شهرها، گویندهاى (مزدور را براى تبلیغ اهدافشان) برفراز منبر مىفرستند، و همه كشور اسلامى در قبضه آنهاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیار آنان هستند، هر ستمى كه بر این مردم بى پناه كنند، مردم نمىتوانند از خود دفاع كنند. دستهاى از این قوم، زورگو و معاندند كه بر هر ناتوان و ضعیفى فشار مىآورند، و برخى دیگر فرمانروایانى هستند كه به خداى زنده كننده و میراننده عقیدهاى ندارند/
شگفتا از این وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالى كه زمین در تصرف فردى ستمگر و دغلكار، و باجگیرى نابكار است كه بر مومنان بى هیچ ترحم و دلسوزى حكمرانى مىكند! خدا در كشمكش میان ما حاكم، و او به حكم خود، بین ما داور است.
پروردگارا! این حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانههاى دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در كشور اسلامى اجرا كنیم تا بندگان ستمدیدهات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهاى تو اجرا گردد/
اینك (شما بزرگان امت) اگر مرا یارى نكنید ستمگران بر شما چیره مىگردند و در پى خاموش ساختن نور پیامبرتان مىكوشند....(14)
3- ضبط اموال دولتى
در همان ایام كاروانى از یمن كه حامل مقدارى از بیت المال بود، از طریق مدینه، رهسپار دمشق بود. امام حسین (ع)با اطلاع از این موضوع، آن را ضبط كرد و در میان مستمندان بنى هاشم و دیگران تقسیم كرد و نامهاى بدین شرح به معاویه نوشت: «كاروانى از یمن از اینجا عبور مىكرد كه حامل اموال و پارچهها و عطریاتى براى تو بود تا آنها را به خزانه دمشت سرازیر كنى و به خویشانت كه تاكنون شكمها و جیبهاى خود را از بیت المال پر كردهاند، ببخشى، من نیاز به آن اموال داشتم، و آنها را ضبط كردم، والسلام»! معاویه از این اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندى به امام نوشت. (15)
بى شك این اقدام امام حسین (ع) یك گام آشكار در جهت نامشروع معرفى نمودن حكومت معاویه و مخالفت صریح با وى به شمار مىرفت، و در آن شرائط هیچ كس جز آن حضرت، جرات چنین كارى را نداشت/
ماهیت و عوامل قیام عاشورا
در مورد نهضت امام حسین (ع) سوالاتى مطرح است كه روشن شدن علل قیام آن حضرت بستگى به پاسخ این سوالات دارد. سوالات چنین است:
1- آیا اگر یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (ع) به او فشار نمىآورد، باز هم او با حكومت یزید مخالفت مىكرد؟
2 - آیا اگر مردم كوفه امام حسین را به عراق دعوت نمىكردند، باز هم این قیام رخ مىداد؟
3- آیا این قیام و نهضت، یك اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و یك انقلاب انفجارى بود از نوع قیامها انفجارهاى اجتماعى كه امروز مادیها مطرح مىكنند؟ یا یك انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟
براى روشن شدن پاسخ این سوالات لازم است مقدمتاً یادآور شویم كه برخلاف پدیدههاى طبیعى كه معمولا تك ماهیتى هستند، پدیدههاى اجتماعى ممكن است چند ماهیتى باشند مثلا یك فلز نمىتواند در یك زمان، هم ماهیت طلا داشته باشد و هم ماهیت مس، ولى پدیدههاى اجتماعى مىتوانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفى در پیدایش آنها موثر باشد. مثلا یك نهضت مىتواند داراى ماهیت عكس العملى باشد یعنى صرفاً یك عكس العمل باشد، و در عین حال ماهیت تهاجمى نیز داشته باشد و در صورت داشتن ماهیت عكس العملى، ممكن است در برابر یك جریان، عكس العمل منفى و در برابر جریان دیگر عكس العمل مثبت به شمار برود/
قیام امام حسین (ع) از این گونه پدیدهها بود و همه اینها در نهضت آن حضرت وجود داشت، زیرا عوامل مختلف در آن اثر داشت كه ذیلا توضیح مىدهیم:
عوامل پیدایش نهضت امام حسین (ع)
سه عامل یاد شده در زیر، در پیدایش این قیام و نهضت اثر داشت:
1- درخواست بیعت از امام حسین (ع) براى یزید و وارد آوردن فشار به آن حضرت به این منظور؛
2- دعوت مردم كوفه از امام حسین (ع) به عراق؛
3- عامل امر به معروف و نهى از منكر كه امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه با این شعار حركت كرد/
اكنون هر كدام از اینها را توضیح مىدهیم تا ببینیم قیام امام حسین ع با توجه به هر یك از اینها چه ماهیتى داشته و سهم هر كدام از اینها در این انقلاب چقدر بوده است؟
1- مخالفت با بیعت یزید
از نظر زمانى، نخستین عامل، درخواست بیعت از امام حسین (ع) از طرف حكومت یزید و مخالفت آن حضرت با این بیعت است. چنانكه مورخان مىگویند، پس از مرگ معاویه در نیمه ماه رجب سال 60 هجرى (16)یزید به «ولید بن عتبه بن ابى سفیان»، حاكم مدینه، نوشت كه از حسین بن على براى خلافت او بیعت بگیرد و به وى فرصت تأخیر در این كار را ندهد. با رسیدن نامه یزید، حاكم مدینه حسین بن على (ع) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. حسین (ع) كه از زمان حیات معاویه با ولیعهدى یزید بشدت مخالفت كرده بود، این بار نیز از بیعت سرباز زد. زیرا بیعت با یزید، نه تنها به معناى صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگینى مانند او بود، بلكه به معناى تأیید بدعت بزرگى همچون تاسیس رژیم سلطنتى بود كه معاویه آن را پایه گذارى كرده بود. چند روز فشار از طرف حاكم مدینه ادامه داشت، ولى حسین بن على (ع) در برابر آن مقاومت مىكرد. بر اثر تشدید فشار، حضرت در 28 رجب با اعضاى خانواده و گروهى از بنى هاشم، مدینه را به سوى مكه ترك گفت و در سوم شعبان وارد این شهر شد/
انتخاب مكه از میان شهرهاى مختلف، به این دلیل بود كه مكه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پیش بود و با توجه به اجتماع قریب الوقوع حجاج در مكه، این شهر بهترین جا براى ابلاغ پیام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود/
نهضت امام حسین (ع) تا اینجا ماهیت عكس العملى داشت،آنهم عكس العمل منفى در برابر یك تقاضاى نامشروع، زیرا حكومت یزید از او با فشار و اصرار بیعت مىخواست و او خوددارى مىورزید؛ ولى در هر حال این موضوع روشن است كه امام پیش از آنكه دعوت كوفیان پیش آید، در برابر فشار حكومت یزید، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نیز نبود، باز امام با یزید بیعت نمىكرد/
2- دعوت كوفیان از امام حسین (ع)
امام حسین (ع) كه در سوم شعبان وارد مكه شده بود، در این شهر اقامت گزید و به افشارى ماهیت ضد اسلامى رژیم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسین (ع) با خلافت یزید و اقامت او در مكه به عراق رسید، مردم كوفه كه خاطره حكومت عدل على ع در حدود بیست سال پیش را در خاطر داشتند و آثار تعلیم و تربیت امیرمومنان (ع) در آن شهر بكلى از میان نرفته بود و هنوز یتیمهایى كه على ع بزرگ كرده و بیوههایى كه از آنها سرپرستى كرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند وبا ارزیابى اوضاع تصمیم گرفتند از اطاعت یزید سرباز زده از حسین بن على (ع) جهت رهبرى خود دعوت كنند و از او پیروى نمایند/
به دنبال این مذاكرات، سران شیعیان كوفه مانند: «سلیمان بن صرد»، «مسیب بن نجبه»، «رفاعة بن شداد بحلى»، «حبیب بن مظاهر» نامههایى به حضور امام حسین (ع) نوشتند و از او دعوت كردند به عراق برود و رهبرى آنان را در دست بگیرد. نخستین نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجرى به دست امام حسین (ع)رسید.(17)ارسال نامهها از طرف شخصیتها و گروههاى متعدد كوفى همچنان ادامه یافت به طورى كه تنها در یك روز ششصد نامه به دست امام رسید و مجموع نامههایى كه به تدریج مىرسید، بالغ بر دوازده هزار نامه گردید.(18)
امام حسین (ع) با توجه به این استقبال عظیم و سیل نامهها و تقاضاها، چون احساس وظیفه كرد كه درخواست عراقیان را بپذیرد، عكس العمل مثبت نشان داد و پسر عموى خود، «مسلم بن عقیل» را به نمانیدگى خود به كوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه كرده نتیجه را گزارش كند و اگر مردم كوفه عملا به آنچه نوشتهاند وفادارند، امام نیز رهسپار عراق گردد////
چنانكه ملاحظه مىشود، برخورد امام حسین (ع) با دعوت كوفیان عكس العمل مثبت بود و ماهیت اقدام حضرت ماهیت مثبت است و نوعى همكارى و تعاون با عراقیان به شمار مىرود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن مىگردد كه امام حسین (ع) در مكه از نظر خوددارى از بیعت یزید دیگر وظیفهاى به عهده نداشت چون در هر حال بیعت نكرده بود؛ اما دعوت كوفیان بعد تازهاى به قضیه داد و وظیفه تازهاى براى امام ایجاد كرد. گویى ارزیابى امام حسین (ع) این بود: حال كه كوفیان با این همه اصرار و اشتیاق مرا دعوت كردهاند، به عراق بروم، اگر آنان به وعدههاى خود وفادار بودند كه چه بهتر، و اگر چنین نبود، باز به مكه برگردم یا به یكى از مناطق اسلامى مىروم/
بدین ترتیب از نظر زمانى، خوددارى از بیعت یزید پیش از آن بود كه اسمى از دعوت كوفیان به میان آید، و نخستین نامه كوفیان نیز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسین (ع) در مكه به دست آن حضرت رسید، بنابراین مسئله این نیست كه چون امام از طرف مردم كوفه دعوت شده بود، با یزید بیعت نكرد، بلكه ابتدأاً از بیعت خوددارى كرد و سپس نامههاى كوفیان را دریافت داشت، یعنى اگر كوفهاى هم نبود و اگر مردمى هم او را دعوت نمىكردند، و اگر تمام اقطار زمین را بر او تنگ مىگرفتند، باز با یزید بیعت نمىكرد/
3- عامل امر به معروف و نهى از منكر
امام حسین (ع) از روز نخست از مدینه با شعار امر به معروف و نهى از منكر حركت كرد. از این نظر، مسئله این نبود كه چون از امام حسین (ع) بیعت خواستهاند و او بیعت نكرده، پس قیام مىكند، بلكه اگر بیعت هم نمىخواستند، باز قیام را لازم مىدانست. نیز مسئله این نبود كه چون مردم كوفه از او دعوت كردهاند، قیام مىكند، زیرا دیدیم كه حدود یك ماه و نیم بعد از خوددارى از بیعت بود كه دعوت كوفیان آغاز شد. از این دیدگاه، منطقامام حسین (ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامى بود، منطق او این بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگى فراگرفته، و حكومت وقت به صورت سرچشمه فساد در آمده است، او به حكم مسئولیت شرعى و وظیفه الهى خود باید قیام كند/
چنانكه گفتیم این هر سه عامل در قیام و نهضت عظیم امام حسین (ع) نقش داشتند و هر كدام یك نوع تكلیف و وظیفه براى امام ایجاب مىكردند و موضع حضرت در برابر هر كدام، فرق مىكرد:
از نظر عامل اول، امام حسین حالت دفاعى داشت، زیرا از او بزور بیعت مىخواستند و او خوددارى مىورزید/
از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همكارى داشت زیرا او را به همكارى دعوت كردند و او نیز پاسخ مثبت داد/
اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و معترض و پرخاشگر بود، زیرا اگر هم از او بیعت نمىخواستند باز به حكومت هجوم برده، آن را غیر اسلامى مىخواند/
ارزش هر یك از عوامل سه گانه؟
اكنون ببینیم در میان این عوامل سه گانه كدامیك ارزش بیشترى دارد؟
بى شك عامل اجابت دعوت مردم كوفه ارزشى بسیار دارد، زیرا حضرت در پاسخ مردمى كه از اطاعت یزید سرپیچى نموده و او را براى رهبرى خود دعوت كرده بودند آمادگى خود را اعلام كرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشكیل حكومت اسلامى مىنمود. اما خوددارى حضرت از بیعت یزید ارزشى بیشتر دارد ؛ زیرا امام بارها اعلام كرد كه به هر قیمت و در برابر هر گونه فشارى، با یزید بیعت نخواهد كرد و این امر، ایستادگى و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان مىدهد ولى بیشترین ارزش را عامل سوم یعنى امر به معروف و نهى از منكر دارد، زیرا در اینجا اقدام حضرت نه جنبه عكسالعمل و دفاع داشت و نه جنبه همكارى و تعاون و اجابت دعوت، بلكه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت.
اگر دعوت مردم كوفه عامل اساسى بود، وقتى كه خبر رسید كه زمینه كوفه منتفى شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود برمى داشت و از ادامه سفر به سوى عراق صرفنظر مىكرد، اما مىبینیم داغترین خطبههاى امام حسین (ع) و شورانگیزترین و پرهیجانترین سخنان او، بعد از ماجراى شهادت حضرت مسلم است. از اینجا روشن مىگردد كه امام حسین (ع) تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منكر تكیه داشت و تا چه حد نسبت به حكومت فاسد یزید مهاجم و پرخاشگر بود؟(19)
با توضیحاتى كه تا اینجا دادیم پاسخ سوال اول و دوم كه در آغاز این بحث مطرح كردیم روشن شد و مشخص گردید كه اگر فرضاً یزید براى گرفتن بیعت از امام حسین (ع) فشار نمىآورد، باز هم او با حكومت یزید مخالفت مىكرد و نیز دانستیم كه اگر دعوت كوفیان نبود بازهم این قیام رخ نمىداد. اینك براى آنكه پاسخ سوال سوم نیز روشن گردد ذیلا چند سند و گواه زنده را كه نمایانگر میزان توجه امام حسین (ع) به وظیفه امر به معروف و نهى از منكر در این قیام و نهضت است، یادآورى مىكنیم:
1- وصیت نامه اعتقادى - سیاسى امام
امام حسین (ع) پیش از حركت از مدینه، وصیتنامهاى خطاب به برادرش «محمد حنفیه» نوشت و طى آن علت قیام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منكر، و زنده كردن سیره جدش پیامبر و پدرش على معرفى كرد. امام در این وصیتنامه پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، چنین نوشت: «...من، نه از روى خودخواهى و سركشى و هوسرانى (از مدینه) خارج مىگردم، و نه براى ایجاد فساد و ستمگرى، بلكه هدف من از این حركت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهى از منكر است و مىخواهم سیره جدم (پیامبر) و پدرم على بن ابیطالب را در پیش گیرم. هر كس در این راه به پاس احترام حق از من پیروى كند، راه خود را در پیش خواهم گرفت، تا خداوند میان من و این قوم داورى كند كه او بهترین داوران است...»(20)
چنانكه مىبینیم امام در این وصیتنامه، انگیزه قیام خود را چهار چیز اعلام مىكند:
1- اصلاح امور امت؛
2- امر به معروف؛
3- نهى از منكر؛
4- پیروى از سیره جدش پیامبر و پدرش على (ع) و زنده كردن سیره آن دو بزرگوار/
2- سكوت نابخشودنى
امام حسین (ع) هنگام عزیمت به سوى عراق در منزلى بنام «بیضه» خطاب به سپاه «حر» خطبهاى ایراد كرد و طى آن انگیزه قیام خود را چنین شرح داد:
«مردم! پیامبر خدا (ص) فرمود: هر مسلمانى با سلطان ستمگرى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهى را در هم مىشكند، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده در میان بندگان خدا راه گناه معصیت و عدوان و دشمنى در پیش مىگیرد، ولى او در مقابل چنین سلطانى، با عمل و یا با گفتار اظهار مخالفت نكند، برخداوند است كه این فرد (ساكت) را به كیفر همان ستمگر (آتش جهنم) محكوم سازد/
مردم! آگاه باشید اینان(بنى امیه) اطاعت خدا را ترك و پیروى از شیطان را برخود فرض نمودهاند، فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل نموده، فئ را (كه مختص به خاندان پیامبر) به خود اختصاص دادهاند و من به هدایت و رهبرى جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین كه دین جدم را تغییر دادهاند، از دیگران شایسته ترم...»(21)
3- محو سنتها و رواج بدعتها
امام حسین (ع) پس از ورود به مكه نامهاى به سران قبایل «بصره» فرستاد و طى آن پس از اشاره به دوران خلفاى گذشته كه در آن پیشوایان راستین اسلام را از صحنه سیاست كنار گذاشتند، و این پیشوایان براى جلوگیرى از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالى اسلام این وضع را تحمل كردند، چنین نوشت:
«...اینك پیك خود را با این نامه به سوى شما مىفرستم. شما را به كتاب خدا و سنت پیامبر دعوت مىكنم، زیرا در شرائطى قرار گرفتهایم كه سنت پیامبر بكلى از بین رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هداست خواهم كرد. درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد!»(22)
4- دیگر به حق عمل نمىشود
حسین بن على (ع) در راه عراق در منزلى بنام «ذى حسم» در میان یاران خود بپاخاست و خطبهاى بدین شرح ایراد نمود:
«پیشامد ما همین است كه مىبینید. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشكار و نیكیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است، و از فضیلتها جز اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلتبارى به سر مىبرند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ و كم علف، به جایگاه سخت و دشوارى تبدیل شده است/
آیا نمىبینید كه دیگر به حق عمل نمىشود، و از باطل خوددارى نمىشود؟
در چنین وضعى كه دارد كه شخص با ایمان (از جان خود گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد، در چنین محیط ذلتبار و آلودهاى، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمىدانم/
این مردم بردگان دنیا هستند، و دین لقلقه زبانشان مىباشد، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجا است كه زندگیشان همراه با رفاه و آسایش باشد، و آنگاه كه در بوته امتحان قرار گرفتند، دینداران كم خواهند بود.»(23)
قیام آگاهانه
براساس تفسیرى كه امروز مادیها در مورد قیامهاى اجتماعى مىكنند، انفجار یك جامعه مانند انفجار یك دیگ بخار به هنگام بسته شدن دریچههاى اطمینان آن است كه در این صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراكم بخار، انفجار خود بخود رخ مىدهد، زیرا هنگامى كه فشارها و تضادهاى طبقاتى افزایش یافت ظرفیت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبریز مىگردد و قهراً انفجار به صورت یك پدیده طبیعى انجام مىگیرد. به تعبیر دیگر، قیام انفجارى در مقیاس كوچك مانند انفجار عقده یك فرد خشمگین و پرعقده است كه هنگام لبریز شدن كاسه صبرش بى اختیار آنچه را در دل دارد بیرون مىریزد، گر چه بعداً پشیمان مىگردد/
با توجه به نمونه هایى از سخنرانیها و نامههاى امام حسین (ع) كه یادآورى كردیم، بخوبى روشن مىشود كه قیام این پیشواى بزرگ از این مقوله نبوده است، بلكه یك قیام آگاهانه و بر اساس احساس وظیفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسین (ع) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال كرد، بلكه مىخواست یارانش نیز شهادت را آگاهانه انتخاب كنند، به همین جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت كه اگر خواستد، بروند، و اعلام كرد كه هر كس تا فردا با او بماند، كشته خواهد شد. آنان نیز با توجه به همه اینها ماندن و شهادت را پذیرفتند/
بعلاوه از نظر مادیها در قیامهاى انفجارى، رهبران و شخصیتها چندان نقشى ندارند، بلكه نقش «ماما» را در تولد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز این گونه قیامها خارج از اختیار قهرمانان انقلاب است، فاقد هر نوع ارزش اخلاقى است در حالى كه نقش رهبرى امام حسین (ع) در قیام كربلا بر احدى پوشیده نیست/
نفوذ حزب اموى در مركز قدرت
از آنچه پیرامون نقش امر به معروف و نهى از منكر در قیام امام حسین (ع) گفتیم روشن شد كه علت اصلى قیام آن حضرت انحراف حكومت اسلامى از مسیر اصلى خود و به دنبال آن رواج بدعتها، از بین رفتن سنت پیامبر، گسترش فساد و آلودگى و منكرات و اعمال ضد اسلامى در جامعه آن روز بوده است/
اینك براى توضیح بیشتر، یادآورى مىكنیم كه در آن زمان حكومت اسلامى و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامى و جاهلى بنى امیه افتاده بود. این حزب پس از سالها نبرد با پیامبر اسلام (ص) در فتح مكه به ظاهر اسلام آورد، اما كفر و نفاق خود را مخفى كرد و پس از رحلت پیامبر با قیافه ظاهراً اسلامى به فعالیت زیرزمینى پرداخت و بتدریج در دستگاه حكومت اسلامى نفوذ كرده كارهاى كلیدى را در دست گرفت، تا آنكه پس از شهادت امیر مومنان (ع) با قبضه حكومت توسط معاویه به اوج قدرت رسید/
گر چه سران و صحنه گردانان اصلى این حزب، مقاصد پلید خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده كردن نظام جاهلیت، پنهان مىساختند اما هم مطالعه اقدامات و كارهاى آنان این معنا را بخوبى نشان مىداد، و هم گاهى در مجالسى كه گمان مىكردند صحبتهاى آنجا به بیرون درز نمىكند، پرده از روى مقاصد خود بر مىداشتند چنانكه ابوسفیان كه در رأس این حزب قرار داشت، روزى كه عثمان (نخستین خلیفه از دودمان بنى امیه) به حكومت رسید و بنى امیه در خانه او اجتماع كردند و در را بستند، گفت: غیر از شما كسى اینجا هست؟(آن روز ابوسفیان نابینا بوده است.) گفتند: نه، گفت:
اكنون كه قدرت و حكومت به دست شما افتاده است آن را همچون گویى به یكدیگر پاس دهید و كوشش كنید كه از دودمان بنى امیه بیرون نرود، من سوگند یاد مىكنم به آنچه به آن عقیده دارم كه نه عذابى در كار است و نه حسابى، نه بهشتى است و نه جهنمى و نه قیامتى! (24)
نیز همین ابوسفیان در دوران حكومت عثمان روزى از احد عبور مىكرد، بالگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب»زد و گفت: چیزى كه دیروز بر سر آن با شمشیر با شما مىجنگیدیم، امروز به دست كودكان ما افتاده است و با آن بازى مىكنند!(25)
حركتهاى ضد اسلامى معاویه
معاویه بن ابى سفیان در زمان حكومت خود در یك شب نشینى با «مغیره بن شعبه» (یكى از استانداران خود) آرزوى خود را مبنى بر نابودى اسلام با وى در میان گذاشت، و این معنا توسط «مطرف»، پسر مغیره، فاش شد. مطرف مىگوید: با پدرم مغیره در «دمشق» مهمان معاویه بودیم. پدرم به كاخ معاویه زیاد تردد مىكرد و با او به گفتگو مىپرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درایت او یاد مىكرد و وى را مىستود، اما یك شب كه از كاخ معاویه برگشت، دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثهاى پیش آمده كه موجب ناراحتى او شده است/
وقتى علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اكنون از نزد پلیدترین مردم روزگار مىآیم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاویه خلوت كرده بودم، به او گفتم: اكنون كه به مراد خود رسیدهاى و حكومت را قبضه كردهاى، چه مىشد كه در این آخر عمرم با مردم با عدالت و نیكى رفتار مىكردى و با بنى هاشم این قدر بد رفتارى نمىنمودى، چون آنها بالاخره خویشان تو بوده و علاوه اكنون در وضعى نیستند كه خطرى از ناحیه آنها متوجه حكومت تو گردد؟
معاویه گفت: «هیهات! هیهات! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گسترى نمود و پس از مرگش فقط نامى از او باقى ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت كرد و زحمتها كشید، پس از مرگش جز نامى از او باقى نماند. سپس برادر ما عثمان كه كسى در شرافت نسب به پاى او نمىرسید، به حكومت رسید، اما به محض آنكه مرد، نامش نیز دفن شد. ولى هر روز در جهان اسلام پنج بار بنام این مرد هاشمى (پیامبر اسلام) فریاد مىكنند و مىگویند: «اشهد ان محمداً رسول الله». اكنون با این وضع (كه نام آن سه تن مرده و نام محمد باقى مانده) چه راهى باقى مانده است جز آنكه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟!»
این گفتار معاویه كه به روشنى از كفر وى پرده بر مىدارد، زمانى كه از طریق راویان حدیث به گوش «مامون» - خلیفه عباسى - رسید، او طى بخشنامهاى در سراسر كشور اسلامى دستور داد مردم معاویه را لعن كنند.(26)
اینها نشان مىدهد كه حزب اموى چگونه در صدد نابودى اسلام بوده و یك حركت ارتجاعى را رهبرى مىكرده است؟
یزید چهره منفور جامعه اسلامى
یزید كه در دامن چنین خانوادهاى پرورش یافته و با فرهنگ چنین حزبى بزرگ شده بود، به آیین اسلام كه مىخواست بنام آن بر مردم حكومت كند، كمترین اعتقادى نداشت/
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دوراندیشى و احتیاط بود. او فردى بیخرد، بیباك، خوشگذران، عیاش، و كوتاه فكر بود/
یزید كه پیش از رسیدن به حكومت اسیر هوسها و پایبند تمایلات افراطى خود بود، بعد از رسیدن به حكومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر، ظواهر اسلام را حفظ كند، بلكه در اثر روح بى پروایى و هوسبازى كه داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا مىگذاشت و در راه ارضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نمىكرد/
یزید علناً شراب مىخورد و تظاهر به فساد و گناه مىكرد، او وقتى در شب نشینیها و بزمهاى اشرافى مىنشست و به باده گسارى مىپرداخت، بى باكانه اشعارى بدین مضمون مىسرود:
«یاران هم پیاله من! برخیزید و به نغمههاى مطربان خوش آواز گوش دهید و پیالههاى شراب را پى در پى سربكشید و بحث و مذاكره علمى و ادبى را كنار بگذارید. نغمههاى (هوسانگیز) ساز و آواز، مرا از شنیدن «اذان» و نداى «الله اكبر» باز مىدارد و من حاضرم حوران بهشتى را (كه نسیه است) با خم شراب (كه نقد است) عوض كنم» (نقدمال ما و نسیه براى كسانى كه به قیامت معتقدند)!(27)
و با این وقاحت به مقدسات اسلامى دهن كجى مىكرد!
او صراحتاً موضوع رسالت و نزول وحى بر حضرت محمد (ص) را انكار مىكرد و همچون جد خود ابوسفیان همه را پندارى بیش نمىداست، چنانكه پس از پیروزى ظاهرى بر حسین بن على (ع) ضمن اشعارى گفت:«هاشم با ملك و حكومت بازى كرده است، نه خبرى از عالم غیب آمده و نه وحیى نازل شده است»!!
آنگاه كینههاى دیرینه خود را از سرداران اسلام، كه در جنگ بدر و زیر پرچم اسلام بستگان او را از دم شمشیر گذرانده بودند، یاد كرده كشتن امام حسین (ع) را تلافى آن ماجرا معرفى كرد و گفت: «كاش بزرگان ما كه در بدر كشته شدند، امروز زنده بودند و مىگفتند: یزید دست مریزاد!»(28)
یك سال معاویه یزید را با لشگرى براى جنگ با رومیها فرستاد (گویا مىخواست وانمود كند كه یزید تنها اهل بزم نیست، اهل رزم نیز هست!) و «سفیان بن عوف غامدى» را با وى همراه نمود. یزید در این سفر زن محبوب و مورد علاقه خود «ام كلثوم» را همراه مىبرد. سفیان پیش از یزید با لشگریان وارد سرزمین روم شد و بر اثر بدى آب و هوا سربازان مسلمان در محلى بنام «غذقذونه»(29)به تب و آبله مبتلا شدند/
یزید كه در راه در منزلى بنام «دیرمران»(30) در كنار «ام كلثوم» به استراحت و عیش و نوش پرداخته بود، چون از این حادثه خبر یافت، گفت:
ما ان ابالى بما لاقت جموعهم بالغذقذونه من حمى و من موم
اذا اتكات على الانماط فى غرفبدیر مران عندى ام كلثوم
من كه در دیرمران در میان غرفهها و بالشها تكیه زدهام وام كلثوم در كنار من است، باكى ندارم كه سربازان مسلمان در غذقذونه دچار تب و آبله شوند و بمیرند!(31)
كسى كه میزان دلسوزى او نسبت به نیروهاى رزمنده و جوانان كشور این مقدار باشد، پیداست كه اگر مقدرات كشور را در دست بگیرد، چه به روزگار امت اسلامى مىآورد؟!
درباریزید مركز انواع فساد و گناه شده بود. آثار شوم فساد و بى دینى دربار او در جامعه چنان گسترش یافته بود كه در دوران حكومت كوتاه مدت او، حتى محیط مقدسى همچون «مكه» و «مدینه» نیز آلوده شده بود.(32)
یزید سرانجام جان خود را در راه هوسرانى از دست داد و افراط در شرابخوارى سبب مسمومیت و مرگ وى گردید.(33)
«مسعودى»، یكى از مورخان نامدار اسلامى، مىگوید: یزید در رفتار با مردم روش فرعون را در پیش گرفته بود و بلكه رفتار فرعون از او بهتر بود!(34)
شواهد و مدارك فساد و آلودگى یزید و زندگى ننگین و حكومت پلید وى به قدرى زیاد است كه طرح همه آنها از حدود این بحث فشرده خارج است و گمان مىكنیم آنچه گفته شد براى معرفى چهره پلید او كافى باشد/
گرایش یزید به مسیحیت تحریف شده
از اینها گذشته یزید اصولا بر اساس تعلیمات مسیحیت پرورش یافته بود و یا حداقل به مسیحیت تمایل داشت/
استاد «عبدالله علائلى» با اشاره به این معنا مىنویسد:
«شاید عجیب به نظر آید اگر تربیت یزید را تربیت مسیحى بدانیم به طورى كه از تربیت اسلامى و آشنایى با فرهنگ و تعلیمات اسلامى دور بوده باشد، و شاید خواننده تا حد انكار از این معنا تعجب كند، ولى اگر بدانیم كه یزید از طرف مادر از قبیله «بنى كلب» بود كه پیش از اسلام دین مسیحى داشتند، تعجب نخواهیم كرد،زیرا از بدیهیات علم الاجتماع این است كه ریشه كن ساختن عقاید یك ملت كه اساس خویها و خصلتها و ارزشهاى اجتماعى و سرچشمه افكار و عادات و فرهنگ عمومى آنهاست، نیازمند گذشت زمانى طولانى است/
تاریخ به ما مىگوید: یزید تا زمان جوانى در این قبیله پرورش یافته بود و این به آن معنا است كه وى دوران تربیت پذیرى و شكلگیرى شخصیت خود را كه مورد توجه مربیان است، در چنین محیطى گذارنده بود و با این تربیت، علاوه بر تاثیرپذیرى از مسیحیت، خشونت با دیه و سختى طبیعت صحرا نیز با سرشت او در هم آمیخته بود/
بعلاوه به نظر گروهى از مورخان، از آن جمله «لامنس» مسیحى در كتاب «معاویه» و كتاب «یزید»، بعضى از استادان یزید از مسیحیان شام بودهاند، و آثار سؤ چنین تربیتى در مورد كسى كه مىخواست زمامدار مسلمانان باشد بر كسى پوشیده نیست. «علائلى» آنگاه مىگوید: «اینكه یزید «اخطل»، شاعر مسیحى را واداشت كه انصار را هجو كند و نیز سپردن تربیت پسرش به یك نفر مسیحى كه مورخان به اتفاق آن را نقل كردهاند، ریشه در همین تربیت مسیحى وى داشت.»(35)
به گواهى تاریخ، خود یزید گرایش خود را نسبت به مسیحیت كتمان نمىكرد، بلكه علنا مىگفت:
فان حرمت على دین احمد فخدها على دین المسیح بن مریم
:اگر شراب در دین احمد (پیامر اسلام ) حرام است , تو آن را بر دین مسیح بگیر (و بیا شام ) (1.اصولاً باید توجه داشت كه دولت روم در دربار بنى امیه نفوذ داشت و برخى از مسیحیان روم در دربار شام مستشار بودند, چنانكه به تصریح مورخان , یزید هنگام حركت امام حسین ـ علیه السلام ـ به سمت كوفه , به توصیه ء<سرجون > رومى <2<عبیدالله بن زیاد> را كه تا آن موقع والى <بصره > بود, (با حفظ سمت ) به حكومت كوفه منصوب كرد, و تا آن موقع حاكم كوفه از طرف یزید<نعمان بن بشیر> بود(3اینك كه چهرهء پلید یزید و كفر و دشمنى او با اسلام روشن گردید, بخوبى به علت قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ بر ضد حكومت او پى مى بریم و بروشنى در مى یابیم كه حكومت یزید نه تنها از این نظر كه آغاز گر بدعت رژیم سلطنتى موروثى در اسلام بود, بلكه از نظر بى لیاقتى شخص وى نیز از نظر امام حسین ـ علیه السلام ـ نا مشروع بود, بنابر این با توجه به اینكه با مرگ معاویه موانع زمان او بر طرف شده بود, وقت آن رسیده بود كه امام حسین اعلان مخالفت كند و اگر امام حسین ـ علیه السلام ـ با یزید بیعت مى كرد, این بیعت بزرگترین حجت مشروعیت حكومت یزید به شمار مى آمد
علت مخالفت امام حسین ـ علیه السلام ـ, در بیانات و نامه هاى آن حضرت بخوبى به چشم مى خورد. در همان نخستین روزهایى كه حسین بن علیه ـ علیه السلام ـ در مدینه براى اخذ بیعت در فشار بود, در پاسخ ولید كه پیشنهاد بیعت با یزید را مطرح كرد, فرمود: اینك كه مسلمانان به فرمانروایى مانند یزید گرفتار شده اند باید فاتحهء اسلام را خواند (4و ضمن در پاسخ نامه هاى دعوت كوفیان , ویژگیهاى زمامدار مسلمانان را چنین بیان كرد
<... امام و پیشواى مسلمانان كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده , و راه قسط و عدالت را در پیش گیرد و از حق پیروى كرده و با تمام وجود خویش مطیع فرمان خدا باشد>(5
پیام آوران قیام كربلا
هر قیام و نهضتى عمدتا از دو بخش <خون > و<پیام > تشكیل مى گردد مقصود از بخش خون , مبارزات خونین و قیام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است
مقصود از بخش پیام نیز, رساندن و ابلاغ پیام انقلاب و بیان آرمانها و اهداف آن است
در پیروزى یك انقلاب اهمیت بخش دوم كمتر از بخش اول نیست , زیرا اگر اهداف و آرمانهاى یك انقلاب در سطح جامعه تبیین نشود, انقلاب از حمایت و پشتیبانى مردم برخوردار نمى گردد و در كانون اصلى خود به دست فراموشى سپرده مى شود و چه بسا گرفتار تحریفها و دگرگونیها توسط دشمنان انقلاب مى گردد
با بررسى قیام مقدس امام حسین ـ علیه السلام ـ این دو بخش كاملا در آن به چشم مى خورد, زیرا انقلاب امام حسین ـ علیه السلام ـ تا عصر عاشورا مظهر بخش اول یعنى بخش خون و شهادت و ایثار خون بود و رهبر و پرچمدار آن نیز خود حسین بن على ـ علیه السلام ـ در حالى كه بخش دوم آن از عصر عاشورا آغاز گردید و پرچمدار آن امام زین العابدین و زینب كبرى ـ علیهما السلام ـ بودند كه پیام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و یارانش را با سخنان آتشین خود به اطلاع افكار عمومى مى رساندند و طبل رسوایى حكومت پلید اموى را به صدا در آوردند
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى كه حكومت اموى از زمان معاویه به بعد بر ضد اهل بیت (بویژه در منطقهء شام ) به راه انداخته بود, بى شك اگر باز ماندگان امام حسین ـ علیه اسلام ـ به افشاگرى و بیدار سازى نمى پرداختند, دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاى وقت , قیام و نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تارخ لوث مى كردند و چهرهء آن را وارونه نشان مى دادند. همچنانكه برخى از آنان به امام حسن ـ علیه السلام ـ تهمت زده ];ّّ گفتند: در اثر ذات الریه و سل از دنیا رفت ! عده اى دیگر هم ادعا مى كردند كه حسین بن على ـ علیه السلام ـ با سرطان از دنیا رفت !! ما تبلیغات گستردهء بازماندگان حضرت سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در دوران اسیرى كه كینه توزى سفیهانه ء یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود, اجازهء چنین تحریف و خیانتى را به دشمنان حسین ـ علیه السلام ـ نداد
اینك براى آنكه نقش تاریخساز اسیران آزادیبخش كربلا در بیدار سازى افكار عمومى و رساندن پیام انقلاب بزرگ امام حسین ـ علیه السلام ـ بخوبى روشن گردد, در اینجا نا گزیریم قدرى به عقب بر گردیم و نگاهى به تاریخچهء حكومت معاویه در شام بیفكنیم
دوران سلطهء معاویه در شام
اصولاً باید توجه داشت كه شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان در آمد, فرمانروایانى چون <خالد> پسر ولید و<معاویه > پسر ابوسفیان را به خود دید. مردم این سرزمین , نه صحبت پیغمبر را در یافته بودند, نه روش اصحاب او را مى دانستند, و نه اسلام را دست كم انگونه كه در مدینه رواج داشت مى شناختند. البته یكصد و سیزده تن از صحابهء پیغمبر, یا در فتح این سرزمین شركت داشته و یا بتدریج در آنجا سكونت گزیده بودند, اما نگاهى به ترجمهء احوال این عده نیز نشان مى دهد كه جز چند تن از آنان بقیه , مدت كمى محضر پیغمبر را درك كرده بودند, و جز یك یا چند حدیث از آن حضرت بیشتر روایت نداشتند. بعلاوه , بیشتر این عده در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاویه مردند. در زمان قیام و شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ تنها یازده تن از آنان زنده بودند و در شام به سر مى بردند; مردمانى در سنین هفتاد تا هشتاد سال كه گوشه نشینى را بر آمیختن با توده ترجیح داده بودند و در عامه نفوذى نداشتند در نتیجه نسل جوان ـ آنان كه در سن یزید بودند ـ از اسلام حقیقى چیزى نمى دانستند و شاید در نظر آنان اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پیش از این دسته بر آن سرزمین فرمان مى راندند. تجمل دربار معاویه , حیف و مال مال مردم , پرداختن به تشریقات معمول قدرتهاى خود كامه چون ساختنى كاخهاى عظیم و ایجاد گارد احترام و كوكبهء مفصل , و بالاءخره تبعید و زندانى كردن و كشتن مخالفان , براى آنان امرى طبیعى بود, زیرا تا نیمقرن پیش چنین نظامى در حكومت قبلى نیز دیده مى شد و مسلماً كسانى بودند كه مى پنداشتند آنچه در مدینهء عصر پیامبر گذشته نیز چنین بوده است (6. در نتیجه مردم شام كردار معاویه پسر ابوسفیان و پیرامونیان او را سنت مسلمانى مى پنداشتند
معاویه در حدود 42سال در دمشق امارت و خلافت كرد. در حدود پنج سال از طرف خلیفهء دوم , و در حدود دوازده سال از طرف خلیفهء سوم امیر شام بود. كمتر از پنج سال هم در زمان خلافت امیر موءمنان على بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ و در حددود شسش ماه نیز در خلافت ظاهرى اما حسن ـ علیه السلام ـ حكومت شام را به دست داشت . چیزى كمتر از بیست سال هم عنوان خلافت اسلامى را یدك مى كشید(7
تبلیغات زهر آگین
معاویه در این مدت نسبتاً طولانى مردم شام را طورى پرورش داد كه فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند, و در برابر اراده و خواست معاویه بى چون و چرا تسلیم گردند
معاویه در طى این مدت نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطهء خود قرار داد, بلكه از نظر فكرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به عنوان تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى كند, بى هیچ اشكالى بپذیرند! او با مكر و شیطنت خاصى كه داشت , در این زمینه به كامیابیهاى بزرگى دست یافت كه درخور توجه است . دسیسه هاى او را در وارونه نشان دادن چهرهء درخشان مرد بزرگى مثل على ـ علیه السلام ـ, و ایجاد بدعت ];ّّ ناسزا گویى به آن حضرت , همه مى دانیم . پس از شهادت عمار یاسر(سرباز نود ساله و مبارز دیرین و نستوه اسلامى ) در جنگ صفین در ركاب على ـ علیه السلام ـ, كه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم شهادت او را به دست ستمگران پیشگویى كرده بود, معاویه با ترفند عوامفریبانه اى در میان سپاه شام شایع ساخت كه قاتل عمار, على است , زیرا على او را به میدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است !!(8
داستان <ناقه > و<جمل > و قضیهء فضاحتبار خواندن <نماز جمعه > در روز<چهار شنبه >! توسط معاویه نیز موءیدى دیگر براى این معنا است , و چندان مشهور است كه نیازى به توضیح ندارد(9
حكومت پلید بنى امیه با تبلیغات زهر آگین و كینه توزانه اش , خاندان پاك پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را در نظر مردم شام منفور جلوه و در مقابل , بنى امیه را خویشان رسول خدا قلمداد كرده بود, به طورى كه مورخان مى نویسند: پس از پیروزى قیام عباسیان و استقرار حكومت <ابوالعباس سفاح > ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه
سوگند خوردند كه ما تا موقع قتل مروان , ـ آخرین خلیفهء اموى ـ نمى دانستیم كه رسول خدا جز بنى امیه خویشاوندى داشته باشد كه از او ارث ببرد, تا آنكه شما امیر شدید(10
بنابر این جاى شگفت نیست اگر در كتب مقتل بخوانیم
به هنگام در آمدن اسیران به دمشق مردى در برابر على بن الحسین ـ علیه السلام ـ ایستاد و گفت : سپاس خدایى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و امیر الموءمنین را بر شما پیروز گردانید
على بن الحسین ـ علیه السلام ـ خاموش ماند تا مرد شامى آنچه در دل داشت , بیرون ریخت . سپس از او پرسید: قرآن خوانده اى ؟
ـ آرى
ـ این آیه را خوانده اى ؟
قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى (11:(بگو بر رسالت خود مزدى از شما نمى خواهم جز دوستى نزدیكان
ـ آرى
ـ و این آیه را؟: وآت ذالقربى حقه :(12(و حق خویشاوندان را بده
ـ آرى
ـ و این آیه را
انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا(13
(بى شك خداى متعال مى خواهد هر گونه پلیدى را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاك سازد, پاك ساختنى
ـ آرى
ـ اى شیخ , این آیه ها در حق ما نازل شده است , ما ییم ذوى القربى , ما ییم اهل بیت پاكیز از هر گونه آلایش
شیخ دانست آنچه دربارهء این اسیران شنیده درست نیست ; آنان خارجى نیستند, بلكه فرزندان پیغمبرند, لذا از آنچه گفته بود پشیمان شد و گفت
ـ خدایا, من از بغضى كه از اینان در دل داشتم , به درگاه تو, توبه مى كنم . من از دشمنان محمد و آل محمد بیزارم (14
ره آورد سفر اسیران
اینك با توجه به این همه تبلیغات گسترده و زیانبار بر ضد خاندان پیامبر, اهمیت سفر باز ماندگان امام حسین ـ علیه السلام ـ به شام بخوبى روشن مى گردد, زیرا آنان در این سفر, آثار چهل سال تبلیغات مسموم كننده را از بین بردند و چهرهء كریه حكومت اموى را بخوبى معرفى كردند و افكار خفتهء مردم شام را بیدار و متوجه حقایق ساختند, به طورى كه مى توان گفت هنگام باز گشت به مدینه حكم ارتشى فاتح را داشتند كه ماءموریت خود را بخوبى انجام داده باشد!
در اینجا براى آنكه عظمت رسالت و ماءموریتى كه پیام آوران قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ انجام دادند, كاملاً روشن گردد بى مناسبت نیست به دو نمونهء تاریخى اشاره كنیم
1ـ مصونیت خاندان امامت در فاجعهء حَرّه
پس از شهادت امام حسین ـ علیه السلام ـ همزمان با مناطق دیگر كشور اسلامى , اندك اندك شهر مدینه نیز كه مركز خویشاوندان پیامبر بود, به هیجان آمد. حاكم مدینه به گمان خود تدبیرى اندیشید و گروهى از بزرگان شهر را به <دمشق > فرستاد تا از نزدیك خلیفهء جوان را ببینند و از مراحم وى بر خوردار شوند تا شاید در باز گشت به مدینه مردم را به اطاعت از وى تشویق كنند
یزید كه نه تربیت درستى داشت , نه از تدبیر و دور اندیشى بر خوردار بود, و نه ظاهر اسلام را رعایت مى كرد, پیش روى نمایندگان <مدینه > نیز به شرابخوارى و سگبازى و كارهاى خلاف شرع پرداخت . نمایندگان مدینه همین كه از شام باز گشتند, فغان بر آوردند و گفتند:یزید مردى شرابخواره و سگباز و فاسق است و چنین كسى نمى تواند خلیفه و امام مسلمانان باشد. سر انجام شورش سراسر شهر را فرا گرفت و مردم , حاكم شهر و خاندان اموى را از شهر بیرون كردند. چون این خبر به شام رسید, یزید لشگرى را ماءمور سر كوبى مردم مدینه كرد و<مسلم بن عقبه > را كه مردى سالخورده بود, امیر آن لشگر كرد. مسلم مدینه را محاصره كرد. پس از چندى ساكنان شهر تاب مقاومت از كف دادند و تسلیم شدند. سپاهیان شام سه روز مدینه را قتل عام كردند و از هیچ زشتكارى باز نایستادند. چه مردان دیندار و پارسا و شب زنده دار كه كشته شدند, چه حرمتها كه درهم شكست و چه زنان و دختران كه از تجاوز این قوم وحشى ایمن نماندند (15. از این فاجعه , در تاریخ به نام جریان <حره > یاد مى شود
اما در این فاجعهء بزرگ , خانهء امام زین العابدین و بنى هاشم از تعرض مصون ماند, و به همین جهت دهها خانواده مسلمان در مدت محاصرهء شهر, به خانهء آن حضرت پناهنده شده و از خطر نجات یافتند
<طبرى > مى نویسد
هنگامى كه یزید, مسلم بن عقبه را به مدینه فرستاد بدو گفت
على بن الحسین در كار شورشیان دخالتى نداشته است , دست از او باز دار و باوى به نیكى رفتار كن (16
شیخ <مفید> نیز مى نویسد
مسلم بن عقبه وقتى وارد مدینه شد على بن الحسین ـ علیه السلام ـ را خواست . وقتى على بن الحسین حاضر شد او را نزدیك خود نشاند و احترام كرد و گفت : امیر الموءمنین مرا سفارش كرده است كه به تو نیكى و بخشش كنم , و حساب تو را از دیگران جدا سازم . على بن الحسین او را سپاس گفت . آنگاه مسلم به اطرافیان خود گفت : استر مرا براى او زین كنید و به او گفت : به میان خانواده ات بر گرد, گویا آنان را ترسانیدیم و شما را به سبب آمدنت به اینجا به زحمت افكندیم , و اگر در دست ما چیزى بود, چنانكه سزاوار هستى , تراصله مى دادیم (17
به دلائلى كه در سیرهء امام چهارم خواهیم گفت , شك نیست كه یكى از علل رفتار مسلم آن بود كه على بن الحسین ـ];ّّ علیه السلام ـ از آغاز شورش , خود را كنار كشید و با شورشیان همداستان نگشت ; اما این نیز مسلم است كه شهادت حسین بن على ـ علیه السلام ـ براى حكومت یزید گران تمام شده بود و هنوز حكومت وى به علت این جنایت بزرگ تحت فشار افكار عمومى بود, ازینرو یزید نمى خواست با آزار خاندان امامت , خود را بدنامتر سازد
2ـ دستور عبدالملك بن مروان به حجاج
<یعقوبى > مى نویسد عبدالملك بن مروان به <حجاج > كه از طرف وى حاكم حجاز بود, نوشت : مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نكن , زیرا خود دیدم كه چون خاندان حرب (ابوسفیان ) با آنان در افتادند, بر افتادند (18
از آنجا كه مى دانیم عبدالملك از خلفاى با هوش و سیاستمدارى اموى بود (19و نیز مى دانیم كه او پنج سال پس از فاجعهء كربلا به حكومت رسید, به اهمیت و ارزش این اعتراف پى مى بریم , زیرا این دستور نشان مى دهد كه خاندان ابو ـ سفیان , با همهء فشارى كه به دودمان ابى طالب وارد آوردند, در اهداف شوم خود كامیاب نشدند و جز روسیاهى و لعن ابدى براى آنان چیزى نماند
درهم كوبیدن پشتوانهء فكرى امویان
معمولاً در جوامع بشرى , قدرتها و حكومتهاى ستمگر هر اندازه زور داشته باشند, بالاخره نیاز به
یك پشتوانهء فكرى و فلسفى و عقیدتى دارند, یعنى به یك نظام اعتقادى نیاز دارند كه تكیه گاه نظام اقتصادى و سیاسى و توجیه گر وضع موجود آنها باشد. به تعبیر دیگر, قدرتهاى حاكم ستمگر همواره در كنار ابزار سلطهء نظامى و پلیسى بر مردم , نیازمند ابزار فكرى و روانى نیز هستند تا مردم را براحتى رام و مطیع خود سازند, زیرا اگر مردم , مردمى دارى فكر و اندیشهء درست باشند و نظام حاكم بر خود را نظام فاسد و خائن بدانند, هرگز زیر بار آن نمى روند, از این نظر ضرورت یك پشتوانهء فكرى و عقیدتى براى این گونه حكومتها بخوبى روشن مى گردد. البته ممكن است این پشتوانهء فكرى بر حسب تفاوت جامعه ها, به صورت یك فلسفه , یك مكتب , یك <ایسم > و یا به صورت یك مذهب و اندیشهء مذهبى باشد
حكومت جبار و ضد اسلامى بنى امیه نیز خود را شدیداً نیازمند چنین پشتوانهء فكرى و عقیدتى مى دید, و چون جامعه , جامعهء اسلامى بود, ناگزیر بود جنایات خود را با توجیهات مذهبى پوشانده و فكر مردم را با یك سلسله تبلیغات مذهبى تخدیر كند. نباید خیال كنیم كه بنى امیه نسبت به داورى مردم بى تفاوت بودند, و در برابر جنایاتشان مى گفتند: بگذار مردم هر چه مى خواهند بگویند. نه , آنان در مقام اغفال افكار مردم نیاز به القاى یك سلسله افكار و اندیشه هاى داشتند تا اذهان عمومى بپذیرد كه وضع موجود بهترین وضع است , و بنابر این باید حفظ شود
جبر گرایى
یكى از راههاى تخدیر افكار مردم و رام ساختن آنان , ترویج جبر گرایى است . معمولاً هر وقت حكومتهاى جبار مى خواهند خود را توجیه كنند, جبر گرا مى شوند; یعنى , همه چیز را به خدا مستند مى كنند, در برابر هر كارى تلقین مى كنند كه كار خدا بود كه این جور شد و اگر مصلحت خدایى نبود این جور نمى شد و خدا خودش نمى گذاشت كه این جور بشود. منطق جبرگرایى این است كه آنچه هست همان است كه باید باشد و آنچه نیست همان است كه نباید باشد!(20
دقیقاً یكى از پشتوانه هاى فكر و عقیدتى حكومت بنى امیه منطق جبر گراى بود, آنان با ترویج جبر گراى كوشش داشتند هر گونه اعتراض احتمالى مردم را در نطفه خفه كنند
امویان به منظور تثبیت پایه هاى حكومت خود و جلوگیرى از قیام مردم مسلمان , از فرقه ء<جبریه > ترویج و حمایت مى كردند. امویان با خطر نفوذ<قدریه > مواجه بودند. این فرقه معتقد به حریت اراده و آزادى انسان در مقام عمل بودند و عقیده داشتند كه انسان هر نوع عملى را كه در زندگى پیش مى گیرد, به میل خود انتخاب مى كند و چون در انتخاب نحوهء عمل و رفتار آزاد است , در برابر اعمال خود مسئول است , زیرا هر حریتى طبعاً مستلزم مسئولیت مى باشد (21
این مذهب براى امویان , كه از مخالفت ملت مسلمان بیمناك بودند, خطر بزرگى محسوب مى شد. ازینرو پیروان و رهبران قدریه را زیر فشار قرار داده از مذهب جبر, كه درست نقطهء مقابل آن بود, جانبدارى مى كردند زیرا مذهب جبر در زمینهء مبازرات سیاسى , با هدفهاى امویان سازش داشت . این مذهب به مردم مى گفت : وجود امویان و كارهاى آنان , هر قدر كه ناروا و ظالمانه باشد, جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نمى باشد! بنابر این مخالفت با آنها هیچ فایده اى ندارد. معاویه تظاهر به مذهب جبر مى كرد تا اعمال خود را در برابر ملت بدین نحو توجیه كند كه هر چه او مى كند طبق مقدرات الهى است و هیچ راهى براى تغییر آن وجود ندارد, بعلاوه چون معاویه خلیفهء اسلامى است , ارتكاب هیچ گناهى به مقام او لطمه نمى زند و مجوز مخالفت با او نخواهد بود! پیداست شخصى مثل معاویه از منافع مهمى كه ممكن بود مذهب جبر براى او در برداشته باشد, غفلت
نمى كرد. او و سایر امویان بخوبى مى دانستند كه حكومت آنها براى مسلمانان غیر قابل تحمل است و باز مى دانستند كه آنها در نظر بسیارى از افراد ملت , یك مشت فریبكار و دشمن خاندان پیامبر و قاتل افراد پرهیزگار و بى گناه مى باشند و نیز مى دانستند كه اگر عقیده اى باشد كه مردم را از قیام بر ضد آنها و اعمالشان باز بدارد, مذهب جبر است ; مذهبى كه به مردم مى گوید: خداوند از روز اول مقدر كرده است كه این خاندان به حكومت برسند, بنابر این اعمال و رفتار آنها جز نتیجهء تقدیر حتمى خدا نیست . ازینرو نفوذ این افكار و عقاید در ذهن مسلمانان كاملاً به نفع امویان و حكومت آنها بود (22
بهره بردارى از ادبیات تخدیرى
منظور تاءیید این افكار, علاوه بر توجیهات دینى گذشته , از عنصر شعر نیز بهره بردارى مى شد. معاویه از نفوذ فوق العادهء شعراى معاصر خود در افكار عمومى , به منظور پیشبرد مطامع خود سود مى جست . معاویه ـ و همچنین خلفاى اموى بعدى ـ به اشعار شعرایى كه حكومت آنها را مولود تقدیر و مشیت الهى معرفى مى كردند, با خوشحالى و رضایت گوش مى دادند و حتى آنها را به سرودن چنین اشعارى وادار مى نمودند تا هیچ فرد با ایمانى امكان قیام بر ضد بنى امیه نداشته باشد. مزدوران معاویه ماءموریت داشتند افكار مخصوص معاویه را در قالبهایى بریزند كه در میان عوام و تودهء مردم بسهولت شایع گردد, خواه به وسیلهء نقل روایاتى از زبان پیامبر باشد و خواه به وسیلهء شعر(23
پی نوشت :
1/1 ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابة، ط1، بیروت، دارحیأ التراث - العربى، 1328 ه".ق، ج 1، ص -333 حافظ ابن عساكر، تاریخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسین بن على)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، ط 1، موسسة المحمودى للطباعةو النشر، 1398 ه".ق، ص 141/
1/2-ابن حجر، همان كتاب، ص 333/
1/3-حافظ ابن عساكر، همان كتاب، ص 164/
1/4-نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، مكتبة بصیرتى، صفحات: 114 و 249 و 530/
1/5-نصر بن مزاحم، همان كتاب، ص 507/
1/6-ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405/
1/7-ابن حجر، همان كتاب، ص 333/
1/8-جهت اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ك به: ارزیابى انقلاب حسین، تالیف محمد مهدى شمس الدین، ترجمه مهدى پیشوائى، چاپ 2، قم، انتشارات توحید/
1/9-درباره انگیزه سخنان مغیره در صفحات آینده توضیح خواهیم داد/
1/10- ابن قتیبه دینورى، الامامة السیاسة، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه".ق، ج 1، ص 184/
1/11- طوسى، اختیار معرفة الرجال )، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 48/
1/12-ابن قتیبه دینورى، همان كتاب، ج 1، ص .180 این نامه با اختلاف در الفاظ، در بحارالانوار (تهران، مكتبه الاسلامیه، 1393 ه".ق) ج 44، ص 212 به بعد - احتجاج طبرسى (نجف، المطبعة المرتضویة)
ج 2، ص 161 - اختیار معرفه الرجال (تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه".ق) ص 48 آمده است، ولى ما در ترجمه، عبارت الامامة و السیاسة را در نظر گرفتیم.
1/13-كتاب سلیم بن قیس الكوفى، قم، داراكتب الاسلامیه، ص 206 - طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 161 - علامه امینى، عبدالحسین، الغدیر، ط 4، بیروت، درالكتاب العربى، 1397 ه".ق، ج 1، ص 198/
1/14-تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1363 ه".ش، ص 237-239/
1/15-شریف القرشى،باقر، حیاة الامام الحسین بن على، قم، مكتبة الداورى، ج 2، ص 231 (به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید/)
1/16-شیخ مفید، الارشاد،قم، مكتبة بصیرتى، ص 200/
1/17-شیخ مفید، همان كتاب، ص 203- ابومخنف، لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف ازدى، مقتل الحسین، قم، ص .16 از آنجا كه مطالب نسخه موجود از مقتل معروف ابى مخنف كه از قدیمىترین منابع در مورد حادثه عاشورا است، با آنچه طبرى و دیگران از او نقل كردهاند تطبیق نمىكند، و از این نظر از اعتبار لازم برخوردار نیست، حجه الاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ حسن غفارى روایت طبرى از ابى مخنف را در این زمینه استخراج و با مقدمهاى در شرح حال لوط بن یحیى همراه با پاورقیها و تعلیقات و توضیحات مفید به صورت مستقل به طبع رساندهاند. در این كتاب هر جا از این مقتل نام بردهایم، مقصود این نسخه است/
1/18-د بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، مكتبه الداورى، ص 15/
1/19-آنچه در زمینه ماهیت و عوامل قیام امام حسین (ع) در این بخش مطرح گردید، از بحثهاى استاد شهید مرتضى مطهرى در جلد دوم كتاب «حماسه حسینى» (تهران، انتشارات صدرا، 1361 ه".ش) اقتباس و تلخیص شده است.
120-لسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامیة، 1393 ه".ق، ج 44، ص 329/
1/21- مقتل الحسین، قم، ص 85 - محمدبن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوك، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 229 - عز الدین بن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 4، ص 48 - نجمى، محمد صادق، سخنان حسین بن على (ع) از میدنه تا كربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ص 148.احمد بن یحیى البلاذرى نیز بخشى از این خطبه را در «انساب الاشراف» ج 3، ص 171 نقل كرده است /
1/22-برى، همان كتاب، ص 200- ابو مخنف، همان كتاب، ص 86 - نجمى، همان كتاب، ص .54 /
23- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1363ه".ش، ص 245 - ابومخنف، همان كتاب، ص 86 - طبرى، همان كتاب ص 229 - نجمى، همان كتاب، ص .180 این خطبه را ابن عساكر در تاریخ دمشق(تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، چاپ موسسه بیادر214) و سید بن طاووس در اللهوف (قم، مكتبه الداورى، ص 33) و مجلسى در بحارالانوار (تهران، المكتبه الاسلامیه، 1393 ه".ق، ج 44، ص 192) با اندكى تفاوت نقل كردهاند و طبق نقل ابن عساكر و مجلسى، امام این خطبه را در كربلا و پس از رویارویى با سپاه عمربن سعد ایراد كرده است. آنچه ما نقل كردیم طبق روایت حسن بن على بن شعبه است/
منبع:سیره پیشوایان