• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 808
تعداد نظرات : 320
زمان آخرین مطلب : 4020روز قبل
داستان و حکایت

در اوزاکای ژاپن ، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود
شهرت آن به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت .
مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند ، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود
صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد
مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد ، مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است
یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد
قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد ، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد
و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد ،صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد
وقتی مشتری فقیر رفت ، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند
و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید ، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید ؟
صاحب مغازه در پاسخ گفت :
مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود
شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است ، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر ، خوب و باارزش است
دوشنبه 22/1/1390 - 0:15
داستان و حکایت
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایین‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود. نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او می‌گویند عاصم جورابی!

سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت: چون جوان خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی می‌خوام نصیحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن عاصم جورابی!

پرسیدم: جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا می‌کنن؟ جواب داد: چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:

وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم. جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم . صباحت زن زندگی بود . بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟ می‌گفت نه چرا پول خرج کنیم؟ می‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ می‌گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟

تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یه‌روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد! به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همون‌روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!

رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.. ایندفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری‌های خانوم! تا اینکه یه‌روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفته‌ای یه بار بره آرایشگاه. بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد. صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شب‌ها تلویزیون می‌دید!

چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمی‌شد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد! با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده‌ال من بود نمی‌شد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود! کارش شده‌بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی می‌خورد. مدام زیر لب می‌گفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!

اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود! یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره. کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم!!
دوشنبه 22/1/1390 - 0:7
آرایشی و زیبایی

 

ماسک ها موادی هستند که معمولاً از محصولات طبیعی تهیه می شوند و برای پاکیزه کردن، خروج مواد زائد از منافذ پوستی، نرم کردن و لطیف کردن پوست ، به کار می روند. هر ماسک را باید به مدت بیست تا سی دقیقه بر روی پوست قرار داد و سپس آن را به وسیله شستوی کامل با آب پاک کرد. می توان به جای شستشو با آب، ماسک را به وسیله پنبه آغشته به گلاب از سطح پوست پاک کرد.

 

 جهت نرم کردن دست های خشن و تیره می توان از مخلوط آب پرتقال و عسل استفاده کرد.

 

ماسک تقویتی : 14 گرم موم سفید را با 84 گرم روغن بادام و 28 گرم لانولین و 28 گرم گلاب تهیه کنید . موم سفید و لانولین را روی بخار آب گذاشته تا با هم آمیخته شود بعد روغن بادام و گلاب را به آرامی درآن ریخته و هم بزنید تا مخلوط شود . این کرم را در ظرف در بسته بریزید و هر روز از آن برای نرمی و تقویت پوستتان استفاده کنید .

 

ماسک چین زیر چشم : سفیده تخم مرغ را خوب به هم زده زیر چشم می گذاریم .  

 

ماسک چهره های خسته و بی خواب : موز سالم و رسیده را خوب له و به آن نصف قاشق مربا خوری عسل اضافه کنید و خوب آن را به هم بزنید ، این مخلوط را به چهره و گردن خود بمالید و بعد از نیم ساعت بشویید.

 

ماسکی خوشبو برای روشن کردن پوست :یك دسته كوچك نعناع تازه را با مقداری آب در مخلوط كن میریزیم تا خمیر نسبتا غلیظی به دست آید. سپس نصف یك فنجان آب لیموترش را به آن اضافه كرده و لوسیون به دست آمده را روی پوست صورت مالیده و بگذارید 20 دقیقه باقی بماند. در نهایت صورت را شستشو داده و به پوست خود مرطوب كننده بزنید

  ماسک آناناس :این میوه تأثیر جالبی بر جوش های غرور به ویژه گلوله های چربی زیر پوستی (جوش های کیستیک) دارد. برای تهیه ماسک آناناس کافی است که یک آناناس رسیده را پوست بکنید و در مخلوط کن بریزید تا به صورت مخلوط غلیظی در بیاید.

 سپس به اندازه وزن آن به آن الکل میوه ( الکل اتیلیک ) بیفزایید و یک لیوان روغن آفتابگردان به مخلوط حاصل اضافه کنید. حال می توانید روزی یک بار، هر بار بیست تا سی دقیقه ، این مخلوط را به صورت ماسک بر روی صورت خود قرار دهید و سپس آن را با آب سرد بشویید.

 

ماسک پرتقال :یک پرتقال را پوست بکنید، هسته ها و پوست های نازک پره های آن را جدا کنید، روی پوست صورت خود بخوابانید و پس از بیست دقیقه با آب سرد بشویید. این ماسک برای درمان جوش های غرور جوانی ( آکنه ) مؤثر است ولی افرادی که پوست خشک دارند نباید آن را مصرف کنند.

دوشنبه 22/1/1390 - 0:3
داستان و حکایت
مسافری خسته كه از راهی دور می آمد ، به درختی رسید و تصمیم گرفت كه در سایه آن قدری اسـتراحت كند غافـل از این كه آن درخت جـادویی بود ، درختی كه می توانست آن چه كه بر دلش می گذرد برآورده سازد...!

وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب می شد
اگـر تخت خواب نـرمی در آن جا بود و او می تـوانست قـدری روی آن بیارامد.
 فـوراً تختی كه آرزویـش را كرده بود در كنـارش پدیـدار شـد !!!

مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذای لذیـذی داشتم...

ناگهان میـزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالی خورد و نوشید...

بعـد از سیر شدن ، كمی سـرش گیج رفت و پلـك هایش به خاطـر خستگی و غذایی كه خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رهـا كرد و در حالـی كه به اتفـاق های شـگفت انگیـز آن روز عجیب فكـر می كرد با خودش گفت : قدری می خوابم. ولی اگر یك ببر گرسنه از این جا بگـذرد چه؟

و ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید...

هر یك از ما در درون خود درختی جادویی داریم كه منتظر سفارش هایی از جانب ماست.

ولی باید حواسـمان باشد ، چون این درخت افكار منفی ، ترس ها ، و نگرانی ها را نیز تحقق می بخشد.

بنابر این مراقب آن چه كه به آن می اندیشید باشید...

-------------------------------------------------------------------------------------

مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است
جان اولیورهاینر
 
يکشنبه 21/1/1390 - 23:56
داستان و حکایت
مرد جوانی به نزد ذوالنون مصری آمد و شروع كرد به بدگویی از صوفیان.

ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت : این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟!

مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ كس حاضر نشد بیشتر از یك سكه نقره برای آن بپردازد...
مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف كرد.
ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است ؟!
در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سكه طلا می خریدند!!!
مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهرفروشان مطلع ساخت.

پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است.
قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری.
يکشنبه 21/1/1390 - 23:54
داستان و حکایت
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی فرستاد که در فاصله ای دوراز خانه شان روییده بود:

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان وپسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنهاخواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند...
پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده...
پسر دوم گفت : نه ! درختی پوشیده از جوانه بود و پراز امید شکفتن ...
پسر سوم گفت: نه !!! درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا وعطرآگین و باشکوه ترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام ...
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها و پر از زندگی و زایش!
مرد لبخندی زد وگفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان می شود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!

اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار ، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید!
مبادا بگذارید درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبینید ؛ در راه های سخت پایداری کنید ، لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند ... !
يکشنبه 21/1/1390 - 23:53
داستان و حکایت

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :


- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :

- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .

 
- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .
يکشنبه 21/1/1390 - 23:51
لطیفه و پیامک

گلها همه با اذن تو برخواسته اند / از بهر ظهور تو خود آراسته اند

 

مردم همه در لحظه تحویل ، بی شک / اول فرج تو را از خدا خواسته اند . . .

 

نوروز ۹۰ مبارک ، به امید ظهور صاحب الزمان

 

.

 

.

 

بـیامد شاهد شیرین نوروز / بنازم سفره ای هفت سین نوروز

 

زچشم ابر نیسا نی دراین فصـل / بریزد اشـک مشک آگین نوروز . . .

 

.

 

.

 

.

 

امیدوارم تو سال جدید موتور آرزو هات پنچر نشه !

 

عید ۹۰ مبارک

 

.

 

.

 

.

 

بـهاران فیض دیگر دارد امسال / هوایش مشک و عنبردارد امسال

 

عـــــروس قله ای پا میر و بابا / بدامن لعل و گوهر دارد امسال . . .

 

.

 

.

 

.

 

خودت گفتی وعده در بهار است / بهار آمد دلم در انتظار است

 

بهار هر کسی عید است و نوروز / بهار عاشقان دیدار یار است . . .

 

.

 

.

 

.

 

چهار دعای برتر لحظه تحویل سال / اول دعا برای ظهور آن بی مثال

 

دوم تمام ملت بی ضرر و بی ملال / سوم رسیدن ما به قله های کمال

 

چهارم تمام جیب ها پر از پول ، اما حلال . . .

 

.

 

.

 .

عید حقیقی را کسانی درک میکنند که با یک چشم بر گذشته بگریند و با چشم دیگر

 

به آینده لبخند بزنند . . .

 

.

 

.

 .

خداوندا تقدیر دوستان را در سال آینده به گونه ای قرار بده که در پایان سال

 

از گذشته خود افسوس نخورند . . .

 

.

 

.

 

.

 

آنان که هر روز تدارک اردوی آسمانی میبینند ، پر شکوهترین اوقات فراغت را دارند

 

پرشکوه ترین تعطیلات نصیبتان باد . . .

 

.

 

.

 

.

 

سعادت ، سخاوت ، سربلندی ، سروری ، سلامتی ، و سرور

 

که بهترین هفت سین زندگی است را برای شما دوست عزیز آرزومندم . . .

 

.

 

.

 

.

 

عید واقعی از آن کسی است که آخر سالش را جشن بگیرد نه اول سال را

 

نوروز ۹۰ بر شما مبارک . . .

 

.

 

.

 .

به علت نبود چرت و پرت از هم اکنون سال نو را به شما تبریک میگوئیم !

 

از طرف انجمن اس ام اس باز ها !!!

 

.

 

.

 

.

 

نرم نرمک میرسد اینک بهار ، خوش به حال روزگار ، خوش به حال چشمه ها و دشت ها

 

خوش به حال دانه ها و سبزه ها ، خوش به حال غنچه های نیمه باز . . .

 

.

 

.

 

.

 

خواستم برات سبزه عید بفرستم گفتم شاید طاقت نیاری و تا عید بخوریش !!!

 

.

 

.

 

.

 

میخوام هفت سین عید رو با یاد تو بچینم

 

سبزه را با یاد روی سبزه ات

 

سمنو به یاد شیرینی لبخندت

 

سایه دانه به رنگ چشم هایت

 

سرکه با یاد ترشی مهربانیت

 سیب با یاد تردیه گونه هایت

سکه با یاد درخشش قلبت

 

سیر با یاد تندی کلامت

 

با همه خوبی ها و بدی ها یت دوستت دارم . . .

 

.

 

.

 .

بهار بهترین بهانه برای زیستن

 

آغاز بهترین بهانه و آغاز بهار بر شما مبارک . . .

 

.

 

.

 

.

 

میدونم اگه بگم سال نو مبارک حالت از شنیدن این جمله کلیشه ای بهم میخوره

 

پس سال نو مبارک !!!

 

.

 

.

 

.

 

امروز ۲ نفر آدرس و شماره تلفنت رو ازم خواستن منم بهشون دادم

 

یکیشون خوشبختی و اون یکی سعادت

 

سال ۹۰ میان سراغت !

 

.

 

.

 

.

 

سلام ، نزدیک عیده ، توی خونه تکونی دلت ما رو بیرون نکنی با معرفت !

 

.

 

.

 .

عاقبت زمستون رفت و رو سیاهیش برای ما موند !

 امضاء حاجی فیروز !!!

.

 

.

 .

دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزو مندم

 

هر روزتان نوروز . . .

 

.

 

.

 .

تو عید میوه ها گرون میشه ، قدر خودتو بدون گلابی !!!

 

.

 

.

 .

باز کن پنجره را ، که بهاران آمد / که شکفته گل سرخ ، به گلستان آمد

 

سال نو مبارک . . .

 

.

 

.

 .

بهار با گلهایش ، و سال نو با امید هایش

 این عید با امیدهایش بر تو ای عزیز ترینم مبارک
پنج شنبه 26/12/1389 - 13:42
سخنان ماندگار

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...


هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !


با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !!!


مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!


هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...


چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!


هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند...

پنج شنبه 26/12/1389 - 13:36
محبت و عاطفه

مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دست هایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه مثلا.



راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی .



آدم هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو برنمی گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.



آدم هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.



دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی.



آدم هایی که از سر چهارراه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.



آدم های اس ام اس های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدم های اس ام اس های پرمهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.



آدم هایی که هر چند وقت یک بار ای میل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد هر یادداشت غمگین خط هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.



آدم هایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.



آدم هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را به لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.



آدم هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.
پنج شنبه 26/12/1389 - 13:30
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته