چکیده:
مهمترین ویژگى قیامت در متون دینى ما «یوم الجزاء» بودن آن است. آنچه که از قیامت در اذهان ما پیش از هر چیز متبادر مىشود نیز همین ویژگى است. در ارتباط با این ویژگى اصلى قیامت شبهاتى مطرح شده است که برخى از آنها در مورد اصل نظام مجازات اخروى و برخى از آنها در مورد نوع مجازات و یا آموزههاى دیگر دینى در این رابطه است. در این مقاله به مهمترین اشکالات وارده در این زمینهها با رعایت اختصار پاسخ داده شده است.
مقدمه
ایمان به معاد و روز جزا از مسلمات و ضروریات دینى ما مسلمانان است. قرآن کریم در صدها مورد در آیات و سورههاى گوناگون و با نامهاى مختلف از روز جزا سخن گفته است. قرآن کریم در آیات مختلف، ایمان به روز آخرت را همطراز ایمان به خدا و کفر به آن را همطراز کفر به خدا قلمداد کرده است. عجیب این است که قرآن کریم تنها کتابى است که از روز جزا و رستاخیز به تفصیل و تأکید سخن رانده است. در توراتى که فعلاً در دسترس است نامى از این روز به میان نیامده است و در انجیل هم جز اشاره مختصر در این باره، چیز دیگرى نیامده است.
قیامت در قرآن کریم با نامها و عنوانهاى مختلف خوانده شده است که هر کدام نشان دهنده وضع مخصوص و نظام مخصوص حاکم بر آن است؛ مثلاً از آن جهت که همه اولین و آخرین در یک سطح قرار مىگیرند و ترتیب زمانى آنها از بین مىرود «روز حشر» یا «روز تلاقى» خوانده شده است و از آن جهت که باطنها آشکار و حقایق بسته و پیچیده، باز مىشوند «یوم تبلى السّرائر» یا «روز نشور» نامیده شده است و از آن نظر که فناناپذیر و جاوید است، «یوم الخلود» و از آن لحاظ که انسانهایى سخت در حسرت و ندامت فرو مىروند و احساس غبن مىکنند که چرا خود را براى چنین مرحلهاى آماده نکردهاند، «یوم الحسرة» یا «یوم التغابن» و از آن حیث که بزرگترین خبرها و عظیمترین حادثههاست «نبأ عظیم» خوانده شده است.(2)
مهمترین ویژگى که در مورد قیامت به ذهنها تبادر مىکند این است که آخرت روز جزا و پاداش است. در حقیقت اگر نظام جزا و پاداشى از جانب خدا در کار نباشد بعثت انبیا و دعوت دینى خاصیت و اثرى نخواهد داشت. بنابراین، ایمان به روز جزا اهمیتى معادل اهمیت ایمان به اصل دعوت دینى دارد. ایمان به روز جزا مهمترین عاملى است که انسان را به پاىبندى به تقوا و کارهاى خیر و اجتناب از رذایل اخلاقى و گناهان وا مىدارد. چنانکه فراموشى یا انکار آن ریشه اصلى هر گناه و خلاف و ظلمى است.
در ارتباط با همین ویژگى اصلى قیامت (روز جزا بودن) پرسشها و شبهات مهمى مطرح شده است که پاسخگویى به آنها لازم و ضرورى است. برخى از این اشکالات در مورد اصل نظام مجازات در عالم آخرت و برخى از آنها در ارتباط با نوع مجازات در آن عالم و برخى از آنها درباره برخى از آموزههاى دینى در این باره است.
در این مقاله به ده شبهه در این باره پرداخته و پاسخ داده مىشود هر چند برخى از آنها از نوع پرسش است نه شبهه، البته پاسخى که به هر یک داده مىشود در حد مجال و حوصله مقاله است نه بیشتر.
شبهه اوّل
فلسفه مجازات اخروى چیست؟
توضیح شبهه این است که فلسفه و فایده عقوبتها و مجازاتها، یا تنبیه متجاوز و مجرم است و یا عبرت گرفتن دیگران و یا تشفّى خاطر و تسلّى قلب ستمدیده. ولى هیچیک از این فلسفهها و یا فایدهها در باب مجازات اخروى مطرح نیست زیرا آنجا جاى تکرار جرم از جانب مجرم و یا انجام جرم از ناحیه دیگران نیست، به دلیل این که آنجا جاى حساب و پاداش است نه جاى عمل. انگیزه تشفى و تسلى خاطر هم در مورد خدا صادق نیست زیرا خداوند ـ العیاذ بالله ـ مانند انسان نیست که دچار عقده و حس انتقامجویى شود تا بخواهد از راه عقوبت مجرم، خاطر خود را تسکین دهد.
اگر گفته شود که هر چند حس انتقامجویى و تشفّى قلب در مورد خدا مطرح نیست اما در مورد بندگان خدا که مورد ستم و تجاوز واقع شدهاند مطرح است، در پاسخ مىتوان گفت اولاً همه جرمها و گناهان که از قبیل حق الناس نیست، فلسفه عقوبت در حق الله چیست؟ ثانیا حتى در حق الناس، بندهاى که بر او ستم شده است یا از اولیاى خداست و یا غیر اولیاى خدا؛ اولیاى الهى مظهر رحمت واسعه الهیه مىباشند و غیر اولیاى الهى هم در جهان وانفسا، اندکى خیر و رحمت و مغفرت الهى و یا دریافت حسنات از فرد متجاوز را بر انتقام از آنها ترجیح مىدهند.(3)
پاسخ: پاسخهایى که به این شبهه دادهاند به قرار زیر است:
الف) خداوند بر اساس حکمت و رحمت خود، براى هدایت و نجات بشر شریعت و آیینى فرستاده است و در آن تکالیفى را براى بشر مقرر فرمود و انبیا و اوصیاى انبیا را مأمور ابلاغ آن کرده است و با توجه به این که مىدانست همه افراد به راحتى و بدون انگیزه خارجى به اطاعت و تسلیم تن نخواهند داد، بر اساس حکمت خود به مطیعان و مؤمنان وعده ثواب و به عاصیان و کافران وعده عذاب داده است. اگر این وعده و وعید الهى نبود ارسال رسل و انزال کتب و شرایع آسمانى لغو و بیهوده بود. با توجه به این که تخلّف از وعده عقلاً و شرعا قبیح و نارواست چارهاى نیست جز این که خداوند در عالم آخرت به این وعدهها و وعیدها جامه عمل بپوشاند. از این گذشته آیات الهى از عذاب کفار و مشرکان و ظالمان خبر داد اگر خداوند بکلى از عذاب صرف نظر کند لازمهاش کذب است که خداوند از آن مبرّاست. بنابراین، به تعبیر مرحوم علامه طباطبایى:
«خداوند از این روى که به ایمان و اطاعت، وعده ثواب و پاداش نیک داده و به کفر و معصیت وعید عقاب و سزاى بد داده چنان که فرموده، خلف وعده نخواهد نمود.»(4)
ب) از آیات قرآن استفاده مىشود که جزا و سزاى اخروى مقتضاى عدل الهى است. اگر پاداش و کیفر اخروى نباشد، عدل الهى مخدوش خواهد بود؛ زیرا خداوند مردم را دعوت کرده است به ایمان و نیکوکارى و مردم از لحاظ پذیرش این دعوت دو دسته شدهاند، برخى این دعوت را پذیرفته و نظام فکرى و اخلاقى خود را بر آن تطبیق دادهاند و برخى دیگر نپذیرفته و به بدکارى و فساد پرداختهاند. از طرف دیگر مىبینیم که نظام این جهان بر این نیست که صددرصد نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر دهد، بلکه برخى نیکوکاریها هست که حیات انسان با آن پایان پیدا مىکند و مجالى براى پاداش نیست چنان که برخى از گناهان هست که امکان عقوبت آن در دنیا نیست مانند کسى که هزاران انسان را به ناحق مىکشد. پس مقتضاى عدل الهى آن است که نشئه دیگرى وجود داشته باشد تا هر یک از این دو دسته جزاى عمل خود را بیابند.(5)
ج) بهترین پاسخى که مىتوان به شبهه یاد شده داد این است که مجازات اخروى از نوع مجازاتهاى قراردادى و اعتبارى دنیوى نیست بلکه از نوع مجازاتهاى تکوینى و حقیقى است. از قرآن کریم و روایات فراوان استفاده مىشود که هر چند چهره مُلکى اعمال نیک و بد انسان در این دنیا از بین مىرود ولى صورتهاى ملکوتى افعال اختیارى انسان در باطن انسان مستقر مىشود و هر جا که برود همراه اوست و سرمایه زندگى شیرین یا تلخ آینده او مىباشد. به تعبیر دیگر اعمال خوب با صورتهاى بسیار زیبا و لذت بخش تجسم مىیابند و به صورت کانون بهجت و لذت در مىآیند و اما اعمال بد انسان با صورتهاى بسیار زشت و وحشت زا و آزاردهنده تجسم مىیابند و به صورت کانون درد و رنج و عذاب در مىآیند. بنابراین، هر کس در قیامت با همان اعمال و اخلاق و اعتقادى که از دنیا به همراه خود برده است زندگى مىکند. اینها سرمایههاى خوب و یا بد و مصاحبان نیک یا زشت همیشگى انسان در جهان جاودان است. بنابراین، مجازات اخروى از نوع مجازاتهاى قراردادى نیست که بخواهیم آن را از راه تنبیه مجرم و یا عبرت دیگران و یا تشفّى دل توجیه کنیم.(6)
شبهه دوم
چگونه مىتوان باور کرد که خداى عظیم و رحیم بنده ضعیف و حقیر خود را عذاب کند؟
پاسخى که در برابر شبهه قبلى داده شد در اینجا نیز قابل طرح است. در شبهه سابق گفته شد که پاداش و کیفر اخروى از نوع مجازات قراردادى اعتبارى نیست بلکه از نوع مجازات حقیقى و تکوینى است. آنچه که در آخرت نصیب انسانها مىگردد نتیجه عملکردهاى خود انسان است. در قیامت هر انسانى همان را درو مىکند که در دنیا کاشته است. معنا ندارد که انتظار داشته باشیم کسى که در دنیا هیچ کشتى نکرده است و یا کشت خار و حنظل کرده است در آخرت میوهها و محصولات شیرین درو کند.
مولوى در این رابطه مىگوید:
اى دریده پوستین یوسفان گرگ برخیزى از این خواب گران
گشته گرگان یک به یک خوهاى تو مىدرانند از غضب اعضاى تو
گر ز خارى خستهاى خود کشتهاى ور حریر و قزدرى خود رشتهاى
چون ز دستت زخم بر مظلوم رُست آن درختى گشت ازو زقّوم رُست
آن سخنهاى چو مار و کژ دمت مار و کژدم گشت و مىگیرد دُمت
و یا سعدى مىگوید:
خُرما نتوان خورد از ین خار که کشتیم دیبا نتوان بافت از ین پشم که رشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهى بود آن روز کامروز کسى را نه پناهیم و نه پشتیم
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت شاید که ز مشّاطه نرنجیم که زشتیم
آیا مىتوان همین اشکال را در مورد مجازاتهاى تکوینى دنیا مطرح کرد؟ اگر کسى خود را به عمد از بلندى به پایین پرتاب کند و یا این که به عمد سم کشنده میل کند و یا این که در درس خواندن خود تنپرورى و یا در رانندگى بى احتیاطى کند و به مقررات راهنمایى و رانندگى اعتنا نکند و یا کسى که بىپروا به توصیههاى ایمنى و یا بهداشتى بى اعتنایى کند و... آیا مىتوان در این موارد با تکیه به عظمت و رحمت الهى این گونه اشخاص را از نتایج و لوازم اعمالشان معاف کرد؟ مگر خداوند در دنیا داراى این اوصاف کمالى نیست؟
از این گذشته همانگونه که قبلاً متذکر شدیم مجازات اخروى مقتضاى عدل الهى و پاىبندى او به وعدههاست. نمىتوان با استناد به عظمت و رحمت الهى، از خدا انتظار داشت که کارى بر خلاف مقتضاى عدل انجام دهد و یا در گزارشهاى خود مرتکب دروغ گردد و یا در وعدههاى خود تخلف ورزد. البته معناى سخن ما این نیست که در عرصه قیامت از مغفرت و رحمت خداوند خبرى نیست. یقینا بر اساس آنچه که در آیات و روایات فراوان آمده است مغفرت و رحمت الهى در قیامت نقش گستردهاى خواهد داشت. شفاعت شفیعان در آخرت جلوه روشنى از مغفرت و رحمت الهى است. آنچه که در اینجا مورد نظر ماست این است که نباید به بهانه رحمت و عظمت پروردگار اصل عقوبت اخروى مورد انکار و یا تردید قرار گیرد.
شبهه سوم
با عنایت به این که تناسب میان جرم و مجازات امر مسلم عقلى است چگونه خداوند براى گناهان کوچک و محدود، مجازاتهاى بزرگ و سنگین و گاه نامحدود وضع مىکند؟
پاسخ: اولاً تناسب میان جرم و جریمه هر چند یک امر عقلى و عقلایى است اما باید توجه داشت که در اندازهگیرى اهمیت جرم نمىتوان تنها به کمیت و تعداد آن و مقدار زمانى که در انجام آن به کار رفته نگاه کرد بلکه باید به ماهیت و کیفیت جرم نیز توجه داشت. گاه یک جرم که در یک دقیقه و یا کمتر از آن انجام مىگیرد از صدها و هزارها جرم دیگر که روزها و هفتهها در انجام آن صرف شده است، اهمیت بیشترى دارد. آیا مىتوان جرم کسى که در یک دقیقه با بمبى هزاران نفر را قتل عام مىکند نسبت به جرم کسى که در چندین فقره دزدى که ماهها طول کشیده و چند کالاى نه چندان مهم را از افراد مختلف به سرقت برده کمتر و یا حتى برابر دانست؟ آیا در این گونه موارد در مقام مجازات به تعداد و کمیت گناه و جرم نگاه مىکنند؟
در مجازات اخروى یقینا تناسب میان جرم و جریمه منظور مىشود اما این که چه جرمى از اهمیت بیشترى برخوردار است و چه جریمهاى متناسب با جرمى که شخص مرتکب شده است مىباشد از حد درک و معرفت ما خارج است و خداوند بر اساس علم و احاطه کامل خود عمل خواهد کرد.
ثانیا همانگونه که گذشت مجازات اخروى از نوع مجازات تکوینى و حقیقى و از نوع تجسم صورتهاى غیبى و ملکوتى و اعمال و اخلاق و نیتهاى ماست و ربطى به مجازاتهاى قراردادى و اعتبارى ندارد. در مجازاتهاى قراردادى جاى این است که مجازاتى که براى شخص مجرم مقرّر مىشود مورد سؤال و یا اعتراض قرار گیرد اما در مجازاتهاى تکوینى جایى براى این گونه اعتراضها نیست. در این گونه موارد گاهى یک لحظه بى احتیاطى، عواقب سنگین و غیرقابل جبرانى دارد؛ مثلاً یک لحظه خواب رفتن در موقع رانندگى ممکن است باعث افتادن شخص به اعماق دره و نابودى و هلاکت دائمى شود و یا یک غفلت و بى توجهى باعث افتادن از ارتفاع بالا و یا خوردن سم کشنده به جاى آب گردد که نابودى و یا معلولیت دائمى را به همراه دارد.
شهید مطهرى در این رابطه مىگوید:
«پاسخ اشکال «تناسب کیفر و گناه» به این صورت خلاصه مىشود که رعایت تناسب بحثى است که در مورد کیفرهاى اجتماعى و قراردادى قابل طرح است. البته در اینگونه کیفرها، قانونگذار باید متناسب بودن کیفر را با جرم در نظر بگیرد. اما در کیفرهایى که رابطه تکوینى با عمل دارد؛ یعنى معلول واقعى و اثر حقیقى کردار است یا کیفرى که با گناه رابطه عینیت و وحدت دارد؛ یعنى در حقیقت خود عمل است، دیگر مجالى از براى بحث تناسب داشتن و نداشتن نیست. کسى که مىگوید چگونه ممکن است خدایى باشد و ما را در برابر جرمهاى بسیار کوچک مجازاتهاى بسیار بزرگ بکند این معنا را درک نکرده است که رابطه آخرت با دنیا از قبیل روابط قراردادى اجتماعى نیست...»(7)
در ارتباط با مسأله خلود در جهنم باید گفت که مسأله از همین قبیل است. زیرا خلود در آتش، کیفر همه کسانى نیست که در دنیا مرتکب گناه شدهاند. شاید بتوان گفت اکثریت اهل نار مشمول کیفر خلود نیستند. اصحاب آتش به حسب مقدار و مرتبه گناه و جرمى که مرتکب شدهاند در صورتى که مشمول مغفرت واقع نشوند و صلاحیت شفاعت را از همان آغاز نداشته باشند پس از مدتى هر چند بسیار طولانى از آتش خارج خواهند شد. خلود در آتش شامل حال عدهاى از گنهکاران و کیفر برخى از گناهان است. این که چه کسانى مشمول این کیفر و چه گناهانى باعث خلود آتش است از دایره علم و اطلاع ما خارج است قرآن کریم مىفرماید:
«بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»(8)
یعنى: آرى! کسانى که مرتکب گناه شوند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود و آنها که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دهند آنان اهل بهشتند و همیشه در آن خواهند بود.
معیارى که در این آیه براى خلود در آتش داده شد این است که شخص، گناه و یا گناهانى انجام دهد که آثار سوء گناه تمام وجود او را در بر گیرد و روزنههاى نجات را بر او ببندد. در تفسیر شریف المیزان در ذیل این آیه آمده است:
«کلمه خطیئه به معناى آن حالتى است که بعد از ارتکاب کار زشت به دل انسان دست مىدهد... احاطه خطیئه باعث مىشود که انسان محاط آن، دستش از هر راه نجاتى بریده شود گویا آنچنان خطیئه او را محاصره کرده که هیچ راه و روزنهاى براى این که هدایت به وى روآورد باقى نگذاشته، در نتیجه چنین کسى جاودانه در آتش خواهد بود و اگر در قلب او مختصرى ایمان وجود داشت و یا از اخلاق و ملکات فاضله که منافى با حق نیستند از قبیل انصاف و خضوع در برابر حق و نظیر این دو پرتوى مىبود قطعا امکان این وجود داشت که هدایت و سعادت در دلش رخنه یابد پس احاطه خطیئه در کسى فرض نمىشود مگر با شرک به خدا که قرآن دربارهاش مىگوید: «خداوند شرک را نمىآمرزد و پایینتر از آن را از هر کس که بخواهد مىآمرزد»(9) و مگر با کفر و تکذیب آیات خدا(10) پس در حقیقت کسب سیئه و احاطه خطیئه به منزله معیار جامعى است براى هر فکر و عملى که باعث خلود در آتش است.»(11)
آیاتى که بر مسأله خلود در نار براى عدهاى از اهل نار دلالت دارد فراوان است. تعابیر متعددى در قرآن به کار رفته است که بر جاودانگى عذاب براى عدهاى از اهل جهنم دلالت دارد تعبیراتى مانند: «خالدین فیها» «یخلد فیه» «دار الخلد» «عذاب الخلد» «عذاب مقیم» «لا یخفّف عنهم العذاب» «ما هم بخارجین من النّار» و دیگر تعابیر مشابه که در این رابطه مىتوان به سوره بقره / 39، 81ـ80، 162ـ161، مائده / 37 و یونس / 52 مراجعه کرد.
با این همه تصریحات قرآنى، برخى از عرفا و فلاسفه براى فرار از اشکال، مسأله خلود در عذاب را به گونهاى منکر شده و یا مورد تردید قرار دادهاند. برخى از آنها خلود را به معناى زمان طولانى دانستهاند. و بعضى دیگر، بر این عقیدهاند که آیات مزبور در حد وعید است و چون عمل به وعید لازم نیست نمىتوان سرنوشت کفار را در جهنم پیشبینى کرد و برخى نیز بر این باورند که هر چند از صراحت قرآن فهمیده مىشود که عدهاى از جهنمیان از جهنم هرگز خارج نمىشوند اما این آیات بر جاودانگى عذاب دلالت ندارد زیرا پس از مدتى طولانى اهل جهنم با آتش خو مىگیرند و عذاب به عذب و شیرینى بدل خواهد شد.
ولى انصاف این است که همه این توجیهات بر خلاف آیات و روایات فراوان است. تعریف خلود به زمان طولانى با آیاتى که به صراحت از عدم خروج اهل نار از آتش دلالت دارد منافى است. در مورد این که آیات خلود در حد وعید است و تخلف از وعید، قبیح نیست باید گفت که اولاً آیات قرآن درباره خلود، از حد وعید بالاتر است. برخى از آیات، اِخبار از خلود در عذاب مىدهد و برخى از آیات از حال جهنمیان که خلود در آن دارند گزارش مىدهد و مىدانیم کذب در خبر قبیح است و خداوند از آن منزه است.
در این رابطه مىتوان به سوره بقره / 162ـ161 ـ مائده / 37 ـ آلعمران / 88 ـ فاطر / 36 و بیّنه / 6 مراجعه کرد. ثانیا این که تخلف از وعید قبیح نیست خصوصا آنجایى که تخلّف فراگیر باشد به این معنا که حتى یک مورد از آن تحقق پیدا نکند، مورد تردید و اختلاف جدّى است.
در مورد توجیه سوم (دوام در نار غیر از دوام عذاب است) باید گفت که با صراحتهاى آیات و روایات منافات دارد؛ زیرا آیات مزبور تنها بر خلود در نار دلالت ندارند بلکه بر خلود در عذاب و درد و رنج دلالت دارند. شاهد این معنا آن است که در برخى از آیات براى عذاب، وصف الیم (دردناک) آورده شد. در این رابطه مىتوان به برخى از آیات پیشین مراجعه کرد.
به نظر مىرسد که دلالت و صراحت آیات و روایات در مورد خلود در عذاب به همان معنایى که همگان از آن مىفهمند به هیچ وجه قابل انکار نیست. صدرالمتألهین از کسانى است که در برخى از کتب خود مانند «اسفار» و «الشواهد الربوبیّة» و کتب تفسیرى، طریقه برخى از عرفا مانند ابن عربى مبنى بر این که عذاب جهنم پس از مدتى طولانى به عذب و شیرینى تبدیل مىشود را مىپذیرد(12) امّا در کتاب عرشیه خود پس از بیان همین نظریه، جملاتى مىآورد که ظاهرا بیانگر تجدید نظر او ـ خصوصا با توجه به این که گفتهاند این کتاب آخرین اثر تألیفى اوست ـ در این زمینه مىباشد. وى مىنویسد:
«صاحب فتوحات مکیه (ابن عربى) در این زمینه (توجیه خلود به معنایى که گذشت) امعان نظر کرده و بر این نظریه در آن کتاب تأکید کرده است و در فصوص گفته است که فرجام اهل نار به نعیم است... اما آنچه که بر من که به ریاضتهاى علمى و عملى اشتغال دارم آشکار شده است این است که دار جحیم، دار نعیم نخواهد بود بلکه آنجا جایگاه درد و رنج و عذاب دائم است اما باید دانست که رنجهاى آنجا همواره و پیوسته در حال نو شدن و تجدّد است و پوستها در آنجا در حال تبدل است آنجا هرگز جایگاه راحتى و آسایش و امنیّت نیست زیرا دار جحیم در آن عالم همانند عالم کون و فساد در این عالم دنیاست.»(13)
شبهه چهارم
با توجه به وعدههایى که در قرآن کریم جهت مغفرت گناهکاران داده شده است چگونه مىتوان به عقوبت اخروى یقین کرد و از ترس آن از انجام گناه دست کشید؟
پاسخ: اولاً: هر چند آیاتى که بر مغفرت و رحمت الهى در جهان آخرت دلالت دارد فراوان است و یقینا بسیارى از گناهکاران مشمول مغفرت پروردگار و شفاعت شفیعان واقع مىشوند اما از طرف دیگر آیاتى که بر عذاب و عقوبت اخروى دلالت دارد کمتر از آنها نیست. قرآن در بسیارى از آیات از حالات جهنمیان به گونهاى گزارش مىکند که شکّى براى انسان در اصل وقوع عقوبت باقى نمىگذارد علاوه بر این از افرادى سخن مىگوید که شفاعت شفعا که تجلى کامل مغفرت الهى در آخرت است شامل حال آنها نخواهد شد و به همین دلیل به عذاب دوزخ گرفتار آمدهاند. مثلاً در سوره مدّثر آمده است:
هر کس در گرو اعمال خویش است مگر اصحاب یمین که در باغهاى بهشتاند و از مجرمان مىپرسند که چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟ مىگویند ما از نمازگزاران نبودیم و اطعام مستمند نمىکردیم و پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا بودیم و همواره روز جزا را انکار مىکردیم تا زمانى که مرگ ما فرا رسید. از این رو شفاعت شفاعت کنندگان به حال آنها سودى نمىبخشد.(14)
در جاى دیگر آمده است:
خداوند به آنها مىگوید: در صف گروههاى مشابه خود از جن و انس در آتش وارد شوید هر زمان که گروهى وارد مىشوند گروه دیگر را لعن مىکنند تا همگى در آن قرار گیرند. گروه پیروان درباره پیشوایان خود مىگویند: خداوندا اینها بودند که ما را گمراه ساختند پس کیفر آنها را از آتش دو برابر کن... و پیشوایان آنها به پیروان خود مىگویند: شما امتیازى بر ما نداشتید پس بچشید عذاب را در برابر آنچه انجام مىدادید. کسانى که آیات ما را تکذیب کردند و در برابر آن تکبر ورزیدند هرگز درهاى آسمان به رویشان گشوده نمىشود و هیچگاه داخل بهشت نخواهند شد مگر این که شتر از سوراخ سوزن بگذرد این گونه گنهکاران را جزا مىدهیم براى آنها بسترى از آتش دوزخ و روى آنها پوششهایى است... بهشتیان، دوزخیان را ندا مىدهند که آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود همه را حق یافتیم آیا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق یافتید؟ گفتند بلى... دوزخیان، بهشتیان را صدا مىزنند که مقدارى آب یا از آنچه خدا به شما روزى داده به ما ببخشید آنها مىگویند: خداوند اینها را بر کافران حرام کرده است...(15)
اینگونه آیات که در قرآن کم نیست نه تنها بر امکان عقوبت بلکه بر فعلیت و وقوع آن به وضوح هر چه تمامتر دلالت دارد.
ثانیا: هر چند نسبت به وقوع عقوبت در آخرت یقین پیدا نکنیم اما مىدانیم انجام گناه به حکم عقل و شرع موجب استحقاق عقوبت است و احتمال وقوع عقوبت ـ آن هم عقوبت سخت و سنگین اخروى با توجه به استحقاق آن ـ کافى است که انسان را دچار بیم و هراس ساخته و از ارتکاب گناه باز دارد.
شبهه پنجم
نوع عقاب مقرّر در آیات و روایات براى مجرمان، به دلیل شدت زیاد، از حد توان و ظرفیت وجودى بشر خارج است. مسأله مورد نظر در این شبهه این است که مجازات شدیدى که براى گنهکاران ذکر شده است چیزى نیست که در حد طاقت و تحمل و ظرفیت وجودى هیچ انسانى باشد قهرا عقل نمىتواند وجود این گونه عقوبتها را بپذیرد.
پاسخ: اولاً: درست است درک و تصور شدت این عقوبتها براى ما که در این دنیا در چارچوب عالم طبیعت و ماده قرار داریم مقدور نیست چنان که درک ثوابها و خوشیها و برخورداریهاى آنجا نیز در توان ما نیست؛ اما هیچگاه نمىتوان این امر را بهانهاى براى انکار و یا تردید عقوبت اخروى قرار دهیم؛ زیرا بسیارى از چیزهاست که فوق حد ادراک ماست، ولى با توجه به این که این امور به وسیله مخبر صادق (خدا، پیامبران و اولیاى الهى) به صراحت و تأکید به ما گزارش شده است، جایى براى انکار باقى نمىگذارد.
ثانیا: اشتباه ما در این قضاوت این است که صحنه جهان آخرت را با صحنه عالم دنیا یکسان و همانند فرض کردهایم در حالى که این دو عالم تفاوت عمیق و جوهرى با هم دارند. این عالم، عالم حجاب و غفلت و تعلق به ماده است و همین امر باعث مىشود که انسان نتواند حقیقت درون خود را ببیند و آتشى که در درون او زبانه مىکشد را احساس کند و یا درد و رنج دور افتادگى از رحمت و لطف خدا را درک کند اما وقتى که این حجابها کنار رفت و حقیقتها به وضوح براى او مکشوف شد و دورافتادگى خود از رحمت خدا و مغفرت الهى را احساس کرد و شعلههاى آتش درون را با تمام وجود لمس کرد، قهرا عذاب و رنجى که به او مىرسد به مراتب از عذاب و رنج دنیایى بیشتر خواهد بود. قرآن در وصف آتش جهنم مىفرماید:
«نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الأَْفْئِدَةِ»(16)
یعنى: آتش برافروخته الهى است آتشى که بر دلها زبانه مىکشد. این آتش بر آنها از هر سو احاطه کرده است در ستونهاى بلند و کشیده شده.
در جاى دیگر در وصف آتش جهنم مىفرماید:
اى کاش کسانى که کافرند از آن موقع خبر مىداشتند که آتش را از چهرههاى خویش و پیشانىهاى خود باز نتوانند داشت و یارى نشوند ولى این آتش ناگهان بیاید و مبهوتشان کند و بر دفع آن هم قدرت ندارند و کمک هم داده نمىشوند.(17)
در تفسیر المیزان در ذیل این دو آیه آمده است:
«معلوم است آتشى که چنین وصفى دارد باطن انسان را مانند ظاهرش فرا مىگیرد شمولش نسبت به باطن کمتر از ظاهر نیست و مانند آتش دنیا نیست که متوجه تنها ظاهر بدن مىشود و در نتیجه از یک سو انسان متوجه آن مىشود و ظاهر را قبل از باطن مىسوزاند و در نتیجه مهلتى به انسان مىدهد که از سوى دیگر فرار کند و یا چارهاى اندیشد و یا جا خالى دهد و یا حائلى میانه خود و آن به وجود آورد و یا بر کسى پناهنده شود، ولى آتش دوزخ چنین نیست، بلکه همان طور که جان آدمى به همراه انسان است آن آتش هم همراه انسان است، همان طور که نمىتوان جان را به طرفى نهاد و خود به طرف دیگرى رفت، آتش دوزخ نیز چنین است و میان آدمى و آن، اختلاف جهت نیست و مهلت هم نمىپذیرد و مسافتى میان آدمى و آن نیست و وقتى که فرا مىرسد جز افسوس و حسرت هیچ چارهاى دیگر براى کسى نمىماند.
پس معناى آیه این است که نمىتوانند آتش را از پیش رو و نه از پشت سر خود دفع کنند بلکه وقتى مىرسد از جایى مىآید که خودشان هم نمىدانند و ناگهان هم مىرسد و دیگر نمىتوانند آن را رد نموده و یا از آمدنش مهلت بگیرند.»(18)
نکته قابل توجهى که از قرآن فهمیده مىشود این است که در برخى از آیات، اوصافى را براى آتش جهنم ذکر مىکند در حالى که همان اوصاف را در آیات دیگر براى اهل جهنم ذکر مىکند. مثلاً در سوره مُلک درباره جهنم مىفرماید:
«زمانى که کفار در آتش جهنم افکنده مىشوند از آتش، صدایى همانند صداى نفسى که هوا را به درون سینهها مىبرد شنیده مىشود در حالى که آتش فوران مىکند گویى از شدت غضب مىخواهد متلاشى شود و قطعه قطعه گردد.»(19)
و یا در جاى دیگر مىفرماید:
«آتشى که چون از مکانى دور آنها را ببیند غلیان و صفیر هولانگیز آن را که همانند تردّد و آمد و شد نفس در سینههاست مىشنوند.»(20)
اما در جاى دیگر درباره جهنمیان مىفرماید:
«اما کسانى که بدبختند در آتشند براى آنها در درون آتش صداى هولناکى همانند صداى رفت و آمد نفس در سینههاست.»(21)
و یا مىفرماید:
«براى جهنمیان در جهنم صدایى است همانند صداى کشیدن نفس به درون سینهها.»(22)
شاید بتوان از مجموع این آیات چنین استفاده کرد ـ همانگونه که برخى از مفسرین گفتهاند ـ جهنم اخروى چیزى جز باطن و درون انسان نیست که پرده از روى آن برداشته مىشود. وقتى که در قیامت پردهها از روى ملکوت و باطن عالم برداشته مىشود(23) از روى چهره باطنى انسان نیز پردهها برداشته مىشود(24) در حقیقت براى اهل شقاوت پرده از روى جهنم آنها برداشته مىشود(25) به تعبیر علامه طباطبایى، ظاهرا منظور از آوردن جهنم در روز قیامت که در سوره فجر، آیه 23 بدان اشاره شده است همین پرده بردارى از روى جهنم است.(26)
بنابراین، عقلاً معنى ندارد که چیزى نتواند لوازم ذات خود را تحمل کند؛ از این رو، این شبهه که مجرم نمىتواند عقاب شدید را تحمل کند از اساس مرتفع مىشود.
شبهه ششم
قانون حبط و تکفیر چگونه با عدل خدا در مجازات سازگار است؟
پاسخ:جا دارد در ابتدا تعریفایندو واژه بیانگردد. حبط به این معناست که اعمال صالح انسان به وسیله عمل بدى که بعدا انجام مىدهد پوچ و باطل گردد و تکفیر به این معناست که عمل صالح بعدى انسان، عمل ناشایست پیشین او را بپوشاند و آن را از اثر بیندازد. در آیات متعدد قرآن از حبط و تکفیر سخن به میان آمده است. در ارتباط با حبط مىتوان به سوره بقره / 217، انعام / 8، مائده / 5، اعراف / 147، توبه / 17 و 69، کهف / 105، حجرات / 2، زمر / 65، احزاب / 19 و محمد / 9، 28 و 32 و در ارتباط با تکفیر به سوره بقره/ 271، مائده 12 و 65، نساء / 31، انفال / 29، طلاق / 5، محمد / 2 و تغابن / 9 مراجعه کرد.
منظور از اشکال یاد شده این است که اگر به خاطر اعمال بدى که بعدا انجام مىشود اعمال نیک قبلى انسان باطل و پوچ گردد چگونه عدل الهى قابل توجیه است؟
در پاسخ این اشکال باید گفت هر عمل بدى که انسان انجام مىدهد باعث حبط حسنات پیشین نمىشود بلکه تنها برخى از اعمال بد مانند کفر، شرک، تکذیب آیات الهى، ارتداد، قتل انبیا و اولیاى الهى، وابستگى به دنیا و تعلق خاطر به زخارف دنیا و نفاق در ایمان باعث حبط مىگردند و این امر با مراجعه به آیات و روایات باب روشن مىشود.
حبط در اینگونه موارد نه با عقل انسانى منافات دارد و نه با عدل الهى؛ زیرا ارزش کار نیک به اثر مثبت و ماندگارى است که در روح و جان انسان باقى مىگذارد اما این گونه سیّئات، بکلّى اثرات مثبت کارهاى نیک پیشین را از بین مىبرند. بنابراین، با وجود این گناهان بزرگ، عمل صالحى در پرونده انسان باقى نمىماند تا از خداوند پاداش آن را مطالبه کند.
نقطه مقابل آن، برخى از کارهاى نیک به خاطر تأثیرات مثبت فوق العادهاى که بر دل و روح انسان باقى مىگذارند اثرات سوء گناهان قبلى را شستشو و زنگارهاى دل را صیقل مىدهند (تکفیر).
بر این اساس، حبط و تکفیر با مضمون آیه: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»(27) منافاتى نخواهد داشت؛ زیرا این آیه درباره عمل خیر و یا شرّى است که در جان و روح انسان پایدار و ماندگار باشد.
در تفسیر شریف المیزان در ذیل آیه 7 و 8 زلزال آمده است:
«در اینجا این سؤال به ذهن مىرسد که در آیات شریفه قرآن آیاتى هست که با این ضابطه کلى (مضمون آیه 7 و 8 زلزال) سازگار نیست. از آن جمله آیاتى که دلالت دارد بر حبط و بىنتیجه شدن اعمال خیر به خاطر پارهاى از کارها و آیاتى که بر انتقال اعمال خیر و شر اشخاص به دیگران دلالت دارد مانند انتقال حسنات قاتل به مقتول و گناهان مقتول به قاتل و آیاتى که دلالت بر این دارد که در برخى از موارد توبه باعث تبدیل گناه به ثواب مىشود و...
پاسخ این است که آیات نامبرده حاکم بر این دو آیهاند و بین دلیل حاکم و محکوم منافاتى نیست؛ مثلاً آیاتى که دلالت بر حبط دارند دلالت بر این دارند که براى صاحب عمل خیر، عمل خیرى باقى نمىماند و یا قاتلى که نگذاشت مقتول زنده بماند و عمل خیر انجام دهد، اعمال خیرش را به مقتول مىدهند و خودش عمل خیرى ندارد، تا آن را ببیند و توبه کارى که گناهش مبدل به حسنه مىشود براى این است که گناه موافق میل او نبوده، عوامل خارجى باعث گنهکارى او شدند، و آن عوامل خارجى (اشخاصى که باعث گناه این شخص شدند) کار خیر موافق طبعشان نبوده ولى چون مىخواستند در بین مردم نیکوکار موجّه باشند و بلکه رئیس و رهبر آنان باشند این کارهاى خیر را انجام دادند، لذا در قیامت بدیهاى توبهکاران را به این عوامل و اشخاص مىدهند و خوبیهاى آن اشخاص را به توبهکاران، و در نتیجه توبهکاران گناهى ندارند تا به حکم آیه مورد بحث در قیامت آن را ببینند و نیز عوامل شرّ کار خیرى ندارند تا به حکم آیه مذکور آن را ببینند.»(28)
شبهه هفتم
شفاعت اخروى چگونه با قانون مجازات سازگار است؟
در باب شفاعت اشکالات متعددى شده است که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1ـ شفاعت نوعى تبعیض ناروا و حاکمیت روابط به جاى ضوابط است و با عدل الهى سازگار نیست.
2ـ در قرآن کریم شفاعت در آخرت مورد نفى و انکار واقع شده است.
3ـ شفاعت با قانون «لیس للأنسان الا ما سعى» منافات دارد.
4ـ لازمه شفاعت این است که رحمت شفیع بیشتر از رحمت خدا باشد.
5ـ اعتقاد به شفاعت موجب تجرّى نفوس و بلکه تشویق آنها نسبت به ارتکاب گناه است.
6ـ اعتقاد به شفاعت شفعا و درخواست شفاعت از آنها نوعى شرک است.
در پاسخ این اشکالات خوب است تعریف درستى از شفاعت در آخرت بیان شود. حقیقت این است که مسأله شفاعت در آخرت یک پدیده استثنایى نیست بلکه طبق یک فرمول کلى در نظام هستى اعم از دنیا و آخرت و تکوین و تشریع است و آن این که مغفرت الهى در آخرت مانند هر رحمت دیگر الهى داراى نظام و قانون است. رحمت الهى اعم از خلق و رزق و هدایت و مغفرت و احیا و اماته و تعلیم و وحى، بدون واسطه صورت نمىگیرد. در روایت آمده است که خداوند ابا و امتناع دارد از این که کارها را به جز از راه اسبابش به جریان بیندازد. علوّ و شموخ و قدّوسیّت ذات حق ابا دارد از این که مستقیما و مباشرتا کار خویش را در عوالم پایین انجام دهد. وساطت فرشتگان در نظام تکوین و تشریع بر همین اساس است. هدایت الهى از طریق جبرئیل و پیامبران و اولیا انجام مىگیرد چنان که احیا به وسیله اسرافیل و اماته بوسیله عزرائیل و وحى بوسیله جبرئیل انجام مىگیرد. بنابراین، امکان ندارد هیچیک از جریانهاى رحمت پروردگار بدون نظام انجام گیرد به همین دلیل مغفرت الهى در آخرت نیز باید از طریق نفوس کامل و ارواح بزرگ انبیا و اولیا به گناهکاران برسد.(29)
فرق اساسى میان شفاعت حقیقى اخروى با شفاعتهاى باطل دنیوى این است که بر اساس قاعده مزبور شفاعت واقعى از خدا شروع مىشود و به گناهکار ختم مىگردد ولى در شفاعت باطل دنیوى جریان بر عکس است. به تعبیر دیگر در شفاعت حقیقى خدا برانگیزاننده شفیع است. بنابراین، شفیع تحت تأثیر خدا است اما در شفاعتهاى باطل، این مجرم است که شفیع را تحت تأثیر قرار مىدهد و شفیع نیز شفاعت کننده را تحت تأثیر قرار مىدهد.(30)
نکته دیگرى که در شفاعت اخروى باید مورد توجه قرار گیرد این است که همانگونه که در بهرهمندى از جریانهاى دیگر رحمت الهى قابلیت و صلاحیت شرط است در بهرهمندى از رحمت و مغفرت الهى در قیامت نیز، لیاقت و قابلیت شرط است. بنابراین، شفاعت شفعیان بر اساس قابلیتهاى افراد صورت مىگیرد. به همین دلیل در قرآن و روایات عدّه زیادى از انسانها فاقد قابلیت براى شفاعت قلمداد شدهاند.(31)
با عنایت به توضیحى که در باب شفاعت داده شد پاسخ بسیارى از اشکالات روشن مىگردد. زیرا بیان شد که شفاعت تبعیض باطل نیست؛ چرا که بدون ضابطه و بدون داشتن قابلیت انجام نمىگیرد و هر کس که واجد قابلیت باشد از این جریان رحمت و مغفرت الهى برخوردار خواهد شد و نیز روشن شد که با اصل «لیس للأنسان الا ما سعى» منافاتى ندارد زیرا قابلیتى که براى بهرهمندى از شفاعت لازم است با کار و تلاش خود شخص حاصل مىشود و نیز روشن شد که لازمه شفاعت این نیست که رحمت شفیع بیشتر از رحمت خدا باشد چنان که لازمهاش این نیست که خدا تحت تأثیر شفیع قرار گیرد؛ چون دستگاه شفاعت از جانب خدا و با انگیزه رساندن رحمت و مغفرت به بندگان مىباشد. این شفیع است که تحت تأثیر خداست نه بالعکس و نیز روشن شد که اعتقاد به شفاعت شرک نیست زیرا وجود نظام واسطهها در تکوین و تشریع و دنیا و آخرت غیر قابل انکار است. معناى شفاعت و یا توسل به انبیا و اولیا این نیست که آنها مىتوانند در خارج از چارچوب نظام الهى نقش و تأثیرى داشته باشند، بلکه به این معناست که خداوند مقربان درگاه خویش را واسطه فیض خود قرار داده و از بندگان خواسته است با توسل به آنها و طلب شفاعت از آنها از رحمت و مغفرت الهى، خود را بهرهمند سازند.
هر چند برخى از آیات(32) شفاعت را در آخرت نفى کرده است اما یک دسته دیگر از آیات، اصل شفاعت را پذیرفته است ولى آن را در انحصار خدا و به اذن او دانسته است(33) دسته سوم از آیات بر وجود شفاعت در آخرت و یا عدهاى به نام شفیع دلالت دارد.(34)
جمع بندى این آیات این است که شفاعت خود سرانه و باطل و بى اذن خدا در قیامت وجود ندارد شفاعتى که از ناحیه مقربان الهى صورت مىگیرد با اذن و اراده الهى است.
در مورد این اشکال که اعتقاد به شفاعت باعث تجرى و تشویق انسانها به گناه است باید گفت اولاً همین اشکال در مورد آیاتى که به صراحت مغفرت خدا را مطرح مىکند و یا آیاتى که بر آمرزیده شدن همه گناهان با توبه دلالت دارد مطرح است. ثانیا با عنایت به این که براى بهرهمندى از شفاعت قابلیت لازم است و هیچکس هم نمىداند که واجد این قابلیت است یا فاقد آن و نیز با عنایت به این که نه در مورد هیچ گناه خاصى وعده شفاعت داده شد و نه به هیچ گناهکار خاصى، قهرا این اشکال مطرح نخواهد بود بلکه به عکس همین وعده به همراه شروطى که دارد باعث قرار گرفتن انسان در میان خوف و رجا مىگردد. به تعبیر مرحوم شهید مطهرى:
«... هیچ کس نمىتواند جمیع شرایط شفاعت را به صورت قطعى بیان کند خدا خودش مىداند و بس... گویى قرآن نخواسته است که همه شرایط شمول شفاعت را به طور صریح بیان کند، خواسته است قلوب را در میان خوف و رجا نگهدارد. از اینجا مىتوان فهمید که اشکالى که مىگوید عقیده به شفاعت موجب تجرّى است وارد نیست.»(35)
شبهه هشتم
چرا در پاداش کارهاى خیر در آخرت، ایمان شرط شده است؟ چرا کارهاى خیر از غیرمؤمنین پذیرفته نیست؟
پاسخ: خداوند یقینا عمل صالح را بى پاداش نخواهد گذاشت اما مهم این است که بدانیم عمل صالح که مورد قبول خدا واقع مىشود چیست؟ معمولاً در نگاه ظاهر بینانهاى که ما داریم حسن فعلى کار را براى صالح و خوب بودن آن کافى مىدانیم اما در نگاه قرآن عمل صالح عملى است که هم برخوردار از حسن فعلى و هم حسن فاعلى باشد. در نگاه قرآن و روایات، روح و مغز عمل، همان نیت و انگیزهاى است که در درون شخص فاعل تحقق پیدا مىکند. عملى که به انگیزه شهرت، شهوت، ریا و یا فریب مردم صورت گیرد در نگاه قرآن عمل صالح نیست هرچند داراى حسن فعلى بالایى هم باشد. ممکن است عملى در نگاه ما کوهى جلوه کند اما در نگاه خدا به اندازه کاهى ارزش نداشته باشد. به عکس ممکن است عملى در نگاه ظاهر بینانه ما کاه جلوه کند اما در نگاه خدا کوه به حساب آید. شرط ایمان در قبولى اعمال خیر براى تأمین حسن فاعلى است. کسى که به خدا عقیده ندارد نمىتواند عمل خود را به قصد قرب و رضاى الهى انجام دهد قهرا از حد نصاب مورد نظر شرع جهت قبولى برخوردار نیست. به تعبیر دیگر کسى که کارى را براى خدا انجام نداده باشد بلکه به قصدى انجام داده باشد که نهایتا برگشت آن به دنیا و شؤون دنیوى است، قهرا عمل او بالا نمىرود و عروج و صعود نخواهد داشت و نمىتواند مزد کار خود را مطالبه کند. (ما عندکم ینفد و ما عند الله باق).(36)
به تعبیر استاد شهید مطهرى:
«شرط این که یک عمل، وجهه ملکوتى خوب و «علّیینى» پیدا کند این است که با توجه به خدا و براى صعود به ملکوت خدا انجام گیرد، اگر کسى معتقد به قیامت نباشد و توجه به خدا نداشته باشد، عمل او وجهه ملکوتى نخواهد داشت و به تعبیر دیگر صعود به «علّییّن» نخواهد کرد. تا عملى از راه نیت و از راه عقیده و ایمان، نورانیّت و صفا پیدا نکند به ملکوت علیا نمىرسد. عملى به ملکوت علیا مىرسد که روح داشته باشد. روح عمل همان بهره اخروى و ملکوتى اوست. قرآن مىفرماید: «الیه یصعد الکلم الطیّب و العمل الصالح یرفعه...» اگر به ما بگویند که فلان کس از جاده شمال تهران خارج شد و در جهت شمال چند روز به سفر خود ادامه داد هرگز توقع نداریم که چنین کسى به قم و اصفهان و شیراز برسد... محال است کسى به سوى ترکستان برود ولى به کعبه برسد...»(37)
شبهه نهم
خدمات بزرگ مخترعان و مکتشفان و انسانهاى خیّر غیرمسلمان چگونه پاداش داده مىشود؟
پاسخ این شبهه از پاسخ شبهه قبل روشن شد اگر اینگونه افراد به خدا و قیامت ایمان داشته باشند و خدمات بزرگ خود را به انگیزه الهى و اخروى انجام دهند یقینا پاداش نیک الهى در انتظار آنهاست در غیر این صورت نمىتوانند مطالبهاى از خدا داشته باشند مثلاً کسانى که به قصد ریا و شهوت و شهرت و یا توقعات مادى آنگونه خدمات را انجام مىدهند انگیزه آنها جنبه دنیوى دارد اعم از این که در دنیا به این انگیزهها و مقاصد خود برسند یا نرسند، عمل آنها مقبول حق واقع نخواهد شد. بنابراین نمىتوانند مطالبهاى هم در قیامت داشته باشند.
شبهه دهم
با عنایت به این که ما معتقدیم اکثریت قاطع مردم جهان اهل باطلند چگونه مىتوان همه آنها را اهل دوزخ و محروم از رحمت الهى دانست؟
پاسخ: به نظر ما مسأله حق و باطل با مسأله نجات و عدم نجات در آخرت متفاوت است و همه جا با هم ملازمه ندارند. اینگونه نیست که همه اهل باطل در آخرت مشمول عذاب و محروم از نجات باشند همان طور که چنین نیست همه پیروان دین حق در هر شرایطى مصون از عذاب و غضب الهى باشند. چه بسیارند کسانى که به دین حق نرسیدند اما به دلیل این که اهل عناد و لجاج در برابر حق نیستند و نیز به دلیل این که اهل دین حق نبودن آنها ناشى از تقصیر آنها نیست در آخرت اهل نجات خواهند بود. قرآن کریم این گونه افراد را ـ که تعداد آنها کم نیست ـ مستضعف و «مرجون لأمر الله» دانسته و مغفرت و رحمت الهى را شامل حال آنها مىداند.(38)
در حقیقت کفرى که باعث شقا و عذاب در آخرت مىشود، همان عناد و لجاج و حقپوشى است. هر کسى که داراى روح تسلیم و انقیاد در برابر حقیقت باشد هر چند به حقیقت نرسد ـ البته به شرط این که این نرسیدن از روى عمد و تقصیر نباشد ـ مشمول نجات اخروى خواهد بود. اگر اینگونه افراد اعمال خیرى در پرونده اعمال خود داشته باشند و این اعمال را به انگیزه الهى و اخروى انجام داده باشند ـ هر چند مسلمان نباشند ـ در پیشگاه خداوند در قیامت مأجور خواهند بود.
شهید مطهرى در این رابطه مىفرماید:
«افرادى که به خدا و آخرت ایمان دارند و اعمالى با انگیزه تقرب به خدا انجام مىدهند عمل آنها مقبول درگاه الهى است و استحقاق پاداش و بهشت دارند اعم از این که مسلمان باشند یا غیر مسلمان. غیر مسلمانان به موجب این که از نعمت اسلام بى بهرهاند طبعا از مزایاى استفاده از این برنامه الهى محروم مىمانند. عمل خیر مقبول اعم از آن که از مسلمان صادر شود یا غیر مسلمان یک سلسله آفتها دارد که ممکن است بعد از عمل عارض شود و آن را فاسد نماید در رأس آن آفتها، جحود و عناد است.... اعمال خیر افرادى که به خدا و قیامت ایمان ندارند موجب تخفیف و احیانا رفع عذاب آنها خواهد بود... آیات و روایاتى که دلالت مىکند اعمال منکران نبوت یا امامت مقبول نیست ناظر به آن است که آن انکارها از روى عناد و لجاج و تعصب باشد اما انکارهایى که صرفا عدم اعتراف است و منشأ آن هم قصور است نه تقصیر، مورد نظر آیات و روایات نیست... به نظر حکماى اسلام از قبیل بوعلى و صدرالمتألهین اکثریت مردمى که به حقیقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصّر. چنین اشخاصى اگر خداشناس نباشند معذب نخواهند بود. هر چند به بهشت هم نخواهند رفت ـ و اگر خداشناس باشند و به معاد هم اعتقاد داشته باشند و عملى خالص انجام دهند پاداش نیک خویش را خواهند گرفت. تنها کسانى به شقاوت کشیده مىشوند که مقصر باشند نه قاصر.»(39)
پی نوشت ها:
1 -عباس نیکزاد:مدرس حوزه و عضو هیأت علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده.
2 ـ مرتضى مطهرى، زندگى جاوید یا حیات اخروى، انتشارات صدرا، اسفند 1376، ص 28؛ مجموعه آثار، ج 2، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1369، صص 520 ـ 519.
3 ـ مرتضى مطهرى، عدل الهى، انتشارات صدرا، چاپ دهم، 1357، صص 240ـ239؛ مجموعه آثار، پیشین، ج 1، صص 226ـ225.
4 ـ سید محمدحسین طباطبایى، شیعه در اسلام، انتشارات اسلامى، چاپ هشتم، 1373، صص 162ـ161.
5 ـ مرتضى مطهرى، حیات اخروى، ص 50؛ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ص 160؛ محمدتقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، ج 3، سازمان تبلیغات اسلامى، سال 74، ص 63.
6 ـ مرتضى مطهرى: حیات اخروى، صص 32ـ30؛ عدل الهى، صص 252ـ243؛ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، صص 165ـ162؛ محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، صص 121ـ119.
7 ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پیشین، ص 237.
8 ـ بقره / 81ـ80.
9 ـ انبیاء / 48.
10 ـ بقره / 39.
11 ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، ترجمه محمدباقر موسوى همدانى، انتشارات درالعلم، قم، ج 1، ص 399.
12 ـ صدرالمتألهین، الاسفار الاربعة العقلیة، ج 9، ص 352؛ الشواهد الربوبیّة، مشهد رابع، اشراق سادس عشر، ص 313؛ تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 317.
13 ـ صدرالمتألهین، عرشیه، انتشارات مولى، 1361، ص 382.
14 ـ مدّثّر / 48ـ38.
15 ـ اعراف / 51ـ38.
16 ـ همزه / 9ـ6.
17 ـ انبیاء / 40ـ39.
18 ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، پیشین، ج 28، ص 131.
19 ـ ملک / 8ـ7.
20 ـ فرقان / 12.
21 ـ هود / 106.
22 ـ انبیاء / 99.
23 ـ طارق / 9: «یوم تبلى السّرائر».
24 ـ ق / 22: «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ».
25 ـ نازعات / 36: «برّزت الجحیم لمن یرى».
26 ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، پیشین، ج 40، صص 226ـ225.
27 ـ زلزال / 8 ـ 7.
28 ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، پیشین، ج 40، صص 350ـ351.
29 ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، پیشین، صص 259ـ258.
30 ـ همان.
31 ـ در این رابطه مىتوان به سوره مدّثر / 48ـ40، انبیاء / 28، طه / 109 و مریم / 87 مراجعه کرد.
32 ـ مانند سوره بقره / 48، 123 و 254.
33 ـ مانند زمر / 44، سبأ / 23، طه / 109، بقره / 255، انعام / 51، 70 و یونس / 3.
34 ـ مانند مدّثّر / 48، انبیاء / 28 و مریم / 87.
35 ـ مرتضى مطهرى، پیشین، ص 261.
36 ـ نخل / 96.
37 ـ مرتضى مطهرى، پیشین، ص 304.
38 ـ نساء / 99ـ97 و توبه / 106.
39 ـ مرتضى مطهرى، پیشین، صص 342ـ341.
امام حسن مجتبى(ع) بعد از امضاى قرارداد صلح از کوفه به مدینه جدش
پیامبر خدا(ص) بازگشت و حدود ده سال در جوار ملکوتى پیامبر(ص) و مسجد
النبى(ص) گامهاى بسیار اساسى برداشت.
تا سیره و سنت پیامبر و اهل بیتش را به مردم جهان بشناساند و مسلمانان را از سلطه ستمشاهى بنىامیه به ویژه معاویه نجات بخشد.
از سوى دیگر معاویه راههاى مختلفى را جهت مبارزه با شخصیت اجتماعى و
سیاسى امام مجتبى(ع) برگزید تا موقعیت والا و پر نفوذ آن حضرت را از قلب
دوستدارانش بزداید لکن به هر جنایتى که دست مىزد نتیجه عکس مىگرفت و هر
روز تعداد علاقهمندان به حضرت و شیفتگان دین و حقیقتبیشتر مىشد از این
جهت تصمیم گرفتشخص آن بزرگوار را از بین ببرد تا شاید دیگر افراد خاندان
اهل بیت(ع) و ساداتى که در صدد مبارزه با رژیم وى بودند نا امید گردند و
خود آن بزرگوار را که بعنوان بزرگترین سد و مانع سر راهش بود از میان
بردارد.
جنونآمیزترین جنایت معاویه
معاویه بارها تصمیم بر مسموم کردن امام مجتبى(ع) گرفت و به واسطههاى
پنهان زیادى متوسل گردید حاکم نیشابورى با سند معتبر از ام بکر بنت مسور
نقل مىکند که گفت:
«کان الحسن بن على[ع] سم مرارا کل ذلک یغلتحتى کانت مرة الاخیرة التى مات
فیها فانه کان یختلف کبده، فلم لبثبعد ذلک الا ثلاثا حتى توفی; حسن
بنعلى[ع] را بارها مسموم کردند، لیکن اثر چندانى نگذاشت ولى در آخرین
مرتبه زهر کبدش را پارهپاره کرد، که بعد از آن سه روز بیشتر زنده نماند.»
ابنابىالحدید مىنویسد: «چون معاویه خواستبراى پسرش یزید بیعتبگیرد،
اقدام به مسموم نمودن امام مجتبى(ع) کرد، زیرا معاویه براى گرفتن بیعتبه
نفع پسرش و موروثى کردن حکومتش مانعى بزرگتر و قوىتر از حسنبنعلى(ع)
نمىدید، پس معاویه توطئه کرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.»
در این توطئه، بیشترین نقش را مروان بنحکم که فرماندار مدینه بود ایفا
کرد. وقتى معاویه تصمیم بر این جنایت هولناک گرفت، آخرین مرتبه، طى
نامهاى سرى از مروان فرماندار خویش خواست تا در مسمومیتحسن بنعلى(ع)
سرعت گیرد و آن را در اولویت قرار دهد.
مروان جهت اجراى این توطئه مامور شد با جعده دختر اشعث همسر امام مجتبى(ع)
تماس برقرار کند. معاویه در نامهاش نوشته بود که جعده یک عنصر ناراضى و
ناراحت است و از جهت روحى مىتواند با ما همکارى داشته باشد و سفارش کرده
بود که به جعده وعده دهد بعد از انجام ماموریتش او را به همسرى پسرش یزید
درخواهد آورد و نیز توصیه کرده بود صد هزار درهم به او بدهد.
بنا به گفته شعبى: چون جعده امام مجتبى(ع) را مسموم کرد، معاویه صدهزار
درهم را به او داد، لیکن از ازدواج با پسرش یزید سرباز زد و در پیامى
برایش نوشت: «چون علاقه به حیات و زندگى فرزندم یزید دارم، نمىگذارم با
تو ازدواج کند.»
امام صادق(ع) فرمود: جعده زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام
مجتبى(ع) روزه داشت و روزهاى بسیار گرمى بود، به هنگام افطار خواست مقدارى
شیر بنوشد، آن ملعون زهر را در میان آن شیر ریخته بود، به مجرد این که شیر
را آشامید، پس از چند دقیقه امام(ع) فریاد برآورد:
«عدوة الله! قتلتنی قتلک الله و الله لا تصیبن منی خلفا و لقد غرک و سخر
منک و الله یخزیک و یخزیه; دشمن خدا! تو مرا کشتى، خداوند تو را نابود
کند. سوگند به خدا! بعد از من بهره و سودى (خوشحالى) براى تو نخواهد بود.
تو را گول زدند و مفت و رایگان در راستاى اهدافشان به کار گرفتند. سوگند
به خدا (معاویه) بیچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذلیل کرد.»
امام صادق(ع) در ادامه سخنان خود فرمودند: «امام مجتبى(ع) بعد از این که
جعده او را مسموم کرد، دو روز بیشتر باقى نماند و از دنیا رفت و معاویه
هم بدانچه وعده کرده بود وفا ننمود.»
تطهیر جنایتکار
بعضى از مورخان همانند ابن خلدون و لامنس خواستهاند دامن معاویه را از
این جنایت هولناک تطهیر کنند و بگویند، این هم از اخبار ساختگى است. ابن
خلدون مىنویسد:
«و ما ینقل من ان معاویة دس الیه السم من زوجة جعدة بنت الاشعثفهو من
احادیث الشیعة و حاشا لمعاویة من ذلک...; نسبت مسمومیتحسن بنعلى(ع) به
معاویة ابىسفیان که به دست همسرش جعده دختر اشعث انجام شد، ساخته و
پرداخته شیعه است و دامن معاویه از چنین نسبتهایى به دور است.»
ولامنس نیز مىنویسد: «و کان الغرض من هذا الاتهام و صم الامویین ... و لم
یجرا على هذا القول بهذا الاتهام الشنیع جمهرة سوى المؤلفین من الشیعة.»
هدف از نسبت مسمومیتحسن بنعلى [علیه السلام] به معاویه بد نام کردن رژیم
بنىامیه بوده و این اتهام را غیر از مؤلفان شیعه کسى مطرح نکرده است!!
اعتراف مورخان
توطئه معاویه جهت مسموم نمودن امام مجتبى(ع) به قدرى روشن و آشکار است که
فرصت هر گونه انکار را از مورخان و دانشمندان گرفته است و از اینروست که
آنان بدون اختلاف - جز در موارد اندک - آن را نگاشتهاند، از جمله آنهاست:
ابنحجر عسقلانى، ابوالحسن على بنحسین بنعلى مسعودى، ابوالفرج
اصفهانى،شیخ مفید، احمد بنیحیى بنجابر بلاذری، ابنعبدالبر، محمد بنعلى
ابنشهرآشوب، ابن صباغ مالکى، سبط ابنجوزى، سیوطى، حاکم نیشابورى،احمد
بناعثم کوفى، و جمال الدین ابى الحجاج یوسف المزى.
به جهت اختصار به مطالب محمد بنجریر طبرى بسنده مىکنیم او مىنویسد:
علت وفات و رحلت امام مجتبى(ع) این بود که معاویه هفتاد مرتبه آن حضرت را
مسموم کرد ولیکن اثر فورى و اساسى نگذاشت تا این که زهرى را جهت مسموم
نمودن آن حضرت براى جعده دختر محمد بناشعثبنقیس کندى فرستاد و به همراه
آن زهر، بیست هزار دینار فرستاد و ده قطعه باغ از باغهاى کوفه را به نام
او کرد و همچنن وعده داد بعد از انجام ماموریت، او را به ازدواج پسرش
یزیدبن معاویه درآورد. پس او در فرصتى خاص آن زهر را به خورد حسن بنعلى
داد و مسمومش کرد».
مورخ توانا، علامه بزرگوار باقر شریف قرشى مىنویسد:
جعده دختر اشعثبنقیس از خانوادههاى فرومایه، بسیار پست و فرصتطلب بود.
او نسبتبه امام مجتبى(ع) عقده است، شاید بدان جهت که نتوانسته بود از آن
حضرت فرزندى داشته باشد; از اینرو وقتى زهر از سوى مروان رسید و وعدهها
را شنید و پولها را مشاهده کرد، ارتکاب آن جرم بزرگ را پذیرفت و در روزى
گرم و سوزان که امام مجتبى(ع) روزهدار بود، به هنگام افطار زهر را در
کاسه شیر ریخت و به آن حضرت خورانید. زهر بلافاصله رودههایش را پاره کرد
و امام از شدت درد به خود مىپیچید و مىفرمود: انالله و انا الیه راجعون.
آخرین روزهاى حیات آن حضرت، جنادة بنامیه براى عیادت خدمتش آمد. او
مىگوید: حال امام منقلب بود و از شدت درد مىنالید،تشتى را در برابر حضرت
قرار داده بودند. هر چند گاه، لختههاى خون از راه دهان خارج مىشد، این
جا بود که به وحشت افتادم و سخت ناراحتم شدم.
وصایاى امام مجتبى(ع)
شیخ طوسى(ره) از ابنعباس نقل مىکند: در واپسین ساعتهاى عمر امام
مجتبى(ع) برادرش امام حسین(ع) وارد خانه آن حضرت شد، در حالى که افراد
دیگرى از یاران امام مجتبى(ع) در کنار بسترش بودند. امام حسین پرسید:
برادر! حالت چگونه است؟ حضرت جواب داد:
در آخرین روز از عمر دنیایىام و اولین روز از جهان آخرت به سر مىبرم و
از جهت این که بین من و شما و دیگر برادرانم جدایى مىافتد، ناراحتم. سپس
فرمود: از خدا طلب مغفرت و رحمت مىکنم، چون امرى دوست داشتنى، همچون
ملاقات رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان و فاطمه و جعفر و حمزه(علیهم السلام) را
در پیش دارم. آن گاه اسم اعظم و آنچه را از انبیاى گذشته از پدرش
امیرالمؤمنین(ع) به ارث داشت تسلیم امام حسین(ع) نمود. در آن لحظه فرمود
بنویس:
«هذا ما اوصى به الحسن بن على الى اخیه الحسین اوصى انه یشهد ان لا اله
الا الله وحده لا شریک له و انه یعبده حق عبادته لا شریک له فى الملک و لا
ولى له من الذل و انه خلق کل شئ فقدره تقدیرا و انه اولى من عبد و احق من
حمد، من اطاعه رشدو من عصاه غوى و من تاب الیه اهتدى، فانى اوصیک یا حسین
بمن خلفت من اهلى و ولدى و اهل بیتک ان تصفح عن مسیئهم و تقبل من محسنهم و
تکون لهم خلفا و والدا، و ان تدفننى مع رسول الله(ص) فانى احق به و ببیته
فان ابو اعلیک فانشدک الله بالقرابة التى قرب الله - عزوجل - منک و الرحم
الماسة من رسول الله(ص) ان لا تهریق فى امرى محجمة من دم حتى نلقى رسول
الله(ص) فنختصم الیه و نخبره بما کان من الناس الینا;
این وصیتى است که حسن بنعلى به برادرش حسین نموده است. وصیت او این است:
به یگانگى خداى یکتا شهادت مىدهد و همان طورى که او سزاوار بندگى است
عبادتش مىکند، در فرمانروایىاش شریک و همتایى وجود ندارد و هرگز ولایتى
که نشانگر ذلت او باشد بر او نیست. او آفریدگار همه موجودات است و هر چیزى
را به اندازه و حساب شده آفریده. او براى بندگى و ستایش سزاوارترین معبود
است. هر کس فرمانبردارى او کند راه رشد و ترقى را پیش گرفته و هر کس معصیت
و نافرمانى او کند گمراه شده است و هر کس به سوى او بازگردد - توبه کند -
از گمراهى رسته است.
اى حسین، تو را سفارش مىکنم که در میان بازماندگان و فرزندان و اهل بیتم
که خطاکاران آنان را با بزرگوارى خود ببخشى و نیکوکاران آنها را بپذیرى و
بعد از من جانشین و پدر مهربانى براى آنان باشى.
مرا در کنار قبر جدم رسول خدا(ص) دفن نما، زیرا من سزاوارترین فرد براى
دفن در کنار پیامبر خدا(ص) و خانه او هستم، چنانچه از این کار تو را مانع
شدند سوگند مىدهم تو را به خدا و مقامى که در نزد او دارى و به پیوند و
خویشاوندى نزدیکتبا رسول خدا(ص) که مبادا به خاطر من حتى به اندازه خون
حجامتى، خون ریخته شود تا آن که پیغمبر خدا(ص) را ملاقات کنم و در نزد او
نسبتبه رفتارى که با ما کردند شکایت نمایم.»
و در روایتى دیگر وصیت آن حضرت چنین نقل شده:
برادرم، آن گاه که از دنیا رفتم، بدنم را غسل بده و حنوط کن و کفن نما و
جنازهام را به سوى حرم جدم ببر و در آن جا دفن کن، چنانچه از دفن جنازه
من در کنار قبر جدم مانع شدند، تو را به حق جدم رسول خدا(ص) و پدرت
امیرمؤمنان و مادرت فاطمه زهرا(س) با هیچ کس در گیر مشو و به سرعت جنازه
مرا به بقیع برگردان و در کنار آرامگاه مادرم دفن نما.»
شهادت مظلومانه امام مجتبى علیه السلام
مشهور میان مورخان و علماى مسلمان این است که امام مجتبى(ع) بر اثر زهرى
که از سوى معاویة بنابىسفیان توسط جعده به آن حضرت خورانیده شد، در روز
پنجشنبه 28 صفر سال پنجاهم هجرت در سن 48 سالگى به شهادت رسید. همان طورى
که شیخ مفید(ره) متوفاى قرن پنجم، سال413 هجرى، و مفسر ادیب و توانمند
شیخ طبرسى(ره) در قرن ششم سال 548 هجرى در دو کتاب خود و علامه بزرگوار
حلى در قرن هشتم سال726 هجرى بر آن تصریح کردهاند.
مرحوم شیخ طبرسى - روایتى را از طبرانى نقل مىکند و مىگوید: «ایشان در
کتاب «معجمه» نوشته است: امام مجتبى(ع) در ماه ربیعالاول سال49 هجرى به
وسیله زهر به شهادت رسیده است.»
و در این جا قول سومى وجود دارد و آن این که: «امام حسن(ع) در روز پنجشنبه، هفتم ماه صفر سال پنجاه هجرى رحلت نموده است.»
مرحوم علامه مجلسى این قول را به شیخ ابراهیم کفعمى صاحب مصباح و بلد الامین نسبت داده است.
ابن قتیبه دینورى مىگوید: چیزى از رحلت امام مجتبى(ع) نگذشت که معاویه
اقدام به گرفتن بیعت از مردم شام براى پسرش یزید کرد و این را طى
بخشنامهاى به همه جهان اسلام اعلام نمود.
مراسم کفن و دفن
آن گاه که امام حسن(ع) دار فانى را وداع گفت، عباس بنعلى(ع)، عبدالرحمن
بنجعفر و محمد بنعبدالله بنعباس به کمک امام حسین(ع) شتافتند و آن حضرت
با کمک آنان جنازه برادر را غسل داد، حنوط کرد و کفن نمود، آن گاه به مصلا
(جایگاه خاص، جهت نماز گزاردن بر مردگان) که در نزدیکى مسجد النبى بود
منتقل نمودند، که آن مصلا را «بلاطه» مىنامیدند. در آن جا بر جنازه آن
حضرت نماز گزاردند، سپس جنازه را جهت تجدید عهد و دفن، نزدیک مزار رسول
خدا(ص) بردند.
ممانعت از دفن در حرم پیامبر
فرماندار مدینه، مروان بنحکم به همراه آشوبگران جلو آمدند و فریاد
برآوردند: شما مىخواهید حسن بنعلى را در کنار پیامبر دفن کنید؟ از طرف
دیگر عایشه سوار بر استر به جمعشان پیوست و فریاد زد: چگونه مىشود کسى را
که من هرگز او را دوست ندارم، به میان خانه من داخل کنید.
مروان گفت: آیا سزاوار است عثمان در دورترین نقطه مدینه در قبرستان دفن
شود و حسن بنعلى در جوار پیامبر خدا(ص) هرگز نمىشود، من شمشیر به دست
مىگیرم و حمله مىکنم و ممانعتخواهم نمود.
عدهاى از امویان و آشوبگران به دنبال بهانه بودند و مىخواستند فتنهاى
به پا کنند که امام حسین(ع) با بردبارى جنازه برادرش را به سوى بقیع
برگرداند و بنىهاشم را آرام نمود و در جوار جدهاش فاطمه بنت اسد در بقیع
دفن نمود و از خونریزى و فتنه به همان وضعى که امام مجتبى(ع) وصیت نموده
بود جلوگیرى کرد.
امام حسین(ع) رو به مروان کرد و فرمود: اگر برادرم وصیت کرده بود که در
کنار جدش پیامبر(ص) دفن شود، مى فهمیدى که تو کوچکتر از آنى که بتوانى ما
را برگردانى و جلو دفن جنازه او را در میان حرم پیامبر(ص) بگیرى.
ابنشهر آشوب مىافزاید: به هنگام بردن جنازه امام مجتبى(ع) به سوى بقیع
غرقد، افراد شرور و پستبه پشتیبانى امویان به جنازه آن بزرگوار تیراندازى
کردند، به طورى که هنگام دفن هفتاد تیر از بدن آن حضرت جدا نمودند.
عایشه به هنگام دفن امام مجتبى(ع)ابنعباس(ره) خطاب به عایشه (در حالى که
چهل سوار در اطرافش بودند) گفت: «واسو اتاه فیوما على بغل و یوما على جمل،
تریدین ان تطفئى نورالله و تقاتلى اولیاءالله ارجعى فقد کفیت الذى تخافین
و بلغت ما تحبین و الله منتصر لاهل البیت و لو بعد حین; چه بیچارگى و
بدبختى! امروز سوار بر استر شدى و یک روز سوار بر شتر گشتى (اشاره به جنگ
جمل). تو مىخواهى نور خدا را خاموش کنى و با اولیاى خدا بجنگى. برگرد،
آنچه دیگران مىخواستند انجام دادى و ماموریتخویش را به پایان رساندى،
خداوند اهل بیت(علیهم السلام) را یارى خواهد کرد، گرچه زمانى بگذرد...»
و بعضى سخن ابنعباس را چنین نقل کردهاند: «جملت و بغلت و لو عشت لفیلت!»
آن روز سوار بر شتر گشتى و امروز بر استر سوارى، و اگر زنده بمانى [براى
مبارزه با نور خدا و اهل بیت] بر فیل نیز سوار خواهى گشت.
و در قسمتهایى از زیارات جامعه، خطاب به امامان معصوم(علیهم السلام)
ماجراى شهادت آن بزرگوار را از زبان امام صادق(ع) چنین نقل مىکند:
«یا موالى... انتم بین صریع فى المحراب قد فلق السیف هامته و شهید فوق
الجنازة قد شکتبالسهام اکفانه [اکفانه بالسهام]...; اى سروران من...! شما
کسانى هستید که بعضى جسدتان در میان محراب عبادت در حالى که فرقتان شکافته
بود، به شهادت رسیدید و بعضى از شما شهیدى هستید که دشمنان اسلام بر جنازه
شما تیراندازى کردند، به طورى که کفنتان سوراخ سوراخ گردید...»
در روایت فوق، ابتدا اشاره به نحوه شهادت على بنابىطالب(ع) شده است و
سپس ماجراى تیرباران شدن جنازه امام مجتبى(ع) را بیان مىکند و در ادامه
آن، ماجراى شهادت امام حسین(ع) و دیگر ائمه را بیان مىدارد.
انعکاس شهادت امام مجتبى(ع)
شهادت مظلومانه سبط اکبر رسول خدا(ص) پرده نفاق را از چهره کریه معاویه
کنار زد; پرده نفاقى که ذوالفقار امیرمؤمنان(ع) در صحراى صفین قادر بر
دریدن آن نگردید. شهادت امام مجتبى(ع) کارى کرد که عمرو بننعجة گفت:
«رحلتحسن بنعلى[ع] اولین خاک ذلت و خوارى بود که بر سر عرب پاشید و
سیاهبختش گردانید.»
الف) واکنش مردم
امام باقر(ع) نسبتبه انعکاس شهادت آن بزرگوار فرمود: «مکث الناس یبکون
على الحسن بنعلى و عطلت الاسواق; به هنگام شهادت امام مجتبى(ع) مردم گریه
و زارى داشتند، حزن آنان را فرا گرفت و عزادارى نمودند و بازارها را تعطیل
کردند.»
ب) حضور همگانى
جهم بنابىجهم مىگوید: چون امام حسن مجتبى(ع) رحلت نمود، بنىهاشم همگى
بسیج گردیدند و به تمام شهرها و روستاهاى اطراف مدینه که در آنها، انصار
زندگى مىکردند رفتند و خبر شهادت آن حضرت را با حزن و اندوه اعلان
داشتند، به مجرد شنیدن خبر رحلت آن بزرگوار، زن و مرد، کوچک و بزرگ همگى
در تشییع جنازه شرکت نمودند، به طورى که بر اثر کثرت جمعیت در میان بقیع
اگر سوزن به روى زمین مىافتاد به زمین نمىرسید.
پ) مردم مکه و مدینه
ابن ابىنجیح مىگوید: «در مکه معظمه و مدینه منوره یک هفته عزاى عمومى
بود و همه مردم اعم از زنان، مردان و فرزندان خردسال، در فقدان آن حضرت
اشک مىریختند.»
ت) مردم بصره
ابوالحسن مدائنى مىنویسد: عبدالله بنسلمه جهت رساندن خبر رحلت جانگداز
امام مجتبى(ع) براى زیاد بنابیه وارد بصره شد، که به محض پخش خبر شهادت
آن حضرت، آه و ناله مردم بلند شد. ابوبکره برادر زیاد مریض بود، چون صداى
گریه مردم را شنید از همسرش میسه بنتشحام پرسید: چه خبر شده؟ با
بىپروایى گفت: «حسن بنعلى درگذشت و مردم از دست او آسوده شدند!»ابوبکره
با خشم و ناراحتى گفت: «ساکتباش! واى بر تو! خداى سبحان او را از شر
بسیارى آسوده کرد، و لیکن مردم با فقدان او خیر بسیارى را از دست دادند،
خداوند حسن بنعلى را رحمت کند.»
ث) همسر معاویه
ابن قتیبه نیز مىنویسد: «خبر رحلت امام مجتبى(ع) چون به معاویه رسید، او
و بعضى از همراهانش سجده شکر به جا آوردند و تکبیر گفتند، و لیکن فاخته
همسر معاویه سخت ناراحت گردید و معاویه را بر شادمانىاش نکوهش نمود و
فریادش به «انا لله و انا الیه راجعون» بلند شد».
ج) معاویه و یارانش
در آن زمان عبدالله بنعباس در شام به سر مىبرد، چون خبر خوشحالى معاویه
را در رحلت امام مجتبى(ع) شنید بر او داخل شد و چون بر زمین نشست، معاویه
گفت: حسن بنعلى مرد و هلاک گردید! عبدالله گفت: بلى، آنگاه چند مرتبه
تکرار کرد: «انا لله و انا الیه راجعون» سپس گفت: معاویه! شنیدم اظهار
خوشحالى و شادمانى کردهاى! آگاه باش! قسم به خدا با مرگ حسن بنعلى هرگز
قبر تو پر نمىگردد و کوتاهى عمر با برکت او بر عمر تو نمىافزاید. او
رحلت نمود و حال آنکه وجودش بهتر از تو بود. اگر امروز ما گرفتار فقدان آن
وجود مبارک شدهایم، قبلا به چنین مصیبتى در رحلت رسول خدا(ص) مبتلا گشته
بودیم، و لیکن خداوند سبحان با تعیین جانشین نیکو، آن را جبران نمود. در
این هنگام عبدالله فریادى برآورد و گریه زیادى کرد به طورى که هر کس در آن
جا بود تحت تاثیر قرار گرفت و اشکش جارى گشت، حتى معاویه خبیث هم گریان شد.
راوى گفت: «هرگز مانند آن روز، مجلسى را چنان متاثر و گریان ندیدم.»
چ) بنىهاشم در مدینه منوره
حاکم در مستدرک مىنویسد:
«چون امام حسن مجتبى(ع) در گذشت، زنان بنىهاشم یک ماه در سوگ آن حضرت عزادارى و نوحه سرایى نمودند.»
عبیده بنت نائل از عایشه بنتسعد نقل مىکند: «زنان بنىهاشم به مدت یک سال براى حسن بنعلى عزادارى کردند.»
ماهنامه کوثر شماره 4