• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 208
تعداد نظرات : 170
زمان آخرین مطلب : 4299روز قبل
شعر و قطعات ادبی

تا تو رفتی همه گفتند : از دل برود هر انکه از دیده برفت

و به ناباوری و غصه ی من خندیدند .

کاش می امدی و می دیدی

که در این عرصه ی دنیای بزرگ... چه غم الوده جدایی ها هست ...

و بدانی که :

از دل نرود هر انکه از دیده برفت...

يکشنبه 16/5/1390 - 22:19
خانواده

نگاهت كردم برای آخرین بار و یك بار برای همیشه اشك ریختم، دیگر در توانم نیست. تاب دوری تو را ندارم. تو رفته ای و قلب مرا، فكر مرا، همه وجود مرا همراه خودت برده ای و من سست و بی روح ساعت های متمادی به دوردست ها خیره میشوم، به افق، همانجا كه آسمان و زمین به یكدیگر پیوند خورده اند تا شاید نشانی از تو بیابم، نشانی از بازگشت تو، اما تو نیستی، هیچ چیز نیست. سكوت مطلق و من ناامید تر از همیشه باز هم با خیال تو چشم های پر از آشوب خویش را بر هم میگذارم و به دلم، دل بیقرارم التماس میكنم، كمی آرام تر باش، میخواهم بخوابم تا شاید خواب معبودم را ببینم. ولی او بی تاب است، آرام نمی گیرد، تا وقتی تو برگردی! و من باز به افق خیره شده ام و چه بیهوده فریاد میزنم بازگشتت را . . .

************              *** ***            ************

اینو یکی از دوستای خوبم برام گذاشته بود..برا شمام گذاشتم..خیییییییییییییلی دوسش دارم

شنبه 15/5/1390 - 23:24
شعر و قطعات ادبی
رنگین کمان را در میان باران می بینم

و می دانم

که فردا دیگر گریه نخواهم کرد
.
.
.
قلب من به روی آفتاب و باران


همیشه گشوده است
شنبه 15/5/1390 - 19:55
شعر و قطعات ادبی
چترت را ببند
سری به كلبه بارانی ام بزن
كمی زیر باران دیدگانم خیس شو
و اگر مجالی برای همنوایی بود
كمی با من
همنوا شو
شنبه 15/5/1390 - 19:37
شعر و قطعات ادبی
گفتی "دوستم داری"
حالا
حتی عظیم ترین خزانه های چوب دنیا هم
از عهده دروغی که تو به من گفته ای٬
برنمی آیند...
پینوکیوی من!
بینی فندقی ات
به دست کدامین جراح پلاستیک افتاد ؟
توحتی بدون جراحی هم شبیه مردم می شوی
افسوس که هیچ گاه ندانستی
پدر ژپتو
نقاب مرا نیز
از جنس بینی تو درست کرده بود....!!
چهارشنبه 12/5/1390 - 22:49
سخنان ماندگار
چقدر دور تر از احساسم ایستاده ای...از این فاصله تو ،حتی صدایم را نمی شنوی چه برسد به دلتنگی!
چهارشنبه 12/5/1390 - 12:14
شعر و قطعات ادبی
من ابر شدم
گفته بودی كه خورشیدی
یادت هست
تا زیباتر بتابی
چقدر گریستم؟

  
دوشنبه 10/5/1390 - 19:7
سخنان ماندگار

آموخته ام ...

که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ...

 که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی

آموخته ام ...

 که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ...

 که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت

آموخته ام ...

که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ...

که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

آموخته ام ...

که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی

آموخته ام ...

 که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ...

که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ...

که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ...

که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ...

که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ...

که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ...

که این عشق است که زخمها را شفا می دهد، نه زمان

آموخته ام ...

 که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ...

که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ...

که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ...

که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ...

که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

آموخته ام ...

 که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

يکشنبه 9/5/1390 - 12:0
موفقیت و مدیریت

 

زندگی از 
نگاه چارلی چاپلین

 

To fall in love
عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach.

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره


To find mails by the thousands when you return from a
vacation.
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی
هزار تا نامه داری


To go for a vacation to some pretty place.
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری


To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی


To leave the Shower and find that
the towel is warm

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

To clear your last exam.
آخرین امتحانت رو پاس کنی

To receive a call from someone, you don"t see a
lot, but you want to.
کسی که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت
می خواد ببینیش بهت تلفن کنه


To find money in a pant that you haven"t used
since last year.
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده
نمی کردی پول پیدا کنی

To laugh at yourself looking at mirror, making
faces.
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و
بهش بخندی !!!

Calls at midnight that last for hours.
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم
طول بکشه

To laugh without a reason.
بدون دلیل بخندی

To accidentally hear somebody say something good
about you.
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره
از شما تعریف می کنه

To wake up and realize it is still possible to sleep
for a couple of hours.
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه
هم می تونی بخوابی !

To hear a song that makes you remember a special
person.
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما
می یاره

To be part of a team.
عضو یک تیم باشی

To watch the sunset from the hill top.
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

To make new friends.
دوستای جدید پیدا کنی

To feel butterflies!
In the stomach every time
that you see that person.
وقتی "اونو" میبینی دلت هری
بریزه پایین !


To pass time with
your best friends.
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی




To see people that you like, feeling happy
.کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی



See an old friend again and to feel that the things
have not changed.
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و
ببینید که فرقی نکرده

To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی


To have somebody tell you that he/she loves you.
یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره


To laugh .........laugh. ........and laugh ......
remembering stupid
things done with stupid friends.

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای
احمقانه ای کردند و بخندی
و بخندی و
....... باز هم بخندی

These are the best moments of life....
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونیم

"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک
مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک
هدیه است که باید ازش لذت برد

************ ****
وقتی
زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده

تو 1000 دلیل برای خندیدن بهش نشون بده

يکشنبه 9/5/1390 - 11:55
مصاحبه و گفتگو



از سه سالگی درس خواندم 12 سالگی دیپلم گرفتم

چند سال پیش وقتی نام نوجوان 13 ساله مازندرانی به عنوان كم سنترین داوطلب كنكور سراسری سال 81 سر زبانها افتاد، كمتر كسی پیش بینی میكرد كه «فرهنگ فلاح» آنقدر تند و تیز حركت كند كه هفت سال بعد درحال آماده كردن تز دكترایش باشد. فرهنگ فلاح درس خواندن را از سه سالگی آغاز كرد! سنی كه بیشتر بچه ها در آن مهارتهای اولیه بازی كردن را یاد میگیرند. او در 6 سالگی مقطع ابتدایی را تمام كرد و در 12 سالگی دیپلم گرفت! با او همصحبت شدیم.

بچه مازندران
در سال 1368 در شهرستان نور استان مازندران به دنیا آمدم و مشغول تحصیل سال دوم دكترای فیزیك در دانشگاه علم و صنعت تهران میباشم.

من سه خواهر دارم و خودم فرزند چهارم خانواده میباشم. فاضله بزرگترین فرزند خانواده متولد سال 1363 و مشغول تحصیل سال سوم دكترای ریاضی در دانشگاه صنعتی شریف است. هنگامه و هدی متولد سال 1365 هستند. هنگامه در حال دفاع از پایان نامه كارشناسی ارشد رشته شیمی در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی و هدی دوره كارشناسی رشته جغرافیا در دانشگاه تهران را به پایان رسانده است ضمن اینكه پدرم كارشناس برق میباشد.

فقط درس خواندم
من در سن سه سالگی تحصیلات ابتدایی را در منزل آغاز كردم. تحصیلات دوره های راهنمایی و متوسطه را نیز در منزل به همراهی خواهرانم ادامه دادم. سال 1380 در سن دوازده سالگی در امتحانات سوم راهنمایی، اول دبیرستان و سوم دبیرستان شركت كرده و مدرك دیپلمم را با معدل 19 كسب كردم. سال 1381 امتحانات پیش دانشگاهی را با معدل 19 گذراندم و در تیرماه 1381 در سن سیزده سالگی در كنكور سراسری با رتبه زیر 3000 در رشته فیزیك دانشگاه علم و صنعت پذیرفته شدم. در سال 1385 مقطع كارشناسی را با معدل 97/18 و رتبه اول به پایان رساندم. در سال 1387 مقطع كارشناسی ارشد فیزیك از دانشگاه علم و صنعت را با معدل 54/19 و رتبه اول كسب كردم و در همان سال تحصیل در مقطع دكترا، در رشته فیزیك دانشگاه علم و صنعت را آغاز كردم، توجه بفرمایید او فقط درس خواند..


تاریخچه زمان

در دوران بچگی كتابی به نام «تاریخچه زمان» نوشته «استفان هاوكینگ» را مطالعه كردم كه متعلق به خواهرم فاضله بود. در این كتاب تعدادی از مسایل اساسی فیزیك و همچنین طریقه شكل گیری و تكامل یك نظریه علمی به زبان ساده شرح داده شده است. میتوان گفت كه این كتاب نقطه شروع علاقه من به فیزیك بود. افزون بر این فیزیك علم توصیف پدیده های طبیعی از علوم پایه است.

پایان نامه
زمینه كلی این پایان نامه «اسپینترونیك مولكولی» میباشد. در این شاخه به بررسی ترابرد اسپین الكترونها در مولكولها پرداخته میشود. اسپین یك مشخصه كوانتومی ذاتی ذرات است كه برای ذراتی مانند الكترون، پروتون و نوترون دارای دو مقدار (بالا و پایین) است. كاربرد این رشته میتواند برای ساخت مدارهای الكترونیكی بسیار كوچك، مفید باشد.


از او بیشتر بدانیم
* روزی پنج تا هفت ساعت مطالعه میكنم. در شرایط خاص به 12 ساعت هم رسیده است.

* خنده رویی عادتی است كه آموخته ام، مطمئنا هر انسانی با روحیه خوب میتواند كارهایش را به درستی انجام دهد.


* برنامه درسی تمام چهار فرزند خانواده توسط پدرم مشخص میشد.


* در زمان ورود به دانشگاه 13 ساله بودم، اكثر دانشجویان و اساتید مرا از طریق مصاحبه هایی كه انجام داده بودم، میشناختند.


* درسهایم را در خانه میخواندم و بعد از من امتحان میگرفتند و براساس آن مقطع درسی ام مشخص میشد.


* هفت انتخاب اول من در دانشگاه فیزیك بود و بعد هم كه وارد دانشگاه شدم روز به روز بیشتر از رشته ام رضایت پیدا كردم، به طوری كه حالا هر قدر در جنبه های بنیادی فیزیك مطالعه میكنم، سیر نمیشوم.


* مادرم وقت زیادی برای درس خواندن ما میگذاشت، برای هر چهار نفر ما حكم اولین معلم را داشت و با دقت زیاد درسهای دوره ابتدایی را در خانه به ما یاد میداد.


* از هشت سالگی به بعد سرعت درس خواندنم بیشتر شد، با خواهرهای دوقلویم برنامه میگذاشتیم و درس میخواندیم، فاضله هم كه از ما جلوتر بود، كمكمان میكرد و اشكالات ما را برطرف میكرد.


* از همان زمان تلویزیون را كنار گذاشتیم، برای خودمان زمان بندی كرده بودیم و 50 دقیقه درس میخواندیم و 10 دقیقه استراحت میكردیم، درست از هشت صبح تا پنج بعدازظهر، یك ساعت هم فوق برنامه داشتیم، در همان 10 دقیقه بازی میكردیم.


* من مدرسه نرفته وارد دانشگاه شدم.


* من از همان روز ثبت نام در دانشگاه تصمیم گرفته بودم دوره لیسانس را یك ساله تمام كنم. اما مسئولان دانشگاه اجازه ندادند، در حقیقت من با احتساب دو ترم مرخصی تحصیلی، در شش ترم لیسانس گرفتم.


* تنها دغدغه من در زندگی مطالعه است! ترجیح میدهم از یك سری روابط و دل مشغولیها به نفع درسم چشم پوشی كنم. درس خواندن كار اصلی من است و لذت بخشترین بخش زندگی ام.


* برای من به دست آوردن نمره 20 كار سختی نیست.


* ترم اول و دوم مقطع دكترا را با معدل 20 تمام كرده بودم. در حال حاضر میتوانم بگویم كه مهمترین آرزویم تمام كردن دوره دكترا با معدل 20 است كه تاكنون خیلی به این آرزو نزدیك شدم.


* تلویزیون اصلا سرگرمم نمیكند، سینما هم همین طور... ترجیح میدهم فیلمهای خوب دنیا را در خانه ببینم.


* نبوغ در خانواده ما ارثی است.


منبع:themani.me
njavan.com
شنبه 8/5/1390 - 14:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته