• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 274
تعداد نظرات : 68
زمان آخرین مطلب : 5406روز قبل
دعا و زیارت
                                                 سوره بقره (2)                                           مدنی و شامل دویست و هشتاد و شش آیه بنام خداوند بخشنده مهربان الم. *        (1) این كتابی است كه هیچ شكی در آن نیست. راهنمای افراد پرهیزكار است.         (2)پرهیزكارانی كه  به غیب ایمان دارند و نماز را بر پا میدارند و از آنچه روزی آنها ساخته‌ایم انفاق ( در راه خدا خرج ) میكنند.       (3)افرادی كه به آنچه به تو نازل شد ( یعنی به قرآن ) و به آنچه قبل از تو نازل شد ( یعنی به تورات و انجیل و كتابهای پیغمبران  دیگر ایمان و به آخرت یقین دارند. (4)

چنین افرادی از جانب خداوندشان هدایت شده اند و چنین افرادی موفق و رستگار هستند.      (5) 

پنج شنبه 5/2/1387 - 11:31
دعا و زیارت

اسامی سوره های قرآن :
فاتحه، بقره، آل عمران،  نساء، مائده، انعام، اعراف، انفال، توبه، یونس، هود، یوسف، رعد، ابراهیم، حجر، نحل، اسراء، كهف، مریم، طه، انبیاء، حج، مؤمنون، نور، فرقان، شعراء، نمل، قصص، عنكبوت، روم، لقمان، سجده، احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر، مؤمن، فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه، احقاف، محمد، فتح، حجرات، ق، ذاریات، طور، نجم، قمر، الرحمن، واقعه، حدید، مجادله، حشر، ممتحنه، صف، جمعه، منافقون، تغابن، طلاق، تحریم، ملك، قلم، حاقه، معارج، نوح، جن، مزمل، مدثر، قیامت، انسان، مرسلات، نباء، نازعات، عبس، تكویر، انفطار، مطففین، انشقاق، بروج، طارق، اعلی، غاشیه، فجر، بلد، شمس، لیل، ضحی، انشراح، تین، علق، قدر، بینه، زلزال، عادیات، قارعه، تكاثر، عصر، همزه، فیل، قریش، ماعون، كوثر، كافرون، نصر، لهب، اخلاص، فلق، ناس
 
پنج شنبه 5/2/1387 - 11:30
شعر و قطعات ادبی
مرگ دیکتاتور

صدام مرد.



... باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه پوش
داغداران زیبا ترین فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند.

چهارشنبه 4/2/1387 - 18:49
ادبی هنری

از در که وارد شدیم همه جا سرد بود.

پیرمرد انگاری هیچ اتفاقی براش نیفتاده بود. حالا هم که به تعداد دوستاش اضافه شده بود و اطرافش پرتر شده بود، کمی خوشحال تر بود.  سمت چپش "احمد" و "صفر" آرام خوابیده بودند. مثه اینکه اگه دنیا رو آب بره این دوتا رو خواب میبره. از "صفر" این همه آرامش دور از ذهنه. شایدم خیلی خیلی خسته اس. - بدن اونا آبی نبود سمت راستش ، درست چهار پنج تا "تخت" اون طرفترهم طفلکی دو تا "محمد" هم خوابیده بودند. اونها هم چیزی نمی گفتن و انگاری ماههاست که خوابن. راستی من که روم نشد بپرسم:شما فکر میکنین مریضی که یکهو سراغ حنجرشون اومد به این زودیها خوب بشه؟ نمیدونیم. شاید دیگه هیچ موقعه نای صحبت نداشته باشن.  - اونها رو هم آبی ندیدیمیکی دو "تخت" دیگه هم داشتن میاورد بذارن تو اطاق. البته پیرمرد که از شلوغی دور و برش ناراحت نمیشد ولی دوست داشت اگه اون مسئول کج خلق بخش با اون سبیل از بنا گوش در رفته اش میذاشت تخت "بابک" هم بیارن تنگ دلش. آخ که چه حالی میداد. تنگ غروب جمعه وقتی همه خواب بودن میرفتن یه گوشه ای دنج، دور از چشم بقیه سوت میزدن و میخوندن.
این چندمین باره که توی این چند ماهه بدنش از نوازشهای کمی زمخت "پسران ننه دریا" - آبی- شده بود. گفتیم : یه خورده مراقب خودتون باشین. اینجوری که نمیشه. یعنی شما اجازه میدین همینجوری یه عده پاشن بیان ، بخاطر ابراز علاقشون شمارو هی بغل کنن ، هی فشار بدن ، هی ماچتون کنن ، هی...شما هم هیچی بهشون نگین.
 برگشت و گفت : - ای بابا ! مگه از ما چی کم میشه. هیچ کار نکردین؟!- خوب. یه راهی هم براش پیدا کردم. موقتیه اما فکر کنم تا یه چند وقتی جواب بده.بهتر که دقت کردیم دیدیم راست میگه. اون "پیرهن" سیاه گل منگلیش رو درآورده بود و جاش یه "پیرهن" سفید ساده ضخیم تنش کرده بود. فکر کردیم حتماً اینجوری کمتر جلب توجه میکنه و بقیه کمتر میشناسنش. پیرمرد دیگه هیچی نگفت. یه لبخندی زد که انگار قراره بخاطررکورد تعداد تعویض "پیرهن" هاش در بازه بسته زمانی یک سال خورشیدی، جام قهرمانی بهش بدن. - اما پیرمرد آبی بود.
چهارشنبه 4/2/1387 - 18:48
خانواده

و آنان به چرا مرگ خود آگاهانند...


زاده شدن بر نیزه‌ی تاریک

همچون میلاد گشاده‌ی زخمی
صفر یگانه‌ی فرصت را سراسر در سلسله پیمودن
بر شعله‌ی خویش سوختن
تا جرقه‌ی واپسین
بر شعله‌ی خرمنی که در خاک راهش یافته‌اند
بردگان
این‌چنین
این‌چنین سرخ و لوند
بر خار بوته‌ی خون شکفتن
وین چنین گردن فراز
از تازیانه زار تحقیر گذشتن
و راه را تا غایت نفرت بریدن
آه
از که سخن می‌گویم
ما بی چرا زندگانیم
و آنان به چرا مرگ خود آگاهانند

 
چهارشنبه 4/2/1387 - 18:37
بیوگرافی و تصاویر بازیگران
چگونه یک اسطوره افول می کند؟  مگر نه آنکه رویین تنان ، آنانی که تا اعماق سرزمین مرگ رفته اند و مرگ را سر به تسلیم خویش فرو آورده اند ، می بایست به راز دنیا دست یافته باشند؟ و مگر نه آنکس که به راز دنیا آگاهی بیابد بر قله هستی خواهد ایستاد؟دنیا کلاف در هم تنیده ای از پرسش است. که با هر پاسخ گره ای از آن گشوده می شود. اسطوره ها آنانی هستند که از کشف حقیقت نمی هراسند حتی اگر بر اژدها شمشیر کشند. حتی اگر با جادو در افتند و حتی اگر با پاهای خویشتن به سرزمین مردگان سفر کنند و بازگردند.اما جهان ، این پیر هزار رنگ ، گره هایی دارد که برای روز مبادا نگاهشان داشته.هستی سوالاتی خلق می کند  که در واقع جوابی جز نیستی ندارند و برای کشف آنها باید نیست شد. سوالاتی که پیش پای همه نیست. سوالاتی که هر جوابی به آن بدهی بازنده خودت هستی.اسفندیار رویین تن را تیر دو سر نکشت.پاسخ به سوالی کشت که او را میان دو حقیقت به انتخاب می انداخت: انتخاب میان پاسدار حقیقت و شاه حقیقت. و آگاهانه ، ندیدن قدرت طلبی پدر ، که اینجا اصلا پدر مهم نبود... این سوال را دنیا پیش پای وی انداخته بود و اینجا نقطه افول اسطوره است. جایی که اسطوره ها آنقدر در گشودن گره های چرخ پیش رفته اند که خیال می کنند می توانند به جنگ هر سوالی بروند. و غرورشان اجازه پاک کردن صورت مساله را به آنان نمی دهد... و پاک کردن صورت مساله یعنی پشت پا زدن به همه افتخارات و موقعیات. و درویش مآبانه به گوشه ای خزیدن و فراموش شدن.و گاه مانند رستم سوالی پیش رویت قرار می گیرد که در هر دو صورت بازنده ای. پشت پا نزدن به رسم درستی و رفتن به دیدار برادر ، و یا زنده ماندن و به جنگ نابرادری رفتن.  و نهایتا آگاهانه رفتن در چاهی پر نیزه ، با خون و اشک.و گاه ، علی وار بر سر دوراهیی چنین سهمناک ماندن. و از میان نابودی و انحراف نشانه حقیقت ، انحراف را به امید آینده ای شاید روشن برگزیدن و  کنده شدن پای نوزاد نوپا را دیدن و دم برنیاوردن و سر در چاه فرو بردن و گریستن دردناک از فشار پیر هزار رنگ دنیا ، که او خوب فهمیده بود چه موجودی را سه طلاقه کرده است..آری. افول اسطوره ها از حکایتی قدیمی حکایت دارد. حکایت پوزخند دنیا به موجوداتی که فکر می کنند می توانند پشت دنیا را به خاک بمالند ، بی آنکه پشت خویش را به خاک برسانند. 
چهارشنبه 4/2/1387 - 18:32
ادبی هنری
ترانه ؛فریادآهنگین نسل ها
لالای لالای گل پونهبابات رفته دلم خونهبابات امشب نمی آیدگرفتن بردنش شایدبخواب آروم چراغ منگل شب بوی باغ منبابات شب رفته ازخونهکه خورشیدوبجنبونهلالای؛لالایترانه روح هرملتی است.در واقع بیان احساسات و هیجانات فردی و جمعی مردم در قبال نوع کارشان و درد دل هایشان ازسختی معیشت و شکوه ازجهان ومحیط پیرامون اشان از زمان های بسیار دور؛به صورت کلام موزون و آهنگین نمود پیداکرده و سپس سینه به سینه منتقل شده است.خاست گاه اجتماعی منطقه ی خاص جغرافیایی ؛نوع کار و ویژگی های ملی و فرهنگی هرمنطقه؛همه درشکل گیری ترانه های عامیانه تاثیرداشته اند.این سروده ها؛درتاریخ شفاهی و فرهنگ مردم گسترش پیدا کرده و با مشخصات معینی درسطح کشورها رواج یافته اند و از آن جاکه ازلطف و جاذبه ی شدیدی برخوردارند؛در طول حیات اشان با تمام فراز و نشیب هایی که متحمل شده؛هیچ گاه از بین نرفته اند و اگر گاه هم درمحاق حکومت های متعصب گرفتار آمده چون ترنمی سبز؛جوانه زده و سربرون آورده اند.اساساتاریخ فرهنگ هرملتی را می توان با تامل درفرهنگ شفاهی و ترانه ها و سروده هایشان یافت و جست وجوکرد.به قول «صادق هدایت»:«...(ترانه)صدای درونی هرملتی است و درضمن سرچشمه الهامات بشر و مادرادبیات و هنرهای زیبا محسوب می شود.»درایران نیایش های زرتشت که در«گات»ها و سروده های مینوی زرتشت ثبت شده ؛به عنوان اولین بارقه های روحیه ی ایرانی نمود پیدا می کند.بعدها به تدریج ترانه سرایانی چون «بربد»؛«نکیسا»؛«رامتین» و دیگران در همان قبل از ورود اسلام ؛این روحیه ی ایرانی را نمودعینی تر بخشیدند.اما در واقع عمده بحث ما به صورت شفاهی و البته با سرایندگان گمنام سروکار دارد زیرا زمزمه های مردم دردل این کلام موزون همراه با موسیقی و ترنمی به شدت ساده و دلنشین از دورترین زمان ها و در دل روستاها در هنگام کار؛راز و نیاز با معشوق و روح درد کشیده ی آن ها و البته با توجه به این که بسیاری از این مردم سوادخواندن و نوشتن نداشتند؛چیزی نبودکه بتوان ثبت اش کرد.معهذا این ترانه های زیبا و به یادماندنی؛دارای چنان اهمیت سرشاری اندکه با تحقیقی مردم شناسانه؛می توان ازاعماق همین زمزمه های بسیارساده ؛زندگی و معیشت توده های مردم را در زمان های مختلف جست وجوکرد.مضمون های انسانی این شعرهای عامیانه به علت حضورمفاهیمی چون عشق ودلداگی؛نوعدوستی؛کمک به دیگران و به طورکلی تلاش برای زیستی عاشقانه و به دور از هرگونه پلیدی و بی صداقتی ؛دروغ؛ریا و کینه و دشمنی؛آن چنان آدمی را تحت تاثیرخودقرارمی دهدکه هرجه ازاین دریای بی کران می نوشی سیرنمی شوی والبته باعث تعجب ات می شود وقتی ترس حکومت های مستبد و متعصب را می بینی که چه طورمانع ازبازتاب این ترانه هامی شوند.کشم آهی که گردون باخبرشی دل ودیوانه ام دیوانه ترشیبترسی ازتیرآه سوته دیلان که آه سوته دیلان؛کارگرشی(باباطاهر)اگرچه بعدازاسلام ترانه سرایی به سکوت تن داد و مانند بسیاری ازهنرها چون نقاشی؛موسیقی؛مجسمه سازی و...به محاق تعصب و بددلی گرفتارآمد؛اماروح ایرانی هیچ گاه زمزمه های دلنشین را فراموش نکرد و روحیه ی تلطیف شده خود و حتا روح حماسی اش را با این بددلی ها نه تنها آزرده نکردبلکه حتا در دل خود به پرورش آن پرداخت و اگرچه مدتی -به اجبار-تن به خاموشی سپرد اماکم کم ترانه های فارسی ؛رونق گرفتند تا الان که به دست مارسیده است.توکه ماه بلنددرهواییمنم ستاره می شم دورت ومی گیرمتوکه ستاره می شی دورم ومی گیریمنم ابری می شم روت ومی گیرمتوکه ابری می شی روم ومی گیریمنم بارون می شم تن تن می بارمتوکه بارون می شی تن تن می باریمنم سبزه می شم سردرمی آرمتوکه سبزه می شی سردرمی آریمنم گل می شم پهلوت می شینمتوکه گلی می شی پهلوم می شینی منم بلبل می شم چه چه می خونمبعد از تحول اجتماعی عظیم انقلاب مشروطه که درتمام ارکان زندگی مردم تاثیر گذاشت؛ترانه و ترانه سرایی نیز تحت تاثیر این جریانات اجتماعی و سیاسی قرارگرفت و پربارشد و البته از آن حالت بدوی و اولیه اش و درکل؛خصوصیتی کاربردی تربه خود گرفت.در این میان افراد زیادی پیدا شدند که در زمینه ی ادبیات شفاهی و تحقیق در فرهنگ مردم کارکردند.«حسین کوهی کرمانی»مدیرمجله ی «نسیم شمال»اولین کسی است که درایران به تشویق و راهنمایی «بهار»به جمع آوری و انتشار ترانه های ملی همت گماشت.بعدها«صادق هدایت»؛«انجوی شیرازی»؛«احمدشاملو»؛«علی بلوک باشی»و...تلاش های فراوانی برای جمع آوری و تدوین فولکلور ایران کرده اندکه دراین میان نقش هدایت به عنوان شروع کننده ای که به صورت علمی دست به این کارزدوبه تحقیق پرداخت ؛حایز اهمیت است.هدایت از مثل ها و ترانه های مردمی که ازایام قدیم ؛در دل مردم بود؛نمونه های فراوانی آورده و در مجموعه ای تحت عنوان «اوسانه» تدوین کرده است.ترانه سرایی جدیداما؛حدود صدسال عمر دارد.سرایندگان جدید با توجه به همان حال و هوایی که ترانه های عامیانه با سرایندگان ناشناخته اش داشت و ضروریات جامعه ی جدید بعد از مشروطه؛سروده هایی از زبان اکثریت مردم و برای خودمردم به وجود آوردند که درآن ها احساس برفکرغلبه دارد و این در واقع حالت ادبی ترهمان ترانه های عامیانه قدیمی بودکه به «تصنیف سرایی»معروف شد.قدیمی ترین تصنیفی که دردست داریم تیره بختی وبی چارگی لطفعلی خان ؛آخرین یادگارخاندان زند راشرح می دهد:بازهم صدای نی میادآواز  پی درپی میاد«علی اکبرشیدا»با ترانه های دلنشین خود مانند«چشم بی سرمه»؛«شب مهتاب» ؛«دوشی که آن مه لقا»و...تنها چهره ی برجسته ی تصنیف سازپیش از «عارف» است.ولی بعدها«درویش خان»؛«ملک الشعرای بهار»؛«مرتضی نی داوود»؛«علی اکبرشهنازی»؛«وحیددستگردی»؛«امیرجاهد»؛«سالک اصفهانی»و«مهرتاش»ازجمله ترانه سرایان این دوره بودند که زحمات زیادی درارتقای ترانه سرایی درایران کشیده اند.دراین میان اما؛جای گاه عارف ؛ازاهمیت خاصی برخوردار است.حوادث سیاسی و اجتماعی در هر یک از کارهای او آن چیزی است که این اهمیت رابارزترمی کند.اگردل می بری جانارواباشدکه دلداری میان دلبران الحق به دل بردن سزاواری دلا دیشب چه می کردی تودرکوی حبیب منالهی خون شوی ای دل توهم گشتی رقیب منهمان طورکه گفته شد؛اوج گیری نهضت مشروطه و مسایل اجتماعی؛سیاسی پیرامون اش ؛ادبیات شفاهی مردم را رونق بیش تری بخشید.ازطرفی بسیاری چون «عارف»و«ملک الشعرا»و...با استفاده از ادبیات شفاهی و فولکلورمردم و با استفاده از ترانه های عامیانه ؛این ترانه ها را ازحالت اولیه ی خودش بیرون آورده و حالت ادبی تری به آن داده حتا اجتماعی ترش کرده اند.می دانیم ذوق ایرانی اساساهرچیزی راآهنگین می گفت.مثل :جمجمک برگ خزون مادرم زینب خاتون گیس داره قدکمونازکمون بلند ترک ازشبق مشکی ترکننه جون شونه می خوادشونه ی فیروزه می خوادحموم سی روزه می خوادهاجستم وواجستمتوحوض نقره جستمنقره نمکدونم شدخانمی به قربونم شدیا:خربزه گرگانهشیرین وپرآبهیا:حاجی فیروزها که درعید نوروز به ترانه خواندن می پرداختند:ارباب خودم سلام وعلیکمارباب خودم سرتو بالاکنارباب خودم بزبزقندی ارباب خودم چرانمی خندی....!که درپروسه ی تکامل خود نیاز به یافتن شکلی ادبی و امروزی تر؛حس شد.به این ترتیب ترانه های جدیدبین سال های ۱۳۰۰تا۱۳۲۰خورشیدی شکل گرفتند و علت اش همان طورکه گفته شد آغاز دگرگونی ها و بیداری مردم بودکه دراین میان می توان از«گل گلاب»و«امیرجاهد»نام برد. تاسیس رادیودرسال ۱۳۱۹کمک زیادی به ترانه سرایی جدیدکرد و کسانی مثل«رهی معیری»؛«نواب صفا»؛«معینی کرمانشاهی»؛«بیژن ترقی»؛«شهرآشوب»؛«تورج نگهبان»؛«کریم فکور»؛«سیمین  بهبهانی»؛«بهادریگانه»؛«ابوالقاسم حالت» و ...آثارارزشمندی ارایه دادند.تصنیف «مرغ سحر»از «ملک الشعرای بهار»که آهنگ آن را«مرتضی  نی داوود»ساخته و با صدای زیبای«قمرالملوک وزیری»خوانده شد از کارهایی بود که بعدازگذشت این همه در دل مردم جای دارد و زمزمه می شود.«گل های رنگارنگ»نیز که به سرپرستی «داوودپیرنیا»از سال ۱۳۳۵در رادیو شروع شد و بعد  گل های دیگر از جمله «صحرایی»؛«یک شاخه گل»؛و«برگ سبز»هر کدام کمک های زیادی در تکامل و تداوم ترانه و ترانه سرایی درایران کرده اند.ازسال ۱۳۵۰تا۱۳۵۷کارهای خوبی به همت کسانی چون  «فرهادفخرالدینی»؛«پرویزمشکاتیان»؛«محمدرضالطفی»و«فریدون شهبازیان» و... شد.ازخوانندگان این دوره نیز می توان به «قمرالملوک»؛«ملوک صحرایی»؛«جوادبدیع زاده» ؛«تاج اصفهانی»؛«روح انگیز»؛«بنان»؛«دلکش»؛«داریوش رفیعی» ؛«محمدنوری» ؛«پروین»؛«پوران»؛«ایرج»و...نام برد.ترانه در واقع عروض وقافیه ندارد و تابع آهنگ است و اگرهم قافیه وعروض داشته باشد بنابر تناوب آهنگ تغییر می کند و وزن اش باآهنگ؛کامل می شود.بعضی ازترانه ها حتا؛عکس العمل توده مردم دربرابر مستبدان وحاکمان ستمگر را در خود دارند که «احمدشاملو»در این زمینه کارهای درخشانی دارد. و...سرانجامهرچند از عمر ترانه و تصنیف به صورت امروزی ؛چندی نیست که می گذرد؛اما ازطرفی به خاطر استقبال مردم و از طرفی دیگر به وجودآمدن نسل جدیدترانه سرایانی چون «شهیارقنبری»؛«همامیرافشار»و«اردلان سرفراز»و...-که دراین میان قنبری ازموفق ترین آن هاست -ترانه رشدنسبتاخوبی داشت .گفتیم دریک ترانه احساس و فریادیک ملت نهفته است و با توجه به گذشته پربارترانه -ازترانه های عامیانه مردم گرفته تا ترانه سرایی به صورت جدید که البته شکل ادبی ترهمان ترانه هاست -وقتی به کارهای به شدت سطحی و وابسته اخیرنگاه می کنیم جز اظهار تاسف کاری ازدست امان برنمی آید.هیاهوهای اخیر با تمام خواننده های فراوان اما بی خاصیت اش ؛البته موجی است که طبعا چندصباحی عمرنخواهدکرد و ترانه به خاطر همان خصلت مردمی اش ؛هم چنان در دل مردم می ماند؛زمزمه می شود و به حیات اش ادامه خواهدداد و امیدواری می دهد تا بار دیگر شاهد آثاری چون «کوچه»ی شاملو  یا«دوماهی»شهیارقنبری »و حتا صداهای ماندگاری چون «فرهادمهراد»؛«فریدون فروغی»و...باشیم.

درفرصت های بعدی به این نسل درخشان ترانه سرایان و بعد؛ترانه سرایان امروزخواهیم پرداخت.

می تونید ذخیرش کنید بعد نظر بدید بعد بخونید.

چهارشنبه 4/2/1387 - 18:25
ادبی هنری
سیری درادبیات کهن:تطبیق ایلیاد و ادیسه باشاهنامه
به طورکلی درباره ی آثار«هومر»و«فردوسی »و نیز از اسطوره ها و برگزیدگان دو ملت ؛سخن بسیارگفته شده است تا در ورای آن ؛«بزرگی»؛«شرافت»؛«جوانمردی»؛«انساندوستی»؛«گذشت»؛ «میهن پرستی»و بسیاری دیگر از محسنات انسان ها مورد ستایش قرارگیرد.آن چه در ادبیات کهن ایران وجهان؛به خصوص در آثار  ماندگار و جاودانی چون«ایلیاد»و«ادیسه»ی  هومر و«شاهنامه»ی فردوسی به نحو بارزی به چشم می خورد؛روح حماسی ؛سلحشوری و فداکاری ؛جنبه ی اساطیری ؛نوع نگاه و دید انسان ها به جهان ؛همراه با جنبه های تغزلی ؛عاشقانه و غنایی آن هاست.به عبارتی ؛آن چه از آن به عنوان «فلسفه زندگی» نام برده می شود.وجه تمایزچنین آثاری است که ضرورت مطالعات و تعمق آن ها را دوچندان می کند. بی شک با یافتن وجوه مشترک تفکر؛بینش و اندیشه ی انسان ها در شرایط و دورانی خاص- که در این جا دو خاست گاه اندیشه ای شرق وغرب است-می توان به روح ملت ها دست یافت و هم بستگی بشر را رقم زد.چه؛ این آثار نه تنها در زمره ی آثار بزرگ و جاویدان ادبیات ملی هرکشوری محسوب می شوند؛بلکه تداعی کننده ی روح جمعی مردم آن سرزمین نیز هستند که در ادبیات و آثار فکری و فلسفی هرقوم و ملتی نمودعینی پیدا کرده اند.این بینش اساطیری اما؛با این که کاری با امورعقلی ندارد؛گویی فریادی است رسا و بلند.چرا که تاحدی به سبب همین اسطوره پردازی ها است که«وحدت»یک قوم حفظ می شود و شخص ؛هویت و اصالت و مفهوم ملی واجتماعی می یابد و ازهمه مهم تر باعث می شود تا حرکت های لازم درهرقوم و ملتی به وجود آید.نوعی مقابله و مبارزه دراین میان اما؛اسطوره های حماسی ازجای گاه خاصی برخوردارند.خاست گاه چنین اسطوره هایی هرچند توام با تمام مشخصاتی است که ذکر شد و نیز درادامه خواهد آمد؛منشا اجتماعی نیز دارد.ازاین جهت است که می بینیم هرگاه قومی مورد تاخت و تاز دشمن قرارگرفته ؛هرگاه موجودیت و هویت فرهنگی و اجتماعی آن به خطرافتاده ؛ آن قوم به اسطوره سازی پناه برده است تابدین وسیله خلا ناشی ازنبود یک منجی را که بتوانداز انحطاط و اضمحلال ارکان فرهنگی ؛ملی ؛سیاسی ؛اقتصادی و اجتماعی آن قوم جلوگیری کند؛سامان ببخشد.«سامسون »قهرمان افسانه ای قوم یهودکه درتورات آمده؛به این سبب ظهورمی کند تا علیه نیروهای متجاوز و سرکوب گر؛سدی شود و« اورشلیم »و قوم «بنی اسراییل »را نجات دهد.یا «نیبلونگن »ها بزرگ ترین حماسه ی مردم «ژرمن »؛به عقیده ی بسیاری عکس العمل اروپای شمالی دربرابر شکست و منکوب شدن مردم این سرزمین ها به دست «هون های سفید»است .«ایلیاد»و«ادیسه»نیزکه درقرون نهم وهشتم ق.م به طورپراکنده سینه به سینه جریان داشت به واسطه ی جنگ های خونین و ویران گر  یونانیان به وجودآمده است.همان طورکه شاهنامه هم مبارزات ایرانیان را با بیگانگان به تصویر می کشد و در واقع ادعانامه ای است علیه تسلط ترکان غزنوی بر سرنوشت اقوام ایرانی که درجنگ های ایران وتوران متجلی می شودو...نیز داستان «ضحاک» و«فریدون »که مقابله ای دیگر به حساب می آید. حماسه :تحقیرمرگمی دانیم اساسا حماسه؛تحقیرمرگ است و مرگ را با غرور در آغوش گرفتن به خاطر یک آرمان ؛خودحماسه ای است بس شگرف وعظیم .ازطرفی ؛ازآن جا که هرقومی آمال و آرزوهای خود را دراین پهلوانان اساطیری می بیند؛چنین برداشتی زندگی را نیز مورد ستایش قرارمی دهد و لذت بردن ؛شادی و سرخوشی راارج می نهد.یک انسان معمولی وقتی درمقابل مصایب قرارمی گیردخودرا می بازد.حال اگر از آینده و سرنوشت خود نیز با خبر باشد؛به طورحتم دچارپریشانی خاطرمی گردد؛این موضوع برای قهرمان اسطوره ای ؛به نحو دیگری جلوه می کند.او در این حالت حتی به خود اجازه ی بازگشت نداده و تن به خطر می دهد.ازاین روست که می بینیم در ایلیاد «هکتور»پهلوان تروا؛بااین که ازفرجام زندگی خود مطلع است و با این که از رای و اراده ی خدایان بوالهوس ؛نیک خبر دارد و می داندکه ازجنگ تن به تن با«آشیل»زنده بیرون نخواهدآمد؛اما دلاورانه قدم به پیش گذاشته به مقابله با حریف می شتابد.یا در شاهنامه؛ «رستم»که خود از رویین تن بودن «اسفندیار»اطلاع دارد و خوب می داندکه یک انسان خاکی هرچندنیرومندو پرزورباشد؛بدون اتکا به نیروهای فوق بشری قادر نخواهدبود اسفندیار را مغلوب کند؛با وجود این تن به خفت واسارت نمی دهد و نبرد با جوان برومندی چون اسفندیار و کشته شدن به دست او را به تسلیم شدن بدون قید و شرط  ترجیح می دهد.که گوید برو دست رستم ببندنبندد مرا دست چرخ بلندکه چرخ گوید مرا کاین بنوشبه گرزگرانش بمالم دوگوشبه راستی که حماسه وحماسه سرایی ؛ورای افسانه بودن اش ؛غیر از این نیست و هدفی جز برانگیختن حس شجاعت و میهن پرستی درآدمیان ندارد.انسان معمولی گاه به پستی هایی تن می دهد و یا در برخورد با پدیده های پیرامون اش چنان رفتاری دارد که با چنین ایده آل هایی؛فرسنگ ها فاصله می گیرد.چنین فاصله هایی است که به تدریج می تواند افراد یک ملت را ازفرهنگ ملی اش دورکرده و روح جمعی اش را آلوده سازد.انسان حماسی اما؛انسانی که آرمانی او را هدایت کند فاسد نمی شود.چنین انسان هایی البته درتمام قرون و اعصارحضور دارند تا علیه ظلم وستم ؛ناجوانمردی و خودخواهی حاکمان ؛روباه صفتی ؛تبعیض طبقاتی ؛جنگ وکشورگشایی مبارزه کنند و مایه ی مباهات یک ملت اند.اساسا تاریخ چنان ساخته شده است که برای پیشرفت آن ؛قهرمانی ضرور است.زیراهمیشه پیروزی امرنو ؛با تلاش های سخت همراه است .نه نیروهای کهن از سیطره و امتیازخویش آسان دست برمی دارند و نه نظامات نو به آسانی استقرار می یابند.از این رو پهلوانان اساطیری با فلسفه و برداشتی خاص به وجود آمده اند.«رستم» ؛«اسفندیار»؛«آشیل»؛«زیگفرید»؛«سامسون»؛«هرکول»؛«سهراب»؛«هکتور»و...همه و همه به مرگ تن داده اند؛ولی به زندگی با ذلت سر فرود نیاورده اند.به همین جهت می توان گفت حماسه ها واسطوره ها درسی است برای نبرد؛مقاومت؛زندگی؛و...نحوه ی مردن . سرنوشت مشترک قهرمانان به طورکلی افسانه ها و اسطوره ها بیان گرفرهنگ و تمدن هر سرزمین و قومی هستند و درواقع راه و روشی برای زیستن و موثربودن؛که درقالب شخصیت های تاریخی و اسطوره ای ظاهرمی شوند.بررسی ومطالعه ی همین سرنوشت مشترک پهلوانان جاودانی موضوع بسیارمهم و جالب توجهی است که توسط روانشناسان؛اسطوره شناسان وکارشناسان متون نوشتاری کهن بارها موردتوجه و موشکافی قرارگرفته است.بحث پیرامون چنین تحلیلی اما؛درحوصله ی این نوشتارمختصرنیست.دراین جا تنها به عنوان نمونه نگاهی می افکنیم به دو تن از این اسطوره ها و مقایسه ی آن ها تا از خلال آن؛بتوانیم بحثی داشته باشیم پیرامون آثارجاودانی و سترگ «هومر»و«فردوسی».اما قبل ازآن ؛ذکراین نکته نیز حایز اهمیت است که در ادبیات کهن بسیاری از ملل ؛در اساطیر؛افسانه ها؛باورها و داستان هایشان؛بارها از رویین تنان افسانه ای نیز سخن به میان آمده است.پهلوانانی که نامشان به عنوان سلحشورانی بی نظیر؛نام آور و فوق متهورذکرشده است.این رویین تنان اسطوره ای وفوق انسان ها اما؛متعلق به یک قوم؛ملت؛نژاد و منطقه نیستند؛بلکه تقریبا درهمه ی اقوام وجود دارند.علت اش را می توان در آرزوی بشر به حیات جاوید؛بی مرگی و جلوگیری ازآسیب پذیری و عدم ؛جست وجو کرد.بشر در طول زندگی خود همواره به دنبال دستاویزهایی بوده که خود و زندگی اش را در مقابل طوفان حوادث حفظ کند. حتا این مساله ؛درکتب مقدس و ادیان بزرگ نیز مطرح شده است.دراعتقادات زرتشتیان ؛زرتشت نزد خدای «اهورامزدا»رفته و از او خواستارعمرجاودانی می شود.درتورات از سامسون؛و درقرآن-درسوره ی کهف-از چشمه ی آب زندگانی صحبت می شود که هرکس از آن بنوشد آسیب ناپذیرخواهد.به این ترتیب اسطوره های رویین تن ؛افسانه ها و روایاتی هستندکه تمام خصایل و آرزوهای ایده آل بشر را یک جا در وجودشخصیتی جای می دهند .چنین شرایط ذهنی ای؛درادبیات دوران مختلف نمودیافته و می یابد و بشرسعی کرده تا به این خواسته اش درعرصه ی عینی برسد.شرایط ذهنی ای چون «ناجی»؛«ایثاربرای دیگران»؛«تحقق عدالت اجتماعی»؛«مقابله ی بی امان باهرگونه ظلم و ستم»و ... !حال سوال این است؛با تمام این بحث ها چگونه می توان قبول کرد به زعم مسایل اخیر درادبیات ایران -که عده ای پرچمدار آنند-ادبیات داستانی و شعر از «اجتماع »و« سیاست»و مسایل مربوط به «مردم»با نگاه جامعه شناختی و مردم شناسی دور بماند و توجه صرف به فرم ؛جای آن رابگیرد؟که خود البته مقوله ای است دیگر و بحث دیگری را می طلبد.تخیل حیرت انگیز؛برپایی جهانی دیگرگون آن چه از شاهنامه برمی آید؛رستم دردوران سلسله ی «پیشدادی» متولدمی شود.البته تولد؛مرگ و طول زندگی او درشاهنامه روشن نیست .به ظاهرکه بایدعمرنوح داشته باشد؛زیرا سلطنت چندین پادشاه رابه خود می بیند.طبق گفته ی شاهنامه پدربزرگ رستم یعنی«سام»سپهسالار ارتش «منوچهر»؛پنجمین پادشاه پیشدادی است .پس ازقتل «نوذر»هشتمین پادشاه پیشدادی به دست پادشاه توران۰(افراسیاب)؛دشمنی دیرین ایران و توران تجدید می شود.دراین دوران «زال» سپهسالار سپاه است و در اواخر این دوران «رستم »به جای پدر؛فرماندهی نیروهای ایرانی علیه تورانی ها را به عهده می گیرد.«گرشاسب»آخرین پادشاه سلسله ی پیشدادی است و با مرگ او سلطنت درخاندان پیشدادی به پایان می رسد.«رستم» ازطرف پدرش ماموریت می یابد تا «کیقباد»را یافته و او را به سلطنت برساند.به این ترتیب سلسله ی «کیانیان» می آغازد.دراین دوران است که داستان های پهلوانی «رستم» و هم چنین ماجراهای دیگری  از عشق ؛فداکاری ها ؛ایثارها ؛تعهدات وطن پرستی و...به وقوع می پیوندد و حماسه ها یکی بعد از دیگری شکل می گیرند.نبرد«رستم »و«اسفندیار»؛«گذرازهفت خوان» و«نبرد با دیوسفید»که در همه ی این ها رهبری سپاه ایران در برابر توران به عهده ی اوست ؛آن چیزی است که درشاهنامه به نحو خارق العاده ای به نظم کشیده شده است.قوه ی تخیل فردوسی در خلق این نبردها چنان عظیم است که ازاین نظر شاید بتوان تنها چند رقیب برای اوذکرکردکه درغرب بتوانندبا او برابری کنند. بامرگ «کیقباد»فرزندبی اراده ؛سبک عقل و بوالهوس او؛«کیکاووس »به تخت پادشاهی می نشیند.«رستم »زخم های بسیاری به سبب توطیه ها و بدنهادی های کیکاووس متحمل می شود که نمونه ی بارز آن در تراژدی نبردش باسهراب تجلی می کند و داغی عظیم برجسم و روح رستم باقی می ماند.به واقع کیکاووس آگاهانه آن دو را در مقابل هم می گذارد؛زیرا از نظر او هردو برای تحقق مقاصدپلید و قدرت طلبی روزافزون اش خطرناک و مضرند.حتا زمانی که رستم پهلوی فرزندش را با خنجرمی شکافد و خیلی دیر هویت او برایش آشکارمی شود و درخواست نوشدارو می کند ؛کیکاووس درفرستادن نوشدارو تعلل می ورزد و به این ترتیب باعث مرگ سهراب می شود.واقعه ی تراژیک دیگری که می توان آن را فوق تراژیک نامید و ازنظرحدفاجعه با «آنتیگونه »مقایسه اش کرد؛داستان« سیاووش »است.او که فرزند کیکاووس است ؛برای تعلیم به او سپرده می شود.رستم تلاش خود را می کند تا هرچه آموخته به سیاووش منتقل کند.اما دراثر یک افترا ازسوی« سودابه »همسرکیکاووس؛سیاووش مورد بی مهری قرارگرفته و مجبورمی شود برای اثبات بی گناهی خود از میان توده ی عظیم آتش بگذرد.درادبیات شاهنامه سیاووش مظلوم ترین و بی گناه ترین شهید راه آزادی ؛صلح و دوستی است که قربانی فلسفه ی بشردوستانه و شرافت مندانه ی خود می شود و بالاخره به دست افراسیاب ؛پدرهمسرش «فرنگیس» کشته می شود.عاقبت رستم باکشتن اسفندیار رویین تن درگودالی پراز تیرها ونیزه ها که برادرحیله گرش «شغاد»برسر راه او کنده می افتد و می میرد.البته دراینجا نیز رستم قبل از مرگ اش حماسه می آفریند و«شغاد»حیله گر را باتیر به درخت می دوزد.یک نقطه ضعف درایلیاد اما؛می توان «آشیل»را گاه با«رستم»و گاه با«اسفندیار»مقایسه کرد.همان طور که این تطبیق ؛«آگاممنون »با«کیکاووس»؛«هکتور»با«سیاووش»؛«آندروماک»بیوه ی هکتور؛با«فرنگیس»رانیزشامل می شود.گفتیم به طورکلی هدف از ادبیات تطبیقی؛یافتن وجوه مشترک اندیشه ی بشراست.آن چه «یونگ»ازآن به عنوان «ناخودآگاه جمعی »نام برده است.ازدیگرسو یافتن چنین وجوهی خود؛می تواند ما را در هم دلی بشر؛راهنماباشد.«آشیل»پهلوانی است که مادرش درکودکی اورا در رودخانه ی مقدس «استیکس»رویین تن می کند.دراین میان اما؛مچ پای اوبه سبب این که دست مادر روی آن است؛ازاین امرمستثنا می گردد.«اسفندیار»نیزباغوطه خوردن دریک مایع مقدس رویین تن می شود؛ولی براثربسته شدن چشم هایش به هنگام غوطه ورشدن ؛آن قسمت رویین تن نمی گردد.

به طورکلی دراساطیر؛همه ی رویین تنان و بی مرگان یک نقطه ضعف دارند.باتوجه به فلسفه ی چنین بینشی اما؛می بینیم برخلاف نکته ی اصلی که موردتوجه ی سرایندگان و نویسندگان این اسطوره هاست -آرزوی بی مرگی وزندگی جاودانی -انگارموضوع مهم تری درنظر آنها بوده است. یک پهلوان هرچندمی کوشد؛هرقدرخدایان به کمکش می شتابند ؛ و هر قدر به همه نیروهای فوق‌بشر مجهز گردد باز محكوم به فناست.گویی نسبی بودن بی‌مرگی و رویین‌تنی و در كل فناپذیر انسان، آن چیزی است كه در ادبیات حماسی هر لحظه یادآور می‌شود.
«آشیل »در جنگ «تروا» بر اثر تیری كه «پاریس» به پاشنه پایش می‌زند کشته می‌شود و «اسفندیار» نیز با تیر دوشاخه‌ای كه« رستم »در چشمانش می‌نشاند و ...
قهر« رستم » و« آشیل »نیز از دیگر مسائلی است كه می‌توان به وسیله آن؛ دو نفر را با هم سنجید.
«آشیل» از سپاه یونان روی برمی‌گرداند و حتی میانجی‌گری بزرگان قوم نیز برای بازگرداندنش به نتیجه نمی‌رسد.تا اینكه «پاتروكلوس »(پاتروكل) بهترین دوست «آشیل» به نزد او می‌رود و وضعیت اسف‌‌انگیز یونانیان را در مقابله با تروواییان شرح می‌دهد و حتی از شدت اندوه گریه می‌كند.
«هومر» در آن قسمت كه گفتگوی «پاتروكلوس» و «آشیل» است یكی از زیباترین قطعات منظومه خود را چنین می‌سراید:
«... سیلی از اشك فرو ریخت. هم چنان‌كه چشمه‌ای قیرگون آب های خود را از تخته‌سنگی بلند فرو می‌ریزد ... »
معهذا كینه ی «آشیل»نسبت به «آگاممنون» بسیار سخت‌تر از آن است كه او را به فكر یونانیان بیندازد.
اساساً «ایلیاد»با خشم و كینه و قهر «آشیل» می‌آغازد .در این میان «پاتروكلوس»در جنگ تن‌به‌تن با «هكتور» كشته می‌شود و این موضوع باعث آشفته‌شدن «آشیل »می‌گردد و او را به اقدام وا‌ دارد. «رستم» نیز در شاهنامه از «كیكاووس» رنجیده‌خاطر می‌شود و از سپاه كناره می‌گیرد و حاضر به شركت در جنگ علیه «تورانیان» نیست. در هر دو از منظومه سرانجام هر دو پهلوان از تصمیم خود برمی‌گردند و به كمك سپاهیان خود می‌شتابند. اما در این جا تعمقی لازم است .به طور كلی «آشیل»را می‌توان تنها در شهامت و پهلوانی و غرور با «رستم »هم سان دانست. اما این صفات دیگر «رستم» است كه منحصر به شخصیت والای او شده است و باعث شده تا در طی قرون و اعصار او را به عنوان نماد جوانمردی، گذشت، پاكدلی، فداركاری، ایثارگری، تواضع و افتادگی بشناسیم. این كه اعمالش هیجان انسانها را برمی‌انگیزد و حتی اشك بر دیدگان جاری می‌سازد، خود مصداق بارزی است بر این مدعا.
اگر «آشیل» تنها به خاطر كنیزش «بریزیس» قهر می‌كند و دیگر ؛از پای‌درآمدن بسیاری از پهلوانان یونانی را كه در جنگ با تروواییان نیست و نابود می‌شوند نمی‌بینند و صدایشان را نمی‌شنود و یا می‌شنود و خود را نشنیدن می‌زند و با وجود این كه می‌داند به گفته ی خدایان بدون وجودش ؛یونانیان نمی‌توانند بر تروا غالب شوند باز شاهد چنین کشتاری است و دم برنمی‌آورد و تنها بعد از مرگ بهترین دوستش و بازگرداندن كنیز زیبایش -یعنی یك دلیل كاملاً شخصی- پا به آوردگاه نبرد می‌گذارد، اما دغدغه ی «رستم» نه تنها شخصی نیست بلكه مشاهده سرزمین مصیبت‌زده ی ایران و ملت ستم‌كشیده و درهم شكسته ی این آب و خاك است كه او را وادار به نبرد می‌كند و این عظمت در روح «رستم »وجود دارد.

 

می تونید ذخیرش کنید بعد نظر بدید بعد بخونید.

 
 
چهارشنبه 4/2/1387 - 18:23
طنز و سرگرمی
می گویند:مردی درآب جویی مشغول آب خوردن بود.رهگذری ازراه رسیدوگفت :نخور!  مردگفت :چرانخورم؟گفت:میکرب دارد؛مریض می شوی. و... طرف پرسید:میکروب دیگرچیست؟ و...رهگذرگفت:هیچ چی عزیزم فکرش را نکن ؛بخور!
چهارشنبه 4/2/1387 - 18:21
دانستنی های علمی
هنرهای نمایشی دردام بروکراسی اداری
هنرهای نمایشی درایران ؛بعدازگذشت سال ها ازعمرپرفراز و نشیب اش و با وجود انتقادها و دلسوزی های پراکنده -وبه شدت هم پراکنده  -نه تنها کم تر به مفهوم تاتر نزدیک شده بلکه به خصوص درسال های اخیر؛به نوعی «بروکراسی اداری»دچارشده که آن را از هرگونه خلاقیتی دورنگاه داشته است!این بروکراسی اما؛خود را به شکل دیدی از«بالا»به «پایین»تحمیل کرده و باعث شده تا عده ای مدعی العموم ؛افسار تاتر رابه دست گرفته و به هر طرفی که می خواهند بکشند.کسانی که تاتر را محدود کرده اند به چهاردیواری ای حداکثربه وسعت «تاترشهر»با دیوارهایش و با مرشدبازی های خود؛فضای تاریک تاتر را تاریک تر کرده و با تصورات قالبی خود؛ محفل های روشنفکرانه ؛برج عاج نشین و پرمدعا ترتیب داده اند که از روی سیری وشکم بارگی حرف می زنند وبرای مخاطبی کار می کنندکه از روی تفنن وبی کاری ؛نیم نگاهی هم به این مقوله که شنیده است وجوددارد و می توان با آن فخر فروخت می اندازند.اینان مجبورندفیلسوف بودن شان  را باخط کش حرف های دهان پرکن؛سانت به سانت اندازه بگیرندتا به زور هم شده خود را به این جامعه ی نامهربان و قدرنشناس بقبولانند!پول می گیرند تا مقام بسازند و مقام می سازندتا هنرواندیشه بناکنند و باید هم حمایت شوند.چون درجایی که هنر مامنی می شود برای تایید سرنوشت ناگوار انسان ایرانی ؛نمایش هم کالایی می شوددرحدامرارمعاش.برای کارگزاران چنین کالاهایی؛ صحبت از درد اجتماعی و مردم ؛دیگرمعنی نمی دهد.می گویند:«درد؟کدام درد؟یک سرماخوردگی ساده که دردنیست .می خواهید قرص آسپرینی به شمابدهم؟»و این گونه راه را بر هرگونه نقد و انتقاد می بندندچرا که انتظاری جز«به به »گفتن و«چه چه» شنیدن ندارند.معتقدند در این بلبشو  هرکس بایدگلیم خودش را از آب بیرون بکشد و الخ!دیگرنمی دانند هنر به طورعام و تاتر به طورخاص ؛مقوله ای کادرشده نیست که بتوان آن را درچارچوبی به انحصارخوددرآورد. آن چه که باعث شده تا ازتاتر به عنوان فیلسوفانه ترین هنرها یاد شود؛دیدجسارت آمیز آن است که باانتقادواعتراض و به طور کلی «نه»گفتن مداومش به هرچه مخالف با روند تکامل تاریخی انسان وجامعه است ؛ازساحت خوددفاع می کند.ازاین روگردانندگان آن ؛چاره ای جز کنار گذاشتن ترس ندارند تا هرچه بیش تر به تثبیت موقعیت حساس خود بپردازند و هم چنین «پنهان ترین وفردی ترین دردهای روان پیچیده اما قابل کشف انسان را با توجه همه جانبه به موقعیت های ملی درعرصه ی طبقات متجلی سازند.»(به نقل از«نوعی ازهنرنوعی ازاندیشه»سعیدسلطانپور)بنابراین حکومت ها دربرخورد با امر تاتر دوراه بیش تر ندارند؛یا آن را برای همیشه سرکوب کنند یا این که بپذیرندش.درصورت دوم اما؛دیگر پذیرش خلاقیت جسارت آمیز تاتر درکشف نواقص و نابرابری ها ضروری است.باید دانست هیچ حالت بینابینی وجودندارد.پس دیگر با این جار و جنجال های اخیر یعنی تنزل تاتر به مقوله ای اداری و علم کردن چند نفر مدعی العموم به بهانه ی خوردن خروارخروارخاک صحنه -کدام صحنه؟-نمی توان به زور ؛حالت بینابینی به وجودآورد.به جای  این ها بیاییم به هزاران تن ازفارغ التحصیلان دانشگاهها که بسیاری باعشق  و علاقه به آن می نگرندبیاندیشیم که سرگردان به هر دری می زنندتا مگرهمین به اصطلاح خاک صحنه خورده های برج عاج نشین !بنده نوازی کرده دلشان به رحم آمده بلکه گوشه ای ازاین ارث پدری را به آن ها هم بدهند!

اگرتاتر را پذیرفته ایم و برای آن دل می سوزانیم باید با نیروی اندیشه و با دیدی باز -ونه کاسب کارانه -به  آن بنگریم تا بتوانیم امیدوار باشیم هرچه زودتر سایه ی این اختاپوس ها برچیده شود و در پی آن؛ نهال هایی که بااندیشه ی سبز و برتر آماده ی رشدند سربیرون آورند.

می تونید ذخیرش کنید بعد نظر بدید بعد بخونید.

چهارشنبه 4/2/1387 - 18:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته