عقاید و احکام
بنام خدا
فرارسیدن عید سعید فطر رابه شما دوستان گرامی وهمه مسلمانان جهان تبریک عرض می نماییم.
برخی اعمال شب و روز عید فطر
ماه مبارک رمضان با همه برکات و فضایل روز به پایان است و عیدی بزرگ را در پیش داریم که آن روز نیز به تنهایی دارای ارزشها و خیرات بسیاری بوده و برای مؤمنان نویدبخش ساعاتی سرشر از معنویت برای دستیابی به برکات بسیار دنیوی و اخروی است.
عید فطر از جمله ایام پر خیر و برکتی است که فضایل بسیاری برای آن ذکر شده و به منظور بهره مندی هرچه بهتر و بیشتر از برکات این روز، اعمالی آمده است.
اعمال شب عید
1- در هنگام غروب آفتاب غسل شود.
2- آن شب به نماز، دعا، استغفار، درخواست از حق تعالى و بیتوته در مسجد احیا گردد.
3- بعد از نماز مغرب و عشاء، نماز صبح و نمازعید فطر ذکر؛" الله اکبر الله اکبر، لا اله الا الله و الله اکبر الله اکبر و لله الحمد الحمد لله على ما هدانا و له الشکر على ما اولانا " گفته شود.
4- بعد از نماز مغرب و نافله آن، دست ها را به سوى آسمان بلند کرده و بگوید:" یا ذاالمن و الطول یا ذاالجود یا مصطفی محمد و ناصره صل على محمد و آل محمد و اغفرلی کل ذنب احصیته وهو عندک فی کتاب مبین." پس به سجده برود و صد مرتبه در سجده بگوید: " اتوب الى الله " پس هر حاجت که دارد از حق تعالى بخواهد که ان شاء الله تعالى بر آورده خواهد شد.
5- زیارت امام حسین (ع) که فضیلت بسیار دارد.
6- ده مرتبه ذکر" یا دائم الفضل علی البریة یا باسط الیدین بالعطیة یا صاحب المواهب السنیة صل علی محمد و آله خیرالوری سجیة واغفرلنا یا ذاالعلی فی هذه العشیة." که از اعمال شب جمعه است، گفته شود.
7- ده رکعت نماز که در شب آخر ماه رمضان اقامه می شود که به صورت پنج نماز دو رکعتی ، درهر رکعت بعد از حمد، سوره توحید ده بارخوانده شود. و در رکوع و سجود ده مرتبه ذکر" سبحان الله والحمدلله ولا اله الاالله والله اکبر" گفته شود. پس از نمازهزارمرتبه استغفار کند و بعد از آن سر به سجده گذارد و بگوید:" یا حی یا قیوم یا ذاالجلال و الاکرام یا رحمان الدنیا والاخرة و رحیمهما یا ارحم الراحمین یا اله الاولین والآخرین اغفرلنا ذنوبنا و تقبل منا صلواتنا و صیامنا و قیامنا."
8- بعد از نماز مغرب و نافله آن دو رکعت نماز بجا آورد، در رکعت اول بعد از حمد هزار مرتبه توحید و در رکعت دوم بعد از حمد، یک مرتبه توحید بخواند. بعد از سلام سر به سجده بگذارد و صد مرتبه ذکر" اتوب الى الله " گفته شود. پس از آن بگوید: " یا ذاالمن والجود یا ذاالمن والطول یا مصطفی محمد صلى الله علیه وآله صل على محمد وآله و افعل بی کذا و کذا و به جاى کذا حاجات خود را بطلبد .
9- چهارده رکعت نماز اقامه کند. بعد از هر دو رکعت سلام دهد و در هر رکعت بعد از حمد، یک بار آیةالکرسی و سه مرتبه توحید خوانده شود. براى هر رکعت، ثواب عبادت چهل سال وعبادت هر که در آن ماه روزه گرفته و نماز خوانده اعطاء می شود.
اعمال روز عید
1- بعد از نماز صبح و نمازعید آن تکبیراتى را که در شب عید ذکر شد، گفته شود.
2- پرداخت زکات فطره پیش از نمازعید.
3- انجام غسل روزعید. که زمان آن بعد از طلوع فجر تا زمان به جا آوردن نمازعید است. در هنگام غسل بگو: " اللهم ایمانا بک وتصدیقا بکتابک واتباع سنة نبیک محمد صلى الله علیه وآله." و پس ازغسل بگو:" اللهم اجعله کفارة لذنوبی وطهر دینی اللهم اذهب عنی الدنس."
4- برای اقامه نمازعید لباس نیکو پوشیده و ازعطر استفاده نمایید.
5- پیش از نماز عید، در اول روز افطار کنى. بهتر آن است که به خرما یا به شیرینى باشد. و
6- اقامه نماز عید.
7- زیارت امام حسین (ع).
8- دعاى ندبه خوانده شود.
سه شنبه 15/6/1390 - 22:13
شخصیت ها و بزرگان
ابو عبد الله جدلى |
رازدار امام على(علیه السلام) یكى از شیفتگان اهل بیت(علیهم السلام) «ابو عبد الله جدلى»است. ابو عبد الله عبد بن عبد جدلى بجلى از یاران نزدیك و باوفاو اصحاب سر امام على(ع) بود. او كوفى شمرده مىشد و چون بهخاندان جدیله منسوب بود، جدلى (جدلى) شهرت یافت. از زندگىخصوصى وى گزارشى در دست نیست; ولى رجالشناسان و مورخان درگزارشهاى كوتاه خود جدلى را ستودهاند. شیخ طوسى در كتاب رجالخود چنین مىنویسد: «ابو عبد الله جدلى، محدثى شیعى، دوستدار و از خواص اصحابامام على(ع) بود.» ذهبى در كتاب خود جدلى را پرچمدارسپاه مختار و شیعهاى تند رو معرفى كرده است. رجالنویساندیگر چون برقى، ابن داود، علامه حلى، ابن حیان ودیگران هر یك در كتابهاى رجالى خود جدلى را روایتگرى مورداعتماد و از اصحاب سر على(ع) دانستهاند. در این میان، گروهى از رجالنویسان اهل سنتبر جدلى، بدان سببكه شیعه و از یاران نزدیك امیر مؤمنان على(ع) به شمار مىرفته،خرده گرفتهاند و او را از محدثان ضعیف شمردهاند. ابن سعد درباره او مىگوید: «حدیثش ضعیف و غیر قابل پذیرش است و تشیع وىقوى و نیرومند بود.» ابن قتیبه نیز او را در شمار بهاصطلاح غالیان شیعى چون مختار، زراره بن اعین و جابر جعفى ذكركرده است. به نظر مىرسد بهترین روش براى شناخت وى بررسىروایات گرانبهایى است كه او نقل كرده و خوشبختانه اندكى ازآنها تا امروز باقى مانده است. گواه دیگر سعادتمندى جدلىاستناد امام رضا(ع) به حدیث اوست. در روایتى مىخوانیم: حضرت رضا(ع) سخن خویش را به حدیثى كه وى از امیر مؤمنان(ع)شنیده نسبت داده است. به هر حال، جایگاه ارجمند جدلى نزدامامان معصوم (علیهم السلام) و اخلاص و علاقه فراوان او به اهلبیت (علیهم السلام) بر كسى پوشیده نیست. جدلى در مكتب اهل بیت (علیهم السلام) ابو عبد الله جدلى از معدود افرادى است كه در فضاى غمانگیزعصر على(ع) به ریسمان الهى چنگ زد و در محضر پر فیض نخستینامام(ع) به فراگیرى معارف دین پرداخت.نزدیكى و دوستى او به امام چنان بود كه حضرت جدلى را صاحباسرار خود مىدانست و حقایقى را با او در میان مىگذاشت. تفسیرآیاتى كه در باره اهل بیت (علیهم السلام) فرو فرستاده شده،سخنانى در مورد حضرت مهدى(عج) و چگونگى ظهور آن حضرت و معرفىزوایایى از شخصیتخود، بخشى از مسایلى است كه حضرت با وى درمیان نهاده است. 1- عشق به اهل بیت (علیهم السلام) و ولایت یكى از صفات برجسته جدلى دلبستگى او به اهل بیت (علیهم السلام)است. او از سر این دلدادگى در وادى بحثهاى قرآنى و روایىپیرامون اهل بیت (علیهم السلام) قدم گذارده كه هر یك از آنهاگنجینهاى گرانبهاست. جدلى مىگوید: روزى نزد امیر مؤمنان على(ع) رفتم. حضرت فرمود:آیا مىخواهى تفسیر آیهاى از آیات خدا را برایت روشن سازم؟عرض كردم: آرى فرمود: خداوند مىفرماید: (من جاء بالحسنه فلهخیر منها و هم من فزع یومئذ آمنون و من جاء بالسیئه فكبتوجوههم فى النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون) هر كس نیكى بهجاى آورد، پاداشى بهتر از آن خواهد داشت و آنان از هراس آنروز ایمنند، و هر كه بدى به جاى آورد، به رو در آتش (دوزخ)سرنگون شوند. آیا جز آنچه مىكردید سزا داده مىشوید؟ حسنه یعنى شناخت ولایت و دوستى با ما اهل بیت و سیئه به معناىانكار ولایت و دشمنى با ماست. هر كه این حسنه را با خود داشتهباشد، به بهشت مىرود; و هر كه سیئه به همراه آورد، جایگاهشدوزخ خواهد بود و هیچ عملى از او پذیرفته نیست. اهل بیت و آیه تطهیر از دیگر موضوعهاى مورد توجه جدلى مساله اهل بیت (علیهم السلام)و شان نزول آیه تطهیر است. او مىگوید: روزى نزد ام سلمه،همسر گرامى رسول خدا(ص) رفتم و از وى خواستم در باره ماجراىآیه تطهیر برایم سخن بگوید. وى گفت: پیامبر گرامى(ص) روزى بهمن فرمود:كسى را بفرست تا على و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) را بهاینجا فرا خواند. عرض كردم: جز من كسى در خانه نیست. پس حركت كردم و آن بزرگواران را از خواست پیامبر آگاه ساختم.هنگامى كه وارد منزل شدیم، على(ع) در برابر آن حضرت نشست.پیامبر(ص) امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را سمت راست وچپ خود نشاند و فاطمه(س) نیز پشتسر آنان جاى گرفت. سپسپیامبر(ص) پارچهاى خیبرى بر روى خود و آن بزرگواران كشید وگفت: خدایا، خودم و عترتم به سوى توییم نه به سوى آتش; و اهلبیت من از گوشت و خون من است. ام سلمه مىگوید: به پیامبر خدا عرضه داشتم: یا رسول الله، مرانیز در جمع آنان جاى ده. حضرت فرمود: ام سلمه، تو از همسران نیك منى. سپس از سوى خداى تعالى این آیه نازل گردید: (انما یرید اللهلیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا) خداوند فقطمىخواهد آلودگى را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاكو پاكیزه سازد. معناى (دابه الارض) ابو عبد الله جدلى مىگوید: روزى حضور على(ع) رفتم. حضرت فرمود:آیا مىخواهى پیش از آنكه كسى وارد (خانه) شود، تو را از سهچیز آگاه سازم؟ گفتم: آرى فرمود: «انا عبد الله و انادابه الارض صدقها و عدلها و اخو نبیها. الا اخبرك بانف المهدى وعینه قلت: بلى. قال: فضرب بیده الى صدره و قال انا» من بندهخدا و مصداق حقیقى و درست دابه الارض «جنبنده زمین» و برادرپیامبر روى زمین هستم. آیا بینى و چشم مهدى را به تو معرفىكنم؟ عرض كردم: آرى پس با دست مباركش به سینه خود زد و فرمود: منهستم. مضمون روایت آشكارا نشان مىدهد كه جدلى از یاراننزدیك و گنجینه اسرار امیر مؤمنان على(ع) بوده است. كلمه انفدر لغتبه چند معنى آمده كه مناسبترین و مشهورترین آن بینىاست. و كلمه عین به معناى چشم است. امام(ع) در این روایتخود را بینى و چشم حضرت مهدى(ع) معرفى كرده است. از آنجا كه بینى و چشم اصلىترین عامل شباهت افراد به شمارمىرود، منظور آن حضرت از این تشبیه بیان ویژگىهاى ظاهرى حضرتمهدى(عج) و شباهت چهره خود با سیماى حضرت مهدى(ع) است. افزونبر این، بین بینى و چشم از اعضاى بسیار دقیق و حساس و عاملدرك و بینایى است; مراد على(ع) بیان این نكته است كه چنانكهمن مىدانم و مىبینم (امور غیبى و آشكار)، حضرت مهدى(ع) نیز بههمین میزان در تشخیص و درك امور تواناست. جدلى، پیامآور قدرت علوى یكى دیگر از روایتهایى كه جدلى به نقل آن همت گمارده، حدیثخیبر است. او مىگوید: از امیر مؤمنان على(ع) شنیدم كه فرمود:هنگامى كه در خیبر را از جا كندم، از آن به عنوان سپر استفادهكردم و با كفار به نبرد پرداختم، زمانى كه خداوند سپاه كفر راشكست داد، آن را بر روى حصار آنها گذاشتم تا سپاهیان اسلام ازآن عبور كنند. پس، براى عبور مسلمانان، آن را بر روى خندقى كهكفار براى دفاع از خود كنده بودند، گذاردم. در این هنگام،مردى به حضرت گفت: درى چنین سنگنین را به تنهایى بلند كردید؟ فرمود: سنگینى در خیبر براى من مانند سنگینى سپرم بود كه درجنگهاى دیگر همراه داشتم. در گزارشى آمده است كه، پس ازپیروزى مسلمانان در جنگ خیبر، هفتاد تن به یارى یكدیگر درخیبر را جا به جا كردند. حدیث وصیت یكى دیگر از روایتهایى كه جدلى نقل كرده، حدیث وصیت على(ع) بهامام حسن(ع) است. پس از آن كه سر مبارك على(ع) با شمشیر زهرآلوددشمنان دین شكافته شد، آن حضرت در بستر بیمارى به فرزندبرومندش امام حسن(ع) چنین وصیت كرد:«فرزندم، من در این شب از دنیا خواهم رفت. پس از مرگم،مرا غسل بده و كفن كن و با حنوط جدت رسول خدا(ص) خوشبوى ساز.وقتى مرا تشیع كردید، جلو بایست; بر من نماز بگزار و در نمازتهفت تكبیر بگو; زیرا تنها براى نماز بر من و فرزندم مهدى(ع)هفت تكبیر گفتن جایز است; او كه در آخر الزمان ظهور مىكند و حقرا در زمین مىگستراند. پس از آنكه بر من نماز خواندى، قبرىبرایم آماده ساز. وقتى لحد را شكافتى، تختهاى حكاكىشده، كهپدرم، «نوح) برایم بر جاى نهاده، خواهى یافت. بدنم را بر آنچوب بگذار، هفتخشتبزرگ بر آن قرار بده و اندكى درنگ كن، سپسنگاه كن، دیگر مرا در لحد نخواهى یافت. جدلى و نهضت كربلا دوران زندگى جدلى كه از روزگار امامت على(ع) آغاز و گویا تاسال 67 هجرى ادامه یافت، دوران سراسر حماسه و شور و تلاش بود.چنانكه برخى ازروایات بیان مىكند، جدلى به دلایلى نتوانست درحماسه عاشورا شركت كند و فرزندان پیامبر خدا را مورد حمایتقرار دهد. جدلى مىگوید: نزد امیر مؤمنان(ع) رفتم; حضرت فرمود:ابو عبد الله، مىخواهى پیش از آنكه كسى وارد شود هفت موضوع رابا تو در میان نهم؟ عرض كردم بفرمایید، فدایتشوم. حضرت ضمن سخنانى فرمود: این امام حسین(ع) كشته مىشود در حالىكه تو زندهاى و او را یارى نمىكنى. سپس با دستان مباركش بهشانه امام حسین زد. من عرض كردم: به خدا سوگند، در این صورت،زندگى پلیدى خواهم داشت. جدلى در روایت دیگرى مىگوید:على(ع) با دستبه شانه امام حسین(ع) كه كنارش نشسته بود، زد وفرمود: این كشته مىشود و كسى او را یارى نمىدهد. عرض كردم: اى امیر مؤمنان، به خدا سوگند، آن روزگار زمانه بدىخواهد بود. فرمود: آرى، چنین است. مرحوم آیت الله خویى دركتاب «معجم رجال الحدیث» مىنویسد: بر خلاف نظر گروهى، اینروایتبیانكننده نگرانى و نفرت جدلى از مردمى است كه فرزندرسول خدا(ص) را یارى نمىكنند; و نشان مىدهد كه او از اینكهخود، بر اساس پیشبینى حضرت، نمىتواند در كربلا حضور داشتهباشد، ناراحت و غمگین استبه همین دلیل، جدلى زندگى در آنروزگار را پست و پلید مىداند. هر چند گزارشى مشخص و مطمئنىدر باره سبب عدم حضور جدلى در رخداد عاشورا در دست نیست; اماگویا پیش از حادثه كربلا همراه مختار و چند هزار تن از شیعیانكوفه، در زندان عبید الله بن زیاد بوده است. نقش جدلى در قیام مختار بر اساس گزارشهاى موجود، پس از آنكه جدلى موفق نشد در حماسهعاشورا به دفاع از حریم ولایتبپردازد، تصمیم گرفت در كنارمختار، به خونخواهى شهیدان كربلا، بر ستمگران كینهتوز تیغبكشد و رسالتخویش را در این عرصه به انجام برساند. او، با این هدف، در سمت فرماندهى سپاه مختار براى انتقام ازقاتلان فرزندان پیامبر(ص) نقشى جدى ایفا كرد. اندكى از تلاشهاى او در تاریخ ثبتشده كه به ذكر یك نمونه ازآن بسنده مىكنیم: پس از مرگ یزید، عبد الله بن زبیر مردم را در مكه به بیعتباخود فرا خواند و از بنى هاشم خواست تا با او بیعت كنند. هنگامى كه از بیعتبنى هاشم با خود مایوس شد، محمد ابن حنفیهفرزند امیر مؤمنان و خانواده او و هفده تن از شخصیتهاى برجستهكوفه را در محل زمزم به بند كشید و تهدید كرد اگر با او بیعتنكنند، آنها را در آتش خواهد سوزاند. محمد بن حنفیه نامهاى بهمختار نوشت و براى آزادى خود و یارانش از او كمك خواست. وقتىمختار و سپاهیانش نامه محمد را دریافت كردند، بر آن شدند تاسپاهى روانه مسجد الحرام سازند. به همین منظور، ابو عبد اللهجدلى هفتاد تن از سپاهیان كارآمد خود را بسیج كرد و همراهجمعى از سپاهیان عمیر بن طارق و یونس بن عمران رهسپارمسجد الحرام شد.آنها، در حالى كه فریاد «یا لثارات الحسین-ع-) سرمىدادندوارد مسجد الحرام و محل زمزم شدند، حلقه محاصره را شكافتند وخود را به محمد بن حنفیه رساندند. جدلى به ابن زبیر گفت: راهآنها را باز كن تا بروند. ابن زبیر گفت: تا با من بیعت نكنند، هرگز آزادشان نمىسازم.جدلى گفت: به خداى ركن و مقام و پروردگار حلال و حرام سوگند،اگر آنها را آزاد نكنى، شمشیرهاى خود را بر شما فرود خواهیمآورد. ابن زبیر گفت: به خدا سوگند، اگر به یارانم فرمان دهم، هنوزساعتى نگذشته سرهاى شما را قطع خواهند كرد. ابو عبد الله جدلىاز محمد بن حنفیه اجازه خواست تا عبد الله بن زبیر را به قتلبرساند، اما محمد اجازه نداد. در این هنگام، سپاهیان ابوالمعتمد، هانى بن قیس و ظبیان بن عمار با فریادهاى «یا لثاراتالحسین-ع-) وارد مسجد الحرام شدند، ابن زبیر، كه از هجومسپاهیان بىشمار مختار به وحشت افتاده بود، محمد بن حنفیه ویارانش را آزاد كرد و آنها همراه سپاه مختار به سوى شعب علىبن ابى طالب(ع) حركت كردند. خزان عمر |
سه شنبه 15/6/1390 - 18:55
شخصیت ها و بزرگان
ستاره اى فروزان
حـمـاسـه شـكـوهـمـند كربلا كه با ایثار شگفت انگیز حضرت امام حسین (ع ) و یـاران وفـادارش انـجـام پـذیـرفـت , همچون منشورى منور از درخشندگى و فروزندگى ویژه اى برخوردار است و هیچ حادثه اى در مسیر تاریخ تشیع همتایى بـا آن را نـدارد و بـاگـذشـت پـرتـوش پرنور, پیامش زیباتر, و وارسته همچون سـتـارگـانـى در مـنـظومه تابناك خورشید كربلا (حضرت امام حسین (ع )) به پرتوافشانى پرداختند و بوستان محمدى و گلستان علوى را معطر ساختند. یـكـى از چـهـره هـاى بـاشـكـوه این منظومه منور حضرت على اكبر(ع ) فرزند ارشـدحضرت امام حسین (ع ) است , همان رادمردى كه در بیت امامت و بوستان ولایـت پـرورش یـافـت و در جـهـت حـمـایـت از ارزشـهاى الهى و زنده كردن سـنـت مـحـمـدى (ص ) به امداد پدر بزرگوار خویش شتافت و پس از به تصویر كشیدن زیباترین صحنه شهامت , به فیض عظماى شهادت نایل آمد. ایـن نـامـدار عرصه فداكارى در جرگه قهرمانان راستینى است كه به انسانیت وفـضـیـلـت , زنـدگى بخشیده اند. او در راه حراست از شعله مقدسى كه از هر سـوتندبادهاى حوادث بر آن مى ورزید, جان خویش را سخاوتمندانه بخشید و با ایـن ایثار خود موجب شد تا ظلم و خیانت و جنایت نتواند با مخفى كردن خویش درظاهرى آراسته و مردم فریب , اندیشه ها را به جمود و زشتى و سكون وادارد.
فـریـاد پیكارگرانى چون على اكبر بود كه بر سینه تخته سنگها اصابت كرد و از آنـهـاگـذشـت و تـا كرانه هاى مكان پیش رفت و از حصارهاى زمان گذشت و سـروش رهـایـى را به گوش انسانهاى مشتاق حق و تشنه فضیلت رسانید. او در خـفـقان خونینى كه همه حلقومها را از رعب و وحشت خاموش كرده بود, فریاد كـشـیـد و بـه صف ستمگران عصر یورش برد و جان خویش را دلیرانه بر سر این خـروش نـثـار كـرد. گـرچـه به ظاهر این فریاد اعتراض را در گلویش خاموش نـمـودنـد, امـا انعكاس آن در فضاى تاریخ تشیع جاودانه پیچید و در گذرگاه پـرپـیـچ و خـم تاریخ كه قافله انسانها از آن شتابان مى گذرد, تا ابد طنین افكن است .
گلى در بوستان ولایت
عـلـى اكـبـر در خاندان عصمت , بوستان طهارت و منزل امامت مراحل تربیتى خـویـش را سپرى كرد و از این جهت شرافت و وارستگى این خاندان در وجودش تجلى یافت . او پـرورش یـافـتـه سـومـیـن فروغ امامت است كه به فضیلت , حمیت , غیرت و شجاعت آراسته و بر فرازین قله كمال و كرامت و معرفت قرار گرفته است . در صـورت و سیرت و بیان به رسول اكرم (ص ) شباهت داشت و در وقار, متانت وگـشاده رویى به كمالاتى دست یافت . احترامى كه براى پدر قایل بود, از رواب ط پـدر وفـرزندى فراتر مى رفت , زیرا در تمامى مراحل زندگى مطیع امر آن امام بـود و رضـایـت و اجـازه او را در رفـتـار و اعـمال خویش شرط اساسى موفقیت مـى دانست . به سبب تربیت خانوادگى و حالتى از پرواپیشگى كه به دست آورده بود, منزه از كردار ناروا ورفتار مذموم گردید و درستى باطن و اخلاص در نیت و صداقت در بندگى خداوندرتبه معنوى او را افزون ساخت . جـامـعـترین و بهترین سخن در خصوص معرفى فضایل او همان بیانات حضرت امـام حـسـیـن (ع ) است كه وقتى جوانش عازم میدان نبرد با اشقیا بود, به زبان جـارى سـاخـت و او را در خلق , خلق و منطق و بیان به جدش رسول اكرم (ص ) تـشـبـیه نمود واندوه خود را به خاطر مفارقت او اعلام كرد و بر قاتلانش نفرین فـرسـتـاد. ارزش معنوى این جوان تا به آن اندازه است كه پدر بزرگوارش با آن مـقـام عـصـمت و امامت ,زندگى پس از او را فنا و مرگ و زیستن با او حیات را واقعى مى داند: ((قـتـل اللّه قـومـا قـتلوك یا بنى ما اجر اهم على الرحمان و على رسوله و على انـتهاك حرمة الرسول على الدنیا بعدك العفا)) (532) خدا را هلاك كند قومى كه تو را كشتنداى فرزندم , چقدر گستاخى نموند بر خدا و هتك حرمت رسول خدا(ص ) نمودند,بعد از تو خاك بر سر دنیا. امـام بـه هـنگامى كه جوانش را در موسم میدان رفتن بدرقه مى كرد, این آیه را تلاوت فرمود: ((ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین ذریة بعضها مـن بـعـض واللّه سـمـیـع عـلـیم .)) (533) یعنى خداوند آدم و نوح و خاندان ابـراهـیم (ع ) وخاندان عمران را بر جهانیان برترى داد, فرزندانى بودند برخى از نـسـل بـرخى دیگرپدید آمده و خدا شنوا و داناست . تلاوت این آیه توسط امام در ارتباط با حضرت على اكبر(ع ) درجه اى از مكارم را براى این جوان ثابت مى كند. امـام سـجـاد(ع ) بـدن مـطهر او را در قبرى مستقل و در مجاورت مرقد مطهر پـدرش سـیـدالـشـهـدا(ع ) بـه گـونـه اى دفـن كـرد كه از بقیه قبور مشخص باشد. (534) ائمـه مـعـصـومـیـن (ع ) در روایـات , احـادث و زیـارات مستقل او را به پاكى و وارسـتگى ستوده اند. چنانكه در زیارت ناحیه مقدسه آمده است , خطاب به على
)) اكبر(ع ) بگو:((السلام علیك یا اول قتیل من نسل خیر خلیل (ع
سـیـدبن طاووس در مصابح الزائر مى گوید: ((پایین پاى حضرت اباعبداللّه (ع ) وروبـروى مـرقـد حـضـرت عـلـى اكبر ایستاده و مى گویى : السلام علیك ایها الـصـدیـق الـطـیـب اطـاهـر الـزكـى الـحـبـیـب المقرب و ابن ریحانة رسول اللّه ...)) (535)
از دیدگاه علما
سـیـد هـبـة الـدیـن شـهـرستانى ضمن آنكه على اكبر را از نسل پیامبر معرفى كـرده ,مـى نـویـسـد: ((چون قرآن تلاوت مى كرد, گویى رسول اللّه (ص ) سخن مـى گـویـد)). ومى افزاید: ((نه تنها در خصوصیات ظاهرى به پیامبر اكرم (ص ) شـبـاهـت داشـت , بـلكه در دفاع از حق , استوارى در مقابل معاندین , شجاعت و شهامت به آن حضرت شباهت داشت )). (536) شـیـخ مـحـمـد الـزهـیـرى مى گوید: ((على اكبر منتهاى فضیلت و شرافت و عزت نفس رادارا بود و ویژگیهایى چون دانش , بردبارى , سخاوت و... را در خود جمع كرده بود.)) (537) شـیـخ عـبـدالـجواد مظفرى چنین گفته است : ((على اكبر نویسنده اى توانا و خـطـیـبى جامع بود. جمیع فضایل و مكارم عدیده را صاحب بود و در میان آنها شجاعت ,بصیرت , بخشش و صداقت جلوه اى خاص داشت )). (538) خیرالدین زركلى در اثر مشهور خود, على اكبر را به عنوان جوان قریشى هاشمى و ازسـادات آل طـالب و نخستین مرد از اهل بیت كه در كربلا به شهادت رسید, معرفى مى كند. (539) خـالـد مـحـمـد خـالد, على اكبر را در شرافت نفس و شجاعت از نوادر دانسته ومـى افـزایـد: ((ایـن جـوان در كسب معارف و فصاحت بیان از جدش (حضرت على (ع ))ارث برده است )). (540) عـلامه محقق محمد على عابدین در ترجمه على اكبر مطالبى آورده كه عصاره آن چـنین است : ((على اكبر یكى از بزرگان هاشمى است كه چون ستاره اى در افـق كـربـلادرخـشندگى دارد, او ادامه دهنده طریق نبوى و مسیر حق علوى اسـت و در آسـمـان فكر و اندیشه پرتوافشان بوده , امتیازاتى چون عزمى استوار, دانش و جهاد در راه خدا را صاحب است .)) (541) عـلـى محمد على دخیل در وصفش گفته است . شما اى خواننده گرامى كجا جـوانى را مثل على اكبر سراغ دارى در ایمان وفاى در حق و تلاش براى اعتلاى حقیقت وچگونه مى توان از یاد برد كسى را كه در دامن سه امام (ع ) پرورش یافت و به اخلاق وآداب آنان تاسى كرد و راه آن سروران را پیمود)). (542) مـحـمـد على قطب در كتاب ((رجال حول الحسین )) كه به مقدمه امام موسى صدرمزین است مى نویسد.)) على اكبر از چشمه جوشان فیض , كرم و مروت پدر سـربـرآورد, پـیـشـقـدم در نبرد گردید و مورخین او را از قهرمانان بنى هاشم مـحـسـوب نـموده اند. با آنكه سن كم و عمرى كوتاه داشت از مروت و شجاعت بـرخوردار بود.او حامل نام على ابرمرد جهان بشریت , اولین مولود كعبه و اولین شهید محراب است .)) عـلامـه مـقـرم اظهار داشته است : ((ما تردید نداریم كه على اكبر جامع تمامى فـضـایـل بوده و بلكه مقامى بس والاتر در اختیار داشته و چگونه چنین نباشد و حـال آنـكـه بـه شـهـادت پـدر گرانقدرش كه واقف به ضمایر افراد است , آیینه تـمام نماى خلق محمدى است . بر قوت ایمان و بصیرت نافذ او همین بس كه در راه اعتلاى كلمه حق سر و جان فدا كرد.)) (543) آیـة اللّه الـعظمى سید شهاب الدین مرعشى نجفى (ره ) در مقدمه اى كه بر كتاب عـلـى اكـبـر عـلامه مقرم نگاشته چنین نوشته است : ((... اما بعد بر هر آن كه از بصیرت واندیشه برخوردار است جلالت آن بزرگوار و بزرگزاده یگانه روزگار و خـلـف صـالح خاندانى عظیم الشان , اسوه فضل و خرد, اعجوبه دوران ... پوشیده نـیـسـت سـرورمـان ابوالحسن على اكبر را مى گویم , شهید دشت نینوا و زاده ریحانه رسول خدا(ص ) وپاره جگر و آرامش جان او امام همام مولایمان اباعبداللّه الحسین (ع ) سالارشهیدان ...))
سه شنبه 15/6/1390 - 18:50
شخصیت ها و بزرگان
ستاره اى فروزان
حـمـاسـه شـكـوهـمـند كربلا كه با ایثار شگفت انگیز حضرت امام حسین (ع ) و یـاران وفـادارش انـجـام پـذیـرفـت , همچون منشورى منور از درخشندگى و فروزندگى ویژه اى برخوردار است و هیچ حادثه اى در مسیر تاریخ تشیع همتایى بـا آن را نـدارد و بـاگـذشـت پـرتـوش پرنور, پیامش زیباتر, و وارسته همچون سـتـارگـانـى در مـنـظومه تابناك خورشید كربلا (حضرت امام حسین (ع )) به پرتوافشانى پرداختند و بوستان محمدى و گلستان علوى را معطر ساختند. یـكـى از چـهـره هـاى بـاشـكـوه این منظومه منور حضرت على اكبر(ع ) فرزند ارشـدحضرت امام حسین (ع ) است , همان رادمردى كه در بیت امامت و بوستان ولایـت پـرورش یـافـت و در جـهـت حـمـایـت از ارزشـهاى الهى و زنده كردن سـنـت مـحـمـدى (ص ) به امداد پدر بزرگوار خویش شتافت و پس از به تصویر كشیدن زیباترین صحنه شهامت , به فیض عظماى شهادت نایل آمد. ایـن نـامـدار عرصه فداكارى در جرگه قهرمانان راستینى است كه به انسانیت وفـضـیـلـت , زنـدگى بخشیده اند. او در راه حراست از شعله مقدسى كه از هر سـوتندبادهاى حوادث بر آن مى ورزید, جان خویش را سخاوتمندانه بخشید و با ایـن ایثار خود موجب شد تا ظلم و خیانت و جنایت نتواند با مخفى كردن خویش درظاهرى آراسته و مردم فریب , اندیشه ها را به جمود و زشتى و سكون وادارد.
فـریـاد پیكارگرانى چون على اكبر بود كه بر سینه تخته سنگها اصابت كرد و از آنـهـاگـذشـت و تـا كرانه هاى مكان پیش رفت و از حصارهاى زمان گذشت و سـروش رهـایـى را به گوش انسانهاى مشتاق حق و تشنه فضیلت رسانید. او در خـفـقان خونینى كه همه حلقومها را از رعب و وحشت خاموش كرده بود, فریاد كـشـیـد و بـه صف ستمگران عصر یورش برد و جان خویش را دلیرانه بر سر این خـروش نـثـار كـرد. گـرچـه به ظاهر این فریاد اعتراض را در گلویش خاموش نـمـودنـد, امـا انعكاس آن در فضاى تاریخ تشیع جاودانه پیچید و در گذرگاه پـرپـیـچ و خـم تاریخ كه قافله انسانها از آن شتابان مى گذرد, تا ابد طنین افكن است .
گلى در بوستان ولایت
عـلـى اكـبـر در خاندان عصمت , بوستان طهارت و منزل امامت مراحل تربیتى خـویـش را سپرى كرد و از این جهت شرافت و وارستگى این خاندان در وجودش تجلى یافت . او پـرورش یـافـتـه سـومـیـن فروغ امامت است كه به فضیلت , حمیت , غیرت و شجاعت آراسته و بر فرازین قله كمال و كرامت و معرفت قرار گرفته است . در صـورت و سیرت و بیان به رسول اكرم (ص ) شباهت داشت و در وقار, متانت وگـشاده رویى به كمالاتى دست یافت . احترامى كه براى پدر قایل بود, از رواب ط پـدر وفـرزندى فراتر مى رفت , زیرا در تمامى مراحل زندگى مطیع امر آن امام بـود و رضـایـت و اجـازه او را در رفـتـار و اعـمال خویش شرط اساسى موفقیت مـى دانست . به سبب تربیت خانوادگى و حالتى از پرواپیشگى كه به دست آورده بود, منزه از كردار ناروا ورفتار مذموم گردید و درستى باطن و اخلاص در نیت و صداقت در بندگى خداوندرتبه معنوى او را افزون ساخت . جـامـعـترین و بهترین سخن در خصوص معرفى فضایل او همان بیانات حضرت امـام حـسـیـن (ع ) است كه وقتى جوانش عازم میدان نبرد با اشقیا بود, به زبان جـارى سـاخـت و او را در خلق , خلق و منطق و بیان به جدش رسول اكرم (ص ) تـشـبـیه نمود واندوه خود را به خاطر مفارقت او اعلام كرد و بر قاتلانش نفرین فـرسـتـاد. ارزش معنوى این جوان تا به آن اندازه است كه پدر بزرگوارش با آن مـقـام عـصـمت و امامت ,زندگى پس از او را فنا و مرگ و زیستن با او حیات را واقعى مى داند: ((قـتـل اللّه قـومـا قـتلوك یا بنى ما اجر اهم على الرحمان و على رسوله و على انـتهاك حرمة الرسول على الدنیا بعدك العفا)) (532) خدا را هلاك كند قومى كه تو را كشتنداى فرزندم , چقدر گستاخى نموند بر خدا و هتك حرمت رسول خدا(ص ) نمودند,بعد از تو خاك بر سر دنیا. امـام بـه هـنگامى كه جوانش را در موسم میدان رفتن بدرقه مى كرد, این آیه را تلاوت فرمود: ((ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین ذریة بعضها مـن بـعـض واللّه سـمـیـع عـلـیم .)) (533) یعنى خداوند آدم و نوح و خاندان ابـراهـیم (ع ) وخاندان عمران را بر جهانیان برترى داد, فرزندانى بودند برخى از نـسـل بـرخى دیگرپدید آمده و خدا شنوا و داناست . تلاوت این آیه توسط امام در ارتباط با حضرت على اكبر(ع ) درجه اى از مكارم را براى این جوان ثابت مى كند. امـام سـجـاد(ع ) بـدن مـطهر او را در قبرى مستقل و در مجاورت مرقد مطهر پـدرش سـیـدالـشـهـدا(ع ) بـه گـونـه اى دفـن كـرد كه از بقیه قبور مشخص باشد. (534) ائمـه مـعـصـومـیـن (ع ) در روایـات , احـادث و زیـارات مستقل او را به پاكى و وارسـتگى ستوده اند. چنانكه در زیارت ناحیه مقدسه آمده است , خطاب به على
)) اكبر(ع ) بگو:((السلام علیك یا اول قتیل من نسل خیر خلیل (ع
سـیـدبن طاووس در مصابح الزائر مى گوید: ((پایین پاى حضرت اباعبداللّه (ع ) وروبـروى مـرقـد حـضـرت عـلـى اكبر ایستاده و مى گویى : السلام علیك ایها الـصـدیـق الـطـیـب اطـاهـر الـزكـى الـحـبـیـب المقرب و ابن ریحانة رسول اللّه ...)) (535)
از دیدگاه علما
سـیـد هـبـة الـدیـن شـهـرستانى ضمن آنكه على اكبر را از نسل پیامبر معرفى كـرده ,مـى نـویـسـد: ((چون قرآن تلاوت مى كرد, گویى رسول اللّه (ص ) سخن مـى گـویـد)). ومى افزاید: ((نه تنها در خصوصیات ظاهرى به پیامبر اكرم (ص ) شـبـاهـت داشـت , بـلكه در دفاع از حق , استوارى در مقابل معاندین , شجاعت و شهامت به آن حضرت شباهت داشت )). (536) شـیـخ مـحـمـد الـزهـیـرى مى گوید: ((على اكبر منتهاى فضیلت و شرافت و عزت نفس رادارا بود و ویژگیهایى چون دانش , بردبارى , سخاوت و... را در خود جمع كرده بود.)) (537) شـیـخ عـبـدالـجواد مظفرى چنین گفته است : ((على اكبر نویسنده اى توانا و خـطـیـبى جامع بود. جمیع فضایل و مكارم عدیده را صاحب بود و در میان آنها شجاعت ,بصیرت , بخشش و صداقت جلوه اى خاص داشت )). (538) خیرالدین زركلى در اثر مشهور خود, على اكبر را به عنوان جوان قریشى هاشمى و ازسـادات آل طـالب و نخستین مرد از اهل بیت كه در كربلا به شهادت رسید, معرفى مى كند. (539) خـالـد مـحـمـد خـالد, على اكبر را در شرافت نفس و شجاعت از نوادر دانسته ومـى افـزایـد: ((ایـن جـوان در كسب معارف و فصاحت بیان از جدش (حضرت على (ع ))ارث برده است )). (540) عـلامه محقق محمد على عابدین در ترجمه على اكبر مطالبى آورده كه عصاره آن چـنین است : ((على اكبر یكى از بزرگان هاشمى است كه چون ستاره اى در افـق كـربـلادرخـشندگى دارد, او ادامه دهنده طریق نبوى و مسیر حق علوى اسـت و در آسـمـان فكر و اندیشه پرتوافشان بوده , امتیازاتى چون عزمى استوار, دانش و جهاد در راه خدا را صاحب است .)) (541) عـلـى محمد على دخیل در وصفش گفته است . شما اى خواننده گرامى كجا جـوانى را مثل على اكبر سراغ دارى در ایمان وفاى در حق و تلاش براى اعتلاى حقیقت وچگونه مى توان از یاد برد كسى را كه در دامن سه امام (ع ) پرورش یافت و به اخلاق وآداب آنان تاسى كرد و راه آن سروران را پیمود)). (542) مـحـمـد على قطب در كتاب ((رجال حول الحسین )) كه به مقدمه امام موسى صدرمزین است مى نویسد.)) على اكبر از چشمه جوشان فیض , كرم و مروت پدر سـربـرآورد, پـیـشـقـدم در نبرد گردید و مورخین او را از قهرمانان بنى هاشم مـحـسـوب نـموده اند. با آنكه سن كم و عمرى كوتاه داشت از مروت و شجاعت بـرخوردار بود.او حامل نام على ابرمرد جهان بشریت , اولین مولود كعبه و اولین شهید محراب است .)) عـلامـه مـقـرم اظهار داشته است : ((ما تردید نداریم كه على اكبر جامع تمامى فـضـایـل بوده و بلكه مقامى بس والاتر در اختیار داشته و چگونه چنین نباشد و حـال آنـكـه بـه شـهـادت پـدر گرانقدرش كه واقف به ضمایر افراد است , آیینه تـمام نماى خلق محمدى است . بر قوت ایمان و بصیرت نافذ او همین بس كه در راه اعتلاى كلمه حق سر و جان فدا كرد.)) (543) آیـة اللّه الـعظمى سید شهاب الدین مرعشى نجفى (ره ) در مقدمه اى كه بر كتاب عـلـى اكـبـر عـلامه مقرم نگاشته چنین نوشته است : ((... اما بعد بر هر آن كه از بصیرت واندیشه برخوردار است جلالت آن بزرگوار و بزرگزاده یگانه روزگار و خـلـف صـالح خاندانى عظیم الشان , اسوه فضل و خرد, اعجوبه دوران ... پوشیده نـیـسـت سـرورمـان ابوالحسن على اكبر را مى گویم , شهید دشت نینوا و زاده ریحانه رسول خدا(ص ) وپاره جگر و آرامش جان او امام همام مولایمان اباعبداللّه الحسین (ع ) سالارشهیدان ...))
سه شنبه 15/6/1390 - 18:48
شخصیت ها و بزرگان
((از جـمـله نكات جالب توجه این تالیف پربها آن است كه ثابت نموده على اكبر ازامام زین العابدین (ع ) بزرگ تر بوده است )). در تـعـزیـه بـراى ایـنكه تاثر حاضران در مجلس را برانگیزند و مردم را وادار به گریه كنند, بر ماجراى ناكامى و داماد نشدن على اكبر خیلى اصرار شده است . على اكبر: چه وصیت پسرت شوق شهادت دارد امام : آرزو بود دلم را كه تو داماد شوى زینب خطاب به برادر: نبود آرزوى شادى او امام : به دلم حسرت دامادى او ام لیلا: كـور بـادا چـشـم خـصـمـت دیـده بـوسـى مـى كـند مژده اى یاران على اكبر عروسى مى كند عمه اكبر بیا زینب به چشمان پرآب حجله عیش على اكبر بیارید از ثواب ام لیلا خطاب به على اكبر: جان مادر آرزوى شادیت را چون كنم جان مادر خصلت دامادیت را چون كنم و این نمونه از زبان مادر على اكبر: بود امیدم كه بینم شب دامادى تو حجله عیش ببندم به شب شادى تو و این بیت از زبان ام لیلا: مـدیـنـه بـا دوصـد شـادى بـریـدم رخـت دامـادى نـشـد قسمت تو را شادى , بروآهسته آهسته و على اكبر در میدان رزم : جوانان شماها عروسى كنید ز ناكامى من به یاد آورید على اكبر خطاب به شمر: خواهم روم مدینه عروسى به پا كنم شمر جواب مى دهد: اكبر عروسى تو در این دم عزا كنم على اكبر: به دل داشتم آرزو اى خدا شب عیش و بندم به دستم حنا حنایم ز خون گلویم شده مهیا اجل روبه رویم شده دل پر ز حسرت روم زین جهان بگریید بر حالم اى دوستان و سـرانـجـام وقـتـى شبیه امام نعش على اكبر را مى بیند این اشعار وهن آمیز را به عنوان زبانحال امام مى گوید: مخواه پیش عدو این قدر شكست مرا به حجله مى روى آخر ببوس دست مرا ملول گشته دل داغدار ناشادت كه من نكرده ام اى نور دیده دامادت نكرده ام پدرى اى پسر تو حق دارى ولى مكن خجلم نور دیده حق دارى به تو اگر سخن آبدار مى گویم ز من مرنج كه بى اختیار مى گویم نـسـبـت دادن چـنـین سخنى به اهل بیت نه تنها شایسته نیست , بلكه با منطق امـام حسین (ع ) سازگارى ندارد. حضرت اباعبداللّه (ع ) در واقعه كربلا نیز همان شـكـیـباى مدبر و وارسته و پرهیزگارى است كه نه تنها خود كلمه اى در جهت خـلاف مـسـیرالهى و قرآنى بر زبان جارى نمى كند, بلكه از طریق عنصر امر به معروف و نهى ازمنكر به یاران و اصحاب و خاندانش چنین اجازه اى را نمى دهد و عـلـى رغـم آن مـصائب هولناك كه در پیش رو دارد و پیشامدهاى ناگوارى كه خـاطـر مـبـاركـش را آزارمـى دهد, در چنین وضع خطرناك و تعیین كننده اى سخنانش از حكمت و معرفت وبصیرت موج مى زند و از هرگونه عبارات عامیانه و توام با قباحت پاك ومبراست . شـهـیـد مـطـهـرى بـه شـدت از چنین مضامین توام با وهن به ساحت مقدس اهـل بـیت ناراحت شده مى گوید: ((شما را به خدا ببینید حرفهایى را كه گاهى وقـتـهـا از یك افراددر سطح پایین مى شنویم كه مثلا مى گویند من آرزو دارم عروسى پسرم را ببینم , به فردى چون حسین بن على (ع ) نسبت مى دهند, آن هم در گرما گرم زدوخورد كه مجال نماز خواندن نیست (569) ایـشـان عـقـیـده دارد: ((شـعارهایى كه در نوحه سراییها سر مى دهید حسینى بـاشـد,نـوحـه بسیار خوب , ائمه اطهار دستور مى دانند افرادى كه شاعر بودند, نـوحه خوان بودند, بیایند براى آنها ذكر مصیبت بكنند, نوحه سرایى و سینه زنى و زنـجـیرزنى كنند, من با همه اینها موافقم , ولى به شرط اینكه شعارها, شعارهاى حسینى باشد نه شعارهاى من درآورى , نوجوان اكبر من , نوجوان اكبر من , شعار حسینى نیست .)) (570) مـقـام مـعـظـم رهـبـرى حضرت آیت اللّه خامنه اى نیز نسبت به چنین عبارات وهـن آلـودابـراز نـاراحـتـى كـرده و فرموده اند: ((وقتى در مورد روضه عاشورا مـى خواهید براى على اكبر روضه بخوانید یا جزئیات مربوط به حوادث على اكبر را ذكـر كنید, حالاممكن است بعضى با زبان بهترى ذكر كنند و بعضیها نتوانند, لـكـن حـادثـه بـاید ذكرشود... اشعارى كه در آنها نسبت به ائمه استهجان است خـوانـده نـشود, اشعارى هست كه جنبه هاى عاطفى قوى دارد افراد اشعارى را مـى خـوانـنـد كه آدم دلش نمى خواهد حتى براى پدر و پسر او هم خوانده شود, یـعنى تعبیراتى مى كنند كه درآنها نوعى استهجان وجود دارد, نباید بوى ذلت و خـاكـسـارى نـسـبـت بـه ائمـه و نـسـبت به شجاعان كربلا در اشعار استشمام شود)). (571) از نـظـر مـنـابـع تاریخى مستند به روایتهاى منقول از اهل بیت یا متكى به نظر محققان وعلماى شیعه اینكه گفته اند على اكبر مجرد زیسته است صحت ندارد و اصولا بافرهنگ اهل بیت سازگارى ندارد, چراكه آن بزرگواران پیروان خویش را سـفـارش نـمـوده اند كه زمینه هاى ازدواج فرزندان خود را فراهم نموده و به تـاخـیـر نـیـفـكـنند.آنوقت چگونه حضرت امام حسین (ع ) سنت جد خویش را ایـن گـونـه نـادیـده مـى انگارد و براى جوان بیست و هشت ساله خود همسرى برنگزیده است ؟ در مـدارك تـاریـخـى متقن آمده است كه على اكبر, ام ولد (مادر فرزند) یعنى كـنـیـزحـضـرت امـام حسین (ع ) را به زنى اختیار نموده و مرحوم مجلسى در بـحـارالانـوار ومیرزا حسین نورى در مستدرك الوسائل و محدث قمى در نفس المهموم این نكته راآورده اند. (572) شـیـخ كلینى در كتاب كافى زیارتى را به نقل از امام صادق درباره حضرت على اكـبـرآورده كه در آن به همسر و فرزند داشتن على اكبر تصریح گردیده است : ((... صلى اللّه علیك و على اهل بیتك و عترتك الاخیار...)) مـحـدث عـالـیقدر ابن قولویه در كتاب الزیارات نیز زیارتى را از امام صادق (ع ) دربـاره عـلـى اكـبـر روایت نموده كه در بخشى از آن مى خوانیم : ((... صلى اللّه عـلـیك و على عترتك و اهل بیتك و آبائك و ابنائك )) كه ادعاى همسر و فرزند داشتن على اكبر راقوت مى بخشد. 2 - شـگـفـت آنـكـه حضرت امام حسین (ع ) كه طبق نقل تعزیه , فرزند بیست و هشت ساله خود را داماد نكرده , مى خواهد طبق وصیت برادرش امام حسن (ع ) و بـاملاحظه دستخط آن امام , دخترش را به قاسم سیزده ساله بدهد. ماجرایى كه حـتـى نـوجـوانى چون قاسم از مطرح شدن آن تعجب مى كند: قاسم خطاب به عمویش امام حسین (ع ): اى تـو را از آب رحـمـت شـد سـرشـت جـان پـاك ایـن چـه فـرمایش بود اكبر فتاده چاك چاك روز عـشـرت زیـر چـرخ آبـنـوسـى نیست نیست اندرین ماتمسرا وقت عروسى نیست نیست لـیـك چـون حـكـم تـو مى باشد تخلف كى رواست حكم تو حكم پیمبر حكم او حكم خداست امام : تهى كنم دل از غصه شادمان دارم خیال عیش من پیر چون جوان دارم در این مجلس تعزیه جمع متناقضین و حالتهاى متضادى دیده مى شود. عروسى وعـزادارى , نـعـش حـضـرت عـلـى اكـبـر در میان مانده و در حالى كه ام لیلا برایش سوگوارى مى كند, خواهر آن جوان شهید را به ازدواج قاسم درمى آورند و در مقابل كشته برادر, خواهر به حجله عروسى مى رود پـیـتـر جى چلكووسكى كه خود تماشاگر این تعزیه بوده , در توصیف آن نوشته است :((سرانجام نعش (على اكبر) بر صحنه اصلى روبه روى حجله گاه عروسى قرار داده مى شود, در طرفى از صحنه مراسم عزا با گوشه هایى از غمنوا تشكیل مى شود,تماشاگران موى مى پریشند و بر سینه مى زنند و در طرف دیگر صحنه مراسم عروسى با همراهى نواى سرورانگیز ادامه مى یابد)) (573) فاطمه نوعروس : جان برادر شهزاده اكبر رفتى ز دستم جان برادر دل پر ز حسرت رفتى ز دنیا كامى ندیدى جز تیغ و خنجر و در پـاسـخ عـمـه اش زیـنـب كـه از وى مـى خـواهـد تـا بـراى عروسى آماده شود,مى گوید: چه گویم عمه بى غمگسارم خدا داند كه از غم دل ندارم نمى بینى عمویم گشته بى سر چو سرو افتاده اكبر در كنارم مادر قاسم : مادر على اكبر خواهر نكومنظر رخت تو نما در بر وقت عیش و شادى شد ام لیلا: مى كنى دلم را خون از چه خواهر محزون نوجوان من مرده دست از سرم بردار زنان حرم هم در عروسى شركت دارند و هم براى على اكبر سوگوارند: همه كف زنید و خندید نى و دف زنید و بندید زوفا حنا ببندید بزنید طبل شادى على جان چرا فتادى سرو جان به باد دادى ایـن مـاجـرا كـه در مضامین تعزیه مطرح شده , هیچگونه بنیان تاریخى ندارد و كذب محض است . مـرحوم مجلسى در صفحه 93 كتاب تذكرة الائمه (چاپ سنگى ) دامادى قاسم راتـكـذیـب كرده و شهید آیت اللّه قاضى عقیده دارد: ((موضوع مزبور در كتابى به غیر ازمنتخب شیخ طریحى پیدا نشده و او هم تصریح كرده كه در كتب معتبر نـیـافـتـه و مـورداعتماد قرار نداده است و مى نویسد: به نظرم مى رسد كه قصه عـروسـى قـاسـم كه هنوزبه حد بلوغ نرسیده اشتباه شده و قصه عروسى حسن مثنى به صورت قاسم به نام قاسم در افواه شهرت یافته , چون فاطمه (علیهاسلام ) را حـضـرت سـیـدالشهدا(ع ) به حسن مثنى در مكه تازه تزویج كرده و عروسى نموده بود كه در حضور عمویش به كربلا آمده است .)) (574) مـقـام مـعـظـم رهبرى حضرت آیت اللّه خامنه اى , طى دیدارى كه در تابستان سـال1367 بـا اعـضـاى ستاد دعا و مجمع الذاكرین در قرارگاه كربلا در اهواز داشته اندفرموده اند: ((روضـه دامـادى قـاسـم چـیزى است كه یا قطعا یا به احتمال زیاد رد آن ثابت شـده اسـت , حـال مـا بـیاییم و پسر سیزده ساله امام حسن (ع ) را در كربلا داماد كنیم حاجى نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان مى گوید: ((ملاحسین كاشفى اولین كسى اسـت كـه ایـن مـطـلـب را در كـتـابى به نام روضة الشهداء نوشته و اصل قضیه صددرصد دروغ است )). (575) 3 - هـمـیـن فـاطـمـه اى كه در این ماجرا به عقد قاسم در كربلا درمى آید, در شبیه نامه دیگرى در مدینه به سر مى برد, چشم انتظار على اكبر است و این گونه نیست كه حضرت امام حسین (ع ) دو فاطمه داشته كه یكى در كربلا و دیگرى در مـدیـنـه بـوده است و اینكه او را ((صغرى )) گفته اند به خاطر آنكه نامش با نام مبارك حضرت فاطمه زهرا(س ) اشتباه نشود و شگفت اینكه در تعزیه این تناقض را شاهدیم . مـرد عـربـى در تـعزیه حضرت على اكبر(ع ) و در كشاكش نبرد او با ظالمان از مدینه مى رسد و خطاب به على اكبر مى گوید: شوم تصدق جان تو اى على اكبر من از مدینه رسول تو باشم اى سرور كتابتى ز براى تو خواهرت صغرى نوشته است براى تو اى نكوسیما و على اكبر به سكینه : نمودم وعده بر صغراى محزون كه آیم در مدینه اى جگرخون سكینه : عجب رفتى مدینه , اى برادر به نزد خواهر زار مكدر و عـلـى اكبر از سكینه كاغذ و قلمدانى مى خواهد, تا براى فاطمه صغرى كه در مدینه به سر مى برد نامه بنویسد: سكینه : نویس بهر خواهران بلا رسد به هر زمان از این بلاى ناگهان خزان شده بهارمن سكینه : نویس بهر فاطمه چشم آبدار من كه اى حمیده خواهرم مباش انتظار من مـجـلـس تـعزیه اى است تحت عنون فاطمه صغرى (س ) كه طى آن این دختر امام بیمار است و در مدینه چشم انتظار پدر, برادران و عموهاست و على اكبر در عالم خواب به سراغش آورده و گوید: اى به غرقاب بلا اى فاطمه مانده غرق ابتلا اى فاطمه در ایـن شـبـیـه نـامـه مـرغـى گـزارش كـربـلا را به اطلاع فاطمه دختر امام حسین (ع )مى رساند, آن هم به زبان عربى قتل الحسین بكربلا ذبح العطشان بنینوا (576) مـضـامـیـن ایـن تـعـزیه از كتاب روضة الشهداى ملاحسین كاشفى اخذ شده و سندیت ندارد. این فاطمه در كربلا بوده و با نیزه ستمگران مجروح مى شود و در كوفه خطبه خوانده و مورد وثوق حضرت امام حسین بوده است . 4 - بـخـش مـهـمـى از مـجـلـس تـعـزیـه حـضـرت على اكبر به برخوردهاى بـسـیـاراحساساتى بین على اكبر و مادرش ام لیلا و نیز گفتگوى این زن با امام حسین (ع ) وزینب (س ) اختصاص یافته است . این موضوع نیز اعتبار تاریخى ندارد و مـى گویدیكى از تاثرات امام حسین (ع ) درگذشت ام لیلا بوده , و علامه مقرم احتمال داده كه قبل از ماجراى كربلا درگذشته , ولى مرحوم دربندى در كتب اسـرار الشهادة از برخى منابع غیرموثق و مجهول المؤلف نقل كرده كه ام لیلا در كربلا حضور داشته است استاد شهید مرتضى مطهرى مى فرماید: ((نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا كـه یـكـى از مـعـروف ترین قضایا شده است و حتى یك تاریخ هم به آن گواهى نـمـى دهـدقـضـیـه لیلا مادر على اكبر(ع ) است , البته ایشان مادرى به نام لیلا داشته اند, ولى حتى یك مورخ نگفته كه لیلا بوده است .)) (577) حـاجـى نـورى (صـاحـب مـسـتـدرك الوسائل ) مى نویسد: ((آنچه روضه خوان مـى خـواندكه بعد از رفتن على اكبر به میدان و آمدن آن حضرت (امام حسین ) به نزد مادرش واینكه به لیلا فرمود برخیز و برو در خلوت و دعا كن براى فرزندم تا آخر آن , تمام دروغ است .)) (578) مـحـدث قـمى هم مى نویسد: ((در مقاتل و كتب معتبره ذكرى از بودن لیلا در كـربـلا یاكوفه یا شام نیست .)) (579) و در اثر دیگر خویش اظهار مى دارد كه : ((من به ماخذى دست نیافتم كه دال بر آمدن لیلا به كربلا باشد.)) (580) 5 - آنـگـونـه كـه شـیـخ مـفید در ارشاد و سیدبن طاووس در لهوف آورده اند: ((وقـتـى حضرت على اكبر خواست به میدان برود, امام بدون درنگ به وى اذن داد.)) آیت اللّه عبداللّه جوادى آملى مى گوید: ((على اكبر فرزند ابى عبداللّه (ع ) با قـلبى مطمئن به میدان رفت و حسین بن على (ع ) با همان حالت فرزند را اعزام كرد... حب على اكبر در قلب حسین مانع اعزام وى نیست , چون قلب , قلب الهى اسـت , عـلى اكبر دربیرون دروازه دل حسین جاى دارد, و حسین هم در بیرون دروازه على جاى دارد نه در درون , سراسر شبستان دل حسین (ع ) مهر خداست و سـراسـر بـوسـتان دل على اكبر هم علاقه به خداست ... هم پدر و هم پسر خدا مـى طـلـبـنـد, هم او استجازت مى كند و هم این در كمال رضا اجازت مى دهد, سرش آن است كه قلب هر دو به یادحق متیم است )) (581) امـا مـتـاسفانه در تعزیه , ضد این حقیقت به گونه اى تصویر شده و شبیه خوانان بـاخـوانـدن مضامین به عنوان زبان حال امام و فرزندش اینگونه به حاضرین در مجلس تفهیم مى كنند كه امام مانع به جنگ رفتن على اكبر بود. على اكبر: اذن ده تا بكشم تیغ روم سوى جدال ننهم یك تن از این قوم ستمكار دنى امام : راضیم دل نشود جان پدر كاندر دهردست و پا در یم خون در بر بابت بزنى در اشعارى دیگر از زبان امام چنین گفته مى شود: اى على اكبر محروم ز جان آمده سیر كى توانم نگرم كشته ات از خنجر و تیر مـن ز خود مى گذارم لیك گذر از تو محال ره وسیع است پسر جان تو به خود سخت مگیر تو جوانى و مرا آمده پیرى نزدیك حیف باشد تو جوان كشته , بمانم من پیر و این نمونه از زبان امام : على تو اكبر اولادى و چو كشته بگردى دگر كجا ز كه جویم على اكبر دیگر على اكبر: پـدر دل از عـلـى اكبر بكن به خود مپسند كه هر زمان به فرات اینچنین نظاره كنم امام : جوان نوبرم اى سرو بوستان پدر رضا نمى شوم از نزد من روى به سفر امام به درگاه خدا استغاثه كرده و مى گوید: اللّه اللّه اى حى بارى اكبر ربوده از من قرارى او اذن خواهد من دل ندارم هوشم ز سر شد زین بردبارى بـه نظر مى رسد این مضامین از كتاب روضة الشهداى ملاحسین كاشفى گرفته شده است , زیرا در این اثر مى خوانیم : ((امام حسین (ع ) و خواهران و دخترانش از خیمه هابیرون دویده بر دست و پاى على اكبر افتاده و در منع كردن محاربه , داد مـبـالـغه دادند, امام حسین (ع ) نیز اجازت نمى فرمود و على اكبر زارى و تضرع مـى نـمـود وسـوگـنـدهـاى عـظـیـم بـه پدر مى داد و قطرات اشك از چشم مـى گـشـاد)) (582) متاسفانه در كتاب مقتل گونه محرق القلوب نیز موضع مزبور با الهام از روضة الشهداء آمده است .)) (
سه شنبه 15/6/1390 - 18:42
اهل بیت
مادر مسلم (ع)
فرزندان شجاع زاییده مادرانی پاکدامن و شجاع هستند. نقش و تأثیر مادر در تربیت فرزند بیش از پدر است. مسلم زائیده بانویی سترگ و پاکدامن از سرزمین نَبط و خاندان آل فرزندا بود.(10)
نبطیان ساکنان قدیم سرزمینی بودند که عراق را در برمی گرفت و در مجاورت حجاز بود. آنان رمه دار و کشاورز بودند(11) و هجده پادشاه بر آن سرزمین حکم رانده بودند. تمدن آنها به هفتصد سال پیش از میلاد حضرت مسیح (ع) باز می گردد. وقتی دولت تشکیل دادند به ضرب سکه هایی با نام پادشاهان خود مبادرت ورزیدند. آنان دارای قوانین رسمی بودند.(12)
در اینکه نبطیان عرب بوده اند یا عجم بین تاریخ نگاران اختلاف نظر وجود دارد. برخی آنها را عرب دانسته اند که از نام پادشاهان آنها به این نتیجه رسیده اند و دلیل دیگر آنها سکونت این قبایل در اطراف خلیج فارس و بین النهرین است.(13) برخی دیگر نیز بر آن اند که آنها از نوادگان نبیط بن سام بن نوح بوده و کلدانی مذهب بوده اند و بازماندگان آشوریان می باشند.(14)
نام دقیق مادر حضرت مسلم (ع) در تاریخ نیامده است و اخبار پراکنده ای در مورد نام و هویت او وارد شده است. برخی بر این باور هستند که او کنیزی بوده که عقیل او را از شام خریداری نموده است(15) و نام او را حُلَیّه(16)، برخی او را علیه(17) و برخی دیگر او را را حلبه(18) خوانده اند.
ابن ابی الحدید در این باره می نویسد روزی معاویه از عقیل پرسید: «آیا تو حاجتی داری که من آن را بر آورم؟» عقیل پاسخ گفت: «آری می خواستم کنیزی بخرم اما صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نمی فروختند [و من توان خریداری آن را نداشتم]».
معاویه به ریشخند گفت: «ای عقیل! تو که کوری پس با کنیزی که فقط پنجاه درهم بیارزد بی نیاز می شوی چه نیازی است کنیزی بخری که چهل هزار درهم ارزش دارد؟» عقیل نیز که به صراحت لهجه و پاسخ گزنده مشهور بود بی درنگ گفت: «آری [نابینا هستم] اما دوست دارم برایم پسری بزاید که چون او را به خشم آری با شمشیرش گردنت را بزند». معاویه خنده خود را فرو خورد و گفت: «ابایزید! با تو شوخی کردم[ناراحت مشو!]» سپس دستور داد همان کنیز را برای او خریداری کنند. عقیل از آن کنیز صاحب مسلم شد.(19)
علاقه پیامبر(ع) به خاندان عقیل
پیامبر اکرم (ص)، علاقه فراوانی به عقیل داشت و همواره به او احترام می گذاشت. گاه که نزد پیامبر اکرم (ص) می آمد رسول خدا (ص) ضمن احترام به او می فرمود: «آفرین بر تو باد ای ابایزید! چگونه ای؟» پاسخ می گفت: «پروردگار تو را به خیر و سلامتی دارد ای اباالقاسم! خوب هستم».(20) روزی امیرالمؤمنین (ع) از پیامبر اکرم (ص) پرسید:
«ای رسول خدا (ص)! آیا عقیل را دوست می داری؟» پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:
«آری به خدا! او را به دو جهت دوست می دارم یکی به خاطر خودش و دیگری به خاطر دوستی ابوطالب با او». سپس در آینده روشن فرزند برومند او مسلم (ع) نگریست و فرمود: «و اما فرزندش در راه محبت و دوستی فرزند تو کشته می شود و اشک دیده مؤمنان بر او فرو می ریزد و فرشتگان مقرب درگاه خدا بر او درود می فرستند» سپس اشک در چشمان مبارکش حلقه زد؛ آنقدر که بر سینه اش فرو چکید. آنگاه دست به سوی آسمان بلند کرد و عرض نمود:«از آنچه پس از من بر سر خاندانم می آید به خدا شکایت می آورم».(21)
امام سجاد(ع) نیز علاقه فراوانی به خاندان عقیل داشت. روزی از ایشان پرسیدند: «چرا در بین پسر عموهآیتان بیشتر علاقه به فرزندان عقیل دارید تا فرزندان جعفر؟» فرمود: «هرگاه فداکاری آنان را در راه حسین بن علی (ع) به یاد می آورم دلم می سوزد و به حا لشان رشک می برم».(22)
جوانی مسلم (ع)
مسلم (ع) جوانمردترین فرزندان عقیل بود.(23) وقتی پدرش از دنیا رفت او جوانی رعنا و رشید شده بود. تصمیم گرفت برای اداره خانواده خود قطعه زمینی را که از پدرش برجای مانده بود بفروشد و زندگی را سر و سامان دهد. چون هر کسی را توان خریدن آن زمین نبود سراغ معاویه رفت و به او گفت: «من در فلان جای مدینه زمینی دارم که صد هزار درهم ارزش دارد. آمده ام آن را بفروشم». معاویه پذیرفت و زمین را به همان مبلغ از مسلم (ع) خریداری کرد.
مدتی گذشت و خبر این معامله به امام حسین (ع) رسید. امام بی درنگ نامه ای با این مضمون به معاویه نوشت: «تو نوجوانی از بنی هاشم را فریفته ای و زمینی را که از آن او نبوده خریداری نموده ای. پولت را بگیر و زمین را به خودمان بازگردان». دلیل مخالفت امام با این معامله جلوگیری از گسترش سلطه معاویه بر شهر پیامبر (ص) و پیشگیری از تسلط او بر بنی هاشم بود. امام صلاح نمی دید که قسمتی از شهر پیامبر (ص) به تملّک معاویه درآید و به واسطه آن زمینه غلبه او بر بنی هاشم به وجود آید. نامه امام به دست معاویه رسید. معاویه پیکی سراغ مسلم (ع) فرستاد. وقتی مسلم (ع) به دربار آمد معاویه نامه امام را به او نشان داد و از او خواست که مال او را برگرداند و زمین خود را پس بگیرد. سپس به کنایه به مسلم (ع) گفت: «گویا تو چیزی را که مالک آن نبوده ای به ما فروخته ای! مال مرا پس بده و زمینت را بگیر».
مسلم (ع) از سخن کنایه آمیز و اتهام ناروای معاویه برآشفت و شمشیرش را کشید و گفت: «این کار را بدون اینکه گردنت را با این شمشیر بزنم انجام نخواهم داد». معاویه این جمله را پیشتر از عقیل در مورد فرزندش شنیده بود که «می خواهم صاحب فرزندی شوم که چون او را به خشم آوری با شمشیرش گردنت را بزند». پیشگویی عقیل در مورد فرزندش درست درآمده بود از این رو معاویه از این اتفاق به شدت خنده اش گرفت به اندازه ای که دیگر نمی توانست جلوی خنده خود را بگیرد به طوری که از شدت خنده از پشت بر زمین افتاد و دست بر شکمش گذاشته و پاهای خود را به زمین می کشید.(24)
ازدواج و فرزندان مسلم (ع)
«زنان پاک از آن مردان پاک اند».(25) مسلم (ع) در دامان پر مهر عموی بزرگوار خویش امیرالمؤمنین (ع) پرورش یافته بود. امام، مسلم (ع) را شایسته دامادی خویش می بیند و مسلم (ع) افتخار می یابد که با رقیه(ع) دختر امیرالمؤمنین (ع)(26) ازدواج نماید.(27) تعداد فرزندان ذکر شده برای ایشان بین دو تا چهارده فرزند در تغییر است که البته این تعداد خالی از مبالغه نیست. در منابع کهن تنها نام چهار یا پنج یا هفت تن از آنها برده شده است که عبارت¬اند از: عبدالله، محمد(28)، علی(29)، مسلم(30)، حمیده(31) (عاتکه)، ابراهیم(32) و عبدالرحمن(33).
و نام های دیگری چون:
ابو عبدالله(34)، ابو عبیدالله(35)، احمد(36)، جعفر(37)، عبیدالله(38)، عون(39) و ... بدان افزوده شده است که به دلیل تشابه اسمی با پسر عموهای خود و یا عموهای خود که فرزندان عقیل بوده اند این اشتباه رخ داده است.
مدت عمر
اگر چه تاریخ دقیق ولادت حضرت مسلم (ع) چندان مشخص نیست اما با در نظر گرفتن سن فرزندان او که در کربلا به شهادت رسیده اند و نیز با توجه به رویدادهایی که در دوران زندگانی حضرت مسلم (ع) به وقوع پیوسته و نیز شرکت در جنگ هایی که تاریخ آشکارا از حضور مسلم (ع) در آنها نام برده است می توان سن تقریبی ایشان را به هنگام شهادت تخمین زد.
برخی تصریح کرده اند که مسلم (ع) هنگام شهادت 35 سال داشته است.(40) اما این عدد نیز نمی تواند نشان دهنده سن واقعی ایشان باشد زیرا او در جنگ صفین نیز حضور داشته است. این جنگ در سال 37 هجری یعنی 23 سال پیش از شهادت او به وقوع پیوسته یعنی با این حساب او در آن جنگ 12 ساله بوده که بعید به نظر می رسد از این گذشته او در فتوحات زمان خلیفه دوم نیز شرکت داشته است.
این رویداد حتی اگر در واپسین سال خلافت عمر، سال 23 هجری نیز رخ داده باشد(41) پیش از ولادت مسلم (ع) خواهد بود. پس ناگزیر نمی توان نظر پیش گفته را مبنی بر 35 سال بودن مدت عمر ایشان پذیرفت زیرا طبق این نظر، ولادت حضرت در سال 25 هجری روی داده است که پذیرفته نیست. بنابراین به هیچ روی گفته هایی این چنین که گاه در کتاب های رجالی شیعه نیز دیده می شود و عمر ایشان را 28 سال بیان می دارد(42) به هیچ روی قابل قبول نیست.
در یک جمع بندی می توان گفت ولادت آن بزرگوار در سال 7 یا 9 هجری بوده و سن ایشان هنگام شهادت در ذی حجه سال 60 هجری بیش از پنجاه سال بوده است.(43)
پی نوشتها :
1) شیخ عباس قمی، الکنی و الألقاب، تهران، انتشارات کتابخانه صدر، چاپ پنجم، 1368 . ش، ج 1، ص 108.
2) ابوالحسن علی بن ابی القاسم بن زید البیهقی، لباب الأنساب، قم، مکتبه آیت الله المرعشی النجفی، چاپ اول، 1410 ه . ق، ج 1، ص 379.
سه شنبه 15/6/1390 - 18:23
شخصیت ها و بزرگان
مسلم بن¬عقیل (ع) از شخصیت های سرشناس تاریخ اسلام است که در قیام شکوهمند عاشورا نقش کلیدی و مهمی را عهده دار بود. او از سوی امام حسین (ع) مأموریت یافت شهر کوفه را به کانون انقلاب حسینی تبدیل نماید چرا که کوفیان درخواست های فراوانی مبنی بر دعوت امام به شهر خود نمودند. اما پس از اعزام مسلم (ع) به کوفه، برخی هواداران حاکمیت اموی از جریان آگاهی یافته و مراتب را به اطلاع یزید رسانیدند. از آنجا که حکومت یزید تازه استقرار یافته بود و از سلسله اموی عمر چندانی نمی گذشت، تصمیم گرفت این تحرکات سیاسی را به شدت سرکوب نماید. او برای این کار از عبیدالله بن زیاد و ایجاد تبلیغات روانی او بهره گیری کرد. تبلیغات سوء عبیدالله تأثیر فراوانی بر کوفیان گذاشت و در جلوگیری از یاری رسانی آنان به فرستاده امام مؤثر واقع شد. مسلم (ع) تنها شد و با بیعت شکنی کوفیان مواجه گردید و پس از مدتی دستگیر و در برابر چشمان حیرت زده کوفیان گردن زده شد. گفتنی است آنچه بیشتر در مورد این شخصیت مهم تاریخ اسلام گفته یا شنیده شده بیشتر درباره شهادت و قیام اوست اما این مقاله به کودکی و خانواده او پرداخته است. چرا که زندگی ایشان یعنی از ولادت تا پیش از واقعه عاشورا در هاله هایی از ابهام فرو رفته است. ضرورت این موضوع وقتی بیشتر می شود که می بینیم زندگانی شریف حضرت مسلم (ع) پیش از واقعه عاشورا نیز دربردارنده رویدادها، تلاش ها، موفقیت ها و افتخارات زیادی است که کمتر بدان توجه شده است.
طلوع مهر
برگ های کتاب کهن تاریخ ورق خورد و در صفحه ای مبهم، تولد کودکی از تبار آل ابوطالب را نشان داد. خانه، خانه عقیل فرزند دوم ابوطالب بود. صدای نخستین گریه نوزاد، در سکوت شب و آرامش پنجره ها پیچید. فرزندی دیگر به شمار فرزندان عقیل افزوده شد و سرزمین حجاز گهواره نوزاد خجسته دیگری از نوادگان فاطمه بنت اسد(ع) گردید. اگر چه آن برگ زرین کتاب تاریخ در گذر ایام و طوفان حوادث به دست فراموشی سپرده شد و روز ولادت نوزاد فرخ فال عقیل از خاطر پیر فرتوت تاریخ سترده شد اما شیرینی زاد روز او در کام دشت های تفتیده شهر پیامبر (ص) و نسیم گرم آن تا ابد باقی ماند.
نوزاد «مسلم» نامیده شد؛ نامی زیبنده برای یک مسلمان که هر صبح و شام رو به کعبه، سجده می آورد.
پدر مسلم (ع)
ابوطالب عموی پیامبر اسلام (ص) که نام اصلی اش عبد مناف بن عبدالمطلب بود(1) چهار پسر به نام های طالب، عقیل، جعفر و علی (ع) داشت.(2) او پیش از به دنیا آمدن امیرالمؤمنین علی (ع)، عقیل را از دیگر فرزندان خود بیشتر دوست می داشت.(3) عقیل ده سال از طالب کوچکتر و ده سال از جعفر بزرگتر بود.(4) عقیل مردی عائله مند بود و فرزندان زیادی داشت. کنیه او ابا یزید بوده و وی را بدان می خواندند.(5) برخی از دانشمندان نسب شناسی شمار فرزندان او را 18 تن(6) و برخی دیگر تعداد آنها را تا 20 فرزند برشمرده اند که نام های آنان عبارت است از: یزید، اسماء، عبدالله، سعید، جعفر اکبر، سعید احول، مسلم، عبدالله اکبر، عبدالله اصغر، عبدالرحمن، علی اکبر، علی اصغر، حمزه، عیسی، عثمان، امّ¬هانی، رمله، زینب کبری، فاطمه و زینب صغرا.(7)
در مورد شخصیت عقیل اخبار گوناگونی وارد شده است که برخی از آنها به دور از جانبداری های اموی نبوده و از گزند خدشه به دور نیست. در تاریخ داستان هایی در مورد او نقل شده است که این شبهه را تقویت می نماید چرا که عائله مندی و اظهار نیاز او نزد برادرش علی (ع) در مورد گرفتن سهم خود از بیت المال سبب اتهام های ناروا به او شده است. این موضوع درست است که او نیاز مالی زیادی داشته و در فشار اقتصادی زیادی به سر می برده است اما این موضوع هرگز بدان معنی نیست که او از دایره حق مداری بیرون می رفته است.(8)
افزون بر آن عقیل، مردی آگاه و دانشمند بود و در بین قریش فردی سرشناس و محترم به شمار می آمد که بهره کاملی از دانش انساب داشت. قبائل و بزرگان عرب را به نیکی می شناخت و از حسب و نسب آنان آگاه بود تا آنجا که حتی در موردی امام علی (ع) از او خواست که از بین قبائل عرب، زنی پاکدامن از طایفه ای نجیب و وارسته برگزیند تا برای او پسرانی شجاع به دنیا آورد.
عقیل با اینکه پیرمردی سالخورده و نابینا بود توانست به خوبی از عهده این آزمون به درآید و فاطمه کلابیه را که بعدها امّ البنین نام گرفت برای همسری امام برگزیند. از این رو او بسیار مورد احترام بود. روزها برای او در مسجد پیامبر (ص) گلیمی می گستردند و او بر آن می نشست و به پرسش های مردم در مورد نسب ها، جنگ ها و ... پاسخ می داد.(9)
سه شنبه 15/6/1390 - 18:20
شخصیت ها و بزرگان
برأ بن عازب |
شهر «یثرب » (مدینه) دستخوش تحول و دگر گونى بزرگى شده بود و كم كم اشعه تا بناك آئین نو خاسته اسلام، از مرز مكه گذشته در مناطق دیگر نیز نور افشانى مىكرد.
بیش از یك سال از ورود نخستین مبلغ اسلام (مصعب بن عمیر) به شهر یثرب مىگذشت، در این مدت، تعداد قابل توجهى از مردم یثرب به اسلام گرویده بودند، و هر روز كه مىگذشت عده بیشترى به اسلام گرایش پیدا مىكردند
«مصعب بن عمیر» اصول و تعالیم اسلام را با یثربیان تعلیم نموده، زمینه را براى ورود پیامبر (صلی الله علیه وآله)به آن شهر آماده كرده بود، به طورى كه هر كس از مسلمانان مكه وارد یثرب مىشد، مردم با شور و شوق فراوان مىپرسیدند: پیامبر چه مىكند و كى به شهر ما خواهد آمد؟
موج گسترش آئین اسلام، در محیط یثرب، اختصاص به مردان یا بزرگسالان نداشت، بلكه به قدرى سریع و عمیق بود كه در مدت كوتاهى، حتى زنان و كودكان نیز باقر آن، متن اصلى آئین اسلام آشنا شده بودند.
برأبن عازب» كه در آن زمان 13 سال داشت یكى از كسانى بود كه پیش از ورود پیامبر به یثرب، با خلاصهاى از تعالیم اسلام آشنا شده بود.
وى مىگوید: «پیش از آن كه پیامبر (صلی الله علیه وآله) به شهر یثرب هجرت كند تعدادى از سورههاى بزرگ قرآن را یاد گرفته بودم» .(1)
در جبهههاى جنگ
بدین گونه او از همان دوران كودكى در آغوش اسلام بزرگ شد و شخصیت روحى و معنوى او بر اساس الگوئى كه اسلام نشان داده بود، پرورش یافت، او به قدرى شیفته آئین اسلام شده بود كه در جنگ بدر (كه دو سال بعد از هجرت پیامبر رخ داد و برأ در آن هنگام بیش از 15 سال نداشت) داوطلب شركت در جنگ با دشمنان اسلام گردید ولى پیامبر اسلام از شركت وى و گروهى از همسالان او به علت كمى سن آنها جلوگیرى نمود. (2)
گرچه برأ، در جریان جنگ بدر از شركت در جهاد محروم شد، ولى بعدها در ركاب پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)در چهارده جهاد اسلامى شركت جست و در راه حفظ ایمان و عقیده و دفاع از حریم اسلام از فداكارى و جانبازى دریغ نورزید.(3) و در سال 24 هجرى فاتح رى گردید. (4)
از آنجا كه یكى از شرایط اساسى تحقیق و بررسى حوادث تاریخى و شرح حال بزرگان رعایت بى طرفى است. هر گز ادعا نمىكنیم كه در زندگى برأبن عازب نقطه ضعفى وجود ندارد و تمام صفحات زندگى او روشن و درخشان است، آن چه مىتوان گفت این است كه در تاریخچه زندگى او، نقاط روشن و در خشان، زیاد به چشم مىخورد.
در ركاب امام على (علیه السلام)
او از روز نخست، از علاقمندان صمیمى امیر مؤمنان على (علیه السلام) بود و به همین دلیل، پس از مهاجرت على (علیه السلام) از مدینه به عراق، در صف یاران آن حضرت قرار گرفت و در عراق (قلمرو حكومت امیر مؤ منان (علیه السلام) اقامت گزید.(5) و در جنگهاى سه گانه امیر مؤمنان (جمل و صفین و نهروان) شركت جست و در جبهه آن حضرت قرار گرفت. (6)
پیروى او از امیر مؤ منان (علیه السلام)، پیروى كور كورانه نبود، بلكه او به راستى على (علیه السلام) را شایستهترین مرد جهان اسلام پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) مىدانست و با بصیرت و بینش كامل نسبت به على (علیه السلام) از او پیروى مىكرد. او مىگفت: «من در دنیا و آخرت از كسى كه از على جلو افتاده و منصب او را تصاحب نماید تبرى مىجویم» (7) على (علیه السلام) نیز به او اطمینان داشت و از ارادت خاص او آگاه بود، چنان كه در جریان جنگ نهروان او را براى گفتگو با خوارج فرستاد تا بلكه از راه مذاكره و احتجاج ارشاد بشوند، برأ به فرمان امام (علیه السلام)، سه روز با آنها به گفتگو و منافشه پرداخت ولى آنان جمعیتى نبودند كه به این زودى دست از لجاجت و عناد بردارند، به همین دلیل برأ پس از سه روز گفتگو ناگزیر بدون اخذ نتیجه به اردو گاه حضرت بازگشت. (8)
در جمگ صفین، «قیس بن سعد بن عباده» از رجال و فرماندهان بزرگ سپاه على (علیه السلام) بود، قیس یكى از سیاستمداران بزرگ عرب به شمار مىرفت، او در جنگ صفین نه تنها در جبهه پیكار از هر گونه فداكارى و جانبازى دریغ نمىورزید، بلكه همواره با یادآورى سوابق ننگین خاندان معاویه، و بیان دلایل حقانیت امیر مؤمنان (علیه السلام)، مردم را به پشتیبانى از على (علیه السلام) و جنگ با معاویه تشویق مىنمود.
روزى قیس بن سعد، اشعارى سرود و طى آن معاویه و خاندان او را به شدت مورد انتقاد قرار داده، سوابق ننگین و جبهه بندىهاى خاندان او را در برابر اسلام روى دایره ریخت، معاویه از این موضوع، سخت ناراحت سد و پس از مشاوره با عمر و عاص، گروهى از یاران على (علیه السلام) را كه همگى از صحابه گرامى پیامبر بودند، خواست تا از قیس خواهش كنند كه از سرودن چنین اشعارى خوددارى نماید!
یكى از افرادى كه براى ملاقات با معاویه، انتخاب شدند، برأ بن عازب بود. و از آنجا كه برأ نیز مثل قیس از كروه انصار، و نیز از یاران مورد علاقه على (علیه السلام) بود، انگیزه انتخاب او روشن مىگردد
امیر مؤ منان (علیه السلام) یاران خود را به خوبى مىشناخت و از میزان فداكارى و آشنائى آنها با مقام ولایت كاملا آگاهى داشت، چنان كه در صفحات گذشته اشاره كردیم، شدت علافه برأ به پیشگاه على (علیه السلام) بر ان حضرت پوشیده نبود، ولى شاید براى آن كه حضرت عمق آشنائى او را با آئین اسلام و عظمت مقام خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) به دیگران معرفى نماید، روزى از او چنین سئوال نمود: علاقه تو به آئین اسلام چگونه است؟ او در پاسخ عرض كرد: ما پیش از آن كه در حوزه ولایت و پیروى از شما وارد شویم، مانند یهود بودیم كه اثر عبادت خود را احساس نمىكردیم، ولى اكنون كه افتخار پیروى از شما نصیب ما گشته و نور ایمان برشبستان دلهاى ما تابیده، اثر عبادت را در روح و روان خود احساس مىكنیم. (9)
برأ در پرتو آشنائى با شخصیت و مقام ممتاز امیر مؤمنان و فداكارى در ركاب آن حضرت. از وزنه و مو قعیت خاصى بر خوردار بود چنان كه «برقى» در رجال خود او را از یاران بر گزیده امیر مؤمنان بشمار آورده است. (10)
در مورد پشتیبانى از خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) و پیروى از امیر مؤمنان (علیه السلام) افتخار دیگرى نیز نصیب برأ بن عازب شده است و آن اینكه وى از جمله راویان حدیث غدیر است.
«سبط بن جوزى» مىگوید: برأ بن عازب نقل مىكند كه در روز غدیر هنگام نماز ظهر، اعلام نماز جماعت شد، پیامبر (صلی الله علیه وآله) نماز ظهر را با مسلمانان خواند، سپس دست على (علیه السلام) را گرفت و جمله معروف «من كنت مولاه فهذا على مولاه، را گفت، بلافاصله، عمر براى عرض تبریك و تهنیت به حضور على (علیه السلام) بار یافت و خطاب به على گفت: «مبارك باد بر تو اى پسر ابوطالب، تو از امروز رهبر و پیشواى هر مرد و زن مسلمانى هستى».(11)
بنابر این، یكى از راویان حدیث غدیر، برأ بن عازب بشمار مىرود. شاید به همین علت، وضع او روز رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) با وضع بسیارى از مسلمانان فرق داشت، زیرا او كه شخصاً شاهد جریان غدیر و تعیین على (علیه السلام) براى وهبرى و پیشوائى مسلمانان بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله) بود، حق داشت پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) در مورد تعیین رهبر و پیشواى جامعه اسلامى، دستخوش نگرامى گردد. به همین دلیل او روز وفات پیامبر سخت اندوهگین و افسرده بود كه مبادا عدهاى مانع از این شوند كه على (علیه السلام) زمام خلافت را در دست گیرد.
او مرتب، در رفت و آمد به خانه بنى هاشم و سران قریش بود تا ببیند سرانجام انتخاب خلیفه به كجا مىرسد، در اینجا بى مناسبت نیست كه سخن «ابن ابى الحدید» دانشمند معروف جهان تسنن را در این زمینه نقل كنیم:
«برأ مىگوید: من همواره دوستدار بنى هاشم بودم، پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله) بیم آن داشتم كه حكومت و خلافت را از این خاندان بیرون ببرند، از این نظر در هالهاى از غم و اندوه فرورفته بودم و بر غمى كه از مرگ رسول خدا بر دلم نشسته بود، غم دیگرى نیز افزوده شده بود، از این رو گاهى به میان بنى هاشم كه در حجره مخصوص پیامبر گرد آمده بودند، مىرفتم و گاه به سران قریش سرزده، فعالیتهاى بزرگان قریش را در مدینه زیر نظر مىگرفتم و حوادث روز را مرتب دنبال مىنمودم
چیزى نگذشت كه ابوبكر و عمر از نظرم ناپدید شدند، ناگهان خبر رسید كه آنان و گروهى دیگر از مسلمانان در سقیفه بنى ساعده اجتماع كردهاند، سپس به فاصله اندكى گزارش دیگرى رسید كه گروهى با ابوبكر بیعت كردهاند پس از شنیدن این خبر بى درنگ بیرون آمدم، چشمم به ابوبكر و عمر و ابوعبیده جراح و گروهى دیگر از گردانند گان سقیفه افتاد كه اطراف ابوبكر را احاطه نموده، و او را در كوچهها و معابر شهر مىگردانیدند و به هر كس مىرسیدند دست او را گرفته به زور به دست ابوبكر مىمالیدند و مىگفتند: با خلیفه رسول خدا بیعت كن!!
من از این كار مسخرهآمیز، سخت متنفر شدم و به سوعت خود را به در خانه بنى هاشم رسانیدم و سخت در را كوبیدم و گفتم كار از كار گذشت و مردم با ابوبكر بیعت كردند.»!(12)
این سند تاریخى، علاوه بر این كه پرده از روى نحوه انتخاب غیر قانونى ابوبكر بر مىدارد، علاقه شدید برأ را نسبت به خاندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) و امیر مؤمنان (علیه السلام) به خوبى روشن مىسازد.
لغزش بزرگ
در اواخر سال 35 هجرى، پس از كشته شدن عثمان، امیر مؤمنان به خلافت و حكومت رسید و تمام اقطار اسلامى در قلمرو حكومت آن حضرت قرار گرفت، فقط معاویه، علم مخالفت بر افراشت و محیط شام را از قلمرو حكومت الهى بیرون ساخت.
امیر مؤمنان به منظور حفظ مناطق اسلامى، از تجاوزهاى مزدوزان معاویه نا گزیر شد مركز خلافت را در عراق قرار دهد و مناسبترین نقطه براى این كار، شهر «كوفه» بود.
مردم كوفه و عراق زمان رسالت را درك نكرده بودند و از او ضاع پیامبر(صلی الله علیه وآله) و این كه آن حضرت همواره على (علیه السلام)را بر دیگران مقدم مىداشت، آگاهى نداشتند، امیر مؤمنان براى بیدار ساختن مردم، در فرصتهاى مختلف امتیازات و موقعیت خاص خود را نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله) به مردم عراق گوشزد مىكرد.
روزى در «رحبه» در یك اجتماع بزرگ كه گروهى از یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله)در آن گرد آمده بودند، رو به آنها كرد و فرمود: هر كس از شما در روز غدیر از پیامبر اسلام شنیده است كه فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مو لا ه، اللهم و ال من والاه و عادمن عاداه» بر خیزد و شهادت بدهد.
گروهى از بزرگان اصحاب پیامبر، كه در آن انجمن بودند بر خاستند و گواهى دادند، ولى عده انگشت شمارى، از آن جمله «انس بن مالك» و«برأ بن عازب» از گواهى دادن خود دارى نمودند و مورد اعتراض سخت على (علیه السلام) قرار گرفتند، امیر مؤمنان فرمود:
شما هر دو در روز غدیر حاضر بودید و سخنان پیامبر را در باره من، مانند دیگران شنیدید، چرا اكنون از اداى شهادت خوددارى نمودید؟!
كتمان حقایق به وسیله این دو نفر كه از یاران على(علیه السلام) بودند، سخت بر على (علیه السلام)گران آمد و موجب رنجش شدید خاطر آن حضرت گردید به طورى كه آنها را نفرین نموده گفت: «خدایا اگر این دو نفر از روى عناد، حاضر به اداى شهادت و اظهار حق نشدند، آنان را گرفتار نما»، در اثر دعاى على (علیه السلام)انس از ناحیه پا آسیب دید و دچار بیمارى برص گردید! برأ نیز در پایان عمربینائى خود را از دست داد!
این جریان را بسیارى از محدثان و تاریخ نویسان شیعه، از آن جمله «كشى»(13)در رجال خود و مؤلف «تنقیح المقال» نقل كردهاند(14) و از نظر تاریخى یك مسئله مسلم به شمار مىرود.
شك نیست كه لعزش انس و برأ، قابل چشم پوشى نمىباشد، ولى باید توجه داشت كه معناى شیعه این نیست كه در طول عمر خود هیچ گناهى مرتكب نشود و همیشه بر تمایلات و هوسهاى سركش خود مسلط باشد.
و انگهى علل و انگیزه كتمان شهادت، از طرف برأ در آن مجمع، بر ما روشن نیست، در صورتى كه او خود یكى از راویان حدیث غدیر است (چنان كه در صفحات گذشته بر آن اشاره شد) و مورخان اسلامى با اسناد متعددى حدیث غدیر را از او نقل نمودهاند و از طرف دیگر در ارادت و علاقه خاص او نسبت به امیر مؤمنان به گواهى حقایقى كه در تاریخچه زندگى او گذشت، هیچ شكى نیست(15)
در هر حال او به خاطر پیروى از امیر مؤمنان هنگام انتقال مركز حكومت آن حضرت از مدینه به كوفه، در شهر كوفه رحل اقامت افكند و در جنگهاى سه گانه آن حضرت شركت جست و سر انجام در سال 72 هجرى در زمان حكومت مصعب بن زبیر دیده از جهان فرو بست(16)
پی نوشتها :
1- «طبقات» ابن سعد جلد 4 صفحه 367
|
سه شنبه 15/6/1390 - 18:19
اهل بیت
در بعضی از نقل ها آمده : پس از آنكه حر بن یزید ریاحی در روز عاشورا به حضور امام حسین (علیه السلام) آمد و توبه كرد و توبه اش مورد قبول امام واقع شد، به امام عرض كرد: اجازه بده به حضور بانوان حرم بروم و روسیاهی خود را نزد آنها اظهار كنم و از آنها پوزش بخواهم . امام حسین (علیه السلام) اجازه داد. حر خود را نزدیك خیام بانوان رساند و با سوزوگدازی كه از دل ریش ریش او برمی خاست ، ناله كنان عرض كرد: سلام بر شما ای دودمان نبوت ، منم آن كسی كه سر راه شما را گرفتم و شما را پریشان كردم ، اینك سخت پشیمان و روسیاه هستم و برای عذرخواهی آمده ام و به سوی شما پناه آورده ام ، استدعا دارم مرا ببخشید و نزد حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) از من شكایت نكنید.... سخنان حر بقدری جانسوز بود، كه آتشی بر دل بانوان حرم زد، آنها صدا به گریه بلند كردند، حر وقتی آن وضع را دید، از اسب پیاده شد، در حالی كه دست به صورت می زد و خاك بر سر می ریخت و می گفت : كاش پا و دستهایم شل بودند و سر راه شما را نمی گرفتم و شما را از مراجعت باز نمی داشتم ، وای بر من :. حر بسیار اظهار ندامت و پریشانی كرد، سرانجام بعضی از اهل خیام ، حر را تسلّی خاطر داد و برای او دعای خیر كرد و موجب آرامش خاطر او گردید.
سه شنبه 15/6/1390 - 18:16
تاریخ
هشام بن عبدالمك ، با آنكه مقام ولایت عهدی داشت و آن روزگار یعنی دهه اول قرن دوم هجری از اوقاتی بود كه حكومت اموی به اوج قدرت خود رسیده بود، هر چه خواست بعد از طواف كعبه ، خود را به حجرالاسود برساند و با دست خود آن را لمس كند میسر نشد: مردم همه یك نوع جامه ساده كه جامه احرام بود پوشیده بودند، یك نوع سخن كه ذكر خدا بود به زبان داشتند، یك نوع عمل می كردند. چنان در احساسات پاك خود غرق بودند كه نمی توانستند در باره شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند. افراد و اشخاصی كه او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ كنند، در مقابل ابهت و عظمت معنوی عمل حج ناچیز به نظر می رسیدند. هشام هرچه كرد خود را به حجرالا سود برساند و طبق آداب حج ، آن را لمس كند، به علت كثرت و ازدحام مردم میسر نشد. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش كرسی گذاشتند او از بالای آن كرسی ، به تماشای جمعیت پرداخت . شامیانی كه همراهش آمده بودند دورش را گرفتند. آنها نیز به تماشای منظره پر ازدحام جمعیت پرداختند. در این میان ، مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزكاران . او نیز مانند همه یك جامه ساده بیشتر به تن نداشت . آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره اش نمودار بود. اول رفت و به دور كعبه طواف كرد، بعد با قیافه ای آرام و قدم هایی مطمئن ، به طرف حجرالا سود آمد. جمعیت با همه ازدحامی كه بود، همینكه او را دیدند فورا كوچه دادند و او خود را به حجرالا سود نزدیك ساخت . شامیان كه این منظره را دیدند و قبلاً دیده بودند كه مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود كه خود را به حجرالاسود نزدیك كند، چشمهاشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند. یكی از آنها از خود هشام پرسید: این شخص كیست ؟ هشام با آنكه كاملاً می شناخت كه این شخص ، علی بن الحسین زین العابدین است ، خود را به ناشناسی زد و گفت : نمی شناسم !! در این هنگام چه كسی بود، از ترس هشام كه از شمشیرش خون می چكید، جراءت به خود داده او را معرفی كند؟ ولی در همین وقت ، همام بن غالب معروف به فرزدق ، شاعر زبردست و توانای عرب ، با آنكه به واسطه كار و شغل و هنر مخصوصش بیش از هركس دیگر می بایست حرمت و حشمت هشام را حفظ كند، چنان وجدانش تحریك شد و احساساتش به جوش آمد كه فورا گفت :لكن من او را می شناسم و به معرفی ساده قناعت نكرد، بر روی بلندی ایستاده قصیده ای غرا كه از شاهكارهای ادبیات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هیجان كه روح شاعر مثل دریا موج بزند می تواند چنان سخنی ابداع شود با لبدیهه سرود و انشاء كرد. در ضمن اشعارش چنین گفت : این شخص كسی است كه تمام سنگریزه های سرزمین بطحا او را می شناسند، این كعبه او را می شناسد، زمین حرم و زمین خارج حرم او را می شناسند، این فرزند بهترین بندگان خداست ، این است آن پرهیزكار پاك پاكیزه مشهور. این كه تو می گویی او را نمی شناسم زیانی به او نمی رساند، اگر تو یك نفر فرضا نشناسی ، عرب و عجم او را می شناسند. هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و این بیان ، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع كردند و خودش را در عسفان بین مكه و مدینه زندانی كردند. ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث كه در نتیجه شجاعت در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود نداد، نه به قطع حقوق و مستمری اهمیت داد و نه به زندانی شدن . و در همان زندان نیز با انشاء اشعار آبدار از هجو و انتقاد خودداری نمی كرد. علی بن الحسین علیه السلام مبلغی پول برای فرزدق كه راه درآمدش بسته شده بود به زندان فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع كرد و گفت :من آن قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان و برای خدا انشاء كردم و میل ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم . بار دوم علی بن الحسین ، آن پول را برای فرزدق فرستاد و پیغام داد به او كه :خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیك خواهد داد، تو اگر این كمك را بپذیری به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمی رساند و فرزدق را قسم داد كه حتما آن كمك را بپذیرد. فرزدق هم پذیرفت.
سه شنبه 15/6/1390 - 18:15