• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 6272
تعداد نظرات : 670
زمان آخرین مطلب : 4659روز قبل
اخبار

چگونه تصادف نکنیم؟

همشهری: به‌طور قطع یک راننده عادی در طول عمر رانندگی خود حداقل در یک تصادف مقصر خواهد بود؛ این یک باور عمومی است.

در سوی دیگر، واکنش کلی رانندگانی که در تصادفات درگیر می‌شوند، این است که به تصادف به‌عنوان رخدادی نادر ،غیرقابل پیش‌بینی و خارج از کنترل انسان مسئولیت‌پذیر نگاه می‌کنند، ضمن اینکه پیش از تصادف تصور می‌کنند دارای چنان طبیعت منحصر به‌فردی هستند که هرگز چنین حادثه‌ای برای آنها اتفاق نخواهد افتاد. با این وجود برای راننده فرضی ما تصادف گذشته از غیرقابل پیش‌بینی بودن اساسا غیرقابل اجتناب هم هست. اینکه رانندگان فکر می‌کنند خودشان نسبت به دیگر رانندگان ایمن‌تر هستند، احتمالا براساس چنین تفسیری است که فقط افراد دیگر هستند که در تصادفات کشته می‌شوند.

اگرچه ترس در زمان یادگیری رانندگی وجود دارد اما هرچه مدت زمان تجربه رانندگی فرد بیشتر می‌شود، به‌این تصورکه تمام چیزهای خیلی بد برای دیگران رخ می‌دهد افزوده می‌شود. مقاله زیر به بررسی این موضوع پرداخته است که در یک تصادف نقش هر عاملی چقدر است.

در دستورالعمل‌های پلیس، معمولا رانندگان درگیر شده در تصادفات به‌عنوان مقصر یا غیرمقصر دسته‌بندی می‌شوند و تمام صدماتی که می‌تواند برای رانندگان رخ دهد، به‌ترتیب افزایش قابلیت مجازات به سه دسته تقسیم می‌شود:
1- غیر قابل اجتناب
2- غیر تقصیری
3- تقصیری

با اصطلاحاتی مانند تصادف غیرقابل اجتناب بسیار بیشتر از رخدادهایی که واقعا غیرقابل اجتناب باشند روبه‌رو می‌شویم. این اصطلاح در تعداد بی‌شماری از اسناد رسمی و غم نامه‌های غیررسمی دیده می‌شود. برخی از صدمات در ترافیک به‌طور ذاتی غیرقابل اجتناب هستند. مواردی وجود دارد که خودروهایی که روی پل حرکت می‌کنند به‌دلیل نقص فنی یا زلزله از پل سقوط می‌کنند، یا اینکه خودروها توسط قطعاتی که از هواپیماهای در حال سقوط جدا شده مورد اصابت قرار گرفته‌اند.

رانندگانی که در چنین تصادفاتی درگیر می‌شوند، خودشان تصمیم به رانندگی گرفته‌اند اما قربانیان رخدادهایی تصادفی هستند که اساسا هیچ کنترلی بر آنها ندارند. هیچ تغییر واقعی وجود ندارد که آنها بتوانند در رفتارشان ایجاد کنند تا از چنین خطرهایی بکاهند. اما تنها یک کسر میکروسکوپی از میزان خطری که راننده با آن روبه‌رو می‌شود در اثر رخدادهایی است که راننده هیچ کنترلی بر آنها ندارد.

تمایل به جست‌وجوی تشابهات بین اطلاق قانونی غیرتقصیری و رخدادهای شانسی که در بالا آمد ناشی از این است که هنگام رخ دادن چیزهای بد، انسان تمایل دارد به جای خودش شانس بد را سرزنش کند. اگرچه من نمی‌توانم با رد شدن با خودرو از روی یک پل باعث فروریختن آن شوم، یا اینکه باعث شوم چرخ‌های هواپیما روی سقف خودروی من بیفتد، اما اگر بخواهم، به سرعت و آسانی می‌توانم در یک تصادف دو خودرویی، راننده غیرمقصر باشم.

اولین اولویت در اجتناب از خطر و ساده‌ترین کار این است که هیچ‌گاه مقصر نباشیم. با رعایت قوانین ترافیکی تا حد زیادی می‌توانیم این کار را انجام دهیم.

سرعت

از آنجا که سرعت در تعادل بین ایمنی و قابلیت جابه‌جایی نقش دارد، رانندگان عاقل ممکن است در موارد متفاوت تصمیمات متفاوتی را اتخاذ کنند. اگر افزایش سرعت را در کم خطر‌ترین قسمت‌های سفر متمرکز کنیم می‌توانیم با کمترین میزان افزایش خطر، سرعت متوسط سفر را بالاتر ببریم. به‌هرحال، باید اصول را همیشه در ذهن داشته باشیم. سرعت بالاتر موجب افزایش خطر تصادف می‌شود و اگر تصادفی رخ دهد، شدت جراحات به‌طور شدید با میزان سرعت افزایش می‌یابد.

عواقب منفی رخدادهای نادر بسیار به سرعت وابسته‌ است. عبارت من هیچ کاری نمی‌توانستم انجام دهم، آن کودک ناگهان روی جاده دوید به‌ندرت می‌تواند صحیح باشد. تنها اینکه به کودکان یاد داده می‌شود بدون آنکه خیابان را نگاه کنند به وسط آن ندوند،به این معنی نیست که می‌توانیم احتمال آنکه آنها این کار را انجام دهند را نادیده بگیریم. در سال 2002 در آمریکا 295 کودک زیر 10سال به‌عنوان عابر پیاده کشته شدند. رانندگان باید هنگام گذشتن از کنار خودروهای پارک شده یا دیگر اشیایی که ممکن است از پشت آنها ناگهان یک عابر بیرون بیاید سرعت خود را به‌طور قابل توجهی کاهش دهند.

لذت در رانندگی

رانندگی یکی از چندین فعالیتی است که در آن لذت و ایمنی در تضاد با هم قرار می‌گیرند.
اگر یک نفر به‌طور ایمن رانندگی کند نه تنها خودش به‌طور فردی سود آن‌را می‌برد بلکه تمام سیستم ایمنی از آن بهره‌مند می‌شوند.

به‌طور کلی‌تر، رانندگی ایمن و مودبانه، موجب ترویج رفتار مشابه در دیگران می‌شود. اگر سرعت‌های متوسط کاهش یابد، پرسرعت‌ترین رانندگان نیز سرعتشان را کم می‌کنند، اما همچنان از حالت نرمال خارج باقی می‌مانند. آنها انحراف خود را از حالت عادی حفظ می‌کنند، اما خطر موجود برای آنها و دیگران کمتر می‌شود.

به‌طور گسترده‌تر، تعداد کل فوت‌های ترافیکی یک کشور از جمع خطرهای پذیرفته شده توسط تمام رانندگان آن به‌دست می‌آید. راننده‌ای که خطر را برای خودش کاهش می‌دهد سهم بزرگ و مهمی در کاهش حوداث رانندگی در سطح کشور داراست.
با رعایت اصول زیر، می‌توان میزان خطر رادر ترافیک کاهش داد:
1 - آرامش را در اطراف خودروی خودتان حفظ کنید. این قانون ساده موجب بیشترین بهره در ایمنی می‌شود. این حالت هنگامی که کسی شما را تعقیب می‌کند به همان اندازه حالتی که شما کسی را تعقیب می‌کنید صادق است. در بازداشتن افراد دیگر از تعقیب خودروی خودتان با فاصله کمتر از حد ایمن، اقداماتی را اتخاذ کنید. هنگامی که در آزادراه می‌رانید تا جایی که شرایط اجازه می‌دهد از دیگر رانندگان فاصله بگیرید. به سرعت سبقت بگیرید. در کنار کامیون‌های بزرگ، به‌مدت بیشتر از آنکه برای سبقت گرفتن لازم است نمانید.

2 - از رفتار اسفناک دیگر رانندگان تعجب نکنید. شما در سیستمی رانندگی می‌‌کنید که در آن یک درصد از رانندگان خطر بیشتری را نسبت به 99درصد بقیه می‌پذیرند.

3 - چنان رانندگی کنید که بتوانید از عواقب رخدادهای نادر جلوگیری کنید. در یک سفر معمولی، هیچ موقعیت خارق‌العاده‌ای رخ نمی‌دهد. حتی در یک سال معمولی نیز به همین صورت است. اما در طول دوران رانندگی تعدادی رخدادهای بی‌نهایت نادر ممکن است رخ دهد. چنان رانندگی کنید که رخدادهای بسیار نادر به تصادفات غیرقابل اجتناب تبدیل نشوند.

4 - اجازه ندهید تجربه شما را به این اشتباه بکشاند که عادت‌های ضعیف رانندگی پیدا کنید. تجربه، معلم ضعیفی است زیرا ما را به این باور می‌کشاند که رانندگی ما ایمن است چون تا به‌حال منجر به عواقب بد نشده است. با این وجود موقعیت‌هایی که تا به‌حال تجربه نکرده‌ایم رخ می‌دهد. چنان رانندگی کنید که چیزهایی که تا به‌حال تجربه نکرده‌اید، به شما صدمه نرساند.

5 - یک راننده متوسط نباشید. اگر شما یک راننده متوسط هستید انتظار داشته باشید که در هر 12 سال یک بار تصادف کنید. برای جلوگیری از این موضوع باید ایمن‌تر از یک راننده متوسط رانندگی کنید.

6 - ایمنی و مهارت‌های رانندگی خود را دست‌بالا نگیرید. به یاد داشته باشید که احتمالا شما به آن اندازه که فکر می‌کنید در امان نیستید. علاوه بر این، به‌یاد داشته باشید که رانندگان دیگر فکر می‌کنند که ایمن‌تر و ماهرتر از شما هستند.

7 - به‌یاد داشته باشید که رانندگی ایمن توسط شما برای دیگران نیز به اندازه خودتان سودمند است. هنگامی که شما از درگیری بدون تقصیر در تصادف اجتناب می‌کنید، به‌صورت ناشناس یک لطف بسیار بزرگ به رانندگانی می‌کنید که ممکن است در چنان تصادفی مقصر باشند.

سه شنبه 6/2/1390 - 7:41
آموزش و تحقيقات

بشور بساب، باعث افسردگی می‌شود

روانپزشكان می‌گویند كسانی كه به طور افراطی اثاثیه و منزل خود را تمیز می‌كنند، بیشتر در معرض خطر ابتلا به افسردگی قرار دارند.

به گزارش ایسنا، پیش از این پزشكان هشدار داده بودند كه استریل كردن و پاكسازی بیش از اندازه محیط زندگی، می‌تواند خطر ابتلا به آسم و آلرژی‌ها را افزایش دهد.

این‌ بار روانپزشكان تأكید كردند كه این رفتار افراطی و زیاده‌روی می‌تواند با تولید مواد شیمیایی خاص توانایی مغز را دچار اختلال كرده و در نتیجه منجر به افسردگی شود.

روانپزشكان آتلانتایی در ایالت جورجبای آمریكا، این رفتار افراطی و در واقع وسواس در شستشو و تمیزكردن را یك التهاب می‌دانند و با آزمایش‌ روی 27 بیمار نشان دادند این التهاب چگونه روی مغز افراد تاثیر می‌گذارد.
سه شنبه 6/2/1390 - 7:39
بهداشت روانی

تأثیر خشم بر خواب

خشم احساسی است که همه آن را تجربه کرده‌اند اما شدت آن در زمان‌های مختلف و از فردی به فرد دیگر متفاوت است.

به گزارش شبکه ایران، هنگامی که شدت این احساس بیش از یک واکنش عادی نسبت به حوادث اطراف باشد به حالت خصمانه تبدیل می‌شود. افرادی که به شدت تحت تأثیر عواطف منفی و خصمانه قرار می‌گیرند اغلب دارای حس رقابت شدید، بی‌صبری و رنجش‌پذیری هستند.

آستانه تحمل این افراد کم شده و حتی با حوادث به ظاهر بی‌اهمیت خشمگین می‌شوند. در صورت شدت یافتن بیش از حد خشم، این احساس به یک تهدید تبدیل می‌شود و گاهی انزوای اجتماعی و حتی اعمال جنایتکارانه را به دنبال خواهد داشت.

بسیاری از مردم قادرند تا خشم خود را کنترل کنند. اگرچه گاهی احساس ناآرامی و ناامیدی می‌کنند و رنجش‌پذیر و بداخلاق می‌شوند.

ابراز و یا فروخـوردن خشم هر دو مشکلات فـیزیکی، روحی و روانـی را به همراه دارد. خشم مداوم باعث بالا رفتن فشار خون، زخم‌معده، سردرد و سایر مشکلات فیزیکی می‌شود. افرادی که دچار این حالت هستند گاهی برای کاهش استرس و بهبود کیفیت خواب به استفاده از موادمخدر روی می‌آورند. کسانی که قادر نیستند خشم خود را کنترل کنند در معرض خطرات زیادی از جمله تصادفات هستند. اگرچه اغلب آنها از بیهودگی و پوچی واکنش خود آگاه هستند اما قادر به متوقف ساختن آن نیستند و همین ناتوانی در کنترل شرایط بر عصبانیت و ناراحتی آنها می‌افزایند.

رفتن به رختخواب در حال خشم و خستگی، آرامش بدن را برهم می‌زند و از این‌رو بر توانایی به خواب رفتن تأثیرگذار است. علاوه بر اینکه این ناتوانی نیز دوباره فرد را عصبانی می‌کند. فراگیری تکنیک‌های آرامش‌بخشی برای کنترل برخی از علائم فیزیکی واکنش‌ها و عکس‌العمل‌های پراسترس مفید است. درمان اختلالات رفتاری شناختی نیز به ریشه‌یابی مشکلات و یافتن واکنش‌هایی معقول‌تر کمک می‌کند.

سه شنبه 6/2/1390 - 7:37
داستان و حکایت
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو ۳ پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...

شنبه 3/2/1390 - 7:40
اخبار
رسانه ملی با چهره‌هایش چه می‌کند...
مجری مجبور است مدام در چند ضلعی نامنظم سلیقه های كیلویی و مطالبات وجبی بعضی مدیران گروه ها و برخی تهیه كننده ها، دست و پا بزند و بدین ترتیب، یا در آشپز خانه های بی كدبانوی شبكه پنج، «دكتر نظری» شود یا در شاهنامه های بی رستم فوتبال، «فردوسی پور»! و در معنوی ترین حالت می شود «فرزاد جمشیدی» كه حكم زولبیا بامیه ی سیما(!) را پیدا كرده و...
معاون سیما که شدیدا به احیای جمع‌های خودمانی رسانه ملی و تقدیر از بهترین‌ها و رشد و ارتقای کیفی رسانه معتقد است بد نیست جواب سردرگمی استعدادهایی که گاه و بی‌گاه به صفحه جادو می آیند و می‌روند و هزینه‌های در پی آن را بدهد...

به گزارش «تابناک»، بعد از جلسه 12اسفند معاونت سیما با برخی مجریان رسانه ملی، فرزاد جمشیدی در نامه‌ای سرگشاده که در اختیار «تابناک» قرار گرفت، به برخی از مهم‌ترین چالش‌های پیش روی مجریان رسانه ملی اشاره کرده و از معاونت سیما درخواست راه‌اندازی مجموعه‌ای برای جمع‌آوری استعدادهایی که گاه در گذر سلایق و گاه در عبور از ممیزی‌ها و سخت‌گیری‌های بی‌مورد، از گردونه حذف شدند و این روزها ازشان خبری نیست، شده است.

فرزاد جمشیدی
«هواللطیف الخبیر»

به جای مقدمه:

هنوز خاطره آن بعد از ظهر پاییزی از یادم نمی رود كه سجادی، معلم میانسال لاغر اندام بالا بلند شیرازی، چوب خراطی شدهك ذراعی خود را بین دو دست، رد و بدل می كرد و با صدای دو رگه تریاك نشسته اش سر اون سه تا نوجوون بچه سال دانش آموز، فریاد می كشید: «پدرتون رو در می‌آرم، آدمتون می كنم، تا كتك نخورید كه آدم نمی‌شید»!

آفتاب بی رمق آبان ماه، خودش رو به زور از تك درخت چنار كهنسال مدرسه ما، بالا می كشید و رد عبورش روی شیشه های كوچك رنگی پنجره كلاس، جا می انداخت و گله به گله، كف كلاس و روی میزهای مدرسه و گهگاه، لباس بچه ها رو نقاشی می كرد. محصل بودیم و فقط دو، سه سال با آرم شاهنشاهی بالای كتاب های مدرسه، درس خواندیم و حالا مانده بود چند سالی كه تصویر شاه و فرح، از آغاز كتاب ها ـ زبان درآورده و خنده دار ـ تصویر روزهای اول انقلاب ما را در دست دود و آتش، قاب بگیرد.

... و تا انقلاب، بی توجه به رسم تقویم ها، بهمن و بهار را با هم، همسایه كند، چند ماهی فرصت بود كه آن هم به تعطیلی گذشت و مدرسه ابتدایی «مشعل هدایت»، خیابان مختاری تهران كه ما، در آن درس می خواندیم، با چنار كهنسال و سرسره سیاه و رنگ و رو رفته و كلاس های بدون غریو دانش آموزش، تنها ماند تا دوباره بهار بیاید و نیمكت های چوبی و بی جان هم مثل درخت های ریشه در خاك، جان بگیرند، از حضور دانش آموزهای شیطان و ورپریده ای كه همه شلوغی شان، ماش در خودكار بیك كردن بود یا با صفحه وسط دفتر مشق، موشك درست كردن! كه آن هم باید درست وسط توضیح درس شاه و میهن، بخورد توی سر معلم بدقلقی مثل آقای سجادی!

یادم است آبان ماه بود؛ یك روز پنجشنبه كه ایوب می گفت، دستش گردن جمعه است و البته این، خود جوازی بود برای جدی نگرفتن درس و حضور معلم در سر كلاس!

سه نفر بودند آن سه دانش آموز كه همیشه مثل سه شاخه از یك درخت، كنار هم بودند؛ یكی شان ایوب بود، پسر حمدالله دوچرخه ساز، كه باباش با عرقچین و كم حرفی و اخمش، تو محل، معروف بود؛ البته هم اخمش و هم، صدای اذانش كه هر سحر، ول می شد تو كوچه های تنگ جنوب شهر، تا وقت ملاقات خدا را یادآوری كند.

ایکی، اكبر قاسم پناهی بود كه باباش، سرگرد ارتش بود و دو سال، غیبت او، حرف خلع لباسش را دهان به دهان، در محل می چرخاند و سومی هم من؛ عابر بی خستگی كوچه های كودكی كه هنوز هم فكر می كنم، دنیا با تمام بزرگی اش، همان خیابان باریكی است كه «امیریه» را به «شاپور» وصل می كند و در یكی از بن بست هایش، خانه پدری است كه تنها همین درس را از زندگی بلد بود و به ما، منتقل كرد: «حق الله و حق الناس و حق النفس را، بموقع، پرداخت كنید».

ایوب، با پیكری كه مداد تركش ها و تیرها، هاشورش زده بود، مكرر، مجروح شد و بالاخره، در مجنون، جا موند. پیكر ایوب را فرشته ها، تشییع كردند؛ این را قاسم می گفت كه خودش، تخریبچی بود و دل نترسش را گذاشت وسط، تا روی میدان مین را كم كند. قاسم، الان استاد دانشگاه است و با یك چشم، دانشجوهاش را نگاه می كند و هر چقدر كه دست راست مصنوعیش، سرد باشه، دلش گرمه... قاسم، یه جانبازه.

و من هم از میان همه آرزوهای پدرم كه می خواست پسرش از باشگاه فردوسی (سر مهدیخانی) كشتی گیر، بیرون بیاد، یا بشه وكیل دادگستری كه حق مظلوم را از ظالم بگیره، یا بشه روحانی كه چراغ دین تو دل مردم، روشن كنه، شدم مجری تلویزیون. حالا با خودم كشتی می گیرم؛ كلمه ها، برنده می شوند و من، بی آنكه خبر داشته باشم، یك موقع به خودم آمدم كه فهمیدم مجری تلویزیون، هم وكیله و هم روحانی... باور كردم مجری تلویزیون، وكیل بی واسطه همه مردم سرزمین خودش، به شمار می آید و همین تلویزیون، اگر درست بهار و غمخواری فراخوانده شود، منبر رسایی خواهد بود كه حوض فیروزه ای برنامه سحرش، قادر است، ده ها بحرالعلوم را در خود، جای دهد و چقدر زمان گذشت تا من بفهمم تلویزیون، دستگاهی نیست كه بیننده با یك لیوان چای، در مقابلش به خواب رود؛ تلویزیون باید مخاطب را از خواب، بیدار كند!

من، ایوب، قاسم و صدها نفر از نسلی كه ایران در فریاد آزادیخواهی خودش در سال 57، بیرون داد، با تركه آقای سجادی، آدم نشدیم! معلم ما مهربان بود. معلم ما تركه تنبیه به دست نمی گرفت. معلم ما، مشق های پرمشقتمان را با خودكار قرمز بی تفاوتی، خط نمی كشید؛ معلم ما، انقلاب بود.

آقای دكتر دارابی!

سلام

این نامه، رنگ روزهای آخر زمستان را به خود گرفته و همچون آدم سرما زده ای كه دستان خودش را «ها» می كند و به گرمی نشسته در پشت در منزل، امیدوار است، سخت دلبسته اعتنای فرهنگی شماست؛ اعتنایی كه تار تنهایی جمعی فرهنگی را جدی بگیرد و با مضراب محبتی، بنوازد خاطر جماعتی را كه پیاده نظام، لشكر برنامه سازان سیما، محسوب می شوند و در این خط مقدم نبرد ـ بی هیچ ساز و یراقی از توجه، آموزش، همدلی و مراقبت و البته بدون افتخار و عزت ـ می میرند و فراموش می شوند... و اگر اقبال، یارشان شود كه در مثلث بدنامی، بدگمانی و بدعاقبتی، نمره اعتبار ملی شان، صفر نشود (!) دست کم از دایره دید بیننده، كنار می روند و دیگر كسی آنها را به یاد نمی آورد! نام این طایفه كه سخت ترین مسئولیت برقراری ارتباط با مخاطب را بر عهده دارند، مجری است.

عنصری كه در همه تلویزیون های دنیا، ثروت و سرمایه یك رسانه تصویری به شمار می آید؛ شخصیتی كه نماینده فضیلت های یك ملت است و به بركت آنتن های ماهواره ای (كه نمی شود چشم حقیقت بین بر آنها بست) می توان در قیاسی جهانی، قد و قواره مجری ایرانی را با دیگر مجریان، اندازه گرفت و از فاصله میان آنها ـ نه به كم توانی و كم هوشی و كم دانشی، مجری خودمان ـ كه از پایگاه حمایتی و دست ارزشگذاری كه پشت و پناه دیگر مجریان در تلویزیون های جهان است (و در تلویزیون ما نیست!) از فقدان توجه رسانه ملی ما، نسبت به این گنجینه های فرهنگ و هنر، كه نامشان مجری است؛ غصه خورد.

آقای دكتر دارابی!

روز سه شنبه، دوم شهریور ماه سال 1389 به اتاق معاون سیما آمدید. این سیزده طبقه آجر سه سانتی سیما، مادر مهربانی است كه بسیاری از تولیدگران تلویزیون را در آغوش گرفته. همه طیف ها، فكرها و سلیقه ها، زیر همین سقف رشد كرده و بالیده اند و نیست در قبیله برنامه سازی سیما، همكاری كه هفته ای چند بار، پایش به این سرای سختكوشی، باز نشود و باز، حدیث غمبار عده ای را بشنوید كه نامشان مجری است و هر چند، جدیت پخش و ارایه یك برنامه تلویزیونی با حضور آنها آغاز می شود، كسی ایشان را جدی نمی گیرد!

شما با تلویزیون، و مقوله مظلوم فرهنگ و ارتباط بیگانه نبودید. از همان عهد جهاد سازندگی و جهاد مدارس كشور را یادمان هست تا رسیدن به صندلی معاون پارلمانی صدا و سیما و دست گرفتن امور شهرستان های این سازمان... تا قائم مقامی رادیو و تلویزیون و به جا گذاشتن نمایه مطلوبی از حضور فرهنگی؛ بنابراین، می توان قد كشید. آری، وقتی اصحاب مطبوعات و خبرگزاری ها، معاون سیمای ما را به قلم پ‍ژوهش و درنگ انقلابی، كنار رویدادهای زمانه می شناسند كه گاه، با «زیتون سرخ» و «سیاستمداران اهل فیضیه»، رخ نمودید و گاه با «سفر كربلا» و «چكاد اندیشه».

اینها را گفتم كه بدانید آگاهم به سرّ ضمیر مدیری كه جلوتر از آنكه معاون سیما باشد، در دل برنامه سازان این قاب تماشا، به دلواپسی های فرهنگی، معروف شده و در سابقه جبهه فرهنگی اش، هم تك تیرانداز توانمندی بوده و هم، خط شكن غبار فتنه!

اما حاج علی دارابی، بد است اگر ما، دشمن خارجی را بشناسیم، اما برای تربیت سرباز و رزم آور فرهنگی و رسانه ایش نكوشیم. عیب است اگر عنوان كنیم، این رزمنده ها كه نامشان مجری است و 48 درصد از فضا و فرصت آنتن های زنده را در اختیار دارند، در هر مناسبت شادی و سوگواری، زودتر از عالم و خطیب و كارشناس، روی آنتن، به بیان احساس می پردازند، خشابشان از آموزش و عنایت و خاكریزشان از استواری و استقامت، خالی، عاری و ناتوان است!

سال ها خون دل خورده او تا اینك به عنوان معلم آموزش گویندگی و اجرا، سكه سخنم را بخرند و سوغات تجربه ام را به خانه ببرند. تمام این مدت كه سر كلاس، در مسیر دو طرفه دادن توشه و سابقه (و گرفتن اشتیاق و علاقه) حرف زدم، یاد داده و یاد گرفته ام: «گوینده ای كه متن مكتوب را به ملفوظ و مجری ای كه ملفوظ را به مفهوم، تبدیل می كند، باید در جریان «به گزینی علمی، تست عملی، آموزش و سپس، پرورش، قرار گیرد تا جرأت صحبت كردن روی آنتن را پیدا كرده و بتواند آبروی رسانه ملی را در داوری عموم مردم، حفظ كند».

در كلاس، به داوطلبان این رشته عرض می كنم كه گویندگی و اجرا هم علم است، هم فن و هم هنر؛ علم است، چون دانش و تخصص می خواهد، فن است چون با هر نوبت اجرا (و هر ماه و هر سال) حتما صفحه تجربه ای به كتاب دانایی مجری و گوینده اضافه می شود و هنر است، چون عمیقا با مهارت های ارتباطی و دانش و هنر ارتباطی در تعامل است.

از این همه سال، بوییدن گل های خرد و پوییدن راه های طلب، نكته هایی طلایی به دست آورده ام كه برای هر كدامشان می توان ساعت ها و بلكه فصل ها، با رویكردی نوآورانه سخن گفت. نظیر آنكه:

ـ هر نوبت اجرا، مثل شب خواستگاری مجری و گوینده، به شمار می آید.

ـ لحظه مرگ یك مجری، زمانی است كه دیگران هم مثل او صحبت كنند.

ـ گوینده حقیر و مجری فقیر، كسی است كه جیب دانایی او از شعر و قصه و خبر و لطیفه، تهی باشد.

ـ تحقیق و مطالعه برای مجری و گوینده مثل نفس كشیدن است.

ـ یك گوینده و مجری خوب، هیچ گاه نمی گوید همه كارها و ظرافت های اجرای گویندگی را بلدم؛ مثل یك ناجی غریق كه هیچ گاه نمی گوید از آب نمی ترسم. نام این حس عجیب، «ترس مقدس» است كه در همه رادیوها و تلویزیون های جهان از آن، به ابتدایی ترین حس احترام به مخاطب، شنونده و بیننده یاد می كنند.

آقای دكتر دارابی!

مجریان و گویندگان سازمان صدا و سیما، وظیفه انتقال دستورها و دیدگاه های سازمانی را به وجه پادگانی به عهده ندارند و هیچ گاه هم، از آن ها چیزی دیگری خواسته نشده است. وظیفه ایشان، «ابلاغ پیام» است و «ابلاغ» شرط درست رساندن پیام به شمار می آید. پس باور كنیم كه مجریان و گویندگان، «رسولان رسانه» هستند. شما را به خدا بگویید، راستی برای تربیت، حفظ، ارتقا و نهایتا گنجینه شدن و در یادها ماندن آن ها، چقدر تلاش كرده ایم؟

شما كه به معاونت سیما آمدید، حس غریبی در دل مجریان تلویزیون پدید آمد و این را می شد از پیامك های دور و دیدارهای نزدیك، دریافت؛ حسی نظیر یك آرزو كه انشاالله از این به بعد، جایگاهی برای اعتمادسازی و والایی مقام مجریان پدید خواهد آمد. اینكه میان نوآمدگان این رشته رسانه ای و پیش كسوتان، تفاوت قایل شد و این كه شكر و آجر هم، در مملكت ما طبقه بندی دارند (!) ولی مجری و گوینده، از نظام طبقه بندی شغل، بیمه، به كارگیری منضبط، ثبات شغلی و بسیار چیزهای دیگر كه می توان نام آن را آرام و امنیت گذاشت، محرومند و این حرمان، آقا و خانم مجری ما را همچون درخت های بی باغبان مانده در بیابان، به تنهایی و هجران، عادت داده و غمگنانه تر اینكه، هیچ كس این دردها را جدی نمی گیرد.

و این بیچاره ترین (مجری) مجبور است، همواره در چند ضلعی نامنظم سلیقه های كیلویی و مطالبات وجبی برخی مدیران گروه ها و تهیه كننده ها، دست و پا بزند و بدین ترتیب، یا در آشپزخانه های بی كدبانوی شبكه پنج، «دكتر نظری» شود یا در شاهنامه های بی رستم فوتبال، «فردوسی پور»! و در معنوی ترین حالت می شود «فرزاد جمشیدی» كه حكم زولبیا بامیه سیما (!) را پیدا كرده و جز، در ماه مبارك رمضان، ذایقه مدیران سازمان را برای همكاری، تحریك نمی كند!

آقای دكتر دارابی!

شما آمده اید تا به این ماجراهای تلخ، پایان دهید؛ یا نه! دست کم نخستین گام را كه برداشته اید؛ منظورم همان روز پنجشنبه، دوازدهم اسفند ماه 1389 است كه نخستین دیدار مجریان سیما با شما برگزار شد. از همین كلمه «نخستین» می شد، یقین پیدا كرد كه برای 31 سال فعالیت سیمای جمهوری اسلامی ایران، این «نخستین دیدار» چقدر تلخ و پرسش برانگیز است!

در آن نشست، هم مدارا كردید و هم مدیریت. تبسم كردید و گویا، پاره ای سخنان دل آزار را  نشنیدید. بچه های دلگیر را مثل پدری كه پس از سال ها اجاق خانه اش را روشن كند، دوباره جمع كردید. همه، گفتند و شما دیدید روی كدام بصل النخاع، دست گذاشته بودید! با این همه (و با همه تیرهای طعنه فرزاد حسنی و تلخند اقبال واحدی و ردّ غصه های در گلو مانده گیتی خامنه ای) باز شما، لوح تقدیر به دست دادید. مجریان را «نگین انگشتری» رسانه ملی، خطاب كردید. از هم افزایی، سخن به میان آوردید؛ درویشی كردید... و «هو» كشیدید بر چهره غم ها و البته، چه خوب كه برای فردای كار اجرا، از همه، یاری خواستید.

اما جناب معاون سیما!

مبادا این نهالی كه كاشته اید، در تندباد روزهای سخت و پر مشغله ای كه برایتان فراهم می كنند (!) بی مراقب و غمخوار بماند! نكند شما هم چون آقایان مهاجرانی و میرباقری (كه ذكر هر دوی ایشان به خیر باد) اسیر جلسات شوید و از یاد ببرید كه انبار مهمات شما، خطّ مقدم شما، زرّادخانه زرافشان شما، در دست همین مجریانی است كه متأسفانه، در اثر بی توجهی «به پرگویان پر غلط» تشبیه می شوند؛ مضحكه «خنده بازار» خودمان قرار می گیرند و... به قول آن شاعر بزرگ:

ـ این جویندگان شادی، در مِجری آتشفشان ها، این شعبده بازان لبخند، در شبكلاه درد... در برابر تندر می ایستند؛ خانه را روشن می كنند و ... می میرند!

اینك اگر هنوز به خصلت آن كه نام بزرگش، نام كوچك شماست (قسم به علی) كه نگذارید جریان نحس بی اعتنایی، ستاره سعد و نیكبختی مجریان را دیگر بار و دیگر بار، خاموش كند.

آقای دكتر علی دارابی، معاون محترم سیمای جمهوری اسلامی ایران!

تا دیر نشده، خانه مجریان سیما را سامان دهید. مجریان را از حیث كارآیی، طبقه بندی كنید. مراقب این آمار خطرناك باشید كه «نرخ ایام بیكاری مجریان، ده ماه است»؛ یعنی دوست مجری ما پس از یك فصل، اجرا، باید ده ماه، به انتظار بنشیند تا دوباره كاری به او، پیشنهاد شود! و این، در ادبیات كشاورزی، یعنی «علافی» و البته مجری علّاف، پایش به مراسم پاتختی و شادمانی باز، می شود!

اینجاست كه سخن اصلی ام را با شما، بازمی گویم؛ مهمترین رسالت من، در این نامه، ابلاغ همین پیام است. به خدای یگانه، سوگند، بهترین باقیات صالحات شما در پست معاونت سیما این است كه این «پست» را با «تمبر» توجه به مجریان تلویزیون، زینت دهید. در این جایگاه، برای مجریانی كه سال هاست از قاب سیما، دور مانده اند، نامه ای بنویسید.

دلتان برای جواد یحیوی، رضا رشیدپور، داریوش كاردان، وحید جلیلوند و ده ها نفر از این هم‌قطاران كه در ایستگاه سلیقه های نابجا، جا مانده اند بتپد. آنها نامشان مجری است؛ چه برای اجرای تلویزیون دعوت بشوند و چه در مراسم خصوصی، استودیوهای شخصی و دی وی دی های خانگی، سر درآورند؛ پس چه بهتر كه شما گنجور این سكه های ثروت شوید.

دكتر دارابی!

بنده، هیچ تمتعی از طواف این كلمات، برنمی گیرم، اما از شما می پرسم: آسمانی! ستاره هایت كجا رفته اند؟ راستی، برای آنها كه رفتند، چقدر هزینه شده بود و برای آن ها كه مانده اند چقدر پرچین دلسوز بر پا كرده ایم، كه به یادگار بماند و به روزگار، بپاید؟

آیا تجربه همان یك نفر مجری، (كه اقبال ملی هموطنانش را به پای صدای آمریكا، فدا كرد و نفرت ابدی را برای خود خرید) برای ما كافی نیست كه اعلام كنیم، جای این مجریان (یا به قول شما، نگین های انگشتری تلویزیون) دستان اهریمن نیست؟ و بگوییم هیچ بستانی جز همین جام جم، برای مجریان ما ـ این گل های فرهنگ و رسانه ـ مفید و موثر و امن نیست؟

آیا نباید نگران بود كه ده ها نفر از مجریانی كه از سیما به دولت رفتند و مستعجل هم بودند (نظیر زنوزی، رنجبران، بی نیاز... و حتی خود بنده نگارنده) شأنشان از مدیر روابط عمومی فلان دستگاه دولتی بودن، بسیار فراتر است؟!

یادمان بماند گفته امیر كبیر، قهرمان دوران و آینه دق ستمشاهان را كه: «اگر نیت یك ساله دارید، برنج بكارید. اگر نیت ده ساله دارید، درخت غرس كنید و اگر نیت صد ساله دارید، آدم تربیت كنید».

مجریان سیما، آدم های با عزتی هستند كه مخاطبشان از ده ها منبر، فراتر است. قدر آن ها را بدانید.

پایان نامه است، ولی من می خواهم دوباره، اولش را بخوانید و یاد قصه ما و آقای سجادی بیفتید! آدم های سیما (مجریان تلویزیون) با تركه تنبیه و صاعقه كم توجهی یا حتی تحریم(!) آدم نشده اند! پس آستین بالا بزنید تا حقوق صنفی و آینده شغلی (امروز رسانه ای و فردای حرفه ای) آنها را تأمین كنید. لطفا امر به ابلاغ فرمایید، مدیران شبكه های تلویزیونی هم مثل سید بزرگوار، عزت الله ضرغامی یا خود شما، سعه صدر، داشته باشند.

نگاه نكنید كدام مجری در كدام مجرا (به دلیل تنگنا یا اشتباه) نفس كشیده؛ از امروز، آغاز كنید. دیروز را خیلی ها، چرك و بد خط نوشتند. به همگان ثابت كنید صدا و سیما، تنها حكم را از رهبر دانای راز نمی گیرد، بلكه خودش هم، خلق محمدی(ص) دارد. پیشانی مجریان را پدرانه ببوسید و آنها را از زیر قرآن دین باوری، وطن دوستی، روحیه انقلابی و باور جهادی، به سلامت، رد كنید.

دكتر دارابی!

معلم شما، سید علی خامنه ای است. كاری كنید و گلی بكارید كه اگر معلمتان گفت: «برگه ها، بالا، وقت، تمام است» و شما دانستید كه دیگر، معاون سیما نیستید، حتم داشته باشید كه عكستان در آیینه قلب ده ها نفر، باقی خواهد ماند؛ آن ها كه نام كوچكشان «مجری» است و نام خانوادگی شان «سیمای جمهوری اسلامی ایران».

عمرتان دراز و پر گل

فرزاد جمشیدی
سه شنبه 30/1/1390 - 13:9
تست های هوش و روان شناسی و سرگرمی

رازهای دست دادن

از نحوه دست دادن افراد مى توان بسیارى از خصوصیات كلى یا لحظه اى آنها را با دقت زیادى تشخیص داد. كف دست عرق كرده و خیس نشان دهنده دلهره و نوعى هیجان غیرعادى است. اگر كف دست شما زیاد عرق مى كند، به احتمال زیاد شخصیت نگران و مضطربى دارید.
معمولاً هیچكس به ما چگونه دست دادن را یاد نمى دهد. اما اگر دقت كرده باشى خانمها و آقایان به اشكال متفاوت دست مى دهند. حتى این تفاوتها در شغلها و شخصیتهاى مختلف و وضعیتهاى روحى متفاوت قابل مشاهده است.

به گزارش هموطن آنلاین به نقل از سایت تكچین هنگامى كه خانمها مى خواهند احساسات صادقانه خویش را به خصوص درمواقع بحرانى زندگى نسبت به خانمهاى دیگر ابراز كنند، با یكدیگر دست نمى دهند بلكه دستهاى فرد مقابل را به نرمى در دستهاى خود گرفته و با حالت چهره، همدردى عمیق خود را بیان مى كنند.

چنین رفتارى در برخورد با آقایان به ندرت اتفاق مى افتد. به نظر مى رسد خانمها این رفتار را فقط براى ارتباط با همجنسان خود انتخاب كرده اند. از نحوه دست دادن افراد مى توان بسیارى از خصوصیات كلى یا لحظه اى آنها را با دقت زیادى تشخیص داد. كف دست عرق كرده و خیس نشان دهنده دلهره و نوعى هیجان غیرعادى است. اگر كف دست شما زیاد عرق مى كند، به احتمال زیاد شخصیت نگران و مضطربى دارید.

به خاطر داشته باشید كه اگر اینگونه اید حتماً دستهایتان را قبل از دست دادن با دیگران خشك كنید. حتى بعضى بیماریها نیز در كف دستهاى شما علائمى ویژه ایجاد مى كنند. در بیمارى پركارى غده تیروئید كف دستها مرطوب و گرم مى شود و در اضطراب و اختلالات هراسى كف دستها مرطوب و سردند. سست و شل دست دادن بیانگر شخصیتى سرد، درونگرا و احتمالاً متكبر است. بیش از حد محكم دست دادن نیز به همین اندازه ناراحت كننده و خارج از عرف است به ویژه در نخستین ملاقاتها باید از هر دوى آنها بپرهیزیم.

وقتى با كسى دست مى دهید دقت كنید كه دست او روى دست شما قرار مى گیرد یا زیردستانتان؟ اگر كف دست فردى در دست دادن، روى دست فرد دیگرى قرار بگیرد، نشان دهنده تمایل بر تسلط و اعتماد به نفس او و همچنین علاقه به كنترل رابطه از سوى او دارد، برعكس اگر كف دست فردى زیر قرار بگیرد، نشان دهنده تمایل آن فرد به تحت تسلط بودن و واگذارى حق تصمیم گیرى شخصى به فرد مقابل است. همچنین وقتى فردى در موقع دست دادن دست خود را بالاتر از حد معمول (در حد كمر) قرارداد نشان از تكبر و رئیس مآبى آن فرد دارد.

اما دست دادن با شغل افراد نیز ارتباط دارد. به طور مثال بسیارى از ورزشكاران هنگام دست دادن نیرو و قدرت خویش را كنترل مى كنند، در نتیجه به آرامى دست مى دهند. هنرمندان چیره دست و ماهر، نوازندگان و جراحان نیز مراقب دستهاى خود بوده و به آنها حساسند و در محافظتشان مى كوشند. دست دادن دیپلماتیك هم خاص سیاستمداران است كه این از خصوصیات بارز آمریكاییان است.

این نوع دست دادن به ویژه طى مبارزات انتخاباتى توسط كاندیداها و یا ملاقاتهاى رسمى سران و وزیران دیده مى شود. شكل معمول آن گرفتن شانه یا بازو با دست چپ هنگام دست دادن، امرى معمول است. تهنیت و درود دو دوست قدیمى به این شكل پذیرفتنى است، اما براى بسیارى از افراد در مواجهه با كسانى كه آشنایى چندانى با آنان ندارند، این گونه دست دادن ناخوشایند است آنان این امر را به عنوان حركتى تظاهرآمیز و ریاكارانه تلقى مى كنند اما هنوز بسیارى از سیاستمداران به انجام این عمل اصرار مى ورزند.

همچنین آداب و رسوم دست دادن در كشورها و فرهنگ هاى مختلف متفاوت است. فرانسویها درست مثل ما در هنگام ورود و خروج با یكدیگر دست مى دهند. آلمانیها تنها یك بار با هم دست مى دهند. برخى از آفریقاییها پس از هر بار دست دادن بشكن مى زنند كه حاكى از رهایى و آزادى است. مردم برخى از كشورها هم دست دادن را خوب نمى دانند. آمریكاییها خیلى محكم دست مى دهند كه احتمالاً از رقابتهاى سنگین جسمى مانند كشتى سرخ پوستان نشأت گرفته است. پیچیده ترین شكل دست دادن را سیاهان آمریكایى دارند كه عملاً شامل چند عمل پیچیده است.

دست دادن شكل تكامل یافته اى از ارتباطات غیركلامى است كه طى سالیان سال به نمادى جهانى در ارتباطات بدل شده است. مثلاً بالا نگه داشتن دو دست كه دلالت بر همراه نداشتن سلاح مى كرده است، بعدها به درود و تهنیت و صلح طلبى در بدو خوش آمد بدل شده است. رومى ها با الهام از این عمل دست بر سینه مى گذاشتند. آنها حتى به جاى دست دادن، بازوهاى هم را مى گرفتند. دست دادن امروزى نشانه اى از خوش آمدگویى و پذیرایى است. تماس كامل دو كف دست، بیانگر صمیمیت و حاكى از یك رنگى و یكى بودن است.
سه شنبه 30/1/1390 - 13:7
آموزش و تحقيقات

من ده تا شاد هستم شما چه طور؟

اما آیا زمانی می‌رسد که واقعا بتوان میزان شادی افراد مختلف را به صورت علمی با هم مقایسه کرد؟ آیا می‌توان تعریفی علمی از شادی ارائه کرد؟
تهران امروز: اندازه‌گیری احساسات و عواطف انسانی، یکی از آرزوهای دانشمندان علوم روانشناختی است. به نظر می‌رسد که حداقل در مورد اندازه‌گیری شادی، آنها به موفقیت‎هایی دست یافته‌اند.

تاکنون از خود پرسیده‌اید که آیا می‌توان شادی را اندازه گرفت؟ در پاسخ باید گفت که دانشمندان می‌توانند تا حدی این کار را انجام دهند و شادی را اندازه‌گیری کند، اما این کار اصلا دقیق نیست. سابقه چنین موضوعی نیز به سال 1881 / 1260 باز می‌گردد.

در آن زمان فرانسیس اجورث که یک اقتصاددان انگلیسی بود، ساخت یک «لذت‌سنج» را مطرح کرد: وسیله‌ای که می‌توانست با ثبت پیوسته میزان سرخوشی تجربه شده توسط یک فرد، منفعت اقتصادی را اندازه بگیرد.

به گزارش پاپ‌ساینس، چیزی که اجورث ایده آن را مطرح کرد، تنها در حد یک خیال‌پردازی باقی ماند اما در سال 2001 / 1370، برایان کنوتسن از دانشگاه استنفورد آزمایشی را ترتیب داد که در آن، با استفاده از تصویربرداری تشدید مغناطیسی تابعی یا به اختصار اف.ام‌.آر.ای، به این رویا جامه عمل پوشاند.

کنوتسن و همکارانش در سازمان ملی سلامت آمریکا، از شرکت‌کنندگان در یک آزمایش خواستند که در حالی‌که به یک اسکنر مغزی وصل بودند، به اشکال رنگی که روی یک صفحه ظاهر می‌شدند نگاه کنند. وی به شرکت‌کنندگان گفت در صورتی‌که هنگام ظاهر شدن اشکال خاصی یک دکمه را فشار دهند، مبلغی را به عنوان پاداش دریافت می‌کنند.

در صورت ظاهر شدن اشکالی غیر از اشکال مشخص شده، هیچ پولی به شرکت‌کنندگان تعلق نمی‌گرفت. پس از انجام آزمایش تمام شرکت‌کنندگان بر اساس احساسی که هنگام تماشای اشکال و رنگ‌ها داشتند، به چهار دسته تقسیم شدند.

شرکت‌کنندگان اظهار کردند هنگام مشاهده اشکالی که همراه با دریافت جایزه بود، احساس خوشحالی می‌کردند و الگوهای مغزی آنها نیز این مطلب را تایید می‌کرد. تصاویر تهیه شده توسط اف.ام.آر.ای، افزایش جریان خون را به ناحیه خاصی از مغز که مربوط به پاداش است، نشان می‌داد.

در آزمایش دیگری به شرکت‌کنندگان گفته شد که به آنها یک لیوان نوشیدنی آب میوه گران‌قیمت داده شده است،

و اف.ام.‌آر‌.ای افزایش فعالیت عصبی مثبت را نشان داد. سپس در حالی‌که به شرکت‌کنندگان مجددا از همان نوشیدنی قبلی داده شد، به آنها گفته شد که این یک مارک ارزان و معمولی است.این گفته باعث شد تا اعصاب و ذائقه آنها فریب بخورد و شرکت‌کنندگان در مقایسه با قبل، احساس رضایت کمتری از خوردن همان نوشیدنی داشته باشند. بنابراین در برخی از مواقع، اف.ام.آر.ای می‌تواند به صورت یک لذت‌سنج عمل کند و به نوعی میزان شادی را نشان دهد. اگرچه در اینگونه موارد، تنها مجموعه بسیار محدودی از پارامترها را می‌توان در نظر گرفت و نتایج خیلی هم دقیق نیستند.

اما آیا زمانی می‌رسد که واقعا بتوان میزان شادی افراد مختلف را به صورت علمی با هم مقایسه کرد؟ آیا می‌توان تعریفی علمی از شادی ارائه کرد؟

در تحلیل رفتار ساختار شخصیت را به ۳ بخش تقسیم می‌کنند(کودک، بالغ، والد ). این نظریه تکامل یافته نظریه فروید است. کودک به مفهوم خردسالی نیست. آن قسمت از ساختار شخصیت ماست که دنبال احساسات، عواطف، شادی، شادمانی و خشم است.(البته شادی و خشم ذاتی نه اکتسابی) و در حقیقت بخش کودک در شخصیت ماست که شادی آفرین است و اصولا این امر بستگی به سن ندارد. دقیقا! یک مرد یا زن مسن ۷۰ یا ۸۰ ساله هم با فعال بودن بخش کودک وجودش می‌تواند شاد بوده و احساس شادمانی کند. وقتی کسی کودک درونش فعال نیست، این فرد به صورت دلمرده و غمگین است. ما خیلی از آدمها را می‌بینیم که به دنبال ارزشها و تعصبات خود هستند و کودک درون خود را طرد کرده‌اند. یعنی این آدمها نیز کودک درون دارند اما با پیروی از تعصبات خشک، این بخش از شخصیت آنها غیر فعال شده و کودک درون آنها افسرده است.

ما تفکر را از بخش کودک خارج می‌کنیم و به بالغ ربط می‌دهیم. زمانی هم که ما کار درمانی انجام می‌دهیم کاری می‌کنیم که بالغ مجری رفتار کودک درون باشد نه مسلط بر آن.

مسئله‌ای نیز درمورد تفکر مثبت و منفی وجود دارد. ما اگر تفکر مثبت داشته باشیم، مطمئناً این تفکر می‌تواند در شادی و شادمانی ما تأثیر گذار باشد و متقابلاً تفکر منفی نیز شادی را دور می‌کند. من این نظریه را رد می‌کنم که ما باید بسته به خوشبین یا بدبین بودنمان، همیشه نیمه پر یا خالی لیوان را ببینیم، بلکه ما باید واقع بین باشیم. در این صورت، می‌توانیم عملکردی متعادل و درست داشته باشیم. ما اگر فقط مثبت گرای صرف بوده و جنبه‌های منفی خود را نبینیم، آن هنگام شادمانی ما نیز شادی واقعی نبوده، بلکه نوعی شادی اکتسابی است. شاید این موضوع را شنیده باشید که گاهی اوقات توصیه می‌کنند، جلوی آینه بایستید و به زیبایی‌ها و سلامتی خود توجه کنید. من این موضوع را نیز رد می‌کنم؛ چرا که ما در این حالت فقط مشغول تجزیه و تحلیل ظاهر خود هستیم. آدمی که ظاهر بسیار خوبی دارد، ممکن است درون آشفته و ناآرامی داشته باشد. پس این شعار نمی‌تواند موثر باشد، چون درون انسان‌ها ممکن است هر یک از حالات شادی یا غم را داشته باشد.

ضمن اینکه اندوه و شادی دقیقاً دو روی سکه هستند و هر دو آنها لازمه زندگی‌اند. فرضاً اگر ما عزیزی ر ا از دست می‌دهیم نمی‌توانیم غمگین بودن خود را ابراز نکرده و بگوییم این اتفاقی است که افتاده است! باید فراموشش کنیم! اصلاً این ایده درست نیست. شادی و اندوه باید هر کدام جای خود را داشته باشند. وقتی ما واقع بین باشیم، تصورات و خواسته هایمان به تعادل می‌رسد. در اینجا باید مطلب مهمی را خاطرنشان کنم. بعضی می‌گویند شادی انسان در گرو خوشبختی او است. حال باید گفت: خوشبختی چیست؟ هرکس تعریف خاص خودش را بازگو می‌کند. به طور مثال در کارگاههایی که برای شناخت بیشتر از شخصیت فرد تشکیل می‌دهیم از او می‌خواهیم تا آرزوهایش را بنویسد. خیلی از این آرزوهایی که ذکر می‌کند، بسیار دور و دست نیافتنی هستند. ساده‌ترین تعریف خوشبختی این است که خواسته‌های ما، تعادل و میزانی با امکاناتمان داشته باشد. یعنی اگر من خواسته‌ای دست نیافتنی داشته باشم، آدم خوشبختی نخواهم بود و اگر خوشبخت نباشم، شاد نیستم. پس اگر خواسته هایم با امکاناتم هماهنگ باشد خوشبخت و شاد هستم. در حقیقت ما اگر واقع بین باشیم، به سراغ رویاهای بزرگ و خواسته‌های ایده آل و دست نیافتنی، نمی‌رویم.

انسان دو نوع نیاز دارد، ۱ - نیاز جسمانی (بیولوژیکی)

۲ - نیاز به توجه و نوازش (شادی).

اگر ما از انسان نیاز به توجه و نوازش را بگیریم و به آن توجه نکنیم، خود به خود شادی را از او گرفته ایم و سبب ایجاد انزوا در او خواهیم شد. ارتباطات انسانی (من خوب هستم، تو خوب هستی)، یک ارتباط متقابل است که نوازش بی‌قید و شرط به یکدیگر می‌دهیم. یعنی من به کسی توجه کنم چون .....، این توجه، توجهی شرطی است. ارتباطات نباید شرطی باشد. ارتباطات بین انسان‌ها باعث می‌شود ذخیره نوازشی افراد افزایش پیدا کند و حتی می‌تواند از این ذخیره نوازش و شادی، در موقعیت‌های مختلف و حتی در هنگام تنهایی، استفاده کرد و احساس خوبی داشت.

به صورتی دیگر نیز می‌توان این قضیه را بررسی کرد. افرادی که رابطه اجتماعی با دیگران برقرار نمی‌کنند، انسان‌هایی افسرده و منزوی هستند اما چرا آنها اینگونه اند؟ به این خاطر که در محیط اطراف خود شادی ندیده‌اند. وقتی انسان شادی را درک نمی‌کند، خود به خود به سوی افسردگی کشیده می‌شود.
سه شنبه 30/1/1390 - 13:6
اخبار

آیا آخرالزمان نزدیک است؟

به رغم اینکه خیلی از این زلزله‌ها سبب بروز پس‌لرزه‌های محلی در روزهای بعد از وقوع شده‌اند، پارسونز و ولاسکو هیچ افزایش متناظری را در تعداد زلزله‌های 5 تا 7 ریشتری که در فواصل دور از این زلزله‌ها رخ می‌داد، مشاهده نکردند.
خبرآنلاین: در بین زلزله‌شناسان این بحث درگرفته که آیا زمین‌لرزه‌های بسیار بزرگ سالیان اخیر، تنها یک تصادف و پیک آماری هستند یا نشان از رخدادهای بزرگ‌تری دارند؟
                   
از اواخر سال 2004 / 1383، سیلی از زلزله‌های بزرگ و سونامی‌های پیامد آنها، دنیا را تکان داده است، ابتدا تمام آب اقیانوس را به جزایر اندونزی کوبید، سپس شیلی را زیرورو کرد، و در نهایت هم آن بر سر ژاپن آورد که دیدیم و خواندیم. زلزله‌هایی با این قدرت، به ندرت رخ می‌دهند: از سال 1900 تاکنون، تنها 7 زلزله با قدت بیش از 8.8 ریشتر (زمین‌لرزه‌ای که شیلی را لرزاند) در سراسر زمین ثبت شده‌اند.

پس چه شده که سه تا از این هفت زمین‌لرزه تنها در یک بازه زمانی نسبتا محدود شش سال رخ داده‌اند؟ در حالی که برخی از دانشمندان ادعا می‌کنند که این «ابر لرزه‌ها» ممکن است پیش‌قراولان طوفانی از زمین‌لرزه‌های بسیار بزرگ باشند، خیلی‌های دیگر به توضیح دیگری باور دارند که بر مبنای آن، موجی از زلزله‌های بزرگ که زمین را فرا گرفته ، چیزی بیش از یک نوسان آماری نیست.

به گزارش نیچر، چارلز بیوف، زلزله‌شناس بازنشسته سازمان زمین شناسی ایالات متحده (USGS) در دنور کلرادو می‌گوید سیل اخیر زلزله‌ها در اقصی نقاط زمین، تا حد زیادی شبیه به مجموعه زلزله‌هایی است که در نیمه قرن گذشته رخ داده ات. زمین‌لرزه‌های آن دوره که شامل 3 زمین‌لرزه با قدرت بیش از 9 ریشتر بود، ابتدا کامچاتکا، بعد شیلی و در نهایت آلاسکا را در یک بازه زمانی 12 ساله لرزاند. به گفته بیوف که در گردهمایی سالیانه انجمن زلزله شناسان امریکا در ممفیس تنسی سخن می گفت، احتمال این که زلزله‌هایی با چنین قدرتی در چنان بازه زمانی کوتاهی رخ دهند کمتر از 4 درصد است.

در به‌روزرسانی تحلیلی که اولین بار در ژوئن 2005 / خرداد 1384 منتشر شد، بیوف و همکارش دیوید پرکینز، از زمین‍‌شناسان سازمان زمین‌شناسی امریکا، ادعا کرده‌اند که دور تازه زمین‌لرزه‌های بزرگ شاید نشان‌دهنده آغاز یک دوره از ابر لرزه‌ها در سراسر زمین باشد. به گفته بیوف، با توجه به مدل طراحی شده آن دو، احتمال این که یک زمین‌لرزه دیگر با قدرت یبش از 9 ریشتر یا بیشتر در 6 سال آینده رخ دهد، تقریبا 63 درصد است.

با در نظر گرفتن گزارش‌هایی که اکنون دانشمندان در مورد قدرت شگرف زلزله 9.0 ریشتری توهوکو که در 11 مارس 2011/ 20 اسفند 1389 ژاپن را درهم نوردید، می‌دهند، این هشدار ترسناک‌تر به نظر می‌رسد. در جریان این همایش، پژوهشگران اعلام کردند که شوک اصلی زمین‌لرزه، یک واسطه زلزله‌ای تا پیش‌از این قفل شده را، در ناحیه‌ای به درازای 250 کیلومتر و پهنای 170 کیلومتر دچار گسست کرد. به رغم این‌که قسمت عمده انرژی زلزله در دو دقیقه اول آن آزاد شد، پس‌لرزه‌های متعدد (که خیلی از آنها بیش از 6.4 ریشتر قدرت داشتند) در 20 دقیقه پس از آن رخ دادند. به گفته پژوهشگران، زمین‌لرزه و پس‌لرزه‌های آن، روی هم رفته مناطقی را دچار گسست کرد که تا پیش از آن، در 5 زلزله جداگانه می‌لغزیدند. در نتیجه، کل منطقه شمالی هونشو که بزرگ‌ترین جزیره ژاپن است، تقریبا یک متر به سمت شرق جابجا شد، در حالی که ناحیه‌ای که کم‌ترین فاصله را با مرکز زلزله داشت، 5.4 متر به طور افقی جابجا شد و یک متر هم از ارتفاع آن کاسته شد؛ و این فرونشست ناگهانی، سبب افزایش خسارات سونامی مرگباری شد که دقایقی بعد جزیره را در نوردید.

با این وجود، به گفته خیلی از دانشمندان، همسانی ظاهری چنین ابر لرزه‌هایی، که شامل زلزله‌های اخیر در اندونزی، شیلی و ژاپن می‌شود، می‌تواند بدون هیچ ارتباط مستقیمی بین آنها رخ داده باشد. ریچارد آستر، پژوهشگر ژئوفیزیک در موسسه معدن‌کاوی و فناوری نیومکزیکو می‌گوید: «هنگامی که شما تست‌های آماری انجام می‌دهید، غالبا به اعداد هیجان‌انگیزی می‌رسید». این خوشه‌بندی‌ها را می‌توان در مورد زلزله‌های کوچک هم انجام داد. از سال 1900، تنها 4 زلزله با قدرت بیش از 8.5 ریشتر اتفاق افتاده است. وی می‌افزاید در حالی‌که زلزله‌شناسی مدرن تنها کمی بیش از یک قرن قدمت دارد، فرایندهای زمین‌شناختی که منجر به وقوع زمین‌لرزه‌های بزرگ می‌شوند، بیش از صدهاهزار سال زمان برده‌اند تا به اینجا رسیده‌اند.

به دنبال الگودر یک تحقیق دیگر، اندرو مایکل، زلزله‌شناس سازمان زمین‌شناسی امریکا در منلوپارک کالیفرنیا، داده‌های مربوط به زلزله‌های بزرگ را بررسی کرد تا شواهدی از خوشه‌های زلزله‌ای و ارتباط بین آنها پیدا کند. به جای استفاده از یک حد مشخص برای دامنه زلزله، او تحلیل‌های آماری متعددی را با استفاده از حدهای پایینی متفاوت قدرت زلزله انجام داد تا به الگویی برای زلزله‌هایی که در بازه‌های زمانی چند ماهه تا چند ساله رخ داده بودند برسد؛ و البته هیچ چیزی پیدا نکرد. او می‌گوید: «من خیلی چیزها را آزمودم و هیچ دلیلی نیافتم که به استناد آن بتوانم تصادفی بودن این خوشه‌ها را رد کنم.»

البته این بدان معنی نیست که زلزله‌های بزرگ، سبب تحریک فعالیت‌های زمین‌شناختی دیگر نمی‌شوند. تقریبا 4 ماه بعد از این که زلزله سال 2004 اندونزی را لرزاند، زلزله دیگری با دامنه 8.6 ریشتری، درست در همان ناحیه رخ داد که به گفته دانشمندان، نتیجه باز توزیع فشار در زیر پوسته زمین در اثر زلزله اول بود. به گفته آستر، عموما دامنه این جابجایی فشارها محدود به ناحیه کوچکی در همان همسایگی است. البته وی می‌افزاید به رغم وجود شواهدی دال بر این‌که حرکت زمین در اثر زلزله‌های بزرگ، سبب تحریک زلزله‌های کوچکی در هزاران کیلومتر دورتر می‌شود، هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که بتوان ادعا کرد چنین تحریکی برای زلزله‌های بزرگ هم اتفاق می‌افتد.

تحقیق دیگری نیز که به تازگی منتشر شده، این ادعا را تایید می‌کند. تام پارسونز، زلزله‌شناس سازمان زمین‌شناسی امریکا به همراه آرون ولاسکو از دانشگاه تگزاس در ال‌پاسو، بانک‌های اطلاعات زلزله‌های سازمان زمین‌شناسی را بررسی کردند تا دریابند که آیا زلزله‌های 7 ریشتری و بالاتر، سبب تحریک زلزله‌های متوسط در نقاط دیگر جهان شده‌اند یا خیر. در بازه زمانی 1979 / 1358 تا 2009 / 1388، 205 زلزله بالای 7 ریشتر رخ داده‌اند. به رغم اینکه خیلی از این زلزله‌ها سبب بروز پس‌لرزه‌های محلی در روزهای بعد از وقوع شده‌اند، پارسونز و ولاسکو هیچ افزایش متناظری را در تعداد زلزله‌های 5 تا 7 ریشتری که در فواصل دور از این زلزله‌ها رخ می‌داد، مشاهده نکردند.

در این تحلیل، همچنین ادعا شده که بعد از یک زلزله بزرگ، بازتوزیع فشار در گسل‌های نزدیک به مرکز زلزله، به فاصله‌ای در محدوده 2 یا سه برابر طول گسل اصلی زلزله محدود می‌شود. به گفته پارسونز، این بدان معنی است که حتی ابر لرزه‌ها هم نمی‌توانند سبب بروز زلزله‌های بزرگی در فاصله بیش از 1000 کیلومتر از مرکز خود شوند.

سه شنبه 30/1/1390 - 13:5
خواص خوراکی ها

خواص پزشکی گوجه سبز

پژوهشگران معتقدند گوجه سبز باعث تعادل اسید و باز در جریان خون می شود، از این رو می تواند در درمان حالت اسیدی خون مفید باشد. این میوه اثرات قابل توجهی در جلوگیری از بیماری هایی مانند چربی خون بالا، پیری سلول و سرطان دارد.
شبکه ایران: گوجه سبز به میوه درختان مختلفی که متعلق به نژاد PRUNS از خانواده ی ROSE هستند، اطلاق می شود. بر پایه ی نوشته های قدیمی، نژاد این گیاه قدمت 2000 ساله دارد و چینی ها اولین کسانی بودند که به کشت آن اقدام کردند. این میوه به سرعت می رسد و مدت نگهداری آن در یخچال 4 روز است.

گوجه سبز باعث تعادل اسید و باز در جریان خون می شود، از این رو می تواند در درمان حالت اسیدی خون مفید باشد. این میوه اثرات قابل توجهی در جلوگیری از بیماری هایی مانند چربی خون بالا، پیری سلول و سرطان دارد. اسید بنزوئیک، ترکیبی است که خاصیت ضد میکروبی دارد. این ماده به طور طبیعی در گوجه سبز وجود دارد. همچنین، بعضی از تحقیقات بیانگر خاصیت ضد قارچی و ضد باکتریایی این میوه هستند.

مطالعات نشان می دهد که این میوه می تواند در درمان تومورها نیز موثر باشد. همچنین به دلیل وجود اسید اسکوربیک ( ویتامین C)، برای افراد مبتلا به نقرس توصیه می شود.

این میوه چون حاوی برخی ویتامین ها و نیز پیش ساز ویتامینA است، برای کمک به درمان شب کوری و نیز رشد بدن (در صورت مصرف تمام مواد غذایی دیگری که مورد نیاز کودکان هستند) مفید است. گوجه سبز مملو از ویتامین هایB وC  بوده و به همین جهت برای آرامش اعصاب نیز مفید شناخته شده البته مصرف زیاد آن حالتی از حساسیت موقت را در دهان و دندان های مصرف کننده ایجاد می کند. به علاوه هر صد گرم گوجه سبز 30 کیلوکالری انرژی دارد.

 همچنین گوجه سبز نرم یا همان آلو نیز برای درمان بسیاری از مشکلات گوارشی از جمله یبوست نیز به کار می رود.

پژوهشگران معتقدند که مصرف گوجه سبز برای بهبود طعم دهان مفید است و پختن برگ های درختش در سرکه می تواند در درمان کرم های حلقوی موثر باشد. از خواص دیگر این میوه، خاصیت مسهلی آن است که به خوبی شناخته شده است. همچنین اثرات منحصر به فرد آن شامل کاهش فشار خون و چربی خون، حذف رسوبات از خون و تنظیم عملکرد معدی روده ای است.

مراقب باشید

این میوه اگر نشسته و آلوده باشد، احتمال ابتلا به بیماری های عفونی گوارشی از جمله حصبه و مسمومیت های غذایی را مطرح می سازد.

 بیماری حصبه نوعی عفونت باکتریایی دستگاه گوارش ناشی از مصرف آب و مواد غذایی آلوده است که می تواند افراد بی‌احتیاط را در کلیه ی سنین مبتلا کند، اما شدت این بیماری در کودکان و افراد بالای 60 سال بیشتر است و عوارضی از قبیل کاهش شدید آب و املاح بدن، سوراخ شدن روده ها، خونریزی دستگاه گوارش، عفونت استخوان و زردی را ایجاد می کند.

 
عموماً کودکان با دیدن این گونه میوه ها بر روی چرخ دستی ها که ظاهری تمیز و خیس دارند، به گمان اینکه این خوراکی ها توسط فروشنده تمیز شده اند آنها را خریده و بلافاصله با پاشیدن مقداری نمک آن را را میل می کنند. در حالی که این خوراکی ها اصولاً شسته و ضد عفونی نشده اند و آبی که بر روی آنها پاشیده می شود صرفاً برای تازه و خوش منظره نگه داشتن آن هاست.
 
عده ای نیز به گوجه سبز علاقه وافری دارند و نه تنها تمایل دارند که آن را به صورت خام و همانند سایر میوه ها مصرف کنند و در سبد میوه خود قرار دهند بلکه با گوجه سبز غذاهای متعددی نیز پخت می کنند. از جمله غذاهایی که می توان در آن از گوجه سبز استفاده کرد انواع آش ها و خورش هایی مثل خورش گوجه است. همچنین از این میوه می توان به عنوان طعم دهنده و ترش مزه کردن غذاها و جایگزین نمک استفاده کرد. قرار دادن چند عدد گوجه سبز در خورشت هایی مثل بادمجان و مرغ طعم دلنشین تری به این غذاها می دهد.

حتی می توان گوجه سبزهایی که مدتی مانده و نرم و یا شل شده را به عنوان آلو در خورشت آلو استفاده کرد.
سه شنبه 30/1/1390 - 13:2
آموزش و تحقيقات
پزشکی

باید مطالعه کنید، یا باید کاری را تا فردا تمام کنید یا یک مورد اضطراری پیش آمده است؛ یک شب بیخوابی کشیدن در چنین مواردی دقیقا یک عمل قهرمانانه و مسوولانه است. شما علیرغم تمام مشکلات، با انگیزه ای فوق العاده شب را بیدار می مانید.


اما دردسرها از چند ساعت بعدتر شروع میشود. وقتی که سطح آدرنالین خون دارد پایین می آید...شب تمام شده و روز رسیده، موقع بیداری، اما در حقیقت بیدار ماندن در فردای یک شب بیخوابی خیلی سخت تر از خود بیخوابی شبانه است. خستگی ناگهان هجوم می آورد و فرد حتی نای ایستادن رو پاهای خودش را هم ندارد. در حقیقت کارکرد مغزی در شرایط بیخوابی آنقدر تحت تاثیر قرار میگیرد که با مستی ناشی از مصرف مشروبات یا داروها برابری می کند.


البته در چنین مواقعی بهترین کار خوابیدن در اولین فرصت است، اما بعضی وقتها به همان دلیلی که باعث بیخوابی شبانه شده، باید روز را هم بیدار ماند، در چنین موقعی به غیر از خوابیدن چه کار می شود کرد تا دچار مشکل نشویم؟

شاید هشت روشی که در ادامه مطلب می آیند بتوانند در این مورد کمک کننده باشند.


برای سقوط صبحگاهی آماده باشید
شاید اینطور به نظر بیاید که هر چه بیشتر بیدار بمانیم، خواب آلودگی بیشتر میشود، اما حقیقت چیز دیگری است. صبح بعد از یک شب بیخوابی، بدترین و سخت ترین زمان برای بیدار ماندن در طول روز آینده است. به دلیل اختلال پیش آمده در ساعت طبیعی بدن، نخستین ساعات بعد از زمان معمول بیداری، بدترین ساعات برای فعالیت مغزی هستند. در این ساعتها شما نباید به کارهایی که نیاز به هوشیاری دارند بپردازید. اصلا نباید رانندگی کنید، چون شدت بیخوابی در این ساعتها به همراه یکنواختی رانندگی می تواند ترکیب کشنده ای ایجاد کند.


مغز با تمام توان به کمک شما می آید، شما هم کمکش کنید
اگر شما مجبورید که بعد از بیخوابی به انجام کارهایتان بپردازید، مغز می تواند به شما کمک کند. اگر مغز احساس کند که باید بیدار بماند، سعی می کند اینکار را انجام دهد، تنها کاری که شما باید بکنید این است که روی کاری که انجام می دهید تمرکز کنید و سعی کنید از مغز به خوبی کار بکشید.

در یک تحقیق، مسائلی برای حل کردن به تعدادی نوجوان که یک شبانه روز بیخوابی کشیده بودند داده شد، مساله ها به تدریج سخت می شدند و در پایان شرکت کنندگان در آزمایش به حدی از هوشیاری رسیده بودند که تقریبا با هوشیاری بعد از یک استراحت خوب برابر بود.

هرچند در این شرایط باز هم توانایی مغز در حد نرمال نیست، اما بعد از آنکه کوچکترین نشانه ای از فعالیت مغزی و بیدار بودن مغز مخابره شد، ساعت طبیعی بدن تلاش خود را برای فعال کردن یک سیکل جدید انجام می دهد. هم چنین در حوالی ساعت ۱۰ صبح و ۶-۷ عصر روز بعد از بیخوابی موجهای افزایش کارآیی و هوشیاری دیده شده است.


چرت بزنید
بهترین پادزهر بیخوابی دقیقا خواب است، حالا اگر نمی شود یک خواب چند ساعته و کافی داشت، یک چرت کوتاه هم می تواند بسیار مفید باشد. در یک تحقیق ثابت شد که تنها یک چرت ۲۶ دقیقه ای در شرایط بیخوابی، می تواند توانایی مغز را تا ۳۴ درصد افزایش دهد. پژوهشگران می گویند حتی یک چرت ۱۰ دقیقه ای هم تاثیر قابل ملاحظه ای در افزایش کارآیی و تمرکز مغز دارد. البته اگر خواب بیشتر طول بکشد (مثلا بیش از ۴۵ دقیقه) ممکن است موقع بیدار شدن باعث حال منگی شود. این حالت به خاطر رفتن مغز در فاز خواب عمیق ایجاد می شود و به آن سکون خواب می گویند.


بفرمائید کافئین
کسی هست که از قدرت کافئین در بیدار نگه داشتن بیخبر باشد؟ چای و مخصوصا قهوه قدرت فوق العاده ای در بیدار و سرحال نگه داشتن سیستم عصبی دارند. مصرف حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلی گرم قهوه (حدود یکی دو فنجان) می تواند باعث تغییر مثبتی در هشیاری شود که تا حدود ۳-۴ ساعت ادامه خواهد داشت. در فواصل ۲ تا ۳ ساعته قهوه بخورید تا مغز همچنان فعال بماند. بهترین کار هم این است که بلافاصله بعد از خوردن یکی دو فنجان قهوه حدود ۳۰ دقیقه چرت بزنید و بعد از آن سرحالتر بیدار خواهید شد.

در این مورد باید به یک مساله دقت کنید، در زمانی که شما بدن را با قهوه سرپا نگه داشته اید، بیخوابی هم دارد لشکر خود را آماده تر و قویتر می کند، بنابراین اگر بیش از چند ساعت بین مصرف قهوه ها فاصله بیفتد، شما با هجوم این لشکر و یک شکست سخت در مقابل بیخوابی مواجه خواهید شد.


روشنگری کنید!
بله برای هشیار و بیدار بودن تنها باید روشنگری کرد. ساعت طبیعی بدن بسیار به روشنایی و تاریکی محیط حساس است، روشن بودن محیط باعث فعال شدن مسیرهای بیداری می شود و کمک می کند بدن سرپا بماند. پس چراغها را روشن کنید.


تکانی به خودتان بدهید
یک پیاده روی سریع یا یک فعالیت ورزشی می تواند بدن را سرحالتر نگه دارد. مغز فعال بودن عضلات را درک می کند و سعی می کند بیدار بماند. حتی ایجاد تنوع در نوع فعالیت و یا گفتگو کردن با دیگران هم می تواند مغز را فعال و بیدار نگه دارد. توجه داشته باشید که بعد از اتمام فعالیت، مجددا با یک موج بیخوابی مواجه خواهید شد.


از مولتی تسکینگ خودداری کنید
همانطور که سی پی یوهای ضعیف از عهده مولتی تسکینگ بر نمی آیند، مغز بعد از بیخوابی هم توان برداشتن چند هندوانه با یک دست را ندارد. سعی نکنید مغز را همزمان درگیر چند مساله بکنید. مغز در چنین شرایط طاقت فرسایی ترجیح خواهد داد که فراموش کند و از زیر بار چند دغدغه همزمان شانه خالی کند. در حقیقت قسمتهای مربوط به یکپارچه کردن اطلاعات و حافظه کاری در مغزی که بیخوابی کشیده تقریبا تعطیل میشوند.


محدودیتها را درک کنید
بدن به هرحال به خوابیدن نیاز دارد، هرچند شستن صورت با آب سرد، باز کردن پنجره ها و کارهایی از این دست می توانند یک احساس طراوت موقت ایجاد کنند، اما بعد از چند دقیقه با یک افت شدید همراه خواهند بود. به هرحال بدن به خواب نیاز دارد و شما به محض اینکه توانستید باید بخوابید. خواب به اندازه آب و غذا و هوا برای بدن لازم است. یک بیخوابی دو یا سه روزه می تواند به شدت تعادل روانی فرد را به هم بزند (فیلم بیخوابی را با بازی آل پاچینو دیده اید؟) و حتی می گویند یک بیخوابی مطلق ۷ تا ۱۰ روزه می تواند باعث مرگ شود.


خبر خوش این است که بعد از اینکه خوابیدید، خواب شما عمیق تر و موثر تر از همیشه خواهد بود. بهتر است بگذارید بدن خودش از این خواب عمیق بیدار شود. (که معمولا حدود ۱۰ ساعت طول خواهد کشید) بعد از یک خواب خوب و کافی، تمام علائم بیخوابی برطرف خواهند شد و مغز به روزهای اوج خود بر می گردد.

دوشنبه 29/1/1390 - 8:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته