• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 238
تعداد نظرات : 206
زمان آخرین مطلب : 4694روز قبل
شعر و قطعات ادبی

اکثریت مردم زندگی می کنند بی آنکه نیازی داشته باشند به اینکه بدانند « چرا؟ »

در اینها ، زندگی کار خویش را می کند و می داند که چه می کند و هر گز از انها نمی پرسد که دوست می دارند یا نه ، طرح دیگری را می پسندند؟. اینها وسائل جاندار طبیعت اند و از وسیله کسی نظر نمی خواهد !

 و اقلیتی هستند که می خواهند بدانند و گاه و بیگاه گریبان زندگی را می چسبند که : تو چه ای؟ چه می جویی؟ کجا می روی ؟ بالاخره چه؟ با ما چه کار داری؟

مذهبی ها حل کرده اند : « زندگی می کنیم تا رضایت خدا را کسب کنیم و در زندگی پس از مرگ پاداش گیریم »! زندگی یک مجال یا یک پاچال « کسب» است .

باغ بهشت و در ان هر چه بخواهی ، شکم چرانی و چشم چرانی و چریدن  ! معنویت های دنیا و تقوی هایش که بدل می شود به مادیات های آخرت و هوس بازی هایش  ! یعنی: « دین » ! و مجموعه این فعل و انفعالات شیمیایی یعنی « زندگی» !

و بی مذهبها هم حل کرده اند ! بهشت اخوند را از آن سوی مرگ عقب کشانده اند آورده اند به این سوی مرگ : زندگی ! و همین . و شکاکان! بدبخت ها! نه به خیال پر شکوهی سیرابند ، نه به «حال» راستینی سیر ! خسر الدنیا و الاخرة !

و فیلسوف ها !  دروغ های مجسم رقت اور ! برای زندگی به معنایی و هدفی رسیدن  اما همچون اکثریت مردم زندگی می کنند ! و از آن میان تک و توک هنرمندان راستین و بزرگ و عجیب ! درست بر عکس فیلسوف ها بر معنا و هدفی ویژه زندگی می کنند و همچون اکثریت مردم بدان می اندیشند، یعنی نمی اندیشند ، یعنی کوششی نمی کنند تا برایش تعریفی فیلسوفانه پیدا کنند! اینها خود تعریف خاصی از زندگی هستند.

وانگوگ ، میکلانژ ، سولانژ ، مهراوه و … آن پیامبر شور بختی که پس از خاتمیت مبعوث شد و تنها بر یکی ! و دیگران همه ملکش خواندند و یا حکیم و … قدری این و قدری ان و قدری چیزهای دیگر و همه بی قدر و همه هیچ! و امتش یک تن! یک همه و یک هیچ!

و اما، من، برادر! هیچ کدام از اینها نیستم ، می دانم که از آنهایم که باید بدانند چرا زندگی می کنند و می دانم که چرا!

 

دکتر شریعتی

 

 

جمعه 12/1/1390 - 16:19
اخلاق
دل خوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم  
او که همینجاست کجا میرویم
حج بخدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر وریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب
شب همه شب گریه و امن یجیب
طبق آمار بانک جهانی در سال 2008 درآمد کشور عربستان از توریسم یا به زبان ساده از : دکان زیارت مسلمین خانه کعبه معادل مبلغ 29.865.000.000.-دلار یا قریب سی میلیارد دلار بوده است.
زائرین ایرانی که بصورت تمتع ویا عمره در همان سال به مکه رفته اند  1.937.000 نفر بوده اند که مجموعا مبلغ 4.879.000.000 دلار یا بعبارتی قریب به مبلغ پنج میلیارد دلار درآمد تقدیم اقتصاد پادشاهان عربستان کرده اند و در میان تمام کشورهای اسلامی مقام اول را به خود اختصاص داده اند. نظر باینکه هواپیمائی جمهوری اسلامی قدرت جابجائی اینهمه زائر را نداشته است شرکت هواپیمائی عربستان قریب به 54 درصد از زائران ایرانی را به خود اختصاص داده است....طبق گزارش مقامات دیپلماتیک ایران در سال 2008 ماموران کشور عربستان بدترین و توهین آمیز ترین رفتار را با زوار ایرانی داشته اند و ایران از لحاظ توهین ماموران  عربستان مقام اول را به خود اختصاص داده است. علمای عربستان در همان سال فتوی صادر کرده اند که ایرانیان شیعه کافر هستند.طبق یک گزارش دیپلماتیک دیگر زائران ایرانی ناخواسته ترین و منفورترین خارجی ها در عربستان محسوب می شده اند.

با یک حساب سرانگشتی بوسیله
پولی که ایرانیان سالانه به عربستان (دشمن شیعه ایرانی) تقدیم می کنند می توان تعداد 170.000 مسکن روستائی احداث کرد...
یا میتوان 714.286 فرصت شغلی کشاورزی یا 200.000 فرصت شغلی صنعتی برای جوانان ایجاد کرد
یا میتوان10.000.000.000 متر مربع ساختمان مدرسه و ورزشی در کشور ایجاد کرد
ویا میتوان با پول حجاج دوسال یک پالایشگاه سوپر مدرن با ظرفیت 75000 بشکه احداث کرد
ویا با پول پنج سال حجاج میتوان ایران را به صادر کننده بنزین مبدل ساخت و دیگر برای واردات بنزین محتاج اعراب نبود....اما افسوس که با پول حجاج ایرانی قمارخانه های فرانسه توسط شاهزادگان عربستان که انحصار بیزنس حج را در اختیار دارند آباد میشود.....و تا رسیدن ایرانیان مسلمان به مرحله فکرکردن در بهینه هزینه کردن پول برای نزدیکی به خدا راه بسیار درازی در پیش است !!!
يکشنبه 7/1/1390 - 16:49
شخصیت ها و بزرگان

دکتر شریعتی در کتاب ارزنده “فاطمه، فاطمه است”، ضمن آنکه حضرت زهرا را اسوه حسنه و الگوی کامل برای پیروی زنان مسلمان معرفی می‌کند، بحث‌هایی جالب و دقیق نیز درباره تیپ‌های گوناگون زن در جوامع کنونی دنیای اسلام، از جمله ایران، دارد.

در مجموعه آثار ۲۱ بنام “زن” در مبحث چگونه بودن زن مسلمان، نظر خود را درباره زنان موجود در جوامع امروز اسلامی چنین بیان می دارد :

“… در جامعه و فرهنگ اسلامی، سه چهره از زن داریم :

یکی چهره‌ی زن سنتی است و مقدس‌مأب. یکی چهره‌ی زن متجدد و اروپایی‌مأب، که تازه شروع به رشد و تکثیر کرده است. و یکی هم چهره‌ی فاطمه و زنان “فاطمه‌وار”، که هیچ شباهت و وجه مشترکی با چهره‌ای به‌نام زن سنتی ندارد.
سیمایی که از زن سنتی در ذهن افراد وفادار به مذهب در جامعه‌ی ما تصویر شده است، با سیمای فاطمه همان‌قدر دور و بیگانه است که با چهره‌ی زن مدرن…

این زن سوم، زنی است که می‌خواهد انتخاب کند، زنی است که نه چهره موروثی را می‌پذیرد و نه چهره تحمیلی صادراتی را. هر دو را آگاه است و هر دو را هم می‌داند. آنکه به نام سنت تحمیل می‌شد و در جریان آن به وراثت می‌رسید، مربوط به اسلام نیست. مربوط به سنت‌های دوره پدرسالاری است و حتی آنچه امروز از غرب می‌آید، نه علم است، نه بشریت است، نه آزادی است، نه انسانیت است و نه مبتنی بر حرمت زن است. مبتنی بر حیله‌های حقیر قدرت‌های انحرافی بود.

فقط برخی از زن‌های اروپایی هستند که ما حق شناخت‌شان را داریم و باید همیشه همان‌ها را بشناسیم، آن‌هایی را که فیلم‌ها و مجله‌ها و رمان‌های جنسی نویسندگان به ما نشان می‌دهند و به عنوان تیپ کلی “زن اروپایی” به ما می‌شناسانند.

حق نداریم آن دختر اروپایی را بشناسیم که از شانزده سالگی به صحرای نوبی، به آفریقا، به صحرای الجزایر و استرالیا می‌رود و تمام عمرش را در آن محیط‌های وحشت و خطر و بیماری و مرگ و قبایل وحشی می‌گذراند و شب و روز، در جوانی و کمال و پیری، درباره‌ی امواجی که از شاخک‌های مورچه فرستاده می‌شود و شاخک‌های دیگر آن امواج را می‌گیرند، کار می‌کند و چون عمر را به پایان می‌برد، دخترش کار و فکر او را دنبال می‌کند و این نسل دوم زن اروپایی، در سن پنجاه سالگی، به فرانسه باز می‌گردد و در دانشگاه می‌گوید: “من سخن گفتن مورچه را کشف کرده‌ام و بعضی از علائم مکالمه‌ی او را یافته‌ام”.

حق نداریم مادام “گواشن” را بشناسیم که تمام عمر را صرف کرد تا ریشه‌ی افکار و مسائل فلسفی‌ی حکمت بوعلی و ابن‌رشد و ملاصدرا و حاجی ملا‌هادی سبزواری را در فلسفه‌ی یونان و آثار ارسطو و دیگران پیدا کرد و با هم مقایسه نمود و آنچه را حکمای ما از آن‌ها گرفته‌اند نشان داد، و آنچه را بد فهمیده‌اند و بد ترجمه کرده‌اند، در طی هزاران سال تمدن اسلامی، تصحیح نمود.

حق نداریم مادام “دولاویدا”ی ایتالیایی را بشناسیم، که یک کارش تصحیح و تکمیل کتاب نفسانیات بوعلی سینا است از روی نسخه‌ی متن رساله‌ی نفس ارسطو در زبان یونانی قدیم…

حق نداریم مادام “کوری” را بشناسیم که کاشف کوانتوم و رادیو اکتیویته است یا “زراس دولا شاپل” را که بیش از همه‌ی علمای اسلام و حتی همه‌ی شیعیان و کباده‌کشان فعلی‌ی ولایت علی و مدعیان معارف علوی، او، یک دختر زیبای آزاد و مرفه سوئدی‌نژاد، با دوری از جو فرهنگی‌ی اسلام و زمینه‌ی تربیتی و اعتقادی شیعی، از آغاز جوانی، زندگی‌اش را وقف شناخت آن روحی کرد که در اندام اسلام مجهول ماند و پی بردن به مردی که در زیر کینه‌های دشمن و حیله‌های منافق و مدح و ثناهای شاعرانه و بی‌معنای دوست، پنهان شده است، درست‌ترین خطوط سیمای علی، لطیف‌ترین موج‌های روح و ابعاد احساس و بلندترین پرش‌های اندیشه‌ی او را یافت و رنج‌ها و تنهایی‌ها و شکست‌ها و هراس‌ها و نیازهای او را برای نخستین بار احساس کرد و نه تنها علی‌ی احد و بدر و حنین، که علی‌ی محراب و شب و چاه‌های پیرامون مدینه را نیز پیدا و نهج البلاغه‌ی او را، که مسلمانان عرب تنها منتخبات ادبی آن را، به تصحیح محمد عبده، مفتی اعظم اهل تسنن دارند و اهل تشیع علی، تنها “سخنان جواد فاضل” منسوب به علی را، و یا ترجمه‌ی فیض را که به علی منسوب است، اما باید به کمک متن عربی خواند. و این دخت کافر جهنمی بود که هم، آنچه علی به قلم آورده است، پراکنده در این کتاب و آن دفتر و یا بیشتر نسخه‌های خطی پنهان اینجا و آنجا، همه را گرد آورد و خواند و ترجمه و تفسیر کرد و زیباترین و عمیق‌ترین نوشته‌هایی را که درباره‌ی کسی از یک قلم جاری شده است، درباره‌ی علی نوشت، و اکنون چهل و دو سال است که لحظه‌ای، سر از اندیشه و تأمل و کار و تحقیق و شناخت او بر نگرفته است.

ما حق نداریم دوشیزه “مشین” را بشناسیم که در اشغال پاریس به وسیله‌ی نازی‌ها، از سنگر “نهضت مقاومت فرانسه” ضربه‌هایی چنان کاری بر ارتش هیتلری زد که دوبار، غایبانه، به مرگ محکوم شد، و با اینکه خود یهودی است، انسان بودن و آزادی را در اوجی می‌فهمد که اکنون، در صف فدائیان فلسطینی، علیه صهیونیسم می‌جنگد!…

ما حق نداریم که “آنجلا” دختر آمریکایی یا دختر ایرلندی که دو ملت اسیر، چه می گویم؟، همه‌ی مردم آزاده‌ی جهان و تمام بشریت مجروح و محکوم تبعیض و ستم و استثمار چشم به آنان دوخته‌اند را بشناسیم، و بدانیم که زن فرنگی نه… یک عروسک بازیچه‌ی دون‌ژوان‌ها و برده‌ی پول و تجمل و جواهر، و کنیز مدرن‌ی که تا وقتی بکار است و برای مرد مطرح است که قابل‌توجه و تمتع هوس‌بازان و شهوت‌رانان باشد و بعد از آن دوران، ماشینی است که اسقاط شده است، بلکه تا آنجا پیش رفته که تجسم ایده‌آل یک ملت و مظهر نجات و غرور و افتخار یک نژاد شده است.

ما فقط حق داریم مادام “توئیگی” را بشناسیم، به نام آخرین مظهر ایده‌آل زن تمدن غرب، ملکه‌ی زیبایی جهان در سال ۱۹۷۱ و در کنارش برجسته‌ترین زنان نماینده زن اروپا، ژاکلین اوناسیس را، که با پول همه چیز را معامله می‌کند، و بریژیت باردو را، و ملکه‌ی موناکو را و زنان هفت‌تیرکش پیرامون جیمزباند را. یعنی همین‌ها را که گوشت‌های قربانی‌ی دستگاه‌های تولید اروپایی‌اند، همین اسباب‌بازی‌ها و عروسک کوکی‌های سرمایه‌داری و کنیزان تمدن جدید برای سربندی خواجه‌های تمدن جدید را. این‌ها را ما ایرانی‌ها حق داریم به عنوان زن متمدن اروپایی بشناسیم.

یک بار ندیدیم که از دانشگاه کمبریج یا سوربن یا هاروارد عکسی بردارند و بگویند که دختران دانشجو چگونه می‌آیند و چگونه می‌روند، چگونه در کتابخانه‌ها بر روی نسخه‌های قرن ۱۴ و ۱۵ اروپا و الواحی که از ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ سال پیش در چین پیدا شده، یا روی نسخه‌ای از قرآن، یا نسخه‌ای از کتب خطی لاتین و یونانی و میخی و سانسکریت، از صبح تا شب، خم می شوند، بی‌آنکه تکانی بخورند و چشم به این سو و آن سو بدوانند، و تا کتاب‌دار کتاب را نمی‌گیرد و عذرشان را نمی‌خواهد، سرشان از روی کتاب برداشته نمی‌شود…

آری! زنان ما نباید این زنان را بشناسند، زیرا حق ندارند خانم “میش”‌ها و “دولایدیا”ها را “زن روز” یا “زن متمدن اروپایی” تلقی کنند و تقلید. آنها فقط دو انتخاب بیشتر ندارند : یا قربانی استعمار کهنه ماندن، یا قربانی استحمار نو شدن.

مذهب؟ زن سفره!
تمدن؟ زن بار!
تمام…

مجموعه آثار ۲۱ / زن / ص ۴۱

_برچیده از تالار گفتگوی شریعتی +

يکشنبه 7/1/1390 - 15:1
شخصیت ها و بزرگان

دکتر علی شریعتی، پس از ربع قرنی از زمان درگذشت، هنوز از چهره‌های نامدار و پرهوادار و تاثیرگذاری بی‌بدیل در عرصه فکری و فرهنگی ایران است. شهرت و آوازه شریعتی حتی در میان جوانانی که او را ندیده و در سخنرانی‌هایش حضور نداشته‌اند، کم رونق و کم رمق نشده است. شریعتی در نسل جوان و تشنه فهم و درک مسائل خود و محیط و جهان و خدا و دین و مذهب و… هنوز کلامی جذاب و منطقی قابل هضم و دانشی سودمند و گفتاری مفاهمه پذیر دارد. راز ماندگاری و محبوبیت شریعتی در عرصه عمومی در دو نکته مختصر می شود:
۱٫ زیست فکری و فردی شریعتی؛
۲٫ چگونه برخورد کردن با شریعتی.
بی‌شک، شریعتی ماندگاری خود را مدیون کوشش‌ها و آثارش در دهه۴۰ و اوایل دهه ۵۰ است. آثار گفتاری و نوشتاری که از شریعتی برجای گذاشت، نام و فکر و یاد او را به تاریخ پیوند زده است. اما راز دیگر ماندگاری شریعتی در عرصه عمومی، امکان و فرصت طلایی نقد شدن اوست. شریعتی از این نعمت اجتماعی برخودار بوده است که به دلایل گوناگون از جمله دشمنی و ستیزجویی ریشه دار و تاریخی با او در قلب حوزه عمومی جای گیرد و از بلا و نقمت متفکر و اندیشمند رسمی و چهره صدا و سیمایی و جشنواره‌ای مصون ماند. نقد جدی و تخطئه کننده او و آثارش تا حد همکاری با ساواک و رژیم شاه و آثار ضد اسلامی و ضد تشیع‌اش و … به روز آمد شدن بحث‌ها و گفتگوها و باز تفسیر شدن آثار و باز تامل شدن جریان اصلی فکری او را در پی داشته است. عرصه عمومی، زیست گاه حقیقی و زمین پرورش و بستر بالندگی ایده‌ها و اندیشه‌ها و نظریه‌هاست. در عرصه رسمی تبلیغات نظیر رادیو و تلویزیون و نهادهای رسمی آموزشی و علمی اگر با فضای حوزه عمومی همسو و همراه نباشد، افکار و اندیشه‌ها به تاریخ می‌پیوندند و سویه رسمی بودن و تبلیغاتی می‌گیرند که واجد هیچ تاثیری در افکار عمومی نخواهند بود، هرچند که کلیب‌های تبلیغاتی و سرودها و ویژه برنامه‌ها و سخنرانی‌ها مدام در گوش مردم طنین داشته باشد یا در چشم آنان حضور.
شریعتی، شریعتی شده است چون نقدهای برضد او جدی، مخرب، تخطئه کننده، ویرانگر و هستی سوز بوده است و از این حیث، شریعتی بخشی از شهرت خود را وامدار دشمنانش بوده است. اما شریعتی در کلام دشمنان و مخالفان خود محصور و بسته نیست و بی انصافی است که ارزش و جایگاه او و آثارش را در عمل آنان محدود بدانیم.
بازشناسی تفکر و اندیشه شریعتی بدون شناخت زمان و مکان و فضایی که او در آن می‌زیست و می‌اندیشید و عمل می‌کرد، بازشناسی گمراه‌کننده‌ایی خواهد بود. دهه ۴۰ که آغاز فعالیت‌های شریعتی در حسینه ارشاد است، دوره‌ای است که رژیم شاه پس از پشت سرگذاشتن بحران‌های سیاسی دهه ۳۰ و ۴۰؛ نظیر ۲۸ مرداد و ۱۵ خرداد و تحکیم پایه‌های اقتدارش در داخل و منطقه و افزایش رشد اقتصادی، دورنمایی با ثبات و رو به توسعه و رفاه و توام با امنیت پلیسی را در داخل ارایه می‌داد. از سوی دیگر، شکست نهضت‌های ملی در کشورهای جهان سوم و عربی، ایده ملی گرایی را کم رمق تر برای تدارک و تهییج و سازماندهی مردم برضد استبداد محلی نشان می‌داد و نوعی سرخوردگی از ملی گرایی را پدید آورده بود. گسترش روزافزون مارکسیسم در جهان سوم و کشورهای پیرامونی و دو قطبی شدن جهان در بلوک غرب سرمایه‌داری و شرق کمونیسم، ایده رهایی بخش در مبارزات ضد استعماری یا ضد استبدادی را به دو الگوی لیبرالیستی و مارکسیستی یا انواع آن؛ روسی یا چینی و … محدود کرده بود.
در این وضعیت، جهان اسلام تحت تاثیر شکست‌های مسلمانان در جهان عرب و جنگ اعراب و اسرائیل و در برابر استعمار و تسلیم و انفعال در برابر گسترش مدرنیزاسیون در جهان، گفتار و ایده و الگویی برای ارایه و عرضه نداشت و سیر انحطاط تاریخی خود را در همه حوزه‌های فکری و فرهنگی و فلسفی می‌گذراند. تنها گفتمان چالش برانگیز به آموزه های سید قطب و کواکبی و سید جمال الدین اسدآبادی درباره وحدت جهان اسلام و بازگشت به خویشتن منتهی می‌شد که در وضعیت آشفته و بی سامان جهان اسلام در آن زمان، این گفتمان طنینی کم اثر و کم بنیه داشت.
در ایران مارکسیسم تنها گفتمانی بود که می‌توانست در برابر امپریالیسم و سرمایه‌داری غرب، مبارزه بر ضد بی عدالتی و ظلم و ستم استبدادی نظام های وابسته به غرب را تبیین و تئوریزه و تدارک و تهییج کند. اسلام سنتی و واقعا موجود در لاک و چتر قرائت توجیه وضعیت موجود و نابرابری و بی عدالتی و ستم پروری قدرت و موقعیت گذشته اجتماعی و فکری خود را از دست داده بود و جوانان مخالف و متعرض با وضع موجود از آموزه های قرائت متحجرانه و اخباریگرایانه از اسلام سرخورده و بی هویت و سرگشته شده بودند.
روشنفکری ایرانی نیز در روند حوادث پس از مشروطیت و کودتای رضاخان، مارکسیسم را تنها ایده و راهنمای عمل رهایی بخش خود و جامعه ایران بازیافته بودند و فلسفه و ادبیات و شعر و مباحث اجتماعی و سیاسی تحت تاثیر آموزه های مارکسیستی تولید و تفسیر می‌شد. به عبارت دیگر، پارادایم مسلط و پر نفوذ در ایران دهه ۴۰، پارادایم چپ مارکسیستی بود. در این فضا و شرایط مسلمان بودن و نماز خواندن نمادی از عقب ماندگی و کهنه‌گرایی و اندیشه و فرهنگ محافظه‌کاری و تسلیم شدن در برابر بی عدالتی و سازش با رژیم استبدادی شاه و نامتقارن بودن با زمان و نا هم فاز بودن با تحولات زمانه در ففضای روشنفکری بود. ایده پیوند میان اسلام و سوسیالیسم تنها ایده برون رفت از این مخمصه تاریخی برای خروج اسلام از بحران هویت و بازیابی جایگاه تاریخی خود و اجتماعی شدن بود. در سلسله گفتارهایی بر علمی مارکسیسم پرداخته می‌شد.
شریعتی در چنین وضعیتی همراه با جمعی دیگر نظیر شهید مطهری در حسینیه ارشاد به تبیین و تفسیر هویت مسلمان بودن در جهان جدید همت گماشت. وضعیتی یاس‌آمیز و بی چشم اندازی که در قالب چهار ضلع مربع؛ اسلام متحجرانه، استبداد شاه، مارکسیسم زدگی و مدرنیزاسیون غربی شکل گرفته و محصور شده بود. شریعتی در برابر این چهار چالش اصلی می بایست چهار طرح و پروژه و راه حل برون رفت و جریان ساز را با هدف احیاء تفکر دینی و باز خیزش مسلمان در عرصه عمومی در پیش می گرفت.
۱٫ در برابر استبداد شاه و به قول شریعتی نماد زور، نیرو و قدرت مبارزه و ستیز جویی در مکتب اسلام را بازخوانی و مبارزه برضد وضع موجود را تجهیز و تدارک می کرد. مفهوم قوی و نیرومند عاشورا در ادبیات شریعتی که جانمایه نظریه مبارزه او بود، هم اتکای او به تشیع را بیان می‌کرد و هم مبتنی بر فرهنگ محلی، مبارزه ای موثر و نیرومند و عملی را سامان می بخشید. بخشی از آثار شریعتی که تم و درون مایه ای حماسه ای و شاعرانه و شوربرانگیز دارد، طرح دوم شریعتی را بیان می دارد. نظیر آثار و کتاب‌هایی که به قیام امام حسین و مسلم و اباذر و زینب و … می پردازد.
۲٫ در برابر اسلام سنت گرای متحجر و تسلیم شده و منفعل و به قول شریعتی نماد تزویر؛ اسلام علوی و نبوی را تبیین و توضیح می داد تا مرزهای میان اسلام صفوی و عثمانی و اموی و عباسی با اسلام راستین باز شناخته و تمیز داده شود و با خارج کردن اسلام از انزوا و درگیر شدن در مباحث بی حاصل و بی مساله آن را به عنوان منبع و مرجعی برای پاسخگویی به عمده‌ترین مسائل اجتماعی و فرهنگی دوباره به عرصه عمومی بازگرداند. بخشی از آثار شریعتی در این طرح بازشناسی اسلام جای می گیرد که هم معرفت شناسی و هم تاریخ شناسی است که با زبان و رویکرد جامعه شناختی ارایه می شده است. کتاب هایی نظیر امت و امامت، تاریخ تشیع، تشیع علوی و صفوی، پدر و مادر ما متهم می کنیم و… از این نمونه ها هستند.
۳٫ شریعتی مخالفتی مستقیم و علنی بر ضد مارکسیسم نداشت. در فضای مارکسیست زده چنین اقدامی نتیجه خلاف داشت و هم اینکه شریعتی در چنین حال و هوایی به سر نمی برد. او برضد مادیگری و جهان تک بعدی و بی عرفان و بی خدا و بی معاد سخن های بسیار و کلام های پرطنینی داشته است که هنوز هم رسا و موثر و شنیدنی است، اما سخن علنی و کلام مستقیم برضد مارکسیسم، حز سال‌های پس از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق، نمی‌گفت. شیوه و روش شریعتی در برابر چپ نوخاسته و سوسیالست پرست، احیاء جنبه ها و ابعادی در تفکر و تاریخ و فرهنگ اسلامی، به ویژه تشیع، بود که به برابری و عدالت و مبارزه با زر و جامعه طبقاتی و برقراری جامعه توحیدی و اسلام اباذری می پردازد. شریعتی در برابر مارکسیسم رایج نشان داد در مبارزه برضد استبداد و ظلم و ستم نیروی جایگزین و تاریخی و مستدل و غنی ای در اسلام وجود دارد که آن را بی‌نیاز از غیر می‌کند.
۴٫ شریعتی در برابر مدرنیزاسیون غربی که در آن زمان به آسیا در برابر غرب و غرب زدگی و شرق شناسی شهره و پرآوازه بود، زیان‌های انسان مدرن و تک ساحتی و اسیر و الینه و مسخ شده دربرابر ماشینیزم و صنعت و دور افتاده از اقلیم وجودی خود ،یعنی؛ عرفان و معبود و عشق و دعا و راز و نیاز و … سخن می‌گفت و بر این انسان بی‌مامن و بی‌ماواء می‌شورید.
بر این اساس شریعتی متفکر زمان خود بود که نظریه پردازی ها و گفتمانش نه از سر دلشوری برای رنج ندانستن، بلکه از سر درد و رنج انسان و روشنفکر مسلمان بودن در عصر خویش می جوشید و بیان می‌شد. شریعتی در طرح هویت جویی یا بازگشت به خویشتن یا اسلام علوی به دنبال ایدئولوژی سازی تازه‌ای در برابر آزادی و برابری و عرفان انسان نبود، بلکه دغدغه بیداری جهان اسلام و مسلمانان خفته و رخوت زده و اسیر و زندانی زر و زور و تزویر آن روزگار را در سر می پروراند. مباحثی که دقیقا در آن زمان مساله روز بود و چالش‌های اصلی آن زمان جامعه مسلمانی را تبیین می کرد. شریعتی نمی توانست مساله دمکراسی را عمده کند و به آن بپردازد، در حالی که جامعه در مساله ابتدایی اینکه کیست و در کجای جهان هستی جای دارد، ناآگاهانه فرو مانده بود.
وی در عصر ایدئولوژی‌ها می‌زیست و برای درمان مسائل جامعه استبداد زده و مارکسیسم زده و سیطره اسلام ارتجاعی و درباری و جهان مدرنیزاسیون چاره‌ای جز ارایه ایدئولوژی رهایی بخش و آزادی طلب و برابری خواه و معنویت جو نداشت. ایدئولوژی شریعتی ایدئولوژی مطلق اندیش و دگماتیستی نیست که در روند مقتضیات زمان و تفسیر و بازخوانی آن یک سویه و بی‌آینده باشد. اگر شریعتی در زمان انقلاب اسلامی به معلم انقلاب شهره شد، یا امروز در تبیین اسلام متحجرانه، قدرت و ظرفیت بازخوانی دارد و پرسش‌های امروزین را پاسخ می‌گوید، نشانه ضعف و سستی اندیشه او نیست. بلکه نشانه نیاز فضای فکری و معنوی در جامعه امروز ماست که اندیشه‌های شریعتی، علی رغم گذشت چند دهه، هنوز هم کاربرد دارد و سیراب‌کننده و تشنگی زاست. درون مایه اندیشه شریعتی مستعد و ظرفیت‌پذیر نقد است. اندیشه شریعتی همچون اندیشه‌های متفکران نکته بین و مساله محور، اندیشه ناتمامی است که اگرچه مختصات و رنگ و بوی زمانه خود را دارد، اما در روند زمان با ابزار نقد باز تفسیر و باز خوانی می‌شود و می‌شکفد.
روحش شاد و یادش گرامی باد

 

يکشنبه 7/1/1390 - 14:59
سخنان ماندگار

و

پیش از اینکه بیندیشی

که چه بگویی

بیندیش که چه می گویم


دکتر شریعتی

 

يکشنبه 7/1/1390 - 14:16
سخنان ماندگار

زنی که زیبایی

اندیشه پیدا کرده باشد

زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.

"دکتر علی شریعتی"

 

يکشنبه 7/1/1390 - 14:14
اخلاق

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

............

...
چهارشنبه 25/12/1389 - 11:13
اخلاق
آدمی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دست هات یک فشار کوچک می ده… چیزی شبیه یک بوسه مثلا.
*راننده تاکسی ای که حتی اگه در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی .
*آدم هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو برنمی گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند. 
*آدم هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.
*آنهایی که هر دستی جلویشان دراز شد به تراکت دادن، دست را رد نمی کنند. هر چه باشد با لبخند می گیرند و یادشان نمی رود همیشه چند متر جلوتر سطلی هست، سطل هم نبود کاغذ را می شود تا کرد و گذاشت توی کیف.
*دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، کتابی...
*آدم هایی که از سر چهارراه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.
*آدم های اس ام اس های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چقدر عزیزند، آدم های اس ام اس های پرمهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
*آدم هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم .
*آدم هایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.
*آدم هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را به لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.
*آدم هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.
*همین آدم ها، با کارهای به ظاهر کوچکشان  هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن…
چهارشنبه 25/12/1389 - 11:9
شعر و قطعات ادبی

.

.

.

مرد را به عقلش نه به ثروتش

.

زن را به وفایش نه به جمالش

.

دوست را به محبتش نه به کلامش

.

عاشق را به صبرش نه به ادعایش

.

مال را به برکتش نه به مقدارش

.

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

.

اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش

.

غذا را به کیفیتش نه به کمیتش

.

درس را به استادش نه به سختیش

.

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

.

مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش

.

نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش

.

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش

.

دل را به پاکیش نه به صاحبش

.

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

.

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

.

.

.
 

در انتشار آنچه خوبیست و ردی از عشق در آن هست
آخرین نفر نباشید!

پنج شنبه 5/12/1389 - 19:52
داستان و حکایت
روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از  آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت  و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
 
سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری   ناراحت کننده است."
 
سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"
 
مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."
سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"
مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."
 
سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
 
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.
پنج شنبه 5/12/1389 - 19:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته