دعا و زیارت
مقالات
اشنایی با حضرت زینب (س)
در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند. نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ... پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب (ع)، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا (س) می باشد. در آن زمان که صدیقه کبری (س) به این گوهر دریای عصمت و طهارت باردار بود، پیامبر اکرم (ص) در مدینه حضور نداشتند و به سفری رهسپار بودند. هنگامی که وجود مقدس زینب کبری (س) متولد گشت، صدیقه طاهره (س) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود که چون پدرم در سفر است و در مدینه حضور ندارد، شما این دختر را نام بگذارید. آن حضرت فرمود: من بر پدر شما سبقت نمی گیرم، صبر نما که به این زودی رسول خدا باز خواهد گشت و هر نامی که صلاح داند بر این کودک می نهد. هنگامی که سه روز گذشت، رسول خدا (ص) مراجعت نمود و و همانگونه که رسم و سیره رسول اکرم (ص) بود، نخست، به منزل حضرت زهرا (س) وارد گشتند. امام علی (ع) خدمت آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله! خداوند متعال دختری به دخترت عطا فرموده است، نامش را معین فرمایید. حضرت رسول فرمودند : اگر چه فرزندان فاطمه اولاد من می باشند، لکن امر ایشان با پروردگار عالم است و من منتظر وحی میباشم. در این حال جبرئیل نازل شد عرض کرد: یارسول الله ! حق تو را سلام می رساند و می فرماید: نام این مولود را " زینب " بگذار، چرا که این را در لوح محفوظ نوشته ایم. رسول اکرم (ص) قنداقه آن مولود گرامی را طلبید و به سینه چسبانید، بوسید و نامش را زینب نهاد و فرمود: به حاضرین و غایبین امت، وصیت می نمایم که حرمت این دختر را حفظ نمایند. همانا که او به خدیجه کبری (ع) شبیه است.
هوش و ذکاوت:
صاحب کتاب «اساور من ذهب» درباره حافظه و ذکاوت آن بانوى بزرگوار چنین می نویسد: در اهمیت هوش و ذکاوت آن بانوى بزرگوار همین بس که خطبه طولانى و بلندى را که حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهرا (ص) در دفاع از حق امیرالمؤمنین (ع) و غصب فدک در حضور اصحاب پیغمبر اکرم (ص) ایراد فرمودند، حضرت زینب (ص) روایت فرموده است. و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر می کند. چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل می نویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه (س) را از حضرت زینب (س) روایت کرده و می گوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..» دقت کنیم که حضرت زینب (س) با اینکه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا کمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء که محتوى معارف اسلامى و فسلفه احکام و مطالب زیادى است را با یک مرتبه شنیدن حفظ کرده، و خود یکى از راویان این خطبه بلیغه و غراء می باشد.
فصاحت و بلاغت:
کلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى که از آن حضرت روایت شده، خود قوی ترین دلیل بر کمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار می باشد. همان بانویى که امام سجاد (ع) در حق ایشان فرمودند: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» یعنى: «اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید که تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى که بشرى تو را تفهیم ننموده است». در اینجا مرورى کوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید که یکى از بزرگترین حرکتهاى آن حضرت، در واقعه کربلا بود که دستگاه حکومت بنى امیه را به شدّت لرزاند می کنیم: «به خدا قسم اى یزید، هر چه کردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا که تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت خود ندریدى. اى یزید! در آن روزى که خداوند بدنهاى پاک شهیدانمان را حاضر می کند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا (ص) وارد خواهى شد، امّا می دانى در چه حالى؟ در حالیکه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین برده اى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى که به دست آورده اى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را که در کربلا به خاک و خون کشیده اى، مغلوب و مرده مپندار. که خداوند می فرماید: (کسانى را که در راه خدا شهید شده اند مرده مپندارید. بلکه آنان زنده اند و در نزد خداى خود روزى می خورند). آل عمران: 169 و اى یزید! براى تو همین بس که حاکم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى کسى که این مقام را براى تو زینت داده و تو را بر گردن مسلمین سوار کرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست که چه جانشین بدى براى خود تعیین کرده و در روز جزا درخواهید یافت که بدترین مکان از آنِ کیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد. حضرت زینب (س) بزرگ بانوی جهان اسلام، بیدادگر و ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهای دو جهان و به گفته امام سجاد (ع): " دانای بدون آموزگار و فهمیده بدون فهماننده " بود. الگوی راستین وی، بانوی دو جهان, حضرت فاطمه (س) مادر وی بوده است. زینب (س) در دامان پرمهر و معنویت فاطمه (س) از سرچشمه معارف اسلامی و قرآنی سیراب گشت. رسالت راستین زینب هنگامی آغاز گردید که پس از به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یارانش با ایراد سخنان آتشین به بیدارگری مردم کوفه و ستیز با ستمکاران و یزیدیان پرداخت. پس از واقعه خونبار کربلا نقش ایشان روند تازه تری یافت. آن حضرت در این دوران ضمن حضور در کاروان اسرای کربلا در برابر حکام جور قرار گرفتند و به افشاگری ظلم و ستموارد بر آل طه از سوی خاندان امیه پرداختند. آن حضرت در این دوران سخت با حضور درکاخ برخی حکمرانان جور زمان مانند یزید و ابن زیاد، با تاکید برحقانیت طریق آل محمد بر سخنان و تبلیغات مسموم خاندان امیه درباره بنی هاشم خط بطلان کشیدند. صدیقه توانا، عقلیه دودمان وحی، تربیت شده خاندان نبوت، حضرت زینب کبری(س) است. همو که در بزرگواری و کرامتش بسیار سخن ها گفته و نوشته اند. او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ایمان و عقیده، قهرمان دلیری و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستیزه جوی باطل و آتش افشان حق در برابر نیروهای ستمگر و کوبنده دژخیمان زورگو است. زینب(س) تجسم زهد، ورع، علم، عفاف و شهامت و عقیله طاهره، متعلق به اخلاق الهی است. این بزرگوار (س) راه مقاومت در برابر باطل را به امت نشان داد و فداکاری در راه خدا و چشم پوشی از همه چیز را در راه برافراشتن پرچم حق به همه یاد داد. ایثار، فداکاری، وزانت عقل، صبر و بردباری، علم وسیع و دانش وافر، سخنان سنجیده و منطقی او در فرصت های حساس توأم با آن مظلومیت و ستم های جانکاهی که به او وارد آمده است، از او چهره یک شخصیت بی نظیر، رزم آور شجاع، جهادگر بی باک و سخنور توانا را در قلوب و اذهان ترسیم نموده است که تا چرخ زمان حرکت دارد، تا نسل ها در روی زمین حیات دارند و تا زمین دور خورشید می گردد این چراغ فروزان، نورافکن جهانیان و نسل های آینده خواهد بود.
کرامات:
به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم (ع)، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اکرم (ص)، افرادى هستند که در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى می باشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشکلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل (ع) که حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به برکت توسل به آن حضرت مشکلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواسته هاى خویش نائل گردیده اند. حضرت زینب (س) نیز بانویى بزرگوار از این سلسله پاک است که توسل به آن حضرت براى حل مشکلات بزرگ بسیار تجربه شده است و کرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است. به عنوان مثال شبلنجى یکى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار می نویسد: «شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در کتابش مشارق الانوار می گوید: در سال هزار و صد و هفتاد دچار مشکلى بسیار سختى شدم و به روضه (قبر مطهر و نورانی) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیده اى در مدح آن حضرت سرودم که مطلع آن چنین بود: « آلِ طاها لَکُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواکُمْ بِما لَکُمْ آلآء ...... » و خدا به برکت آن بانوى گرامى مشکل مرا حل کرد. وفات آن حضرت: حضرت زینب (س)، شیرزن دشت کربلا سرانجام پس از عمری دفاع از طریق حق ولایت وامامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرىکه به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، وفات یافتند و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید. مزار ملکوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اینک زیارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مى باشد.
يکشنبه 18/12/1387 - 15:34
دعا و زیارت
مقالات
در معرفى فاطمه (س)
مظهری از انسان کامل
اگر بخواهیم فاطمه (س) را در عبارتى كوتاه معرفى كنیم، خواهیم گفت او همان انسان كاملى است كه قرآن و روایات چهره آن را تصویر كردهاند. زنى است كه مىتوان گفت مثَل اعلاى نفْس بشرى است و مظهر صفات و اسماى الهى. از معدود زنانى است كه توانسته است به مرحله كمال انسانى دست یابد. قاضى بیضاوى در تفسیر خود مىنویسد: - عن النبى علیه الصلوة و السلام: كمل من الرجال كثیر و لم یكمل من النساء الا اربع: آسیه بنت مزاحم، مریم بنت عمران، خدیجه بنت خویلد، فاطمه (س) بنت محمد (ص) [31] رسول خدا كه درود و رحمت خدا بر او باد فرمود در مراحل رشد و تكامل انسانى مردان بسیارى به مرحله كمال مقدر خود رسیدهاند ولى از زنان جز چهار تن به آن مقام دست نیافتهاند و آن چهار آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه (س). او برترین بانوى اسلام و سیده زنان عالم است. گوهرى تابناك در منظومه و رشته نسل پیامبر است و فرشهاى است از ملكوت اعلى. او همسر شهید است و امام شهیدان، تربیت كننده نسل شهید است و خود زن شهیده، واجد كمالات انسانى است و نمونه تربیت محمد (ص). او تنها زنى است كه از همان آغاز حیات و تشكّل، براساس اصول متعالى اسلام و ارزشهاى اسلامى رشد و پرورش یافته و به درجهاى رسیده است كه او را در عالم زنان همتائى و در عالم مردان كفى جز على (ع) نبوده است. سرمایهگذارىهاى تربیتى پیامبر (ص) درباره او ثمر داد و كوششهاى خود او نیز عاملى مهم در رشد او بحساب مىآمده است .
در وصف او
فاطمه (س) را به اوصاف و القابى ستودهاند كه ما بخشى از آن را در بحث پیشین ذكر كردهایم و البته در قالب القاب و اسماء و تعابیر، ولى مىتوانیم مراتبى را بشرح زیر بر آن بیفزائیم و متذكر شویم كه او: ولىّ خداست، محل اسرار ربٌ العالمین است، دختر ولىّ خدا پیامبر است و همسر ولىّ دیگر خدا امیرمؤمنان (ع) و مادر اولیاى خدا از حضرات ائمه و معصومان است . او ذخیره بزرگ الهى و ذخیرهدار حجت خداوند است. نور چشم رسول است، دُردانه خدیجه كبرى است، معجزه تربیت محمد (ص) است و پرورنده امامان و حجتهاى الهى، مهدى (ع) ذخیره امت و بقیة الله فى الارض از فاطمه (ع) پدید، فاطمه (س) مظهر است، مظهر عفت، مظهر طهارت نفس، مظهر تقوا، مظهر حلم و متانت، مظهر ادب، مظهر خدمت، مظهر شجاعت، مظهر عصمت، مظهر مظلومیت، مظهر حقطلبى، مظهر مبارزه و سیاست، مظهر عبادت، مظهر عشق به خدا، مظهر رحمت و مظهر اشك و آه و ناله، مظهر عصیان علیه ظلم و تجاوز و مظهر قهر علیه دشمنان خدا.
برترى او از فرشتگان و انبیاء گذشته
فاطمه (س) انسان است ولى تعبیرات دیگران، از جمله رسول خدا (ص) درباره او تعبیر فرشتهاى است در صورت انسان. رسول خدا (ص) فرمود: فاطمة خلقت حوریه فى صورة انسیة[32] و براساس پارهاى از دیگر روایات او فوق فرشته است و حتى فرشتگان در خدمت او بودند، و از انفاس قدسیهاش بهره مىگرفتند.. به نص بسیارى از احادیث و روایات فاطمه (س) از بسیارى از انبیاى گذشته افضل بود، و حتى روایات ما در این زمینه استثنائى قائل نشدهاند. پارهاى از روایات گویند كه پیامبران حتى همشأن و همتاى فاطمه (س) در ازدواج نبودند و اگر على نبود براى فاطمه (س) كفوى نبود. كوشش و تلاش انسانها زمینهساز او ج هاست و انسان در سایه آن تلاشها مىتواند قدرت توان گیرد. به پرواز در آید در آدمى قدرت سیرى است از منهاى بینهایت تا باضافه بینهایت. آنجا كه جاى رشد است اگر آدمى در آن گام نهد تا اعلى علیین به پیش مىرود، و به جائى مىرسد كه فرشته وحى گوید لودنوت انملة لا حترقت اگر به میزان گام مورچهاى قدم فراتر گذارم خواهم سوخت (به جایگاه بلند ثمّ دنى فتدلى فكان قاب قوسین اوادنى [33] برسد). و آنجا كه جاى سقوط است اگر در آن افتند تا اسفل سافلین سقوط خواهند كرد (ثم رددناه اسفل سافلین) و در گزینش دو مسیر حق انتخاب با خود انسان است. فاطمه (س) راه اول را برگزید و همسر نوح طریق دوم را و دیگر انسانها هم در بین دو مسیرند یا به این نزدیكترند و یا به آن .
در حسب و نسب
فاطمه (س) از تبار پاكان و نیكان است، از اصلاب شامخة و مطهرهاى پدید آمده كه هرگز آلودگىهاى جاهلیت آن را نیالوده است، از نطفهاى پدید آمد كه مایه اولیه آن را غذاى بهشتى تشكیل مىداد و در رحمى پرورش یافت كه هرگز وسوسه غذاى شبه ناك در جریان خون او وارد نشد. - من مثل فاطمه الزهراء فى نسب و فى فخار و فى فضل و فى حسب - والله فضلها حق و شرفها اذ كانت ابنة خیر العجم و العرب در جنبه حسب و نسل و فضل و افتخار چه كسى مىتواند چون فاطمه (س) باشد. او دختر بهترین افراد عرب و عجم است و خداوند است كه او را اشرف و افضل قرار داده است و او را حقاً چنین برترى و شرافتى بر دیگران است و دختر بهترین افراد عجم و عرب است . او وارث انبیاء، از سلاله ابراهیم، آن پیامبر بت شكن و از نسل اسمعیل ذبیح آن قربانى راه صفا و اخلاص و از نسل خاتم انبیاء سید رسولان و هم انس و همسر سید اوصیاست، پدر سر سلسله انبیاى الهى و مصداق و شأن لولاك لما خلقت الافلاك است و وضع مادر را هم دیدهایم كه سیدة نساء العالمین بود. و خود هم اولین بانوى اسلام است .
در شأن خاندانش پیامبر فرمود: - یا فاطمة منا خیر الانبیاء و هو ابوك اى فاطمه (س) بهترین پیامبران از ماست و آن پدر تست . - و منا خیر الاوصیاء و هو بعلك بهترین اوصیاء از ماست و آن شوهر تست . - و منا خیر الشهداء و هو حمزة عم ابیك بهترین شهیدان از ماست كه آن حمزه سیدالشهداء عموى پدر تست . - و منها من له جناحان یطیر بهما فى الجنة حیث شاء و هو جعفر ابن عم ابیك. و از ما شهیدى است كه او را در بهشت دو بال است كه به وسیله آن در بهشت بهر كجاى كه بخواهد پرواز مىكند و آن جعفر پسر عموى پیامبر تست. و منا سبطا هذه الامة و سید شباب اهل الجنة الحسن و الحسین و هما ابناك از ما دو سبط پیامبر این امتند كه سید جوانان اهل بهشتند و آن حسن و حسین دو پسر تواند. و اللذى نفسى بیده منا مهدى هذه الامه و هو من ولدك و قسم به آنكس كه جانم در دست اوست مهدى این امت از ماست و او از فرزند تست. [34]
جایگاهش نزد پیامبر
فاطمه (س) را نزد پیامبر احترامى عظیم بود بسى فراتر از احترام پدرى به دخترش و این بگونهاى بود كه حیرت دیگران را بر مىانگیخت او با آن همه شأن و عظمت دست دخترش را مىبوسید و به گفته عایشه هرگاه كه فاطمه (س) بر پیامبر وارد مىشد رسول خدا به احترامش از جاى بر مىخاست و پیشانى او را مىبوسید. [35] و یا در حین ورود از او جداً استقبال مىكرد و یا در حین خروج از محضرش مشایعتش مىفرمود. در شأن وصف فاطمه (س) و در انتساب او بخودش پیامبر كلمات والا و عجیب بكار مىبرد. گاهى مىفرمود فاطمه (س) یك شاخه گل است (ریحانه)؛ زمانى مىفرمود فاطمه (س) پاره تن من است (بضعة مِنّى)، و گاهى مىفرمود فاطمه (س) عزیزترین مردم به نزد من است. [36] یا مىفرمود هر كه فاطمه (س) راشادان كند مرا شادان كرده است، و هر كه فاطمه (س) را بیازارد مرا آزرده است، با این اضافه كه شادى و غضب من، یا محبت و آزارم ،همانند محبت و آزار خداوند است، حتى در پاسخ به سؤال فاطمه (س) و على از پیامبر كه كدام محبوبتر و عزیزترند فرمود فاطمة احبُّ الىَّ منك و انت یا علىُّ اعزّ علىّ منها [37] فاطمه (س) از تو نزد من محبوبتر است و تو اى على از فاطمه (س) نزد من عزیزترى . و این گونه سخنان از یك سو شأن فاطمه (س) را نشان مىدهد و از سوئى دیگر درس تربیتى است براى پدران و مادران در رابطه با دخترشان كه او را بحساب آورند و وزن و قدر او را كمتر از پسر ندانند، تعصبهاى ناروا را درباره دختران نادیده گیرند و... ضمن اینكه این سخن انسان مىتواند نوعى پیشگیرى از جرأت خصم بر فاطمه (س) باشد تا به او جسارتى نكنند و یا شأن او را نزد همسر بالا برند و...
فاطمه (س) مصداق آیات
براساس اسنادى كه در دست و مورد قبول و اتفاق فریقین است فاطمه (س) مصداق آیات متعدد قرآن است كه ما را توان آن نیست همه آنها را احصاء كرده و به شرحش بپردازیم. ذیلاً به چند مورد آن اشاره مىكنیم و این جمله را هم مىافزائیم كه نكتهاى ظریف است. فاطمه (س) مصداق آیات قرآن است و نسل و ذریهاش مصداق تفسیرى آنها و این پیوندى ملكوتى بین قرآن و فاطمه (س) و ذریه اوست. اما آن آیات .
1- مصداق آیه قدر: امام صادق (ع) در تفسیر و معنى آیه انا انزلنا فى لیلة القدر، [38] فاطمه (س) را معنى آن دانسته و مصداق كسى مىداند كه در شب قدر نازل شده .
2- مصداق خیر كثیر: خداى در قرآن او را كوثر یا خیر كثیر نامیدو اساس نزول آن كوتاه كردن شر سخن مشركان از سر پیامبر بود. او مصداق آیه انا اعطیناك الكوثر [39] است و شماتت كنندگان پیامبر مصداق ابترند، فاطمه خیر كثیر است و مجسمه خیر، استوانه بركت است و اسطوره بالندگى .
3- مصداق آیه نسائنا: در داستان مباهله كه بین پیامبر (ص) و مسیحیان نجران پدید آمد، سرانجام قرار شد طرفین ادعا، خود با زنان و فرزندان خویش براى نفرین متقابل حاضر گردند تا ناحق در معرض خشم و لعن خدا قرار گیرد. در آن روزگار زنان گرانقدرى در دنیاى اسلام حضور داشتند مثل صفیه عمه پیامبر، اسماء همسر ابوبكر، ام هانى و دیگران، ولى هیچكدام مصداق نسائنا قرار نگرفتند. رسول خدا (ص) فاطمه (س) را بعنوان الگوى زن و مصداق و نماینده كلى زنان اسلام و بر این اساس نام او را در قرآن در قالب نسائنا [40] ثبت داد. و هم بر این بنیان جایگاه قربى براى زن معین كرد كه بر خلاف طرز فكر معهود بود .
4- مصداق آیه تطهیر: او مصداق آیه انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیراً [41] در قرآن است. در كتاب صواعق المحرقه، تفسیر طبرى، و كتب دیگر از رسول خدا نقل شد كه این آیه درباره من و على (ع) و حسن و حسین و فاطمه [42] (س) نازل شده است [43] و طبرى در تفسیر خود 15 روایت به سندهاى مختلف در این باره ذكر مىكند.
5- مصداق اهلبیت: او مصداق كامل اهلبیت رسول خداست. [44] كه در دامان وحى پرورش یافته و اهل عصمت و تقوا مصون از لغزش، و كاملترین افراد اهلبیت و عزیزترین آنها در نزد رسول خدا (ص) است .
6- مصداق آیه ایثار و اطعام: او مصداق آیه شریفه قرآن است كه: و یؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة [45] و مصداق آیه و یطعمون الطعام على حبه مسكیناً و یتیماً و اسیراً [46]. اوست كه به همراه على و فرزندان خود و فضه افطارى خود را در راه خدا داد و با آب روزه را افطار كرد و این عمل تا سه روز پى در پى ادامه یافت .
7- مصداق نگهدارى خود از آتش: فاطمه (س) براساس نامش و طبق سنى كه ذكر شد از آتش دوزخ دور و بر كنار معرفى شد: (فصلمت عن النار.) اما آیه قرآن در این مورد صریحتر است زیرا به اتفاق فریقین او مصداق آیه فوقیهم الله شر ذلك الیوم [47] است. و این نشان مىدهد كه دورى از عذاب خدا لیاقت، انسانیت و عبادت مىخواهد و ربطى به زن یا مرد بودن ندارد. و این برخلاف اندیشه رایج بود كه زن همكار شیطان است و اهل دوزخ است .
8- مصداق ذى القربى: او از نظر خویشاوندى دختر پیامبر و نزدیكترین خویشاوند اوست. پس مصداق همان ذى القربائى است كه در قرآن مودت او درخواست شده قل لا اسالكم علیه اجراً الا المودة فى القربى [48] جز فاطمه (س) چه كسى است كه خون پیامبر را در رگهاى خود داشته باشد و بضعه رسول و پاره تن او باشد؟ از او خویشاوندتر كیست؟
9- آیات دیگر
او هم چنان براساس روایات متعدد دیگر مصداق آیات زیر است: - آیه شریفه والقمر اذا تلیها [49] آیه و جمع الشمس و القمر در امر ازدواجش [50]آیه ان الابرار یشربون من كأس كان مزاجها كافوراً [51] مصداق آیه مرج البحرین یلتقیان [52] و...
نظرى به روایات
روایات ما كه در شأن و مقام فاطمه (س) آمده و از نظر كثرت به حد تواتر رسیدهاند چنان بسیارند كه احصاء آنها خود مجلداتى را مىطلبد و این روایات تنها از یك منبع و راوى ذكر نشده و یا تنها از سوى شیعیان نیستند كه اهل سنت نیز در این زمینه داد سخن دادهاند و كتب آنها پر است از اینگونه روایات . اگر بناى اظهار و بررسى باشد میتوان آنها را بدسته هائى تقسیم كرد از آن جمله روایاتى كه از سوى پیامبر در شأن فاطمه (س) ذكر شدهاند در یك گروه، و روایاتى كه از سوى على (ع) یا دیگر امامان ذكر شدهاند هر كدام در یك گروه، و روایاتى كه از سوى صحابه و موافق و مخالف ذكر شدهاند هر یك در دستهاى و گروهى دیگر. و در این بحث ما را توان ذكر آنها نیست . رسول خدا (ص) فرمود فاطمه (س) بهترین زنان اهل بهشت است. [53] و هم به او فرمود: یا فاطمه، ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمین [54] اى فاطمه (س) خداى ترا برگزید و مطهرت گردانید و ترا بر زنان جهان برترى داده و گزینش و انتخاب كرده است. و هم فرمود: دخترم فاطمه (س)، سیده زنان ازگذشتگان و آیندگان است. فأمّا انبنتى فاطمه فانها سیدة نساء العالمین من الاولین و الاخرین .و یا در سخن دیگرى فرمود او از همه زنان جهان برتر است. [55] و یا فرمود كه او سیده نساء اهل الجنه است و این تعریفها نوعى درس آموزى هستند به مردم كه دیگران دریابند به چه كسانى متوسل شوند و از چه كسانى براى زندگى الگو گیرند.
سخن دیگران درباره فاطمه (س
ما از زبان حضرات معصومان علیهم السلام درباره فاطمه (س) بحث نكنیم كه آنها جاى خود دارند از دیگران بگوئیم و از جمله از عایشه همسر پیامبر (ص) كه مىگفت كسى را ندیدم از فاطمه (س) راستگوتر باشد جز پدرش. [56] ابن ملقن گوید عایشه سر فاطمه (س) را بوسید و گفت اى كاش من موئى بر سر تو بودم. [57] ابوبكر پس از وفات پیامبر در برابر سخنان و احقاق حق فاطمه (س) از او، در مقام پاسخ گفت: انت معدن الحكمة و موطن الهدى و الرحمة، و ركن الدین و عین الحجة [58] تو معدن حكمتى، مركز هدایت و رحمتى، ركن و اساس دین و عین محبت خدائى... (البته ما فعلاً وارد این بحث نمىشویم كه اگر فاطمه (س) براستى چنین بود پس چرا در رابطه با سخنان در خواستهاى او موضع خلاف در پیش گرفتند؟ چرا كتك زدن او را دستور داده و یا لااقل در برابر صدمه و آزارش سكوت كردند و دم بر نیاوردند آرى آنجا كه پاى مطامع و منافع در میان باشد، درخت شرف را مىسوزانند و حتى تنها یادگار رسول خاتم سیلى مىخورد و دیگران خاموش مىمانند...)
(تعبیرها از فاطمه (س
تعبیراتى كه از فاطمه (س) در دست است بگونهاى است كه حكایت از مقام و عظمت والاى او دارند.براساس روایات متعدد عبارات و كلماتى در شأن او بسیار و از آن جمله است: او فاضله است، علیمه است، محدثه است (یعنى فرشته سخن مىگوید) معصومه است و محصوره از گناه، رشیده است، شهیده است بمعناى خاص و عامش، كنیز خداست ،واجد بوى بهشت است، مدافع حق است و حق طلب، مادر امامان است،ادامه شجره نبوت است تقیه و نقیه است، پاره تن پیامبر، یا بضعة رسول است، سیده زنان است، و... فاطمه (س) رابرتر از مریم دانستهاند زیرا كه مریم مادر یك عیسى است و فاطمه (س) مادر 11 امام معصوم، كه عیسى فرزند مریم در عین نبوت باید در پشت سر مهدى او نماز بگذارد. امام صادق (ع) فرمود خداوند فرمود از نور فاطمه (س) امامانى پدید آوردم كه به امر من قیام كنند و افراد را بحقم هدایت نمایند. [59] و از اینگونه تعبیرات درباره او بسیارند، كه برخى از آنها صفات موهبتى هستند و برخى دیگر صفات مكتب و زنان ما با بهرهگیرى از جنبه الگوئى او مىتوانند بسیارى از صفات مورد انتساب فاطمه (س) را بدست آورند و یا لااقل قدم در جاى قدم او بگذارند. او طاهره است و از هر آلودگى و ناپاكى به دور است. و زن مىتواند طاهره باشد بشرطى كه راه فاطمه (س) را طى كند، در برابر وقایع و جریانات و در مشىها و حركتها و در برخورد با نامحرم چون فاطمه (س) موضع گیرد.
(شرف و افتخار فاطمه (س
شرف و افتخار فاطمه (س) در این است كه از همه گسسته و به خدا پیوسته است، بنده حق است و تسلیم او، عابدهاى است بى مانند كه با تمام وجود به پرستش خداى پرداخته است. در پیشگاه حكم و فرمان الهى كالمیت بین یدى الغسال است تنها و تنها در پى آن است دریابد كه خداوند از چه چیز خرسند است، چه امرى به نظر او مبغوض است، رضایتش در چیست؟ سخطش در كدام عمل و رفتار؟ و او همان را مورد عنایت قرار دهد. فاطمه (س) در سایه بندگى خدا خیر نساء اهل الجنة [60] شد، و به همین خاطر افضل نساء اهل الارض بحساب [61] و در سایه چنین امرى است كه نور او از نور عظمت خدا مشتق مىشود. [62]و رهیابىها در سایه ادامه راه اوست و افضلیت در سایه بهرهمندى از هدایت او، و بهترین زن بودن در سایه پذیرش جنبه الگوئى او. فاطمه (س) در سایه بندگى خدا به درجهاى رسیده كه مىتواند عزیز خدا باشد و میوه دل پیامبر به حساب آید، همتا و همراز على باشد و همپرواز با سید اوصیا و سرانجام، میزان و معیار سنجش حق و باطل، و كفر و ایمان براى دیگران گردد. فاطمه (س) یك محك انسانیت و فضیلت است و زنان ملاك اعتلاء و انحطاط خود را براساس او باید در نظر گیرند. رمز عظمت را در او باید بجویند و سعادتمندى را در گروه ادامه راهش بدانند. فاطمه (س) آبرومند درگاه خداوند است، و این آبرو را در سایه اطاعت و تسلیم خود به خدا پدید آورده و دانسته است كه عزت از آن خداست. ان العزة لله جمیعا [63]و هم اوست كه بشرط زمینه سازى ما، عزت را براى ما مقدر مىسازد تعز من تشاء [64] و فاطمه (س) كوشید خود را در مسیر عزت خدائى قرار دهد و عزیز گردد. او دریافته است كه حكومت بر دلها در سایه سازش با خدا و پیوند با او حاصل مىشود، نه در سایه خود آرائى و نه در سایه فریب و نیرنگ. دلها را خداى مىگرداند نه مردم، صفاى باطن و رشد در سایه بندگى خدا بدست مىآید نه در سایه دلقكى و موى افشانى و رنگ كارى و این دریافت درسى مهم براى همه زنان در طول تاریخ است. و اگر زنى چون فاطمه (س) با خدا بسازد و در نزدش آبرویى پیدا كند، چنان خواهد شد كه پیامبر بجاى او بنشیند و گندم او را آسیاب كند. و از او بوى بهشت استشمام كند.
مقام عصمت او
فاطمه (س) داراى مقام عصمت است [65] بدین معنى كه معصومه است، یعنى محصوره از گناه، یعنى ممنوع و محفوظ از لغزش و انحراف و از این دید مىتواند الگو باشد. عصمت یك سبب شعورى است كه به هیچ وجه مغلوب نمىشود و از انواع شعور و ادراكى نیست كه ما با آن آشنائیم و از سنخ علوم و ادراكات متعارضى نیست كه قابل اكتساب و تعلم باشد. [66] پس در راه و روش فاطمه (س) اشتباه و لغزشى نیست. آیه تطهیر هم او را از رجس و خطا دور معرفى مىكند و حدیث معروف ان الله اصطفاك و طهرك...نیز آن را تأیید مىنماید. البته مقام بصیرتش و ادراكش از جهان و ماسواى آن خود عامل دیگرى براى دورى او از لغزش است . عصمت موجد صورت علمى ریشهدارى است كه پدید آورند. آثارى از اخلاق چون شجاعت، عفت و سخاوت است و مانع پدید آمدن جبن، خمود و شره، بخل، تبذیر، تدبر و براین اساس فاطمه (س) داراى فضایل اخلاقى است به صورت كامل و مطلق و به دور از رذایل اخلاقى است آن هم در صورت كلى آن، او نه تنها تن به گناه نمىدهد، بلكه حتى ترك اولائى از او سر نمىزند. هرگز قول و فعلى را مرتكب نمىشود كه در آن شائبه ترك اولى و یا گناه باشد. بدین سان او در خورتر از هر كس در داشتن جنبه الگوئى است .
مقام علم او
فاطمه (س)زنى عالمه است، عالمهاى كه بلا معلمه است [67]، معلم او خداست و علم موهبتى به او عنایت كرده در عین اینكه رسول خدا (ص) در مسؤولیت پدرى بالاى سر او بوده و راه رشد و آگاهى را براى او هموار كرده است. چه بسیارند سؤالات و پرسشهائى كه فاطمه (س) در طول مدت حیاتش از پدر پرسیده و براى آنها پاسخ مناسب و عملى یافته است . مقام علمى فاطمه (س) را در نحوه برخورد او نسبت به خود و دیگران، و نسبت به خداى جهان و پدیدههاى آفرینش مىتوان یافت، هم چنین در عرصه الهیات و در عرصه ادب و سخن تنها خطبه او در مسجد، آن هم در چنان حال و هوائى، كافى است كه او را فردى نمونه و زبده قلمداد كند و برترى و علو فكرى او را نسبت به دیگران نشان دهد . - او در مقام دانش بجائى رسید كه رسول خدا (ص) دربارهاش فرمود فطمها اله تبارك و تعالى بالعلم و او در این مقام همانند مقام عصمتش از انبیاى پیشین پیشتر رفته است. چنین امرى نباید استبعادى را پدید آورد زیرا آدمى در سایه بندگى خدا مىتواند به جائى رسد كه واجد سمع و بصر الهى گردد. كنت سمعه اللذى یسمع به و بصره اللذى یبصربه و براى انسانى واجد چشم و گوش خدائى سر در آوردن از حقایق و اسرار امرى عادى و طبیعى است .
(مقام تقواى فاطمه (س
فاطمه (س) داراى ملكه تقواست و بدین خاطر همه گاه هشیار است كه معصیتى پدید نیاید و جز در مسیر فضایل حركت نكند. هواى حق را بر هواى دل ترجیح مىدهد و در این راه به جائى مىرسد كه براى افراد عادى جامعه قابل تعلیل نیست. هم چون فردى عادى از پدر تقاضاى خدمتكارى مىكند، و بر خلاف آن درخواست پیامبر خدا به او تسبیح ویژهاى براى تكبیر و ستایش خدا مىآموزد، و فاطمه (س) خدا را بر این عطاى پیامبر سپاس مىگذارد. عمل و رفتار فاطمه (س) بر خلاف مقتضاى تقوا نیست و بدین خاطر هرگز مرتكب امرى خلاف تقوى نیست، و هرگز اسیر حرص و طمع نیست، از شأن و موقعیت خود، پدر، و همسر سوء استفاده نمىكند. در مسیر خود دچار گمراهى و سردرگمى نمىشود. - او راه تقوا را در پیش مىگیرد و در خور شأنى مىگردد كه خداى براى او راه در رُو و نجات از مشكل را كه در قرآن وعده داده است فراهم مىسازد و من یتق الله یجعل له مخرجا [68] شما در عالم انسانى كدام زن را سراغ دارید كه در تقوا بتواند همدوش و همگام فاطمه (س) باشد؟ پس وعده الهى درباره او محقق مىگردد. - او سعى به هدایتطلبى و رهیابى مىكند و مىكوشد اهل هدایت و در معرض راهنمائى خدا واقع گردد. در نتیجه خداوند عوامل زیان و ضرر بخشى گمراهان را از ساحت او دور مىدارد. علیكم انفسكم لا یضركم من ضل اذ اهتدیتم. [69]و این هم وعده دیگر خداوند است كه فاطمه (س) خود را در معرض آن قرار مىدهد. - و بالاخره او خود را با سر منشأ عزت و سرافرازى همگام مىكند و در نتیجه پیوند عزت براى او پدید آمده و مصداق این آیه قرآن مىشود ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین در جنبه ایمان و باور داشت چه كسى در عالم زنان چون فاطمه (س) است؟ پس حق است كه عزت و آبرومندى از آن او باشد. بخاطر عصمتش و مقام علمیش همه حركات و مواضعش براساس حكمت بالغه الهى و خود در این جنبه نیز الگویى تام و تمام است. دیگران هم وظیفه تبعیت از راه و رسم او را دارند و هم خود موظفند در مسیرى قرار گیرند كه حاصل آن رشد و كمال و دستیابى به بصیرتى براى یافتن راه خود باشد.
آبرویش نزد خدا
فاطمه (ص) آن بندهاى است كه در نزد خدا آبروئى عظیم و پردامنه پیدا مىكند. تا حدى كه خداى به رضاى فاطمه (س) خرسند و به غضب فاطمه (س) غضبناك مىشود، ان الله یرضى لرضاء فاطمة و یغضب لغضبها [70] و نمونه همین سخن در آثار دیگر روایات از اهل شیعه و سنت زیاد بچشم مىخورد. [71] به امام صادق (ع) گفتند كه برخى این حدیث را باور ندارند - آیا قابل قبول است كه خداى از خشم فاطمه (س) بخشم آید؟ امام فرمود چرا باور نمىدارید؟ آیا شما باور ندارید كه خداى از خشم بنده مؤمن بخشم مىآید؟ فاطمه (س) نیز زنى با ایمان است و طبیعى است خداى از خشمش بخشم مىآید.[72] فاطمه (س) در پیشگاه خدا و در سایه عبادت قرب و آبرو پیدا كرده و در مثال آبرومندیش این بس كه براى او مائدهاى آسمانى نازل مىشد آن هم، نه یكبار و دوبار، بلكه بصورتى مكرر. رسول خدا (ص) بهمراه على مرتضى بر او وارد شدند در حالیكه هر دو بمانند فاطمه (س) گرسنه بودند. ظرف غذائى گوارا در كنار او یافتند. پرسیدند أنّى لكِ هذا؟ این غذا از كجا پدید آمد؟ پاسخ داد من عندالله - از جانب خدا. [73] هم چنین این سخن از سلمان است كه گفت به هنگامى كه فاطمة (س) در مسجد قصد نفرین كردن كرد و غضبناك شد. دیدم دیوارهاى مسجد مىلرزد. و امام باقر (ع) فرمود به خدا سوگند اگر فاطمه (س) گیسو مىگشود و لب به نفرین باز مىكرد زمین اهل خود را فرو مىبرد و یا عذاب بر مردم نازل مىشد و این حقیقتى است كه پیامبر (ص) به فاطمه (س) فرمود: یا فاطمه ان اله عزوجل یغضب لغضبك و یرضى لرضاك [74].
مقام شفاعت
بخاظر آبرومندیش در پیشگاه خداوند فاطمه (س) داراى مقام شفاعت است، و این سخنى است كه پیامبر دربارهاش فرموده بود: جعل الله مهر فاطمة الزهراء شفاعة المذنبین من ام ابیها [75]خداوند مهر فاطمه زهرا (س) را شفاعت گنهكاران امت پدرش قرار داد. (البته بدان شرط كه لایق و در خور شفاعت گردند). امام باقر (ع) فرمود: در قیامت كنار آتش دوزخ، براى مادر ما فاطمه (ع) جایگاهى بلند است كه به منظور شفاعت و نجات دوستان مىایستد و گنهكاران به دختر پیامبر پناه مىبرند - و امام صادق (ع) هم در تأیید این سخن فرمود معنى خیر كثیر همین است و او نفع بسیارى را بخاطر آبرومندیش در پیشگاه خدا متوجه امت مىسازد. در این ادعا جاى تعجب و استبعادى نیست. خداوند این چنین مىكند كه به بندهاى مقام عزت و شفاعت مىبخشد، بدون اینكه بندهاى را در آن امر مستقل و یا خود را در این جنبه خلع ید كند. بر خلاف تصور گروهى كه آن را محال مىدانند این دعوى مبناى قرآنى دارد بدینگونه كه: جانها بدست خداست (الله یتوفى الانفس حین موتها) [76] ولى آن را در اختیار فرشته مرگ قرار مىدهد بدون اینكه آن حق را از خود سلب كند (قل یتوفیكم ملك الموت اللذى و كل بكم [77] - در امر شفاعت (قل لله الشفاعة جمیعا) [78]. حال به این آیات توجه كنید: من ذاللذى یشفع عنده الا باذنه [79] - ولا یشفعون الا لمن ارتضى. [80]
31- انوارالتنزیل - آیات آخر سوره تحریم.
32- بحار ج 43 ص 91.
33- آیه 8 سوره نجم.
34- ص 436 ینابیع الموده .
35- ص 41 ذخائر العقبى.
36- ص 132 منتهى الامال.
37- ص 522 اسد الغابة ج 5.
38- آیه 1 شم39- آیه 1 س سوره قدر.
44- همان آیه تطهیر.
45- آیه 9 حشر.
46- سوره دهر آیه 8. - آیه 11 سوره انسان .
48- آیه 23 سوره شورا.
49- آیه 2 سوره شمس. - آیه 9 قیامت.
52- آیه 19 سوره رحمان.
53- ص 76 كشف الغمه ج 2.
54- بحار ج 43 ص 24.
- ص 135 كشف الغمه.
62- ص 133 المختصر. - آیه 139 سوره نساء.
64- آیه 26 سوره آل عمران.
65- ص 16 بحار ج 25. - ص 126 ج 9 - المیزان.
68- آیه 2 سوره طلاق. - آیه 105 سوره مائده.
71- مستدرك حاكم ج 3 ص 153 و ص 113 الزهراء.
72- ص 22 بحار ج 43. - ص 22 بحار ج 43.
75- زندگانى حضرت زهراء.
76- آیه 42 سوره زمر.
77- آیه 11 سوره سجده .
79- آیه255 سور 55- ص 219 كنزالعمال ج 6.
58- بحار ج 8 كمپانى ص111
يکشنبه 18/12/1387 - 15:33
دعا و زیارت
مقالات
سیما و شمایل پیامبر صلى اللّه علیه و اله
از جمله اوصاف پیامبر صلى اللّه علیه و اله این بود كه قامتش نه زیاد بلند بود و نه كوتاه بلكه چون تنها راه مى رفت ، میان بالا به نظر مى آمد. با وجود این ، ممكن نبود یك فرد نسبتا بلند قامت با آن حضرت راه برود مگر این كه رسول خدا صلى اللّه علیه و اله برازنده تر از او به نظر مى رسید و چه بسا دو مرد بلند قامت دو طرفش بودند ولى باز هم از آنها برجسته تر مى نمود و چون از او جدا مى شدند، آنها بلند قامت مى نمودند، و آن حضرت میان بالا، آن حضرت مى فرمود: همه نیكى در بلند بالایى قرار گرفته است .
اما رنگ چهره آن حضرت ، بسیار دلپذیر بود، نه گندم گون و نه خیلى سفید و روشن ، بلكه سفیدى یكدستى بود كه به زردى ، سرخى و رنگهاى دیگر آمیخته نبود.(۵۷۲)
عموى پیامبر صلى اللّه علیه و اله ابوطالب او را ستوده ، مى گوید:
(( و ابیض یستسقى الغمام بوجهه ثمال الیتامى عصمة للا رامل )) (۵۷۳)
برخى كه آن حضرت را توصیف كرده اند، رنگ پوست حضرتش را آمیخته به سرخى ذكر كرده ، گویند: آنچه از صورت آن بزرگوار آشكار و در معرض آفتاب و باد بود، به رنگ سرخ آمیخته بود، و آنچه از بدن شریفش زیر لباس بود به رنگ روشن خالص و بدون سرخى بود.
قطرات عرق در چهره آن حضرت همانند دانه هاى مروارید و خوشبوتر از مشك بود.(۵۷۴)
اما موى پیامبر صلى اللّه علیه و اله ، موهاى نیكو صافى داشت ، نه زیاد نرم و نه زیاد پیچ در پیچ ، (۵۷۵) چنان بود كه وقتى شانه مى كرد، گویى راه هاى شنى است . بعضى گفته اند: موهایش تا شانه ها مى رسید اما بیشتر روایات بر آنند كه تا نرمه گوشش مى رسید و گاه موها را چهار رشته مى كرد كه هر گوشش را میان دو رشته قرار مى داد و گاه موهایش را روى گوشها قرار مى داد، پایین موها مى درخشید و موهاى سفید سر و ریشش هفده مو بو و چیزى بر آن افزون نگشت .(۵۷۶)
از همه كس خوش صورت و نورانى تر بود، هیچ وصف كننده اى او را توصیف نمى كرد مگر این كه به ماه شب چهارده تشبیه مى كرد، (۵۷۷) خشنودى و خشمش به دلیل درخشندگى سیمایش در چهره نمودار بود.(۵۷۸) پیامبر صلى اللّه علیه و اله پیشانى گشاده اى داشت . ابروانش باریك و پرپشت بود، (۵۷۹) میان دو ابرویش باز و چنان بود كه گویى ، نقره خالص است (۵۸۰) و چشمانش فراخ و سیه فام بود و در چشمانش رنگى آمیخته به سرخى بود و مژگان بلندى داشت كه از فزونى نزدیك بود به هم بپیوندند، (۵۸۱) استوار بنى (۵۸۲) و گشاده دندان بود، به طورى كه به هنگام خندیدن همچون برق در وقت درخشندگى مى درخشیدند و لبهایش از همه بندگان خدا نیكوتر و انتهاى دهانش از همه لطیف تر بود (۵۸۳) و برآمدگى گونه هایش كوتاه و نرم و هموار بود، نه صورتش دراز و نه گرد كم گوشت ، (۵۸۴) و محاسنش كوتاه و پرپشت بود. محاسن را به حال خود مى گذاشت و شارب را مى گرفت . گردنش از همه بندگان خدا بهتر بود، نه دراز و نه كوتاه ، آنچه از گردن وى در برابر آفتاب و باد پیدا بود، گویى گلابپاش نقره اى است كه مایع نوشیدنى درون آن به رنگ طلا باشد در سفیدى چون نفره و در سرخى چون طلا مى درخشید.(۵۸۵)
فراخ سینه بود، گوشتهاى پیكر مباركش به روى هم چین نخورده بود بلكه چون آینه صاف و چون ماه سفید بود، باریكه اى از مو، از گودى گلو تا سر نافش همچون تركه اى كشیده بود كه جز آن در سینه و شكمش موى دیگرى نبود. (۵۸۶) سطح شكمش سه قسمت بود كه شلوار یك قسمت آن را مى پوشاند و دو قسمت دیگر بیرون بود.
شانه هاى سترگ و پر مو داشت ، سر استخوانهاى شانه ها، آرنجها و كفلهایش درشت بود.(۵۸۷)
پشتش پهن و مابین دو كتفش مهر نبوت بود یعنى پشت شانه راستش برآمدگى سیاه مایل به زردى بود كه اطراف آن را موهایى در پى هم همچون یال اسبان پوشانده بود.(۵۸۸)
بازوها و دو ساق دستش ستبر و مچهایش دراز و دستها باز و اندامش معتدل و انگشتانش چون شاخه هایى نقره فام بود، كف دستش نرمتر از ابریشم و چنان بود كه گویى دست عطر فروش است - چه عطر زده باشد یا نه - خوش بو، بوده است هر كه با او مصافحه مى كرد، تمام آن روز بوى آن را استشمام مى كرده دست بر سر كودكى كه مى كشید، میان كودكان بوى خوش از سر وى به مشام مى رسید. (۵۸۹) اندامهاى پوشیده اش همچون رانها و ساقها، زیبا (۵۹۰) و در چاقى میانه اندام بود، در آخر زندگى تنومند شد ولى عضلات گونه هایش نظیر آغاز زندگى محكم بود، بدون آن كه چاقى به او زیانى رسانده باشد.
اما راه رفتنش ، چنان راه مى رفت كه گویى از سنگى جدا مى شود و در سرازیرى حركت مى كند، بدون شتابزدگى و آرام راه مى رفت ، نه از روى تكبر.(۵۹۱)
پیامبر مى فرمود: ((من از همه كس بیشتر به حضرت آدم شباهت دارم و پدرم ابراهیم از نظر سیما و خلق و خو، بیش از همه مردم به من شباهت داشت .))(۵۹۲)
بارها مى فرمود: ((من در نزد خدا ده نام دارم : من محمّد، احمد و آن ماحى هستم كه خداوند به وسیله من كفر را نابود مى كند و من آن عاقبت هستم كه پس از او كسى نیست و من آن (( حاشرم )) كه بندگان خدا با آمدن من (با یكدیگر) محشور مى شوند، و منم پیام آور توبه ، پیام آور اخبار غیبى و آن شخص در پى آمده اى كه تمام مردم در پى او بیایند و منم (( قثم )) (۵۹۳) ابوالبحترى مى گوید: (( قثم )) یعنى كامل و جامع .
پاورقى ها :
۵۷۲- تا این جا را ابونعیم در (( الدلائل ، )) ص ۲۳۰ نقل كرده است . به (( معانى الاخبار، )) ص ۷۹ و (( عیون اخبار الرضا، )) آخر ج ۱، و (( مكارم الاخلاق ، )) ص ۹ و كافى ج ۱، ص ۴۴۳ و (( الشمائل )) ترمذى ، ص ۱ و صحیح مسلم ، ج ۷، ص ۸۳ مراجعه كنید.
۵۷۳- این مطلب را ابن هشام در (( السیرة النبویة و طبرسى در (( اعلام الورى )) به طور مرسل نقل كرده و كلینى در كافى ، ج ۱، ص ۴۴۹ با سند آورده است : او سفید رویى است كه به احترام او طلب باران مى كند. او فریادرس یتیمان و پناه بیوه زنان است .
۵۷۴- در صحیح مسلم ، ج ۷، ص ۸۲ اخبارى وجود دارد كه بر مطالب وارده در متن دلالت مى كند.
۵۷۵- این حدیث را در (( الشمائل ، )) ص ۱ نقل كرده است . این مطلب در حدیث مكرر آمده است .
۵۷۶- به این عبارت در مصادر موجود دست نیافتم ، آرى ابونعیم در (( الدلائل )) ص ۲۳۱ و مسلم در صحیح خود، در باب پیرى پیامبر صلى اللّه علیه و اله ، ج ۷، ص ۸۴ اخبارى را به این مضمون نقل كرده اند.
۵۷۷- در حدیث هند بن ابى هاله و على بن ابى طالب علیه السلام كه آخر همین باب ، ص ۱۵۸ خواهد آمد، چنین است .
۵۷۸- به كتاب كافى ، ج ۱، ص ۴۴۹، (( معانى الاخبار، )) ص ۸۰، (( عیون الاخبار )) ، آخر ج ۱، (( الشمائل ترمذى ، )) ص ۲، (( دلائل النبوه ابونعیم ، )) ج ۳، ص ۲۲۸ و (( طبقات ابن سعد، )) ج ۱، بخش ۱، ص ۵۴ و ۱۵۶ و بخش ۲، ص ۱۲۱ و ۱۳۱ مراجعه كنید.
۵۷۹- این حدیث را صدوق در (( المعانى )) و ترمذى در (( الشمائل )) از حدیث حسین بن على علیه السلام از هند بن ابى هاله نقل كرده اند، در كافى ، ج ۱، ص ۴۴۳ عبارت (( (( مقرون الحاجبین )) )) آمده است .
۵۸۰- حاكم در مستدرك ، ج ۳، ص ۹ و زمخشرى در (( ربیع الابرار )) حدیث ام معبد (( (( كان ابلج الوجه )) )) آورده اند، در حالى كه این سخن ام معبد نیست ؛ زیرا كه ام معبد پیامبر صلى اللّه علیه و اله را در حدیث خویش به (( قرن )) توصیف كرده است ؛ (( (نهایه ) )) .
۵۸۱- در (( النهایة )) راجع به وصف پیامبر صلى اللّه علیه و اله مى گوید: مژگانش بلند بود.
۵۸۲- در معانى صدوق آمده است : (( (( اقنى العرنین )) )) یعنى وسط بینى اش برجستگى داشت ، بنابراین معنایى كه مؤ لف این كتاب كرده ، معناى مستقیم نیست بلكه نقل به مضمون است .
۵۸۳- در صحیح مسلم ، ج ۷، ص ۸۴ و معانى صدوق ، ص ۸۰ و (( الدلائل ابونعیم ، )) ج ۳، ص ۲۲۸ و مكارم ص ۱۰ و كافى ، ج ۱، ص ۴۴۳ در وصف پیامبر صلى اللّه علیه و اله آمده است : (( (( ضلیع الفم )) )) یعنى دهان بزرگ و در (( نهایه )) آمده است : از اوصاف آن حضرت ، بزرگ دهان و به قولى فراخ دهان بوده است و عرب دهان بزرگ را مى ستاید و دهان كوچك را مذمت مى كند، شاعر در هجو مردى گوید: (( ان كان كدى و اقدامى لفى جرذ؛ بین العواسج اجنى حوله المصع ؛ )) یعنى : اگر رنج و تلاشم براى مردى باشد كه دهانش مانند دهان موش صحرایى میان بوته هاى خار كه میوه آنها را مى چیند، كوچك است !
۵۸۴- این مطلب را ترمذى در سنن ، ج ۱۳، ص ۱۱۷ آورده است .
۵۸۵- این حدیث پیش از این كتاب از كتاب (( المعانى )) و كتب دیگر نقل شد و از كافى خواهد آمد.
۵۸۶- در كافى ، ج ۱، ص ۴۴۳ آمده است : باریكه مویى از گودى گلو تا سر نافش كشیده مانند خط میان صفحه اى از نقره درخشان ، و از گردن تا شانه مانند ابریقى از نقره بود. و در كتاب (( المعانى ، )) ص ۸۰ آمده است : بین گودى گلو و سر نافش با موهایى مرتبط بود.
۵۸۷- این حدیث را احمد در مسند، ج ۱، ص ۹۶ و ۱۱۶ از حدیث على بن ابى طالب علیه السلام و مسلم در ج ۷، ص ۸۵ نقل كرده اند.
۵۸۸- این حدیث را بخارى در ج ۱، ص ۵۷ و مسلم در ج ۷، ص ۸۶ و ابن سعد در (( طبقات ، )) ج ۱، بخش ۲، ص ۱۳۱ و احمد در ج ۲، ص ۲۲۶ و ۲۲۷ نقل كرده اند.
۵۸۹- این حدیث را ابونعیم در (( الدلائل ، )) آخر جزء ۱، ص ۲۳۲ نقل كرده است . و دارمى در مقدمه سنن خویش ، ص ۳۱ و ابن سعد در (( الطبقات )) ، ج ۱، ق ۲، ص ۹۹ و ۱۲۳ و احمد در مسند، ج ۳، ص ۱۰۷، ۲۰۰، ۲۲۲، ۲۲۷، ۲۲۸ و طیالسى در مسند خود، ص ۱۵۷ به شماره ۱۲۴۸ و هیتمى در (( مجمع الزوائد، )) ج ۸، ص ۲۸۲ مطلبى به این مضمون آورده اند.
۵۹۰- در بعضى از نسخه ها بجاى (( (( جمیل )) عبل )) یعنى ستبر، آمده است .
۵۹۱- در حدیث هند بن ابى هاله آمده است : هرگاه حركت مى كرد از جا كنده مى شد، بى شتاب گام بر مى داشت و به آرامى راه مى رفت به گونه اى كه گویى در سرازیرى حركت مى كند و هرگاه به سمتى رو مى كرد با تمام بدن رو مى آورد. در (( مجمع الزوائد، )) ج ۸، ص ۲۷۲ به نقل از بزاز در مسند خود آورده است : هرگاه راه مى رفت چنان بود ك گویى در سرازیرى راه مى رود.
۵۹۲- این حدیث را ابونعیم آخر كتاب (( الدلائل )) نقل كرده است و ابویعلى و ابن عساكر از ام هانى در خبر طولانى آورده اند: (( اما ابراهیم ، به خدا سوگند كه من از همه مردم در خلق و خو شباهت بیشترى به او دارم .)) به (( درالمنثور، )) ج ۴، ص ۱۸۸ مراجعه كنید.
۵۹۳- به (( مجمع الزوائد، )) ج ۸، ص ۲۸۴ و صحیح مسلم ، ج ۷، ص ۸۹ و بخارى ، ج ۶، ص ۱۸۸ مراجعه كنید.
يکشنبه 18/12/1387 - 15:31
دعا و زیارت
مقالات
در بیان اخلاق و آداب غذا خوردن آن حضرت
پیامبر صلى اللّه علیه و اله هر غذایى را كه فراهم بود میل مى كرد. بهترین غذا آن بود كه دستهاى زیاد به طرف آن دراز شود. و چون سفره گسترده مى شد، مى گفت : (( ((بسم اللّه الرحمن الرحیم ؛ اللهم اجعلها نعمة مشكورة تصل بها نعمة الجنة .)) )) بیشتر اوقات كه براى غذاى خوردن مى نشست دو زانو و دو پایش را جمع مى كرد همان طورى كه نمازگزار مى نشیند، جز این كه زالو روى زانو و یا روى (یك پهلو) مى نشست و مى گفت : همانا من بنده ام و همچون بنده مى نشینم و چون بنده غذا مى خورم .(۴۶۴)
غذاى داغ نمى خورد و مى گفت : غذاى داغ بى بركت است و خداوند آتش را غذاى ما قرار نداده است ، غذا را سرد كنید.(۴۶۵)
و از آنچه در دسترس داشت میل مى كرد و با سه انگشتش غذا مى خورد و گاهى از انگشت چهارم كمك مى گرفت و هیچ وقت با دو انگشت غذا نمى خورد و مى فرمود: با دو انگشت خوردن كار شیاطین است .(۴۶۶)
عثمان بن عفان پالوده اى براى آن حضرت آورد، مقدارى میل فرمود، گفت : بنده خدا این چیست ؟ عرض كرد: پدر و مادرم فدایت ، این روغن و عسل را در دیگ سنگى مى ریزیم و آن را روى آتش قرار مى دهیم و مى جوشانیم و بعد مغز گندم آسیا شده را روى روغن و عسل مى ریزیم و به هم مى زنیم تا بپزد، سرانجام این طور مى شود كه ملاحظه مى فرمایید. پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: این خوراك خوشمزه اى است .(۴۶۷)
پیامبر صلى اللّه علیه و اله نان جو سبوس نگرفته میل مى كرد (۴۶۸) و خیار را با خرما و نمك مى خورد (۴۶۹) و بهترین میوه ها در نظر آن حضرت خرماى تازه و خربزه و انگور بود.(۴۷۰)
و خربزه با نان و شكر میل مى فرمود و بسا آن را با خرما مى خورد (۴۷۱) و از هر دو دستش كمك مى گرفت ، روزى خرمایى را كه در طرف راستش بود مى خورد و دانه ها را از طرف چپ جمع آورى مى كرد. گوسفندى از كنارش گذشت ، پیامبر صلى اللّه علیه و اله دانه هاى خرما را به او اشاره كرد، گوسفند شروع كرد به خوردن دانه هاى دست چپ . آن حضرت ، در همان حال با دست راستش خرما مى خورد تا فارغ شد و گوسفند به راه خود مى رفت .(۴۷۲) و چه بسیار انگور را با خوشه مى خورد، (۴۷۳) در حالى كه آب انگور مثل رشته مروارید روى محاسنش دیده مى شد، (۴۷۴) یعنى آبى كه مى چكید. و بیشتر خوراكش آب و خرما بود، (۴۷۵) و شیر و خرما را با هم مخلوط مى كرد و آنها را دو پاكیزه مى نامید. (۴۷۶) بهترین خوراك در نزد آن حضرت گوشت بود و مى فرمود: گوشت بر شنوایى مى افزاید و در دنیا و آخرت بالاترین خوراك است و اگر از پروردگارم بخواهم تا هر روز بر من گوشت بخوراند، اجابت مى فرماید. (۴۷۷) و آبگوشت را با گوشت و كدو میل مى كرد (۴۷۸) و كدو را دوست مى داشت و مى فرمود: بوته كدو، درخت برادرم یونس است . (۴۷۹) عایشه مى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله همواره مى فرمود: عایشه ! هرگاه خواستى غذایى بپزى كدوى حلوایى بیشتر بریز؛ زیرا دل غمگین را شاد مى سازد. (۴۸۰) آن حضرت گوشت پرنده شكارى را میل مى كرد، (۴۸۱) وى خود به دنبال آن نمى رفت و شكار نمى كرد و دوست داشت برایش شكار كنند و بیاورند تا او میل كند، (۴۸۲) چون گوشت تناول مى كرد سرش را به سوى آن خم نمى كرد بلكه گوشت را به سمت دهانش مى برد و آنگاه با دندانهاى مباركش به شدت آن را جدا مى ساخت .(۴۸۳) نان و روغن میل مى كرد و از گوسفند، ذراع و شانه اش و از غذاى دیگ ، كدوى حلوایى و از خورش ، سركه و از خرما، (نوعى از خرما به نام ) عجوه را دوست مى داشت . (۴۸۴) و درباره عجوه دعا فرمود كه با بركت گردد و فرمود: عجوه از بهشت است و شفابخش از زهر و جادو است (۴۸۵) و از سبزیجات ، كاسنى و باذروج (گیاهى معطر) و گیاهى به نام خرفه را دوست مى داشت (۴۸۶) و از گوسفند هفت عضو را میل نمى كرد: آلت تناسلى بیضه ها، مثانه ، كیسه صفرا، غده ها، فرج و خون و اینها را دوست نداشت (۴۸۷) و سیر و پیاز و تره نمى خورد (۴۸۸) و هرگز از غذایى نكوهش مى كرد.
اگر خوشش مى آمد، میل مى كرد وگرنه میل نمى فرمود، و اگر خود نمى خواست به دیگرى بدگویى نمى فرمود (۴۸۹) و ظرف غذا را مى لیسید و مى گفت : پایان غذا پر بركت تر است (۴۹۰) و به قدرى انگشتانش را پس از غذا مى لیسید كه قرمز مى شد (۴۹۱) و تا انگشتانش را یكى یكى نمى لیسید آنها را با حوله پاك نمى كرد. و مى گفت : خورنده غذا نمى داند كه در كدام غذا بركت است (۴۹۲) و چون فارغ مى شد، مى گفت : (( ((اللهم لك الحمد اطعمت و اشبعث و سقیت و اءرویت ، لك الحمد غیر مكفور و لا مودع و لا مستغنى عنه )) (( (۴۹۳) و چون بخصوص نان و گوشت میل مى كرد، دستهایش را خوب مى شست و آنگاه زیادى آب را به صورتش مى كشید (۴۹۴) و در سه نوبت آب را مى نوشید، و در آن سه نوبت سه (( بسم اللّه )) و در آخر آنها سه (( الحمدللّه )) مى فرمود (۴۹۵) و آب را به نوعى مى مكید و سر نمى كشید و چه بسیار كه یك نفس مى نوشید تا فارغ مى شد ولى داخل ظرف نفس نمى كشید، بلكه دهانش را به سویى مى گرداند.(۴۹۶) و باقیمانده آب را به كسى كه طرف راستش بود مى داد؛(۴۹۷) هر چند كه شخص سمت چپش مهمتر بود و به آن كه طرف راستش بود، مى فرمود: سنت بر این است كه به تو بدهم ، اگر تو خواستى به ایشان ایثار مى كنى .(۴۹۸) ظرفى خدمتش آوردند كه عسل و شیر داشت نخواست كه بنوشد و فرمود: دو نوشیدنى در یك جا و دو خورش در یك ظرف است و بعد گفت : ((من حرامش نمى دانم ولى افتخار به فزونیهاى دنیوى و حساب فرداى قیامت را نمى پسندم و تواضع را دوست دارم ؛ زیرا هر كه براى خدا تواضع كند خداوند او را بلند گرداند.))(۴۹۹)
در خانه خودش از دختر بالغ با حیاتر بود. از اهل خانه غذا نمى خواست و اظهار تمایل هم نمى كرد. اگر غذا مى آوردند، مى خورد و آنچه مى دادند قبول مى كرد و هر نوشیدنى كه بود مى نوشید (۵۰۰) و چه بسا خود بلند مى شد و خوردنى و یا نوشیدنى اش را مى گرفت .(۵۰۱)
پاورقى ها :
۴۶۴- این حدیث در باب قبلى گذشت و در كتاب مكارم ، ص ۲۶ از كتاب (( موالید الصادقین )) ثبت است .
۴۶۵- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۲۷ از مجموعه اى متعلق به پدرش به طور مرسل از امام صادق علیه السلام نقل كرده و طبرانى در (( الاوسط )) - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ج ۵ / ۲۰ آمده - در دو روایت نقل كرده است .
۴۶۶- این حدیث را طبرانى در (( الكبیر )) - به طورى كه در (( الجامع الصغیر )) آمده است - از عامر بن ربیعه نقل كرده است .
۴۶۷- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۲۸. به طور مرسل نقل كرده است .
۴۶۸- این حدیث را ترمذى ، در ص ۱۰ (( الشمائل )) از قول سهل بن سعد نقل كرده است .
۴۶۹- این حدیث را بخارى در ج ۷، ص ۱۰۲ از حدیث عبداللّه بن جعفر و ابن حبان از قول عایشه نقل كرده است ؛ (( (المغنى ) )) .
۴۷۰- این حدیث را ابونعیم - به طورى كه در (( الجامع الصغیر )) آمده است - به سند ضعیف در (( الطب )) از معاویة بن یزید عیسى نقل كرده است .
۴۷۱- این حدیث را برقى در محاسن ، ص ۵۵۷ از موسى بن جفعر علیه السلام و ترمذى و نسائى از حدیث عایشه نقل كرده اند.
۴۷۲- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۲۸ مطابق متن نقل كرد، ولى عراقى مى گوید: استفاده پیامبر از هر دو دست را احمد از حدیث عبداللّه بن جعفر نقل كرده مى گوید: آخرین بار كه پیامبر صلى اللّه علیه و اله را دیدم در یك دستش خرما و در دست دیگرش خیار بود؛ از آن مى خورد و از این دندان مى زد و اما داستان پیامبر با گوسفند را در فوائد ابى بكر شافعى به سند ضعیف از قول انس نقل كردیم .
۴۷۳- این حدیث را ابن عدى در (( الكامل )) نقل كرده است ؛ (( (المغنى ) )) .
۴۷۴- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۲۹ از حدیث انس نقل كرده است .
۴۷۵- بخارى در ج ۷ / ۱۲۰ از قول عایشه نقل كرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله از دنیا رفت در حالى كه ما از خرما و آب سیر مى شدیم .
۴۷۶- مكارم ، ص ۳۰، این حدیث را احمد در مسند خود از قول اسماعیل بن ابى خالد به نقل از پدرش مى گوید: بر مردى وارد شدم ؛ دیدم شیر و خرما را با هم مى خورد و گفت : بیا نزدیك كه پیامبر صلى اللّه علیه و اله اینها را دو پاكیزه نامیده است ؛ (به (( مجمع الزوائد، )) ج ۵ / ۴۰ مراجعه كنید.)
۴۷۷- این حدیث را جایى ندیدم جز این كه ترمذى در (( الشمائل ، )) ص ۱۲ از حدیث جابر نقل كرده است كه پیامبر صلى اللّه علیه و اله به منزل ما آمد، گوسفندى براى آن حضرت كشتیم ، فرمود: (( گویا اینها مى دانستند كه من گوشت را دوست دارم )) و ابن ماجه به شماره ۳۳۰۵ نقل كرده (( بالاترین خوراك مردم دنیا و اهل بهشت گوشت است .))
۴۷۸- این حدیث را مسلم در ج ۶، ص ۱۲۱ آورده است .
۴۷۹- نظیر این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۳۰ نقل كرده و در ص ۲۰۱ از حدیث على بن حسین علیه السلام به عبارت دیگرى آورده است و در صحیح مسلم ، ج ۶، ۱۲۱ آمده است كه حضرت كدوى حلوایى را دوست مى داشت .
۴۸۰- نظیر این حدیث را برقى در محاسن ، ص ۵۲۱ و در مكارم ، ص ۳۰ با همین عبارت نقل كرده است .
۴۸۱- ترمذى از حدیث انس ، حدیث مرغ بریان را نقل كرده و در كتاب (( الشمائل )) ، ص ۱۲ مى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله گوشت (پرنده اى به نام ) هوبره را میل مى كرد و در سنن ج ۸، ص ۲۳ نیز چنین آمده است .
۴۸۲- عراقى گوید: ظاهر حال پیامبر صلى اللّه علیه و اله چنین بوده است ؛ زیرا كه خود فرمود: ((هر كس دنبال شكار برد در غفلت است .)) این حدیث را ابوداوود و نسائى و ترمذى از قول ابن عباس نقل كرده اند و اما حدیث صفوان بن امیه : ((پیش از من پیامبران خدا همگى شكار مى كردند و به دنبال شكار مى رفتند)) به شدت ضعیف است و در (( مكارم الاخلاق )) طبرسى ، ص ۳۰ مطابق متن آمده است .
۴۸۳- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۳۱ با همین عبارت نقل كرده است و در بعضى نسخه ها (( (ینتهسه انتهاسا) )) - یعنى با جلو دندانهایش مى گرفت تا بخورد - آمده است و ترمذى در سنن ، ج ۸، ص ۳۱ از قول ابوهریره نقل كرده است : گوشتى آوردند؛ رانش را به آن حضرت دادند كه دوست مى داشت و او با دندانش از آن جدا مى كرد.
۴۸۴- عراقى گوید: مسلم و بخارى از قول ابوهریره نقل كرده اند كه گفت : جلو پیامبر صلى اللّه علیه و اله كاسه آبگوشتى با گوشت نهادند، ران را میل كرد كه از همه اعضاى گوسفند بیشتر دوست داشت و ابوالشیخ از قول ابن عباس روایت كرده است (( بهترین گوشت نزد پیامبر صلى اللّه علیه و اله شانه بود)) ؛ سند حدیث ضعیف است و از حدیث ابوهریره نقل كرده (( جز شانه گوسفند را دوست نمى داشت )) ؛ و از ابوالشیخ از قول ابن عباس به سند ضعیف آمده است : (( بهترین خورش در نزد پیامبر صلى اللّه علیه و اله سركه بود)) و با همان اسناد نقل مى كند: (( بهترین خرما نزد آن حضرت ، عجوه بود.))
۴۸۵- این حدیث را بخارى در ج ۷، ص ۱۰۴ از قول سعد بن ابى وقاص نقل كرده و نسائى و ابن ماجه و ترمذى آورده اند: (( عجوه از بهشت است و شفابخش زهر است .))
۴۸۶- برقى در محاسن ، ص ۵۰۷ روایاتى درباره كاسنى و در ص ۵۱۳ راجع به خرفه نقل كرده و عراقى مى گوید: ابونعیم از قول ثوبر نقل كرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله كه در پایش زخمى بود با خرفه معالجه كرد و فرمود: خدا به تو بركت دهد، هر جا مى خواهى سبز شو! كه شفاى هفتاد درد هستى كه كوچكترینش درد سر است .
۴۸۷- این حدیث را ابن عدى و از طریق بیهقى از قول ابن عباس به اسناد ضعیف نقل كرده و نیز بیهقى از روایت مجاهد به طور مرسل روایت كرده است . (( (المغنى ). ))
۴۸۸- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۳۱ به طور مرسل نقل كرده است .
۴۸۹- این حدیث را بخارى در ج ۷، ص ۹۶ نقل كرده است . و درباره سوسمار فرمود: (( من نمى خورم و تحریم هم نمى كنم .)) این را ترمذى در ج ۷، ص ۲۸۶ صحیح خود را روایت كرده و اسناد آن را صحیح دانسته است .
۴۹۰- این حدیث را بیهقى در (( الشعب )) از قول جابر چنین نقل كرده است : (( ظرف غذا را بر نمى داشتند تا بلیسد چون آخر غذا با بركت است ، و طبرانى روایت كرده است : (( هر كه انگشتانش را بلیسد در دنیا و آخرت خداوند او را سیر گرداند.)) به (( مجمع الزوائد، )) ج ۶، ص ۲۸ مراجعه كنید.
۴۹۱- این حدیث را بخارى در ج ۷، ص ۱۰۶ نقل كرده است و نظیر آن را ترمذى در ج ۷، ص ۳۰۷ آورده است .
۴۹۲- این حدیث را احمد و بزاز با این عبارت روایت كرده اند: (( هرگاه كسى از شما غذایى خورد، نباید دستش را پاك كند تا انگشتانش را بلیسد - در روایتى (آنها را بلیسد) آمده است - زیرا پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: (( چه مى دانى كه در كدام غذایت بركت است )) مسلم در ج ۶، ص ۱۱۳ به نحوى از آنچه گذشت ، نقل كرده است به (( مجمع الزوائد، )) ج ۶، ص ۲۸ مراجعه كنید.
۴۹۳- نظیر این حدیث را ابن سنى در (( عمل الیوم و اللیلة ، )) ص ۱۲۵ و ۱۲۶ نقل كرده است .
۴۹۴- نظیر این حدیث را ابویعل - به طورى كه در (( المغنى )) آمده - از حدیث عبداللّه بن عمر به اسناد ضعیف نقل كرده است .
۴۹۵- این حدیث را مسلم در ج ۶، ص ۱۱۱ از قول انس و ابوداوود، در ج ۲، ص ۳۰۳ چنین آورده : (( در آب خوردن سه مرتبه نفس مى كشید و مى گفت : این طور گواراتر، سالم تر و بهتر است ...)) و ابن سنى در (( الیوم و اللیله )) ص ۱۲۶ نظیر آنچه در متن آمده ، نقل كرده است .
۴۹۶- این حدیث را طبرانى در (( الكبیر )) از قول بهز نقل كرده نام ثبیت بن كثیر كه ضعیف است در سند آن آمده است او از ام سلمه نقل است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله وقتى كه روزه دار بود اول آب مى خورد و یك باره نمى نوشید، دو یا سه نوبت مى نوشید. به (( مجمع الزوائد، )) ج ۵ / ۸۰ و (( مواهب قسطلانى ، )) ج ۱ / ۳۲۳ مراجعه كنید.
۴۹۷- این حدیث را مسلم از قول انس ، در ج ۶، ص ۱۱۲ صحیح خود آورده است .
۴۹۸- این حدیث را مسلم در ج ۶، ص ۱۱۳ از قول سهل بن سعد نقل كرده است .
۴۹۹- این حدیث را طبرسى در مكارم ، ص ۳۳ به طور مرسل نقل كرده است .
۵۰۰- این حدیث را مسلم و بخارى از قول ابوسعید چنین نقل كرده : (( از دختران حجله با حیاتر بود.)) و اما غذا نمى خواست یعنى خوراك معینى را نمى طلبید، اگر نه عایشه نقل كرده كه روزى پیامبر فرمود: (( عایشه ! آیا چیزى موجود است ...)) و در حدیث نیامده است كه فرموده باشد: (( اگر از این گوشت براى من مى پختید)) و شاید آن سخن براى بیان حكم باشد و نه براى تمایل به خوردن ، غذا بهتر مى داند؛ (( (المغنى ) )) .
۵۰۱- احمد در مسند خود، ج ۶، ص ۳۶۴ حدیثى به این مضمون نقل كرده است
يکشنبه 18/12/1387 - 15:30
دعا و زیارت
مقالات
گفتار مشاهیر جهان در رابطه با پیامبر اسلام
تولستوی :شخص شخیص پیامبراسلام سزاوار همه گونه احترام و اكرام میباشد . شریعت پیغمبر اسلام بعلت توافق آن با عقل و حكمت در آینده عالمگیر خواهد شد.
مهاتما گاندی :كتاب اسلام شناسی غرب صفحه 36 : حیات شخص پیامبر اسلام بنوبه خود نشانه وسر مشق بارزی برای رد فلسفه عنف واجبار در امر مذهب میباشد.
جواهر لعل نهرو :مذهبی كه پیامبراسلام تبلیغ می كرد بواسطه سادگی و راستی و درستی آن و دارا بودن طعم دموكراسی و برابری , مورد استقبال توده های كشور های مجاور شد.
گوته :مندرجات كتاب قرآن ...ما را مجذوب می كند وبشگفت می آورد و سرانجام بتعظیم و احترام بر می انگیزد
گوستاولوبون :طبق گفته تاریخ نویسان عرب حضرت محمد (ص) بسیار خود دار و متفكر ، كم حرف ، احتیاط كار ، خوش قلب ، در رفتار و كردارِ خود بسیار مراقب ادب و پاكیزگى خویش بود تا پس از این كه به ثروت و اقتدار نیز رسید هیچ گاه كارهاى خود را به دیگرى واگذار نكرد .
او مردى بود بردبار در برابر سختیها و دشواریها خود دار و متحمل ،داراى همتى بلند و در برخوردها مهربان و خوشرو بود یكى از خدمت گذارانش نقل مى كند كه هجده سال تمام خدمت او ارا انجام مىداد و در طول این مدت هیچ گاه سخن تند یا كردار ملال آورى حتى براى تنبیه كردن من نیز از او ندیدم ، حضرت محمد (ص) جنگ جویى دلاور و ماهر درفنون جنگى بود اگر احساس خطرى مى نمود فرار نمى كرد و بدون جهت نیز خود را به مهلكه نمىانداخت .
پیامبر اسلام توانست یك هدف مقدس واحدى براى تمام ملتهاى عرب بنا كند ملتهایى كه هدف و ایده، در آنها وجود نداشت و همین بناى عالى پیامبر بود كه توانست به خوبى عظمت و شخصیت او را آشكار نماید .
ما اگر بخواهیم ارزش اشخاص را به كردار و آثار نیك شان بسنجیم به طور مسلم حضرت محمد (ص) بزرگترین مرد تاریخ است .
معجزه كبراى پیامبر این بود كه توانست پیش از مرگ خود قافله پراكنده عرب را گرد هم آورد و از این كاروان سرگردان و پریشان ملت واحدى تشكیل دهد ،بدانسان كه همه را در برابر یك دین خاضع كرده فرمانبر و مطیع یك پیشوا گرداند .
ولتر فرانسوی : (كتاب اسلام از نظر ولتر صفحه 28 و 53 )حضرت محمد بیگمان مردی بسیار بزرگ بود. وی جهانگشایی توانا , قانونگذاری خردمند, سلطانی دادگر و پیامبری پرهیزگار بود. او بزرگترین نقشی را كه ممكن بود در مقابل چشمان مردم عادی ایفا كند در روی زمین ایفا كرد.
يکشنبه 18/12/1387 - 15:29
دعا و زیارت
مقالات
شق القمر ؟!
تاریخ وقوع این معجزه
در اینكه این معجزه در زمان رسول خدا(ص)و در مكه انجامشده اختلافى در روایات و گفتار محدثین نیست و مسئلهاجماعى است،ولى در مورد تاریخ آن اختلافى در روایاتو كتابها بچشم مىخورد.
از مرحوم طبرسى در اعلام الورى و راوندى در خرائج نقل شده كه گفتهاند این داستان در سالهاى اول بعثت اتفاق افتاد (1) ولىمرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان در دو جا ذكر كرده كهاین ماجرا در سال پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد (2) و در یكجاى آن از پارهاى روایات نقل كرده كه:
این داستان در آغاز شب چهاردهم ذى حجه پنجسال قبل ازهجرت اتفاق افتاد.و مدت آن نیز اندكى بیش نبود.
چگونگى ماجرا
در روایات مختلفى كه در تواریخ شیعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالك و دیگران نقل شده عموما گفته اند:
این معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قریش و مشركان مانندابو جهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد،بدینترتیب كه آنها در یكى از شبها كه تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده این ماه دو نیم شود!رسول خدا(ص) بدانها گفت:اگر من اینكار را بكنم ایمان خواهید آورد؟
گفتند:آرى،و آنحضرت از خداى خود درخواست این معجزه راكرد و ناگهان همگى دیدند كه ماه دو نیم شد بطورى كه كوه حرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمه آن به هم چسبید و همانند اول گردید،و رسول خدا(ص) دوبار فرمود:
«اشهدوا،اشهدوا»یعنى گواه باشید و بنگرید!
مشركین كه این منظره را دیدند بجاى آنكه به آنحضرت ایمان آورند گفتند!«سحرنا محمد»محمد ما را جادو كرد،و یاآنكه گفتند:«سحر القمر،سحر القمر»ماه را جادو كرد!
برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو كرده مردم شهرهاىدیگر را كه جادو نكرده!از آنها بپرسید،و چون از مسافران و مردم شهرهاى دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیم شدن ماه بیان داشتند (3) .
و در پارهاى از روایات آمده كه این ماجرا دو بار اتفاق افتادولى برخى از شارحین حدیث گفتهاند:منظور از دو بار همان دوقسمتشدن ماه است نه اینكه این جریان دو بار اتفاق افتاده باشد. (4) و البته مجموع روایاتى كه درباره این معجزه وارد شده حدود بیست روایت میشود كه در كتابهاى حدیثى شیعه و اهل سنتمانند بحار الانوار و سیرة النبویة ابن كثیر و در المنثور سیوطى ودیگران نقل شده
يکشنبه 18/12/1387 - 15:28
دعا و زیارت
مقالات
نمونه هایی ازفضایل و سیره فردى رسول خدا
احترام بزرگان
جریربن عبدالله گوید: چون رسول خدا مبعوث گردید، من به حضورش آمدم تا با او بیعت كنم، فرمود: یا جریر به چه منظورى پیش من آمدهاى، گفتم: یا رسول الله (ص) آمدهام تا بر دست تو مسلمان شوم، حضرت عباى خود را براى نشستن من به زمین پهن كرد. بعد به یاران خود فرمود: چون كسى كه در میان قوم خویش محترم است پیش شما آید احترامش كنید: «اذا اتا كم كریم قوم فاكرموه»2
نهى از بدگویى
ابن مسعود گوید: رسول خدا (ص) فرمود: كسى در پیش من از اصحابم بدگوئى نكند، مىخواهم وقتى كه پیش شما مىآیم قلبم نسبت بشما آرام و بى دغدغه باشد: «قال رسول الله (ص): لا یبلغنى احد منكم عن اصحابى شیئا فانى احب ان اخرج الیكم و انا سلیم الصدر»3.
صبر و مقاومت
آنگاه كه پسرش ابراهیم در حال جان دادن بود چنین فرمود: اگر فرزند در گذشته، براى پدر اجرى نداشت و اگر این نبود كه زندگان به مردگان ملحق خواهند شد، در این صورت بر تو محزون مىشدیم اى ابراهیم، بعد به گریه افتاد و فرمود: چشم اشك مىریزد، قلب مىسوزد ولى جز آنچه خدا راضى باشد سخنى نمىگوئیم و اى ابراهیم ما در فراق تو محزونیم :
«و قال لابنه ابراهیم و هو یجود بنفسه: لولا ان الماضى فرط الباقى و ان الاخر لاحق بالاول لحزّنا علیك یا ابراهیم ثم دمعت عینه و قال: تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول الا ما یرضى الرب و انّا بك یا ابراهیم لمحزونون: 7».
تواضع
روزى خواهر رضاعیش محضر وى آمد، حضرت چون او را دید شاد شد، عباى خویش را پهن كرد و او را در آن نشانید، با او سخن مىگفت و بر رویش مىخندید، بعد برخاست و رفت، آنگاه برادر آن زن آمد حضرت با او مثل خواهرش رفتار نكرد، گفتند: یا رسول الله با خواهرش رفتارى كردى كه با برادرش نكردى با آنكه او مرد است؟!
فرمود: آن خواهر بر پدرش از این برادر نیكوكارتر بود. 10
پناه بردن به خدا
روزى به مردى از بنى فهد گذر كرد كه بندهاش را مىزد بنده در زیر شكنجه مىگفت: اعوذ بالله، مولایش از او دست بر نمىداشت چون حضرت را دید گفت: «اعوذ بمحمد» (ص) به محمد (ص) پنام مىبرم، مولایش از زدن او دست كشید.
حضرت فرمود: به خدا پناه مىبرد دست بر نمىدارى ولى به محمد (ص) پناه مىبرد دست بر مىدارى؟!! خدا از محمد (ص) سزاوارتر است كه پناه آورندهاش را پناه دهد، مرد گفت: براى خدا او را آزاد كردم: «هو حر لوجه الله»فرمود: به خدائى كه مرا بحق مبعوث فرموده، اگر چنین نمىكردى، چهرهات با حرارت آتش جهنم مواجهه مىشد. «والذى بعثنى بالحق نبیا لو لم تفعل لواقع و جهُك حرّالنار»11.
مزاح
آن حضرت پیر زنى از قبیله اشجع را دید فرمود: پیر زن داخل بهشت نخواهد شد، زن نشست و شروع به گریه كرد، بلال بن ریاح گفت: چرا گریه مىكنى؟! گفت: رسول خدا فرمودند: پیر زنان داخل بهشت نخواهند شد، بلال محضر آن حضرت آمد و گفت: یا رسول الله شما چنین فرمودهاید؟
فرمود: آرى، سیاهان هم به بهشت نخواهند رفت، بلال هم با آن زن شروع به گریه كرد، عباس عموى حضرت آن دو را دید، سبب گریه شان را پرسید، گفتند: رسول خدا (ص) چنین فرمود: عباس محضر حضرت آمد، جریان را پرسید، فرمود: آرى حتى پیرمردان هم به بهشت نمىروند، عباس نیز مانند آن دو شروع به ناله و شیون نمود.
آنگاه حضرت آن سه نفر را بحضور طلبید، قلوبشان آرام كرد و فرمود: خداوند پیر زنان و پیرمردان و سیاهان را در بهترین شكل و قیافه زنده مىكند، همه در حالى كه جوان و نورانىاند داخل بهشت مىشوند «و قال: ان اهل الجنة جُرْدْ مُرْدٌ مُكَحّلوُنَ» 12.
ساده زیستى
امام صادق صلوات الله علیه فرمود: روزى على بن ابیطالب (ع) محضر رسول خدا (ص) آمد، جامه آن حضرت كهنه شده بود، دوازده درهم به على (ع) داد و فرمود: یا على این پول را بگیر و براى من لباسى بخر، تا بپوشم.
على (ع) فرمود: پول را به بازار آورده و پیراهنى به دوازده درهم براى آن حضرت خریدم و به محضرش آوردم، حضرت چون آنرا دید فرمود: یا على این را خوش ندارم ببین فروشنده حاضر است معامله را برگرداند؟ گفتم نمىدانم؟ آنگاه به نزد فروشنده آمد و گفتم: رسول خدا (ص) این را خوش ندارم، دیگرى را مىخواهم، این معامله را اقاله كن.
فروشنده پول را بمن پس داد، آنرا پیش رسول خدا (ص) آوردم، حضرت با من به بازار آمد تا پیراهنى بخرد، در راه كنیزى را دید كه گریه مىكرد، فرمود: چرا گریه مىكنى؟
گفت: از خانه به من چهار درهم داده بودند تا متاعى بخرم ولى پولم گم شده، جرأت نمىكنم كه پیش آنها بر گردم، رسول خدا (ص) چهار درهم به او داد و فرمود: به سوى اهل خویش برگرد.
آنگاه به بازار رفت و پیراهنى به چهار درهم خرید و پوشید و خدا را حمد كرد، چون از بازار خارج شد تا به خانه بر گردد، دید مرد عریانى در سر راه نشسته و مىگوید: هر كه به من لباس پوشاند خدا او را از لباسهاى بهشت بپوشاند«من كَسانى كَساه اللّهُ من ثیاب اِلجنة» آن حضرت پیراهنى را كه خریده بود از بدنش درآورد و بر او بپوشانید.
سپس به بازار بازگشت و با چهار درهمى كه باقى مانده بود پیراهنى خرید و پوشید و خداى عزّوجل را حمد كرد و به منزل برگشت.
ناگاه دید همان كنیز در راه نشسته، گریه مىكند، رسول خدا (ص) فرمود: چه شده كه پیش خانوادهات بر نمىگردى؟! گفت: اى رسول خدا (ص) تأخیر كردهام مىترسم مرا تنبیه كنند، فرمود پیشاپیش من برو، خانوادهات را به من نشان بده.
كنیز ك در پیش رفت تا رسول خدا (ص) به درخانه آنها آمد، فرمود: «السلام علیكم یا اهل الدار» جواب نیامد، دفعه دوم فرمود: سلام علیكم جواب ندادند، بار سوم سلام فرمود، جواب دادند و علیك السلام یا رسول الله و رحمة الله و بركاته.
فرمود: چرا در سلام اول و دوم جواب ندادید؟ گفتند: یا رسول الله سلام تو را شنیدیم، خوش داشتیم كه كلام تو را بیشتر بشنویم.
حضرت فرمود: این دختر تأخیر كرده او را در اینكار مقصر ندانید، گفتند: یا رسول الله چون شما تشریف آوردهاید، او را آزاد كردیم، حضرت فرمود: الحمد لله، هیچ دوازده درهمى پر بركتتر از این ندیدهام، خدا با آن، دو نفر عریان را پوشانید و انسانى را آزاد كرد. 13
كمك به دوستان و نیازمندان
جابربن عبدالله یكى از اصحاب بزرگوار رسول خداست، پیوسته در خدمت آن جناب بود، پدرش در جنگ «احد» اشتباهاً توسط مسلمانان شهید گردید، او بعد از رحلت رسول خدا (ص) با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسر برد، اوست كه با عطیه عوفى در اولین اربعین به زیارت ابا عبدالله الحسین (ع) مشرف گردید و اوست كه بقدرى زنده ماند تا سلام رسول خدا (ص) را به امام باقر (ع) رسانید.
مىگوید: رسول خدا (ص) در بیست و یك جنگ شركت كرد، و من در نوزده تاى آنها در ركاب ایشان بودم، فقط در دو تا از آنها موفق نشدم. در یكى از آن غزوات شتر من از رفتن درماند و خوابید، آن حضرت در آخر لشكریان حركت مىكرد تا به بازماندگان یارى رساند و آنها را به مركب خود سوار كند.
من در كنار شتر خویش ایستاده و مىگفتم: اى واى مادرم این چه شتر بدى است، در این هنگام رسول خدا رسید و فرمود: این شخص كیست؟ گفتم من جابرهستم پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله (ص).
فرمود: چرا در اینجا ماندهاى؟
گفتم: شترم از رفتن درمانده است، فرمود: چوب دستى دارى؟ گفتم: آرى. با چوب دستى به شتر زد و او را بلند كرد، آنگاه آنرا خوابانید و قدم بر دو بازوى آن گذاشت، فرمود: سوار شو، سوار شدم و با او راه مىرفتم، آن شب بیست و پنج بار براى من استغفار كرد، شتر من (در اثر قدم آن بزرگوار) حتى بر شتر او سبقت مىكرد.
در آن شب كه با هم راه مىرفتیم فرمود: پدرت عبدالله چند نفر فرزند بعد از خود گذاشته است؟ گفتم: هفت دختر.
فرمود: آیا قرضى هم دارد؟ گفتم: آرى. فرمود: چون به مدینه برگشتى وعده كن كه با اقساط خواهى داد14 اگر قبول نكردند، وقت چیدن خرمایتان مرا مطلع كن.
بعد فرمود: زن گرفتهاى؟ گفتم: آرى. فرمود كدام را؟ گفتم: فلان زن بیوه را كه در مدینه بود. فرمود: چرا دختر نگرفتى كه با تو بازى كند و تو با او بازى كنى؟
گفتم: یا رسول الله (ص) هفت خواهر كم تجربه در منزل دارم، ترسیدم اگر دخترى مثل آنها را بگیرم كار به اشكال كشد، گفتم: این زن بیوه و تجربه دیده با آنها بهتر مىسازد، فرمود: خوب كردهاى، راه همانست .
فرمود: این شتر را به چند خریدهاى؟ گفتم: به پنج ششم نصف رطل.15.
فرمود: او را به من بفروش، و تا برگشتن به مدینه حق سوار شدن دارى، چون به مدینه برگشتیم، شتر را به محضرش آوردم، فرمود: بلال شش «اواق» طلا به او بده تا در اداى قروض پدرش از آنها استفاده كند، سه «اواق» دیگر اضافه كن، شترش را نیز به خودش بده.
آنگاه فرمود: آیا با صاحبان قرض پدرت مقاطعه كردى؟ گفتم: نه یا رسول الله (ص) فرمود آیا داده شده؟ 16 گفتم: نه یا رسول اللّه. فرمود: مانعى نیست چون وقت چیدن خرمایتان رسید مرا خبر كن.
وقت چیدن خرما به محضرش رفتم، به نخلستان ما تشریف آورد و براى ما دعا كرد( و از خدا بركت خواست) خرما را چپدیم، به همه قرضها كفایت كرد و بیشتر از آنچه آنها بردند، براى ما باقى ماند.
حضرت فرمود: اینها را بردارید و پیمانه نكنید، آنها را برداشتیم و مدتى از آنها خوردیم .17
ترحم ودلسوزى
رسول خدا (ص) لشكرى براى سركوبى قبیله طىّ فرستاد فرماندهى آن را على بن ابیطالب (صلوات الله علیه) بر عهده داشت، عدى بن حاتم طائى كه از دشمنان سرسخت رسول خدا (ص) بود، به شام فرار كرد.
على (ع) با مدادان بر آن قبیله حمله كرد، آنها را شكست داد مردان و زنان و اسباب و چهارپایان آنها را به مدینه آورد. 18
وقتى كه اسیران را به حضرت رسول (ص) نشان دادند، سفانه دختر حاتم طائى برخاست و گفت، یا محمد (ص) پدرم از دنیا رفت، برادرم از قبیلهام ناپدید شد، اگر مصلحت بدانى مرا آزاد كن، مرا به شماتت قبائل عرب مگذار.
پدر من پیشواى قبیله بود، اسیران را آزاد مىكرد، جانیان را مىكشت، بهر كه پناه مىداد حمایتش مىكرد، از حریم دفاع مىنمود، ازمبتلایان دستگیرى مىكرد، مردم را طعام مىداد، سلام را آشكار مىساخت، یتیم و فقیر را بى نیاز مىكرد، در پیشامدها مددكار مردم بود، كسى نبود كه حاجت پیش او آورد، نا امید بر گردد، من دختر حاتم طائى هستم.
رسول خدا (ص) از سخن او در عجب شد، فرمود: اى دختر اینها كه گفتى صفات مؤمنان است اگر پدرت مسلمان بود از خدا برایش رحمت مىخواستم .19
آنگاه فرمود: این دختر را آزاد كنید كه پدرش اخلاق خوب را دوست مىداشته، سپس فرمود: «ارحموا عزیزاً ذلّ و غنیا افتقر و عالماً ضاع بین جهّال»: رحم كنید عزیزى را كه ذیل گشته و توانگرى را كه فقیر شده و عالمى را كه میان نادانان ضایع گردیده است .
و نیز در اثر گفتار آن زن فرمود: همه اسیران را آزاد كنند، دختر حاتم كه چنین دید گفت: اجازه بدهید شما را دعا بكنم، حضرت اجازه فرمود و بیاران گفت كه بدعاى او گوش فرا دهند.
دختر گفت: خدا احسان تو را در جاى خود قرار دهد، تو را به هیچ آدم لئیم محتاج نكند، نعمت هیچ بزرگ قومى را از دستش نگیرد مگر آنكه تو را وسیله برگرداندن آن قرار دهد.
دختر چون آزاد شد، به نزد برادرش عدى بن حاتم كه در «دومة الجندل» بود، رفت، گفت: برادرم پیش از آنكه نیروهاى این مرد تو را گرفتار كند، پیش او برو، من در او هدایت و دقت رأى دیدم، حتما بر دیگران پیروز خواهد گردید، در او خصلتهائى دیدم كه به تعجبم واداشت، او فقیر را دوست مىدارد، اسیر را آزاد مىكند، بصغیر رحم مىكند، قدر آدم بزرگ را مىداند، من سخىتر و بزرگوارتر از او ندیدهام اگر پیامبر باشد، تو پیش از دیگران ایمان آورده و برترى یافتهاى و اگر پادشاه باشد در حكومت او پیوسته با عزت زندگى مىكنى.
این سخنان در عدى بن حاتم موثر واقع شد، لذا به مدینه آمد و به دست رسول خدا (ص) اسلام آورد، خواهرش سفانه نیز مسلمان شد.20
عدى بن حاتم مىگوید: به مدینه آمدم، داخل مسجد رسول الله (ص) شدم، سلام كردم، فرمود: تو كیستى؟ گفتم: عدى بن حاتم، فورى برخاست و مرا بخانهاش برد. او متوجه من بود، ناگاه پیرزنى ضعیف پیش آمد و گفت: حاجتى دارم، حضرت مفصل ایستاد و درباره نیاز آن زن صحبت مىكرد.
من در دلم گفتم: به خدا این شخص پادشاه نیست وگرنه با ضعفاء چنین نمىكرد، این قدر اهمیت دادن به یك پیرزن كار شاهان نیست، چون به خانهاش رسیدیم، وسادهاى كه از لیف خرما داشت به طرف من انداخت فرمود: روى آن بنشین، گفتم: نه شما روى آن بنشینید، فرمود: نه تو بنشین، من روى وساده نشستم و او به زمین نشست.
باز در دلم گفتم: والله این پادشاه نیست، آنگاه فرمود: اى عدى آیا تو ركوسى نبودى 21؟ گفتم آرى. فرمود: آیا از قو خویش مالیات مرباع 22 نمىگرفتى؟ گفتم: آرى. فرمود: آن در دین تو جایز نبود. گفتم: آرى به خدا حرام بود، دانستم كه او پیامبر است كه غیب را مىداند23.
بدین طریق مىبینیم كه اخلاق نیكو كار خود را مىكند تا جائى كه انسانها در مقابل آن از اعتقادات خود دست بر مىدارند.
پىنوشتها:
1- روضة الواعظین 448 مجلس 59.
2- مكارم الاخلاق ص 25.
3- مكارم الاخلاق ص 17.
4- مكارم الاخلاق ص 25.
5- كافى ج 6 ص 18 باب الاسماء والكنى.
6- تحف العقول ص 37.
7- اصول كافى 2 ص 183.
9- بحار ج 16 ص 281 - 282.
10- بحار الانوار ج 16 ص 295.
11- روضة الواعظین ص 495 مجلس 74، علامه مجلسى آن را در بحار ج 16 ص 214 از خصال و امالى صدوق نقل كرده است و در آنجاست كه دوازده درهم را كسى به حضرت رسول (ص) آورد و او به على (ع) داد.
12- عبارت عربى «فقاطعهم» است یعنى با آنها مقاطعه كن به نظر مىآید منظور اقساط باشد.
13- عبارت عربى «خمس اواق من الذهب» است در اقرب الموارد گوید: «الاوقیة: سدس نصف الرطل».
14- عبارت عربى «أتُرِكَ وفاًء» است .
15- مكارم الاخلاق طبرسى؛ ص 20 فصل 2، علامه مجلسى نیز آن را در بحار ج 16 ص 233 از مكارم الاخلاق نقل كرده است .
16- آنها كافر حربى بودند، این عمل به مقتضاى شریعت اسلام بود.
17- سیره حلبیه ج 3 ص 224.
18- قصص العرب ج 1 ص 180 نقل از اغانى.
19- ركوسى دینى بود میان نصرانیت و صابئین.
20- مرباع مالیاتى بود كه رؤسا از قبائل مىگرفتند.
21- سیره ابن هشام ج 4 ص 228.
22- اشاره است به «لیغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر» فتح: 2.
23- تفسیر برهان ج 3 ص 68 نقل از تفسیر على بن ابراهیم قمى
يکشنبه 18/12/1387 - 15:27
دعا و زیارت
مقالات
فلسفه تعدد زوجات حضرت رسول اکرم(ص)
در آغاز بیان دو نکته ضروری است.
نکته اول: نگاهی کوتاه به فرهنگ ازدواج در جزیرةالعرب در زمان پیامبر(ص)
1 - عربهای جاهلی نسبت به دختر، بلکه جنس زن بی علاقه بودند، چون در محیطی که دائم مردم با هم به جنگ و خونریزی مشغول بودند و هر کس هر چه قدر که میتوانست، به دیگران ظلم روا میداشت، خوف داشتند که در جنگ، دختران اسیر شوند و باعث ننگ آن طایفه گردند، نیز به جهت وضع بد اقتصادی و این که دختران به فحشا رو آورند و... به دختر علاقهای نداشتند، بلکه دخترداری را ضد ارزش میشمردند و به زنده به گور کردن دختران رو آوردند.
2 - چون جنگ و خونریزی در آن محیط امری متداول بود و عرب جاهلی با اندک بهانهای یک دیگر را میکشتند، حاصل به هم خوردن تعادل جمعیتی بود و نسبت زنان به مردان افزایش چشمگیری پیدا میکرد (چون مردان به جنگ اقدام میکردند، نه زنان و کشتهها از مردان بود) که گزینه «چند زن داشتن» را برای رهایی از مشکل عدم تعادل جمعیتی پذیرفتند. این مشکل در اکثر نقاط از جمله در ایران هم وجود داشت، لیکن در عربستان بیشتر بود.
3 - در آن وضع ناگوار اقتصادی، زن گرفتن از یک خانواده و قبیله نوعی کمک به آنان محسوب میشد، به همین جهت مشرکان قریش به دامادهای پیامبر(ص) فشار وارد میکردند که دختران پیامبر(ص) را طلاق دهند و بر مشکلات پیامبر افزوده بشود.
4 - در محیطی که نا امنی و جنگ و خونریزی آسایش را از همگان ربوده بود، ازدواج از مهمترین عامل بازدارنده از جنگ به شمار میآمد.
5 - در آن وضع زن بیوه اگر شوهر نمیکرد، خوشایند نبود، بلکه زشت شمرده میشد. به مجرد آن که شوهر میمرد، یا از وی طلاق میگرفت و عده وفات یا طلاق سپری میشد، شوهری دیگر گزینش میشد، مانند "اسماء بنت عمیس" که اول همسر جعفر بن ابی طالب شد، بعد از شهادتش به عقد ابوبکر درآمد و بعد از درگذشت ابوبکر همسر امام علی(ع) شد. این شیوه در آن فرهنگ متداول بود.
نکته دوم: نگاهی گذرا به ازدواج پیامبر(ص)
1 - پیامبر(ص) در 25 سالگی با حضرت خدیجه که چهل سالش بود و قبلاً یک یا دوبار شوهر کرده بود و با مرگ شوهر بیوه شده بود، ازدواج نمود و به مدت بیست و پنج یا بیست و هشت سال با وی زندگی کرد و همسر دیگری نگرفت.
2 - همه همسران پیامبر (جز عایشه) بیوه بودند. آنان پیش از آن که به همسری پیامبر(ص) درآیند، یک یا دوبار شوهر نموده بودند و بعد از درگذشت و یا شهادت شوهر و انقضای عده به عقد پیامبر(ص) درآمدند.
3 - عمده ازدواجهای پیامبر(ص) در شرایط سخت و دشوار جنگی صورت گرفته بود، مانند شکست مسلمانان در جنگ احد که وضع مسلمانان بسیار ناراحت کننده بود.
4 - پیامبر(ص) از قبایل مهم عرب مانند تیم، عدی، بنی امیه، نیز یهودیان مدینه همسر انتخاب کرد، ولی از قبایل انصار زن نگرفت.
دقت در این امور به ما میفماند که ازدواجهای پیامبر نه در پی ارضای خواهشهای نفسانی، بلکه در جهت اهداف عالی بود که ذیلاً بیان میشود.
بی شک پیامبر در ازدواجهای متعدد دنبال خوشگذرانیها نبود، چون:
اولاً: اگر چنین بود، میبایست در سنین جوانی به این امر مبادرت میکرد، نه در سنین پیری و آن هم در شرایط سخت و دشوار.
ثانیا: اگر شهوتانگیز بود، میبایست جهتگیریهایش در گزینش همسر، این ادعا را اثبات کند. حضرت دنبال زنان زیبا و جذاب از جهت امور جنسی و جوانی نبود، حتی به خواستگاری برخی از زنان مانند «ام سلمه» رفت و او تعجب نمود در این سن و سال که کسی حاضر نمیشود با او ازدواج کند، چرا پیامبر دنبال زنان جوان نمیرود و به خواستگاری او کسی را فرستاده است.
ثالثاً: آنانی که با انگیزه کامیابی جنسی به ازدواجهای متعدد رو میآورند، ماهیت زندگی آنان به گونهای دیگر است. آنان به زرق و برق ظاهری زندگی، لباس و زینت زنان و رفاه و خوشگذرانی رو میآورند؛ در حالی که سیره و زندگی پیامبر اسلام(ص) خلاف این را نشان میدهد. پیامبر(ص) در برابر خواست همسران خویش در مورد زرق و برق زندگی، آنان را مخیّر کرد که یا همین ساده زیستی را برگزینند و به عنوان همسر پیامبر باقی بمانند و یا از حضرت طلاق بگیرند و بروند دنبال زرق و برق زندگی.
علامه طباطبایی در این باره مینویسد: داستان تعدد زوجات پیامبر(ص) را نمیتوان بر زن دوستی و شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آن که برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی که تنها به خدیجه اکتفا نمود و هم چنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زن دوستی آن حضرت دارد.(1)
رابعا: دو تن از زنان پیامبر(ص) کنیز بودند. اگر هدف ازدواج لذت بردن از آنان بود، این دو چون که کنیز بودند، بدون ازدواج، پیامبر(ص) میتوانست از آنان بهرهمند شود. با این تحلیل ازدواج بی فایده بود.
بنابراین اهداف و حکمتهای ازدواج پیامبر(ص) را میبایست در اهداف بلند و ارزشی جستجو نمود که مهمترین آن بدین شرح است:
1 - هدف سیاسی - تبلیغی:
یکی از اهداف ازدواجهای پیامبر(ص) هدف سیاسی - تبلیغی بود؛ یعنی با ازدواج موقعیتش در بین قبایل مستحکم گردد و بر نفوذ سیاسی و اجتماعیش افزوده شود و از این راه برای رشد و گسترش اسلام استفاده نماید.
حضرت به خاطر دست یابی بر موقعیتهای بهتر اجتماعی و سیاسی، در تبلیغ دین خدا و استحکام آن و پیوند با قبایل بزرگ عرب و جلوگیری از کارشکنیهای آنان و حفظ سیاست داخلی و ایجاد زمینه مساعد برای مسلمان شدن قبایل عرب، به برخی ازدواجها رو آورد.
در راستای این اهداف پیامبر(ص) با عایشه دختر ابوبکر از قبیله بزرگ تیم، با حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ عدی، با ام حبیبه دختر ابوسفیان از قبیله نامدار بنی امیه، ام سلمه از بنی مخزوم، سوده از بنی اسد، میمونه از بنی هلال و صفیه از بنی اسرائیل پیوند زناشویی برقرار نمود. ازدواج مهمترین پیوند و میثاق اجتماعی است، به ویژه در آن فرهنگ تأثیر بسیاری از خود به جا میگذارد.
در آن محیطی که جنگ و خونریزی و غارتگری رواج داشت، بلکه به تعبیر ابن خلدون جنگ و خونریزی و غارتگری جزو خصلت ثانوی آنان شده بود،(2) بهترین عامل بازدارنده از جنگها و عامل وحدت و اُلفت، پیوند زناشویی بود. به همین جهت پیامبر(ص) با قبایل بزرگ قریش، به ویژه با قبایلی که بیش از دیگران با پیامبر(ص) دشمن بودند، مانند بنی امیه و بنی اسرائیل، ازدواج نمود. اما با قبایل انصار که از سوی آنان هیچ خطری احساس نمیشد و آنان نسبت به پیامبر(ص) دشمنی نداشتند، ازدواج نکرد.
گیورگیو نویسنده مسیحی مینویسد: محمد(ص) ام حبیبه را به ازدواج خود درآورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنی قریش نسبت به خود بکاهد. در نتیجه پیامبر با خاندان بنیامیه و هند زن ابوسفیان وسایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و ام حبیبه عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانوادههای مکه شد.(3)
2 - هدف تربیتی:
پیامبر(ص) حمایت از محرومان و واماندگان را جزء آیین نجات بخش خویش قرار داد. قرآن مردم را به حمایت از واماندگان و محرومان و ایتام فرا میخواند. پیامبر(ص) در مناسبتهای مختلف مردم را به این کار خداپسندانه تشویق نمود و در عمل برای مردان بیچاره و وامانده در کنار مسجد، «صفه» را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سکنی داد.
این حمایت عملی و صفه نشینی مربوط به مردان بود، اما درباره زنان با توجه به موقعیت آنان، این گونه راه حل برای رهایی آنان از مشکلات پسندیده نبود، بلکه رسول خدا(ص) برای زنان راه حل دیگری را در نظر گرفت.
حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داری که بازتاب شرایط اجتماعی بود، بهره جست و مردان مسلمان را تشویق نمود که زنان بی سرپرست و یتیم دار را به تناسب حالشان، با پیوند زناشویی به خانههای خویش راه بدهند، تا آنان و یتیمانشان از رنج بی سرپرستی و تنهایی و فقر مالی و عقدههای روانی رهایی یابند؛ و خود نیز در عمل به این کار تن داد تا مسلمانان در عمل تشویق شوند و در مسیر رفع محرومیت واماندگان قدم بردارند.
پیامبر(ص) با زنان بیوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان یتیمشان به خانه خویش راه داد، تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشکلات گام برداشته باشد و هم الگوی خوبی برای مردم در این امر باشد.
3 - رهایی کنیزان:
اسلام با برنامه ریزی دقیق و مرحله به مرحله در جهت آزادی اسیران گام برداشت. رسول خدا(ص) از شیوههای خوب و متعدد برای آزادی اسیران بهره جست که ازدواج از جمله آنها است. جویریه و صفیه کنیز بودند. پیامبر(ص) این دو را آزاد کرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدین وسیله به مسلمانان بیاموزد که میشود با کنیز ازدواج نمود. اول او را آزاد نمود و سپس شریک زندگی قرار داد.
در ازدواج پیامبر با جویریه بسیاری از کنیزان آزاد شدند. توضیح این که: جویریه در غزوه بنی مصطلق اسیر شده بود و در سهم غنیمتی رسول خدا(ص) قرار گرفت. حضرت وی را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود. کارحضرت برای یارانش الگوی خوبی شد و تمامی اسیران غزوه مصطلق که حدود دویست تن بودند، آزاد شدند.
گیورگیو دانشمند مسیحی مینویسد: محمد با جویریه ازداج کرد. یارانش این عمل را نپسندیدند و آن را با تعجب مینگریستند. فردای آن روز کم کم اسیران خود را آزاد کردند، چون که نمیتوانستند بپذیرند که بستگان همسر پیامبر(ص) برده آنان باشند.(4)
4 - نجات زن و جلوگیری از غلتیدن وی در دام بستگان مشرک و کافر:
برخی از زنانی که مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و یا ارتداد شوهر، بی سرپرست میشدند و زندگی بر آنان بسیار مشکل بود و در وضع بسیار آشفتهای به سر میبردند، همانند ام حبیبه، دختر ابوسفیان که همراه شوهرش به حبشه هجرت کرد و در آن جا بیسرپرست شد. نه میتوانست در آن جا بماند و نه به مکه نزد پدر برگردد.
پیامبر(ص) وقتی که از مشکل وی با خبر شد، پیکی برای نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبیبه را به عقد پیامبر درآورد. این ازدواج باعث شد که وی از بیپرستی نجات پیدا کند و به دامن بستگان مشرک خویش نغلتد.
5 - طرد سنت غلط و جاهلی:
در اسلام «پسرخوانده» حکم پسر واقعی را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد محرم نیست. در حالی که در جاهلیت احکام پسر واقعی را بر پسر خوانده سرایت میدادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام این حکم را باطل نمود.(5)
پیامبر(ص) به دستور خدا با زینب بنت حجش همسر مطلقه زید بن حارثه که پسرخوانده پیامبر بود، ازدواج نمود، تا حکم جاهی را در عمل باطل کند و مردم پذیرای نقض حکم جاهلی باشند.(6)
اگراین ازدواج صورت نمیگرفت، ممکن بود زید بن حارثه، یا پسرش اسامه بن زید، بعد از رحلت پیامبر به عنوان پسر و وارث پیامبرمطرح میشد و مسیر امامت و وراثت خاندان پیامبر(ص) دگرگون میشد.
افزون بر این امور ازدواجهای پیامبر از اهداف و حکمتهای دیگری برخوردار بود که به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری میشود.
در پایان به بیان نکتهای دیگر میپردازیم: در اسلام چند همسر گزینی برای مردان محدود است. مرد نمیتواند بیش از چهار همسر دائمی در یک زمان داشته باشد.
قرآن میگوید: با رعایت عدالت میتواند چهار همسر داشته باشد.(7) تا قبل از نزول این حکم مردان بیش از چهار همسر دائمی داشتند.
همه زنان پیامبر(ص) قبل از نزول این حکم به عقد پیامبر(ص) درآمده بودند. خداوند به پیامبرش دستور داد که از این پس حق نداری با کسی ازدواج نمایی و حتی اگر همه زنانت را طلاق بدهی، به جای آنان نمیتوانی با زنان دیگری ازدواج نمایی.(8)
این حکم را احکام اختصاصی پیامبر(ص) است، همان گونه که وجوب خواندن نماز شب و... از مختصات پیامبر بود.
پی نوشتها
1. سید محمد حسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، ص 174.
2 . مقدمه ابن خلدون (ترجمه)، ج 1، ص 286.
3 . محمد پیامبری که از نو باید شناخت، ص 207.
4 . همان، ص 181.
5 . احزاب (33) آیه 4.
6 . همان، آیه 37.
7 . نساء (4) آیه 3.
8 . احزاب (33) آیه 52.
يکشنبه 18/12/1387 - 15:26
دعا و زیارت
مقالات
پژوهشی در سابقه و سنت عزاداری امام حسین (ع)
یکی از امور مرتبط با اهل بیت (ع) مسئله عزاداری در مصائب آنان است؛ به ویژه سوگواری در شهادت مظلومانه و فوق العاده تأثرانگیز امام حسین (ع) و یاران باوفای او در سال 61 ق است. این امر که در آغاز محدود بود، به تدریج از دایره خانواده و بازماندگان آن حضرت و دیگر شهدا فراتر رفت و در میان مسلمانان رواج یافت و به یک سنت اسلامی و بخشی از فرهنگ دینی مسلمانان تبدیل شد. کمتر حادثهای را میتوان یافت که به اندازه واقعه کربلا بر تاریخ اسلام و تحولات آن تأثیرگذار بوده باشد. روز دهم محرم سال 61 هجری شمارش معکوس سقوط بنیامیه آغاز شد و دیگر آب خوش از گلوی آنها پایین نرفت و هر روز عدهای علم مخالفت علیه شامیان برمیداشتند تا اینکه در سال 132، با قیام خراسانیان که پس از یک ماه عزاداری برای یحیی بن زید بن علی بن حسین (ع)، به سوی شام حرکت کردند و آخرین خلیفه اموی را ساقط کردند. یکی از اهداف راهبرد برپایی سوگواری امام حسین (ع)، زنده نگه داشتن فلسفه قیام بود و در جای جای ادعیه مأثوره جملاتی آمده است که آن واقعه را یک حادثه زنده و جاری در بستر تاریخ تلقی کرده است. پس از گذشت 14 قرن، همچنان در زیارت عاشورا میگوییم: «یا اباعبدالله انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم، من با هر کس که با شما صلح کند، صلح میکنم و با هرکس که با شما بجنگد میجنگم.» (علامه مجلسی، بحارالانوارف بیروت، جلد 98، ص 291) و هدف این قیام در زیارت اربعین، نجات امت از سرگردانی و گمراهی ذکر شده است
.
«... و بذل مهجته فیک یستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله. خداوندا من شهادت میدهم ... که او [امام حسین (ع)] خون خود را تقدیم کرد تا بندگانت را از جهالت و گمراهی نجات دهد.» (شیخ طوسی، مصباح المتهجد، مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، ص 788). از سویی نباید از نظر دور داشت که اصولاً دلدادگی و ارادت مسلمانان به خاندان پیامبر که ناشی از دستورهای قرآن کریم عشق به رسالت و اهتمام به تأکیدهای آن حضرت نسبت به خاندانش بود «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی» (شوری 22) «(ای پیامبر به امت بگو) من از شما هیچ پاداشی جز مودت نسبت به نزدیکانم نمیخواهم.» پس از نزول این آیه از پیامبر اکرم (ص) سؤال کردند که این نزدیکان شما که خداوند محبت آنها را بر ما واجب کرده است چه کسانی هستند؟ بنا به نقل جمهور مورخین و محدثین شیعه و سنی ایشان چنین پاسخ دادند: «علی، فاطمه و فرزندان آنها.» بعضی از بزرگان اهل سنت که این حدیث را نقل کردند عبارتند از: احمد بن حنبل (مناقب)، حافظ گنجی شافعی (کفایة الطالب، ص 31)، حافظ حاکم حسکافی (شواهد التنزیل، جلد 2، ص 822)، ابن مغازلی شافعی (مناقب علی بن ابیطالب، ص 309)، ابن صباغ مالکی (الفصول المهمه، ص 27)، جلال الدین سیوطی (احیاء المیت، ص 239)، ابن حجر مکی (الصواعق المحرقه، ص
259). بنا به روایت تعداد زیادی از علما و راویان حدیث اعم از سنی و شیعه، پیامبر چنین فرمود:
«انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی، لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» (من از میان شما میروم) و دو چیز را در میان شما (به امانت) میگذارم؛ کتاب خدا و خاندانم را. و این هردو از هم جدا نمیشوند تا کنار حوض (کوثر) به من برسند.» تعدادی از محدثین و مورخین شناخته شده اهل سنت که این حدیث را نقل کردهاند عبارتند از: مسلم بن حجاج نیشابوری (صحیح مسلم، ج 4، ص 1873)، احمد بن حنبل (مسند احمد، ج 4، ص 266)، ترمذی (صحیح، ج 5، ص 662)، حاکم نیشابوری (المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 109)، پس از اولین مجلس یزید، که با ورود و حضور اهل بیت در کاروان اسیران کربلا همراه بود، بازماندگان حسینی از مناسبتهای مختلف جهت احیای نهضت حسینی استفاده کردند که معمولاً با سوگواری برای شهادت امیر کاروان همراه بود و گویا این برنامه بدان حد تکرار شد که خاندان یزید را تحت تأثیر قرار داد و یزید را تا بدان حد به واکنش واداشت که خود را در فاجعه کربلا بیتقصیر خواند و ابن زیاد را مقصر معرفی کرد و گناه فاجعه عاشورا را متوجه او دانست. (جلال الدین عبدالرحمان سیوطی، تاریخ الخلفاء، کراچی، نور محمد، ص 802).
امام سجاد (ع) برای زنده نگه داشتن یاد حماسه حسینی تا بدانجا کوشید که حتی هنگام نوشیدن آب یا خوردن طعام و ذبح گوسفندی میگریست، تا جایی که یکی از غلامانش به او گفت: «یابن رسول الله! چقدر گریه میکنی؟ میترسم خود را هلاک کنید.» حضرت در جواب فرمود: «همانا از اندوه و غصهام را به خدا شکوه میکنم و میدانم از خدا آنچه را که شما نمیدانید.» (شیخ صدوق، امالی، ترجمه محمدباقر کمرهای، تهران: کتابخانه اسلامی، 1362، ص 141)
و گاهی در پاسخ میفرمود: «وای بر تو! یعقوب پیامبر دوازده فرزند داشت و خداوند یکی از آنان را از چشم پدر دور کرد. یعقوب در فراق وی (یوسف) چندان گریست که چشمانش از شدت گریه سفید و نابینا گردید و کمرش از این غم خمید، در حالی که فرزندش زنده و سالم بود؛ ولی من با دو چشم دیدم که پدر و برادران و عموهایم و هفده تن از اهل بیت (در کمتر از یک روز) در کنارم کشته شدند. من چگونه میتوانم گریه نکنم؟» (جعفر بن محمد قولویه، کامل الزیارات،
به دلیل حکومت طولانی امویان در آندلس و مغرب اقصی، همچنان این سنت جشن و سرور در بعضی نقاط مراکش باقی مانده که مردم بدون آگاهی از ریشه و علت چنین جعلیاتی مثل گذشته لباس نو میپوشند. شاید به همین دلیل است که در زیارت عاشورا میخوانیم: «... اللهم ان هذا یوم تبرکت به بنوامیه ... خدایا این همان روزی است که بنیامیه جشن گرفتند و آن را روز مبارکی قلمداد کردند.» (علامه مجلسی، بحارالانوار، پیشین).
امام صادق (ع)، که در دوران ضعف سلسله امویان و سقوط آنان و آغاز قدرت عباسیان به سر میبرد، فرصت هرچند محدودی جهت برپایی مراسم عزاداری و تشویق مردم به ذکر فضایل اهل بیت و سوگواری امام حسین (ع) به دست میآورد؛ کوشش بسیاری در این راه از خود نشان میداد؛ به گونه ای که بیشترین احادیث مربوط به اهمیت عزاداری از زبان آن حضرت و توسط آن بزرگوار به ما رسیده است. بنابر روایات متعدد، آن حضرت در روز عاشورا بستگان و اصحاب خود را جمع میکرد و برای امام حسین (ع) عزاداری میکرد. گاهی این مجالس به اطلاع دستگاه ظالم عباسی میرسید و آن حضرت (ع) به ناچار تقیه میکرد و آن را پنهان میکرد.
ایشان شاعران را به سرودن شعر در مورد اهل بیت و مصائب کربلا تشویق میکردند. (شیخ طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، قم: آل البیت، 4014 ق، ج 2، ص 574؛ عبدالحسین امینی، پیشین، ص 5-294).
با تثبیت سلطه عباسیان و آرامش خاطر آنان از خطر امویان، شرایط سختتری برای امامان شیعه حاکم گردید. با این همه، در روایات اسلامی موارد متعددی گزارش شده است از اینکه امام رضا (ع) و دیگر امامان سنت عزاداری اسلامی را به جای آوردهاند. شاعران بزرگ اسلامی چون حمیری، کمیت اسدی و دعبل خزاعی، که با سرودن اشعاری در ستایش اهل بیت، به ویژه سرودههای عاشورایی، همواره آماده شهادت بودند
. این مراسم گاهی با واکنش منفی برخی از حنابله بغداد همراه بود و در مواردی به خشونت میگرایید، با این حال، این مقطع تاریخی نقطه عطفی در احیای فرهنگ عاشورا و ترویج مراسم عزاداری حسینی به شمار میرود در کنار عزاداری مردم، دانشمندان و شاعران شیعی چون سید رضی (م 604 ق)، شیخ صدوق، شیخ مفید (م 413 ق)، سید مرتضی (م 436 ق) و دیگران با تحقیق در معارف اهل بیت و تألیف کتب ارزنده در ابواب گوناگون فقه، اصول، کلام، تاریخ، رجال و حدیث و دایر نمودن حوزههای درسی و برگزاری جلسات مناظره، راه اهل بیت و مبانی علمی و دینی آنان را تقویت کردند. با روی کار آمدن سلجوقیان در سال 447 ق و سقوط آل بویه هر چند یک بار دیگر تعصب مذهبی و نبود تساهل بر جهان اسلام و مرکز خلافت(بغداد) حاکم شد. ( همان؛ ابن اثیر، پیشین، ج 9، ص 632) عزاداری حسینی پنهانی یا حتی غیر مستقیم در قالب مجالس سخنرانی و حدیث گویی ادامه یافت و به تدریج گسترش پیدا کرد و در شهرهای شرقی مثل قم، کاشان، مناطق مختلف خراسان و ماوراء النهر رواج یافت.» (عبدالجلیل رازی قزوینی، النقض، تحقیق محدث ارموی، تهران، ص 73- 370)
شاعران فارسی زبان، چون سخنوران عرب، به شعر رثایی و سوگ سروده های عاشورایی تمایل نشان دادند که این خود حاکی از وضعیت فرهنگی مردم در پذیرش ان و رواج اینگونه اشعار در جامعه بود. شاعرانی از اهل تشیع و سنت چون کسایی مروزی(م391ق)، حکیم ناصر خسرو بلخی(م481 ق)، سنایی غزنوی، ادیب صابر، خاقانی شروانی(م 595ق)، ظهیر فاریابی(م598 ق)، جلال الدین مولوی بلخی(م672 ق)، عطار نیشابوری(م 627 ق)، علاء الدوله منانی(م73 ق) و ده ها شاعر دیگر از جمله سیف فرغانی(نیمه دوم سده هفتم)، مردم را به برپایی عزاداری حسینی دعوت می کردند. سیف فرغانی در یکی از قصاید خود چنین آورده است
: ای قوم در این عزا بگریید / بر کشته کربلا بگریید
با این دل مرده خنده تا چند/ امروز در این عزا بگریید
فرزند رسول را بکشتند/ از بهر خدای را بگریید
از خون جگر سرشک سازید/ بهر دل مصطفی بگریید
وز معدن دل به اشک چون در/ بر گوهر مرتضی بگریید
با نعمت عافیت به صد چشم/ بر اهل چنین بلا بگریید
دل خسته ماتم حسینید/ ای خسته دلان هلا بگریید
در ماتم او خمش نباشید/ یا نعره زنید یا بگریید
تا روح که متصل به جسم است/ از تن نشود جدا بگریید
در گریه سخن نکو نیاید/ من می گویم شما بگریید
بر دنیی کم بها بخندید/ بر عالم پر عنا بگریید
بسیار درو نمی توان بود/ بر اندکی بقا بگریید
بر جور و جفای آن جماعت/ یک دم ز سر صفا بگریید
اشک از پی چیست تا بریزید/ چشم از پی چیست تا بگریید
در گریه به صد زبان ننالید/ در پرده به صد نوا بگریید
تا شسته شود کدورت از دل/ یک دم ز سر صفا بگریید
نسیان گنه صواب نبود/ کردید بسی خطا بگریید
وز بهر نزول غیث رحمت/ چون ابر گه دعا بگریید
(سیف الدین فرغانی، دیوان اشعار، به اهتمام و تصحیح ذبیح الله صفا، تهران: دانشگاه تهران، 1341، ص 7-176)
* عزاداری در نظامیه بغداد چنان که اشاره شد، در سده ششم، با همه تعصبات سلجوقیان و خلفای همزمان عباسی عزاداری حسینی نه تنها در میان شیعیان بلکه میان اهل سنت نیز ادامه یافت.
حتی در مواردی به درون مدرسه نظامیه که با هدف نشر اشعریگری و حتی کوبیدن تشیع به ویژه اسماعیلیه ساخته شده بود نفوذ کرد و عالمان بزرگ آن از جمله محمد بن عبدالله بلخی(م596ق) و علی بن حسین غزنوی که از خطیبان بنام بغداد بودند در مدرسه نظامیه به عزاداری پرداختند
يکشنبه 18/12/1387 - 15:25
دعا و زیارت
مقالات
بزرگان جهان از امام حسین(ع) می گویند
موریس دو کبری، اندیشمند فرانسوی:
پیروان حسین(ع) به واسطه عزاداری حسین می دانند که پستی و زیردستی استعمار و استثمار را نباید قبول کنند زیرا شعار پیشرو و آقای آنها تن ندادن زیر بار ظلم و ستم بود.
دیکنز چارلز:
اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته های دنیایی خود بود من نمی فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند. پس عقل چنین حکم می کند که او فقط به خاطر اسلام فداکاری کرد.
جرجی زیدان، نویسنده لبنانی:
پس از رحلت پیامبر(ص)، حب جاه و مال بر فضائل اخلاقی فائق آمد و افکار و آرای آل علی(ع) در میان چنان مردمی بی اثر ماند. چنانکه مردم کوفه به خاطر جاه و مال بیعتی را که با امام حسین(ع) بسته بودند در هم شکستند و به این نیز اکتفا نکرده و او را کشتند.
توماس مان، متفکر آلمانی:
اگر بین فداکاری مسیح و حسین(ع) مقایسه شود حتماً فداکاری حسین پرمغزتر و باارزش تر جلوه خواهد نمود. زیرا مسیح روزی که آماده برای فدا شدن گردید زن و فرزند نداشت و در فکر آنان نبوده که بعد از او به چه سرنوشتی دچار خواهند آمد. امام حسین(ع) زن و فرزند داشت و بعضی از آنها کودک خردسال بودند و احتیاج به پدر داشتند.
کورت فریشلر، مورخ بزرگ آلمانی:
امام حسین(ع) در فداکاری قدم را از حدود فدا کردن خود برتر نهاد و فرزندانش را هم فدا کرد.. تصمیم ثابت حسین(ع) برای فداکاری مطلق نه ناشی از لجاجت بود نه معلول هوا و هوس و او با پیروی از عقل مصمم شده بود که به طور کامل فداکاری کند تا اینکه مجبور نشود بر خلاف عقیده و آرمان والای خود به وسیله سازشکاری با یزید بن معاویه و زندگی ادامه دهد. می دانیم که حسین(ع) خود را برای کشته شدن آماده کرده بود. و او عزم داشت خویش را فدا نماید چرا توقف نکرد تا به قتلش برسانند و چرا دائم اسب می تاخت و شمشیر می انداخت... حسین(ع) دست روی دست گذاشتن و توقف برای کشته شدن را دور از مردانگی و جهاد در راه عقیده و آرمان خود می دانست. در نظر حسین(ع) در همانجا توقف کردن و گردن بر قضا دادن تا این که دیگران نزدیک شوند تا او را به قتل برسانند خودکشی محسوب می شود. یک مرد دلیر و با ایمان خودکشی نمیکند.
توماس کارلایل، دانشمند بزرگ انگلیسی:
بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم این است که حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنان با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق و باطل روبرو می شوند اهمیت ندارد. پیروزی حسین(ع) با وجود اقلیتی که داشت موجب شگفتی من است.
منبع: جام جم 2/ 12/ 84
يکشنبه 18/12/1387 - 15:23