• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 805
تعداد نظرات : 920
زمان آخرین مطلب : 4392روز قبل
خاطرات و روز نوشت

آیا می دانید هاله شما چه رنگی است؟

در صورتیكه تاریخ تولد شما در:
اول فروردین ماه باشد سیاه هستید
بین دوم فروردین تا 11 فروردین باشد ارغوانی هستید
بین 12 تا 21 فروردین باشد. شما سرمه ای است
بین 22 فروردین تا 31 فروردین باشد نقره ای هستید.
بین یكم اردیبهشت تا 10 اردیبهشت باشد سفید هستید.
بین 11 اردیبهشت تا 24 اردیبهشت باشد شما آبی هستید.
بین 25 اردیبهشت تا سوم خرداد باشد شما طلائی رنگ هستید.
بین 4 خرداد تا 13 خرداد باشد شما شیری رنگ هستید.
بین 14 خرداد تا 23 خرداد ماه باشد شما خاكستری هستید.
بین 24 خرداد تا دوم تیر ماه باشد شما رنگ خرمائی هستید.
سوم تیر ماه باشد رنگ شما خاكستری است.
بین 4 تیر ماه تا 13 تیر ماه باشد شما قرمز هستید.
بین 14 تیر ماه تا 23 تیر ماه باشد شما نارنجی هستید.
بین 24 تیر ماه تا سوم مرداد ماه باشد شما زرد هستید.
بین 4 مرداد ماه تا 13 مرداد باشد شما صورتی هستید.
بین 14 مرداد تا 22 مرداد باشد شما آبی هستید.
بین 23 مرداد تا یكم شهریور باشد شما سبز هستید.
بین 2 شهریور تا 11 شهریور باشد شما قهوه ای هستید.
بین 12 شهریور تا 21 شهریور باشد شما كبود رنگ هستید.
بین 22 شهریور تا 31 شهریور باشد شما لیموئی هستید.
متولدین یكم مهر ماه زیتونی هستند.
بین 2 مهر تا 11 مهر ماه ارغوانی هستید.
بین 12 مهر تا 21 مهر ماه شما رنگ سرمه ای دارید.
بین 22 مهر ماه تا یكم آبان ماه شما نقره ای هستید.
بین 2 آبان تا 20 آبانماه باشد شما سفید هستید.
بین 21 آبانماه تا 30 آبانماه باشد رنگ شما طلائی است.
بین یكم آذر ماه تا 10 آذر ماه باشد شما شیری رنگ هستید.
بین 11 آذر ماه تا 20 آذر ماه باشد شما خاكستری هستید.
بین 21 آذر تا 30 آذر باشد شما خرمائی رنگ هستید.
متولدین اول دیماه نیلی رنگ هستند.
بین دوم دی ماه تا 11 دی ماه باشد رنگ شما قرمز است.
بین 12 دی ماه تا21 دی ماه باشد شما نارنجی هستید.
بین 22 دی ماه تا 4 بهمن ماه باشد شما زرد هستید.
بین 5 بهمن تا 14 بهمن ماه باشد شما صورتی هستید.
بین 15 بهمن تا 19 بهمن ماه باشد شما آبی هستید.
بین 20 بهمن تا 29 بهمن ماه باشد شما سبز هستید.
بین 30 بهمن تا 9 اسفند ماه باشد شما قهوه ای هستید.
بین 10 اسفند تا 20 اسفند باشد شما كبودی رنگ هستید.
بین 21 اسفند تا 29 اسفند باشد لیمویی هستید...

قرمز
با نمك و دوستداشتنی، مشكل پسند اما همیشه عاشق.......و اینطور بنظر میرسد كه مورد محبت نیز باشید. با روحیه و بشاش اما در همان زمان میتوانید بد اخلاق هم شوید قادرید با مردم بسیار خوب و با ملاطفت برخورد كنید و این همان عشقی است كه میتواند در راهی كه در پیش دارید
همراهتان باشد آدمهایی را كه راحت صحبت میكنند دوست دارید این آدمها
باعث میشوند احساس راحتی بیشتری داشته باشید.

شیری رنگ
اهل رقابت و بازی دوست. دوست ندارد ببازد ولی همیشه بشاش است. شما قابل اعتماد و امین هستید و خیلی علاقه دارید وقت خود را بیرون بگذرانید، با دقت عشقتان را انتخاب میكنید و بسادگی عاشق نمی شوید اما وقتی او را یافتید تا مدتهای طولانی دوستش خواهید داشت.

نیلی
شما بیشتر متوجه نگاهتان هستید و استانداردهای بالائی در انتخاب عشق دارید. هر راه حلی را با دقت و تفكر انتخاب می كنید و بسیار بندرت مرتكب اشتباه احمقانه میشوید دوست دارید رهبر باشید و به راحتی می توانید دوستان جدید پیدا كنید.

خاكستری
جذاب و فعال هستید، شما هرگز احساستان را پنهان نمی كنید و هر آنچه را كه درونتان است آشكار می سازید. اما ضمنا میتوانید خودخواه هم باشید. می خواهید مورد توجه باشید و نمی خواهید بطور نا برابر با شما برخورد شود. میتوانید روز مردم را روشن كنید. شما میدانید در زمان مناسب چه بگویید و خوش اخلاق هستید.

سبز
خیلی خوب با افراد تازه كنار می آیید. در واقع آدم خجالتی ای نیستی اما گاهی اوقات با كلماتت به عواطف مردم آسیب می رسانید. دوست دارید تا مورد توجه و علاقه كسی باشید كه دوستش دارید ولی اغلب تنهایید و به انتظار فرد مورد نظرت می مانید.


طلائی
شما میدانید چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است. آدم بشاشی هستید و زیاد بیرون میروید. بسیار سخت میتوانی فرد مورد نظرت را پیدا كنی اما وقتی او را یافتی تا سالیان متمادی دوباره عاشق نمی شوی.

صورتی
شما همواره در تلاشید تا در هر چیزی بهترین باشید و دوست دارید به سایرین كمك كنید. اما بسادگی قانع نمی شوی. دارای افكاری منفی هستید و در جستجوی عشقی شورانگیز مانند آنچه در قصه هاست هستید.

زرد
شما شیرین و بیگناهید ، مورد اعتماد بسیاری از مردم ، و دارای رهبریتی قوی در ارتباطاتتان هستید. شما خوب تصمیم میگیرید و انتخاب درستی در زمان مناسب می گیرید. همواره در افكار داشتن روابط عاشقانه بسر می برید.

خرمائی
باهوشید و میدانید چه چیزی درست است. میخواهید همه چیز را مطابق میل خود كنید كه گاهی میتواند بدلیل عدم توجه به نظر دیگران مشكل ساز باشد. اما در مورد عشق صبور هستید. وقتی فرد مورد نظرتان را یافتید برایتان دشوار است فرد بهتری پیدا كنید.

نارنجی
در مقابل اعمالتان مسئولیت پذیر هستید، می دانید چگونه با مردم رفتار كنید. همواره اهدافی برای دستیابی به آنها دارید و حقیقتا برای رسیدن به آنها تلاش میكنید ، فردی آماده رقابت هستید. دوستانتان برایت بسیار مهم هستند و قدر آنچه را كه دارید میدانید، گاهی اوقات واكنشتان زیادی شدید است و علت آن نیز احساساتی بودنتان است.

ارغوانی
اسرار آمیز هستید، بهیچوجه خودخواه نیستید ، زود و آسان نظرتان جلب میشود. روزتان با توجه به خلقتان میتواند غمگین یا خوش باشد. بین دوستان محبوب هستید اما میتوانید دست به عمل احمقانه ای نیز بزنید ، بسادگی امور را فراموش میكنید. بدنبال شخصی هستید كه قابل اعتماد باشد!!!

لیموئی
آرام هستید، اما بسادگی عصبانی می شوید. به آسانی حسادت می ورزید و در مورد چیزهای كوچك اعتراض میكنید، نمی توانید به یك كار بچسبید اما دارای شخصیتی هستید كه اعتماد و علاقه همه را جلب میكند.

نقره ای
خیال پرداز و بامزه اید ، دوست دارید چیز های جدید را بیازمایید. علاقه دارید خود سازی كنید و بسادگی می آموزید، براحتی میتوان با شما صحبت كرد و شما نصایح خوبی میدهید. وقتی موضوع دوستی است متوجه میشوید نمی توان به كسی اعتماد كرد، اما وقتی دوستان واقعی خود را یافتید تا پایان عمر به آنها اعتماد میكنید.

سیاه
شما یك مبارز هستید و دارای انگیزه اید. اما تغییر در زندگی را نمی پسندید. زمانی كه تصمیمی گرفتید، روی تصمیمتان تا مدتها پای می فشارید. زندگی عشقی شما نیز توام با مبارزه است و مثل همه نیست.

زیتونی
شما روشن قلب و آدم گرمی هستید. همراه خوبی برای فامیل و دوستانید. خشونت را نمی پسندید و میدانید چه چیزی درست است. شما مهربان و بشاش هستید اما بسادگی به مردم حسادت نورزید.


پنج شنبه 23/8/1387 - 15:5
محبت و عاطفه
تابلو دستان دعا كننده


این داستان واقعی است و به اواخر قرن 15 بر می گردد.
در یك دهكده كوچك نزدیك نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می كردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر كار سختی كه در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می كردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند كه پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.
یك شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای كار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می كرد تا در آكادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری كه تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می كرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یك شنبه در یك كلیسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناك جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی كار كرد تا برادرش را كه در آكادمی تحصیل می كرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت كند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اكثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود.
وقتی هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال یك ضیافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یك نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی كه او را حمایت مالی كرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف كرد و چنین گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت میكنم.
تمام سرها به انتهای میز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی كه اشك هایش را پاك می كرد به انتهای میز و به چهره هایی كه دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ‌ببین چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شكسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می كنم، به طوری كه حتی نمی توانم یك لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو كار كنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...

بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد. هم اكنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر قلمكاری ها و آبرنگ ها و كنده كاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری میشود.
یك روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را كه به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر كشید. او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری كرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهكار كردند و كار بزرگ هنرمندانه او را ""دستان دعا كننده"" نامیدند.
اندیشه كنید و به خاطر بسپارید كه مسلما رویاهای ما با حمایت دیگران تحقق می یابند.
پنج شنبه 23/8/1387 - 15:4
دانستنی های علمی
آیا می دانید هاله شما چه رنگی است ؟ و یك داستان واقعی زیبا

1- قهوه ای
فعال و ورزشكارید ، برای دیگران مشكل است كه به شما نزدیك شوند. زمانی كه متوجه میشوید نمی توانید به چیزی كه میخواهید دستیابید ،‌ بسادگی تسلیم شده آنرا رها میكنید.

آبی
اتكا به نفس كمی دارید و خیلی ایرادی هستید. هنرمند هستید و دوست دارید عاشق شوید ، اما میگذارید عشقتان از دستتان برود چون در این مورد از مغزتان فرمان میگیرید نه از قلبتان.

سرمه ای
شما جذابید و عاشق زندگی خود هستید ، نسبت به همه چیز دارای احساسی قوی هستید و خیلی زود گیج میشوید زمانی كه از دست شخص یا اشخاصی عصبانی می شوید برایتان مشكل است آنها را ببخشید.

سفید
شما آرزو و اهدافی در زندگی دارید زود حسادت می ورزید نسبت به دیگران متفاوت و گاهی اوقات عجیب هستید اما همه این حالت شما را دوست دارند.

كبود
احساسات شما بسادگی و ناگهانی تغییر میكند اغلب تنها هستید ، مسافرت را دوست دارید. انسان صادقی هستید ولی حرف مردم را زود باور میكنید. یافتن عشق برای شما سخت است و گمگشته عشق هستید....
پنج شنبه 23/8/1387 - 15:3
طنز و سرگرمی
امروز هم دوتا مطلب خواندنی داریم حتما بخونید جالبه !

1- دلایلی برای افتخار كردن مردان و زنان به خود

20دلیل محكم و منطقی برای اینکه به مرد بودن خود افتخار کنید :

1. نام خانوادگی بچه هایتان تابع نام خانوادگی شما است.

2. مدت زمان مکالمه ی تلفنی شما حد اکثر 30 ثانیه است.

3. برای یک مسافرت یک هفته ای تنها یک ساک کوچک دستی نیاز دارید.

4. درب تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز می کنید.

5. دوستان شما توجهی به کاهش یا افزایش وزن شما ندارند.

6. جنسیت شما در موقع استخدام مطرح نیست.

7. لازم نیست کیفی پر از وسایل بی استفاده را همه جا به دنبالتان بکشید.

8. ظرف مدت 10دقیقه میتوانید حمام کنید و برای رفتن به مهمانی آماده شوید.

9. همکارانتان نمی توانند اشك شما را در بیاورند.

10. اگر در 34 سالگی هنوز مجرد هستید احدی به شما ایراد نمی گیرد.

11. رنگ اجزای صورت شما در هر صورت طبیعی است.

12. با یک دسته گل می توانید بسیاری از مشكلات احتمالی را حل کنید.

13. وقتی مهمان به خانه ی شما می آید لازم نیست اتاق را مرتب کنید.

14. بدون هدیه هم میتوانید به دیدن تمام دوستان و آشنایان بروید.

15. می توانید آرزوی هر پست و مقامی را داشته باشید.

16. حداقل 20 راه برای باز کردن در هر بطری نوشابه ی داخلی یا خارجی بلد هستید.

17. ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشید.

18. در تقسیم ارث سهم بیشتری می برید.

19. احتمال مدیر شدنتان زیاد است.

20. می توانید چند زن داشته باشید.(احتیاط! معلوم نیست خوشبخت شوید)


20 دلیل محكم و منطقی برای اینکه به زن بودن خود افتخار کنید :

1. نام هر گل زیبایی كه در طبیعت است را روی شما می گذارند.

2. به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت كه لازم بود گریه می كنید و غم و غصه هایتان را در دل جمع نمی كنید تا سكته كنید.

3. آن قدر حرف برای گفتن دارید كه هرگز كم نمی آورید.

4. عشق و هنر ابداع شماست.

5. زیبایی مخصوص شماست.

6. همیشه جوانتر از سنتان هستید و هیچكس نمی داند شما چند ساله اید.

7. بهشت زیر پای شماست.

8. همیشه تمیز و نظیف هستید.

9. همیشه مقداری پول برای روز مبادا دارید كه جز خودتان هیچ كس از جای آن خبر ندارد.

10. مجبور نیستید خانه به خانه بروید و خواستگاری كنید مثل خانم ها در خانه می نشینید تا دیگران با كلی منت و خواهش و التماس و گل و هدیه به خواستگاری شما بیایند.

11. در همه جا حق تقدم با شماست.

12. هرگز از فرط خشم نعره نمی كشید و كبود نمی شوید و خون به پا نمی كنید.

13. ضعیف كش نیستید و دق و دلی رئیس اداره تان را در خانه خالی نمی كنید.

14. نصف بیشتر از صندلی های دانشگاه را شما تصاحب كرده اید.

15. به‌ جزئیات‌ زندگی‌ و رفتاری‌ با دقت‌ نگاه‌ می‌كنید و آنها را در حافظه‌ خود جای‌ می‌دهید.

16. درصد كاركنان زن نسبت به كل كاركنان در حال افزایش مستمر است.

17. میانگین عمرتان بیشتر از آقایان است.

18. موفقیت مردان مرهون زحمات شما است.

19. مردان از دامن شما به معراج می روند.

20. حرف آخر را همیشه شما می زنید.
------------------------------------------

2- خانمها خیلی باهوشند میگید نه بخونید !

خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.
بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند دشد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.
خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!
نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.
قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً صفحه را ببندید و ....
پنج شنبه 23/8/1387 - 15:2
خاطرات و روز نوشت

آدم به بنی آدم چگونه زیستن را آموخت و حسین وارث آدم به انسان چگونه مردن را .

دكتر علی شریعتی

پنج شنبه 23/8/1387 - 15:1
طنز و سرگرمی
اس ام اس ها و جوكهای بامزه :

اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟
خانم، چرا که آقا راه را گم می کند.

چرا مردها همیشه خوشحالند؟
چون آدم های بی خیال فقط می خندند.

چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند

شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟
شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد.

ورزش کنار دریای آقایون چیست؟
هر موقع خانمی را می بینند شکم هایشان را تو می دهند.

فرق بین نرخ اوراق بهادار با مردها در چیست؟
نرخ اوراق بهادار رشد می کند. 



دلیلی که مردها به مسائل کاری خود فکر نمی کنند ؟
1- فکری ندارند
2- کاری ندارند

آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
""کثیف"" و "" کثیف اما قابل پوشیدن ""

چه کسی می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 میلیون تومانی بخرد و یک سیستم صوتی 4 میلیون تومانی بر روی آن نصب کند ؟
تنها یک مرد .

یک خانم 35 ساله به بچه دار شدن فکر می کند، یک مرد 35 ساله به چیزی فکر می کند؟
به قرار گذاشتن با بچه ها .

شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید؟
زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند.


نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟
چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند .
پنج شنبه 23/8/1387 - 14:58
خاطرات و روز نوشت
معجزه باران یك داستان كوتاه خواندنی

آن روز یکی از گرم ترین روزهای فصل خشکسالی بود و تقریباً یک ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم، پرندگان یکی یکی از پا درمی آمدند و محصولات کشاورزی همه از بین رفته بودند، گاوها دیگر شیر نمی دادند، نهرها و جویبارها همه خشک شده بودند و همین خشکسالی باعث ورشکستگی بسیاری از کشاورزان شده بود. هر روز شوهرم به همراه برادرانش به طرز طاقت فرسایی آب را به مزارع می رساندند، خوب البتّه این اواخر تانکر آبی خریداری کرده بودیم و هر روز در محل توزیع آب، آن را از جیره مان پر می کردیم. اگر به زودی باران نمی بارید، ممکن بود همه چیزمان را از دست بدهیم و در همان روز بود که درس بزرگی از همیاری گرفتم و با چشمان خود شاهد معجزه ای بودم.

وقتی در آشپزخانه مشغول تهیّه ی ناهار برای شوهر و برادر شوهرهایم بودم""بیلی"" پسر 6 ساله ام را در حالی که به سمت جنگل می رفت دیدم. او به آسوده خیالی یک کودک خردسال نبود. طوری قدم برمی داشت مثل این که هدف مهمی دارد. من فقط پشت او را می دیدم امّا کاملاً مشخص بود که با دقّت بسیار راه می رود و سعی می کند تا جای ممکن تکان نخورد. هنوز چند دقیقه ای از ناپدید شدنش در جنگل نگذشته بود که با سرعت به سمت خانه برگشت. من هم با این فکر که هر کاری که انجام می داده دیگر تمام شده به درون خانه برگشتم تا ساندویچ ها را درست کنم. لحظه ای بعد او دوباره با قدم هایی آهسته و هدفمند به سمت جنگل رفت و این کار یک ساعت طول کشید. با احتیاط به سمت جنگل قدم برمی داشت و بعد با عجله به سمت خانه می دوید. بالاخره کاسه ی صبرم لبریز شد، دزدکی از خانه بیرون رفتم و او را تعقیب کردم. خیلی مراقب بودم که مرا نبیند. چون کاملاً مشخّص بود کار مهمی انجام می دهد و نمی خواستم فکر کند او را کنترل می کنم. دست هایش را دیدم که فنجانی کرده و در مقابل خود نگه داشته بود، خیلی مراقب بود تا آبی که در دستانش قرار داشت نریزد. آبی که شاید بیشتر از 2 یا 3 قاشق نبود.

هنگامی که دوباره به جنگل رفت، دزدکی به او نزدیک شدم، تیغ ها و شاخه های درختان با صورت او برخورد می کردند، اما هدف او خیلی خیلی مهم تر از این بود که بخواهد منصرف شود. هنگامی که خم شدم تا ببینم او چه کار می کند، با شگفت انگیزترین صحنه در عمرم مواجه شدم؛ چند آهوی بزرگ در مقابل او ظاهر شدند، سپس بیلی به سمت آن ها رفت. دلم می خواست فریاد بکشم و او را از آن جا فراری دهم اما از ترس نفسم بند آمده بود. بعد قوچی بزرگ را با شاخ هایی که نشان از مهارت خالق مطلق داشت، دیدم که به طرز خطرناکی به بیلی نزدیک شده بود، امّا به او صدمه ای نزد. حتّی هنگامی که بیلی دو زانو روی زمین نشست. تکان هم نخورد. روی زمین بچه آهویی افتاده بود و معلوم بود که از گرما و کم شدن آب بدن رنج می برد. بچه آهو سر خود را با زحمت بسیار بالا آورد تا آبی را که در دستان پسرم بود لیس بزند. وقتی آب تمام شد و بیلی بلند شد تا با عجله به سمت خانه برگردد، خودم را پشت یک درخت پنهان کردم تا مرا نبیند. هنگامی که به سوی خانه و به سمت شیر آبی که آن را مسدود کرده بودم می رفت، او را دنبال کردم. بیلی شیر آب را تا آخر باز کرد و قطره ها آرام آرام شروع به چکیدن کردند و او همان جا، در حالی که آفتاب به پشت او شلاق می زد، دو زانو نشست و منتظر ماند تا قطره های آبی که به آهستگی می چکیدند، دست های او را پر کند.

حالا موضوع برایم روشن شده بود. به خاطر آب بازی با شلنگ آب در هفته ی گذشته و سخنرانی مفصّلی که درباره اهمیّت صرفه جویی در مصرف آب از من شنیده، کمک نخواسته بود. تقریباً بیست دقیقه طول کشید تا دستان او پر از آب شد، وقتی که بلند شد و می خواست به جنگل برگردد، من درست در مقابل او بودم در حالی که چشمان کوچکش پر از اشک شده بود فقط گفت: من آب را هدر ندادم و به مسیر خود ادامه داد. من هم با یک دیگ کوچک آب که از آشپزخانه برداشته بودم به او پیوستم. هنگامی که رسیدیم، عقب ایستادم و به او اجازه دادم بچه آهو را به تنهایی سیراب کند، زیرا این کار او بود و خودش باید تمامش می کرد. من ایستادم و مشغول تماشای زیباترین صحنه زندگی ام یعنی سعی و تلاش برای نجات جان دیگری شدم. وقتی قطره های اشک از صورتم به زمین می افتادند، ناگهان قطره ها، بیشتر و بیشتر شدند. به آسمان نگاه کردم، گویی خود خداوند بود که با غرور و افتخار می گریست.

بعضی ها شاید بگویند که این فقط یک اتفاق بوده و این گونه معجزات اصلاً وجود ندارند و یا شاید بگویند گاهی اوقات باید باران ببارد. من نمی توانم با آن ها بحث کنم، حتّی سعی هم نمی کنم. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که باران، مزرعه ما را نجات داد. درست مثل عمل پسر بچه ای کوچک که باعث نجات جان یک آهو شد !


این شیوه ی خداوند است! آیا تا به حال شده جایی نشسته باشید و یک دفعه دلتان بخواهد برای کسی که دوستش دارید، کاری نیک انجام دهید؟
این شیوه ی خداوند است! او با شما صحبت می کند و می خواهد شما با او حرف بزنید. آیا تا به حال مستاصل و تنها شده اید، طوری که هیچ کس نباشد تا با او حرف بزنید؟
این شیوه ی خداوند است! آیا تا به حال اتفاق افتاده كه به کسی فکر کنید که مدّت هاست از او خبری ندارید سپس، بعد از مدّتی کوتاه او را ببینید یا تماس تلفنی از جانب او داشته باشید؟
این شیوه ی خداوند است! آیا تا به حال چیز خارق العاده ای را بدون این که آن را درخواست کرده باشید دریافت کرده اید در حالی که توانایی پرداخت هزینه آن را نداشته اید؟
این شیوه ی خداوند است! او از خواسته قلبی ما خبر دارد. آیا فکر می کنید این متن را تصادفی خوانده اید؟ نه این طور نیست. و اکنون این خداوند است كه در قلبتان حضور دارد!

به خداوند نگویید که چقدر توفان مشكلات شما بزرگ و سهمگین است... به توفان بگویید که خدای شما چقدر بزرگ و توانا است.
پنج شنبه 23/8/1387 - 14:57
خاطرات و روز نوشت
خدای بی كسی ها با تو باشد،
پناه اطلسی ها با تو باشد،
تمام لحظه های خوب یك عمر،
به جز دلواپسی ها با تو باشد

عالم رویا فرشته‌ای را دید که با یک دستش مشعل و با دست دیگرش سطل آبی را گرفته بود و در جاده‌ای روشن و تاریک راه می‌رفت.
جلو رفت و از فرشته پرسید: ""این مشعل و سطل آب را کجا می‌بری؟ ""
فرشته جواب داد: ""می‌خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب، آتش جهنم را خاموش کنم.
آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد...""

هان ای كوه بلند
ای سراپا همه بند
از تو این تجربه آموخته ام
كه نلرزد دلم از غرش سنگین زمان
وهراسی ندهد راه به دل از طوفان
كاه بودن ننگ است
كوه می باید بود

شعری در باب امام رضا ع :
هر شب در خیال خویش
ضریحت را
با آب دیدگانم غبارروبى مى كنم
و با نسیم
كبوتران ضریحت را
در دیدگانم
مجسم مى كنم
و بر گنبد طلایى ضریح تو
طواف مى گذارم
چشم هایم شیدا
براى یك لحظه
یك ثانیه
حضور صمیمى ات را
در ضریح ترسیم مى كند
و من
بى قرار مثل یك قطره حباب
رنگین ترین رؤیا و مجنون ترین مجنون
مى گردم
و از خطوط سبز تخیل
بر وادى عشق تو گام مى نهم
و در سفر به نزد تو
یا غریب الغربا!
حكایت هاى خسته جانم را بازگو مى كنم
و كبوتر ذهنم را
از حرم تنگناى خویش
بر وادى عشق تو رهسپار مى گردانم
پنج شنبه 23/8/1387 - 14:55
خاطرات و روز نوشت
بعضی چیزها خنده داره

چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!
چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!
چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!
چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و خطابه و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!
چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه و یا بخش از قرآن سخته اما خوندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!
چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزو کنیم اما به آخرین صفهای نماز جماعت تمایل داریم!
چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان خداوند در قرآن رو به سختی باور می کنیم!
چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!
چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی رو می شنوید دو برابر در مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!
خنده داره . اینطور نیست؟!
دارید می خندید؟
دارید فکر می کنید؟

این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاس گذار باشید که او خدای اعلی و دوست داشتنی است.

آیا این خنده دار نیست که وقتی که می خواید این حرفارو به بقیه بزنید خیلی ها رو از لیست خودتون پاک می کنید بخاطر اینکه مطمئنید که اونها به هیچ چی اعتقاد ندارند؟!!!

خنده داره؟ ...... نه تاسف آوره.
پنج شنبه 23/8/1387 - 14:54
خاطرات و روز نوشت
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم

خدا پرسید:""پس تو می خواهی با من گفتگو کنی"".
من در پاسخ گفتم:""اگر وقت دارید"".
خدا خندید:وقت من بینهایت است.
پرسیدم: چه چیز بشر تو را متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد:کودکیشان
اینکه انها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند
و بعد دوباره پس از مدتها ارزو می کنند باز کودک شوند.
اینکه انها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست اورند
و بعد پولشان را از دست می دهند تا سلامتی از دست رفته شان را باز جویند.
اینکه با اضطراب به اینده می نگرند و حال خویش را فراموش می کنند
بنا بر این نه در حال زندگی می کنند نه در اینده.
اینکه انها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند
و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیستند.
دستهای خدا دستانم را گرفت مدتی سکوت کردیم
و من دوباره پرسیدم:به عنوان پدر می خواهی کدام درسهای زندگی را فرزندانت بیاموزند؟
گفت:بیاموزند که انها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد
همه کاری که انها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب انها که دوستشان داریم
ایجاد کنیم
اما سالها طول می کشد تا ان زخم ها را التیام بخشیم
بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که به کمترین ها
نیاز دارد.
بیاموزند که ادمهایی هستند که انها را دوست دارند فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را
بیان کنند.
بیاموزند که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند و ان را متفاوت ببینند.
بیاموزند که کافی نیست که دیگران را فقط ببخشند بلکه خود را نیز باید ببخشند.
من با خضوع گفتم:از شما به خاطر این گفتگو سپاسگزارم.
ایا چیز دیگری هست که دوست دارید به فرزندانتان بگویید؟
خداوند لبخند زد و گفت:
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم <<همیشه>>
پنج شنبه 23/8/1387 - 14:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته