• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 222
تعداد نظرات : 126
زمان آخرین مطلب : 5504روز قبل
خانواده

بغضي شكست باز تمام ترانه ام

من ماندم و سكوت و غم جاودانه ام

دريا! اسير ورطه ي مرداب ها شدم

پهلو گرفت كشتي شب در كرانه ام

با موج بغض هاي گلويم چه كرده اي؟

آخر براي گريه چرا بي بهانه ام؟

هر روز با فريب به دل گويم اي عزيز

من نيز چون هواي غزل عاشقانه ام

اينك منم مسافر شهر ستاره ها

با كوله بار درد غروبي به شانه ام

يك شب بيا به كلبه ي من هم سري بزن

يك لقمه هست نان و پنيري به خانه ام

سه شنبه 22/8/1386 - 10:37
خانواده

اي بغض كهن موج، خروش اثرت كو؟

خاكستر آتشكده ي چشم ترت كو؟

من همدم يلدايي شب هاي تو بودم

اي شب كه تو كشتي دل ما را سحرت كو؟

افسانه ي سيمرغ شدي اوج گرفتي

اما خودمانيم بگو بال و پرت كو؟

در جاده ي تنهايي شب همقدمي باز

اي شبرو يلدايي غم همسفرت كو؟

 

چهارشنبه 16/8/1386 - 19:21
خانواده

رفتيم تا حوالي آغاز فصل زرد

تا انتهاي نقشه ي جغرافياي درد

رفتيم بي خبر كه بيابيم خنده را

در چهره ي تكيده و بي روح هر چه مرد

پاييز از حوالي تن هايمان گذشت

باور كنيد شاهدمان چهره هاي زرد

رفتيم بي صدا ولي آخر ببين رفيق

با ما كه اين زمانه خوب تا نكرد

روزي كسي كه مرثيه ها خواند و رفت گفت:

«ايمان بياوريم به آغاز فصل زرد»

سه شنبه 8/8/1386 - 20:27
خانواده

كفن كنيد مرا من شهيد زخم زبانم

و از غريب ترين فوج ساكنان جهانم

هنوز هم كه هنوز است، دل شكسته ترينم

شبيه برگ درختي ميان باد خزانم

شب است و برگ درختي نشسته بر سر و رويم

بيا ستاره دعا كن كه تا سپيده نمانم

شما كه دشنه به دستيد و مي رويد بياييد

كفن كنيد مرا من شهيد زخم زبانم

جمعه 4/8/1386 - 20:30
خانواده

از ارتعاش سكوتم، شكست فريادم

ببين دو چشم خمارين، خرابه آبادم

نمي شناسيم اي دشت بيستون ديگر

من آخرين تپش نبض و قلب فرهادم

من آن قناري غمگين فصل پاييزم

كه با كرشمه ي چشمي خمار جان دادم

شكستني شده ام روزگار، اما اي...

بدان هنوز به جايم، ز پا نيفتادم

به قول حافظ شيرين سخن «برو واعظ

كه سالهاست من از هفت دولت آزادم»

سه شنبه 1/8/1386 - 19:35
خانواده

وقتي غروب بر دلم آوار مي شود

غم باد مي كند وَ تلمبار مي شود

در روز شكل سايه ام و شب چو لاشه ها

روز و شبم عجيب چه تكرار مي شود

هر روز از مقابل خود رد شدم ولي

تصوير من در آينه انكار مي شود

روحم ميان هلهله ي باد ها گم است

جسمم به دست سايه گرفتار مي شود

وقتي كه قاه قاه چنين گريه مي كنيد

دنيا هميشه بر سرم آوار مي شود

دنيا به روي شانه ي توفان نشسته است

انسان كدام ثانيه بيدار مي شود؟؟

 

شنبه 28/7/1386 - 18:57
خانواده

هيچ مي داني چرا چون موج

                      در گريز از خويشتن پيوسته مي كاهم؟؟؟

   زانكه بر اين پرده ي تاريك

                                اين خاموشي نزديك

            آنچه مي خواهم، نمي بينم

         آنچه مي بينم، نمي خواهم

شنبه 28/7/1386 - 18:49
خانواده

هر دوست كه دم زد از وفا دشمن شد

شنبه 28/7/1386 - 18:46
خانواده

ز دنيا سهم ما غم خوردن آمد

شنبه 28/7/1386 - 18:45
خانواده

غرق گناه گشتم و رفتم به سوي دشت

اميد توبه نيست كه آب از سرم گذشت

هر چند پشيمان شدم از آن گناه ليك

با هر گناه نور دلم ناپديد گشت

جمعه 20/7/1386 - 21:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته