• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 238
تعداد نظرات : 206
زمان آخرین مطلب : 4694روز قبل
شعر و قطعات ادبی

شب آرامی بود

 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم 

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

!!!هیچ

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

 

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری

چهارشنبه 31/1/1390 - 10:58
سخنان ماندگار
وقتی کسی ناراحتت می کنه 42 تا ماهیچه استفاده میشه تا اخم کنی! اما فقط 4 تا ماهیچه لازمه که دستت رو دراز کنی و بزنی پس کلش
چهارشنبه 31/1/1390 - 10:53
سخنان ماندگار

کارهای نیک

 

 این مطلب، نوشتهای کوتاه و در عین حال جذاب است که دالایی لاما برای سال 2008 تنظیم کرده است.
 خواندن و اندیشیدن در این مطلب بیش
تر از یکی دو دقیقه وقت نمیگیرد. متن باید حداکثر ظرف 96 ساعت از دستان شما به دیگری برسد. در آن صورت، شما خبری بس خوش دریافت خواهید کرد. این قانون برای همگان صادق است؛ با هر دین و مذهب و طرز فکری؛ حتی اگر شما اصلاً خرافاتی
نباشید و به این حرف
ها دل ندهید.


1-  به خاطر داشته باش که
 عشق
های سترگ ودستاوردهای عظیم، به
خطر کردن
ها و ریسکهای بزرگ محتاجاند.

2-  
وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.

3- این سه میم را از همواره دنبال کن:

* محبت و احترام به خود را
* محبت به همگان را

* مسؤولیتپذیری در برابر کارهایی که کردهای

4- به خاطر داشته باش دست
نیافتن به آنچه می
جویی، گاه اقبالی بزرگ است.

5- اگر می
خواهی قواعد بازی
 را عوض کنی، نخست قواعد را فرابگیر.

6-
به خاطر یک مشاجرهی کوچک،
 ارتباطی بزرگ را از دست نده.

7-  وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده
ای، گامهایی را پیاپی برای جبران
 آن خطا بردار.

8-  بخشی از هر روز خود را به
 تنهایی گذران.

9-  چشمان خود را نسبت به
 تغییرات بگشا، اما ارزش
های خود را
به
سادگی در برابر آنها فرومگذار.

10-  به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.

11-  شرافتمندانه بزی؛ تا هرگاه بیش
تر عمر کردی، با یادآوری
 زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی.

12-  زیرساخت زندگی شما، وجود
جوی از محبت و عشق در محیط خانه و
خانواده است.

13-  در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می
کنی و از او گله داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایههای قدیم نگیر.

14-   دانش خود را با دیگران در
میان بگذار. این تنها راه جاودانگی
است.

15-  با دنیا و زندگیِ زمینی بر سر مهر باش.

16-  سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفته
ای.

17-  بدان که بهترین ارتباط، آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما
به هم سبقت گیرد.

18-  وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه چیز را از دست داده
ای که چنین موفقیتی را به دست آوردهای.

19-  در عشق و آشپزی، جسورانه
دل را به دریا بزن.

 
اگر میخواهی زندگیات عوض شود، این ایمیل را به تمامی دوستانت ارسال کن

پنج شنبه 25/1/1390 - 19:34
سخنان ماندگار
 
1- به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد... به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...


2 - هوس بازان کسی راکه زیبا می بینند دوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند...



3- وقتی در زندگی به یک در بزرگ رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشود جای آن دیوار می گذاشتند...


4- آنچه که هستی، هدیه خداوند است و آنچه که خواهی شد، هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش. ..


5- شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آن نباشد...


6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید...


7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد به یاد بیاور که دریای آرام، ناخدای قهرمان نمی سازد. ..


8- هر اندیشه ی شایسته ای، به چهره انسان زیبائی می بخشد...



9- قابل اعتماد بودن ارزشمند تر از دوست داشتنی بودن است. ..



10- نگو: شب شده است. .. : بگو صبح در راه است

پنج شنبه 25/1/1390 - 19:30
سخنان ماندگار

لطفا از "لحظه" لذت ببرید

 

 

برای ناراحت بودن خیلی وقت داری ، پس چرا به فردا موکولش نكنی؟ "مارك فیشر"

 از امروز همه چیز را از نو آغاز کنیم.

برای رسیدن به موفقیت باید مثل زمان کودکی کنجکاو باشید."آنتونی رابینز "

به طبیعت برویم!

 

برای خودتان برای دل خودتان جشن بگیرید و شاد باشید!

 آرزوی آرامش، آرزویی فراگیر

 

کمی در زندگی خود رنگ جاری کنیم

 

به جزئیات بی توجه نباشیم کمی دقیق تر شویم.

چرا از زیبایی ها به سادگی  بگذریم و منتظر چیزی دیگر باشیم ؟

 

لذت یعنی چی؟یعنی کیف کردن از تمام چیزهای کوچک.

 

 

 

 

شما می توانید از نیویورک تا کالیفرنیا را با چراغ های اتوموبیل رانندگی کنید بدون اینکه نیاز داشته باشید تمام راه را ببینید.."راز "

 

 

دلتان برای هیجانات دوران کودکی تنگ نشده؟

 

 

 

 

تغییرات کوچک ایجاد کنیم! حداقل برای قابل تحمل تر کردن خیلی از چیزها

 

 

سلامت باشی  

 و

 

شاد و پر انرژی

دوست من

 

پنج شنبه 18/1/1390 - 18:42
شعر و قطعات ادبی

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هرکسی می خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار

خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

" خانه دوست کجاست؟ "

فریدون   مشیری

پنج شنبه 18/1/1390 - 18:37
اخلاق
یکی دیگر از کشورهایی که آثار شریعتی به خاطر زمینه های زبانی و دینی و فرهنگی و … در آنجا اشاعه یافت افغانستان بود . کشوری محروم و درگیر ستیزهای نژادی و قومی و زبانی و فرهنگی و قربانی طمع کاریهای قدرتهای جهانی و تحریکات توطئه آمیز منفعت طلبان منطقه ای . تصلب اسلام قشری و ترویج آن توسط جزم اندیشان منطقه ای از یک سوی و از سوی دیگر هجوم اندیشه های مارکسیستی ارتدکس با حمایت و یاریهای دولت وابسته به شوروی سوسیالیستی ، ذهن و روان مردم و نسل جوان و روشنفکر را دستخوش تعارضات حادی ساخته بود که بیرون آمدن از چنبره آن به راحتی میسر نبود .

imagesCAHC8K3O استقبال از آثار شریعتی در افغانستان | http://shariati.nimeharf.com

 

 

شریعتی که نقد سنت و تجدد و بالمآل فراروی از این دو را نشانه رفته بود ، اندیشه اش می توانست با توجه به زمینه های فرهنگی و اشتراکات مذهبی مردم مسلمان افغانستان پاسخ مناسبی برای رفع تعارضات معرفتی نیروهای مستقل و آزاداندیش افغانی باشد . به گفته لطیف پدرام شاعر و روشنفکر افغانی :

حملات تئوریک و اندیشمندانه شریعتی بر ساختار متحجر روحانیت از یک سو و سرمایه داری غیر تولیدی از سوی دیگر و نیز قدرت سیاسی ( نظام کمونیستی ) که پا به میدان می گذارد تا این مثلث زر زور و تزویر را تکمیل کند . آنچه خود شریعتی تیغ و طلا و تسبیح و یا قارون و فرعون و بلعم باعورا می نامد در کوران گسترش حرکتهای جمعی و گاه مسلحانه و چریکی سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴ به جدیت مورد توجه جریانهای روشنفکری افغانستان واقع شد . شریعتی به عنوان یک متفکر پیشرو مسلمان پیوسته دغدغه دین داشت اما شگفت انگیز است که در جریان این سالهایی که من از آن سخن می گویم این دین داران و جنبش مذهبی نبود که شریعتی را در افغانستان مطرح کرد . آثار شریعتی از هر راهی که رسید به وسیله چپ مستقل افغانستان مورد توجه قرار گرفت .

۱٫ همان ص ۲۹۴

۲٫ همان ص ۲۹۷

۳٫ آقای رنجبر تعریف می کردند : در پاکستان من پنجاه دانشجو داشتم روزی پرسیدم کدام یکی از شما با شریعتی آشنا هستید ؟ همگی گفتند : آشنا هستیم . جعفری ص ۷۹   

 

آثار شریعتی بر خلاف معمول چه در آستانه ی کودتای روسی سال ۱۳۵۷ و چه بعد از آن دست کم در میان حلقات بالای ” سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ” و ” سازمان فدایی ” که هر دو مارکسیست لنینیست بودند با دلگرمی و جدیت خوانده می شد . به نظر من زبان شریعتی که مجلای روح نورانی ایثار و جان باختگی مخلصانه شریعتی برای آزادی و انسانیت بود زمینه نفوذ افکار او را در میان جوانان اندیشمند افغانستان هموار کرد۱ .

مطالعه آثار شریعتی در افغانستان و در بین برخی محافل مذهبی موجب ان شد که هم گرایشهای خشونت گرا به مذهب تعدیل و تلطیف شوند و هم زمینه برای بروز احیاگری و اصلاح دینی در ان خطه فراهم شود :

بعد از سال ۱۳۵۷ بود که شریعتی مورد توجه جوانان آزادی خواه و مسلمان شیعه افغانستان قرار گرفت . ولی رشد اندیشه های دکتر در این جامعه سریع و یگانه بود . جون به هر حال مخاطب الفت درونی بیشتری نشان می داد . در این سالها بود که بر احزاب و گروه ها و تشکیلات شیعی افغانستان اثر گذارد و حتی گروه ها و احزابی مثل ” نصر ” و ” مستضعفین ” ( احزاب روشنفکر شیعه ) تحت تاثیر افکار شریعتی شکل گرفتند . از این جهت شریعتی نقش معلمی خود را در تقویت این حرکتها نیز ایفاد کرد و چه بسا باعث تلطیف آنها از خشونت و تحجر به نفع احیا و اصلاح فکر دینی مدرن گردید۲ .

 تاثیر اندیشه های شریعتی بر محافل مارکسیستی افغانستان

اندیشه شریعتی ظرفیت بالایی در پاسخگویی به مسائل و معضلات فراروی جوامع اسلامی از خود نشان داد تا جایی که تکیه بر آرا و افکار او در محدوده محافل مذهبی و روشنفکران دیندار باقی نماند و به خاطر جوهره معنوی و رهایی بخش ان که برگرفته از سرچشمه های ایمانی و انسانی بود توانست در محافل مارکسیستی افغانستان هم نفوذ و رسوخ نماید و جوانان و روشنفکران سرخورده از مارکسیسم را به ایمان و معنویت و رهایی بخشی از دگمهای ایدئولوژیک و جزمهای ارتدکسی فرا بخواند و شعله امید و چراغ آرمانهای والا و انسانی را در افق و چشم انداز آن سرزمین محروم برافروزد . سندی از اداره امنیت داخلی بخش ضد جاسوسی خراسان درباره اقبال جوانان دانشگاهی و مارکسیستهای سرخورده از قرائتهای ارتدکسی و لنینیستی و مائوئیستی به معنویت اسلام گویای نفوذ افکار شریعتی در بین محافل چپ افغانستان است .

گرایش معنوی شریعتی به جهان و نیز ظرفیت زبانی او آنقدر گسترده و عمیق بود که می توانست فراتر از مرزها و محدودیتهای نژادی و زبانی و مذهبی و قومی و … پرواز کند . به گفته لطیف پدرام :

زبان شریعتی او را چنان بیان کرد که در افغانستان فراتر از بحث های شیعه و سنی و تاجیک و پشتون و ترک و بلوچ نگاهش کردند .

حتی مارکسیستها با الهام از اموزه های او به بازاندیشی و هویت فرهنگی و ایدئولوژیک دست می زدند :

مارکسیستها او را ناقد سرمایه داری قبول کردند و مسلمانان سنی او را منتقد دگمها و عقب ماندگیهای مذهبی ، یکی از بزرگترین و اندیشمندترین مارکسیستهای افغانستان مقاله کوتاه بازگشت خود را تحت تاثیر شریعتی در روزنامه بغلان Baglan نوشت که انعکاس گسترده ای در محافل چپ افغانستان داشت .

 ۱٫ برگرفته از سخنرانی پدرام در مراسم بیست و پنجمین سالگرد شریعتی در پاریس در سال ۱۳۸۱

۲٫ همان

من فکر نمی کنم روشنفکر جدی ، چه چپ کمونیست و چه مسلمان در افغانستان وجود داشته باشد و شریعتی را نخوانده باشد یا با شماری از مهمترین آثار او آشنا نباشد۱ . شاید بتوان از برخی جهات سیدقطب را با شریعتی مقایسه کرد۲ . ولی باز با قاطعیت می توان گفت که سید قطب در مقایسه با شریعتی بسیار محدود است . سید قطب تنها در محافل اخوان المسلمین خوانده می شود در حالی که شریعتی چهره محبوب برای طیف های مختلف روشنفکری افغانستان است .   

 

۱٫ به نظر می رسد توجه به آثار شریعتی در بین محافل مارکسیستی افغانستان بعد از فروپاشی شوروی و زیر سوال رفتن اعتبار برخی آموزه های ایدئولوژیک آن و نیز همسویی این تفکر با رژیم کمونیستی افغانستان و وابستگی آن به شوروی ، روشنفکران چپ افغانستان را بیش از پیش به مطالعه آثار شریعتی سوق داده است . به گفته لطیف پدرام : بعد از فروپاشی شوروی و پرسشهای نظری جدی که کمونیسم با آن مواجه شد بسیاری از روشنفکران چپ افغانستان که نقد و نظرها و پاسخهای دیگری در اختیار نداشتند به آثار شریعتی رجوع کردند . چون به هر حال می خواستند علیه ستم و استثمار مبارزه کنند . ولی خوب ایمان قلبی خود را از دست داده بودند و در آن می خواستند اسلحه دیگری در اختیار داشته باشند . در شریعتی چنین اسلحه فکری را پیدا می کردند . به هر حال به شریعتی رجوع کردند و بار دیگر مطالعه آثار شریعتی معرف ملی بودن ، مستقل بودن و در عین حال حفظ ارزشهای قبلی مثبت ، مدرن بودن و ضد سرمایه داری بودن تلقی شد . من می توانم لیست طولانی از مارکسیست لنینیستهایی را ارئه بکنم که به کلی تحت تاثیر افکار شریعتی از مارکسیسم بریدند و به همان اسلامی مراجعه کردند که شریعتی پیشنهاد می کرد یا تصویری یا تعریفی از ان داده بود . به نقل از سخنرانی لطیف پدرام به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد شریعتی در پاریس به سال ۱۳۸۱

۲٫ آقای دکتر حمید احمدی نیز در مقدمه کتاب شریعتی در جهان ضمن مقایسه اندیشه ها و آثار شریعتی با آرای متفکرانی مانند حسن النباء و سید قطب و ابوالعلا مودودی بر عمق و تاثیرگذاری اندیشه شریعتی نسبت به متفکران مزبور صحه می گذارد : علی شریعتی بی گمان یکی از موثرترین فعال ترین و پرعمق ترین متفکران تجدید حیات طلبی اسلامی معاصر به شمار می آید . آثار او در مقایسه با اندیشه ها و آثار حسن البناء سید قطب و مودودی و دیگر متفکران اسلامی غیر ایرانی ، بسیار پربارتر ، پویاتر و ژرف تر است و او بیشتر از همه آن نیازهای جامعه اسلامی و جوانان مسلمان معاصر را برای رویارویی با سلطه فرهنگی سیاسی ایدئولوژیهای غربی ( اعم از سرمایه داری و غیر سرمایه داری ) درک کرد ، و در راه افشای سلطه فرهنگی و تمدن غربی و شناساندن هویت اسلامی و اندیشه های پویا و انقلابی اسلام تلاش نمود . در واقع شریعتی با تسلط عمیقی که به ابعاد گوناگون ایدئولوژی اسلامی و نیز تمدن و فرهنگ غربی داشت بیشتر از متفکران نامبرده توانست در ارائه راه حل های پویا برای مقابله با سلطه فرهنگی – سیاسی بیگانه و شناساندن ابعاد مختلف اسلام موفق از کار درآید .

شریعتی و جبهه شمال افغانستان

علی در بین محافل مذهبی افغانستان و به ویژه در بین مجاهدان مسلمان جبهه شمال به رهبری ربانی و فرماندهی احمد شاه مسعود۱ به قدری آشنا و شناخته شده بود که بیشتر با عنوان دکتر از او یاد می شد ، همان عنوانی که در ایران و در بین محافل نزدیک به شریعتی به دلیل آشنایی و صمیمیت و درونی شدن اندیشه ها و افکارش از آن نام می بردند . لطیف پدرام شاعر و روشنفکر افغانی که از نزدیک در جریان تاثیر عمیق اندیشه های شریعتی بر مجاهدان مسلمان جبهه شمال به رهبری فرمانده احمد شاه مسعود بوده است می گوید :

در سال ۱۳۶۷ که من در پایگاه کوهستانی فرمانده احمد شاه مسعود قهرمان ملی افغانستان در (( فرخار ))۲ به سر می بردم آثار شریعتی به ویژه درسهای اسلام شناسی مشهد برای مجاهدین تدریس می شد . جالب این است که از بس همه با نام او آشنا بودند کسی نمی گفت علی شریعتی هنگام صحبت درباره او آثار او یا استفاده نقل قولی از او می گفتند : به قول دکتر . چقدر باید بحث شده باشد چقدر آشنایی باید وجود داشته باشد که میان صدها دکتر یک چنین اشاره ای به طرف بفهماند که منظور علی شریعتی است . مشخصا جوانان زیادی را در این پایگاه می شناختم که (( دکتر شناس )) بودند و جمله های بلندی از آثار او را ازبر داشتند . می توانم اسم ببرم : دکتر مهدی ، هاشمی ، سید حسن ، احمد شاه ، همایون عینی ، و بسیاری دیگر۳ .  

 ۱٫ احمد شاه مسعود قهرمان نبرد با اشغالگران روس معروف به شیره دره پنجشیر و یکی از مجاهدان خستگی ناپذیر علیه تاریک اندیشی و خشونت گرایی طالبان بود . وی دو روز قبل از جریان ۱۱ سپتامبر توسط دو خبرنگار وابسته به گروه متحجر طالبان ترور شد . یکی از خبرنگاران ایرانی که از نزدیک شاهد برنامه ها و کارهای احد شاه مسعود بوده است درباره میزان علاقه او به شریعتی می نویسد : کویر شریعتی را یک بار برایش فرستاده بودم . بصیر شاه برادرش می گفت شریعتی را بسیار دوست می دارد و من فقط کویر را . و او آن را باز می کرد و باغ آبزرواتوار شریعتی را می خواند . برگرفته از مقاله : شاعری کو تا مردی از تبار ما مرثیه ای بسراید ؟ نوشته شهاب الدین فرخ یار روزنامه نوروز شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۰   

۲٫ فرخار نام منطقه ای در ولایت تخار افغانستان

۳٫ نقل از سخنرانی لطیف پدرام در مراسم سالگرد شریعتی در پاریس

 

منابع :

کتاب  : طرحی از یک زندگی، پوران شریعت رضوی – (همسر دکتر علی شریعتی)

نشر الکترونیکی : وب سایت شریعتی در نیمه حرف.کام، اِنی کاظمی – (Shariati.Nimeharf.Com)

 

جمعه 12/1/1390 - 16:22
شعر و قطعات ادبی

ایمان بی عشق اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان اسارت در خود.

ایمان بی عشق تعصبی کور است و عشق بی ایمان کوری متعصب!

عشق بی ایمان های و هوایی است برای هیچ و عطشی است به سوی سراب و شتاب دیوانه واری است به سوی فریب و دروغی است که آن را نمیشناسی مگر به آن برسی و چون به آن برسی و چون به آن رسیدی همچون سایه ای موحوم محو می گردد و جز خاکستر یاس و بیزاری و نفرت بر جا نمی ماند.

عشق بی ایمان تا هنگامی هست که معشوق نیست و چون هست شد نیست میگردد.این عشق با وصال پایان میگیرد و آن عشق با وصال آغاز.

ایمان بی عشق همچون محفوظاتی است که در انبار حافظه محبوس است و علمی جامد و مرده است و با روح در نمی آمیزد و این است که عالمی پدید می آید جاهل و میبینیم که چه بسیارند و چه زشت،و ایمان بی عشق نیز زندانی است پر از زنجیر و غل و بند که روح را می میراند و دل را ویرانه می سازد و زندگی کلمه ای بی معنی میگردد و انسان لفظی مهمل و آثارش عبارت است از ریش و تسبیح و مهر نماز و انگشتر عقیق و طهارت دقیق و

وعشق بی ایمان،آثارش عبارت است از زیر ابرو برداشتن و قروغمزه استعمال کردن و رنگ های مختلفه به خود مالیدن و پشت چشم نازک کردن و اخم های مکش مرگ مادر مواقع خاصی حواله کردن و غیره که همه متوجه اسافل اعضا است و بس که قلمرو این عشق از این مرز نمی گذرد.

و اما ایمان پس از عشق!چه بگویم؟

همین ایمان بی عشق که موهوماتی زشت و بی روح و منجمد است و همین عشق بی ایمان که جوش و خروش و شر و شور های فصلی از زندگی اشت که با پیری یا ازدواج یا کم غذایی یا قرض یا پست اداری یا یک نامزد پولدار دیگری که پدری دارد حاجی و پا به مرگ منتفی میشود و چه میگوییم؟حتی در اوج طغیانش اگر توی خیابان زهرابت گرفت و ناراحتت کرد آن را فراموش میکنی.

_________

گفت گوهای تنهایی

جمعه 12/1/1390 - 16:21
شعر و قطعات ادبی

می دانم که تو را هیچ چیز به اندازه ی نصیحت آزار نمی دهد و این را نیز میدانم که پند و اندرز معلم باز از هر پند و اندرز دیگری تلخ تر و آزار دهنده تر است و من باید از گفتن سخنانی که به بیهودگی آن تا این حد مطمئنم خودداری می کردم اما امشب جز اندرز گفتن به تو راهی برایم نمانده است  و این را بدان ، بکوش تا روح پنهانی و نیاز شگفت و نیرومندی که در این جمله هست دریاببی که: این پندها نه تنها به خاطر صلاح توست که به خاطر نیاز من است ، مرا آرام میکند …

***

من در این کویر سوخته  ای که همچون سایه ی موهومی از دور می نمایم که راهی نامعلوم در پیش دارد و چشم در چشم افق دوخته و خسته و مجروح راه میپیماید به  فریب سرابی نیز نیازمندم

به چنین امیدهایی نیز محتاجم ، اگر اینها نباشد « می افتم » هنوز نمی خواهم بیفتم ، هنوز می خواهم بروم ، می دانم به آبی و آبادیی نخواهم رسید ، می دانم که خواهم افتاد و و در کنار راهی در این کویر تافته ی پهناور و غریب که در آن جز صدای نفس هایم را که به سختی از حلقومم بیرون می کشم و جز کوبه ی نبض هایم را که به خشم بر شقیقه هایم ، بر قفس استخوانی سینه ام می زند نمی شنوم .

روزی از روزها ، شبی از شب ها خواهم افتاد و خواهم مرد اما می خواهم هر چه بیشتر بروم تا هرچه دورتر بیفتم تا هرچه دیرتر بیفتم ، هر چه دیرتر و دورتر بمیرم ، نمی خواهم حتی یگ گام یا یک لحظه پیش از آنکه می توانسته ام بروم و بمانم ، افتاده باشم و جان داده باشم

تا کنون پند های من همه به خاطر ان بود که تو برایم بمانی  تا من بتوانم بمانم که تو هوای من شده بودی ، هوا ، میدانی چه می گویم ؟ نمیدانی!

آری تاکنون پند های من به خاطر ان بود که تو برای من بمانی تا من بمانم که تو هوای من شوی ، نامرئی ، همه جا ، حیات بخش . هوا ، هوایی که در فضای بیکرانه و خالی « بودن ِ»

من از آن پر گردد… اما … اما اکنون تو را پند می دهم به خاطر آنکه تو برای تو بمانی نه دیگر من که من نیستم . نه برای آنکه هوا شوی که من دیگر دم نخواهم زد…

***

فردا  ، اگر شنیدی که  دیگر باز نمی گردم ، اگر یقین کردی که همه چیز پایان یافت، ناگهان یک تصمیم بزرگ و معجزه اسا و قهرمانی بگیر . ناگهان ! بی کمترین تردید ، بی کمترین ضعف ، چنان که گویی جز این نمی توان  بود ، مثل اینکه ناگهان سقوط کرده ای  و جز سقوط هیچ تدبیری ، تردیدی ، تلاشی و خیالی نه تنها بی سود است بلکه غیر ممکن است ، آری یک تصمیم بزرگ و قوی و معجزه آسا و قاطع:

«من در این لحظه زاده شدم »، «من اکنون آغاز شدم»، «من بودن را شروع می کنم »

مگو من بودن را از سر می گیرم تا این احساس در تو جان نگیرد که تو پیش  از  این بوده ای .بگو من بودن را آغاز می کنم ، بهتر است بگویی « اکنون در این لحظه بودن در من آغاز شده است ». تا خود را از بودن جدا نیابی و و در برابر «بودن » یا « چگونه بودن » به تامل و تفکر و احیانا تردید نیفتی ، آن را یک حادثه ای تلقی کن که اتفاق افتاده است

آن روز همه چیز را رها کن ، هر کاری را فرو بگذار یک راست برو به خانه ات به اطاق خودت  به هر جا که بتوانی در آن چند ساعتی خودت باشی و خودت ، در خلوت خالی خودت بنشین ، آینه ای بردار با گرد خاکستر لکه ای بر ان بگذار مدتی بر ان نگاه کن ، آینه را همانگونه همانجا بگذار ، بنشین ، برخیز ، قدم بزن ، نزدیک شو ، دور شو ، بچرخ ، خود را به کارهای متفرقه سرگرم کن و در هر یک از این حالات و پایان کار و شروع کار دیگر به آینه و لکه اش نگاه کن جوری نگاه کن که احساس نکنی عمدا نگاه می کنی

بعد از اینکه چند ساعتی گذشت، ناگهان برخیز ، با یک تصمیم جلف و تند و قوی ، چنان که یک حادثه ی شگفت و مهمی ناگهان پدید آمده است و چنان که گویی از جا می پری برخیز به سرعت خود را به اینه برسان و در این حال سعی کن تا برایت بدیهی و مسلم شود که این اینه روح تو است . ذهن تو است ، وقتی درست این را احساس کردی با قوت و چیره دستی  و تسلط کامل لکه را با لبه ی آستینت پاک کن ، با یک بار و ان هم با دقت و قوت چنان که کمترین آثاری از آن نماند.

در این حال احساس کن که رها شده ای ، تمام شد . آغاز شدی  ، بودن در تو اغاز شد شخصی به نام ؟ متولد شد و دارد نفس می کشد ، احساس می کند ، برای اولین بار گرمی خورشید را حس می کندو با کمال تعجب می بیند که خورشید  طلوع کرده است و زمین و آسمان و درخت ها و آدم ها و دیوار ها و لباس های من و دست ها و موها و حتی خودکارم سبز م روشن شده است

آه! چه خوب ! باغچه ها را ببین ! شاخه ها را ! شکوفه ها را که چگونه شوق و شور شکفتن در درونشان می جوشد و بازشان می کند و لبخند اینده را بر لبانشان می شکوفاند

به! چه بوی    خوبی فضا را پر کرده است ، صبح با چه راحتی و سبکی و لطافتی نفس می کشد !

دارد مرا تعلیم می دهد ،

انسان ها ،انسان ها و انسان ها !

همه این چهره ها را تازه میبینم

نصیحت دکتر شریعتی درگفت گوهای تنهایی

 

جمعه 12/1/1390 - 16:20
شعر و قطعات ادبی
 من در برابر تو کیستم ؟ و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم توئی و خود را  اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم توئی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش توئی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش توئی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش توئی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش توئی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهائی که  انیسش توئی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی : نه ، هیچ کدام ! هیچ کدام ، این ها نیست ، چیز دیگری  است ، یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است و خدا آن را تازه آفریده است هرگز ، دو روح ، در دو اندام  این چنین با هم آشنا نبوده اند ، این چنین مجذوب هم و خویشاوند نزدیک هم و نزدیک هم نبوده اند … نه ، هیچ کلمه ای میان ما جایی نمی یابد … سکوت این جاذبه مرموزی را که مرا به اینکه نمی دانم او را چه بنامم چنین جذب کرده است  بهتر می فهمد و بهتر نشان می دهد .
جمعه 12/1/1390 - 16:19
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته