نظریات متعددی در پاسخ به این پرسش وجود دارد(1) كه مهمترین آنها عبارتند از:
1- پیامبر اسلامی به هیچ شریعتی عمل نكرده و پیرو هیچ دینی نبوده است.
2- ایشان پیرو دین مسیحیت بوده است.
3- ایشان پیرو دین حضرت ابراهیم (ع) بوده است.
4- پیروی دین خود (اسلام) بوده است.
اما
نظریه نخست را نمیتوان پذیرفت، زیرا اولاً حضرت پیش از بعثت به كارهای
مختلفی از قبیل عبادات، معاملات و سایر كارها میپرداخته و هرگز نمیتوان
پذیرفت كه این اعمال تابع هیچ یك از شرایع و ادیان آسمانی نبوده است.
علاوه بر این لازمه این قول این است كه مردم عادی متدین به دینی باشند ولی
پیامبر اسلام از هیچ دینی و آیینی در كارهای روزمره خود پیروی نكند.
اما
نظریه دوم نیز قابل قبول نیست، زیرا اگر ایشان تابع دین مسیحیت بودند
مسیحیان و دشمنان اسلام این مطلب را به رخ مسلمانان میكشیدند و میگفتند
كه پیامبر شما تا دیروز مسیحی بود و از دین ما پیروی میكرد، امروز آمده
ادّعای پیغمبری میكند و این سرزنش را آنقدر ادامه میدادند كه به گوش ما
نیز میرسید كما اینكه یهود به مسلمانان و پیامبر (ص) اعتراض میكردند و
میگفتند اگر تو پیغمبری پس چرابه سوی قبله ما (بیت المقدس) نماز میخوانی
و آنقدر این سخن را تكرار كردند تا موجب ناراحتی حضرت شدند، آنگاه به
دستور الهی، قبله مسلمانان از بیت المقدس به سمت كعبه تغییر كرد.(2)
نبودن چنین اعتراض و سرزنشی از سوی مسیحیان میتواند شاهد خوبی بر عدم تابعیت پیامبر اسلام از دین مسیحیت باشد.
ثانیاً:
فرضیه مذكور فرع بر این است كه جهانی و فرا منطقهای بودن دین مسیحیت ثابت
شود تا اینكه بگوییم این دین شامل تمام اقوام از جمله قوم عرب و سرزمین
مكه و اطراف آن بوده و در نتیجه پیامبر اسلام را تابع این دین بدانیم، و
اثبات چنین مطلبی كار آسانی نیست.(3)
ثالثاً: عمل به شریعت مسیح (ع) در
گرو آگاهی از احكام آن است و این آگاهی یا از طریق خواندن كتاب های مسیحیت
(از جمله انجیل) امكانپذیر است و یا از طریق معاشرت با مسیحیان. اما فرض
اول كه با امی بودن پیامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ایشان باطل است.
و امّا فرض دوم نیز صحّت ندارد چون حضرت در طول زندگی خود با مسیحیان
معاشرتی نداشته و در مكّه نیز اَحبار و رُهبانی وجود نداشتند كه پیامبر
بطور مستمر احكام دستورات دین مسیحیت را از آنها فرا بگیرد.
رابعاً:
تابع هر دینی - به حكم عقل - مقامش كمتر و پایینتر از مقام صاحب آن دین
است، و اگر فرض شود پیامبر اسلام تابع دین مسیح (ع) بوده لازمهاش برتری
عیسی (ع) بر پیامبر اسلام خواهد بود و حال اینكه این مطلب خلاف ضروریات
اسلام و مسلمین است زیرا ما معتقدیم كه پیامبر ما از تمامی انبیاء برتر و
مقامش والاتر است.
اما نظریه سوم را نیز نمیتوان پذیرفت زیرا قائلین
به این نظریه به برخی از آیات قرآن تمسك كردهاند كه دلالت آنها بر مدعای
مذكور ناتمام است. آیاتی مانند: «ثُمَ اُوحَینا اِلَیكَ اَنِ اتَّبَع
مِلَةَ اِبْراهیمَ حَنِیفاً وَ ما كانَ مِنَ المُشرِكینَ»؛(4)سپس به تو
وحی فرستادیم كه از آیین ابراهیم كه خالی از هرگونه انحراف بود و از
مشركان نبود، پیرو كن
و آیه:«قُلْ اِنَّنی هَدانی رَبّی اِلی صِراطٍ مُستَقیمٍ دیناً قیماً مِلَةَ اِبراهیمَ حنیفاً وَ ما كانَ مِن المُشرِكین»؛(5)
بگو
پروردگارم مرا به راه راست هدایت كرده، آیین پابرجا (و ضامن سعادت دین و
دنیا)، آیین ابراهیم، همان كسی است كه از آیین های خرافی محیط خود روی
گردانید و از مشركان نبود.
روشن است كه مراد از این آیات چیزی غیر از
دیدگاه سوم است؛ زیرا اولاً: این آیات شریفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط
به دین حضرت قبل از بعثت نیست.
ثانیاً: بر اساس معارف اسلامی در روایات
و غیر آنها دین حضرت ابراهیم پس از آمدن تورات موسی (ع) ترك شده كما اینكه
دین یهود پس از آمدن انجیل عیسی (ع) متروك و دین مسیحیت پس از آمدن قرآن
محمّد (ص) منقرض گشته است. پس حضرت نمیتواند تابع دینی باشند كه چند
مرحله قبل توسط ادیان دیگر ترك شده است.(6)
ثالثاً: مفسران گفتهاند كه
مراد از تبعیت حضرت از دین و ملت ابراهیم حنیف این است كه مشتركاتی در
احكام میان این دو دین وجود دارد كه منشأ ظهور آن دین ابراهیم (ع) است و
مراد از تبعیت پذیرفتن آن مشتركات در احكام است احكامی از قبیل: گرفتن
شارب و گذاشتن ریش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و دیه مرد و...(7)
تفسیرهای دیگری در مورد آیات یاد شده وجود دارد كه مجالی برای ذكر آنها نیست.(
پس
از ابطال سه نظریه مذكور مانعی برای پذیرفتن دیدگاه چهارم باقی نمیماند
یعنی این كه بگوییم حضرت قبل از بعثت از كامل ترین دین یعنی دین اسلام
پیروی میكرد اما احكام اسلام و وظایف خود را نه به صورت وحی آن چنان كه
از زمان بعثت به بعد دریافت میشد بلكه به صورتهای دیگر مانند الهامهای
قلبی، تحدیث (سخن گفتن با فرشته) و رؤیاهای صادق دریافت میكرد.(9)
امیرالمؤمنان
(ع) در این رابطه میفرماید: از روزی كه پیامبر از شیر گرفته شد خدا او را
با بزرگترین فرشته قرین و همراه ساخت تا به وسیله آن فرشته بزرگوارییها
را بپیماید و به نیكوترین اخلاق، آراسته گردد.(10)
بنابراین حضرت قبل
از بعثت، مراحلی از نبوت را دارا بوده و با جهان غیب به گونهای ارتباط
داشته است همان طور كه حضرت یحیی و حضرت عیسی (ع) در دوران كودكی به مقام
نبوت رسیده و با جهان غیب ارتباط داشتهاند.(11) آن گاه (پیامبر اسلام) در
چهل سالگی به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پیام خدا به مردم برانگیخته
میشود.
روایات متعددی این دیدگاه را تأیید میكند: آن كه حضرت
میفرماید: كنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین؛(12) من زمانی پیامبر بودم
كه آدم (ع) هنوز در میان آب و گل بود.
یهودیها به رسول خدا (ص) عرض
كردند: آیا شما از اول پیامبر نبودی؟ فرمود: بلی. گفتند: پس چرا در گهواره
سخن نگفتی و نطق نكردی همان گونه كه عیسی (ع) چنان كرد؟ فرمود: خداوند
متعال، عیسی را بدون پدر آفرید و اگر او در گهواره سخن نمیگفت، عذری برای
مریم نبود تا سرزنش دیگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد
شدهام.(13)
عدهای از بزرگان، نسبت به دیدگاه اخیر ادعای اجماع و اتفاق نظر شیعه را نمودهاند.(14)
منابع :
1- برای آشنایی با دیدگاههای دیگر در این زمینه مراجعه شود به بحارالانوار ، ج 18، ص 271.
2- بقره / 144 - 143.
3-
برای مطالعه بیشتر پیرامون جهانی بودن رسالت عیسی(ع) مراجعه شود به: استاد
جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن (قم، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ 4، 1413 ق)، ج
3، ص 73 به بعد.
4- نحل / 123.
5- انعام / 161.
6- محمد بن یعقوب كلینی، اصول كافی ، ج 2، ص 17.
7- آیت الله محمد مظفری، پرسشها و پاسخها ، ص 12.
8- ر.ک:بحارالانوار، ج 8، ص 276.
9- همان طوری كه در روایات آمده است مانند روایتی از امام باقر (ع) در بحار الانوار، ج 18، ص 266.
10- بحارالانوار، ج 18، ص 278.
11- مریم / 12 و 13.
12- بحارالانوار، ج 18، ص 278.
13- بحارالانوار، ج 18، ص 200.
14-محمد حسین مظفر، كتاب علم امام (ع)، ترجمه محمد آصفی ، ص 76 به بعد.
جهت
مطالعه بیشتر: منشور جاوید، آیت الله سبحانی، ج 7 ،ص 375 - 384؛ پرسشها و
پاسخها، آیت الله مظفر، ص 5 به بعد؛كتاب علم امام (ع)، محمد حسین مظفر،
ترجمه محمد آصفی، ص 76 به بعد.
الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل. " (اعراف/۱۵۷)
ایمان
و اعتقاد به پیامبران سلف یكى از اركان اعتقادى اسلام است كه در آیات
مكررى از قرآن مجید به آن اشاره شده است و تأكید شده كه مسلمانان باید به
تمام پیامبران خدا ایمان آورده و میان آنان تفاوتى قائل نباشند: «قولوا
آمنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الى ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و
یعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عیسى و ما اوتى النبیون
من ربهم لانفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون» (بقره/ ۱۳۵)
بگویید،
ما به خدا ایمان آوردهایم و به آنچه به ما نازل شده و به آنچه بر
ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه به موسى و
عیسى و پیامبران دیگر از طرف پروردگار داده شده است و ما هیچ فرقى میان
آنها نمىگذاریم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم. بنابراین، پیامبران یك
رشته واحدى را تشكیل مىدهند كه با همه اختلافات
فرعى و شاخهاى،
حامل یك پیام و وابسته به یك مكتب بودهاند. پیامبران پیشین مبشر پیامبران
پسین بوده و پسینیان مؤید و مصدق پیشینیان بودهاند.
قرآن مجید تصریح
مىكند كه خداوند متعال با پیمانى كه از همه انبیاى عظام گرفته، آنها را
مكلف كرده است كه وقتى پیامبرى آمد كه حقیقت آنها را تصدیق و كتابهایشان
را به گواهى درست شهادت داد، به او ایمان آورده و آن حضرت را یارى كنند:
«و اذ اخذ الله میثاق النبیین لما آتیتكم من كتاب و حكمة ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه» (آل عمران/ ۷۷)
هنگامى
كه خداوند پیمان مؤكد از پیامبران گرفت كه هرگاه كتاب و حكمت به شما دادم
سپس پیامبرى به سوى شما آمد كه آنچه را با شماست تصدیق مىكند، به او
ایمان بیاورید و او را یارى كنید.
امیرالمؤمنین (ع) در اولین خطبه
نهج البلاغه پس از اشاره به خلقت عالم و آدم چنین مىفرماید : «پس خداوند
پیغمبرانش را در میان مردم برانگیخت و ایشان را با فواصل معینى پى در پى
فرستاده تا از آنان عهد و پیمان خداوند را كه عمل بر وفق پیمان و فطرتشان
بود بخواهند و نعمت فراموش شده خداوند را كه توحید فطریشان است به یادشان
آورند و از راه تبلیغ با برهان و حجت با ایشان گفتگو كنند. و خداى تعالى
بندگان را از پیغمبر فرستاده شده، كتاب نازل شده، برهان قاطع و راه استوار
محروم نكرده است...»
پیامبرانى بودند از پیش كه نام پیغمبر آینده به آنان گفته شده و یا از بعد كه پیغمبر قبلى او را معرفى كرده است.
(چنان
كه قرآن مجید در سوره «صف» آیه ۶ ضمن تأیید توراة حضرت موسى (ع) توسط
عیساى مسیح (ع) مبعوث شدن حضرت محمد (ص) را نیز به امت خود بشارت داده
مىگوید: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیكم
مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا برسول یأتى من بعدى اسمه احمد...»)
البته
زمینه ظهور پیامبران از زمان هاى دور دست (از ازل) پیشبینى شده كه یك
سلسله حوادث تاریخى در طول زندگى انسانها موجب ظهور آنان در مقاطع مختلف
زمان گردیده است. به همین لحاظ است كه در منابع اسلامى اشاراتى هست كه
خلقت پیامبر عظیم الشأن اسلام منحصر به زمان تولد ظاهرى آن حضرت نبوده
بلكه وجود مقدسش سابقه در علم خداوندى دارد:
«كنت نبیا و آدم بین الماء و الطین»
(بحار الانوار، ج ۱۶، باب ۱۲، ص ۴۰۲، دار الكتب الاسلامیة، چاپ جدید، آخوندى، تهران . )
من پیغمبر بودم در حالى كه حضرت آدم (ع) بین آب و گل بود.
درباره
بشارات مربوط به انبیا باید دانست كه نامهایى كه پیامبران به آن خوانده
شدهاند كلا اسامى خاص نبوده بلكه آنان را گاهى به نام و گاهى به صفت
توصیف كردهاند، چنان كه قرآن كریم به هر دو شكل معرفى، درباره حضرت محمد
(ص) از نظر توراة و انجیل اشاره كرده است:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل ...» (اعراف/ ۱۵۷)
آنان كه پیروى مىكنند از پیامبر نبى امى كه نام و بشارت او را نزد خود در توراة و انجیل مىیابند.
ظاهر
آیه شریفه دلالت دارد بر اینكه صفات: رسول، نبى و امى براى حضرت محمد (ص)
در آن كتابها مكتوب و مدون است. و نیز قرآن گوید: «و اذ قال عیسى بن مریم
یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیكم مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا
برسول یأتى من بعدى اسمه احمد» . (صف/ ۶)
هنگامى كه عیسى بن مریم
به بنى اسرائیل گفت كه من همانا رسول خدا به سوى شما هستم و حقانیت كتاب
توراة را كه در مقابل من است تصدیق مىكنم و نیز شما را مژده مىدهم كه
بعد از من رسول دیگرى مىآید كه نامش احمد است.
محمد (ص) در تورات
قبلا
باید دانست كه هیچ یك از كتابهاى مذهبى ادیان گذشته به شكل اصلى خود باقى
نمانده و آن پاكى و خلوصى را كه در زمان ظهور نبى داشتهاند حفظ نشده است.
در قرون وسطى عدهاى از دانشمندان غربى توراة را زیر ذره بین انتقاد
قرار داده، معارضات و تناقضات تاریخى آن را استخراج كردند. در قرن هفدهم
میلادى فیلسوف یهودى هلندى به نام «اسپینوزا» قلم نقد به دست گرفته و در
كتاب خود موسوم به «مذهب و سیاست» تناقضات و اختلافات كتاب مقدس را بیان
كرد و دانشمندانى را كه معتقدند این تناقضات ظاهرى است به باد ریشخند
گرفت. (فلیسین شاله، تاریخ كوچك ادیان بزرگ، ترجمه دكتر محبى،
دیماه ۴۶، تهران، ص .۲۷۳)
فلیسین شاله مىنویسد: بین انجیلهاى (امروز
دانشمندان، اناجیل: متى، مرقس و لوقا را تحت عنوان اناجیل، جامع به هم
ملحق كرده و نشان مىدهند كه این سه انجیل روابط بسیار نزدیك با یكدیگر
دارند و در مقابل آنها انجیل «یوحنا» قرار دارد. (تاریخ ادیان، دكتر
محبى، ص ۴۰۶) . )
جامع و انجیل «یوحنا» اختلاف روش و اسلوب و گاهى ضد و
نقیض وجود دارد. در انجیلهاى جامع، دوره تبلیغ مسیح یك سال است، ولى در
انجیل «یوحنا» سه سال مىباشد. در انجیلهاى جامع كارهاى مسیح مخصوصا در
«جلیله» ایالت قدیمى فلسطین گسترش مىیابد در صورتى كه در انجیل «یوحنا»
در «یهودیه» انجام مىپذیرد... در انجیل «متى» عیسى (ع) آمده تا ادیان را
تكمیل كند (انجیل متى، باب پنجم، آیه ۱۸)
در صورتى كه در
انجیل «مرقس» گوید: «تصور نكنید كه من براى پیوند آمدهام بلكه براى تفرقه
آمدهام» . (فلیسین شاله، تاریخ كوچك ادیان بزرگ، دكتر محبى، دى ماه ۴۶،
ص .۴۰۷)
به هر حال، با همه اشتباهات و تناقضگوییهایى كه در میان
كتابهاى دینى سابق وجود دارد، نباید همه آنها را مردود و مخدوش دانست. در
میان آنها دستوراتى صحیح و نكات و مطالبى پاك كه نشانى از اصل باشد بسیار
است، از جمله آنها بشاراتى است نسبت به پیامبر بزرگ اسلام كه با همه
تلاشهایى كه روحانیون كردهاند كه در آن تغییراتى بوجود آورند، اصل مطلب
از
بین نرفته است. در توراة آمده است كه خداوند به ابراهیم گفت: «از ولایت
خود و از مولد خویش و از خانه پدر خود به سوى زمینى كه به تو نشان دهم
بیرون شو و از تو امتى عظیم پیدا كنم و ترا بركت دهم و نام تو را بزرگ
سازم و تو بركت خواهى بود و بركت دهم به آنانى كه تو را مبارك خوانند و
لعنت كنم به آنكه تو را ملعون خواند و از تو جمیع قبایل جهان بركت خواهند
گرفت.» (سفر پیدایش، باب ۱۲)
در جاى دیگر توراة مىخوانیم: «و
بعد از جدا شدن لوط از وى خداوند به ابرام گفت: اكنون تو چشمان خود را
برافزا و از مكانى كه در آن هستى به سوى شمال و جنوب و مشرق و مغرب بنگر،
زیرا تمام این زمین را كه مىبینى به تو و ذریه تو تا به ابد خواهم بخشید
و ذریه تو را مانند غبار زمین گردانم، چنان كه اگر كسى غبار زمین را تواند
شمرد ذریه تو نیز شمرده شود.»
(سفر پیدایش، بابهاى ۱۳ و ۱۵، دار السلطنة لندن، ۱۸۹۵)
و
نیز توراة پس از بیان كشتن حضرت ابراهیم (ع) جانوران و مرغان را جهت حصول
اطمینان مىگوید: «در آنروز خداوند با ابرام عهد بست و گفت: این زمین را
(كنعان یا فلسطین) از نهر مصر تا نهر عظیم یعنى نهر فرات به نسل تو
بخشیدهام» (سفر پیدایش، بابهاى ۱۳ و ۱۵، دار السلطنة لندن، ۱۸۹۵)
حاج
بابا قزوینى (حاج بابا قزوینى یزدى، دانشمندى بزرگ از دانشمندان یهود یزد،
در اواخر سده دوازده هجرى بشمار مىرفته كه در اثر بحث و كنجكاوى بسیار در
ادیان مختلفه و ارشادات پدر بزرگوارش محمد اسماعیل جدید الاسلام كه او نیز
از بزرگان و دانشمندان یهود آن سامان بوده است، به شرف اسلام مشرف و در
راه اثبات حقانیت این دین آسمانى با
یهودیان به مباحثه و جدل
مىپرداخت. ) یكى از دانشمندان بزرگ یهود یزد در مورد مطالب یاد شده
گوید: گرچه علماى بنى اسرائیل همه این وعدهها را درباره حضرت اسحاق و
یعقوب و
ذریه او درست مىدانند ولى با اندك تأمل در متون فوق الذكر
سستى آن ظاهر مىشود: اول آن كه بنى اسرائیل همیشه طایفه محصورى بودهاند
نه به طایفه دیگر آمیخته مىشدند و نه كسى را به خود راه مىدادند، و در
زمان موسى (ع) و بعد از موسى چند دفعه به شماره درآمدند، چنان كه در وقت
خروج از مصر و ورود به «تیه» و خروج از «تیه» ایشان را شمردند و عدد
ایشان در توراة و غیره در كتب مسطور است.
دوم
آنكه، وعده فرموده كه تمام آن زمین را به ذریه تو خواهم داد. و هرگز
بنىاسرائیل كل آن زمین را در تصرف نداشتند... و نیز هرگز به حوالى نهر
فرات عبور نكردند تا چه رسد كه بر آنجا مسلط شوند.
سوم آنكه، توراة
بعد از بیان جریان ازدواج «هاجر» با حضرت ابراهیم (ع) كه با پیشنهاد
«ساره» انجام گرفت، نقل مىكند: كه هاجر از پیش او گریخته به بیابانى رفت
و در سر چشمهآبى فرشتهاى بر او نازل شده و گفت: از كجا مىآیى و به كجا
مىروى؟ هاجر جواب داد: كه از خاتون خود گریختهام.
فرشته او را امر
به بازگشتن نزد خاتون خود كرد. سپس توراة چنین ادامه مىدهد: «و فرشته به
وى گفت: ذریه تو را بسیار افزون گردانم به حدى كه از كثرت به شماره نیایند
و فرشته خداوند وى را گفت: اینك حامله هستى و پسرى خواهى زایید و او را
اسماعیل نام خواهى نهاد، زیرا خداوند تظلم تو را شنیده است» (سفر
پیدایش، باب ۱۶ ـ دار السلطنة لندن، ۱۸۹۵)
حاج بابا قزوینى پس از
بیان مطالب یاد شده از توراة مىگوید: «و بر هر هوشمند مطلع مخفى نخواهد
بود كه وعده فرمودن خدا به هاجر كه «نسل ترا بسیار خواهم كرد به حیثیتى كه
شمرده نشود» اشاره است به این كه همان بشارت كه به حضرت ابراهیم داده شده
و موجب سرور آن حضرت شده در شأن همان فرزندى بوده كه در رحم هاجر است تا
موجب
خوشنودى كامل براى هاجر تواند گردید. (محضر الشهود فى رد الیهود، كتابخانه وزیرى یزد، چاپ نجف اشرف، ص ۲۰)
به
هر حال، توراة با بیان روشنى پرده از چهره وعده خداوند به ابراهیم خلیل
برداشته و با بشارت به ظهور پیغمبرى از برادران بنىاسرائیل، به علامات و
امتیازاتش اشاره كرده است:
در سفر تثنیه آمده است: «بنى را براى
ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به
دهانش خواهم گذاشت. و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت. و هر
كسى كه سخنان مرا كه او به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم كرد.»
(سفر تثنیه، باب ۱۸، دار السلطنه لندن، ۱۸۹۵ )
در این متن، بر
خلاف آنچه برخى از علماى اسرائیلى پنداشتهاند، مورد بشارت پیغمبر بنى
اسرائیل نیست تا یهودیان وى را با حضرت یوشع و مسیحیان با حضرت مسیح تطبیق
دهند، بلكه عبارت: «از میان برادران ایشان» با صراحت، بشارت به آمدن حضرت
محمد (ص) مىدهد كه پیغمبرى است از برادران بنىاسرائیل، كه جهت هدایت
انسانها برانگیخته شده است.
زیرا بنىاسرائیل كه فرزندان یعقوب هستند
از نسل اسحاق مىباشند و برادران ایشان بنىاسماعیل مىباشند كه حضرت محمد
(ص) از نسل اوست. و همچنین عبارت: «كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت»
اشاره به این است كه بر آن نبى كتابى نازل شده و در عین حال وى امى و درس
ناخوانده خواهد بود. نه مىتوانست بخواند و نه بنویسد، و در میان فرزندان
اسماعیل غیر از حضرت محمد (ص) كسى بر نخاسته كه داراى چنین صفتى باشد.
قرآن
مجید در این زمینه خطاب به حضرت رسول گوید: «و ما كنت تتلوا من قبله من
كتاب و لا تخطه بیمینك اذا لارتاب المبطلون» (عنكبوت/ ۴۷)
تو هرگز
قبل از این، كتابى نمىخواندى و با دست خود چیزى نمىنوشتى مبادا كسانى كه
در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و تردید كنند. یعنى نظر به اینكه تو نه
مسلط برخواندن بودى و نه نوشتن و مردم سالهاست كه تو را به این صفت
مىشناسند، دیگر جاى تردیدى براى آنان نیست كه این قرآن كتاب خداست و
مبطلان هم كه همواره مىخواهند حق را باطل
معرفى كنند بهانهاى نخواهند داشت.
با
توجه به آنچه گفته شد، رسول بشارت داده شده در توراة، از فرزندان حضرت
اسماعیل بوده كه با گذشت زمان محرز شد كه نام مباركش حضرت محمد (ص) پیامبر
خاتم مىباشد، به همین دلیل بعضى از علما و دانشمندان یهود زمان آن حضرت
كه براى آنان مسلم شده بود كه او همان كسى است كه توراة به آمدنش خبر داده
است، مسلمان شدند و عدهاى
هم كفر ورزیدند كه در اینجا به عنوان نمونه به جمعى از آنان اشاره مىشود:
۱ـ
عبدالله بن سلام، وى از علما و دانشمندان یهود بود كه پس از هجرت رسول
اكرم اسلام آورد و به سال ۴۳ ه ـ در مدینه درگذشت. عبدالله كه شرح صفات
پیامبر اسلام را در كتب پیشین مطالعه كرده بود چنان مشخصات آن حضرت براى
او زنده و روشن ترسیم شده بود كه مىگفت :
«من پیغمبر اسلام را از فرزندم بهتر مىشناسم» .
قرآن
مجید نیز به این مطلب اشاره كرده مىگوید: «الذین آتیناهم الكتاب یعرفونه
كما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیكتمون الحق و هم یعلمون» (بقره/
۱۴۶)
یعنى، آنهایى كه كتاب آسمانى را به آنان دادهایم او را (پیغمبر
را) همچون فرزندان خود مىشناسند (اگرچه) جمعى از آنان با اینكه مىدانند
حق را كتمان مىكنند.
۲ـ مخیریق، از جمله كسانى كه در زمان رسول اكرم
مسلمان شد «مخیریق» دانشمند ثروتمند و متمول یهودى بود كه با همه شناختى
كه از رسول خدا داشت، به علت سلطه عرق مذهبى همچنان تا روز «احد» كه
همزمان با روز «شنبه» بود باقىماند. در آن روز خطاب به یهودیان كرده گفت:
اى یهودیان! شما مىدانید كه یارى حضرت محمد (ص) بر شما واجب
است.
آنان در جواب گفتند: امروز روز «شنبه» است. اما او در جواب گفت: شنبهاى
نیست. سپس با سلاح خود نزد رسول الله در «احد» آمد. و به وارث خود وصیت
كرد كه اگر كشته شود اموالش متعلق به حضرت محمد (ص) باشد تا در راه خدا
صرف كند. پس وارد معركه شد تا شهید گردید. وقتى خبر به حضرت رسید فرمودند:
«مخیریق» بهترین یهودى بود. حضرت اموالش را در اختیار گرفت كه بیشتر صدقات
آن حضرت در مدینه از آن اموال بود. (محمود بن الشریف، الادیان فى
القرآن، دار المعارف بمصر، قاهره، ص ۲۹۸)
۳ ـ عبد الله بن صوریا، نقل
شده است كه روزى رسول خدا وارد «بیت المدارس» كه محل تدریس توراة بود، شده
و به یهودیان فرمود: دانشمندترین فرد خود را نزد من بیاورید. پس «عبدالله
بن صوریا» را معرفى كردند، حضرت وى را به دینش و به آنچه از نعمتهاى
خداوند اعم از من و سلوى كه بر آنان ارزانى داشته است سوگند داده فرمودند:
آیا تو مىدانى كه من رسول
خدایم؟ عرض كرد: آرى و شناخت این قوم نیز
در حد شناخت من نسبت به تو است. و صفات و مشخصات تو در توراة بیان شده
است، ولى اینان بر تو حسد ورزیدند. حضرت فرمودند: مانع ایمان تو چیست؟
جواب داد: مایل نیستم بر خلاف قوم عمل كنم ولى امیدوارم این قوم از تو
تبعیت كرده مسلمان شوند و من نیز مسلمان خواهم شد.
(میرخواند، روضة الصفا، ج ۲، انتشارات خیام، ص ۱۹۳)
در این مقاله از رشته ى تعلقات و آشنایى هاى ایرانیان با على علیه السلام
سخن رفته است؛ نظیر مدارا در اخذ خراج از ایرانیان چه در زمان پیامبر صلى
الله علیه و آله كه به یمن گسیل شد و گروهى از ایرانیان در آنجا مقیم
بودند و چه در زمان خلافت خویش.
در این مقاله از رشته ى تعلقات و
آشنایى هاى ایرانیان با على علیه السلام سخن رفته است؛ نظیر مدارا در اخذ
خراج از ایرانیان چه در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله كه به یمن گسیل
شد و گروهى از ایرانیان در آنجا مقیم بودند و چه در زمان خلافت خویش؛
خونخواهى آن حضرت از هرمزان ایرانى؛ اجراى عدالت در تقسیم بیت المال میان
عرب و عجم و از جمله ایرانیان در زمان خلافت؛ حمایت ایرانیان از على علیه
السلام در جنگ جمل.
1. مقدمه
بى تردید موضوع آشنایى
ایرانیان با حضرت على علیه السلام براى هر شیعه اى از اهمیت و جاذبه ى
بسیارى برخوردار است. حوادث تاریخ ایران و اسلام در دهه هاى دوم، سوم و
چهارم از سده ى نخست ه. ق، بسترهاى مناسبى براى آشنایى ایرانیان با آن
بزرگ مرد تاریخ بشر فراهم ساخت.
2. دیدار «الابناء» با على علیه السلام
به
سال دهم ه. ق پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله، على علیه السلام را
به یمن گسیل داشت تا امور آن منطقه را سامان بخشد و خراج ایشان را جمع
آورد. در آن زمان، در یمن طبقه اى وجود داشت كه اعراب به آنها «الابناء» و
گاه «بنى الاحرار» مى گفتند. آنان در جامعه ى یمن از جایگاه خاصى برخوردار
بودند و همواره به آزادگى و شرافت اتصاف داشتند. اینان ایرانى نژادهایى
بودند كه اجدادشان از جانب خسرو انوشیروان براى یارى مردم یمن و حمیریان
تحت ستم حبشیان، به آن دیار اعزام شده بودند و آنان پس از درهم شكستن حبشى
هاى مهاجم در همان جا سكنا گزیدند. سال ها بعد بر اثر آمیزش آنان با
ساكنان بومى عرب، نسلى پدیدار شد كه به «الابناء» یا «بنى الاحرار» به
معناى «فرزندان ایرانیان » یا «پسران آزادگان » شهرت یافتند. (1)
حضور
على علیه السلام در یمن در سال دهم هجرى، این امكان را در اختیار الابناء
ایرانى نژاد قرار داد تا از نزدیك با سیره ى انسان دوستانه، كریمانه و
بزرگوارانه اش آشنا شده و از همان جا دوستى و محبت او را در دل هاى خویش
جاى دهند. الابناء پس از آشنایى با على علیه السلام اسلام آورده و فیروز
را از جانب خود به مدینه فرستاده، مراتب ایمان و وفادارى خود را به پیامبر
صلى الله علیه و آله عرضه داشتند. (2)
3. فتوحات اسلامى پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله
پس از رحلت رسول گرامى اسلام، دو اتفاق بزرگ رخ داد كه تاثیرات شگرفى در سرنوشت آینده ى اسلام و مسلمین داشت:
یكى
ماجراى سقیفه و دیگر، پدیده ى فتوحات. بزرگترین اشتباه و انحرافى كه در
سقیفه [صفر سال 11 ه. ق] انجام گرفت، تغافل، تجاهل و به فراموشى سپردن
واقعه ى غدیر بود. غدیر به اهلیت و صلاحیت على علیه السلام براى جانشینى
رسول خدا صلى الله علیه و آله اشعار داشت. اما حوادث سقیفه به گونه اى
دیگر رقم خورد و با انتخاب ابوبكر به خلافت، به واقع زاویه ى انحرافى آغاز
گشت، كه در سال 61 ه. ق با كشتار فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله،
به نقطه ى اوج خود رسید. اما حادثه ى مهم دیگر كه در مبحث ما مى گنجد،
آغاز فتوحات در دوران خلافت ابوبكر بود. هدف فتوحات، گسترش اسلام و از
میان بردن سدها و موانع سیاسى موجود جهان آن روزگار بود كه نمى گذاشتند
پیام اسلام به گوش جان امت هاى دیگر برسد. اندیشه و طرح فتوحات اساسا سه
خواستگاه مهم داشت:
نخست؛ جوهر اسلام كه دینى بود متمم و مكمل ادیان دیگر و طبعا آیین جهانى كه همه ى ابناى بشر را مورد خطاب خود قرار مى داد.
دوم؛
سیره ى عملى پیامبر در جهت معرفى اسلام به خارج از مرزهاى شبه جزیره ى
عربستان كه نمونه ى بارز آن دعوت خسرو ایران، قیصر روم و مقوقس مصر به
پذیرش این آیین بود.
سوم؛ ارضاى حسن جاه طلبى و زیاده خواهى برخى
از امیران و خلیفگان و برطرف كردن مشكلات اقتصادى كه از سرزمین خشك
عربستان ناشى شده بود.
اینها عواملى بودند كه ذهن و اندیشه و همت
عرب را كه تا پیش از اسلام به تنافسات خونین قبیله اى در حوزه هاى محدود،
معطوف بود، به تسخیر سرزمین هاى دور و نزدیك متوجه ساخت. (3)
4. فتح ایران و پیدایش طبقه ى موالى
با
شروع فتوحات در زمان خلافت ابوبكر، كرانه هاى جغرافیاى اسلام، به سمت شرق
و شمال و غرب گسترش یافت. در مدتى اندك ایران، شام و مصر فتح شدند. فتح
ایران تقریبا در خلال دهه ى 12 تا 22 ه. ق، تكمیل شد.
نخستین
پیروزى قاطع در برابر ایرانیان در اوایل خلافت عمر در سال 16 ه. ق در
قادسیه صورت پذیرفت. (4) على علیه السلام نیز از آغاز طراحى این عملیات
بزرگ در مدینه، در جریان قرار گرفته بود. به گفته ى طبرى و بر اساس خطبه ى
145 نهج البلاغه، آن حضرت پیشنهادهاى سودمندى را نیز در این باره به خلیفه
ى دوم عرضه كرد. با فتح ایران بسیارى از خاندان هاى ایرانى در جوار اعراب
و یا حتى در درون بافت و ساختار جامعه ى اعراب، تحت عنوان «موالى » جاى
گرفته و از آن پس به عنوان طبقه اى نوظهور در جامعه ى اسلامى جایگاه خاصى
را به خود اختصاص دادند و رابطه ى موالى با اعراب فاتح الزاما رابطه ارباب
و رعیت و خواجه و برده نبود؛ بلكه در بیشتر موارد خاندان هاى ایرانى با
خاندان هاى عرب پیمان ولاء و دوستى (موالى موالاة) داشتند تا مكانیسم
روابط اجتماعى خود را در قالبى استوار و مناسب انتظام بخشید. (5)
با
وجود این، خاندان هاى ایرانى از روح تعرب و عصبیت عربى، كه هنوز از جامعه
ى اسلامى رخت بر نبسته بود، رنج مى بردند. این روحیه كه حتى خلیفه دوم و
سوم نیز از آن بى بهره نبودند، گاه عرصه را بر موالى ایرانى تنگ و دشوار
مى ساخت. شاید بتوان ترور عمر توسط ابولؤلؤ (فیروز ایرانى) (6) را به سال
23 ه. ق واكنش در برابر این فشارها تلقى كرد.
5. على علیه السلام خونخواه هرمزان ایرانى
در
پى مرگ عمر، عبیدالله پسر او، نه تنها ابولؤلؤ و همسر و دخترش را به قتل
رساند، بلكه هرمز را نیز بى هیچ مستمسك قابل قبول شرعى و عرفى كشت. عثمان
خلیفه ى سوم وظیفه داشت عبیدالله را به سبب قتل بى دلیل یك ایرانى مسلمان،
قصاص كند؛ زیرا از بى گناهى او آگاه بود. لیكن خلیفه جرات نداشت تا در این
مورد، به وظیفه ى اسلامى خود عمل كند. على علیه السلام، خلیفه ى سوم،
عثمان را در این مورد سخت نكوهش كرد و به عبیدالله بن عمر چنین گفت:
اى فاسق اگر روزى بر تو دست یابم، تو را به خونخواهى هرمزان خواهم كشت. (7)
عبیدالله
تا پایان عمر از على علیه السلام بر حذر بود. او در جنگ هاى جمل و صفین در
مقابل آن حضرت قرار گرفت و سرانجام در یكى از نبردهاى جنگ صفین كشته شد.
6. دفاع على علیه السلام از حمراء
اعراب،
ایرانیان ساكن كوفه و بصره را به نام هاى چندى از جمله «موالى »، «بنى عم
»، «زط »، «سیابجه »، «اسواران » و «حمرا» مى خواندند. آنان را موالى مى
گفتند، از آن رو كه با قبائل عرب پیوند «ولا» داشتند و بنى عم مى نامیدند،
از آن جهت كه با طوایف عرب چنان موالاة و هم پیمانى داشتند كه گویى پسر
عموهاى ایشانند. زط همان شكل تعریب شده جت است كه در اصل قومى از هندوان
بودند كه كار ایشان نگهبانى در راه ها و مسالك و بعدها به اسواران ایرانى
نیز كه شغل نگهبانى داشتند، اطلاق گردید. سیابجه جمع «سیجى » معرب سپاهى
است كه مانند زط غالبا به طبقه ى كار آزموده ى نظامى ایرانیان، اطلاق مى
شد. حمراء به معنى سرخ رویان یا سپیدرویان نامى بود كه به اعتبار رنگ روشن
پوست ایرانیان به آنان مى دادند.
در نظام مالى كه عمر و سپس عثمان
اعمال مى كردند، معمولا حقوق و عطایاى موالى ایرانى پایین تر از اعراب
بود. از این رو وقتى كه ایرانیان در دوران خلافت على علیه السلام از حقوق
و عطایایى برخوردار شدند، جمعى از سران و اشراف كوفه از جمله اشعث بن قیس
كندى، در برابر آن حضرت زبان به اعتراض گشودند كه از چه روى ما را مغلوب
این حمراء ساخته اى؟ (لماذا غلبتنا هذه الحمراء؟)
آن حضرت كه
پیوسته عدالت و انسان دوستى را وجه ى همت خویش داشت، بر این باور بود كه
تعلق به نژاد عرب نمى تواند به عنوان یك امتیاز براى ایشان به حساب آید.
به همین جهت با صراحت در برابر این فشارها ایستادگى مى كرد و هرگز به
خواست هاى غیر منصفانه ى ایشان وقعى نمى نهاد.
عدالت على علیه
السلام سخت مورد توجه ایرانیان قرار گرفت؛ زیرا پیش از این، شاهد بودند كه
چگونه خلیفگان و خاصه عاملان و كارگزاران ایشان در بصره و كوفه، پاى از
جاده ى عدل و داد بیرون نهاده و حقوق آنان را تضییع مى نمایند و موالى كه
از حدود سال هاى شانزده ه. ق به بعد رفته رفته به بصره و كوفه آمده و سكنا
گزیدند، از نزدیك با اعمال ننگین امیران فاسق و ظالمى چون سعید بن عاص،
مغیرة بن شعبه، ولید بن عقبه و عبدالله بن عامر آشنا بودند و هرگاه از ظلم
و جور ایشان به خلیفه ى دوم و سوم شكایت مى كردند، راه به جایى نمى بردند.
اما در همان حال به چشم خود شاهد بودند كه على علیه السلام با آن كه هنوز
به خلافت نرسیده بود، با جرات و جسارت تمام، فرزندش حسن را به اجراى حد
شرعى در مورد ولید بن عقبه ى شراب خوار فرمان مى دهد و عبیدالله بن عمر را
به قصاص خون به ناحق ریخته ى هرمزان تهدید مى كند و در میان موج مخالفت
اشراف و بزرگان سركش قریش كه خود را تافته ى جدا بافته مى دانستند، حقوق
موالى ایرانى را استیفا مى نماید.
این مشاهدات كافى بود تا قلب هر
انسانى را به شوق و جذبه و كشش وادارد. حمراء در وجود على علیه السلام روح
بزرگى را یافتند كه فراتر از علایق نژادى و زبانى و قومى، به موضوع
انسانیت و عدالت مى اندیشید. از همین رو در جریان جنگ هاى جمل و صفین از
آن حضرت دفاع مى كنند و در ركابش به جنگ با ناكثین و قاسطین مى پردازند.
7. جنگ جمل و حمایت ایرانیان از على علیه السلام
چنان
كه گفته آمد در دهه ى سوم و چهارم ه. ق (سال هاى 20 تا 40) بسیارى از
ایرانیان در بصره و كوفه سكنا گزیده بودند. آنان تعدادى مهاجر و عده اى
دیگر، از ساكنان اصیل و قدیمى همین منطقه بودند. بصره و كوفه تا پیش از
فتوحات بخش غربى ایران محسوب مى شد. از جمله ى این ساكنان قدیمى این دو
شهر، طوایفى موسوم به زط و سیابجه بودند كه همواره به عنوان بخش مهم از
اسواران یعنى نیروهاى آزموده و مجرب دوران ساسانیان به حساب مى آمدند. این
زطها و سیابجه در سال 36 ه. ق در جریان جنگ جمل در اطراف بصره با سپاهیان
اصحاب جمل مقابله كردند و كار را بر عایشه، طلحه و زبیر سخت نمودند. (9)
با
تسخیر بصره توسط جملیان، زطها و سیابجه در كوفه به سپاه على علیه السلام
پیوستند و تا پیروزى كامل در برابر ناكثین، در ركاب حضرتش نبرد كردند. آن
حضرت كه نظاره گر فداكارى هاى بى شائبه و خالصانه ى ایرانیان حاضر در
سپاهش بود، همواره در چهره ى آنان مردمانى نجیب و آزاده را مشاهده مى كرد
كه مى تواند از یارى جدى ایشان در راه بسط عدالت و دفع بیداد و ریشه كن
كردن فتنه ى ریشه دار منافقان و بنى امیه، بهره مند گردد. از این رو، با
ارسال نامه هایى به عاملان خود در همدان و آذربایجان نیروهاى ایرانى را
براى مقابله با معاویه در جنگ صفین، به یارى خود طلبید. (10)
8. هدایاى ایرانیان به على علیه السلام
در
زمانى كه على علیه السلام در كوفه بودند، به رسم سابق شمارى از ایرانیان
(11) نزد آن حضرت آمدند تا هدایایى تقدیم دارند. پیشتر كارگزاران عثمان
همچون ولید بن عقبه و سعیدبن عاص، افزون بر خراجى كه از ایرانیان مسلمان
مى گرفتند، ایشان را به اعطاى هدایاى نوروزگان و مهرگان نیز مكلف ساخته و
از این راه میلیون ها دینار به چنگ آوردند. از این رو، هدایاى نورزى به
صورت سنتى رایج درآمده بود.
وقتى ایرانیان هدایاى خود را نزد حضرت
آوردند، براى آن كه خاطر آنان مكدر نشود، هدایا را پذیرفتند؛ اما دستور
دادند، مقابل قیمت آن هدایا، از میزان خراج آنان كسر گردد. همچنین به
هنگامى كه آن حضرت به عزم صفین از شهر انبار مى گذشتند دهقانان (معرب
دهبان به معناى بزرگ ده است كه معمولا از طبقات مرفه و طراز اول جامعه
محسوب مى شدند)، به همراه دیگر مردم به دنبال على علیه السلام راه افتاده
دوان دوان ایشان را مشایعت مى كردند. على علیه السلام آنان را از این كار
منع فرمودند. آنگاه دهقانان پیش كشى هاى خود را اهدا كردند. آن حضرت هدایا
را تنها بدان شرط قبول نمودند كه قیمت آنها را حساب كرده و به ایشان
بپردازند. (12)
در همین زمان ابوزید انصارى را به نحوه ى اخذ خراج
و جزیه از ایرانیان رهنمون ساختند. (13) دستورهاى صریح و آشكار آن حضرت در
این باره را باید به واقع پایه گذارى نظامى نوین، عادلانه و كارآمد در
نظام اخذ مالیات بر افراد (خراج، براى مسلمانان و اهل جزیه و جزیه ى ویژه
ى غیر مسلمانان) به حساب آورد. این نظام عادلانه كه از جانب على علیه
السلام اعمال گردید، توجه عمیق تر ایرانیان را به شخصیت عدالت جوى و
انسانى اش بیش از پیش جلب نمود و طبعا به دنبال آن عشق و محبتى ژرف را در
اعماق روح و جان ایرانى ایجاد كرد. عشقى كه در طول قرون متمادى، هرگز
خاموش نگشت و ولاء اهل بیت را در این سرزمین به صورت بخشى اساسى و تفكیك
ناپذیر از فرهنگ ایرانیان، درآورد.
آرى اینها نمونه هایى بود از نخستین
آشنایى هاى مردم ایران با على علیه السلام كه بى تردید باید در موضوع
گرایش و محبت ایرانیان نسبت به على علیه السلام و خاندان پاكش و در پى
تسرى و رواج تشیع در ایران، بدان ها توجه كافى و وافى مبذول داشت.
پى نوشت ها:
1)
یعقوبى، ابن واضح، یعقوبى، بیروت، داربیروت، سال انتشار ندارد، ج 1، ص
200. فیاض، على اكبر، تاریخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، 1367 ش، ص 27.
2) فیاض، تاریخ اسلام، ص 123.
3) درباره فتوحات ر. ك. فتوح البلدان بلاذرى، الفتوح ابن اعثم كوفى، الاخبار الطول دینورى و تاریخ طبرى.
4) بلاذرى، احمد بن یحیى. فتوح البلدان، ترجمه دكتر محمد توكل، تهران، انتشارات نقره، چاپ نخست، 1367 ش، ص 365.
5)
راجع به موالى و انواع ولاء و رفتار هریك از خلفا با موالى، ر. ك. الموالى
و نظام الولاء، دكتر محمود مقدم، ترجمه و تحقیق محسن حیدرنیا، پایان نامه
ى كارشناسى ارشد دانشكده ى الهیات دانشگاه تهران، 1372 ش.
6) یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه ى محمد ابراهیم آیتى، انتشارات علمى و فرهنگى، چ 6، 1371 ش، ج 2، ص 51.
7)
محمدى ملایرى، دكتر محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر
ساسانى به عصر اسلامى، جلد3، دل ایرانشهر، بخش دوم،تهران، انتشارات توس،
چاپ اول، 1379 ش، ص 242.
8- درباره ى اسواران، زط، سیابجه، و موالى ر.
ك دكتر ملایرى، ج 3، ص 211 به بعد و ج 2 ص 422 و نیز، لسان العرب، ابن
منظور، ذیل واژه ى حمراء و الموالى و نظام الولاء، دكتر مقداد
9) دكتر محمدى، ج 3، ص 211 و 212، به نقل از تاریخ طبرى.
10)
ابن اعثم كوفى، محمد بن على، الفتوح، ترجمه ى كهن فارسى، محمدبن احمد
مستوفى هروى، تصحیح غلامرضا طباطبایى مجد، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى،
چ 1، 1372، صص 456- 454.
11) درباره ى ایرانیان ساكن كوفه و بصره، ر. ك. فتوح البلدان، بلاذرى، ترجمه ى دكتر توكل، صفحات 65، 367، 398، 452. 3
12) ابن مزاحم، نصر، وقعة صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابكى، چاپ تهران، 1366 ش، ص 198- 199.
13) دكتر محمدى، ج 3، ص 247، به نقل از فتوح البلدان بلاذرى.
منبع مقاله "علی (ع) و ایرانیان": باشگاه اندیشه خبرگزاری فارس میباشد
www.farsnews.ir