چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به
درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت در
خون آن حضرت غلطید و سرو كاكل خود را
به آن خون شریف آلایش داد و به اعلی
صوت بانگ واویلی
برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون
نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه كرد
و سر خود را بر زمین زد تا جان داد
دختران امام علیه السلام چون صدای آن
حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند
دیدند اسب آن حضرتست كه بیصاحب غرقه
به خون میآید پس دانستند كه آن جناب
شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از
پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد
واحسیناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب
در این مقام گفته:
یَنوُحُ وَ یَنعْی الظّامِی الْمُتَرَمِلا
فَعایَنَّ مُهْر
السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَیْسَ
یُصْطَلی |
| وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ
خَرَجْنَ بُنَیّاتُ
الرَّسُولِ حَوا سِراً
فاَدْمَیْنَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ |
و شاعر عجم گفته:
كه با زین نگون شد سوی خرگاه
تن عاشق كشش آماج پیكان
كه چون شد
شهسوار روز محشر
چه با او كرد خصم بدسگالش
كه جویا گردد از حال
برادر
نداند كس بجز دانای احوال |
| بناگه زفرق معراج آنشاه
پر و بالش پر از خون دیده گریان
برویش
صیحه زد دخت پیمبر
كجا افكندیش چونست حالش
سوی میدان شد آن خاتون
محشر
ندانم چون بدی حالش در آنحال |
راوی گفت
پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ
ندبه واویلی
برداشت و میگفت:
وامُّحَمَّداه و اجَدّاه و انبیّاه و
اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیّاه وا
جَعْفَزاه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه
هذا حُسَیْنٌ بِالْعَرآءِ صَریحٌ
بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ
الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ
الرّداء.
و آنقدر ندبه و
گریه كرد تا غش كرد. و حال دیگر
اهلبیت نیز چنین بوده و خدا داند حال
اهلبیت آن حضرت را كه در آن هنگام چه
بر آنها گذشت كه احدی یارای تصور و
بیان تقریر
و تحریر آن نیست.وَ فیِی الزّیارَهِ الْمَرْویَّهِ
عَنِ النّاحِیَهِ الْمُقَدَّسَه.
وَ اسْرَع فرسُك شارداً الی خیامك
قاصداً مُهمْهِما باكیاً فلمّا
رَاَیْن النساءُ جوادك مخزْیاً و
نظرْن سرجك علیهِ ملوِیّا برزْن من
الخدور ناشرات الشُعور علی الخدود
لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و
باْلعَویل داعیات و بعدَ العِزّ
مُذِلَّلاتٍ و الی مَصْرعك مبادرات و
الشِمرُ جالسٌ علی صدرك مُوْلعٌ سیفه
علی نَحرك قابضٌ علی شَیْبتكِ بیده
ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و
خفیت انفاسك و رفع علی الْقناه
رَاسُك.
راوی گفت
چون لشكر آن حضرت را شهید
كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر
جسد مقدس آن شهید مظلوم روی آوردند،
پیراهن شریفش را اسحق (لعین) ابن حیوه
حضرمی برداشت و بر تن پوشید و مبروض
شد و موی سر و رویش ریخت، و در آن
پیراهن زیاده از صد و ده سوراخ تیر و
نیزه و شمشیر بود.
عمامه آن حضرت را
اخنس (لعین) ابن مرثد
و به روایت
دیگر جابرن یزید ازدی
براشت و سر بست دیوانه یا مجذوم شد. و
نعلین مباركش را اسود (لعین) بن خالد
ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل
(لعین) بن سلیم با انگشت مباركش قطع
كرد و ربود. مختار به سزای این
كاردستها و پاهای او را قطع نمود و
گذاشت او را در خون خود بلغطید تا به
جهنم واصل گردید. و قطیفه خز آن حضرت
را قیس (لعین) بن اشعث برد و از این
جهت او را قیس القطیفه نامیدند.
روایت شده كه
آن ملعون مجذوم شد و اهلبیت او از او
كناره كردند و او را در مزابل افكندند
و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را
میدریدند.
زره آن حضرت را
عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتی كه
مختار او را بكشت آن زره را به قاتل
او ابوعمره بخشید، و چنین مینماید كه
آن حضرت را دو زره بوده زیرا گفتهاند
كه زره دیگرش را مالك بن یسر ربود و
دیوانه شد. و شمشیر آن حضرت را جمیع
بن الخلق اودی، و به قولی اسود بن
حنظله تمیمی، و به روایتی فلافس نهلشی
برداشت، و این شمشیر غیر از ذوالفقار
یا امثال خود از ذخایر نبوت و امامت
مصون و محفوظ است.
مؤلف گوید كه
در كتب مقاتل ذكری از ربودن جامه و
اسلحه سایر شهداء رضوان الله علیهم
نشده لكن آنچه به نظر میرسد آن است
كه اجلاف كوفه ابقاء بر احدی نكردند
و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته
كه حكیم (لعین) بن طفیل
جامه و اسلحه حضرت عباس علیه السلام
را ربود.
در زیارت مرویه
صادقیه شهداءاست وَ سَلَبُوكُم
لاْبْن سُمیَّ وَابْن اكِلَه
الاَكْباد.
در بیان شهادت
عبدالله بن مسلم دانستی كه قاتل او از
تیری كه به پیشانی آن مظلوم رسیده بود
نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تیر را
بیرون آورد چگونه تصور میشود كسی كه
از یك تیر نگذرد از لباس و سلاح مقتول
خود بگذرد. در حدیث معتبر مروی از
زائده از علی بن الحسین علیه السلام
تصریح به آن شده در آنجا كه فرموده:
وَ كَیْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ
قَدْاَرَی سَیّدی وَ اخْوَتی وَ
عُمُومَتی و وَلَدِ عَمّی وَ اَهْلی
مُصْرَعینَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلین
بِالّْعراءِ مُسْلَبینَ لایُكْنَفُونَ
وَلا یُواروُنَ.
برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف
حاج شیخ عبّاس قمی