شعر و قطعات ادبی
شنا هم كه بلد باشی ٬ در دریای غرور غرق میشوی، اگر اهل نباشی !
و من چه "نا اهلم" در قیاس دست هایت که آواز سبز باغچه را می خواند !
ای همسایه ی نزدیک٬
نزدیک تر به من كه با دلم مجاور نشستهای و پنجره ی "حکمت" را شفاف می خواهی٬
میدانم "دلت می گیرد" وقتی غبار فتنه و حیرت، شیشه ی دل مرا مكدر می كند. میشویمش، با آب
عشق، تا "عید یقین" بر ما مبارک باشد .
هر همسایه را بر من حقی است، اما تو ای همسایه جان آنچنان نزدیكی كه خانه "یکی" شدهایم !
ادب حكم میكند به حرمت رایحه ی روحت ، "خاطرم" را سرشار از تو سازم.
این خاک كه اصل "تیرگی" من است فدای "روشنی" ات باد كه هرگاه بخواهی نیستم و تا تو نخواهی
همچنان مجاور همسایههای دور و "دورترم".
دوشنبه 20/10/1389 - 17:4
شعر و قطعات ادبی
سلام . "منم" .
همان که با نگاهی به هم محرم شدیم .
همان که همیشه کوچکی دستانش را با بزرگی دستان "مردانه ات" اندازه می گیرد .
همان که مدت هاست خوبی ها و بدی هایش یک نفره شده و تو فقط صبوری میکنی .
تو با صفای دلت آمدی و من بی روایت !
در این بی روایتی ٬ ردیف و قافیه ٬"نگاهم" بود ٬ به همان شیوه ی نوشین لبان !
و از همین نگاه پنجره ای رو به آسمان گشودم تا تنها نباشیم .
دلا می بینی ٬ چه ساده ٬ یک نگاه تا کجا ها می رود ؟!
خوب می دانی . هر چه را خوانده ام٬ تو نخوانده داری .
آموختی که ٬ جسم خاک از عشق افلاک می شود .
الهی به دل خوش !
شکایت نمی کنم از گفتنِ نگفتن هایت ٬فقط "نگار" می شوم ٬که تو همه لطف و قهری .
ای دلدار خوش سودا اگر گذرت بر مقام ما افتاد ٬بی زنهار می گویمت ٬ بدان ...
"برکت وجودت" و همه ی محبت هایت "نمک گیرم" کرده ٬
از من راضی باش !
که جز این جهان به یک سَر ٬ نمی ارزد .
دوشنبه 20/10/1389 - 17:2
شعر و قطعات ادبی
سر آغاز بودن ...
انتهای ماندن است .
ماندنی در اعماق ندانستن ...
غرق در تنهایی خویشتن .
چیستی و "چرایی" ؟!
دوشنبه 20/10/1389 - 16:57
شعر و قطعات ادبی
ای پیغمبر مذهب "تنهایی" ...
ای شکست !
که آن خوب ترین گوهر زیبای اهورائیت را ٬ در پس جلوه های رنگین ...
و چشمگیر ...
"از یاد برده ای" !
غریقی در طوفان تنها مانده است .
آخرین فریادهای خسته اش را ...
"بشنو" ...
دوشنبه 20/10/1389 - 16:53
شعر و قطعات ادبی
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست!!!
دوشنبه 20/10/1389 - 12:24
شعر و قطعات ادبی
آدم هایی هستند که فاصله شان با خوشبختی نزدیک است!
دنیای اینها "دنیای اربعه" است و خودشان هم ٬هم!
ساکنان دنیای اربعه :آب و خاک و آتش و باد...
آدم هایی با طبایع اربعه:سودا و بلغم و صفرا و دم و مزاج های اربعه:حرارت و برودت و رطوبت و یبوست!
مقیم "ربع مسکون" !
غم ها و شادی هایشان "مختصر" و "متقارن" و موزون و به ترتیب اهمیت چهار چیز حیاتی:
شکم و زیر شکم و تن پوش و نشیمنگاه !
خلاصه همه ی هستی و حیاتشان دو دو تا چهار تا !
باز هم اربعه ! اربعه در اربعه در اربعه !
دنیایی است ٬ دنیای "بیعاری" و "عیاشی" و "مصرف".
انبار "طعام" و "جماع" و دیگر هیچ!
و هستند انسان های "غیر اربعه"... انسان هایی بیرون از "حد و حساب"...
درد "گم کردن" دارند و طرح "دلتنگی" میکشند و "خالی از خویشند".
سرشار از هیجان "هر آغاز".
شنبه 18/10/1389 - 21:44
شعر و قطعات ادبی
درد هایم ٬ درد می کنند "بدجور" .
روزهای "بی هم" بودن را ...
فاصله ی بین من تا دامنی که طلبیدم و "نبود" !
و غربتی که پر بود از رقص نور و دود و عیش ٬من همه را گذاشتم و گذشتم و "نیافتم" ...
کسی نپرسید از این "گذشتن" ٬فقط عجیب بود و "عجب" !
نزدیکانی که برای غصه هایشان "سوگوارند" ... و چه پوک !
چه خوب بود اگر "واژه" را میشد فهمید !
از من چه ماند؟
چند تار سپید و دلی که برای "بوی خواهر" و "تو" سخت تنگ است.
ای "حضرت تدریس" ...
ما ... "ما همیم" ؟!
شنبه 18/10/1389 - 21:40
شعر و قطعات ادبی
قطره آبی تشنه در تقلای خروش امواجت ...
دانه شنی سرگردان در تمنای سکوت شنزارت ...
چه سود از این تقلا و تمنا ؟!
جز نفیری که گوش خودم می شنود .
"سوختن و ساختن و جامه دریدن پروانه ز من ٬شمع ز من٬ گل ز من آموخت "
شنبه 18/10/1389 - 21:39
شعر و قطعات ادبی
غریبم" ... "بی قرار" از خویش و "در پناه" خویش.
شنبه 18/10/1389 - 21:32
شعر و قطعات ادبی
"شیطنت عشق"...
چشمان "عریانم" را میگشاید ...
و "رهائی" از رنج رهائی ندارم.
در پناه "یک تسلیم" ٬ میشوم.
"بخوان" !
تو میتوانی بخوانی.
شنبه 18/10/1389 - 21:31