بمیرد آن که غربت را بنا کرد
تو را از من مرا از تو جدا کرد
اگر با همه ای چون با منی بی همه هستی
اگر بی همه ای چون با منی با همه هستی
وقتی که:
قلبت را معبود خویش قرار دادم
دستانت را ستودنی دیدم
چشمانت را معشوق دیدم
گامهایت را رنجور دیدم
دلم اسیر تنها نیلوفر باغ هستی شد
سوگند فراموش نشدنی
قسم به لاله ، به وفای بی نشانه،به غروب یک ستاره
به صفای آشیانه،به قشنگی ترانه ،به صفای این زمانه
به خدای جسم و روحم،به تمام خاک دنیا،به خدای آسمانها
به تمام کهکشانها ،به عروس کاروانها ،به ستارگان دنیا
به خدا اگر بمیرم
تویی آخرین نگارم
تویی آخرین امیدم
نور دلیل تاریکی بود
وسکوت دلیل خلوت
تنها عشق بی دلیل بود که تو دلیل آن شدی
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت
می توان گفت که من چلچله ی لال توأم
مثل یک پوپک سر مازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پر و بال توأم
دمی فکر رهایی را نکردم
خیال آشنایی را نکردم
جدایی را گمان کردم و لیکن
گمان این جدایی را نکردم
به چه جرمی
حکم صبر
برای من صادر شد
جرم من عشق بود
کسی که میداند
گنهکار است
فکر میکند
همه درباره ی او حرف میزنند «دنیس کاتن»
آرزوهایت
را یادداشت کن وآنها را هر روز از خدا بخواه
چون تو فراموش میکنی اما خدا فراموش نمی کند
و یادت باشد......
آنچه را امروز داری از آرزوهای دیروز توست