مشکل اینست:دل می بندی ودل می بندند...
ولی انان شکستن برایشان سخت نیست
ومی شکنندوتو هنوزهم به این
رسم
قدیمیشان عادت نکرده ای
وناگهان شکستن برایت سخت است...انقدرسخت
که ناگهان خودت می شکنی...
بعضی چیزهارا انگار نمی شود بهشان عادت
کرد!
بعضی رسم ها هنوز هم که هنوزست" سنت"نشده اند...باید عادت
کردواموخت :
که هر ان ممکن است کلبه ی تازه ساختت را طوفان به یغما ببرد...
انگار ازهمان اغازساختن فقط باید انتظار طوفان را داشت...
+امروزمی خواهندخسته ات کنند خسته ام کنند...خسته شدن وخسته کردن که اسان است..
خسته نشدن وخسته نکردن این روز ها هنر است...
پس هنرمندباش...خسته نشوحتی اگر تورادرهم شکستندوخسته نکن...
اگرقلب من وتو صاحبخانه اصلی خود راپیداکندهرگز خسته نخواهد شد...
من سوخته ساختم وساخته سوختم...تو چطور؟ از دل برامد این حدیث...
امیدوارم لاجرم بر دل نشیند...
به سوی من اگرمی ایید
خشک واهسته بیایید.نمی خواهم که ترک برداردچینی تنهایی من
تنهایی دروغیست که جمعش می کنم...
خدایی اینجاست ومن گاه فراموشش می کنم...
دلم این روزها زودتر ازهمیشه حوصله اش سر می رود...
زودترازهمیشه خسته می شود...
دل خوشم به این جمله:
این نیز بگذرد . . .
دنیا هم تب دارد هم تاب...
تورا گاه گاه تاب می دهد .تو تب می کنی...
نبین همه چیز افتاده گردن روزگار...
تب وتاب که دارد یعنی همین...
تابت که می دهدمنتظرایستادن باش...
تب نکن.
وقتی ایستادی منتظر تاب دادن باش
+وقتی باخداحرف میزنی چه دلت لبریزغم وچه دلت لبریز شادی بااویکرنگ حرف بزن...دردواسودگی رابادورنگ متفاوت ننویس
هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چون زاهدان سیه کار و خرقه پوش
پنهان زدیگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ازداغ گناهی سیه شود
بهتر زداغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
شقایق درتنهایی کویرافتخارمی کندکه وابسته نیست!
اگر روح خداوندی دمیده در روان آدم و حواست
..... پس ای مردم خدا اینجاست.....
به خود آ تا که در یابی خدا در خویشتن پیداست
گوش و زبان سه نگهبان اویند که لاجرم هر چه
نیکی و شر است از همین سه ریشه می گیرد .و
افسوس که بدنبال کنندگان خرد اندکند باید که به
سخن دانندگان راه جست و باید جهان را کاوش نمود
و از هر کسی دانشی آموخت و یک دم را هم برای
آموختن نباید از دست داد