اهل بیت
ورود اهل بیت (ع) به مجلس یزید پلید
یزید ملعون چون از ورود اهلبیت طاهره
علیهم السلام به شام آگهی یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت خویش نشست و
ملاعین اهل شام را حاضر كرد، از آن سوی اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله را
با سرهای شهداء علیهم السلام در باب دالاماره حاضر كردند در طلب رخصت باز ایستادند.
نخستین زحر بن قیس (لعنه) كه مأمور بردن سر حضرت حسین علیه السلام بود رخصت حاصل
كرده بر یزید (پلید) داخل شد، یزید (لعنه) از او پرسید كه وای بر تو خبر چیست؟
گفت یا امیرالمؤمنین بشارت باد ترا كه خدایت فتح و
نصرت داد همانا حسین بن علی با هیجده تن از اهلبیت
خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند ما
بر او عرضه كردیم كه جانب صلح و صلاح را فرو گذارد و
سر به فرمان عبیدالله بن زیاد فرود آورد و اگرنه مهیای
قتال شود ایشان اطاعت عبیدالله بن زیاد را قبول نكردند
و جانب قتال را اختیار نمودند. پس بامدادان كه آفتاب
طلوع كرد با لشكر برایشان بیرون شدیم و از هر ناحیه و
جانب ایشان را احاطه كردیم و حمله گران افكندیم و با
شمشیر تاخته بر ایشان بتاختیم و سرهای ایشان را موضع
آن شمشیرها ساختیم، آن جماعت را هول و هرب پراكنده
ساخت چنانكه بهر پستی و بلندی پناهنده گشتند بدانسان
كه كبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند با خدا یا
امیرالمؤمنین به اندك زمانی كه ناقه را نحر كنند یا
چشم خوابیده به خواب آشنا گردد تمام آنها را با تیغ
درگذراندیم و اول تا آخر ایشان را مقتول و مذبوح
ساختیم. اینك جسدهای ایشان در آن بیابان برهنه و عریان
افتاده با بدنهای خون آلوده و صورتهای بر خاك نهاده
همی خورشید بر ایشان میتابد، و باد خاك و غبار
برایشان میانگیزاند و آن بدنها را عقابها و مرغان هوا
همی زیارت كنند در بیابان دور.
چون آن ملعون سخن به پای آورد یزید (ملعون) لختی سر
فرو داشت و سخن نكرد پس سر برآورد و گفت اگر حسین را
نمیكشتید من از كردار شما بهتر خوشنود میشدم و اگر
من حاضر بودم حسین را معفو میداشتم و او را عرصه هلاك
و دمار نمیگذاشتم.
بعضی گفتهاند كه چون زحر (لعین) واقعه را
برای یزید (پلید) نقل كرد آن ملعون بسیار متوحش شد و
گفت ابن زیاد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم كشت و
عطائی به زحر نداد و او را نزد خود بیرون كرد.
و این معجزه بود از حضرت سیدالشهداء علیه السلام چه
آنكه در اثناء آمدن به كربلا به زهیر بن قین خبر داد
كه زحر بن قیس سر مرا برای یزید خواهد برد به امید عطا
و عطائی به وی نخواهد كرد، چنانچه محمد بن جریر طبری
نقل كرده.
پس مخف ربن ثعلبه كه مأمور به كوچ دادن اهلبیت علیهم
السلام بود از در دارالامارة درآمد و ندا در داد و
گفت: هذا مَحْفَر بْن ثَعْلَبَه اَتی
اَمیرَالْمُؤمِنینَ بالِلئامِ الْفَجَره.
یعنی من مخفر بن ثعلبه هستم كه لئام فجره را به درگاه
امیرالمؤمنین یزید (پلید) آوردهام. حضرت سید سجاد
علیه السلام فرمود آنچه مادر مخفر زائیده شریرتر و
لئیمتر است. و به روایت شیخ ابن نما این كلمه را یزید
جواب مخفر داد و شاید این اولی باشد چه آنكه حضرت امام
زین العابدین علیه السلام با این كافران كه از راه
عناد بودند كمتر سخن میكرد.
شیخ مفید (ره) فرموده در بین راه شام با احدی
از آن كافران كه همراه سر مقدس بودند تكلم نكرد، و
گفتن یزید این نوع كلمات را گاهی شاید از بهر آن باشد
كه مردم را بفهماند كه من قتل حسین را نفرمودم و راضی
به آن نبودم و جمله از اهل تاریخ گفتهاند كه در
هنگامی كه خبر ورود اهلبیت علیهم السلام به یزید رسید
آن ملعون در قصر جیرون و منظر آنجا بود و همینكه از
دور نگاهش به سرهای مبارك بر سر نیزهها افتاد از روی
طرب و نشاط این دو بیت انشاد كرد:
تِلْكَ الشُّمُوسُ عَلی رُبی جَیْروُنٍ
فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ الَْغریمِ دُیُونی
|
|
لَمّا بَدَتْ تِلْكَ الْحُمُولُ وَ
اَشْرَقَتْ
نَعْبَ الْغُرابِ قُلْتَ صِحْ اَوْلا
تَصِحْ
|
مراد آن ملحد اظهار كفر و زندقه و كیفر خواستن از رسول
اكرم صلی الله علیه و آله بوده یعنی رسول خدا (ص)
پدران و عشیرة مرا در جنگ بدر كشت من خونخواهی از
اولاد او نمودم، چنانچه صریحاً این مطلب كفرآمیز را در
اشعاری كه بر اشعار ابن زبعری افزود در مجلس ورود
اهلبیت علیهم السلام خوانده:
وَعَدَ لْنا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ
|
|
قَدْ
قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ ساداتِهِمْ
|
(الخ)
بالجمله چون سرهای مقدس را وارد آن مجلس شوم كردند سر
مبارك حضرت امام حسین علیه السلام را در طشتی از زر به
نزد یزید (لعین) نهادند و یزید (پلید) كه مدام عمرش به
شرب مدام میپرداخت این وقت از شرب خمر نیك سكران بود
و از نظارة سر دشمن خود شاد و فرحان گشت، و این اشعار
را گفت:
یَلْمَعُ فی طَستٍ مِنَ اللّجَیْنٍ
كَیْفَ رَاَیْتَ الضَّرْبَ یا حُسَیْنُ
یا لَیْتَ مَنْ شاهَدَ فیِ الْحُنَیْنِ
|
|
یا حُسْنُهُ یَلْمَعُ بِالْیَدَیْنِ
كاَنَّما حُفّ بِوَرْ دَنَیْنِ
شَفَیْتُ غِلّی مِنْدَمِ الْحُسَیْنِ
|
یَرَوْنَ فِعْلِی الْیَوْمَ بِالْحُسَیْنِ
و شیخ مفید (ره) فرمود كه
چون سر مطهر حضرت را با سایر سرهای مقدس در نزد او
گذاشتند یزید ملعون این شعر گفت:
عَلَیْنا وَهُمْ كانُوا اَعَقَّ
وَاَظْلَما
|
|
نُفَلّقُ هاماً مِنْ رِجالِ اَعِزَّهٍ
|
یحیی بن حكم كه برادر مروان بود و با یزید در مجلس
نشسته بود این دو شعر قرائت كرد:
مِن ابْنِ زیادِ الْعَبْدِ ذی النَّسَبِ
الْوَغْل
وَ بِنْتُ رَسُول اللهِ لَیْسَتْ بِذی
نَسْلٍ
|
|
لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَذْنی قِرابَهً
سُمیَّه اَمْسی نَسْلُها عَدَدَ الْحَصی
|
یزید (پلید) دست بر سینه
او زد و گفت ساكت شو یعنی در چنین مجلس جماعت آل زیاد
را شناعت می كنی و بر قلت آل مصطفی دریغ میخوری.
بالجمله چون سرهای مبارك را بر یزید (ملعون) وارد
كردند، اهلبیت علیهم السلام را نیز درآوردند در حالتی
كه ایشان را به یك رشته بسته بودند و حضرت علی بن
الحسین علیه السلام در غل جامعه بود و چون یزید
(ملعون) ایشان را به آن هیئت دید گفت خدا قبیح و زشت
كند پسر مرجانه را اگر بین شما و او قرابت و خویشی بود
ملاحظه شماها را مینمود و این نحو بدرفتاری با شما
نمینمود و به این هئیت و حال شما را برای من روانه
نمیكرد.
و به روایت ابن نما از حضرت سجاد علیه السلام
دوازده تن ذكور بودند كه در زنجیر و غل بودند، چون نزد
یزید (خبیث) ایستادند، حضرت سید سجاد علیه السلام رو
كرد به یزید و فرمود آیا رخصت میدهی مرا تا سخن گویم؟
گفت بگو ولكن هذیان مگو. فرمود من در موقفی میباشم كه
سزاوار نیست از مانند من كسی كه هذیان سخن گوید، آنگاه
فرمود ای یزید ترا به خدا سوگند میدهم چه گمان میبری
با رسول خدا صلی الله علیه و آله اگر ما را بدین حال
ملاحظه فرماید؟ پس جناب فاطمه دختر حضرت سیدالشهداء
فرمود ای یزید دختران رسول خدا (ص) را كسی اسیر
میكند! اهل مجلس و اهل خانه یزید از استماع این كلمات
گریستند چندانكه صداهای گریه و شیون بلند شد، پس یزید
(لعین) حكم كرد كه ریسمانها را بریدند و غلها را
برداشتند.
شیخ جلیل علی بن ابراهیم القمی از حضرت
صادق علیه السلام روایت كرده كه
چون سر مبارك حضرت سیدالشهداء را با حضرت علی بن
الحسین و اسرای اهلبیت علیهم السلام بر یزید (لعین)
وارد كردند علی بن الحسین علیه السلام را غل در گردن
بود یزید (ملعون) با او گفت ای علی بن الحسین حمد
مرخدائی را كه كشت پدرت را حضرت فرمود كه لعنت خدا بر
كسی باد كه كشت پدر مرا. یزید (پلید) چون این بشنید در
غضب شد و فرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود هرگاه
بكشی مرا پس دختران رسول خدا (ص) را كه برگرداند به
سوی منزلگاهشان و حال آنكه محرمی جز من ندارند یزید
(ملعون) گفت تو بر میگردانی ایشان را به جایگاه
خودشان. پس یزید (پلید) سوهانی طلبید و شروع كرد به
سوهان كردن غل جامعه كه بر گردن آن حضرت بود، پس از آن
گفت ای علی بن الحسین آیا میدانی چه اراده كردم بدین
كار؟ فرمود بلی، خواستی كه دیگری را بر من منت و نیكی
نباشد، یزید (لعین) گفت این بود به خدا قسم آنچه اراده
كرده بودم. پس یزید (خبیث) این آیه را خواند:
ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فبما كَسَبَتْ اَیْدیكُمْ
وَ یَعْفُوعَنْ كَثیرٍ.
حاصل ترجمه آنست كه
گرفتاری ها كه به مردم می رسد به سبب كارهای خودشان
است
و خدا در گذشت كند از بسیاری. حضرت فرمودند چنین است
كه تو گمان كردهای این آیه درباره ما فرود نیامده
بلكه آنچه درباره ما نازل شده این است:
ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فِی الاَرْضِ وَلا فی
اَنْفُسِكُمْ اِلاَّ فی كتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ
نَبْرِاَها الایه.
مضمون آیه آنكه
نرسد مصیبتی به كسی در زمین و نه در جانهای شما آدمیان
مگر آنكه در نوشته آسمانی است پیش از آنكه خلق كنیم او
را تا افسوس نخورید بر آنچه از دست شما رفته و شاد
نشوید برای آنچه شما را آمده. پس حضرت مائیم كسانی كه
چنین هستند.
بالجمله یزید (ملعون) فرمان داد تا آن سر مبارك را در
طشتی در پیش روی او نهادند و اهلبیت علیهم السلام را
در پشت سر او نشانیدند تا بسر حسین (ع) نگاه نكنند،
سید سجاد علیه السلام را چون چشم مبارك بر آن سر مقدس
افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود، و
چون نظر حضرت زینب سلام الله علیها بر آن سر مقدس
افتاد بیطاقت شد و دست برد گریبان خود را چاك كرد و
با صدای حزینی كه دلها را مجروح میكرد ندبه آغاز نمود
و میگفت یا حسینا وای حبیب رسول خدا وای فرزند مكه و
منی، ای فرزند دلبند فاطمه زهراء و سیدة نساء، ای
فرزند دختر مصطفی. اهل مجلس آن لعین به گریه درآمدند و
یزید خبیث پلید ساكت بود.
وَ یَتْرُكُ زَنْدَ الْغَیْظِ فیِ الصَّدر
واریا
بِحالٍ بِها تَشْجینَ حَتَّی الاَعادِیا
|
|
وَ مِمّا یُزیلُ الْقَلْبَ عَنْ
مُمْتَقِرّها
وُقوُفُ بَناتِ الْوَحیِ عِنْدَ طَلیقِها
|
پس صدای زنی هاشمیه كه در خانه یزید (پلید) بود به
نوحه و ندبه بلند شد و میگفت: یا حبیباه یا سید
اهلبیتاه یان محمداه، ای فریادرس بیوه زنان و پناه
یتیمان، ای كشته تیغ اولاد زناكاران. بار دگر حاضران
كه آن ندبه را شنیدند گریستند و یزید (پلید) بیحیا
هیچ از این كلمات متأثر نشد و چوب خیزرانی طلبید و به
دست گرفت و بر دندانهای مبارك آن حضرت میكوفت و
اشعاری می گفت كه حاصل بعضی از آنها آنكه ای كاش اشیاخ
بنی امیه كه در جنگ بدر كشته شدند حاضر میبودند و
میدیدند كه من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان
قاتلان ایشان كشیدم و خوشحال میشدند و میگفتند ای
یزید (ولدالزنا) دستت شل نشود كه نیك انتقام كشیدی.
چون ابوبرزة اسلمی كه حاضر مجلس بود و از پیش یكی از
صحابه حضرت رسول (ص) بوده نگریست كه یزید (خبیث) چون
بر دهان مبارك حضرت حسین علیه السلام میزند گفت ای
یزید (لعین) وای بر تو آیا دندان حسین را به چوب
خیزران میكوبی گواهی میدهم كه من دیدم رسول خدا (صلی
الله علیه و آله) دندانهای او را و برادر او حسن (علیه
السلام) را میبوسید و میمكید و میفرمود شما دو سید
جوانان اهل بهشتید، خدا بكشد كشنده شما را و لعنت كند
قاتل شما را و ساخته كند از برای او جهنم را. یزید
(ملعون) از این كلمات در غضب شد و فرمان داد تا او را
بر زمین كشیدند و از مجلس بیرون بردند. این وقت جناب
زینب دختر امیرالمؤمنین علیهماالسلام برخاست و خطبه
خواند كه خلاصة آن به فارسی چنین میآید:
حمد و ستایش مختص یزدان پاك است كه پروردگار عالمیان
است و درود و صلوات از برای خواجه لولاك رسول او محمد
و آل او صلوات الله علیهم اجمعین است. هر آینه خداوند
راست فرموده هنگامی كه
فرمود:
ثُمَّ كانَ عاقِبَه الّذیَ اَساؤُ السُّوی اَنْ
كَذَّبْوا بِایاتِ اللهِ وَ كانُوا بِها
یَسْتَهزِؤُنَ.
حضرت زینب سلام الله علیها
از این آیه مباركه اشاره فرمود كه یزید و اتباع او
(لعنهم الله) كه سر از فرمان خدای برتافتند و آیات خدا
را انكار كردند بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود.
بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. آنگاه روی با
یزید (پلید) آورد و فرمود:
هان ای یزید (لعین) آیا گمان می كنی كه چون زمین و
آسمان را بر ما تنگ كردی و ما را شهر تا شهر مانند
اسیران كوچ دادی از منزلت و مكانت ما كاستی و بر حشمت
و كرامت خود افزودی و قربت خود را در حضرت یزدان به
زیادت كردی كه از این جهت آغاز تكبر و تنمر نمودی و بر
خویشتن بینی بیفزودی و یك باره شاد و فرحان شدی كه
مملكت دنیا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافی
گشت، نه چنین است ای یزید (لعین) عنان بازكش و لختی به
خود باش مگر فراموش كردی فرمایش خدا را كه فرموده:
البته گمان نكنند آنانكه كفر ورزیدند كه مهلت دادن ما
ایشان را بهتر است از برای ایشان همانا مهلت دادیم
ایشان را تا بر گناه خود بیفزایند و از برای ایشانست
عذابی مهین.
آیا از طریق عدالت است ای پسر طلقا كه زنان و كنیزان
خود را در پس پردهداری و دختران رسول خدا (ص) را چون
اسیران شهر به شهر بگردانی همانا پردة حشمت و حرمت
ایشان را هتك كردی و ایشان را از پرده برآوردی و در
منازل و مناهل به همراهی دشمنان كوچ دادی و مطمح نظر
هر نزدیك و دور و ضیع و شریف ساختی در حالتی كه از
مردان و پرستاران ایشان كسی با ایشان نبود و چگونه
امید میرود كه نگاهبانی ما كند كسی كه جگر آزادگان را
بخاید و از دهان بیفكند و گوشتش به خون شهیدان بروید و
نمو كند، كنایه از آنكه از فرزند هند جگرخواره چه توقع
باید داشت و چه بهر توان یافت و چگونه درنگ خواهد كرد
در دشمنی ما اهلبیت كسی كه بغض و كینه ما را از بدر و
احد در دل دارد و همیشه به نظر دشمنی ما را نظر كرده
پس بدون آنكه جرم و جریرتی بر خود دانی و بیآنكه امری
عظیم شماری شعری بدین شناعت میخوانی:
ثُمَّ قالوُا یا یَزیُد لاتَشَلْ
|
|
لاَ هَلّووُا وَ اسْتَهَلّوُا فَرِحاً
|
و با چوبی كه در دست داری بر دندانهای ابوعبدالله علیه
السلام سید جوانان بهشت میزنی و چرا این بیت را
نخوانی و حال آنكه دلهای ما را مجروح و زخمناك كردی و
اصل و بیخ ما را بریدی از این جهت كه خون ذریه پیغمبر
(ص) را ریختی و سلسلة آل عبدالمطلب را كه ستارگان روی
زمینند گسیختی و مشایخ خود را ندا میكنی و گمان داری
كه ندای تو را میشنوند، و البته زود باشد كه به ایشان
ملحق شوی و آرزو كنی كه شل بودی و گنگ بودی و نمیگفتی
آنچه را كه گفتی و نمیكردی آنچه را كه كردی، لكن آرزو
سودی نكند آنگاه حق تعالی را خطاب نمود و عرض كرد بار
الها بگیر حق ما را و انتقام بكش از هر كه با ما ستم
كرد و نازل گردان غضب خود را بر هر كه خون ما ریخت و
حامیان ما را كشت.
پس فرمود:
هان ای یزید (پلید) قسم به خدا كه نشكافتی مگر پوست
خود را و نبریدی مگر گوشت خود را، و زود باشد كه بر
رسول خدا وارد شوی در حالتی كه متحمل باشی وزر ریختن
خون ذریه او را و هتك حرمت عترت او را در هنگامی كه حق
تعالی جمع میكند پراكندگی ایشان را و میگیرد حق
ایشان و گمان مبر البته آنان را كه در راه خدا كشته
شدند مردگانند بلكه ایشان زنده و در راه پروردگار خود
روزی میخورند و كافی است ترا خداوند از جهت داوری، و
كافی است محمد صلی الله علیه و آله ترا برای مخاصمت و
جبرئیل برای یاری او و معاونت و زود باشد كه بداند آن
كسی كه تو را دستیار شد و بر گردن مسلمانان سوار كرد و
خلافت باطل برای تو مستقر گردانید و چه نكوهیده بدلی
برای ظالمین هست و خواهید دانست كه كدام یك از شما
مكان او بدتر و یاور او ضعیفتر است و اگر دوراهی
روزگار مرا بازداشت كه با تو مخاطبه و تكلم كنم همانا
من قدر ترا كم میدانم و سرزنش ترا عظیم و توبیخ ترا
كثیر میشمارم چه اینها در تو اثر نمیكند و سودی
نمیبخشد، لكن چشمها گریان و سینهها بریان است چه
امری عجیب و عظیم است نجیبانی كه لشكر خداوندند به دست
طلقاء كه لشكر شیطانند كشته گردند و خون ما از دستهای
ایشان بریزد و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد و
آن جسدهای پاك و پاكیزه را گرگهای بیابان به نوبت
زیارت كنند و آن تنهای مبارك را مادران بچه كفتارها بر
خاك بمالند.
ای
یزید (لعین) اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی زود
بادشد كه این غنیمت موجب غرامت تو گردد در هنگامی كه
نیابی مگر آنچه را كه پیش فرستادی و نیست خداوند بر
بندگان ستم كننده و در حضرت او است شكایت ما و اعتماد
ما اكنون هر كید و مكری كه توانی بكن و هر سعی كه
خواهی به عمل آور و در عداوت ما كوشش فرو مگذار و با
این همه به خدا سوگند كه ذكر ما را نتوانی محو كرد و
وحی ما را نتوانی دور كرد، و با زندانی فرجام ما را و
درك نخواهی كرد غایت و نهایت ما را و عار كردار خود را
از خویش نتوانی دور كرد و رأی تو كذب و علیل و ایام
سلطنت تو قلیل و جمع تو پراكنده و روز تو گذرنده است
كه منادی حق ندا كند كه لعنت خدا بر ستمكاران است.
سپاس و ستایش خداوندی را كه ختم كرد در ابتدا بر ما
سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و از خدا سوال
میكنم كه ثواب شهدای ما را تكمیل فرماید و هر روز بر
اجر ایشان بیفزاید و در میان ما خلیفه ایشان باشد و
احسانش را بر ما دائم دارد كه اوست خداوند رحیم و
پروردگار ودود، و كافی است در هر امری و نیكو وكیل
است.
یزید (پلید) را موافق نمی افتاد كه جناب زینب (ع) را
بدین سخنان درشت و كلمات شتم آمیز مورد غضب و سخط
دارد، خواست كه عذری بتراشد كه زنان نوائح بیهشانه سخن
كنند، و این قسم سخنان از جگر سوختگان پسندیده است
لاجرم این شعر را بگفت:
ما اَهْوَنَ الْمَوْتُ عَلیَ الّوائِح
|
|
یا صَیْحَه تُحْمَدُ مِنْ
صَوائح
|
آنگاه یزید (ملعون) با حاضرین اهل شام مشورت كرد كه با
این جماعت چه عمل نمایم آن خبیثان كلام زشتی گفتند كه
معنی آن مناسب ذكر نیست و مرادشان آن بود كه تمام را
با تیغ در گذران. نعمان بن بشیر كه حاضر مجلس بود گفت
ای یزید ببین تا رسول خدا (ص) با ایشان چه صنعت داشت
آن كن كه رسول خدا (ص) كرد.
و مسعودی نقل كرده:
وقتی كه اهل مجلس یزید (پلید) این كلام را گفتند حضرت
باقر علیه السلام شروع كرد به سخن، و در آن وقت دو سال
و چند ماه از سن مباركش گذشته بود پس حمد و ثنا گفت
خدای را پس رو كرد بیزید (لعین) و فرمود اهل مجلس تو
در مشورت تو رأی دادند به خلاف اهل مجلس فرعون در
مشورت كردن فرعون با ایشان در امر موسی و هرون چه آنها
گفتند ارجه و اخاه و این جماعت رأی دادند بكشتن ما و
برای این سببی است. یزید (پلید) پرسید كه سببش چیست؟
فرمود اهل مجلس فرعون اولاد حلال بودند و این جماعت
اولاد حلال نیستند و نمیكشد انبیاء و اولاد ایشان را
مگر اولادهای زنا، پس یزید (لعین) از كلام باز ایستاد
و خاموش گردید.
این هنگام به روایت سید و مفید
از مردم شام مردی سرخ رو نظر كرد به جناب فاطمه دختر
حضرت امام حسین علیه السلام پس رو كرد به یزید
(ولدالزنا) و گفت یا امیرالمؤمنین هب لی هذه الجاریه
یعنی این دخترك را به من ببخش جناب فاطمه علیهاالسلام
فرمود چون این سخن بشنیدم بر خود بلرزیدم و گمان كردم
كه این مطلب از برای ایشان جایز است. پس به جامة
عمهام جناب زینب (ع) چسبیدم و گفتم عمه یتیم شدم
اكنون باید كنیز مردم شوم ! جناب زینب (ع) روی با شامی
كرد و فرمود دروغ گفتی والله و ملامت كرده شدی، به خدا
قسم این كار برای تو و یزید صورت نبندد و هیچیك اختیار
چنین امری ندارید. یزید (ملعون) در خشم شد و گفت سوگند
با خدای دروغ گفتی این امر برای من روا است و اگر
خواهم بكنم میكنم.
حضرت زینب سلام الله علیها فرمود نه چنین است به خدا
سوگند حق تعالی این امر را برای تو روا نداشته و
نتوانی كرد مگر آنكه از ملت ما بیرون شوی و دینی دیگر
اختیار كنی. یزید (لعین) از این سخن خشمش زیادتر شد و
گفت در پیش روی من چنین سخن میگوئی همانا پدر و برادر
تو از دین بیرون شدند (نعوذبالله).
جناب زینب علیهاالسلام فرمود به
دین خدا و دین پدر و برادر من،
تو و پدر و جدت هدایت یافتند اگر مسلمان باشی. یزید
(پلید) گفت دروغ گفتی ای دشمن خدا.
حضرت زینب سلام الله علیها
فرمود ای یزید اكنون تو امیر و پادشاهی و هر چه
میخواهی از روی ستم فحش و دشنام میدهی و ما را مقهور
میداری. یزید (پلید) گویا شرم كرد و ساكت شد، آن مرد
شامی دیگرباره سخن خود را اعاده كرد، یزید گفت دور شو
خدا مرگت دهد، آن مرد شامی از یزید پرسید ایشان
كیستند؟
یزید (پلید) گفت: آیا فاطمه دختر حسین و آن زن دختر
علی است، شامی گفت حسین پسر فاطمه و علی پسر ابوطالب؟
یزید گفت بلی، آن مرد شامی گفت لعنت كند خداوند ترا ای
یزید (پلید) عترت پیغمبر خود را میكشی و ذریه او را
اسیر میكنی به خدا سوگند كه من گمان نمیكردم ایشان
را جز اسیران روم، یزید (لعین) گفت به خدا سوگند ترا
نیز بایشان میرسانم و امر كرد كه او را گردن زدند ره.
شیخ مفید (ره) فرمود
پس یزید (خبیث) امر كرد تا اهلبیت را با علی بن الحسین
علیهم السلام در خانه علیحده كه متصل به خانه خودش بود
جای دادند و به قولی ایشان را در موضع خرابی حبس كردند
كه نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما چنانكه صورتهای
مباركشان پوست انداخت، و در این مدتی كه در شام بودند
نوحه و زاری بر حضرت امام حسین علیه السلام میكردند.
و روایت شده كه در این ایام در ارض بیت المقدس هر سنگی
كه از زمین برمیداشتند از زیرش خون تازه میجوشید. و جمعی نقل كردهاند كه یزید (لعین) امر كرد سر
مطهر امام علیه السلام را بر در قصر شوم او نصب كردند
و اهلبیت (ع) را امر كرد كه داخل خانه او شوند، چون
مخدرات اهلبیت عصمت جلالت علیهم السلام داخل خانه آن
لعین شدند زنان آل ابوسفیان زیورهای خود را كندند و
لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند كردند و
سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبدالله بن عامر كه در
آن وقت زن یزید بود و پیشتر در حباله حضرت امام حسین
علیه السلام بود پرده را درید و از خانه بیرون دوید و
به مجلس آن لعین آمد در وقتی كه مجمع عام بود گفت ای
یزید سر مبارك فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلی الله
علیه و آله را بر در خانه من نصب كردهای! یزید
(ملعون) برجست و جامه بر سر او افكند و او را
برگردانید و گفت ای هند نوحه و زاری كن بر فرزند رسول
خدا و بزرگ قریش كه پسر زیاد لعین در امر او تعجیل كرد
و من به كشتن او راضی نبودم.
علامة مجلسی (ره) در جلاء العیون
پس از آنكه حكایت مرد
سرخ روی شامی را نقل كرده فرموده پس یزید
(لعین) امر كرد كه اهلبیت رسالت علیهم السلام را به
زندان بردند، حضرت امام زین العابدین علیه السلام را
با خود به مسجد برد و خطیبی را طلبید و بر منبر بالا
كرد، آن خطیب (ملعون) ناسزای بسیار به حضرت
امیرالمؤمنین و امام حسین علیهماالسلام گفت و یزید و
معاویه علیهمااللعنه را مدح بسیار كرد،
حضرت امام زین العابدین علیه السلام ندا كرد او را كه:
وَیْلَكَ اَیُّهَا الْخاطِبُ اشتریت مَرْضاه
الْمَخْلوُقِ بِسَخطِ الخالِقِ فَتَبَّوء مَقْعَدُكَ
مِنَ النّار.
یعنی وای بر تو ای خطیب كه برای خوشنودی مخلوق خدا را
به خشم آوردی جای خود را در جهنم مهیا بدان.
پس حضرت علی بن الحسین علیه السلام فرمود كه ای یزید
مرا رخصت ده كه بر منبر بروم و كلمه چند بگویم كه موجب
خوشنودی خداوند عالمیان و اجر حاضران گردد، یزید
(لعین) قبول نكرد، اهل مجلس التماس كردند كه او را
رخصت بده كه ما میخواهیم سخن او را بشنویم، یزید گفت
اگر بر منبر برآید مرا و آل ابوسفیان را رسوا می كند،
حاضران گفتند از این كودك چه برمیآید، یزید (لعین)
گفت او از اهل بیتی است كه در شیرخوارگی به علم و كمال
آراستهاند. چون اهل شام بسیار مبالغه كردند یزید
(لعین) رخصت داد تا حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و
ثنای الهی ادا كرد و صلوات بر حضرت رسالت پناهی و
اهلبیت او فرستاد و خطبهای در نهایت فصاحت و بلاغت
ادا كرد كه دیدههای حاضران را گریان و دلهای ایشان را
بریان كرد.
قُلْتُ اِنّی اُحِبُّ فی هذَا الْمَقامِ اَنْ
اَتَمَثَّلَ بِهذهِ الاَبْیاتِ الَّتی لایَسْتَحِقُّ
اَنْ یُمْدَحَ بِها اِلاّ هذَا الاِمامُ عَلَیْه
السَّلام.
ذاكَ الدُّجی وَ انْجابَ ذاك الْعَثیرُ
یُؤُمی اِلَیْكَ بِها وَ عَیْنٌ تَنْظُرُ
مِنْ اَنْعُمِ الله الَّتی لاتُكفرُوا
لِلّهِ لایُزْهی وَلایَتَكَبَّرُ
فی وُسْعِه لَمَشی اِلَیْكَ الْمِنْبَرُ
تُنْبی عَنِ الْحَقّ الْمُبینٍ وَ
تُخْبِرُ
|
|
حَتّی اَنَرْتَ بِضَوْءِ وَجْهِكَ
فَانْجَلی
فَافْتَنَّ فیكَ النّاظِروُنَ فَاَصْبَعٌ
یَجدُونَ رُؤْیَتَكَ الَّتی فازُوابِها
فَمَشَیْتَ مَشْیَهَ خاضِع مُتَواضِع
فَلَوْ اَنَّ مُشْتاقاً تَكَلَّفَ فَوْقَ
ما
اَبْدَیْتَ مِنْ فَصِلْ الْخِطابِ
بِحِكْمَهٍ
|
پس فرمود كه
ایها الناس حق تعالی ما
اهلبیت رسالت را شش خصلت عطا كرده است و به هفت فضیلت
ما را بر سایر خلق زیادتی داده، عطا كرده است به ما
علم و بردباری و جوانمردی و فصاحت و شجاعت و محبت در
دلهای مومنان. و فضیلت داده است ما را به آنكه از ما
است نبی مختار محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، و از
ما است صدیق اعظم علی مرتضی علیه السلام، و از ما است
جعفر طیار كه با دو بال خویش در بهشت با ملائكه پرواز
میكند، و از ما است حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا (ص)،
و از ما است دو سبط این امت حسن و حسین علیهماالسلام
كه دو سید جوانان اهل بهشتند. هر كه مرا شناسد شناسد و
هر كه مرا نشناسد من خبر میدهم او را به حسب و نسب
خود.
ایها الناس:
منم فرزند مكه و منی، منم فرزند زمزم و صفا و پیوسته
مفاخر خویش و مدائح آباء و اجداد خود را ذكر كرد تا
آنكه فرمود: منم فرزند فاطمه زهراء علیهاالسلام، منم
فرزند سیدة نساء، منم فرزند خدیجه كبری، منم فرزند
امام مقتول به تیغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحرای
كربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند
آنكه بر او نوحه كردند جنیان زمین و مرغان هوا، منم
فرزند آنكه سرش را بر نیزه كردند و گردانیدند در
شهرها، منم فرزند آنكه حرم او را اسیر كردند اولاد
زِنا، مائیم اهلبیت محنت و بلا، مائیم محل نزول ملائكه
سماء و مهبط علوم حق تعالی.
پس چندان مدائح اجداد گرام و مفاخر آباء عظام خود را
یاد كرد كه خروش از مردم برخاست و یزید (ملعون) ترسید
كه مردم از او برگردند مؤذن را اشاره كرد كه اذان بگو،
چون مؤذن الله اكبر گفت، حضرت فرمود از خدا چیزی
بزرگتر نیست چون مؤذن گفت اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ
اِلاًّ اللهُ حضرت فرمود كه شهادت میدهند به این كلمه
پوست و گوشت و خون من،
چون مؤذن گفت اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ
صَلَّی الله عَلَیْهِ وَ الِهِ حضرت فرمود كه ای یزید
(لعنه الله) بگو این محمد (ص) كه نامش را به رفعت
مذكور میسازی جد من است یا جد تو، اگر میگوئی جد
تست دروغ گفته باشی و كافر میشوی، و اگر میگوئی جد
من است پس چرا عترت او را كشتی و فرزندان او را اسیر
كردی؟
آن ملعون جواب نگفت و به نماز ایستاد.
مؤلف گوید كه:
آنچه از مقاتل و حكایات رفته یزید (خبیث) با اهلبیت
علیهم السلام ظاهر میشود آن است كه یزید از انگیزش
فتنه بیمناك شد و از شماتت و شناعت اهلبیت خوی
بگردانید و فی الجمله به طریق رفق و مدارا با اهلبیت
رفتار میكرد و حارسان و نگاهبانان را از مراقبت
اهلبیت علیهم السلام برداشت و ایشان را در حركت و سكون
به اختیار خودشان گذاشت و گاهگاهی حضرت سید سجاد علیه
السلام را در مجلس خویش میطلبید و قتل امام حسین علیه
السلام را بابن زیاد نسبت میداد و او را لعنت میكرد
بر اینكار و اظهار ندامت میكرد و این همه به جهت جلب
قلوب عامه و حفظ ملك و سلطنت بود نه اینكه در واقع
پشیمان و بدحال شده باشد. زیرا كه مورخین نقل كردهاند
كه یزید (لعین) مكرر بعد از قتل حضرت سیدالشهداء علیه
آلاف التحیه و الثناء موافق بعضی مقاتل در هر چاشت و
شام سر مقدس آن سرور را بر سر خوان خود میطلبید و
گفتهاند كه مكرر یزید (ملعون) بر بساط شراب بنشست و
مغنیان را احضار كرد و ابن زیاد (لعین) را به جانب دست
راست خود بنشانید و روی به ساقی نمود و این شعر را
قرائت كرد:
ثُمَّ مِلّ فَاْسقِ مَثْلَها ابْنَ زیادٍ
وَ لِتسَریدِ مَغنَمی وَ جَهادی
وَ مُبیدَ الاعْداءِ وَ الحُسّادِ |
| اَسقِنی شَرْبَه نُزَوّی مُشا شی
صاحِبَ السِرّ وَ الاَمانَهِ عِندی
قاتِلَ الخارِجِی اَعْنی حُسَیناً |
برگرفته از کتاب منتهی الآمال
يکشنبه 19/9/1391 - 12:5
اهل بیت
خطبة زینب كبری" در مسجد شام
زینب آن خواهر غمین وپریشكه كنون مانده است با
دلِ ریش
زین مصیبت چقدر نالان استتكیهگاه همه اسیران
است
در میانه بدون یاور ویارشده او نیز، كاروان سالار
به سكه در بزم آن یزید پلیداز یزید دَنی جسارت
دید
وقت را تا كه او مناسب دیدذوالفقار زبان خویش،
كشید
او كه با درد وغم شده دمسازبِنِمود این چنین
سخن، آغاز
مینمایم خدای خویش، سپاساین ستایش بُوَد ز روی
قیاس
چون خدای بزرگ من فرمودهر كسی را كه كار زشت
نمود
یا كه آیات من كند تكذیبشود اندر حضور من تأدیب
ودرود خدا به پیغمبربر همه خاندان آن سَرور
بعد، رو بر یزید دون بنمودبا كلام رسا چنین فرمود
ای یزیدی كه خائن وپستیراهها را به روی ما
بستی
از رهِ مكر، با ریا وفریبهمه آیات را كنی تكذیب
فكر كردی كه در حضور خداما ذلیل رهیم وتو والا
ای كه هستی ز آدمیت دورمیخرامی كنون به كبر
وغرور
از رهِ عُجب وكبر وخودبینیبر چنین بارگاه،
بنشینی
آنْقَدَر زین پدیده سرمستیباب فكرت به خویشتن
بستی
تو فراموش كردی امر خداچشم داری به لذت دنیا
همه آنان كه در خطا رفتنددر ره ناحق شما رفتند
همگی در عذاب وجداننددور از مهر ولطف یزدانند
غافل از آن كه زینت دنیامهلت امتحان بُوَد بر ما
ای یزید پلید وبی بنیادپدرت شد به دست ما آزاد
حالیا تو امیر دورانیشاهد حال ما اسیرانی
ما كه از عترت پیامبریمباید از بین دشمنان گذریم
پردة آبرویمان بِدَریبه اسیری به هر كجا ببری
در حقیقت تو یك ستمكاریچون كه فرزند آن
جگرخواری
به خدا، ای یزید بركردارتو ندانی چه هست آخر كار
بار سنگین به دوش خود داریكه به هر كیفری
سزاواری
در قیامت، حضور پیغمبربا چه رویی كنی یزید، نظر
بر سر ما ببین چه آوردی!چه خیانت به ما زنان
كردی
ما زنان را زشهر خود راندیپیش چشم عموم، بنشادی
تو بدان ای یزید اگر بر ماروزگار این چنین نمود،
جفا
كه دمی با تو من سخن گویمسخنی با تو اهرمن
گویم
سرزنشهای تو بُوَد نیكوچون نباشیم تا ابد، همخو
چه كنم، دیدهها چو گریان استهمه دل ها ز داغ
سوزان است
میندانم كه از چه حزب خداشد شهید خدا به دست
شما
آری آری، چه حزب شیطانیددر حقیقت ز نسل سُفیانید
هر كدامین چو گله ننگیدصاحِبِ قلبهای چون سنگید
وحی وقرآن بُوَد زپیغمبراو كه خود هست شافع محشر
ما همه پیرو رهِ اوییممدح پیغمبر خدا گوییم
اقدس كاظمی(مژگان)
يکشنبه 19/9/1391 - 12:4
اهل بیت
خطبة پنجم:
زینب آن گاه اصحاب پیامبر را مخاطب قرار داد
وگفت:
یا حُزناه! یا كُرباه! اَلیَومَ ماتَ جدّی رسولُالله، یا اصحابَ
محمّداهُ! هؤلاءِ ذُریّهالمصطفی" یُساقونَ سَوْقَ السَّبایا؛
«امروز جدّم رسول خدا از دنیا رفته، ای اصحاب پیامبراینان ذریّة رسول خدا
هستند كه آنان را همانند اسیران میبرند.»
از گفتار زینب، تمامی سپاهیان دشمن به گریه
افتادند ووحوش صحرا وماهیان دریابی قراری كردند.
زینب اكنون به حال غصه ودردتا بر اصحاب جدّ خود
رو كرد
گفت جدّم، رسول پاك خداستگر كه رفتهست از
میان شما
حال، ذریّة رسول اللّهبه اسیری كشاندهاید به
راه
همه آگه ز ماجرا هستیدپس چرا لب ز گفتگو بستید
كه تمام سپاهی دشمنگریه كردند از خطابة زن
زنِ والای دهر چون زینبكه بر آورد آن سخن بر
لب
يکشنبه 19/9/1391 - 12:3
اهل بیت
خطبة چهارم:
سپس با چشمی خون فشان روی به جسد سرور شهیدان
كرد وگفت:
بِابی مَنْ اَضْحی"، عَسكَرُهُ فی یَوْمِ
الاِثنین نَهبا، بِابی مَنْ فِسْطاطُهُ مُقطَّعُ
العُری".
بِابی مَنْ لا غائِبُ فَیُرْتَجی" وَ لا"
جَریحُ فَیُداوی". بِابی مَنْ نَفْسی لَهُ
الْفِداء.
بِاَبی المَهْمُوم حتی" قضی. بِاَبی
العَطْشان حتّی ما مَضی". بِاَبی
مَنْ شیْبَتُهُ تَقطِرُ بِالِّدماء.بِاَبی مَنْ جَدُّهُ رسولُ اِلهِ
السّماء. بِاَبی مَن هُوَ سِبْطُ نَبیّ الهُدی".بِاَبی محمّد
المصطفی. بِاَبی خدیجَةُ الكبری". بِاَبی علیُّ المرتَضی".
بِاَبی فاطمة الزَّهراءِ سَیِّدةِالنِّساءِ. بِاَبی مَنْ رُدَّتْ
لَهُ
الشَّمسُ وَ صَلّی".
به فدای آن كس كه سپاهش روز دوشنبه غارت شد.
به فدای آنكس كه ریسمانخیامش راقطع كردند.
بفدای آن كس كه نه غایب است تا امید بازگشتنش
باشد ونهمجروح است كه امید بهبودیش باشد. به
فدای آن كس كه جان من فدای او باد. به
فدایآن كس كه با دلی اندوهناك وبا لبی تشنه او
را شهید كردند. به فدای آنكس كه ازمحاسناش خون
میچكید. به فدای آنكس كه جدّ او رسول خداست واو
فرزند پیامبرمحمد مصطفی وخدیجة كبری وعلی مرتضی
وفاطمة زهرا سیدة زنان است. به فدایآن كس كه
خورشید برای او بازگشت تا نماز گزارد.
زینب اكنون به دشت كرب وبلاهست با چشم خون
فشان، آن جا
با دلی غمگنانه وپر دردروی بر سرور شهیدان كرد
گفت: جانم فدای جان حسینجسم گلگون وناتوان
حسین
كه سپاهش چنان كه غارت شدبه حریمش بسی جسارت
شد
قطع كردند ریسمان خیامتا كه یاران او كِشند به
دام
آن كه غایب ز چشم یاران نیستاز نظرها تمام،
پنهان نیست
حال صد چاك، جسم پاك وی استنتوان در ره امید،
نشست
به فدایش كه با لبی عطشانجان خود داد در ره
ایمان
به فدایش كه از محاسن اوگشته گلگون تمام، چهره
ومو
آن كه جدّش رسول پاك خداستجدّهاش هم خدیجة
كبری" است
آن شهیدی كه مادرش زهراستپدرش هم علی، ولی
خداست
آنكه خورشید بهر او برگشتتا كه وقت نماز جانان
گشت
يکشنبه 19/9/1391 - 12:3
اهل بیت
خطبة سوم:
بعد از آن زینب خطاب به مادر خود گفت:
«ای مادر، ای دختر خیرالبشر، نظری به صحرای كربلا
افكن وفرزند خود را ببین كهسرش بر نیزة مخالفان
وتنش در خاك وخون غلطان است! این جگر گوشةتوست
كهدراین صحرا روی خاك افتاده ودختران خود را
ببین كه سراپردة آنها را سوزاندند وایشانرا بر
شتران برهنه سوار كردند وبه اسیری میبرند. ما
فرزندان توایم كه در غربت گرفتارشدیم.
حالیا رو به مادر خود كرداین چنین او سخن به لب
آورد
گفت ای دختِ پاك پیمبرنظری سوی كربلا آور
بنگر این جا زمین كرب وبلاستكه حسین تو سرجدا
اینجاست
مظهر مهر وپاكی وایمانجسم پاكش بُوَد به خون،
غلطان
جسم او روی خاك افتادهدخترانت اسیر ودرمانده
بر شترهای بی جهاز سوارداده از كف همه توان
وقرار
همة دختران گرفتارنددرد غربت به سینهها دارند
يکشنبه 19/9/1391 - 12:2
اهل بیت
خطاب دوم:
زینب فرمود:
یا مُحمّداه صَلّی" علیكَ ملائِكةُالسَّماءِ،
هذا حُسَینٌ بِالَعَراءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّماءِ،
مُقَطَّعُالاَعضاءِ وَبَناتُكَ سَبای"ا وَ
ذُرَیّتُكَ قتلی، تُسفی" علیهم الصّبا فَاَبْكَتْ
كُلَّ صَدیقً عَدّو ؛
«ای رسول خدا، ای آن كه ملائكة زمین وآسمان بر
تو درود میفرستد، این حسینتوست كه اعضای او را
پارهپاره كردند، سر او را از قفا بریدند.»
این حسین توست كه جسد او در صحرا افتاده، در
حالی كه بادها بر او میوزند وخاكبر او مینشانند.
پس هر دشمن ودوستی را گریاند.
زینب آن بانوی ستمدیدهكه چنین داغ را كنون
دیده
رو به سوی مدینه چون بنمودبا غم ودرد خود دو لب
بگشود
گفت با جدّ خود رسول خدانظری كن به سوی كرب
وبلا
یا محمد، حسین تو این جاستپیكرش بی سرش دگر
تنهاست
سر او از قفا جدا گردندتو ندانی به ما چهها كردند
جسم او پارهپاره گردیدههمه را دیدگان ما دیده
جسدش در محیط سوزان استچشم عالم ز درد گریان
است
يکشنبه 19/9/1391 - 12:2
اهل بیت
خطاب اول:
زینب دستهای خود را در زیر آن پیكر مقدس برد وبه
طرف آسمان بالا آورد وگفت:
«اِلهی تَقَبِّل مِنّا هذاَالقربان»
«خداوندا، این قربانی را از ما قبول كن»
حال در وادی مصیبت هابرده زینب دو دست را بالا
رو نموده به جانب معبودگفت با او هر آنچه در دل
بود
گفت او با خدای جّل علاكاین شهید مرا قبول نما
يکشنبه 19/9/1391 - 12:1
اهل بیت
خطبة آتشین حضرت زینب(س) در كوفه(شعر)
حال در كوفه، زینب كبری
هست ناظر به حالت آنها
كه زنان آه وناله میكردند
غرق در ماتم وغم
ودردند
نیز مردان كوفیان، گریان
از چنین حادثه، همه
نالان
ناگهان زینب غمین آمد
یك نهیب شدید، آنجا زد
زینب آمد در آن زمان به خروش
گفت: ای كوفیان،
همه خاموش
با چنان نغمهای كه او سر داد
زنگها نیز از صدا
افتاد
بعد از آن رو سوی خدا بنمود
سینه با یاد ایزدش
بُگشود
سپس او رو به سوی مردم كرد
با دلی پاك وسینهای
پر درد
گفت ای كوفیان پر نیرنگ
همه بی بهرگان از فرهنگ
همه از غیرت وحمیّت، دور
پیش چشمان ما همه منفور
همگی چاپلوس ومكارید
مردمی خائن وفسونكارید
جز دروغ وخصومت وكینه
نیست در بین مردم كوفه
توشهای بد در آخرت دارید
چون همه مردمی تبهكارید
همه پیمان خویش، بشكستید
پای دیوار كهنه بنشستید
تا فروریخت روی سر، دیوار
میشود بسته نیز راه فرار
حال، گریان شدید بهر حسین!
بعدِ مرگش كنید شیون
وشین
دلتان جملگی چنان سنگ است
این جنایت چو لكة
ننگ است
گر، گریبان خویش، چاك كنید
لكه را كِی توان، كه
پاك كنید
خواهم از درگه خدای جهان
دیدههاتان همی شود
گریان
اقدس كاظمی(مژگان)
يکشنبه 19/9/1391 - 12:0
اهل بیت
ورود اهل بیت (ع) به دارالاماره
عبیدالله زیاد چون از ورود اهلبیت به كوفه آگه
شد، مردم كوفه را از خاص و عام اذن عام داد لاجرم مجلس او را حاضر
و بادی انجمن و آكنده شده، آنگاه امر كرد تا سر حضرت سیدالشهداء
علیه السلام را حاضر مجلس كنند، پس آن سر مقدس را به نزد او
گذاشتند، از دیدن آن سر مقدس سخت شاد شد و تبسم نمود، و او را
قضیبی در دست بود كه بعضی آنرا چوبی گفتهاند و جمعی تیغی رقیق
دانستهاند، سر آن قضیب را به دندان ثنایای جناب امام حسین علیه
السلام میزد و میگفت حسین را دندانهای نیكو بوده. زید بن ارقم كه
از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده در این وقت پیرمردی
گشته در مجلس آن میشوم حاضر بود، چون این بدید گفت ای پسر زیاد
قضیب خود را از این لبهای مبارك بردار سوگند به خداوندی كه جز او
خداوندی نیست كه من مكرر دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
را بر این لبها كه موضوع قضیب خود كردهای بوسه میزد، این بگفت و
سخت بگریست. ابن زیاد (ملعون) گفت خدا چشمهای ترا بگریاند ای دشمن
خدا آیا گریه میكنی كه خدا به ما فتح و نصرت داده است؟ اگر نه این
بود كه پیر فرتوت (سالخورده و خرف شده) گشتهای و عقل تو زایل شده
میفرمودم تا سر ترا از تن دور كنند. زید كه چنین دید از جا برخاست
و به سوی منزل خویش بشتافت. آنگاه عیالات جناب امام حسین علیله
السلام را چون اسیران روم در مجلس آن میشوم وارد كردند.
راوی گفت كه
داخل آن مجلس شد جناب زینب (ع) خواهر امام حسین (ع) متنكره و
پوشیده بود پستترین جامههای خود را و به كناری از قصرالاماره رفت
و آنجا بنشست و كنیزكان در اطرفش درآمدند و او را احاطه كردند.
ابن زیاد (لعین) گفت این زن كه بود كه خود را
كناری كشید، كسی جوابش نداد، دیگرباره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه
سیم یكی از كنیزان گفت این زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا (ص) است
ابن زیاد لعین چون بنشیند رو به سوی او كرد و گفت حمد خدا را كه
رسوا كرد شما را و كشت شما را و ظاهر گردانید دروغ شما را جناب
زینب سلام الله علیها فرمود حمد خدا را كه ما را گرامی داشت به
محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر خود و پاك و پاكیزه داشت ما را از
هر رجسی و آلایشی همانا رسوا میشود فاسق و دروغ میگوید فاجر و ما
به حمدالله از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.
ابن زیاد (ملعون) گفت چگونه
دیدی كار خدا را با برادر و اهلبیت تو جناب زینب علیها السلام
فرمود ندیدم از خدا جز نیكی و جمیل را چه آل رسول جماعتی بودند كه
خداوند از برای قربت محل و رفعت مقام حكم شهادت بر ایشان نگاشته
بود لاجرم به آنچه خدا از برای ایشان اختیار كرده بود اقدام كردند
و به جانب مضجع خویش شتاب كردند ولكن زود باشد كه خداوند ترا و
ایشان را در مقام پرسش بازدارد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت
كنند، آنوقت ببین غلبه از برای كیست و رستگاری كراست، مادر تو بر
تو بگرید ای پسر مرجانه.
ابن زیاد (لعین) از شنیدن این كلمات در خشم شد
و گویا قصد اذیت یا قتل آن مكرمه كرد. عمرو بن حریث كه حاضر مجلس
بود اندیشة او را به قتل زینب سلام الله علیها دریافت از در اعتذار
بیرون شد كه ای امیر او زنی است و بر گفته زنان مؤاخذه نباید كرد،
پس ابن زیاد (خبیث) گفت كه خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغی
تو و متمردان اهل بیت تو. جناب زینب (ع) رقت كرد و بگریست و گفت
بزرگ ما را كشتی و اصل و فرع ما را قطع كردی و از ریشه بركندی اگر
شفای تو در این بود پس شفا یافتی، ابن زیاد (لعین) گفت این زن
سجاعه است یعنی سخن به سجع و قافیه میگوید: و قسم به جان خودم كه
پدرش نیز سجاع و شاعر بود. جناب زینب سلام الله علیها جواب فرمود
كه مرا حالت و فرصت سجع نیست.
و به روایت ابن نما
فرمود كه من عجب دارم از كسی كه شفای او بكشتن ائمه خود
حاصل میشود و حال آنكه می داند كه در آن جهان از وی انتقام خواهند
كشید.
این وقت آن ملعون به جانب سید سجاد علیه
السلام نگریست و پرسید این جوان كیست؟ گفتند: علی فرزند حسین است،
ابن زیاد (لعین) گفت مگر علی بن الحسین نبود كه خداوند او را كشت،
حضرت فرمود كه مرا برادری بود كه او نیز علی بن الحسین نام داشت
لشكریان او را كشتند، ابن زیاد (لعین) گفت بلكه خدا او را كشت،
حضرت فرمود اَللهُ یَتَوفیّ الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها خدا
میمیراند نفوس را گاهی كه مرگ ایشان فرا رسیده، ابن زیاد (ملعون)
در غضب شد و گفت ترا آن جرأتست كه جواب به من دهی و حرف مرا رد كنی
بیائید او را ببرید و گردن زنید.
جناب زینب سلام الله علیها كه فرمان قتل آن
حضرت را شنید سراسیمه و آشفته به آن جناب چسبید و فرمود ای پسر
زیاد كافی است ترا این همه خون از ما ریختی دست به گردن حضرت سجاد
علیه السلام در آورد و فرمود به خدا قسم كه از وی جدا نشوم اگر
میخواهی او را بكشی مرا نیز با او بكش.
ابن زیاد (ملعون) ساعتی به حضرت زینب و امام
زین العابدین علیهماالسلام نظر كرد و گفت: عجبست از علاقة رحم و
پیوندی خویشاوندی به خدا سوگند كه من چنان یافتم كه زینب از روی
واقع میگوید و دوست دارد كه با او كشته شود، دست از علی بازدارید
كه او را همان مرضش كافی است.
و به روایت سید بن
طاوس حضرت سجاد علیه السلام فرمود كه ای عمه خاموش باش
تا من را جواب گویم. و به ابن زیاد فرمود كه مرا بكشتن میترسانی
مگر نمیدانی كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت و بزرگواری ما
است.
نقش شده كه رباب دختر امرء القیس كه زوجه امام
حسین علیه السلام بود در مجلس ابن زیاد سر مطهر را بگرفت و در
برگرفت و بر آن سر بوسه داد و آغاز ندبه كرد و گفت:
اًقصَدتْهُ اَسِنَّهُ الاَدْعِیاءِ
لاسَقَی الله جانِبَیْ
كَرْبَلاء |
| و احُسَیْنا فَلا نَسیتُ حُسَیْناً
غادَرُوهُ بِكَرْبَلاءِ
صَریعا |
حاصل مضمون آنكه
واحسیناه من فراموش نخواهم كرد حسین را و فراموشی نحواهم نمود كه
دشمنان نیزهها بر بدن او زدند كه خطا نكرد، و فراموش نخواهم نمود
كه جنازه او را در كربلا روی زمین گذاشتند و دفن نكردند، و در كلمه
لاشقی الله جانبی كربلاء اشاره به عطش آن حضرت را فراموش نكرد
چنانچه در فصل آخر معلوم خواهد شد.
راوی گفت
پس ابن زیاد (ملعون) امر كرد كه حضرت علی بن الحسین (ع) را با
اهلبیت بیرون بردند و در خانهای كه در پهلوی مسجد جامع بود جای
دادند. جناب زینب (س) فرمود كه به دیدن ما نیاید زنی مگر كنیزان و
ممالیك چه ایشان اسیرانند و ما نیز اسیرانیم. قُلْتُ وَ یُنناسِبُ فی هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْكُرَ
شِعْرَاَبی قَیْسِ بْنِ الاسْلَتِ الاَوْسی:
وَ تَعْتَلُّ عَنْ اِتْیا نِهِنَّ فَتُعْذَرُ
وَلِكنَّها
مِنْهُنَّ تَحْیی وَ تَخفْرُ |
| وَ یُكرِمُها جاراتُها فَیَزُرْتَها
وَ لَیْس لَها اَنْ
تَسْتَهینَ بِجبارَهٍ |
پس امر كرد ابن زیاد (ملعون) كه سر
مطهر را در كوچههای كوفه بگردانند.
برگرفته
از کتاب منتهی الامال،مولف حاج شیخ
عبّاس قمی
يکشنبه 19/9/1391 - 12:0
اهل بیت
در بیان فرستادن سرهای شهداء به سوی كوفه
عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسین علیه السلام
پرداخت نخستین سر مبارك آن حضرت را به خولی (به فتح
خاء و سكون واو و آخره یاء) بن یزید و حمید بن مسلم
سپرد و در همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیدالله
بن زیاد روانه كرد خولی آن سر مطهر را برداشت و به
تعجیل تمام شب خود را به كوفه رسانید، و چون شب بود و
ملاقات ابن زیاد ممكن نمیگشت لاجرم به خانه رفت.
طبری و شیخ ابن نما روایت كردهاند از نوار
زوجه خولی كه گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد
و در زیر اجّانه جای بداد و روی به رختخواب نهاد. من
از او پرسیدم چه خبر داری بگو، گفت مداخل یك دهر پیدا
كردم سر حسین را آوردم، گفتم وای بر تو مردمان طلا و
نقره میآورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم
كه سر من و تو در یك بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و
از رختخواب بیرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر
مطهر در زیر آن بود نشستم، پس سوگند با خدا كه پیوسته
میدیدم نوری مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشیده،
و مرغان سفید همی دیدم كه در اطراف آن سر طیران
میكردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهر را خولی به نزد
ابن زیاد برد. مؤلف گوید: كه ارباب مقاتل معتبره از
حال اهلبیت امام حسین علیه السلام در شام عاشورا نقل
چیزی نكردهاند و بیان نشده كه چه حالی داشتند كه چه
بر آنها گذشته تا ما در این كتاب نقل كنیم، بلی بعض
شعراء در این مقام اشعاری گفتهاند كه ذكر بعضش مناسب
است. صاحب معراج المحبه گفته:
نگون چون رایت عباس گردید
چه خود را دید بیسالار و صاحب
بنات العش را جمعآوری كرد
غم قتل پدر بودش پرستار
درون خیمه سوزیده ز اخگر
قیامت بر شفیعان دست امت
كه زهرا بود در جنت مكدر
كه از تصویر آن عقل است حیران
زبان صد چو من ببریده و لال
بود دور از ادب گفت و شنودش
(گوینده نیر تبریزی است) |
| چه از میدان گردون چتر خورشید
بتول دومین ام المصائب
بر ایتام برادر مادری كرد
شفابخش مریضان شاه بیمار
شدندی داغداران پیمبر
بپا شد از جفا و جور امت
شبی بگذشت بر آل پیمبر
شبی بگذشت بر ختم رسولان
ز جمال و حكایتهای جمال
ز انگشت و ز انگشتر كه بودش |
دیگری گفته از زبان جناب زینب سلام الله علیها :
اگر صبح قیامت را شبی هست آنشب ست امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب
برادرجان یك سر بر كن از خواب و تماشا كن
كه زینب بی تو چون در ذكر یا ربست امشب
جهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت
تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تبست امشب
سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین
كه گریان دیدة دشمن به حال زینب است امشب
و محتشم علیه الرحمه گفته:
ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین
مردانشان شهید و زنان در عزا ببین
|
|
كای بانوی بهشت بیا حال ما بین
بنگر به حال زار جوانان هاشمی
|
بالجمله چون عمر سعد (ملعون) سر امام علیه السلام را
با خولی( لعین) سپرد امر كرد تا دیگر سرها را كه هفتاد
و دو تن به شمار میرفت از خاك و خون تنظیف كردند و به
همراهی شمر (ملعون) بن ذی الجوشن و قیس (لعین) بن اشعث
و عمرو (ملعون) بن الحجاج برای ابن زیاد (ملعون)
فرستاد و به قولی سرها را در میان قبایل كنده و هوازن
و بنی تمیم و بنی اسد و مردم مذحج و سایر قبایل پخش
كرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوی او تقرب جویند.
و خود آن ملعون بقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود
و روز یازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر
كشتگان سپاه خویش نماز گذاشت و همگی را به خاك سپرد و
چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد (ملعون) امر كرد كه
دختران پیغمبر صلی الله علیه و آله را مشكفات الوجوه
بر شتران بیوطا سوار كردند و سید سجاد علیه السلام را
غل جامعه بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترك و
روم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند
زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسین علیه السلام و
كشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا را به صیحه و
ندبه برداشتند. صاحب معراج المحبه گفته:
بهم پیوست نیسان و حزیران
یكی شد موكنان بر سوگ دلبند
یكی داغ علی را تازه میكرد
بپا گردید غوغای قیامت
بنور دیدة ساقی كوثر
به جان خلد نار دوزخی زد
سیه شد روزگار آل عصمت
شنیدن كی بود مانند دیدن | | چه بر مقتل رسیدن آن اسیران
یكی مویه كنان گشتی به فرزند
یكی از خون به صورت غازه میكرد
به سوگ گلرخان سروقامت
نظر افكند چون دخت پیمبر
بناگه ناله هذا اخی زد
ز نیرنگ سپهر نیل صورت
ترا طاقت نباشد از شنیدن |
دیگری گفته:
خود برافكندند از پشت شتر
شور محشر در جهان انداختند
از جگر هجران كشیده بلبلی
خاست محشر از قرآن مهر و ماه
آن همایون بانوی خورشید مهد
زخم خواره در میانه ناپدید
بود جای تیر و شمشیر و سنان
|
|
مه جبینان چون گسسته عقد در
حلقها از بهر ماتم ساختند
گشت نالان بر سر هر نوگلی
زینب آمد بر سر بالین شاه
تا نظر برد اندر آن پیكر بجهد
دید پیدا زخمهای بیعدید
هر چه جستی موبمو از وی نشان
|
شیخ ابن قولویه قمی به سند معتبر از حضرت سجاد علیه
السلام روایت كرده كه به رائده فرمود همانا
چون روز عاشورا رسید، رسید به ما آنچه رسید از دواهی و
مصیبات عظیمه و كشته گردید پدرم و كسانی كه با او
بودند از اولاد و برادران و سایر اهلبیت او، پس حرم
محترم و زنان مكرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار
كردند برای رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوی پدر
و سایر اهلبیت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهای
آنها طاهر بر روی زمین است و كسی متوجه دفن ایشان نشد
و سخت بر من گران آمد و سینه من تنگی گرفت و حالتی مرا
عارض شد كه همی خواست جان از بدن من پرواز كند. عمهام
زینب كبری سلام الله علیها چون مرا بدین حال دید پرسید
كه این چه حالتست كه در تو میبینم ای یادگار پدر و
مادر و برادران من، مینگرم ترا كه میخواهی جان تسلیم
كنی، گفتم ای عمه چگونه جزع و اضطر اب نكنم و حال آنكه
میبینم سید وآقای خود و برادران و عموها و عموزادگان
و اهل و عیشرت خود را كه آغشته به خون در این بیابان
افتاده و تن ایشان بیكفن است و هیچكس بر دفن ایشان
نمیپردازد و بشری متوجه ایشان نمی گردد و گویا ایشان
را از مسلمانان نمیدانند.
عمهام گفت: « از آنچه میبینی دلگران مباش و جزع مكن
به خدا قسم كه این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه
و آله به سوی جد و پدر و عم تو و رسول خدا صلی الله
علیه و آله مصائب هر یك را به ایشان خبر داده به تحقیق
كه حق تعالی در این امت پیمان گرفته از جماعتی كه
فراعنه ارض ایشان را نمیشناسند لكن در نزد اهل
آسمانها معروفند كه ایشان این اعضای متفرقه و اجساد در
خون طپیده را دفن كنند.
وَ ینصِبُونَ لِهذا اللطَّف عَلَما لقبرِ اَبیكَ
سَیّدِ الشّهداء (ع) لایُدْرَسُ اَثَرُهُ ولا یَعْفُو
رَسْمُهُ عَلی كرُوُرِ اللیالی والایّام.
و در ارض بر قبر پدرت سیدالشهداء علیه السلام علامتی
نصب كردند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و
لیالی محو و مطموس نگردد یعنی مردم از اطراف و اكناف
به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند، و هر
چند كه سلاطین كفره و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعی و
كوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوش بالاتر
خواهد گرفت.»
بقیه این حدیث شریف از جای دیگر گرفته شود، بنابر
اختصار است.
و بعضی عبارات سید ابن طاوس را در باب آتش زدن خیمهها
و آمدن اهلبیت علیهم السلام به قتلگاه كه در روز
عاشورا نقل كرده، در روز یازدهم نقل كردهاند مناسبست
ذكر آن، نیز چون ابن سعد (ملعون) خواست زنها را حركت
دهد به جانب كوفه امر كرد آنها را از خیمه بیرون كنند
و خیام محترمه را آتش زنند پس آتش در خیمههای اهل بیت
زدند شعله آتش بالا گرفت فرزند پیغمبر (ص) دهشت زده با
سر و پای برهنه از خیمهها بیرون دویدند و لشكر را قسم
دادند كه ما را به مصرع حسین علیه السلام گذر دهید پس
به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ایشان به اجساد
طاهره شهداء افتاد صیحه و شیون كشیدند و سر و روی را
با مشت و سیلی بخستند.
و چه نیكو سروده محتشم علیه الرحمه در این مقام:
شور نشو واهمه را درگما فتاد
بر زخمهای كاری تیر و كمان فتاد
بر پیكر شریف امام زمان فتاد
سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد
رو در مدینه كرد كه یا ایها الرسول
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
كز خون او زمین شده جیحون حسین تست
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین تست
مرغ هوا و ماهی دریا كباب كرد
ما را غریب و بیكس و بیآشنا ببین
در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
سرهای سروان همه در نیزهها ببین
غلطان به خاك معركه كربلا ببین
|
|
بر حربگاه چون ره آنكاروان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بیاختیار نعره هذا حسین از او
پس بازبان پرگله آن بضعه رسول
این كشته فتاده به هامون حسین تست
این ماهی فتاده به دریای خون كه هست
این خشك لب فتاده و ممنوع از فرات
این شاه كم سپاه كه با خیل اشگ و آه
پس روی در بقیع و به زهرا خطاب كرد
كای مونس شكسته دلان حال ما ببین
اولاد خویش را كه شفیعان محشرند
تنهای كشتگان همه در خاك و خون نگر
آن تن كه بود پرورشش در كنار تو
|
و دیگری گفته:
از دل كشید ناله به صد درد سوزناك
احوال ما ببین و سپس خواب ناز كن
بر كشتگان بیكفن خود نماز كن
دستی به دستگیری ایشان دراز كن
ما را سوار بر شتر بیجهاز كن
بار دگر روانه به سوی حجاز كن | | زینب چو دید پیكر آنشه به روی خاك
كای خفته خوش ببستر خون دیده باز كن
ای وارث سریر امامت به پای خیز
طفلان خود به ورطة بحر بلانگر
برخیز صبح شام شد ای میر كاروان
یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس |
راوی گفت به خدا سوگند فراموش نمی كنیم زینب دختر علی
علیهماالسلام را كه بر برادر خویش ندبه میكرد و با
صوتی حزین و قلبی كئیب ندا برداشت كه:
یا مُحمَداه این حسین تست كه قتیل اولاد زنا گشته و
جسدش بر روی خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار
میپاشد، واَحزنا و اَكرباه امروز روزی را كه ماند كه
جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات كرد. ای اصحاب
مُحَمَّد صلی الله علیه و آله اینك ذریه پیغمبر شما را
میبرند مانند اسیران.
و موافق روایت دیگر میفرماید:
یا مُحَمَّداه این حسین تست كه سرش را از قفا
بریدهاند، و عمامه و رداء او را ربودهاند. پدرم فدای
آن كسی كه سراپردهاش را از هم بگسیختند، پدرم فدای آن
كسی كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فدای
آن كسی كه با غصه و غم از دنیا برفت، پدرم فدای آن كسی
كه با لب تشنه شهید شد، پدرم فدای آن كسی كه ریشش خون
آلوده است و خون از او میچكد، پدرم فدای آن كسی كه
جدش محمد مصطفی (ص) است، پدرم فدای آن مسافری كه به
سفری نرفت كه امید برگشتش باشد، و مجروحی نیست كه
جراحتش دوا پذیرد.
و بالجمله جناب زینب سلام الله علیها از این نحو كلمات
از برای برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله
او بنالیدند، و سكینه جسد پاره پاره پدر را در بر كشید
و بعویل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره میكرد
مینالید و میگریست.
ترا سر رفت و ما را افسر از سر
اسیر و دستگیر كوفیان بین
|
|
همی گفت ای شه با شوكت و فر
دمی برخیز و حال كودكان بین
|
و روایت شده كه
آن مخدره جسد پدر را رها نمیكرد تا آنكه جماعتی از
اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند.
و در مصباح كفعمی است كه
سكینه گفت چون پدرم كشته شد آن بدن نازنین را در آغوش
گرفتم حال اغما و بیهوشی برای من روی داد در آنحال
شنیدم پدرم میفرمود:
اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ
فَانْذُبونی | | شیعَتی ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبِ
فَاذْكُرونی |
پس اهلبیت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران
برهنه به تفصیلی كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه
روان داشتند.
يکشنبه 19/9/1391 - 12:0