• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1652
تعداد نظرات : 115
زمان آخرین مطلب : 4084روز قبل
اهل بیت

تجلى زینب از عصر عاشورا

از عصر عاشورا زینب تجلى مى‏كند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام الله علیه)است كه در این وقت‏به شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلى پسر زیاد كه از جنس ذكور اولاد حسین هیچ كس نباید باقى بماند،چند بار حمله كردند تا امام زین العابدین را بكشند ولى بعد خودشان گفتند:«انه لما به‏» (16) این خودش دارد مى‏میرد.و این هم خودش یك حكمت و مصلحت‏خدایى بود كه حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن على باقى بماند.یكى از كارهاى زینب پرستارى امام زین العابدین است.

در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مركبهایى(شتر یا قاطر یا هر دو)كه پالانهاى چوبین داشتند سوار كردند و مقید بودند كه اسرا پارچه‏اى روى پالانها نگذارند،براى اینكه زجر بكشند.بعد اهل بیت‏خواهشى كردند كه پذیرفته شد.آن خواهش این بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسین‏» (17) گفتند:شما را به خدا حالا كه ما را از اینجا مى‏برید،ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید براى اینكه مى‏خواهیم براى آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظى كرده باشیم.در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند كه به علت‏ بیمارى،پاهاى مباركشان را زیر شكم مركب بسته بودند،دیگران روى مركب آزاد بودند.

وقتى كه به قتلگاه رسیدند،همه بى اختیار خودشان را از روى مركبها به روى زمین انداختند.زینب(سلام الله علیها)خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مى‏رساند،آن را به یك وضعى مى‏بیند كه تا آن وقت ندیده بود:بدنى مى‏بیند بى سر و بى لباس،با این بدن معاشقه مى‏كند و سخن مى‏گوید: «بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى‏» (18) .آنچنان دلسوز ناله كرد كه‏«فابكت و الله كل عدو و صدیق‏» (19) یعنى كارى كرد كه اشك دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گریه در آمدند.

مجلس عزاى حسین را براى اولین بار زینب ساخت.ولى در عین حال از وظایف خودش غافل نیست.پرستارى زین العابدین به عهده اوست،نگاه كرد به زین العابدین،دید حضرت كه چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است كانه مى‏خواهد قالب تهى كند،فورا بدن ابا عبد الله را رها كرد و آمد سراغ زین العابدین:«یا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مى‏بینم كه مى‏خواهد روح تو از بدنت پرواز كند؟فرمود:عمه جان!چطور مى‏توانم بدنهاى عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟زینب در همین شرایط شروع مى‏كند به سلیت‏خاطر دادن به زین العابدین.

ام ایمن زن بسیار مجلله‏اى است كه ظاهرا كنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است،كسى است كه از پیغمبر حدیث روایت مى‏كند. این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود.روایتى از پیغمبر را براى زینب نقل كرده بود ولى چون روایت‏خانوادگى بود یعنى مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود،زینب یك روز در اواخر عمر على علیه السلام براى اینكه مطمئن بشود كه آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:یا ابا!من حدیثى اینچنین از ام ایمن شنیده‏ام،مى‏خواهم یك بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟همه را عرض كرد.پدرش تایید كرد و فرمود:درست گفته ام ایمن،همین طور است.

زینب در آن شرایط این حدیث را براى امام زین العابدین روایت مى‏كند.در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه‏اى دارد،مبادا در این شرایط خیال كنید كه حسین كشته شد و از بین رفت.پسر برادر!از جد ما چنین روایت‏شده است كه حسین علیه السلام همین جا،كه اكنون جسد او را مى‏بینى،بدون اینكه كفنى داشته باشد دفن مى‏شود و همین جا،قبر حسین، مطاف خواهد شد.

بر سر تربت ما چون گذرى همت‏خواه كه زیارتگه رندان جهان خواهد بود

آینده را كه اینجا كعبه اهل خلوص خواهد بود،زینب براى امام زین العابدین روایت مى‏كند. بعد از ظهر مثل امروزى را-كه یازدهم بود-عمر سعد با لشكریان خودش براى دفن كردن اجساد كثیف افراد خود در كربلا ماند.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حركت دادند(مثل امشب كه شب دوازدهم است)،یكسره از كربلا تا كوفه كه تقریبا دوازده فرسخ است.ترتیب كار را اینچنین داده بودند كه روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.

اینها را حركت دادند و بردند در حالى كه زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهاى مقدس را قبلا بریده بودند.تقریبا دو ساعت‏بعد از طلوع آفتاب در حالى كه اسرا را وارد كوفه مى‏كردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند كه با یكدیگر بیایند.وضع عجیبى است غیر قابل توصیف!دم دروازه كوفه(دختر على،دختر فاطمه اینجا تجلى مى‏كند)این زن با شخصیت كه در عین حال زن باقى ماند و گرانبها،خطابه‏اى مى‏خواند.راویان چنین نقل كرده‏اند كه در یك موقع خاصى زینب موقعیت را تشخیص داد:«و قد او مات‏»دختر على یك اشاره كرد.

عبارت تاریخ این است:«و قد او مات الى الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس‏» (20) یعنى در آن هیاهو و غلغله كه اگر دهل مى‏زدند صدایش به جایى نمى‏رسید،گویى نفسها در سینه‏ها حبس و صداى زنگها و هیاهوها خاموش گشت،مركبها هم ایستادند(آمدها كه مى‏ایستادند،قهرا مركبها هم مى‏ایستادند).خطبه‏اى خواند.راوى گفت:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» (21) .این‏«خفره‏»خیلى ارزش دارد. «خفره‏»یعنى زن با حیا.این زن نیامد مثل یك زن بى حیا حرف بزند.زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء كرد.در عین حال دشمن مى‏گوید:«و لم ار و الله خفرة قط انطق منها»یعنى آن حیاى زنانگى از او پیدا بود.شجاعت على با حیاى زنانگى در هم آمیخته بود.

در كوفه كه بیست‏سال پیش على علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج‏سال خلافت‏خود خطابه‏هاى زیادى خوانده بود،هنوز در میان مردم خطبه خواندن على علیه السلام ضرب المثل بود.راوى گفت:گویى سخن على از دهان زینب مى‏ریزد،گویى كه على زنده شده و سخن او از دهان زینب مى‏ریزد،مى‏گوید وقتى حرفهاى زینب-كه مفصل هم نیست،ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد،مردم را دیدم كه همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و مى‏گزیدند.

این است نقش زن به شكلى كه اسلام مى‏خواهد،شخصیت در عین حیا،عفاف،عفت،پاكى و حریم.تاریخ كربلا به این دلیل مذكر-مؤنث است كه در ساختن آن،هم جنس مذكر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.

و لا حول و لا قوة الا بالله

 

پى‏نوشت‏ها:

1 و 2.بحار الانوار،ج 44/ص 364.

3- بقره/185.

4- مائده/6.

5- علم و آگاهى یك پایه شخصیت زن است،مختار بودن و از خود اراده داشتن،اراده قوى داشتن،شجاع و دلیر بودن یك ركن دیگر شخصیت زن است.خلاق بودن ركن دیگر شخصیت معنوى هر انسانى از جمله زن است.پرستنده بودن،با خداى خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن،حتى روابط معنوى با خدا داشتن در سطح عالى،در آن سطحى كه انبیا داشته‏اند،از چیزهایى است كه به زن شخصیت مى‏دهد.

6- اعراف/19.

7- اعراف/20.

8- اعراف/22.

9- اعراف/21.

10- هود/72.

11- هود/73.

12- قصص/7.

13- آل عمران/45.

14- كوثر/1.

15- افتادگى از متن پیاده شده از نوار است.

16- بحار الانوار،ج 45/ص 61.

17- بحار الانوار،ج 45/ص 58،اللهوف ص 55،و نظیر این عبارت در مقتل الحسین مقرم، ص‏396 و مقتل الحسین خوارزمى،ج 2/ص‏39 آمده است كه تماما از حمید بن مسلم روایت مى‏كنند.

18 و19- بحار الانوار ج 45/ص‏59.

20 و1 2.بحار الانوار،ج 45/ص 108.

 
يکشنبه 19/9/1391 - 12:15
اهل بیت

نقش زن در تاریخ

مقدمه دوم:بحثى در باره‏«نقش زن در تاریخ‏»مطرح است كه آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشى دارد یا ندارد و اصلا نقشى مى‏تواند داشته باشد یا نه؟باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید برآورد كرد؟

زن یك نقش در تاریخ داشته و دارد كه كسى منكر این نقش نیست و آن نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است.مى‏گویند زن مرد را مى‏سازد و مرد تاریخ را، یعنى بیش از مقدارى كه مرد در ساختن زن مى‏تواند تاثیر داشته باشد زن در ساختن مرد تاثیر دارد.این خودش مساله‏اى است كه نمى‏خواهم امشب در باره آن بحث كنم.آیا مرد روح و شخصیت زن را مى‏سازد(اعم از اینكه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر)یا نه،این زن است كه فرزند و حتى شوهر را مى‏سازد؟مخصوصا در مورد شوهر،آیا زن بیشتر شوهر را مى‏سازد یا شوهر بیشتر زن را؟حتما تعجب خواهید كرد كه عرض كنم آنچه كه تحقیقات تاریخى و ملاحظات روانى ثابت كرده است این است كه زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصیت زن.بدین جهت است كه تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ،لا منكر و غیر قابل انكار است.اینكه زن مرد را ساخته است و مرد تاریخ را،خودش داستانى است و یك مبحث‏خیلى مفصل.

سه شكل نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ:

1.زن،«شى‏ء گرانبها»و بدون نقش

حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه مى‏تواند باشد؟

به سه شكل مى‏تواند باشد:یكى اینكه اساسا زن نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد،یعنى نقش زن منفى محض باشد.در بسیارى از اجتماعات براى زن جز زاییدن و بچه درست كردن و اداره داخل خانه نقشى قائل نبوده‏اند،یعنى زن در اجتماع بزرگ نقش مستقیم نداشته،نقش غیر مستقیم داشته است،به این ترتیب كه او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است.

یعنى زن مستقیما بدون اینكه از راه مرد تاثیرى داشته باشد،به هیچ شكل تاثیرى در بسیارى از اجتماعات نداشته است.ولى در این اجتماعات زن على رغم اینكه نقشى در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است،بدون شك و بر خلاف تبلیغاتى كه در این زمینه مى‏كنند،به عنوان یك شى‏ء گرانبها زندگى مى‏كرده است، یعنى به عنوان یك شخص، كمتر مؤثر بوده ولى یك شى‏ء بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهایى‏اش بر مرد اثر مى‏گذاشته است، ارزان نبوده كه در خیابانها پخش باشد و هزاران اماكن عمومى براى بهره ‏گیرى از او وجود داشته باشد،بلكه فقط در دایره زندگى خانوادگى مورد بهره بردارى قرار مى‏گرفته است.

لذا قهرا براى مرد خانواده یك موجود بسیار گرانبها بوده،چون تنها موجودى بوده كه احساسات جنسى و عاطفى او را اشباع مى‏كرده است و طبعا و بدون شك مرد عملا در خدمت زن بوده است.ولى زن شى‏ء بوده،شى‏ء گرانبها،مثل الماس كه یك گوهر گرانبهاست،شخص نیست، شى‏ء است ولى شى‏ء گرانبها.

2.زن،«شخص بى بها»و داراى نقش

شكل دیگر تاثیر زن در تاریخ-كه این شكل در جوامع قدیم زیاد نبوده-این است كه زن عامل مؤثر در تاریخ باشد،نقش مستقیم در تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شى‏ء،اما شخص بى بها،شخص بى ارزش،شخصى كه حریم میان او و مرد برداشته شده است.

دقایق روانشناسى ثابت كرده است كه ملاحظات بسیار دقیقى یعنى طرحى در لقت‏بوده براى عزیز نگه داشتن زن.هر وقت این حریم بكلى شكسته و این حصار خرد شده است،شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است.البته از جنبه‏هاى دیگرى ممكن است‏شخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد،عالمه شده باشد،ولى دیگر آن موجود گرانبها براى مرد نیست.از طرف دیگر،زن نمى‏تواند زن نباشد.جزء طبیعت زن این است كه براى مرد گرانبها باشد،و اگر این را از زن بگیرید تمام روحیه او متلاشى مى‏شود.

آنچه براى مرد در رابطه جنسى ملحوظ است،در اختیار داشتن زن به عنوان یك موجود گرانبهاست نه در اختیار یك زن بودن به عنوان یك موجود گرانبها براى او.ولى آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست كه یك مرد را به عنوان یك شى‏ء گرانبها داشته باشد،بلكه این است كه خودش به عنوان یك شى‏ء گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد.

آنجا كه زن از حالت اختصاص خارج شد(لازم نیست كه اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد)یعنى وقتى كه زن ارزان شد،در اماكن عمومى بسیار پیدا شد،هزاران وسیله براى استفاده مرد از زن پیدا شد،خیابانها و كوچه‏ها جلوه‏گاه زن شد كه خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانى و تماشا كردن، از نظر استماع موسیقى صداى زن،از نظر لمس كردن،حداكثر بهره بردارى را از زن بكند،آنجاست كه زن از ارزش خودش،از آن ارزشى كه براى مرد باید داشته باشد مى‏افتد،یعنى دیگر شى‏ء گرانبها نیست ولى ممكن است مثلا با سواد باشد،درسى خوانده باشد،بتواند معلم باشد و كلاسهایى را اراده كند یا طبیب باشد،همه اینها را مى‏تواند داشته باشد ولى در این شرایط(ارزان بودن زن)آن ارزشى كه براى یك زن در طبیعت او وجود دارد دیگر برایش وجود ندارد.

و در واقع در این وقت است كه زن به شكل دیگر ملعبه جامعه مردان مى‏شود بدون آنكه در نظر فردى از افراد مردان،آن عزت و احترامى را كه باید داشته باشد دارا باشد.

جامعه اروپایى به این سو مى‏رود،یعنى از یك طرف به زن از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى از قبیل علم و اراده شخصیت مى‏دهد ولى از طرف دیگر ارزش او را از بین مى‏برد.

3.زن،«شخص گرانبها» و داراى نقش

شكل سومى هم وجود دارد و آن این است كه زن به صورت یك‏«شخص گرانبها»در بیاید،هم شخص باشد و هم گرانبها،یعنى از یك طرف شخصیت روحى و معنوى داشته باشد،كمالات روحى و انسانى نظیر آگاهى داشته باشد (5) و از طرف دیگر،در اجتماع مبتذل نباشد.یعنى آن محدودیت نباشد و آن اختلاط هم نباشد،نه محدودیت و نه اختلاط بلكه حریم.حریم مساله‏اى است‏بین محدودیت زن و اختلاط زن و مرد.

وقتى كه ما به متن اسلام مراجعه مى‏كنیم مى‏بینیم نتیجه آنچه كه اسلام در مورد زن مى‏خواهد،شخصیت است و گرانبها بودن.در پرتو همین شخصیت و گرانبهایى،عفاف در جامعه مستقر مى‏شود،روانها سالم باقى مى‏مانند،كانونهاى خانوادگى در جامعه سالم مى‏مانند و«رشید»از كار در مى‏آید.گرانبها بودن زن به این است كه بین او و مرد در حدودى كه اسلام مشخص كرده،حریم باشد،یعنى اسلام اجازه نمى‏دهد كه جز كانون خانوادگى،یعنى صحنه اجتماع،صحنه بهره بردارى و التذاذ جنسى مرد از زن باشد چه به صورت نگاه كردن به بدن و اندامش،چه به صورت لمس كردن بدنش،چه به صورت استشمام عطر زنانه‏اش و یا شنیدن صداى پایش كه اگر به اصطلاح به صورت مهیج‏باشد،اسلام اجازه نمى‏دهد.ولى اگر بگوییم علم،اختیار و اراده،ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور؟مى‏گوید بسیار خوب،مثل مرد.

چیزهایى را شارع حرام كرده كه به زن مربوط است.آنچه را كه حرام نكرده،بر هیچ كدام حرام نكرده است.اسلام براى زن شخصیت مى‏خواهد نه ابتذال.

 

سه گونه تاریخ

بنابر این تاریخ از نظر اینكه در ساختن آن تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یكدیگر دخالت داشته باشند،سه گونه مى‏تواند باشد:

یك تاریخ تاریخ مذكر است،یعنى تاریخى كه به دست جنس مذكر به طور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشى در آن ندارد. یك تاریخ تاریخ مذكر - مؤنث است اما مذكر-مؤنث مختلط، بدون آنكه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش، یعنى تاریخى كه در آن این منظومه بهم خورده است، مرد در مدار زن قرار مى‏گیرد و زن در مدار مرد،كه ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضى از آقا پسرها و دختر خانمها را ببینیم، مى‏بینیم كه چطور اینها دارند جاى خودشان را با یكدیگر عوض مى‏كنند.

نوع سوم،تاریخ مذكر-مؤنث است كه هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن،ولى مرد،در مدار خودش و زن در مدار خودش.

ما وقتى به قرآن كریم مراجعه مى‏كنیم،مى‏بینیم تاریخ مذهب و دین آن طور كه قرآن كریم تشریح كرده است‏یك تاریخ مذكر-مؤنث است و به تعبیر من یك تاریخ‏«مذنث‏»است‏یعنى مذكر و مؤنث هر دو نقش دارند،اما نه به صورت اختلاط بلكه به این صورت كه مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش.

قرآن كریم مثل اینكه عنایت‏خاص دارد كه همین طور كه صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان مى‏كند،صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان كند.در داستان آدم و همسر آدم نكته‏اى است كه من مكرر در سخنرانیهاى چند سال پیش خود گفته‏ام و باز یاد آورى مى‏كنم.

فكر غلط مسیحى در باره زن

یك فكر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبى جهان وارد كردند كه واقعا خیانت‏بود.در مساله زن نداشتن عیسى و ترك ازدواج و مجرد زیستن كشیشها و كاردینالها كم كم این فكر پیدا شد كه اساسا زن عنصر گناه و فریب است،یعنى شیطان كوچك است،مرد به خودى خود گناه نمى‏كند و این زن است،شیطان كوچك است كه همیشه وسوسه مى‏كند و مرد را به گناه وا مى‏دارد.

گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا این طور شروع شد كه شیطان نمى‏توانست در آدم نفوذ كند،لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد،و در تمام تاریخ همیشه به این شكل است كه شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه مى‏كند.اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شكل در آمد.ولى قرآن درست‏خلاف این را مى‏گوید و تصریح مى‏كند،و این عجیب است.

قرآن وقتى داستان آدم و شیطان را ذكر مى‏كند،براى آدم اصالت و براى حوا تبعیت قائل نمى‏شود.اول كه مى‏فرماید ما گفتیم،مى‏گوید:ما به این دو نفر گفتیم كه ساكن هشت‏شوید(نه فقط به آدم)، لا تقربا هذه الشجرة (6) به این درخت نزدیك نشوید(حالا آن درخت هر چه هست).بعد مى‏فرماید: فوسوس لهما الشیطان (7) شیطان ایندو را وسوسه كرد.

نمى‏گوید كه یكى را وسوسه كرد و او دیگرى را وسوسه كرد. فدلیهما بغرور (8) .باز«هما»ضمیر تثنیه است. و قاسمهما انى لكما لمن الناصحین (9) آنجا كه خواست فریب بدهد،جلوى هر دوى آنها قسم دروغ خورد.آدم همان مقدار لغزش كرد كه حوا،و حوا همان مقدار لغزش كرد كه آدم.اسلام این فكر را،این دروغى را كه به تاریخ مذهبها بسته بودند زدود و بیان داشت كه جریان عصیان انسان چنین نیست كه شیطان زن را وسوسه مى‏كند و زن مرد را و بنا بر این زن یعنى عنصر گناه.

و شاید براى همین است كه قرآن گویى عنایت دارد كه در كنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد كند كه تمامشان در مواردى بر آن قدیسین علو و برترى داشته‏اند.

زنان قدیسه در قرآن

در داستان ابراهیم از ساره با چه تجلیلى یاد مى‏كند!در این حد كه همان طور كه ابراهیم با ملكوت ارتباط داشت و چشم ملكوتى داشت،فرشتگان را مى‏دید و صداى ملائكه را مى‏شنید، ساره نیز صداى آنها را مى‏شنید.وقتى به ابراهیم گفتند خداوند مى‏خواهد به شما(ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن)فرزندى بدهد،صداى ساره بلند شد،گفت: ا الد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا (10) من پیرزن با این شوهر پیرمرد؟!ما سر پیرى مى‏خواهیم بچه دار بشویم؟!ملائكه در حالى كه مخاطبشان ساره است نه ابراهیم،گفتند: ا تعجبین من امر الله (11) ساره!آیا از بركت الهى و خداوندى به خانواده شما تعجب مى‏كنید؟

همچنین قرآن وقتى اسم مادر موسى را مى‏برد،مى‏فرماید: و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه ما به مادر موسى وحى فرستادیم كه خودت فرزندت را شیر بده، فاذا خفت علیه فالقیه فى الیم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه الیك و جاعلوه من المرسلین (12) .

قرآن به داستان مریم كه مى‏رسد،بیداد مى‏كند.پیغمبران در مقابل این زن مى‏آیند زانو مى‏زنند.زكریا وقتى مى‏آید مریم را مى‏بیند،در حالتى مى‏بیند كه مریم با نعمتهایى به سر مى‏برد كه در تمام آن سرزمین وجود ندارد،تعجب مى‏كند.قرآن مى‏گوید در حالى كه مریم در محراب عبادت بود فرشتگان الهى با این زن سخن مى‏گفتند: اذ قالت الملائكة یا مریم ان الله یبشرك بكلمة منه اسمه المسیح عیسى بن مریم وجیها فى الدنیا و الاخرة و من المقربین (13) . ملائكه مستقیما با خودش صحبت مى‏كردند.مریم مبعوث نبوده و این را قرآن درست نمى‏داند كه یك زن را بفرستد میان زن و مرد.مریم،بر خلاف شانش مبعوث نبود ولى از بسیارى از مبعوثها عالى مقام‏تر بود.بدون شك و شبهه مریم غیر مبعوث از خود زكریا كه مبعوث بوده،عالى مقام‏تر و والامقام‏تر بود.

قرآن راجع به حضرت صدیقه طاهره مى‏فرماید: انا اعطیناك الكوثر (14) .دیگر كلمه‏اى بالاتر از«كوثر»نیست.در دنیایى كه زن را شر مطلق و عنصر فریب و گناه مى‏دانستند،قرآن مى‏گوید نه تنها خیر است‏بلكه كوثر است‏یعنى خیر وسیع،یك دنیا خیر.

زنان بزرگ در تاریخ اسلام

مى‏آییم در متن تاریخ اسلام.از همان روز اول دو نفر مسلمان مى‏شوند:على و خدیجه كه ایندو نقش مؤثرى در ساختن تاریخ اسلام دارند.اگر فداكاریهاى این زن-كه از پیغمبر پانزده سال بزرگتر بود-نبود،از نظر علل ظاهرى مگر پیغمبر مى‏توانست كارى از پیش ببرد؟تاریخ ابن اسحاق یك قرن و نیم بعد از هجرت راجع به مقام خدیجه و نقش او در پشتیبانى از پیغمبر اكرم و مخصوصا در تسلى بخشى به پیغمبر اكرم،مى‏نویسد:بعد از مرگ خدیجه كه ابو طالب هم در آن سال از دنیا رفت،واقعا عرصه بر پیغمبر اكرم تنگ شد به طورى كه نتوانست... (15) بماند.

تا آخر عمر پیغمبر هر گاه اسم خدیجه را مى‏بردند،اشك مقدسشان جارى مى‏شد.عایشه مى‏گفت:یك پیرزن كه دیگر این قدر ارزش نداشت،چه خبر است؟مى‏فرمود:تو خیال مى‏كنى من به خاطر شكل خدیجه مى‏گریم؟خدیجه كجا و شما و دیگران كجا؟!

اگر به تاریخ اسلام نگاه كنید مى‏بینید كه تاریخ اسلام یك تاریخ مذكر-مؤنث است ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.پیغمبر صلى الله علیه و آله یاران مذكرى دارد و یاران مؤنثى،هم راوى زن دارد و هم راوى مرد.در كتبى كه در هزار سال پیش نوشته شده ست‏شاید اسم همه آنها هست و ما روایات زیادى داریم كه راوى آنها زن بوده است.

كتابى ست‏به نام‏«بلاغات النساء»یعنى خطبه‏ها و خطابه‏هاى بلیغى كه توسط زنها ایراد شده است. این كتاب از ابن طیفور بغدادى است كه در حدود سال 250 هجرى یعنى در زمان امام عسكرى علیه السلام مى‏زیسته است(چنانكه مى‏دانید حضرت امام عسكرى علیه السلام در سنه 260 وفات كردند).از جمله خطبه‏هایى كه بغدادى در كتابش ذكر كرده است،خطبه حضرت زینب در مسجد یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیها السلام در اوایل خلافت ابوبكر است.

در این ضریح جدیدى كه اخیرا براى حضرت معصومه ساخته‏اند، روایتى را انتخاب كرده‏اند كه راویها همه زن هستند تا مى‏رسد به پیغمبر اكرم.در ضمن،اسم همه آنها فاطمه است(حدود چهل فاطمه):روایت كرده فاطمه دختر...از فاطمه دختر...تا مى‏رسد به فاطمه دختر موسى بن جعفر.بعد ادامه پیدا مى‏كند تا فاطمه دختر حسین بن على بن ابیطالب و در آخر مى‏رسد به فاطمه دختر پیغمبر.یعنى شركت اینها اینقدر رایج‏بوده،ولى هیچ وقت اختلاط نبوده.بسیارى از راویان بودند كه مى‏آمدند روایت‏حدیث مى‏كردند.زنها مى‏آمدند استماع مى‏كردند.

اما زنها در كنارى مى‏نشستند و مردها در كنارى،مردها در اتاقى بودند و زنها در اتاقى.دیگر نمى‏آمدند صندلى بگذارند كه یك مرد بنشیند و یك زن،زن مینى ژوپ بپوشد و تا بالاى رانش پیدا باشد كه بله،خانم مى‏خواهند تحصیل علم كنند!این،معلوم است كه ظاهرش یك چیز است و باطنش چیز دیگر.اسلام مى‏گوید علم اما نه شهوترانى،نه مسخره بازى،نه حقه بازى،مى‏گوید شخصیت.

حضرت زهرا(سلام الله علیها)و على علیه السلام بعد از ازدواجشان مى‏خواستند كارهاى خانه را بین یكدیگر تقسیم كنند،ولى دوست داشتند كه پیغمبر در این كار دخالت كند چون لذت مى‏بردند.به ایشان گفتند:یا رسول الله!دلمان مى‏خواهد بگویید كه در این خانه چه كارهایى را على بكند و چه كارهایى را فاطمه!پیغمبر كارهاى بیرون را به على واگذار كرد و كارهاى درون خانه را به فاطمه.فاطمه مى‏گوید:نمى‏دانید چقدر خوشحال شدم كه پدرم كار بیرون را از دوش من برداشت.زن عالم یعنى این.زنى كه حرص نداشته باشد این طور است.

ولى ببینید شخصیت همین زهراى اینچنین چگونه است،رشد استعدادهایش چگونه است، علمش چگونه است،اراده‏اش چگونه است،خطابه و بلاغتش چگونه است.زهرا علیها السلام در جوانى از دنیا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانش زیاد بودند،از آثار ایشان كم مانده است.ولى خوشبختانه یك خطابه مفصل بسیار طولانى(در حدود یك ساعت)از ایشان در سن هجده سالگى(حداكثر گفته‏اند بیست و هفت‏سالگى)باقى مانده كه این خطابه را تنها شیعه روایت نمى‏كند،عرض كردم بغدادى در قرن سوم نقل كرده است.

همین یك خطابه كافى است كه نشان بدهد زن مسلمان در عین اینكه حریم خودش را با مرد حفظ مى‏كند و خودش را به اصطلاح براى ارائه به مردان درست نمى‏كند،معلوماتش چقدر است،ورود در اجتماع تا چه حد است.

خطبه حضرت زهرا علیها السلام توحید دارد در سطح توحید نهج البلاغه،یعنى در سطحى كه دست فلاسفه به آن نمى‏رسد.وقتى كه در باره ذات حق و صفات حق صحبت مى‏كند،گویى در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است.از ابو على سینا ساخته نیست كه این طور خطبه بخواند.یكدفعه وارد در فلسفه احكام مى‏شود:خدا نماز را براى این واجب كرد،روزه را براى این واجب كرد،حج را براى این واجب كرد،امر به معروف و نهى از منكر را براى این واجب كرد، زكات را براى این واجب كرد و...بعد شروع مى‏كند به ارزیابى قوم عرب قبل از اسلام و تحولى كه اسلام در این قوم به وجود آورد كه شما مردم عرب چنین و چنان بودید.

وضع زندگى مادى و معنوى آنها قبل از اسلام را بررسى مى‏كند و آنچه را كه به وسیله پیغمبر از نظر زندگى مادى و معنوى به آنها ارزانى شده بود گوشزد مى‏نماید.بعد در مقام استدلال و محاجه بر مى‏آید.او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است،اما نمى‏رود بالاى منبر كه-العیاذ بالله-خودنمایى كند.سنت پیغمبر این بوده كه زنها جدا مى‏نشستند و مردها جدا، و پرده‏اى بلند میان آنها كشیده مى‏شد.

زهراى اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب كرد.این معناى آن چیزى است كه ذكر كردیم،هم شخصیت دارد و هم عفاف،هم پاكى دارد و هم حریم،هیچ وقت‏خودش را جلوى چشمهاى گرسنه مردان قرار نمى‏دهد،اما یك موجود دست و پا چلفتى هم نیست كه چیزى سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد.

تاریخ كربلا یك تاریخ و حادثه مذكر-مؤنث است،حادثه‏اى است كه مرد و زن هر دو در آن نقش دارند،ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.معجزه اسلام اینهاست،مى‏خواهد دنیاى امروز بپذیرد،مى‏خواهد-به جهنم-نپذیرد،آینده خواهد پذیرفت.ابا عبد الله اهل یت‏خودش را حركت مى‏دهد براى اینكه در این تاریخ عظیم رسالتى را انجام دهند،براى اینكه نقش مستقیمى در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالارى زینب،بدون آنكه از مدار خودشان خارج بشوند.

 

يکشنبه 19/9/1391 - 12:14
اهل بیت

چرا ابا عبد الله اهل بیتش را همراه خود برد؟

یكى از مسائلى كه هم تاریخ در باره آن صحبت كرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفته‏اند این است كه چرا ابا عبد الله در این سفر پر خطر اهل بیتش را همراه خود برد؟خطر این سفر را همه پیش بینى مى‏كردند،یعنى یك امر غیر قابل پیش بینى حتى براى افراد عادى نبود. لهذا قبل از آنكه ایشان حركت كنند تقریبا مى‏شود گفت تمام كسانى كه آمدند و مصلحت اندیشى كردند،حركت دادن اهل بیت‏به همراه ایشان را كارى بر خلاف مصلحت تشخیص دادند،یعنى آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عادى بود و به مقیاس و معیار حفظ جان ابا عبد الله و خاندانش،تقریبا به اتفاق آراء به ایشان مى‏گفتند:رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت نیست‏یعنى جانتان در خطر است،چه رسد كه بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید.ابا عبد الله جواب داد:نه،من باید آنها را ببرم.

به آنها جوابى مى‏داد كه دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند،به این ترتیب كه جنبه معنوى مطلب را بیان مى‏كرد،كه مكرر شنیده‏اید كه ایشان استناد كردند به رؤیایى كه البته در حكم یك وحى قاطع است. فرمود:در عالم رؤیا جدم به من فرموده است:«ان الله شاء ان یراك قتیلا» (1) .گفتند:پس اگر این طور است،چرا اهل بیت و بچه‏ها را همراهتان مى‏برید؟پاسخ دادند:این را هم جدم فرمود:«ان الله شاء ان یراهن سبایا» (2) .

اینجا یك توضیح مختصر برایتان عرض بكنم:این جمله‏«ان الله شاء ان یراك قتیلا»یا«ان الله شاء ان یراهن سبایا»یعنى چه؟این مفهومى كه الآن من عرض مى‏كنم معنایى است كه همه كسانى كه آنجا مخاطب ابا عبد الله بودند آن را مى‏فهمیدند،نه یك معمایى كه امروز گاهى در السنه شایع است.كلمه مشیت‏خدا یا اراده خدا كه در خود قرآن به كار برده شده است،در دو مورد به كار مى‏رود كه یكى را اصطلاحا«اراده تكوینى‏»و دیگرى را«اراده تشریعى‏»مى‏گویند. اراده تكوینى یعنى قضا و قدر الهى كه اگر چیزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلق گرفت، معنایش این است كه در مقابل قضا و قدر الهى دیگر كارى نمى‏شود كرد.

معناى اراده تشریعى این است كه خدا این طور راضى است،خدا اینچنین مى‏خواهد.مثلا اگر در مورد روزه مى‏فرماید: یرید الله بكم الیسر و لا یرید بكم العسر (3) یا در مورد دیگرى كه ظاهرا زكات است مى‏فرماید: یرید لیطهركم (4) مقصود این است كه خدا كه اینچنین دستورى داده است،این طور مى‏خواهد،یعنى رضاى حق در این است.

خدا خواسته است تو شهید باشى،جدم به من گفته است كه رضاى خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است كه خدا خواسته است اینها اسیر باشند،یعنى اسارت اینها رضاى حق است،مصلحت است و رضاى حق همیشه در مصلحت است و مصلحت‏یعنى آن جهت كمال فرد و بشریت.

در مقابل این سخن،دیگر كسى چیزى نگفت‏یعنى نمى‏توانست‏حرفى بزند.پس اگر چنین است كه جد شما در عالم معنا به شما تفهیم كرده‏اند كه مصلحت در این است كه شما كشته بشوید،ما دیگر در مقابل ایشان حرفى نداریم.همه كسانى هم كه از ابا عبد الله این جمله‏ها را مى‏شنیدند،این جور نمى‏شنیدند كه آقا این مقدر است و من نمى‏توانم سر پیچى كنم.ابا عبد الله هیچ وقت‏به این شكل تلقى نمى‏كرد.این طور نبود كه وقتى از ایشان مى‏پرسیدند چرا زنها را مى‏برید،بفرماید اصلا من در این قضیه بى اختیارم و عجیب هم بى اختیارم،بلكه به این صورت مى‏شنیدند كه با الهامى كه از عالم معنا به من شده است،من چنین تشخیص داده‏ام كه مصلحت در این است و این كارى است كه من از روى اختیار انجام مى‏دهم ولى بر اساس آن چیزى كه آن را مصلحت تشخیص مى‏دهم.لذا مى‏بینیم كه در موارد مهمى،همه یك جور عقیده داشتند،ابا عبد الله عقیده دیگرى در سطح عالى داشت،همه یك جور قضاوت مى‏كردند،امام حسین علیه السلام مى‏گفت:این جور نه،من جور دیگرى عمل مى‏كنم.معلوم است كه كار ابا عبد الله یك كار حساب شده است،یك رسالت و یك ماموریت است.اهل بیتش را به عنوان طفیلى همراه خود نمى‏برد كه خوب،من كه مى‏روم،زن و بچه‏ام هم همراهم باشند.غیر از سه نفر كه دیشب اسم بردم،هیچیك از همراهان ابا عبد الله،زن و بچه‏اش همراهش نبود.انسان كه به یك سفر خطرناك مى‏رود،زن و بچه‏اش را كه نمى‏برد.اما ابا عبد الله زن و بچه‏اش را برد،نه به اعتبار اینكه خودم مى‏روم پس زن و بچه‏ام را هم ببرم(خانه و زندگى و همه چیز امام حسین علیه السلام در مدینه بود)بلكه آنها را به این جهت‏برد كه رسالتى در این سفر انجام بدهند.این یك مقدمه.

 

يکشنبه 19/9/1391 - 12:12
اهل بیت

نقش اهل بیت‏ سید الشهداء در تبلیغ نهضت‏ حسینى(ع)

براى بحث راجع به نقش اهل بیت مكرم سید الشهداء در تبلیغ نهضت ‏حسینى و اسلام،ابتدا باید دو مقدمه را به عرض شما برسانم.

یكى اینكه طبق روایات و همچنین بر اساس معتقدات ما-كه معتقد به امامت‏حضرت سید الشهداء هستیم-تمام كارهاى ایشان از روز اول حساب شده بوده است و ایشان بى حساب و منطق و بدون دلیل كارى نكرده‏اند،یعنى نمى‏توانیم بگوییم كه فلان قضیه اتفاقا و تصادفا رخ داده، بلكه همه اینها روى حساب بوده است.

و این مطلب گذشته از اینكه از نظر قرائن تاریخى روشن است،از نظر منطق و روایات و بر اساس اعتقاد ما مبنى بر امامت‏حضرت سید الشهداء نیز تایید مى‏شود.

 

يکشنبه 19/9/1391 - 12:11
اهل بیت

 شام و اسیر آزاده

در روز جمعه‏اى در شام نماز جمعه است.ناچار خود یزید باید شركت كند،و شاید امامت نماز را هم خود او به عهده داشت،این را الآن یقین ندارم.(در نماز جمعه خطیب باید اول دو خطابه كه بسیار مفید و ارزنده است‏بخواند،بعد نماز شروع مى‏شود.اصلا این دو خطابه به جاى دو ركعتى است كه از نماز ظهر در روز جمعه اسقاط و نماز جمعه تبدیل به دو ركعت مى‏شود.)

اول آن خطیبى كه به اصطلاح دستورى بود، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت،تجلیل فراوان از یزید و معاویه كرد،هر صفت‏خوبى در دنیا بود براى اینها ذكر كرد و بعد شروع كرد به سب كردن و دشنام دادن على علیه السلام و امام حسین به عنوان اینكه اینها-العیاذ بالله-از دین خدا خارج شدند،چنین كردند،چنان كردند.زین العابدین از پاى منبر نهیب زد:«ایها الخطیب!اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق‏»تو براى رضاى یك مخلوق،سخط پروردگار را براى خودت خریدى.بعد خطاب كرد به یزید كه آیا به من اجازه مى‏دهى از این چوبها بالا بروم؟
(نفرمود منبر. خیلى عجیب است!به قدرى اهل بیت پیغمبر مراقب و مواظب این چیزها بودند!مثلا در مجلس یزید،نمى‏گوید:یا امیر المؤمنین!یا ایها الخلیفة!یا حتى به كنیه هم نمى‏گوید: یا ابا خالد!مى‏گوید:یا یزید!هم زین العابدین و هم زینب.در اینجا هم نفرمود كه اجازه مى‏دهى من بروم روى این منبر؟یعنى این كه منبر نیست،این چوبهاى سه پله‏اى كه در اینجا هست كه چنین خطیبى مى‏رود بالاى آن و چنین سخنانى مى‏گوید،ما این را منبر نمى‏دانیم.این چهار تا چوب است.)

اجازه مى‏دهى من بروم بالاى این چوبها دو كلمه حرف بزنم؟یزید اجازه نداد.آنهایى كه اطراف بودند،از باب اینكه على بن حسین،حجازى است،اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است،براى اینكه به اصطلاح سخنرانى‏اش را ببینند،گفتند:اجازه بدهید،مانعى ندارد.ولى یزید امتناع كرد.پسرش آمد و به او گفت:پدر جان!اجازه بدهید،ما مى‏خواهیم ببینیم این جوان حجازى چگونه سخنرانى مى‏كند.گفت:من از اینها مى‏ترسم.اینقدر فشار آوردند تا مجبور شد،یعنى دید دیگر بیش از این،اظهار عجز و ترس است،اجازه داد.

ببینید این زین العابدین كه در آن وقت از یك طرف بیمار بود(منتها بعدها دیگر بیمارى نداشت،با ائمه دیگر فرق نمى‏كرد)و از طرف دیگر اسیر،و به قول معروف اهل منبر چهل منزل با آن غل و زنجیر تا شام آمده بود،وقتى بالاى منبر رفت چه كرد!چه ولوله‏اى ایجاد كرد!یزید دست و پایش را گم كرد.گفت الآن مردم مى‏ریزند و مرا مى‏كشند.

دست‏به حیله‏اى زد. ظهر بود،یكدفعه به مؤذن گفت:اذان!وقت نماز دیر مى‏شود.صداى مؤذن بلند شد.زین العابدین خاموش شد.مؤذن گفت:«الله اكبر،الله اكبر»،امام حكایت كرد:«الله اكبر،الله اكبر».مؤذن گفت:«اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان لا اله الا الله‏»،باز امام حكایت كرد،تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اكرم.تا به اینجا رسید،زین العابدین فریاد زد:مؤذن!سكوت كن.رو كرد به یزید و فرمود:یزید! این كه اینجا اسمش برده مى‏شود و گواهى به رسالت او مى‏دهید كیست؟ایها الناس! ما را كه به اسارت آورده‏اید كیستیم؟پدر مرا شهید كردید كه بود؟و این كیست كه شما به رسالت او شهادت مى‏دهید؟تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده‏اند.

آنوقت‏شما مى‏شنوید كه یزید بعدها اهل بیت پیغمبر را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند.نعمان بن بشیر را كه آدم نرمتر و ملایمترى بود،ملازم قرار داد و گفت:حداكثر مهربانى را با اینها از شام تا مدینه بكن.این براى چه بود؟آیا یزید نجیب شده بود؟روحیه یزید فرق كرد؟ابدا.دنیا و محیط یزید عوض شد.شما مى‏شنوید كه یزید،بعد دیگر پسر زیاد را لعنت مى‏كرد و مى‏گفت: تمام،گناه او بود.اصلا منكر شد و گفت من چنین دستورى ندادم،ابن زیاد از پیش خود چنین كارى كرد.چرا؟چون زین العابدین و زینب اوضاع و احوال را برگرداندند.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 311
نویسنده: شهید مطهرى

 

 

يکشنبه 19/9/1391 - 12:10
اهل بیت

تعالی روحی و شخصیتی حضرت زینب بعد از واقعه کربلا

 

در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها بود. راستی که موضوع عجیبی است، زینب با آن عظمتی که از اول داشته است و آن عظمت را در دامن حضرت زهرا علیهاسلام و از تربیت علی علیه السلام بدست آورده بود، در عین حال زینب بعد از کربلا، با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.

ما می بینیم در شب عاشورا، زینب یکی دو نوبت حتی نمی تواند جلوی گریه اش را بگیرد، یکبار آنقدر گریه می کند که بر روی دامن حسین بیهوش می شود و حسین علیه السلام با صحبتهای خود زینب را آرام می کند. «لا یذهبن حلمک الشیطان؛ خواهر عزیزم! مبادا هوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید» (بحارالانوار، ج 45، صفحه 2 و ارشاد شیخ مفید، صفحه 232 و اعلام الوری ، صفحه 236).

وقتی حسین (ع) به زینب (س) می فرماید که چرا این طور می کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین طور، مادر همین طور، زینب با حسین (ع) این چنین صحبت می کند: برادر جان! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهی غیر از تو داشتم، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی ماند. اما همینکه ایام عاشورا سپری می شود و زینب، حسین علیه السلام را با آن روحیه قوی و نیرومند و با آن دستورالعملها می بیند، زینب (س) دیگری می شود که دیگر احدی در مقابل او کوچکترین شخصیتی ندارد.

امام زین العابدین (ع) فرمود: ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را بیک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ام زینب بسته بود. می گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب (س) گذشته است، بیست و دو روز رنج متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه می کنند، یزیدی که کاخ اخضر او یعنی کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت.

بعضی نوشته اند که افراد می بایست از هفت تالار می گذشتند تا به آن تالار آخری می رسیدند که یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای کشورهای خارجی نیز روی کرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسراء را وارد می کنند و همین زینب (س) اسیر رنج دیده و رنج کشیده، در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال کرد. یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می خواند و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار می کند. زینب فریادش بلند می شود:

«شمخت بانفک»! «اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا علی الله هوانا و بک علیه کرامه» ؟ (بحار الانوار، جلد 45، صفحه 133 و مقتل الحسین، مقرم، صفحه 462 و اللهوف، صفحه 76)، ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته ای تو خیال می کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای، و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر تو است؟! به خدا قسم تو الان در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی، و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم.

ببینید اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده اند. آن وقت شما توقع ندارید که یک همچون شخصیتی مانند شخصیت زینب (س) چنین حماسه ای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همان طور که انقلاب هم به وجود آورد. یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بکند و محترمانه اسراء را به مدینه بفرستد، بعد تبری بکند و بگوید خدا لعنت کند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد. چه کسی این کار را کرد؟ زینب (س) چنین کاری را کرد. در آخر جمله هایش اینطور فرمود: «یا یزید کد کیدک واسع سعیک ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا» (بحار الانوار، جلد 45، صفحه 135 و اللهوف، صفحه 77). زینب علیهاسلام به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او یا امیرالمؤمنین می گفتند، خطاب می کند که یا یزید به تو می گویم، هر حقه ای که می خواهی بزن و هرکاری که می توانی انجام بده، اما یقین داشته باش که اگر می خواهی نام ما را در دنیا محو بکنی، نام ما محو شدنی نیست، آنکه محو و نابود می شود تو هستی.

چنان خطبه ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب (س) را آتش بزند و زبان او را ساکت کند و برای اینکه زینب منقلب بشود، دست به یک عمل ناجوانمردانه زد، با عصای خیزران خود به لب و دندان اباعبدالله (ع) اشاره کرد.

   

يکشنبه 19/9/1391 - 12:9
اهل بیت
  كرامات

به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم (ع ) ، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اكرم (ص) ، افرادى هستند كه در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى می باشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشكلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل (ع)  كه حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به بركت توسل به آن حضرت مشكلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواسته هاى خویش نائل گردیده اند.

حضرت زینب (س) نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاك است كه توسل به آن حضرت براى حل مشكلات بزرگ بسیار تجربه شده است و كرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

 

يکشنبه 19/9/1391 - 12:8
اهل بیت

هوش و ذكاوت:

 

در اهمیت هوش و ذكاوت آن بانوى بزرگوار همین بس كه خطبه طولانى و بلندى را كه حضرت صدیقه كبرى فاطمه زهرا (س) در دفاع از حق امیرالمؤمنین (ع) و غصب فدك در حضور اصحاب پیغمبر اكرم (س)ایراد فرمودند، حضرت زینب  (ع)  روایت فرموده است.  كه حضرت زینب علیها السلام با اینكه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا كمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء كه محتوى معارف اسلامى و فلسفه احكام و مطالب زیادى است را با یك مرتبه شنیدن حفظ كرده، و خود یكى از راویان این خطبه بلیغه و غراء می باشد.

    فصاحت و بلاغت:

كلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى كه از آن حضرت روایت شده، خود قوی ترین دلیل بر كمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار می باشد. همان بانویى كه امام سجاد (ع) در حق ایشان فرمودند:

«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى فهمیده اى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است». در اینجا مرورى كوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید كه یكى از بزرگترین حركتهاى آن حضرت، در واقعه كربلا بود كه دستگاه حكومت بنى امیه را به شدّت لرزاند می كنیم:

«به خدا قسم اى یزید، هر چه كردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا كه تو جز پوست خود نشكافتى و جز گوشت خود ندریدى.

اى یزید! در آن روزى كه خداوند بدنهاى پاك شهیدانمان را حاضر می كند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا (ص)  وارد خواهى شد، امّا می دانى در چه حالى؟ در حالیكه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین برده اى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى كه به دست آورده اى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را كه در كربلا به خاك و خون كشیده اى، مغلوب و مرده مپندار. كه خداوند می فرماید: (كسانى را كه در راه خدا شهید شده اند مرده مپندارید. بلكه آنان زنده اند و در نزد خداى خود روزى می خورند). سوره مبارکه آل عمران ، آیه  169

و اى یزید! براى تو همین بس كه حاكم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى كسى كه این مقام را براى تو زینت داده و تو را بر گردن مسلمین سوار كرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست كه چه جانشین بدى براى خود تعیین كرده و در روز جزا درخواهید یافت كه بدترین مكان از آنِ كیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.

حضرت زینب (س) بزرگ بانوی جهان اسلام، بیدادگر  و ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهای دو جهان و به گفته امام سجاد (ع): " دانای بدون آموزگار و فهمیده بدون فهماننده " بود. الگوی راستین وی، بانوی دو جهان, حضرت فاطمه (س) مادر وی بوده است. زینب (س) در دامان پرمهر و معنویت فاطمه (س) از سرچشمه معارف اسلامی و قرآنی سیراب گشت. رسالت راستین زینب هنگامی آغاز گردید که پس از به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یارانش با ایراد سخنان آتشین به بیدارگری مردم کوفه و ستیز با ستمکاران و یزیدیان پرداخت.

پس از واقعه خونبار كربلا نقش ایشان روند تازه تری یافت. آن حضرت در این دوران ضمن حضور در كاروان اسرای كربلا در برابر حكام جور قرار گرفتند و به افشاگری ظلم و ستم وارد بر آل طه از سوی خاندان امیه پرداختند. آن حضرت در این دوران سخت با حضور در كاخ برخی حكمرانان جور زمان مانند یزید و ابن زیاد، با تاكید برحقانیت طریق آل محمد بر سخنان و تبلیغات مسموم خاندان امیه درباره بنی هاشم خط بطلان كشیدند.

صدیقه توانا، عقلیه دودمان وحی، تربیت شده خاندان نبوت، حضرت زینب كبری(س) است. همو كه در بزرگواری و كرامتش بسیار سخن ها گفته و نوشته اند. او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ایمان و عقیده، قهرمان دلیری و شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستیزه جوی باطل و آتش افشان حق در برابر نیروهای ستمگر و كوبنده دژخیمان زورگو است.

زینب(س) تجسم زهد، ورع، علم، عفاف و شهامت و عقیله طاهره، متعلق به اخلاق الهی است. این بزرگوار (س) راه مقاومت در برابر باطل را به امت نشان داد و فداكاری در راه خدا و چشم پوشی از همه چیز را در راه برافراشتن پرچم حق به همه یاد داد.

ایثار، فداكاری،  صبر و بردباری، علم وسیع و دانش وافر، سخنان سنجیده و منطقی او در فرصت های حساس توأم با آن مظلومیت و ستم های جانكاهی كه به او وارد آمده است، از او چهره یك شخصیت بی نظیر، رزم آور شجاع، جهادگر بی باك و سخنور توانا را در قلوب و اذهان ترسیم نموده است كه تا چرخ زمان حركت دارد، تا نسل ها در روی زمین حیات دارند و تا زمین دور خورشید می گردد این چراغ فروزان، نورافكن جهانیان و نسل های آینده خواهد بود.   
يکشنبه 19/9/1391 - 12:7
اهل بیت

مقدمه :

آن گلهای زیبا وپر طراوت بهار را دیده اید که چگونه به فضای اطراف خود جان می بخشند وهمه جا را آکنده از زیبائی و لطافت می سازند ؟ وآیا تا بحال دیده اید که ناگهان تند بادی خشمگین وبیرحم دمیوزد ، گلهای زیبا را از شاخه های درختان جدا میسازد وبر زمین میافکند.

هنگامیکه آن گلبرگهای زیبا روی زمین پراکنده میشود آن باغبان شوریده را مشاهده کنید که با چه حسرت واندوهی به آن گلبرگها ی زیبا مینگرد . قطرات اشکهایش را ببینید که آرام آرام بر گونه اش سرازیر میشود . باغبان خوب میداند که دقایقی پس از ان زیبائی وطراوت باغش با ریختن گلبرگها از بین میرود ودیگر از آن عطر مست کننده خبری نخواهد بود .

وزینب (س) نیز همچون آن باغبانی شوریده حال ناظر پر پر شدن گلهای زیبائی بود که جهان را عطراگین میساختند ونمونه های کاملی از فضیلتهای انسانی بودند.  زینب در دنیائی پر از نامردی ، پلیدی وفریب صلای آزادی وانسانیت سرداد واز فضیلت های انسانی وارزش تعالیم اسلام سخن گفت ومردمی را که دست خویش را بجنایت آلوده وبعد ابلهانه بر کرده های خویش افسوس خورده وبر سوگ نشسته بودند بباد ملامت گرفت .

يکشنبه 19/9/1391 - 12:7
اهل بیت

شناخت حضرت زینب کبری (س)

نام پدر : حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع)

نام مادر : حضرت فاطمه زهرا (س)

ناریخ ولادت :  روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری قمری

محل تولد : مدینه

کنیه : ام الحسن و ام الکلثوم

القاب : صدیقه الصغری، عصمة الصغری، ولیه الله العظمی ، ناموس الکبری ، شریکةالحسین (ع) ، کامله ، فاضله و...

همسر : عبدالله فرزند جعفر بن ابیطالب

تعداد فرزندان : 3 پسر ( علی ، عون ، جعفر ) و1 دختر ( ام الکلثوم )

وفات : شب یکشنبه 15 رجب سال 63 هجری قمری

محل دفن : شام

 

يکشنبه 19/9/1391 - 12:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته