اهل بیت
تجلى زینب از عصر عاشورا
از عصر عاشورا زینب تجلى مىكند.از آن به
بعد به او واگذار شده بود.رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام
الله علیه)است كه در این وقتبه شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا
كه دشمن طبق دستور كلى پسر زیاد كه از جنس ذكور اولاد حسین هیچ كس نباید باقى
بماند،چند بار حمله كردند تا امام زین العابدین را بكشند ولى بعد خودشان
گفتند:«انه لما به» (16) این خودش دارد مىمیرد.و این هم خودش یك
حكمت و مصلحتخدایى بود كه حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل
مقدس حسین بن على باقى بماند.یكى از كارهاى زینب پرستارى امام زین العابدین
است.
در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر
مركبهایى(شتر یا قاطر یا هر دو)كه پالانهاى چوبین داشتند سوار كردند و مقید
بودند كه اسرا پارچهاى روى پالانها نگذارند،براى اینكه زجر بكشند.بعد اهل
بیتخواهشى كردند كه پذیرفته شد.آن خواهش این بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم
بنا على مصرع الحسین» (17) گفتند:شما را به خدا حالا كه ما را از
اینجا مىبرید،ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید براى اینكه مىخواهیم براى
آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظى كرده باشیم.در میان اسرا تنها امام زین
العابدین بودند كه به علت بیمارى،پاهاى مباركشان را زیر شكم مركب بسته
بودند،دیگران روى مركب آزاد بودند.
وقتى كه به قتلگاه رسیدند،همه بى اختیار
خودشان را از روى مركبها به روى زمین انداختند.زینب(سلام الله علیها)خودش را به
بدن مقدس ابا عبد الله مىرساند،آن را به یك وضعى مىبیند كه تا آن وقت ندیده
بود:بدنى مىبیند بى سر و بى لباس،با این بدن معاشقه مىكند و سخن مىگوید:
«بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى» (18) .آنچنان دلسوز
ناله كرد كه«فابكت و الله كل عدو و صدیق» (19) یعنى كارى كرد كه
اشك دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گریه در آمدند.
مجلس عزاى حسین را براى اولین بار زینب
ساخت.ولى در عین حال از وظایف خودش غافل نیست.پرستارى زین العابدین به عهده
اوست،نگاه كرد به زین العابدین،دید حضرت كه چشمش به این وضع افتاده آنچنان
ناراحت است كانه مىخواهد قالب تهى كند،فورا بدن ابا عبد الله را رها كرد و آمد
سراغ زین العابدین:«یا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مىبینم كه
مىخواهد روح تو از بدنت پرواز كند؟فرمود:عمه جان!چطور مىتوانم بدنهاى عزیزان
خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟زینب در همین شرایط شروع مىكند به سلیتخاطر
دادن به زین العابدین.
ام ایمن زن بسیار مجللهاى است كه ظاهرا
كنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر
بوده است،كسى است كه از پیغمبر حدیث روایت مىكند. این پیر زن سالها در خانه
پیغمبر بود.روایتى از پیغمبر را براى زینب نقل كرده بود ولى چون روایتخانوادگى
بود یعنى مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود،زینب یك روز در اواخر عمر
على علیه السلام براى اینكه مطمئن بشود كه آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست
است،آمد خدمت پدرش:یا ابا!من حدیثى اینچنین از ام ایمن شنیدهام،مىخواهم یك
بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟همه را عرض كرد.پدرش تایید كرد
و فرمود:درست گفته ام ایمن،همین طور است.
زینب در آن شرایط این حدیث را براى امام
زین العابدین روایت مىكند.در این حدیث آمده است این قضیه فلسفهاى دارد،مبادا
در این شرایط خیال كنید كه حسین كشته شد و از بین رفت.پسر برادر!از جد ما چنین
روایتشده است كه حسین علیه السلام همین جا،كه اكنون جسد او را مىبینى،بدون
اینكه كفنى داشته باشد دفن مىشود و همین جا،قبر حسین، مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذرى همتخواه كه
زیارتگه رندان جهان خواهد بود
آینده را كه اینجا كعبه اهل خلوص خواهد
بود،زینب براى امام زین العابدین روایت مىكند. بعد از ظهر مثل امروزى را-كه
یازدهم بود-عمر سعد با لشكریان خودش براى دفن كردن اجساد كثیف افراد خود در
كربلا ماند.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.بعد اسرا را حركت
دادند(مثل امشب كه شب دوازدهم است)،یكسره از كربلا تا كوفه كه تقریبا دوازده
فرسخ است.ترتیب كار را اینچنین داده بودند كه روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با
طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را
به خاندان پیغمبر بزنند.
اینها را حركت دادند و بردند در حالى كه
زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.سرهاى مقدس را قبلا بریده
بودند.تقریبا دو ساعتبعد از طلوع آفتاب در حالى كه اسرا را وارد كوفه مىكردند
دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند كه با یكدیگر بیایند.وضع
عجیبى است غیر قابل توصیف!دم دروازه كوفه(دختر على،دختر فاطمه اینجا تجلى
مىكند)این زن با شخصیت كه در عین حال زن باقى ماند و گرانبها،خطابهاى
مىخواند.راویان چنین نقل كردهاند كه در یك موقع خاصى زینب موقعیت را تشخیص
داد:«و قد او مات»دختر على یك اشاره كرد.
عبارت تاریخ این است:«و قد او مات الى
الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس» (20) یعنى در آن
هیاهو و غلغله كه اگر دهل مىزدند صدایش به جایى نمىرسید،گویى نفسها در
سینهها حبس و صداى زنگها و هیاهوها خاموش گشت،مركبها هم ایستادند(آمدها كه
مىایستادند،قهرا مركبها هم مىایستادند).خطبهاى خواند.راوى گفت:«و لم ار و
الله خفرة قط انطق منها» (21) .این«خفره»خیلى ارزش دارد.
«خفره»یعنى زن با حیا.این زن نیامد مثل یك زن بى حیا حرف بزند.زینب آن خطابه
را در نهایت عظمت القاء كرد.در عین حال دشمن مىگوید:«و لم ار و الله خفرة قط
انطق منها»یعنى آن حیاى زنانگى از او پیدا بود.شجاعت على با حیاى زنانگى در هم
آمیخته بود.
در كوفه كه بیستسال پیش على علیه السلام
خلیفه بود و در حدود پنجسال خلافتخود خطابههاى زیادى خوانده بود،هنوز در
میان مردم خطبه خواندن على علیه السلام ضرب المثل بود.راوى گفت:گویى سخن على از
دهان زینب مىریزد،گویى كه على زنده شده و سخن او از دهان زینب مىریزد،مىگوید
وقتى حرفهاى زینب-كه مفصل هم نیست،ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد،مردم را
دیدم كه همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و مىگزیدند.
این است نقش زن به شكلى كه اسلام
مىخواهد،شخصیت در عین حیا،عفاف،عفت،پاكى و حریم.تاریخ كربلا به این دلیل
مذكر-مؤنث است كه در ساختن آن،هم جنس مذكر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش،و
هم جنس مؤنث در مدار خودش.این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.
و لا حول و لا قوة الا بالله
پىنوشتها:
1 و 2.بحار الانوار،ج 44/ص 364.
3- بقره/185.
4- مائده/6.
5- علم و آگاهى یك پایه شخصیت زن است،مختار
بودن و از خود اراده داشتن،اراده قوى داشتن،شجاع و دلیر بودن یك ركن دیگر شخصیت
زن است.خلاق بودن ركن دیگر شخصیت معنوى هر انسانى از جمله زن است.پرستنده
بودن،با خداى خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن،حتى روابط معنوى
با خدا داشتن در سطح عالى،در آن سطحى كه انبیا داشتهاند،از چیزهایى است كه به
زن شخصیت مىدهد.
6- اعراف/19.
7- اعراف/20.
8- اعراف/22.
9- اعراف/21.
10- هود/72.
11- هود/73.
12- قصص/7.
13- آل عمران/45.
14- كوثر/1.
15- افتادگى از متن پیاده شده از نوار است.
16- بحار الانوار،ج 45/ص 61.
17- بحار الانوار،ج 45/ص 58،اللهوف ص 55،و
نظیر این عبارت در مقتل الحسین مقرم، ص396 و مقتل الحسین خوارزمى،ج 2/ص39
آمده است كه تماما از حمید بن مسلم روایت مىكنند.
18 و19- بحار الانوار ج 45/ص59.
20 و1 2.بحار الانوار،ج 45/ص 108.
يکشنبه 19/9/1391 - 12:15
اهل بیت
نقش زن در تاریخ
مقدمه دوم:بحثى در باره«نقش زن در
تاریخ»مطرح است كه آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشى دارد یا ندارد و اصلا
نقشى مىتواند داشته باشد یا نه؟باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟همچنین از
نظر اسلام این قضیه را چگونه باید برآورد كرد؟
زن یك نقش در تاریخ داشته و دارد كه كسى
منكر این نقش نیست و آن نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است.مىگویند زن مرد
را مىسازد و مرد تاریخ را، یعنى بیش از مقدارى كه مرد در ساختن زن مىتواند
تاثیر داشته باشد زن در ساختن مرد تاثیر دارد.این خودش مسالهاى است كه
نمىخواهم امشب در باره آن بحث كنم.آیا مرد روح و شخصیت زن را مىسازد(اعم از
اینكه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر)یا نه،این زن است كه فرزند و حتى
شوهر را مىسازد؟مخصوصا در مورد شوهر،آیا زن بیشتر شوهر را مىسازد یا شوهر
بیشتر زن را؟حتما تعجب خواهید كرد كه عرض كنم آنچه كه تحقیقات تاریخى و ملاحظات
روانى ثابت كرده است این است كه زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است تا مرد
در ساختن شخصیت زن.بدین جهت است كه تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ،لا منكر
و غیر قابل انكار است.اینكه زن مرد را ساخته است و مرد تاریخ را،خودش داستانى
است و یك مبحثخیلى مفصل.
سه شكل نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ:
1.زن،«شىء گرانبها»و بدون نقش
حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ
چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه مىتواند باشد؟
به سه شكل مىتواند
باشد:یكى اینكه اساسا زن نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد،یعنى نقش زن
منفى محض باشد.در بسیارى از اجتماعات براى زن جز زاییدن و بچه درست كردن و
اداره داخل خانه نقشى قائل نبودهاند،یعنى زن در اجتماع بزرگ نقش مستقیم
نداشته،نقش غیر مستقیم داشته است،به این ترتیب كه او در خانواده مؤثر بوده و
فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است.
یعنى زن مستقیما بدون اینكه از راه
مرد تاثیرى داشته باشد،به هیچ شكل تاثیرى در بسیارى از اجتماعات نداشته است.ولى
در این اجتماعات زن على رغم اینكه نقشى در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته
است،بدون شك و بر خلاف تبلیغاتى كه در این زمینه مىكنند،به عنوان یك شىء
گرانبها زندگى مىكرده است، یعنى به عنوان یك شخص، كمتر مؤثر بوده ولى یك شىء
بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهایىاش بر مرد اثر مىگذاشته
است، ارزان نبوده كه در خیابانها پخش باشد و هزاران اماكن عمومى براى بهره گیرى
از او وجود داشته باشد،بلكه فقط در دایره زندگى خانوادگى مورد بهره بردارى قرار
مىگرفته است.
لذا قهرا براى مرد خانواده یك موجود بسیار گرانبها بوده،چون تنها
موجودى بوده كه احساسات جنسى و عاطفى او را اشباع مىكرده است و طبعا و بدون شك
مرد عملا در خدمت زن بوده است.ولى زن شىء بوده،شىء گرانبها،مثل الماس كه یك
گوهر گرانبهاست،شخص نیست، شىء است ولى شىء گرانبها.
2.زن،«شخص بى بها»و داراى نقش
شكل دیگر تاثیر زن در تاریخ-كه این شكل در
جوامع قدیم زیاد نبوده-این است كه زن عامل مؤثر در تاریخ باشد،نقش مستقیم در
تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شىء،اما شخص بى
بها،شخص بى ارزش،شخصى كه حریم میان او و مرد برداشته شده است.
دقایق روانشناسى
ثابت كرده است كه ملاحظات بسیار دقیقى یعنى طرحى در لقتبوده براى عزیز نگه
داشتن زن.هر وقت این حریم بكلى شكسته و این حصار خرد شده است،شخصیت زن از نظر
احترام و عزت پایین آمده است.البته از جنبههاى دیگرى ممكن استشخصیتش بالا
رفته باشد مثلا با سواد شده باشد،عالمه شده باشد،ولى دیگر آن موجود گرانبها
براى مرد نیست.از طرف دیگر،زن نمىتواند زن نباشد.جزء طبیعت زن این است كه براى
مرد گرانبها باشد،و اگر این را از زن بگیرید تمام روحیه او متلاشى مىشود.
آنچه
براى مرد در رابطه جنسى ملحوظ است،در اختیار داشتن زن به عنوان یك موجود
گرانبهاست نه در اختیار یك زن بودن به عنوان یك موجود گرانبها براى او.ولى آنچه
در طبیعت زن وجود دارد این نیست كه یك مرد را به عنوان یك شىء گرانبها داشته
باشد،بلكه این است كه خودش به عنوان یك شىء گرانبها مرد را در تسخیر داشته
باشد.
آنجا كه زن از حالت اختصاص خارج شد(لازم
نیست كه اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد)یعنى وقتى كه زن ارزان شد،در
اماكن عمومى بسیار پیدا شد،هزاران وسیله براى استفاده مرد از زن پیدا
شد،خیابانها و كوچهها جلوهگاه زن شد كه خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد
بتواند از نظر چشم چرانى و تماشا كردن، از نظر استماع موسیقى صداى زن،از نظر لمس
كردن،حداكثر بهره بردارى را از زن بكند،آنجاست كه زن از ارزش خودش،از آن ارزشى
كه براى مرد باید داشته باشد مىافتد،یعنى دیگر شىء گرانبها نیست ولى ممكن است
مثلا با سواد باشد،درسى خوانده باشد،بتواند معلم باشد و كلاسهایى را اراده كند
یا طبیب باشد،همه اینها را مىتواند داشته باشد ولى در این شرایط(ارزان بودن
زن)آن ارزشى كه براى یك زن در طبیعت او وجود دارد دیگر برایش وجود ندارد.
و در
واقع در این وقت است كه زن به شكل دیگر ملعبه جامعه مردان مىشود بدون آنكه در
نظر فردى از افراد مردان،آن عزت و احترامى را كه باید داشته باشد دارا باشد.
جامعه اروپایى به این سو مىرود،یعنى از یك
طرف به زن از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى از قبیل علم و اراده شخصیت مىدهد
ولى از طرف دیگر ارزش او را از بین مىبرد.
3.زن،«شخص گرانبها» و داراى نقش
شكل سومى هم وجود دارد و آن این است كه زن
به صورت یك«شخص گرانبها»در بیاید،هم شخص باشد و هم گرانبها،یعنى از یك طرف
شخصیت روحى و معنوى داشته باشد،كمالات روحى و انسانى نظیر آگاهى داشته باشد
(5) و از طرف دیگر،در اجتماع مبتذل نباشد.یعنى آن محدودیت نباشد و آن
اختلاط هم نباشد،نه محدودیت و نه اختلاط بلكه حریم.حریم مسالهاى استبین
محدودیت زن و اختلاط زن و مرد.
وقتى كه ما به متن اسلام مراجعه مىكنیم
مىبینیم نتیجه آنچه كه اسلام در مورد زن مىخواهد،شخصیت است و گرانبها بودن.در
پرتو همین شخصیت و گرانبهایى،عفاف در جامعه مستقر مىشود،روانها سالم باقى
مىمانند،كانونهاى خانوادگى در جامعه سالم مىمانند و«رشید»از كار در
مىآید.گرانبها بودن زن به این است كه بین او و مرد در حدودى كه اسلام مشخص
كرده،حریم باشد،یعنى اسلام اجازه نمىدهد كه جز كانون خانوادگى،یعنى صحنه
اجتماع،صحنه بهره بردارى و التذاذ جنسى مرد از زن باشد چه به صورت نگاه كردن به
بدن و اندامش،چه به صورت لمس كردن بدنش،چه به صورت استشمام عطر زنانهاش و یا
شنیدن صداى پایش كه اگر به اصطلاح به صورت مهیجباشد،اسلام اجازه نمىدهد.ولى
اگر بگوییم علم،اختیار و اراده،ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور؟مىگوید
بسیار خوب،مثل مرد.
چیزهایى را شارع حرام كرده كه به زن مربوط است.آنچه را كه
حرام نكرده،بر هیچ كدام حرام نكرده است.اسلام براى زن شخصیت مىخواهد نه
ابتذال.
سه گونه تاریخ
بنابر این تاریخ از نظر اینكه در ساختن آن
تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یكدیگر دخالت داشته باشند،سه گونه
مىتواند باشد:
یك تاریخ تاریخ مذكر است،یعنى تاریخى كه به دست جنس مذكر به طور
مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشى در آن ندارد. یك تاریخ تاریخ
مذكر - مؤنث است اما مذكر-مؤنث مختلط، بدون آنكه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن
در مدار خودش، یعنى تاریخى كه در آن این منظومه بهم خورده است، مرد در مدار زن
قرار مىگیرد و زن در مدار مرد،كه ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضى از آقا
پسرها و دختر خانمها را ببینیم، مىبینیم كه چطور اینها دارند جاى خودشان را با
یكدیگر عوض مىكنند.
نوع سوم،تاریخ مذكر-مؤنث است كه هم به دست مرد ساخته شده
است و هم به دست زن،ولى مرد،در مدار خودش و زن در مدار خودش.
ما وقتى به قرآن كریم مراجعه
مىكنیم،مىبینیم تاریخ مذهب و دین آن طور كه قرآن كریم تشریح كرده استیك
تاریخ مذكر-مؤنث است و به تعبیر من یك تاریخ«مذنث»استیعنى مذكر و مؤنث هر دو
نقش دارند،اما نه به صورت اختلاط بلكه به این صورت كه مرد در مقام و مدار خودش
و زن در مقام و مدار خودش.
قرآن كریم مثل اینكه عنایتخاص دارد كه
همین طور كه صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان مىكند،صدیقات و قدیسات تاریخ را هم
بیان كند.در داستان آدم و همسر آدم نكتهاى است كه من مكرر در سخنرانیهاى چند
سال پیش خود گفتهام و باز یاد آورى مىكنم.
فكر غلط مسیحى در باره زن
یك فكر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ
مذهبى جهان وارد كردند كه واقعا خیانتبود.در مساله زن نداشتن عیسى و ترك
ازدواج و مجرد زیستن كشیشها و كاردینالها كم كم این فكر پیدا شد كه اساسا زن
عنصر گناه و فریب است،یعنى شیطان كوچك است،مرد به خودى خود گناه نمىكند و این
زن است،شیطان كوچك است كه همیشه وسوسه مىكند و مرد را به گناه وا
مىدارد.
گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا این طور شروع شد كه شیطان
نمىتوانست در آدم نفوذ كند،لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد،و
در تمام تاریخ همیشه به این شكل است كه شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه
مىكند.اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شكل در آمد.ولى
قرآن درستخلاف این را مىگوید و تصریح مىكند،و این عجیب است.
قرآن وقتى داستان آدم و شیطان را ذكر
مىكند،براى آدم اصالت و براى حوا تبعیت قائل نمىشود.اول كه مىفرماید ما
گفتیم،مىگوید:ما به این دو نفر گفتیم كه ساكن هشتشوید(نه فقط به آدم)، لا
تقربا هذه الشجرة (6) به این درخت نزدیك نشوید(حالا آن درخت هر چه
هست).بعد مىفرماید: فوسوس لهما الشیطان (7) شیطان ایندو را وسوسه
كرد.
نمىگوید كه یكى را وسوسه كرد و او دیگرى را وسوسه كرد. فدلیهما بغرور
(8) .باز«هما»ضمیر تثنیه است. و قاسمهما انى لكما لمن الناصحین
(9) آنجا كه خواست فریب بدهد،جلوى هر دوى آنها قسم دروغ خورد.آدم همان
مقدار لغزش كرد كه حوا،و حوا همان مقدار لغزش كرد كه آدم.اسلام این فكر را،این
دروغى را كه به تاریخ مذهبها بسته بودند زدود و بیان داشت كه جریان عصیان انسان
چنین نیست كه شیطان زن را وسوسه مىكند و زن مرد را و بنا بر این زن یعنى عنصر
گناه.
و شاید براى همین است كه قرآن گویى عنایت دارد كه در كنار قدیسین از
قدیسات بزرگ یاد كند كه تمامشان در مواردى بر آن قدیسین علو و برترى داشتهاند.
زنان قدیسه در قرآن
در داستان ابراهیم از ساره با چه تجلیلى
یاد مىكند!در این حد كه همان طور كه ابراهیم با ملكوت ارتباط داشت و چشم
ملكوتى داشت،فرشتگان را مىدید و صداى ملائكه را مىشنید، ساره نیز صداى آنها
را مىشنید.وقتى به ابراهیم گفتند خداوند مىخواهد به شما(ابراهیم پیرمرد و
ساره پیرزن)فرزندى بدهد،صداى ساره بلند شد،گفت: ا الد و انا عجوز و هذا بعلى
شیخا (10) من پیرزن با این شوهر پیرمرد؟!ما سر پیرى مىخواهیم بچه
دار بشویم؟!ملائكه در حالى كه مخاطبشان ساره است نه ابراهیم،گفتند: ا تعجبین من
امر الله (11) ساره!آیا از بركت الهى و خداوندى به خانواده شما تعجب
مىكنید؟
همچنین قرآن وقتى اسم مادر موسى را
مىبرد،مىفرماید: و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه ما به مادر موسى وحى
فرستادیم كه خودت فرزندت را شیر بده، فاذا خفت علیه فالقیه فى الیم و لا تخافى
و لا تحزنى انا رادوه الیك و جاعلوه من المرسلین (12) .
قرآن به داستان مریم كه مىرسد،بیداد
مىكند.پیغمبران در مقابل این زن مىآیند زانو مىزنند.زكریا وقتى مىآید مریم
را مىبیند،در حالتى مىبیند كه مریم با نعمتهایى به سر مىبرد كه در تمام آن
سرزمین وجود ندارد،تعجب مىكند.قرآن مىگوید در حالى كه مریم در محراب عبادت
بود فرشتگان الهى با این زن سخن مىگفتند: اذ قالت الملائكة یا مریم ان الله
یبشرك بكلمة منه اسمه المسیح عیسى بن مریم وجیها فى الدنیا و الاخرة و من
المقربین (13) . ملائكه مستقیما با خودش صحبت مىكردند.مریم مبعوث
نبوده و این را قرآن درست نمىداند كه یك زن را بفرستد میان زن و مرد.مریم،بر
خلاف شانش مبعوث نبود ولى از بسیارى از مبعوثها عالى مقامتر بود.بدون شك و
شبهه مریم غیر مبعوث از خود زكریا كه مبعوث بوده،عالى مقامتر و والامقامتر
بود.
قرآن راجع به حضرت صدیقه طاهره مىفرماید:
انا اعطیناك الكوثر (14) .دیگر كلمهاى بالاتر از«كوثر»نیست.در
دنیایى كه زن را شر مطلق و عنصر فریب و گناه مىدانستند،قرآن مىگوید نه تنها
خیر استبلكه كوثر استیعنى خیر وسیع،یك دنیا خیر.
زنان بزرگ در تاریخ اسلام
مىآییم در متن تاریخ اسلام.از همان روز
اول دو نفر مسلمان مىشوند:على و خدیجه كه ایندو نقش مؤثرى در ساختن تاریخ
اسلام دارند.اگر فداكاریهاى این زن-كه از پیغمبر پانزده سال بزرگتر بود-نبود،از
نظر علل ظاهرى مگر پیغمبر مىتوانست كارى از پیش ببرد؟تاریخ ابن اسحاق یك قرن و
نیم بعد از هجرت راجع به مقام خدیجه و نقش او در پشتیبانى از پیغمبر اكرم و
مخصوصا در تسلى بخشى به پیغمبر اكرم،مىنویسد:بعد از مرگ خدیجه كه ابو طالب هم
در آن سال از دنیا رفت،واقعا عرصه بر پیغمبر اكرم تنگ شد به طورى كه نتوانست...
(15) بماند.
تا آخر عمر پیغمبر هر گاه اسم خدیجه را مىبردند،اشك مقدسشان
جارى مىشد.عایشه مىگفت:یك پیرزن كه دیگر این قدر ارزش نداشت،چه خبر
است؟مىفرمود:تو خیال مىكنى من به خاطر شكل خدیجه مىگریم؟خدیجه كجا و شما و
دیگران كجا؟!
اگر به تاریخ اسلام نگاه كنید مىبینید كه
تاریخ اسلام یك تاریخ مذكر-مؤنث است ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار
خودش.پیغمبر صلى الله علیه و آله یاران مذكرى دارد و یاران مؤنثى،هم راوى زن
دارد و هم راوى مرد.در كتبى كه در هزار سال پیش نوشته شده ستشاید اسم همه آنها
هست و ما روایات زیادى داریم كه راوى آنها زن بوده است.
كتابى ستبه نام«بلاغات
النساء»یعنى خطبهها و خطابههاى بلیغى كه توسط زنها ایراد شده است. این كتاب
از ابن طیفور بغدادى است كه در حدود سال 250 هجرى یعنى در زمان امام عسكرى علیه
السلام مىزیسته است(چنانكه مىدانید حضرت امام عسكرى علیه السلام در سنه 260
وفات كردند).از جمله خطبههایى كه بغدادى در كتابش ذكر كرده است،خطبه حضرت زینب
در مسجد یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیها السلام در
اوایل خلافت ابوبكر است.
در این ضریح جدیدى كه اخیرا براى حضرت
معصومه ساختهاند، روایتى را انتخاب كردهاند كه راویها همه زن هستند تا مىرسد
به پیغمبر اكرم.در ضمن،اسم همه آنها فاطمه است(حدود چهل فاطمه):روایت كرده
فاطمه دختر...از فاطمه دختر...تا مىرسد به فاطمه دختر موسى بن جعفر.بعد ادامه
پیدا مىكند تا فاطمه دختر حسین بن على بن ابیطالب و در آخر مىرسد به فاطمه
دختر پیغمبر.یعنى شركت اینها اینقدر رایجبوده،ولى هیچ وقت اختلاط نبوده.بسیارى
از راویان بودند كه مىآمدند روایتحدیث مىكردند.زنها مىآمدند استماع
مىكردند.
اما زنها در كنارى مىنشستند و مردها در كنارى،مردها در اتاقى بودند و
زنها در اتاقى.دیگر نمىآمدند صندلى بگذارند كه یك مرد بنشیند و یك زن،زن مینى
ژوپ بپوشد و تا بالاى رانش پیدا باشد كه بله،خانم مىخواهند تحصیل علم
كنند!این،معلوم است كه ظاهرش یك چیز است و باطنش چیز دیگر.اسلام مىگوید علم
اما نه شهوترانى،نه مسخره بازى،نه حقه بازى،مىگوید شخصیت.
حضرت زهرا(سلام الله علیها)و على علیه
السلام بعد از ازدواجشان مىخواستند كارهاى خانه را بین یكدیگر تقسیم كنند،ولى
دوست داشتند كه پیغمبر در این كار دخالت كند چون لذت مىبردند.به ایشان
گفتند:یا رسول الله!دلمان مىخواهد بگویید كه در این خانه چه كارهایى را على
بكند و چه كارهایى را فاطمه!پیغمبر كارهاى بیرون را به على واگذار كرد و كارهاى
درون خانه را به فاطمه.فاطمه مىگوید:نمىدانید چقدر خوشحال شدم كه پدرم كار
بیرون را از دوش من برداشت.زن عالم یعنى این.زنى كه حرص نداشته باشد این طور
است.
ولى ببینید شخصیت همین زهراى اینچنین چگونه
است،رشد استعدادهایش چگونه است، علمش چگونه است،ارادهاش چگونه است،خطابه و
بلاغتش چگونه است.زهرا علیها السلام در جوانى از دنیا رفته است و از بس در آن
زمان دشمنانش زیاد بودند،از آثار ایشان كم مانده است.ولى خوشبختانه یك خطابه
مفصل بسیار طولانى(در حدود یك ساعت)از ایشان در سن هجده سالگى(حداكثر گفتهاند
بیست و هفتسالگى)باقى مانده كه این خطابه را تنها شیعه روایت نمىكند،عرض كردم
بغدادى در قرن سوم نقل كرده است.
همین یك خطابه كافى است كه نشان بدهد زن مسلمان
در عین اینكه حریم خودش را با مرد حفظ مىكند و خودش را به اصطلاح براى ارائه
به مردان درست نمىكند،معلوماتش چقدر است،ورود در اجتماع تا چه حد است.
خطبه حضرت زهرا علیها السلام توحید دارد در
سطح توحید نهج البلاغه،یعنى در سطحى كه دست فلاسفه به آن نمىرسد.وقتى كه در
باره ذات حق و صفات حق صحبت مىكند،گویى در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است.از
ابو على سینا ساخته نیست كه این طور خطبه بخواند.یكدفعه وارد در فلسفه احكام
مىشود:خدا نماز را براى این واجب كرد،روزه را براى این واجب كرد،حج را براى
این واجب كرد،امر به معروف و نهى از منكر را براى این واجب كرد، زكات را براى
این واجب كرد و...بعد شروع مىكند به ارزیابى قوم عرب قبل از اسلام و تحولى كه
اسلام در این قوم به وجود آورد كه شما مردم عرب چنین و چنان بودید.
وضع زندگى
مادى و معنوى آنها قبل از اسلام را بررسى مىكند و آنچه را كه به وسیله پیغمبر
از نظر زندگى مادى و معنوى به آنها ارزانى شده بود گوشزد مىنماید.بعد در مقام
استدلال و محاجه بر مىآید.او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است،اما
نمىرود بالاى منبر كه-العیاذ بالله-خودنمایى كند.سنت پیغمبر این بوده كه زنها
جدا مىنشستند و مردها جدا، و پردهاى بلند میان آنها كشیده مىشد.
زهراى اطهر
از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب كرد.این معناى آن
چیزى است كه ذكر كردیم،هم شخصیت دارد و هم عفاف،هم پاكى دارد و هم حریم،هیچ
وقتخودش را جلوى چشمهاى گرسنه مردان قرار نمىدهد،اما یك موجود دست و پا چلفتى
هم نیست كه چیزى سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد.
تاریخ كربلا یك تاریخ و حادثه مذكر-مؤنث
است،حادثهاى است كه مرد و زن هر دو در آن نقش دارند،ولى مرد در مدار خودش و زن
در مدار خودش.معجزه اسلام اینهاست،مىخواهد دنیاى امروز بپذیرد،مىخواهد-به
جهنم-نپذیرد،آینده خواهد پذیرفت.ابا عبد الله اهل یتخودش را حركت مىدهد براى
اینكه در این تاریخ عظیم رسالتى را انجام دهند،براى اینكه نقش مستقیمى در ساختن
این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالارى زینب،بدون آنكه از مدار خودشان
خارج بشوند.
يکشنبه 19/9/1391 - 12:14
اهل بیت
چرا ابا عبد الله اهل بیتش را همراه خود
برد؟
یكى از مسائلى كه هم تاریخ در باره آن صحبت
كرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفتهاند این است كه چرا ابا عبد الله در
این سفر پر خطر اهل بیتش را همراه خود برد؟خطر این سفر را همه پیش بینى
مىكردند،یعنى یك امر غیر قابل پیش بینى حتى براى افراد عادى نبود. لهذا قبل از
آنكه ایشان حركت كنند تقریبا مىشود گفت تمام كسانى كه آمدند و مصلحت اندیشى
كردند،حركت دادن اهل بیتبه همراه ایشان را كارى بر خلاف مصلحت تشخیص
دادند،یعنى آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عادى بود و به مقیاس و معیار
حفظ جان ابا عبد الله و خاندانش،تقریبا به اتفاق آراء به ایشان مىگفتند:رفتن
خودتان خطرناك است و مصلحت نیستیعنى جانتان در خطر است،چه رسد كه بخواهید اهل
بیتتان را هم با خودتان ببرید.ابا عبد الله جواب داد:نه،من باید آنها را
ببرم.
به آنها جوابى مىداد كه دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند،به این
ترتیب كه جنبه معنوى مطلب را بیان مىكرد،كه مكرر شنیدهاید كه ایشان استناد
كردند به رؤیایى كه البته در حكم یك وحى قاطع است. فرمود:در عالم رؤیا جدم به
من فرموده است:«ان الله شاء ان یراك قتیلا» (1) .گفتند:پس اگر این
طور است،چرا اهل بیت و بچهها را همراهتان مىبرید؟پاسخ دادند:این را هم جدم
فرمود:«ان الله شاء ان یراهن سبایا» (2) .
اینجا یك توضیح مختصر برایتان عرض بكنم:این
جمله«ان الله شاء ان یراك قتیلا»یا«ان الله شاء ان یراهن سبایا»یعنى چه؟این
مفهومى كه الآن من عرض مىكنم معنایى است كه همه كسانى كه آنجا مخاطب ابا عبد
الله بودند آن را مىفهمیدند،نه یك معمایى كه امروز گاهى در السنه شایع
است.كلمه مشیتخدا یا اراده خدا كه در خود قرآن به كار برده شده است،در دو مورد
به كار مىرود كه یكى را اصطلاحا«اراده تكوینى»و دیگرى را«اراده
تشریعى»مىگویند. اراده تكوینى یعنى قضا و قدر الهى كه اگر چیزى قضا و قدر
حتمى الهى به آن تعلق گرفت، معنایش این است كه در مقابل قضا و قدر الهى دیگر
كارى نمىشود كرد.
معناى اراده تشریعى این است كه خدا این طور
راضى است،خدا اینچنین مىخواهد.مثلا اگر در مورد روزه مىفرماید: یرید الله بكم
الیسر و لا یرید بكم العسر (3) یا در مورد دیگرى كه ظاهرا زكات است
مىفرماید: یرید لیطهركم (4) مقصود این است كه خدا كه اینچنین
دستورى داده است،این طور مىخواهد،یعنى رضاى حق در این است.
خدا خواسته است تو شهید باشى،جدم به من
گفته است كه رضاى خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است كه خدا خواسته است
اینها اسیر باشند،یعنى اسارت اینها رضاى حق است،مصلحت است و رضاى حق همیشه در
مصلحت است و مصلحتیعنى آن جهت كمال فرد و بشریت.
در مقابل این سخن،دیگر كسى چیزى نگفتیعنى
نمىتوانستحرفى بزند.پس اگر چنین است كه جد شما در عالم معنا به شما تفهیم
كردهاند كه مصلحت در این است كه شما كشته بشوید،ما دیگر در مقابل ایشان حرفى
نداریم.همه كسانى هم كه از ابا عبد الله این جملهها را مىشنیدند،این جور
نمىشنیدند كه آقا این مقدر است و من نمىتوانم سر پیچى كنم.ابا عبد الله هیچ
وقتبه این شكل تلقى نمىكرد.این طور نبود كه وقتى از ایشان مىپرسیدند چرا
زنها را مىبرید،بفرماید اصلا من در این قضیه بى اختیارم و عجیب هم بى
اختیارم،بلكه به این صورت مىشنیدند كه با الهامى كه از عالم معنا به من شده
است،من چنین تشخیص دادهام كه مصلحت در این است و این كارى است كه من از روى
اختیار انجام مىدهم ولى بر اساس آن چیزى كه آن را مصلحت تشخیص مىدهم.لذا
مىبینیم كه در موارد مهمى،همه یك جور عقیده داشتند،ابا عبد الله عقیده دیگرى
در سطح عالى داشت،همه یك جور قضاوت مىكردند،امام حسین علیه السلام مىگفت:این
جور نه،من جور دیگرى عمل مىكنم.معلوم است كه كار ابا عبد الله یك كار حساب شده
است،یك رسالت و یك ماموریت است.اهل بیتش را به عنوان طفیلى همراه خود نمىبرد
كه خوب،من كه مىروم،زن و بچهام هم همراهم باشند.غیر از سه نفر كه دیشب اسم
بردم،هیچیك از همراهان ابا عبد الله،زن و بچهاش همراهش نبود.انسان كه به یك
سفر خطرناك مىرود،زن و بچهاش را كه نمىبرد.اما ابا عبد الله زن و بچهاش را
برد،نه به اعتبار اینكه خودم مىروم پس زن و بچهام را هم ببرم(خانه و زندگى و
همه چیز امام حسین علیه السلام در مدینه بود)بلكه آنها را به این جهتبرد كه
رسالتى در این سفر انجام بدهند.این یك مقدمه.
يکشنبه 19/9/1391 - 12:12
اهل بیت
نقش اهل بیت سید الشهداء
در تبلیغ نهضت حسینى(ع)
براى بحث راجع به نقش اهل بیت مكرم سید
الشهداء در تبلیغ نهضت حسینى و اسلام،ابتدا باید دو مقدمه را به عرض شما
برسانم.
یكى اینكه طبق روایات و همچنین بر اساس معتقدات ما-كه معتقد به
امامتحضرت سید الشهداء هستیم-تمام كارهاى ایشان از روز اول حساب شده بوده است
و ایشان بى حساب و منطق و بدون دلیل كارى نكردهاند،یعنى نمىتوانیم بگوییم كه
فلان قضیه اتفاقا و تصادفا رخ داده، بلكه همه اینها روى حساب بوده است.
و این
مطلب گذشته از اینكه از نظر قرائن تاریخى روشن است،از نظر منطق و روایات و بر
اساس اعتقاد ما مبنى بر امامتحضرت سید الشهداء نیز تایید مىشود.
يکشنبه 19/9/1391 - 12:11
اهل بیت
شام و اسیر آزاده
در روز جمعهاى در شام نماز جمعه است.ناچار خود
یزید باید شركت كند،و شاید امامت نماز را هم خود
او به عهده داشت،این را الآن یقین ندارم.(در نماز
جمعه خطیب باید اول دو خطابه كه بسیار مفید و
ارزنده استبخواند،بعد نماز شروع مىشود.اصلا این
دو خطابه به جاى دو ركعتى است كه از نماز ظهر در
روز جمعه اسقاط و نماز جمعه تبدیل به دو ركعت
مىشود.)
اول آن خطیبى كه به اصطلاح دستورى بود،
رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت،تجلیل
فراوان از یزید و معاویه كرد،هر صفتخوبى در دنیا
بود براى اینها ذكر كرد و بعد شروع كرد به سب كردن
و دشنام دادن على علیه السلام و امام حسین به
عنوان اینكه اینها-العیاذ بالله-از دین خدا خارج
شدند،چنین كردند،چنان كردند.زین العابدین از پاى
منبر نهیب زد:«ایها الخطیب!اشتریت مرضاة المخلوق
بسخط الخالق»تو براى رضاى یك مخلوق،سخط پروردگار
را براى خودت خریدى.بعد خطاب كرد به یزید كه آیا
به من اجازه مىدهى از این چوبها بالا بروم؟
(نفرمود منبر. خیلى عجیب است!به قدرى اهل بیت
پیغمبر مراقب و مواظب این چیزها بودند!مثلا در
مجلس یزید،نمىگوید:یا امیر المؤمنین!یا ایها
الخلیفة!یا حتى به كنیه هم نمىگوید: یا ابا
خالد!مىگوید:یا یزید!هم زین العابدین و هم
زینب.در اینجا هم نفرمود كه اجازه مىدهى من بروم
روى این منبر؟یعنى این كه منبر نیست،این چوبهاى سه
پلهاى كه در اینجا هست كه چنین خطیبى مىرود
بالاى آن و چنین سخنانى مىگوید،ما این را منبر
نمىدانیم.این چهار تا چوب است.)
اجازه مىدهى من بروم بالاى این چوبها دو كلمه
حرف بزنم؟یزید اجازه نداد.آنهایى كه اطراف
بودند،از باب اینكه على بن حسین،حجازى است،اهل
حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است،براى
اینكه به اصطلاح سخنرانىاش را ببینند،گفتند:اجازه
بدهید،مانعى ندارد.ولى یزید امتناع كرد.پسرش آمد و
به او گفت:پدر جان!اجازه بدهید،ما مىخواهیم
ببینیم این جوان حجازى چگونه سخنرانى
مىكند.گفت:من از اینها مىترسم.اینقدر فشار
آوردند تا مجبور شد،یعنى دید دیگر بیش از
این،اظهار عجز و ترس است،اجازه داد.
ببینید این زین العابدین كه در آن وقت از یك
طرف بیمار بود(منتها بعدها دیگر بیمارى نداشت،با
ائمه دیگر فرق نمىكرد)و از طرف دیگر اسیر،و به
قول معروف اهل منبر چهل منزل با آن غل و زنجیر تا
شام آمده بود،وقتى بالاى منبر رفت چه كرد!چه
ولولهاى ایجاد كرد!یزید دست و پایش را گم كرد.گفت
الآن مردم مىریزند و مرا مىكشند.
دستبه حیلهاى زد. ظهر بود،یكدفعه به مؤذن
گفت:اذان!وقت نماز دیر مىشود.صداى مؤذن بلند
شد.زین العابدین خاموش شد.مؤذن گفت:«الله
اكبر،الله اكبر»،امام حكایت كرد:«الله اكبر،الله
اكبر».مؤذن گفت:«اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان
لا اله الا الله»،باز امام حكایت كرد،تا رسید به
شهادت به رسالت پیغمبر اكرم.تا به اینجا رسید،زین
العابدین فریاد زد:مؤذن!سكوت كن.رو كرد به یزید و
فرمود:یزید! این كه اینجا اسمش برده مىشود و
گواهى به رسالت او مىدهید كیست؟ایها الناس! ما را
كه به اسارت آوردهاید كیستیم؟پدر مرا شهید كردید
كه بود؟و این كیست كه شما به رسالت او شهادت
مىدهید؟تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه
چه كردهاند.
آنوقتشما مىشنوید كه یزید بعدها اهل بیت
پیغمبر را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد
كه آنها را با احترام ببرند.نعمان بن بشیر را كه
آدم نرمتر و ملایمترى بود،ملازم قرار داد و
گفت:حداكثر مهربانى را با اینها از شام تا مدینه
بكن.این براى چه بود؟آیا یزید نجیب شده بود؟روحیه
یزید فرق كرد؟ابدا.دنیا و محیط یزید عوض شد.شما
مىشنوید كه یزید،بعد دیگر پسر زیاد را لعنت
مىكرد و مىگفت: تمام،گناه او بود.اصلا منكر شد و
گفت من چنین دستورى ندادم،ابن زیاد از پیش خود
چنین كارى كرد.چرا؟چون زین العابدین و زینب اوضاع
و احوال را برگرداندند.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 311
نویسنده: شهید مطهرى
يکشنبه 19/9/1391 - 12:10
اهل بیت
تعالی روحی و شخصیتی حضرت زینب بعد از واقعه
کربلا
در حماسه حسینی آن کسی که بیش از همه این درس را
آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او
تابید، خواهر بزرگوارش زینب سلام الله
علیها بود. راستی که موضوع عجیبی است، زینب با
آن عظمتی که از اول داشته است و آن عظمت را در دامن
حضرت
زهرا علیهاسلام و از تربیت علی علیه
السلام بدست آورده بود، در عین حال زینب بعد از
کربلا، با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب
بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.
ما می بینیم در شب عاشورا، زینب یکی دو نوبت حتی
نمی تواند جلوی گریه اش را بگیرد، یکبار آنقدر گریه
می کند که بر روی دامن حسین بیهوش می شود و حسین
علیه السلام با صحبتهای خود زینب را آرام می کند.
«لا
یذهبن حلمک الشیطان؛ خواهر عزیزم! مبادا هوس
شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر
و تحمل را از تو برباید» (بحارالانوار، ج 45، صفحه 2
و ارشاد شیخ مفید، صفحه 232 و اعلام الوری ، صفحه
236).
وقتی حسین (ع) به زینب (س) می فرماید که چرا
این طور می کنی، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟
جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر
همین طور، مادر همین طور، زینب با حسین (ع) این چنین
صحبت می کند: برادر جان! همه آنها اگر رفتند بالاخره
من پناهگاهی غیر از تو داشتم، ولی با رفتن تو برای
من پناهگاهی باقی نمی ماند. اما همینکه ایام عاشورا
سپری می شود و زینب، حسین علیه السلام را با آن
روحیه قوی و نیرومند و با آن دستورالعملها می بیند،
زینب (س) دیگری می شود که دیگر احدی در مقابل او
کوچکترین شخصیتی ندارد.
امام زین العابدین (ع) فرمود: ما دوازده نفر
بودیم و تمام ما دوازده نفر را بیک زنجیر بسته بودند
که یک سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی
عمه ام زینب بسته بود. می گویند تاریخ ورود اسرا به
شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز
از اسارت زینب (س) گذشته است، بیست و دو روز رنج
متوالی کشیده است که با این حال او را وارد مجلس
یزید بن معاویه می کنند، یزیدی که کاخ اخضر او یعنی
کاخ سبزی که معاویه در شام ساخته بود، آنچنان بارگاه
مجللی بود که هر کس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و
حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت.
بعضی نوشته
اند که افراد می بایست از هفت تالار می گذشتند تا به
آن تالار آخری می رسیدند که یزید روی تخت مزین و
مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای
کشورهای خارجی نیز روی کرسیهای طلا یا نقره نشسته
بودند. در چنین شرایطی این اسراء را وارد می کنند و
همین زینب (س) اسیر رنج دیده و رنج کشیده، در همان
محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در
جمعیت ایجاد کرد که یزید معروف به فصاحت و بلاغت را
لال کرد. یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می خواند
و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار می کند.
زینب فریادش بلند می شود:
«شمخت
بانفک»! «اظننت
یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء
فاصبحنا نساق کما تساق الاساری ان بنا علی الله
هوانا و بک علیه کرامه» ؟ (بحار الانوار، جلد
45، صفحه 133 و مقتل الحسین، مقرم، صفحه 462 و
اللهوف، صفحه 76)، ای یزید! خیلی باد به دماغت
انداخته ای تو خیال می کنی اینکه امروز ما را اسیر
کرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای، و ما
در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف
خداوند بر تو است؟! به خدا قسم تو الان در نظر من
بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی، و من برای تو
یک ذره شخصیت قائل نیستم.
ببینید اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت
روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده اند. آن وقت
شما توقع ندارید که یک همچون شخصیتی مانند شخصیت
زینب (س) چنین حماسه ای بیافریند و در شام انقلاب به
وجود بیاورد؟ همان طور که انقلاب هم به وجود آورد.
یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض بکند و
محترمانه اسراء را به مدینه بفرستد، بعد تبری بکند و
بگوید خدا لعنت کند ابن زیاد را، من چنان دستوری
نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد. چه کسی
این کار را کرد؟ زینب (س) چنین کاری را کرد. در آخر
جمله هایش اینطور فرمود: «یا
یزید کد کیدک واسع سعیک ناصب جهدک فوالله لا تمحو
ذکرنا و لا تمیت وحینا» (بحار الانوار، جلد
45، صفحه 135 و اللهوف، صفحه 77). زینب علیهاسلام به
کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او یا
امیرالمؤمنین می گفتند، خطاب می کند که یا یزید به
تو می گویم، هر حقه ای که می خواهی بزن و هرکاری که
می توانی انجام بده، اما یقین داشته باش که اگر می
خواهی نام ما را در دنیا محو بکنی، نام ما محو شدنی
نیست، آنکه محو و نابود می شود تو هستی.
چنان خطبه ای در آن مجلس خواند که یزید لال و
ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین
را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب (س) را آتش بزند و
زبان او را ساکت کند و برای اینکه زینب منقلب بشود،
دست به یک عمل ناجوانمردانه زد، با عصای خیزران خود
به لب و دندان اباعبدالله (ع) اشاره کرد.
يکشنبه 19/9/1391 - 12:9
اهل بیت
كرامات
به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم
(ع ) ، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اكرم
(ص)
، افرادى هستند كه در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى می
باشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشكلات و معضلات امور دیگران است. مانند
حضرت اباالفضل
(ع)
كه
حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به بركت توسل به آن حضرت
مشكلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواسته هاى خویش نائل گردیده اند.
حضرت زینب
(س)
نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاك است كه توسل به آن حضرت براى حل مشكلات
بزرگ بسیار تجربه شده است و كرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.
يکشنبه 19/9/1391 - 12:8
اهل بیت
هوش و ذكاوت:
در اهمیت هوش و ذكاوت آن بانوى بزرگوار همین بس كه خطبه طولانى و بلندى را كه
حضرت صدیقه كبرى فاطمه زهرا
(س)
در دفاع از حق امیرالمؤمنین
(ع)
و غصب فدك در حضور اصحاب پیغمبر اكرم
(س)ایراد
فرمودند، حضرت زینب
(ع)
روایت
فرموده است. كه
حضرت زینب علیها السلام با اینكه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا كمتر)
بود، این خطبه عجیب و غرّاء كه محتوى معارف اسلامى و فلسفه
احكام و مطالب زیادى است را با یك مرتبه شنیدن حفظ كرده، و خود یكى از راویان
این خطبه بلیغه و غراء می باشد.
فصاحت و بلاغت:
كلمات و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبه هایى كه از آن حضرت روایت شده، خود
قوی ترین دلیل بر كمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار می باشد. همان بانویى
كه امام سجاد
(ع)
در حق ایشان فرمودند:
«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى
فهمیده اى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است».
در اینجا مرورى كوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید كه یكى از
بزرگترین حركتهاى آن حضرت، در واقعه كربلا بود كه دستگاه حكومت بنى امیه را
به شدّت لرزاند می كنیم:
«به خدا قسم اى یزید، هر چه كردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا كه تو
جز پوست خود نشكافتى و جز گوشت خود ندریدى.
اى یزید! در آن روزى كه خداوند بدنهاى پاك شهیدانمان را حاضر می كند تا حقوق
خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا
(ص)
وارد
خواهى شد، امّا می دانى در چه حالى؟ در حالیكه خون عزیزان او را ریخته و حرمت
ذرّیه او را از بین برده اى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى كه به دست
آورده اى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را كه در كربلا به خاك و خون كشیده اى،
مغلوب و مرده مپندار. كه خداوند می فرماید: (كسانى را كه در راه خدا شهید شده
اند مرده مپندارید. بلكه آنان زنده اند و در نزد خداى خود روزى می خورند).
سوره مبارکه
آل عمران
، آیه 169
و اى یزید! براى تو همین بس كه حاكم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا،
و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى كسى كه این مقام را براى تو
زینت داده و تو را بر گردن مسلمین سوار كرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست
كه چه جانشین بدى براى خود تعیین كرده و در روز جزا درخواهید یافت كه بدترین
مكان از آنِ كیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.
حضرت زینب (س) بزرگ بانوی جهان اسلام، بیدادگر و
ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهای دو جهان و به گفته امام سجاد (ع):
" دانای بدون آموزگار و فهمیده بدون
فهماننده " بود. الگوی راستین وی، بانوی دو جهان, حضرت فاطمه (س)
مادر وی بوده است. زینب (س) در دامان پرمهر و معنویت فاطمه (س) از سرچشمه
معارف اسلامی و قرآنی سیراب گشت. رسالت راستین زینب هنگامی آغاز گردید که پس
از به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یارانش با ایراد سخنان
آتشین به بیدارگری مردم کوفه و ستیز با ستمکاران و یزیدیان پرداخت.
پس از واقعه خونبار كربلا نقش ایشان روند تازه تری
یافت. آن حضرت در این دوران ضمن حضور در كاروان اسرای كربلا در برابر حكام جور قرار گرفتند و به افشاگری
ظلم و ستم وارد بر آل طه از سوی خاندان امیه
پرداختند. آن حضرت در این دوران سخت با حضور در كاخ برخی حكمرانان جور زمان مانند یزید و ابن زیاد، با تاكید برحقانیت طریق
آل محمد بر سخنان و تبلیغات مسموم خاندان امیه
درباره بنی هاشم خط بطلان كشیدند.
صدیقه
توانا، عقلیه دودمان وحی، تربیت شده خاندان نبوت، حضرت زینب كبری(س)
است. همو كه در بزرگواری و كرامتش بسیار سخن ها گفته و نوشته اند.
او نمودار حق و جهاد در راه خدا و نگهدارنده ایمان و عقیده، قهرمان دلیری و
شجاعت، جلوه فصاحت و بلاغت، شعله ستیزه جوی باطل و آتش افشان حق در برابر
نیروهای ستمگر و كوبنده دژخیمان زورگو است.
زینب(س) تجسم زهد، ورع، علم، عفاف و شهامت و عقیله طاهره، متعلق به اخلاق
الهی است.
این بزرگوار
(س) راه مقاومت در برابر باطل را به امت نشان داد و
فداكاری در راه خدا و چشم پوشی از همه چیز را در راه برافراشتن پرچم حق به
همه یاد داد.
ایثار، فداكاری، صبر و بردباری، علم وسیع و دانش وافر، سخنان سنجیده و
منطقی او در فرصت های حساس توأم با آن مظلومیت و ستم های جانكاهی كه به او
وارد آمده است، از او چهره یك شخصیت بی نظیر، رزم آور شجاع، جهادگر بی باك و
سخنور توانا را در قلوب و اذهان ترسیم نموده است كه تا چرخ زمان حركت دارد،
تا نسل ها در روی زمین حیات دارند و تا زمین دور خورشید می گردد این چراغ
فروزان، نورافكن جهانیان و نسل های آینده خواهد بود.
يکشنبه 19/9/1391 - 12:7
اهل بیت
مقدمه :
آن گلهای زیبا
وپر طراوت بهار را دیده اید که چگونه به فضای اطراف خود جان می بخشند وهمه جا
را آکنده از زیبائی و
لطافت می سازند ؟ وآیا تا بحال دیده
اید که ناگهان تند بادی خشمگین وبیرحم دمیوزد ، گلهای زیبا را از شاخه های
درختان جدا میسازد وبر زمین میافکند.
هنگامیکه آن
گلبرگهای زیبا روی زمین پراکنده میشود آن باغبان شوریده را مشاهده کنید که با
چه حسرت واندوهی به آن گلبرگها ی زیبا مینگرد . قطرات اشکهایش را ببینید که
آرام آرام بر گونه اش سرازیر میشود . باغبان خوب میداند که دقایقی پس از ان
زیبائی وطراوت باغش با ریختن گلبرگها از بین میرود ودیگر از آن عطر مست کننده
خبری نخواهد بود .
وزینب (س) نیز
همچون آن باغبانی شوریده حال ناظر پر پر شدن گلهای زیبائی بود که جهان را
عطراگین میساختند ونمونه های کاملی از فضیلتهای انسانی بودند. زینب در
دنیائی پر از نامردی ، پلیدی وفریب صلای آزادی وانسانیت سرداد واز فضیلت های
انسانی وارزش تعالیم اسلام سخن گفت ومردمی را که دست خویش را بجنایت آلوده
وبعد ابلهانه بر کرده های خویش افسوس خورده وبر سوگ نشسته بودند بباد ملامت
گرفت .
يکشنبه 19/9/1391 - 12:7
اهل بیت
نام پدر :
حضرت امیرالمومنین
علی بن ابیطالب (ع)
نام مادر :
حضرت فاطمه زهرا
(س)
ناریخ
ولادت : روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجری قمری
محل تولد :
مدینه
کنیه : ام
الحسن و ام الکلثوم
القاب :
صدیقه الصغری، عصمة الصغری، ولیه الله العظمی ، ناموس الکبری ،
شریکةالحسین (ع) ، کامله ، فاضله و...
همسر :
عبدالله فرزند جعفر بن ابیطالب
تعداد
فرزندان : 3 پسر ( علی ، عون ، جعفر ) و1 دختر ( ام الکلثوم )
وفات :
شب یکشنبه 15 رجب سال 63 هجری قمری
محل دفن :
شام
يکشنبه 19/9/1391 - 12:6