در این محنت سرا رانده از هر کس مانده در خویشم بسوز ای دل که شاید گرمی بخشی به سرمای دل ریشم ز سوز آتشینت نیست دل را یارای فریادی همینم بس، کشم آهی خموش در بستر غم بار تشویشم.
بردیا
"کریستیان بوبن"
در سر ,گریستنی دارم دراز!
ندانم که از حسرت گریم یا از ناز!
گریستن یتیم,از حسرت است,
و گریستن شمع ,بهره ناز!
از ناز گریستن چون بود؟
این قصه ای است دراز!
(خواجه عبدالله انصاری)
به همین بودن بی دغدغه رویایی
به همین لحظه که گم می شوم
و تو مرا می یابی ...
چو بید بر سر" ایمان" خویش می لرزم!
حافظ
مـــاه از آن روز که عاشق شده، شب بیـــدار است!
زنهار كه راهزن نبودی!
هابیلی ام........
اما
شما قابیل هستید؟!