• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1449
تعداد نظرات : 521
زمان آخرین مطلب : 4642روز قبل
آموزش و تحقيقات

 هیچ مانعی را بــاور نکن

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می‌كرد.
او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزند اما این كار خیلی سختی بود.
تنها پسرش كه می‌توانست به او كمك كند، در زندان بود!

پیرمرد نامه‌ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بكارم. من نمی‌خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان كاشت محصول را دوست داشت. من برای كار مزرعه خیلی پیر شده‌ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشكلات من حل می‌شد. من می‌دانم كه اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می‌زدی ... دوستدار تو پدر

پس از چند روز پیرمرد این تلگراف را دریافت كرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من آنجا اسلحه پنهان كرده ام.

صبح روز بعد 12 نفر از مأموران اف.بی.آی و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را برای یافتن اسلحه ها شخم زدند بدون این‌كه اسلحه‌ای پیدا كنند.
پیرمرد بهت‌زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت كه چه اتفاقی افتاده و می‌خواهد چه كند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بكار، این بهترین كاری بود كه از اینجا می‌توانستم برایت انجام بدهم.

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد. اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام كاری بگیرید می‌توانید آن را انجام بدهید. مانع ذهن شماست نه زمان و مکانی که به آن وابسته اید.
دوشنبه 4/7/1390 - 9:25
آموزش و تحقيقات
عادت ها را از منفی به مثبت تغییر دهیم ...

 آن چه می گویی فكری است كه بیان می شود. كلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند كه به زندگی و امورمان شكل می دهند.
امروزه ثابت شده كه كلمات منفی نیروی منفی به سمت شخص می فرستند و او را به سمت منفی و بیماری سوق می دهند!

مثال:

به جای
پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
به جای
خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای
دستت درد نكنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای
ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این كه وقتتون رو  در اختیار من گذاشتید متشكرم
به جای
لعنت بر پدر كسی كه اینجا آشغال بریزد؛ بگوییم: رحمت بر پدر كسی كه اینجا آشغال نریزد
به جای
گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب با شما خواهم بود
به جای
دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای
خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای
قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای
شكست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای
مگه مشكل داری؛ بگوییم : مگه مسئله ای داری؟
به جای
فقیر هستم؛‌ بگوییم : ثروت كمی دارم
به جای
بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم
به جای
بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای
مشكل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای
جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای
فراموش نكنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای
داد نزن؛ ‌بگوییم : آرام باش
به جای
من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم
به جای
غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم

به جای
چقدر شکسته شدی!
به جای
چرا اینقدر موهات را سفید کردی!
به جای
چقدر پیر شدی!
اگر حرف مثبتی نداریم بزنیم، بهتر است سکوت پیشه کنیم!

شما هم می‌توانید به این لیست مواردی رو اضافه كرده و برای دیگران بفرستید ...

وقتی بعد از مدتی همدیگر را می‌بینیم، به جای توجه كردن به نقاط ضعف همدیگر و نام بردن از آنها مثل:

"
چقدر چاق شدی؟"، "چقدر لاغر شدی؟"، "چقدر خسته به نظر می‌آیی؟"، "چرا موهات را این قدر كوتاه كردی؟"، "چرا ریشت را بلند كردی؟""چرا توهمی؟"، "چرا رنگت پریده؟"، "چرا تلفن نكردی؟"، "چرا حال مرا نپرسیدی؟" و ...

بهتر است بگوییم : "
سلام به روی ماهت"، "چقدر خوشحال شدم تو را دیدمو عبارات دیگری كه نه تنها بیانگر نقاط ضعف طرف مقابل ما نیست بلكه نوعی اعتماد به نفس را به مخاطبمان القاء می كند.
حتی علی صادقی هم از روزی که قرار شده عادت های منفیش رو ترک کنه، خوش‌گیل موش‌گیل تر شده

 
دوشنبه 4/7/1390 - 9:24
شخصیت ها و بزرگان



پدر محمد تقی بهار نیز مانند خود او لقب ملک الشعرایی داشته است. وقتی بهار جوان بعد از مرگ پدر مطرح شد و مدعی عنوان ملک الشعرایی، برخی در قوت طبع شعر او تردید کردند و او را به امتحانی بسیار دشوار مکلف نمودند.

امتحان از این قرار بود که بهار می‌بایست در مجلسی حضور پیدا کند و با واژه‌هایی که به او گفته می‌شد، از خود رباعی بسراید که دربرگیرنده همۀ آن واژه ها باشد.

اولین سری واژه‌ها از این قرار بود:

خروس ، انگور ، درفش ، سنگ

و بهار اینچنین سرود :

برخاست خروس صبح برخیز ای دوست

خون دل انگور فکن در رگ و پوست

عشق من و تو قصۀ مشت است و درفش

جور تو و دل ، صحبت سنگ است و سبوست

سپس واژه های :

تسبیح ، چراغ ، نمک ، چنار

بهار سرود :

با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار

گفتا ز چراغ زهد ناید ا نو ا ر

کس شهد ندیده است در کام نمک

کس میوه نچیده است از شاخ چنار


و در آخر:

گل رازقی ، سیگار ، لاله ، کشک

و بهار چنین سرود :

ای برده گل رازقی از روی تو رشک

در دیدۀ مه ز دود سیگار تو اشک

گفتم که چو لاله داغدار است دلم

گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک

بهار خود می گوید : در آن مجلس جوانی بود طناز و خودساز که از رعنایی به رعونت ساخته و از شوخی به شوخگنی پرداخته با این امتحانات دشوار و رباعیات بدیهه باز هل من مزید گفته و چهارچیز دیگر به کاغذ نوشت و گفت تواند بود که در آن اسامی تبانی شده باشد و برای اذعان کردن و ایمان آوردن من ، بایستی بهار این چهار چیز را بسراید :

آینه ، اره ، کفش ، غوره

من برای تنبیه آن شوخ چشم دست اطاعت بر دیده نهاده ، وی را هجایی کردم که منظور آن شوخ هم در آن هجو به حصول پیوست و آن این است :

چون آینه نورخیز گشتی احسنت !

چون اره به خلق تیز گشتی احسنت!

در کفش ادیبان جهان کردی پای

غوره نشده مویز گشتی احسنت
دوشنبه 4/7/1390 - 9:21
سخنان ماندگار

 
سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها  شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند. او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح  خودتان  و توپ لاستیکی همان کارتان است.كار را بر هیچ یك از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه كاری برای كاسبی وجود دارد ولی دوستی كه از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای كه از هم پاشید دیگر جمع نمیشود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.
دوشنبه 4/7/1390 - 9:20
دانستنی های علمی
اعترافات تکان دهنده
اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!


اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوی تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!

اعتراف یكی از دوستان: مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد!!

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!



اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!!

سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت. یه روز که طرف اومده بود عربده کشی، تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام. رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو یه نگاه بهم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد، منم سه پیچش شدم، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه!!


احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!

اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

اعتراف میكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم كه همسایمون مارو لو داد و كتك خوردیم!!

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!

اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....


يکشنبه 3/7/1390 - 13:45
دانستنی های علمی


در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت .



روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند :
عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد !


روستا زاده پیر در جواب گفت :
از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟
و همسایه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است !
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت .
این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب
دیگر به خانه برگشت .


پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست .
همسایه ها بار دیگر آمدند :
عجب شانس بدی .
کشاورز پیر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟
چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در

سرزمین دور دستی با خود بردند . پسر کشاورزپیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد .
همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند :
(( عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت : (( از کجا میدانید که ....؟ ))


نتیجه :

همیشه زمان ثابت می کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می پنداشته صلاح و خیرمان بوده و آ ن مسائل ، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است .  عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبو شیئا وهو شرلکم والله یعلم وانتم لا تعلمون....
چه بسا چیزی را شما دوست ندارید و درحقیقت خیرشما در ان بوده وچه بسا چیزی را دوست دارید
و در واقع برای شما شر است خداوند داناست و شما نمیدانید




يکشنبه 3/7/1390 - 13:43
انتقادات و پيشنهادات

سلام خوبید عزیزان دلم

من یك مدت طولانی بودم چون هم سیستم كند كرده بودن از طریق itاداره خلاصه امروز موفق شدم این سایت روباز كنم

شما خوبید

خلاصه كه خیلی خوشحالم كه دوباره اومدم پبشتون

يکشنبه 3/7/1390 - 13:37
تست های هوش و روان شناسی و سرگرمی
خودشناسی

 

 

 

شخصیت شناسی از روی امضاء

 

 

کسانی که به طرف عقربهای ساعت امضاء می‌كنند انسان‌های منطقی هستند 
كسانی كه بر عكس عقربه‌های ساعت امضاء میكنند دیر منطق را قبول می‌كنند و بیشتر غیر منطقی هستند 
كسانی كه از خطوط عمودی استفاده میكنند لجاجت و پافشاری در امور دارند 
كسانی كه از خطوط افقی استفاده میكنند انسان‌های منظّم هستند 
كسانی كه با فشار امضاء می‌كنند در كودكی سختی كشیده‌اند 
كسانی كه پیچیده امضاء می‌كنند شكّاك هستند 
كسانی كه در امضای خود اسم و فامیل می‌نویسند خودشان را در فامیل برتر می دانند 
كسانی كه در امضای خود فامیل می‌نویسند دارای منزلت هستند 
كسانی كه اسمشان را می‌نویسند و روی اسمشان خط می‌زنند شخصیت خود را نشناخته‌اند 
كسانی كه به حالت دایره و بیضی امضاء می‌كنند ، كسانی هستند كه میخواهند به قله برسند 
کسانی که الان دارن با خود امضا میکنند خیلی خنگ هستند که یادشون نیست امضا شون چه شکلیه!!!!
 

 

 

دوشنبه 23/12/1389 - 13:58
طنز و سرگرمی

 

طنزینه

 

 

انواع گدا

 منبع: funbook.ir

 

 

 

 

 

 

 

 

دوشنبه 23/12/1389 - 13:57
شعر و قطعات ادبی

شعر

 

 

 

باز می آید بهار و می دمد

سبزه ها ، گل ها ز قلب سد خاک

باز می آید بهار و می برد

رنگ غم از چهره های خوب و پاک

 

باز خورشید قشنگ و مهربان

دستهای گرم خود وا می کند

می نشیند گوشه ای و باز هم کوچ سرما را تماشا می کند

 

برفها را در بغل جا می دهد

تا ز شرمی آتشین آبش کند

چشمه را سیراب از چشمان برف

بید را با باد بی تابش کند

 

 

 

با دو چشمانی خمار آنسوی تر

می نشیند در تماشای بهار

عطر باد و رقص ناز نسترن

مستی آن آهوان بی قرار

 

با نگاهش ناز نرگس می خرد

تا ز جامی باز سر مستش کند

خنده ی سرخ شقایق را ببین

باز می آید ز غم هستش کند

 

باز می خندد به چشم روزگار

باز می بوسد گل روی زمین

 باز هم با دست گرمش می کشد

عاشقی در لحظه های واپسین

 

می رسد از ره بهار و باز عشق

بر رخ عالم تبسم می کند

عالمی دیدم که از لبخند عشق

باز دست و پای خود گم می کند

 

می رسد از پیچ و خم های زمان

میکند با قلب عالم گفتگو

می شود با باد و باران همسفر

مهربانی را کند او جستجو

 

 

می رسد اینک بهار از راه دور

از دیار کوروش و جمشید و کی

از ازلها از همیشه تا ابد

می رسد همراه چنگ و عود و نی

 

می رسد هنگام تحویل زمین

می رسد نوروز جاویدان ما

می رسد اینک بهار و عید نو

یادگار کهنه ی ایران ما

 

صبا آقا جانی

 

 

 

دوشنبه 23/12/1389 - 13:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته