برفها را در بغل جا می دهد
تا ز شرمی آتشین آبش کند
چشمه را سیراب از چشمان برف
بید را با باد بی تابش کند
با دو چشمانی خمار آنسوی تر
می نشیند در تماشای بهار
عطر باد و رقص ناز نسترن
مستی آن آهوان بی قرار
با نگاهش ناز نرگس می خرد
تا ز جامی باز سر مستش کند
خنده ی سرخ شقایق را ببین
باز می آید ز غم هستش کند
باز می خندد به چشم روزگار
باز می بوسد گل روی زمین
باز هم با دست گرمش می کشد
عاشقی در لحظه های واپسین
می رسد از ره بهار و باز عشق
بر رخ عالم تبسم می کند
عالمی دیدم که از لبخند عشق
باز دست و پای خود گم می کند
می رسد از پیچ و خم های زمان
میکند با قلب عالم گفتگو
می شود با باد و باران همسفر
مهربانی را کند او جستجو
می رسد اینک بهار از راه دور
از دیار کوروش و جمشید و کی
از ازلها از همیشه تا ابد
می رسد همراه چنگ و عود و نی
می رسد هنگام تحویل زمین
می رسد نوروز جاویدان ما
می رسد اینک بهار و عید نو
یادگار کهنه ی ایران ما
صبا آقا جانی