• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1442
تعداد نظرات : 315
زمان آخرین مطلب : 4649روز قبل
اخبار

پدیده‌ای جدید به نام «آقازاده‌های فرهنگی»

مهمترین و چالشی ترین بخش سخنان این دختر جوان، اعتراض وی به موضوعی بود که خود نام آن را "پدیده آقازاده های فرهنگی" گذاشته بود. خانم بیات معتقد است یکی از معضلات کنونی عرصه فرهنگ حضور فرزندان مسئولین در این عرصه و سرعت بالای آنها در پیشرفت و تصدی مسئولیت های حساس فرهنگی است.
 چند جوان که هر کدام کارتی به گردن آویخته و یا برگه ای در دست دارند پشت درب ورودی خیابان فلسطین منتظرند تا اجازه ورود به آنها داده شود. ظاهرا به علت تاخیر یک روزه در همایش، کارت ورود برایشان صادر نشده و حالا اجازه ورود و دیدار با رهبر را ندارند. همین ابتدا نگران این موضوع می شوم و هزار فکر و خیال که این نخبه های علمی که علی القاعده زودرنج و حساس هستند چه فکری خواهند کرد اگر از دیدار رهبر محروم شوند. با نگرانی از این اتفاق به سمت حسینیه حرکت می کنم.

قبل از ورود به حسینه در ذهنم چهره ها و سر و شکل میهمانان رهبر را تجسم می کنم. لابد همگی دختران و پسران اتوکشیده ای هستند با عینک های ته استکانی که هر از چندی چشم هایشان را ریز می کنند و با انگشت سبابه، عینک را روی چشمشان بالاتر می برند و  با دقت به سخنان رهبر گوش می دهند و نکات مهم را برای امتحان یادداشت می کنند! وارد حسینیه که می شوم به سرعت ذهنیت قبلی رنگ می بازد.

 از دری که وارد می شوم نمایندگان منتخب دانشجویان که قرار است در حضور رهبر سخنرانی کنند وارد می شوند. اضطراب و نگرانی را می توان در چشمان برخی از آنها دید. بعضی هنوز در حال مرور متن هستند و نگران از اینکه مبادا تپقی یا اشتباهی در تلفظ کلمات روی ارائه مطالبشان اثر سوئی بگذارد . بعضی هم البته حتی در این لحظات دست از شوخی و خوش و بش با دیگران بر نمی دارند. آفرین به این اعتماد به نفس!

هنوز جاگیر نشده ام که رهبر وارد می شود. این را از هیاهوی جوانان و جمعیت مشتاق متوجه می شوم. راستش را بخواهید انتظار چنین استقبال پرشوری را از نخبگان نداشتم. بالاخره هر چه باشد اینها نخبگان علمی جامعه هستند و علی القاعده بیشتر عادت به تکریم شدن دارند تا تکریم کردن. در محاسباتم به وضوح اشتباه کرده‌ام. رابطه جوانان با رهبر ظاهرا خارج از این چارچوب ها است. دکتر مهندس های نخبه مملکت مشتاقانه شعار می دهند و گریه می کنند.

در کنارم یکی از جوانانی که ظاهرا بناست از سخنرانان باشد نشسته و اضطراب عجیبی دارد. متن دستنویس را چندبار می خواند و جاهایی را علامت می زند. هربار نیم نگاهی به تریبون می کند و با تصور حضور احتمالی خود در پشت تریبون بر اضطرابش افزوده می شود. کمی از متنش را زیر چشمی می خوانم. متن خوب و متینی است. اما این اضطراب و نگرانی کار دستش خواهد داد.

رهبر که بر صندلی همیشگی تکیه می زند، قاری تلاوت قرآن را آغاز می کند. آیاتی در رسای علم و علم آموزی . شبیه آنچه به خط خوش ، بزرگ بر بالای سر رهبر و بر پیشانی حسینیه نوشته اند: "یرفع الله الذین امنو منکم و الذین اوتوا العلم درجات".
در سمت چپ حسینیه، مسئولان و مقامات ارشد دولتی به صف روی صندلی نشسته اند. ارتباط برخی را به موضوع و محتوای جلسه می فهمم، مثل خانم سلطانخواه معاون علمی رئیس جمهور و رئیس بنیاد نخبگان که حضورش کاملا طبیعی است، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس سازمان انرژی اتمی و رئیس نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها و حتی وزیر دفاع که پروژه های متعدد و گسترده صنایع دفاعی و هوافضا او را به این جلسه پیوند زده اما ارتباط برخی دیگر مثل محمدرضا میرتاج الدینی معاون پارلمانی رئیس جمهور را نمی فهمم.


مجری جوان برنامه که خود از اعضای بنیاد ملی نخبگان است، خیلی مسلط و با نشاط اجرای مراسم را شروع می کند. رهبر را با عنوان «حضرت آقا» خطاب قرار می دهد و فهرست برنامه را که شامل سخنان پنج دبیرکمیسیون‌های تخصصی همایش پنجم نخبگان و 10 سخنران برگزیده دیگر است برای رهبر شرح می دهد. مجری جوان به رهبر می گوید: «بیش از صد نفر از نخبگان حاضر تقاضای وقت کردند که ما از میان آنها 10 نفر را با توجه به تنوع مطالب و همگن بودن مباحث برگزیدیم.» بعد خطاب به رهبر می گوید: «اگر با این برنامه موافقید شروع کنیم» رهبر هم در پاسخ می گوید: «موافقم.»

نفر اول دکتر نیما رضایی سخنگوی کمیسیون تخصصی نظام سلامت که با معرفی مجری پشت تریبون قرار می گیرد، محقق جوان برگزیده جشنواره رازی با 200 مقاله علمی پژوهشی و چندین و چند موفقیت علمی دیگر به رهبر سلام می کند و خیلی سریع و کتابی از روی متن، گزارشی از کمیسیون مربوطه می دهد. سخنش که تمام می شود رهبر بلافاصله بعد از تشکر سخنران از مسئولان برنامه می خواهد که متن صحبت‌ها را داشته باشد. قرار می شود در پایان جلسه متن سخنرانی همه سخنرانان در اختیار رهبر قرار گیرد.

سید سعید سرافراز، مدال طلای المپیاد ریاضی نفر بعدی است که بعد از گزارش کمیسیون ذیربط بلافاصله خطاب به رهبر می گوید: «اگر اجازه دهید یک دقیقه هم نظر شخصی خود را ارائه کنم.»  یک دقیقه اش که تمام می شود یک بار دیگر آقا را خطاب قرار می دهد که: اگر اجازه بدهید از نزدیک خدمت برسم. خوش و بش از نزدیک با رهبر همان و درخواست دریافت چفیه رهبر همان و این یعنی نفرات بعدی که در سودای چفیه، این نماد خاص و یکتای رهبر بودند همگی نا امید خواهند شد.

حسن نیک‌آئین نفر بعدی است که سلامی به رهبر می دهد و همانطور که خودش می گوید «یکراست می رود سر اصل مطلب». با لهجه شیرین اصفهانی گزارش کمیسیون تخصصی مربوطه را از روی متن با سرعت می خواند و بعد می گوید: یک درخواست هم داشتم که اگر اجازه دهید مطرح کنم. رهبر هم با لبخند می گوید، «بفرمایید». نخبه اصفهانی می گوید: «بچه های بنیاد خیلی دلشان می خواهد تا اینجا که می آیند ناهار را هم با شما میل کنند! امسال که نشد ولی برای سالهای بعد این کار را انجام دهید»؛ رهبری هم آشکارا لبخندی می‌زند و سری به علامت رضا تکان می دهد.

نفر بعدی علیرضا شایسته است، سخنگوی کمیسیون تخصصی تحول علوم انسانی. سعید صالحی پور سخنگوی کمیسیون علوم پایه، نفر بعدی است که با لهجه آذری زیبای خود گزارش نسبتا جامعی از نشست های تخصصی همایش پنجم در زمینه علوم پایه می دهد و مثل همه دانشجویان علوم پایه از عدم توجه به این علوم و فرهنگ مهندس گرایانه دانشگاهها انتقاد می کند. انتقادی که رهبر در سخنان خود به آن صحه گذاشتند و با تعبیر از علوم پایه به «ذخیره‌ى بانکى» در برابر علوم مهندسی و کاربردی به عنوان «پول توجیبی» اهمیت این علوم را به مسئولان گوشزد کرد.

بعد از چهار پسر، بالاخره نوبت به اولین دختر نخبه رسید که به عنوان سخنگوی کمیسیون فرهنگ و هنر گزارش کمیسیون را به رهبر ارائه کند. مهتاب ترک بیات، نفر سوم کنکور هنر پشت تریبون می رود و پیشنهادات و انتقادات جالب توجهی را به رهبر ارائه می کند.

مهمترین و چالشی ترین بخش سخنان این دختر جوان، اعتراض وی به موضوعی بود که خود نام آن را "پدیده آقازاده های فرهنگی" گذاشته بود.

خانم بیات معتقد است یکی از معضلات کنونی عرصه فرهنگ حضور فرزندان مسئولین در این عرصه و اعتماد بالای مسئولان به آنها و سرعت بالای آنها در پیشرفت و تصدی مسئولیت های حساس فرهنگی است. در پایان هم خطاب به رهبر گفت: «آقا! چند سال است که آرزوی چفیه شما را دارم که ظاهرا امسال هم نصیب ما نشد.» رهبر هم بلافاصله گفت: «حتما می دهم به شما»

اما هشدار این دختر در مورد آقازاده های فرهنگی موضوعی نبود که رهبری به سادگی از آن بگذرد و در سخنان خود به صورت ویژه به آن نپردازد. رهبر از وجود چنین پدیده ای ابراز تعجب کرد و گفت: «راجع به آن مسئله‌ى اَشرافیت فرهنگى و آقازاده‌هاى فرهنگى که آن دختر عزیزمان گفتند، من در این زمینه واقعاً چیزى نشنیده‌ام. با اینکه تصور خودم این است که در مسائل گوناگون گزارشهاى متنوعى را میشنوم، اما این براى من خیلى حرف تازه‌اى بود. ایشان گفتند مصادیقى هم در اختیار دارند. حتماً به من منعکس بشود، یعنى گزارش بنویسید. واقعاً اگر چنین چیزى هست، خیلى بد است. من چیز قابل توجهى در این زمینه نشنیده‌ام. البته ممکن است پسر یا دخترِ فلان مسئول توى دبیرستان یا توى دانشگاه پُز بدهد که من مثلاً پسر فلانى‌ام، اما این به صورت یک فرآیند تربیتى دربیاید، تأثیراتى بگذارد بر روى گزینش، بر روى سوادِ بیشتر پیدا کردن و چه و چه، خیلى چیز بدى است. اگر چنین پدیده‌اى وجود داشته باشد، باید جلویش را گرفت. از آن خواهر عزیزم که از من چفیه خواستند و من حتما به ایشان چفیه را خواهم داد ، می خواهم گزارش دقیق و به همراه جزئیاتی از این موضوع برای من ارسال کنند تا من بررسی کنم.»

سید محمد امین آقامیری نفر بعدی بود که او هم یک راست رفت سر اصل مطلب، آقامیری تنها کسی بود که از روی متن  نخواند و با تسلط نسبتا بالایی مطالب خود را بیان کرد. از عدم حضور جوانان در نهادهای مهم تصمیم گیر به خصوص «داغ دل همه شورای عالی انقلاب فرهنگی» -تعبیر خاصی که در اعتراض به عملکرد این نهاد بالادستی به کار برد- انتقاد کرد و از فرار مسئولان از فضای دانشگاهها برای پاسخگویی به دانشجویان گلایه کرد و البته در پایان گفت: «مسئولان بدانند اوج گیری نقادی در میان جوانان به دلیل تغییر هویت آنها نیست بلکه به معنی انگیزه بیشتر و بالاتر برای حرکت انقلاب است.»

جعفر حسنی سخنرانی بعدی بود که مثل بقیه هم قطارانش به تحول در علوم انسانی اشاره و نسبت به نگاه کمی به پژوهش که باعث شده مقالات ISI در اینترنت و پایان نامه های دانشجویی در معابر فروخته شود، انتقاد کرد.

آزیتا بلالی اسکویی، دومین دختر نخبه ای بود که پشت میکروفون قرار گرفت و رهبر را با عبارت «رهبر یگانه و محبوبم» خطاب قرار داد و در سخنانی رسا و شیوا به لزوم تهیه و تدوین طرح جامع معماری و شهرسازی اسلامی اشاره کرد و راه حل برون رفت از بحران معنوی در معماری و شهرسازی کنونی را «رجعت مذهبی» برای رسیدن به شهرسازی تراز قرآنی، یعنی «بلد امین» پیشنهاد کرد.

خانم اسکویی هم مثل دختر خانم قبلی با وجودی که می دانست رهبر چفیه اش را به اولین نفری که این درخواست را کرده اهدا کرده است گفت: «تقاضای چفیه را دوباره تکرار نمی کنم، ولی ملتمسانه تقاضا دارم!» رهبر با لبخندی به او هم قول داد تا بعد از مراسم چفیه دیگری را اهدا کند.

کنار دستی مضطربم تازه متوجه حضور من و نوشته هایم از صحبت های نخبگان شده و انگار این موضوع بر اضطرابش که بعد از گذشت زمان کمی کاهش پیدا کرده بود، افزوده است. به روی خودم نمی آورم و طوری که دیگر نوشته هایم را نبیند به نوشتن ادامه می دهم.

میرهادی رهگشایی دانشمند جوان دیگری است که پشت تریبون قرار می گیرد. از مسئولان بازرگانی و دولت انتقاد می کند که برای رسیدن به آرمان خروج از وضعیت تک محصولی چوب حراج به منابع خام دیگر کشور زده اند. از رهبر هم می خواهد تا همانطور که به مردم توصیه می کند تا از مصرف کالاهای خارجی که مشابه داخلی دارد بپرهیزند، به دولت و سازمانهای دولتی هم توصیه کند تا با توجه به حجم بالای واردات از خرید کالاهای خارجی که اتفاقا مشابه داخلی با کیفیت دارند بپرهیزند.

تذکری که مورد توجه رهبر قرار گرفت و صریح ترین خطاب سخنان رهبری به این موضوع اختصاص پیدا کرد. آنجا که رهبر از رئیس جمهور و دولتمردان خواست: « آقاى رئیس جمهور به دستگاه‌هاى دولتى دستور بدهد؛ و این ممکن است. ما این را تجربه کرده‌ایم. در مواردى به صورت قاطع به یک دستگاهى گفته شد که این کارى که دارد انجام میگیرد، باید هیچ محصول غیر ایرانى در آن به کار نرود؛ و شد، و به بهترین وجهى هم انجام شد.»

خدیجه مظفری سومین و آخرین خانمی بود که پشت تریبون قرار گرفته و به مشکلات دستگاه قضایی اشاره کرد. مظفری به رهبر گفت: «دستگاه قضایی کشور سالم، اما ناکارآمد است.» و گفت باید دستگاه قضایی طوری عمل کند که در جامعه «پیرزنان از پادشاهان نترسند».

ناصر صباغ نیا جوان دانشمند دیگری بود که با ذکر یک حدیث از امام صادق (ع) سخن خود را در برابر رهبر آغاز کرد: «هیچ کاری نزد خداوند محبوب تر از کشاورزی نیست.»

صباغ نیا هم که مثل یکی دیگر از سخنرانان با لهجه آذری سخن می گفت، نشان داد که وزن آذری ها در میان نخبگان قابل توجه و جدی است! جمله پایانی صباغ نیا اما لبخندی بر لبان رهبر نشاند: «اگر اجازه بدهید سلام و علیک حضوری با شما داشته باشم» سلام و علیکی که خیلی بیشتر از حد معمول طولانی شد، به حدی که همهمه ای در جمع ایجاد کرد.

«به علت کمبود وقت دیگر امکان صحبت بقیه عزیزانی که از قبل بنا بود سخن بگویند نیست.» این را مجری می گوید و میکروفون را به سرکار خانم سلطانخواه رئیس نخبگان می سپارد. و این یعنی چندنفری که احتمالا چند روزی را بر روی متن صحبت های خود کار کرده اند حالا باید تنها به ارائه مکتوب نظراتشان به رهبر اکتفا کنند. دمقی و ناراحتی این سخنرانان ناکام را که می بینم تازه یاد آن چند جوان دم در ورودی می افتم که به دلیل ناهماهنگی از حضور در برنامه محروم شده اند. مشکل شد دو تا!

زیر چشمی جوان کنار دستی ام را می بینم که نفس عمیقی می کشد و دوباره به متن خیره می شود. نمی دانم حالا که آرام گرفته خوشحال از رها شدن از موقعیت خطیر سخن گفتن در جمع است یا ناراحت و مایوس از عدم امکان صحبت حضوری با رهبر.
صحبت های سلطانخواه مثل همه مسئولان دولتی با ابراز خوشحالی از حضور در محضر رهبر انقلاب آغاز و با گزارش دستاوردهای گسترده حوزه تحت مدیریت به پایان می رسد. سلطانخواه می گوید حضور در محضر رهبر برای نخبگان «امیدبخش و مسئولیت زاست».

سخن کوتاه سلطانخواه که به پایان می رسد همه آماده می شوند تا به سخنان رهبر گوش فرادهند. اما ناگهان یکی از میان جمع بلند می شود و صحبت هایی می کند که در همهمه جمع گم می شود. رهبر به سختی سعی می کند تا صحبت های جوان میان جمع را گوش کند. جمله آخر از همه واضح تر است: «آقا انگشترتان را به یادگار به من بدهید» رهبر لبخندی می زند و می گوید: «قبل از شما هم فرد دیگری انگشتر را از من خواست به ایشان هم گفتم که به مصلحت نیست.» جوان اما خود را نمی بازد و با اعتماد به نفس می گوید: «پس حداقل بگویید چفیه شما را به من بدهند.» رهبر این بار می گوید: «حتما به شما خواهم داد.» جوان اما باز هم مطالباتی دارد! «بگذارید نزدیک بیایم و روی شما را هم ببوسم.»

با هر درخواست دو اتفاق با هم می افتد، تایید و لبخند رهبر و تبسم حضار. ابراز محبت جوان به رهبر و تفقد رهبر به جوان، ثانیه هایی طول می کشد و بعد جوان خواسته آخرش را در گوش رهبر می گوید. رهبر این بار خیلی جدی به علامت رضایت سری تکان می‌دهد و تایید می کند. جوان هم راضی و مسرور به جای اینکه به جای قبلی خود بازگردد از پشت رهبر و از بخشی که مسئولان وارد و خارج می شوند، از حسینیه خارج می شود!

جوان دیگری بر می خیزد و می گوید نامش در فهرست سخنرانان بوده اما به او وقت نرسیده و چون از راه دوری آمده و طرح مهمی در خصوص ارتباط صنعت و دانشگاه دارد، ضروری است آن را برای رهبر توضیح دهد. رهبر از جوان می خواهد تا متن طرح را برای مطالعه ارائه کند. جوان هم چند جمله ای توضیح می دهد و بعد برای ارائه طرح نزد رهبر می رود و این یعنی لحظاتی دیگر برای صحبت های درگوشی یک نخبه دیگر با رهبر. رهبر با دقت به سخنان جوان گوش فرامی دهد و بعد با صدای بلند به جوان می گوید: «خوش گلدیز»

«حقیقتاً از ته دل خدا را شاکرم و با همه‌ى وجود از خداى متعال سپاسگزارى میکنم، به خاطر شما جوانهاى عزیز.»
رهبر سخنان خود را با این جملات آغاز می کند. جملاتی که مثل همه دیدارهای رهبر با جوانان بارانی است. صدای باران را از گوشه و کنار حسینیه می توان شنید. نشانه اش هم چشم جوان هایی است که حالا دیگر خیس خیس شده است. حتی دوست مضطرب بقل دستی!

رهبر انقلاب از ضرورت انتقاد و نقد درونی می گویند. از اینکه هر دیکته نوشته شده ای غلط دارد. هر حرکتی گاهی سکندری خوردن دارد، خسته شدن و عقب ماندن دارد؛ اما این خستگی و عقب ماندگی، این اشتباه و اشکالات، نباید ما را از اصل راه ناامید کند. نباید ما را در صحت راه و درستی کار متزلزل کند.

رهبر در میان سخنان خانم سلطانخواه یک خبر خوشحال کننده یافته است. تدوین سند ملی نخبگان. سندی که رهبری معتقد است فقدان آن ریشه بسیاری از ضعف ها و انتقادات در حوزه نخبگان است.

رهبر در بخش دیگری از سخنان خود به جوانان توصیه می کند تا فضاسازی و گفتمان سازی کنند. «فکر کنید، بگوئید، بنویسید.» رهبر معتقد است در چنین فضای گفتمانی که جوانان ایجاد می کنند: « در یک فضاى معتقد به یک مبناى فکرى یا عملى، رئیس جمهور هم همان جور فکر می‌کند، وزیر هم همان جور فکر میکند، مدیرکل هم همان جور فکر میکند، کارکنان هم همه همان جور فکر می‌کنند؛ این خوب است. و شما این کار را انجام می‌دهید.»

به اینجا که می رسد گلایه همیشگی رهبری از عدم توجه به کرسی های آزاد اندیشی بازهم تکرار می شود. «صد بار - با کم و زیادش- تأکید کردم.»

رهبر معتقد است «وقتى یک فضاى گفتمانى به وجود آمد، همه در آن فضا فکر می‌کنند، همه در آن فضا جهتگیرى پیدا میکنند، همه در آن فضا کار میکنند؛ این همان چیزى است که شما می‌خواهید.»

رهبر برای اثبات حرف خود به جوانان یک موضوع ساده را یادآوری می کند: « یک روزى یک چیزهائى گفته میشد که به گوشها سنگین مى‌آمد. من یک روزى مسئله‌ى «تولید علم» را مطرح کردم، بعد دیدم بعضى جاها نشسته‌اند روى کلمه‌ى «تولید علم» دارند خدشه می‌کنند - حالا یک مناقشه‌ى لفظى - که علم قابل تولید نیست! امروز این به صورت یک گفتمان قطعى در آمده؛ شماها گله‌مندید از این که این کار در مقطع خاص خودش پیش نمی رود. این خیلى پیشرفت است.»

رهبر در بخش دیگری از سخنانش به نیاز کشور به دانشمندان و نخبگان فداکار و عاشق ملت و سرزمین اشاره می کند. اینجاست که بلافاصله به یاد شهید شهریاری می افتد و یاد او را برای نخبگان جوان زنده می کند. البته رهبر معتقد است در میان نخبگان و دانشمندان جوان کنونی کشور هم دهها و صدها شهید شهریاری داریم.

دیدار با جوانان است و رهبری به سیاق همه دیدارها با جوانان که سنشان به سی و اندی سال قبل قد نمی دهد، تاریخ ننگین پهلوی را برایشان یادآوری می کند. «عزیزان من! بیش از ده‌ها سال، عزت ملت ما، غرور ملت ما، افتخار ملت ما پامال شد.» یادآوری خاطراتی که تلخی آن در کام رهبر از دور هم مشخص است: «سیاستمداران ما -بى‌عرضه‌هاى عقب‌افتاده- میگفتند ایرانى یک لولهنگ هم نمیتواند بسازد! لولهنگ این آفتابه‌هاى گِلى بود. خاک بر سر آن سیاستمدارى که از ملتش اینجورى حرف بزند. یا آن یکى میگفت که ما از فرق سر تا نوک پا بایستى فرنگى بشویم تا بتوانیم پیش برویم! خب، اینها بى‌عرضگى است؛ اینها عقب‌افتادگى است که یک عده‌اى به خاطر ضعفهاى خودشان، این ضعفها را بر ملت تحمیل میکنند؛ ملت تحقیر میشود. انقلاب اینها را از بین برد؛ ما به خود آمدیم.»

به خودم که می آیم صحبت های رهبری تمام شده است. شعارهای ابتدای جلسه دوباره در سالن طنین انداز می شود: «ای رهبر آزاده، آماده ایم آماده»، «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست.»

با خودم فکر می کنم این جوانان چه هدیه های گران قیمتی را به رهبرشان پیشکش می کنند. خون یک دانشمند جوان با دو جین مدرک و تخصص و مقاله علمی پژوهشی بین المللی چقدر می ارزد؟! ماشین حساب همراهم نیست که دقیق حساب کنم. تازه یادم رفته ارزش بالای این خونهای شریف را در حدیث «مداد العلما افضل من دماء الشهدا» ضرب کنم. به نظرم دیگر با ماشین حساب هم نمی توان این هدیه های پیشکش به رهبر را حساب کرد.

در آن شلوغی و همهمه خداحافظی، جوان کنار دستی ام را می بینم که به رهبر نزدیک شده و متن سخنانش را به رهبر می دهد. کاملا مشخص است که از این وضعیت خوشحال است. هم در میان جمع صحبت نکرده و هم با رهبر دیدار کرده است. متن صحبت هایش هم که حالا مکتوب پیش رهبری است. هم فال و هم تماشا!

رهبر برای جوانان مشتاق دست تکان می دهد و خداحافظی می کند. مسئولین هم به صف پشت رهبری از حسینیه خارج می شوند.

به سمت درب خروج که می روم با صحنه جالبی مواجه می شوم. چند جوانی که دم درب ورود در حال اعتراض آرام دیده بودم حالا در گوشه ای از حسینیه نشسته اند و بر سر و کله هم می زنند. به خودم که این همه نگرانشان بودم می خندم.

پایان بخش دیدار با رهبر هم مثل همیشه بخش جذاب مراسم یعنی پذیرایی است. بیرون درب حسینیه روی چند میز با شربت آبلیمو و شیرینی از دانشمندان جوان کشور پذیرایی می شود. جوانکی که پشت میز ایستاده طوری که همه بشنوند می گوید: «لطفا یکی بردارید که به همه برسد!»

---------------------------------------

عبدالمطهّر محمدخانی / مهر

جمعه 15/7/1390 - 12:12
اخبار

مینالاكانی بعلت بیماری روانی بستری بوده

مینا لاكانی بازیگر ایرانی كه اخیرا از ایران گریخته است، چندی پیش به علت بیماری روانی در یكی از بیمارستان های تهران بستری شده بود.
به گزارش مشرق به نقل از باشگاه خبرنگاران، مینا لاكانی بازیگر سینما و تلویزیون كه اخیرا از ایران گریخت، به علت مشكلات روانی، سال 86 در بیمارستان رسول اكرم(ص) تهران بستری شده بود.
گفته می شود وی دچار بیماری "مانیك" بوده و مدتها از این بیماری روانی رنج برده است.
"مانیك" یك بیماری روانی است كه در آن فرد بیمار در مقاطعی دچار پرش افكار و سرخوشی غیرقابل كنترل می شود.
این بازیگر اخیرا در برنامه شباهنگ صدای آمریکا، بدون حجاب حاضر شده و مدعی شد كه به خاطر همبستگی با مردم، از ایران خارج شده است.
لاکانی در این مصاحبه عدم حضورش در صدا وسیما را نه ضعف بازیگری و نامناسب بودن برای نقش، بلکه تصورات ذهنی خود مبنی بر تماس های مشکوک را مطرح کرد.
جمعه 15/7/1390 - 12:11
اخبار

راز خانه‌ای که آرامگاه آیت الله بروجردی(ره) شد

وصیت آیت‌الله بروجردی این بود که آرامگاه ایشان که هم‌ سطح زمین است، در مسیر رفت ‌و آمد زایران حضرت معصومه (س) قرار گیرد و خاك كفش زایران روی آرامگاه ایشان بریزد.

به گزارش مشرق به نقل از برنا، آیت الله سید محمد جواد علوی بروجردی نوه حضرت آیت الله العظمی بروجردی(ره) درباره جایگاه و محل آرامگاه پدربزرگ گرامی‌اش و مرجع تقلید وارسته آن زمان و دلیل قرار گرفتن آرامگاه ایشان در مکان خاصی در حرم مطهر حضرت معصومه(س) می‌گوید: زمانی که آیت‌الله العظمی بروجردی قدس سره مرجع تقلید روزگار خویش بود، اطراف حرم مطهر حضرت معصومه (س) خانه و مغازه و مسافرخانه بود.

ایشان به منظور ساخت مسجد اعظم، این زمین‌ها و خانه‌ها را خریداری کردند تا اینکه حدود چهارده هزار متر زمین فراهم شد و بنای مسجد اعظم را در آنجا برپا کردند که هم‌ اکنون جزو حرم مطهر شده است.


ایشان در ادامه سخنانش توضیح می‌دهد: به یاد دارم که هنوز همه زمین ‌های اطراف حرم تصرف نشده بود که آیت الله بروجردی خانه كوچكی به مساحت 60 متر مربع را که هم ‌اکنون محل آرامگاه ایشان است، از مال شخصی خود خریدند. بعد از مشخص نمودن محل دفن خود، باقی زمینها را وقف مسجد كردند و به همین دلیل، اکنون در اطراف آرامگاه ایشان نمی‌توان کسی را دفن کرد. آیت الله بروجردی در این زمینه دو وصیت كرده بودند:


1- آرامگاه ایشان مساوی زمین باشد و آن را بلند نكنند.
2- اینکه خانه‌ای که آرامگاه ایشان در آن قرار دارد، مسیر حرم باشد. چنان‌ که تا مدت ‌ها این محل، راهرویی بود که خیابان موزه را به صحن مسجد اعظم متصل می‌کرد. وصیت آیت‌الله بروجردی این بود که آرامگاه ایشان که هم‌ سطح زمین است، در مسیر رفت ‌و آمد زایران حضرت معصومه ( س)قرار گیرد و خاك كفش زایران روی آرامگاه ایشان بریزد و بدین ترتیب، آرامگاه‌شان به خاک قدم زایران آن حضرت متبرك شود .

جمعه 15/7/1390 - 12:11
اخبار

در همان زمانی که مینا لاکانی بی حجاب جلوی تلویزیون صدای آمریکا حاضر می شود یک دختر فارغ التحصیل رشته خبر نگاری در آمریکا به نام مریم، با حفظ حجاب خود در صدا و سیمای آمریکا به عنوان خبرنگار مشغول به کار می گردد.
به گزارش مشرق به نقل از جام، در پی کشف حجاب مینا لاکانی، بازیگر سینما و تلویزیون در مقابل دوربین شبکه دولتی صدای آمریکا، شبکه لس آنجلسی لایو در خبر 29 سپتامبر (7 مهر) خود گفت: «مینا لاکانی، بازیگر سینما و تاتر در یکی از برنامه های شبکه صدای آمریکا بدون حجاب مقابل دوربین حاضر شد و گویا با این کار می خواهد نشان دهد که دیگر خیال برگشتن به ایران را ندارد.»



این شبکه در بیان علت مهاجرت لاکانی به نقل از وی ادامه داد: «لاکانی ابراز داشته است که به خاطر همبستگی با مردم ایران از ایران خارج شده است[!]»

لایو افزود: «در همان زمانی که مینا لاکانی بی حجاب جلوی تلویزیون صدای آمریکا حاضر می شود یک دختر فارغ التحصیل رشته خبر نگاری در آمریکا به نام مریم، با حفظ حجاب خود در صدا و سیمای آمریکا به عنوان خبرنگار مشغول به کار می گردد.» 



جمعه 15/7/1390 - 12:10
اخبار

"کورش کبیر" ساخته می شود؟

با پایان نگارش فیلمنامه‌ پروژه‌ ملی ـ سینمایی «کوروش کبیر» توسط مسعود جعفری جوزانی درخواست پروانه‌ ساخت فیلم به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ارائه شد.
به گزارش مشرق به نقل از ایسنا،علی معلم تهیه‌کننده‌ فیلم سینمایی «کوروش کبیر» با اعلام این خبر، گفت: «همانگونه که در خبرهای گذشته ذکر شد، پس از یک سال تحقیق و پژوهش بر روی زندگانی کوروش، اکنون با پایان یافتن نگارش کتاب اول این فیلم، مراحل ساخت آن آغاز خواهد شد.»
به گفته معلم، «داستان فیلم از کاخ اکباتان و دربار آستیاگ آغاز می‌شود و زندگی کوروش از تولد تا بنیانگذاری تمدن هخامنشی و حکومت پارسیان را تا مرگ او دنبال خواهد کرد.»
وی در ادامه‌ این خبر افزود: «با صدور رسمی پروانه‌ ساخت فیلم طی یک کنفرانس مطبوعاتی شرایط همکاری هنری و نحوه‌ مشارکت در سرمایه‌گذاری فیلم برای علاقه‌مندان تشریح خواهد شد.»
جمعه 15/7/1390 - 12:10
اخبار

آذربایجان زنده ترین گوشه تاریخی ایران است که هنوز هم می توانید در آن بناهای تاریخی سالم و سرپایی پیدا کنید که شناسنامه هویتی این منطقه هستند.
به گزارش مشرق به نقل از تبیان ، در گذشته بخشی از سرزمین تاریخی ماد بود که به «ماد کوچک» شهرت داشت. در دوره ساسانیان هم یکی از مهم‌ترین ایالت‌های ایران بود که به‌ دلیل قرارگرفتن آتشکده‌های بزرگ و مشهور در آن به عنوان یک پایگاه اعتقادی به شمار می رفت. بعد از ورود اسلام به ایران این منطقه باز هم اهمیت خود را حفظ کرد و همچنان محل وقوع حوادث تاریخی زیادی بود. بنابراین اگر از طرفداران تاریخی و فرهنگ ایران هستید، مطمئن باشید که از سفر به آذربایجان شرقی و تبریز دست خالی بر نمی گردید! 
اگر گذارتان به تبریز افتاد، پیشنهاد می کنیم بعد از گشت و گذار در شهر و تماشای مقبره الشعرا ، مسجد کبود ،بازار این شهر سری هم به خانه تاریخی بهنام بزنید که یکی از قدیمی‌ترین خانه‌های این شهر به حساب می آید و البته از زیباترین هایشان! 

خانه بهنام در اواخر دوران زندیه و اوایل دوران قاجار، به عنوان یک خانه مسکونی ساخته شد و در زمان ناصرالدین شاه قاجار، نوسازی تزیین شد. در همین دوره هم بود که نقاشی های دیواری چشمگیری به آن اضافه شد و خانه بهنام تبدیل شد به چیزی که می بینید و حالا به عنوان بخشی از مدرسه معماری دانشگاه هنر اسلامی تبریز به حساب می آید. خانه ای اعیانی به وسعت ۳ هزار مترمربع که با گچبری‌های هنرمندانه و رنگی چشم هر بیننده ای را خیره می کند.



این خانه که به بهنام گنجه‌ای یا قدکی هم معروف است، یک ساختمان اصلی دارد که به عنوان ساختمان قشلاقی مورد استفاده قرار می گرفته و یک ساختمان کوچک که به عنوان ساختمان ییلاقی شناخته می شد. این خانه هم به سبک معماری قدیم ایرانی، دو حیاط اندرونی و بیرونی دارد و شامل هشتی ورودی، دالان سردر، ایوان ستون‌دار و... است.

اگر گذارتان به خانه بهنام افتاد، باید ساختمان اصلی را در شمال حیاط ببینید و رو به جنوب ایوان ستون دار آن را مشاهده کنید که یک زیرزمین با اتاق‌هایی برای نشیمن تابستانی دارد. معمارانی که خانه را بررسی کرده اند، معتقدند که یکی از خصوصیات بارز این بنا کامل بودن مجموعه، پلان معماری و تنوع در ابعاد اتاق ها ضمن رعایت تقارن در نما است. به همین دلیل است که خانه بهنام را هم به دلیل معماری و هم به دلیل تزئیناتش به عنوان یک ساختمان مسکونی قابل مطالعه و مهم می شناسند. 



فضاهای اندرونی و بیرونی خانه بهنام که در دوره قاجار بازسازی شده، علاوه بر تزیینات داخلی به دلیل طراحی متناسب با فصول مختلف سال یکی از کاربردی ترین معماری های ایران را دارد که در آن تعادل درجه حرارت و چشم‌انداز زیبا در کنار هم به چشم می خورد. 



مهتابی یا همان بهارخواب این خانه در ضلع شمالی مجموعه و رو به حیاط اندرونی است. ایوان جنوبی به عنوان نشیمن تابستانی کاربرد داشت و ایوان شمالی با ستون‌های چوبی گچ‌اندودش شاه نشین خانه به حساب می آمد. در بنای قسمت غربی هم که تخریب شده اصطبل، مطبخ، توالت و ... قرار داشته است. 







جمعه 15/7/1390 - 12:9
اخبار

سریال آمریکایی "سقوط آسمانها" و آنچه سریالهای ایرانی ندارند

بد نیست که مدیران رسانه ای فارغ از اینکه این آثار را چه کشوری تولید کرده از جهت محتوایی و نیز فنی برخی از این مجموعه ها را مرور کنند شاید مزاج این مدیران اندکی تغییر کرده و دیگر هدف سهل الوصولی برای دلال های برنامه سازی در رسانه ملی نباشند.
گروه فرهنگی مشرق-موجوادت ناشناخته فضایی به زمین آمده اند، آنها ابتدا اعلام می کنند که به دنبال صدمه زدن به مردم زمین نیستند، اما پس از مدت کوتاهی به شهرهای بزرگ حمله می کنند و می توانند در مدت کوتاهی همه ارتش های بزرگ انسانی را نابود کنند در این میان گروه های کوچکی از مردم که شامل زن ها و بچه ها و عده ای از نظامیان و غیرنظامیان مسلح می شود گروه های مقاومتی تشکیل می دهند تا در برابر این مهاجمین که انسان ها آن ها را " اسکیتر" می نامند از خود دفاع کنند.
قهرمان این سریال یک پروفسور تاریخ است که حالا و در یکی از این گروه های مقاومت که در بوستون حضور دارند معاون فرمانده است او سه پسر دارد که بزرگ ترین شان تنها 16 سال سن داشته و همراه پدر اسلحه به دست گرفته و با دشمن مهاجم می جنگد و پسر دومش نیز مانند بسیاری دیگر از نوجوان ها به اسارت اسکیتر ها در آمده و توسط جسم کنترل کننده ای که در ناحیه ی ستون مهره ها قرار می گیرد تحت تسخیر آنها است. پسر سوم نیز کم سن و سال است و با باقی غیر نظامیان و زن ها و بچه ها زندگی می کند. همسر پرفسور نیر در درگیری های اولیه جان خود را از دست داده است.
داستان فصل اول این سریال داستان جدال تام- یعنی همان پرفسور تاریخ- با دشمن و شرایط بوجود آمده برای نجات فرزندش از دست دشمن و حفظ جان مردم است.
 سریال سقوط آسمان ها یکی از دیگر از سریال های آمریکایی است که اخیرا فصل اول آن با ده اپیزود،از شبکه "TNT" این کشور پخش شده است. سقوط آسمان ها مجموعه ای علمی تخیلی است و توسط"رابرت رودات" کارگردانی شده است و البته تهیه کننده آن، تهیه کننده و کارگردان نام آشنای سینمای آمریکا" استیون اسپیلبرگ" است.
وب سایت های سینمایی این سریال را در دسته "علمی تخیلی" و درام طبقه بندی کرده اند. چرا که این سریال توانسته است هم زمان ویژگی های هر دو ژانر به نمایش بگذارد.اما از جهت محتوایی این سریال حرفهای دیگری نیز برای گفتن دارد که جای دارد با کمی تامل بیشتر به آن نگریست.

سریال علمی تخیلی با پیامهای تاریخی، وطن پرستی و خانوادگی

سریال سقوط آسمان ها شاید از جهت فنی و تولیدش خصوصیات چشمگیری با نمونه های دیگر هم سنگ خود نداشته باشد و شاید جلوه های ویژه ای که گاه در این نوع سریال ها مورد توجه قرار می گیرد از تکنیکی معمول و روتین برای چنین آثاری پیروی کرده است، اما با وجود دارا بودن فیلمنامه ای ساده و قصه ای نه چندان بدیع ظرافت هایی را در فیلم نامه رعایت کرده است که جای بحث دارد.
سقوط آسمان ها درنگاه اول باید مملو از صحنه های جنگ و گریز و دارای محوریتی مبتنی بر هیجان های اکشن باشد، اگر چه صحنه های جنگ گریز در آن کم نیستند و ویژگی اکش حفظ شده است، اما مساله این است محور داستان بر این ویژگی استوار نشده، فیلم به میزان بسیار زیادی انسانی است. به روابط خانوادگی می پردازد و حتی در برخی نما ها ویژگی آموزشی برای خانواده های آمریکایی دارد، در حالی که تقریبا می توان گفت فیلم چنین ادعایی را در هیچ کدام از بخش هایش مطرح نکرده و گرفتار شعار نشده است.
سقوط آسمان ها از سوی دیگر دارای عمق تاریخی نیز هست. در بیشتر اپیزود ها تام به عنوان استاد تاریخ حوادث و مشکلاتی را که برای دوستانش پیش می آید را با وقایع تاریخی گره می زند، یک بار یک درگیری با فضایی ها را با یکی از نبردهای استقلال آمریکا مقایسه می کند و بار دیگر یک جنگ دیگر را با نبرهای جنگ جهانی دوم و رویارویی با نیروهای هیتلر؛ البته این پیام های تاریخی به اندازه است و هیچگاه از اعتدال خارج نمی شود، با این حال همه این پیام ها در یک اثر تلویزیونی در ژانر علمی تخیلی انتقال می یابد.

سریال سازی ما، سریال سازی آنها

یکی، دو روز پیش و درست در زمانی که حجم انتقادات از سریال های مناسبتی صدا و سیما بالا گرفته بود، روابط عمومی سیما مطلبی را آماده کرد و به رسانه ها فرستاد که در آن سی چهل بند پشت سر هم آمده بود و به عنوان پیام های سریال های مناسبتی امسال در ماه مبارک معرفی شده بودند. این حرکت البته در نوع خود بی نظیر است چرا که هیچ شبکه تلویزیونی پیام های سریال هایش را به صورت جداگانه به مخاطبانش نمی خوراند و اساسا پیامی شنیدنی است که نتوان آن را به سادگی در اثر تشخیص داد بلکه تنها باید آن را در تار و پود اثر هنری حس کرد. با این همه بد نیست مقایسه ای میان صنعت سریال سازی در ایران و ذیل سازمان صدا وسیما جمهوری اسلامی که با شعار حمایت و صیانت از نظام و انقلاب بودجه های رسانه ملی را مورد استفاده قرار می دهد با تولیدات یک رسانه کاملا خصوصی مانند شبکه های کابلی آمریکایی داشته باشیم. به راستی چگونه است که یک چنین شبکه ای می توان چنان سریال متعهدی به آرمان ها و زندگی آمریکایی بسازد و دیگری تولیداتش بیشتر در جهت تمسخر فرهنگ خودی و تبلیغ بد یا بهتر بگوییم ضد تبلیغ باشد.

سریال سازی یا آگهی های داراماتیزه شده

عموم سریال های ساخته شده در نظام سریال سازی رسانه ملی بر اساس یک هدف گذاری مشخص و با محور بودن یک شعار- دقت بفرمایید دقیقا یک شعار و نه هدف و چشم انداز- طراحی می شوند و می کوشند به هر ضرب و زور ممکن این شعار را به مخاطب حقنه کنند.
شاید بهتر این باشد که بگوییم که به جای سریال سازی و درام سازی در شبکه های سیما نوعی آگهی سازی در جریان است که برای تبلیغات یک چیز یک آگهی چند قسمتی و دارای داستان ساخته می شود و شعار مورد نظر قرار است تبلیغ شود در بدنه آن گنجانده می شود و هر از چند و یا در بخش نتیجه گیری داستان شعار مورد نظر از بدنه درام بیرون زده و فریاد می شود و در نتیجه مخاطب به راه راست هدایت می شود.

کارگردانی مهم تر است یا شناخت مدیر

متاسفانه در سیستم های برنامه سازی در سازمان عریض و طویل صدا و سیما بیش از آنکه توانایی سریال سازی اهمیت داشته باشد توانایی توجیه مدیران رسانه ای اهمیت پیدا کرده و می کند. عدم آشنایی مدیران رسانه ملی با ویژگی های یک اثر مطلوب نمایشی و آشنایی برخی سریال ساز ها و سازندگان فیلم های تلویزیونی با مزاج چنین مدیرانی سبب شده است تا مخاطب در رده آخر اهمیت قرار گیرد. از یک سو قرار داد با مدیر مورد نظر با موفقیت بسته می شود و از آن سو مانند همیشه یک داستان تکراری خانوادگی یا حداکثر جنایی با استخوان بندی فیلم فارسی و با شعارهای گل درشتی که هر مدیر رسانه ای را مجذوب خود کند فرآیند تولید تا عرضه نظام سریال سازی را در رسانه ملی تشکیل می دهد؛ باقی ماجرا هم به عهده خود رسانه ملی است. چرا که بعد از ارائه چک تسویه حساب حالا این رسانه ملی و مدیران آن هستند که باید از این محصول خود دفاع کنند؛ چه اگر در این زمینه کوتاهی شود قطعا اتهام حیف و میل بیت المال بر آنها چسبیدنی خواهد بود.

برخی سریال های آمریکایی از سریال های ایرانی کم خطر ترند

متاسفانه وضعیت به صورتی است که گاه می توان گفت پیام های اخلاقی برخی فیلم و سریال های آمریکایی، فارغ از اثرات استراتژیک شان، بیش از سریال ها- اگر بشود برخی آثار رسانه ملی را حتی سریال نامید- و تولیدات رسانه ملی است. بد نیست که مدیران رسانه ای فارغ از اینکه این آثار را چه کشوری تولید کرده از جهت محتوایی و نیز فنی برخی از این مجموعه ها را مرور کنند شاید مزاج این مدیران اندکی تغییر کرده و دیگر هدف سهل الوصولی برای دلال های برنامه سازی در رسانه ملی نباشند.

جمعه 15/7/1390 - 12:9
اخبار
اندر احوالات وضعیت کار فرهنگی و رسانه‌ای؛

كاش رضا برجی یك فوتبالیست یا آرتیست بود!

دقت كرده اید كه یكی از شیرینی های اتفاقات تلخ بعد از انتخابات 88، آشكار شدن باگ های سیستم دفاعی نظام بود، به عبارتی منفذ هایی كه تا كنون ندیده بودیم و برایش چاره ای نداشتیم، به واسطه این چند ماه التهاب بعد از انتخابات، برایمان روشن شد.
به گزارش مشرق ، تازه آنجا بود كه فهمیدیم، برای سلامتی نظام، ویروس هایی در داخل داریم ، دریافتیم كه وضعیت سلامت ظاهری ما، كمی تا قسمتی ظاهری است و از درون برخی نقاط اصلی، معیوب شده و یا در حال معیوب شدن است. با این حال، برای این به اصطلاح باگ ها، كار خاصی نكردیم، بیشتر حواسمان جمع شد تا برنامه ای برای مبارزه جدی با این ویروس ها مثل همه بیماران، بعد از سرپاشدن، باقی قرص های تجویزی را بی خیال شدیم. یكی از این گلوگاه ها، بازی پیچیده دشمن در فضای فرهنگی بود. همان كه نامش را جنگ نرم گذاشتند و تا دلتان بخواهد برایش همایش هوا كردند!اما واقعا جنگ به همین سادگی است؟ پرونده جنگ نرم نسل سوم، تا به حال بارها نكات مختلفی را گوشزد كرده اما امروز، سطرهای این گزارش، ضمن بازخوانی بازی داغ رسانه ای در این عرصه، بازگشت به اصل انقلاب، یعنی مساجد و همچنین عبور از معبر تخصص برای رفتار متعهدانه را هدف قرار داده است. تیتر این مطلب طعنه ای است به خودمان، مدیران مان و همه آنها كه در هر وضعیتی تنها خوب سخنرانی می كنند!
کیهان نوشت: یك انقلاب نرم، 115سال پیش در سال 1894 اداره اطلاعات و آمار فرانسه آگاهی یافت «شوار تسكین» وابسته نظامی سفارت آلمان در پاریس از افسری فرانسوی مجموعه ای از اطلاعات مهم نظامی و تسلیحاتی ارتش فرانسه را به دست آورده است. نام مستعار این افسر فرانسوی «دی» بود . با كشف نخستین اسناد و مدارك، از دستخط افسران ارشد ارتش توسط برجسته ترین كارشناسان خط شناس بررسی گسترده ای آغاز شد. دستخط «كلنل آلفرد دریفوس» با نمونه خط مدارك كاملاً مطابقت و شباهت داشت .
 
كلنل جوان یهودی الاصل كه در خانواده ای مرفه با پدری تاجر و صاحب نفوذ زندگی می كرد، به سرعت بازجویی و محاكمه و به اتهام خیانت و جاسوسی به حبس و تبعید ابد محكوم و روانه جزیره شیطان معروف به زندان در بهشت، در گویان فرانسه واقع در آمریكای لاتین شد .
چهار سال از تبعید و حبس وی می گذشت تا در حركتی آرام، روزنامه های پاریس فضایی تبلیغاتی را در حمایت این افسر جوان آغاز كردند. «امیل زولا» نویسنده مشهور و رمان نویس فرانسوی در حمایت از او مقاله «من متهم می كنم» را در نشریه «اورور» (سپیده دم) كه نامه ای سرگشاده به رئیس جمهور بود، منتشركرد. این نامه با سرعت، مورد توجه قرار گرفت. مجازات دریفوس فورا از حبس ابد به 10 سال ترك وطن تخفیف یافت.
این فضای تبلیغاتی با ورود 300 شخصیت ادبی و فرهنگی و اندیشمند و صدور یك بیانیه شدیدالحن شكل دیگری یافت. بیانیه این 300 شخصیت در سال 1899 به نام بیانیه روشنفكران، باعث آزادی كلنل آلفرد دریفوس پس از پنج سال حبس و تبعید و به تبرئه و اعلام بی گناهی او در سال 1902 منتهی شد.
روزنامه ها و سطر سطر مقاله های نشریات پاریس، و یك گردان از عناصر موثر فرهنگی و اندیشمند به ویژه با فرماندهی «امیل زولا» و «رومن رولان» دو رمان نویس برجسته فرانسوی، توانسته بودند نظام سیاسی قدرتمند فرانسه را ، با یك حركت هماهنگ و دقیق تبلیغاتی و رسانه ای بدون شلیك حتی یك گلوله و ریخته شدن حتی یك قطره خون مجبور به عقب نشینی كنند آن هم نه در قرن رسانه ها، بلكه درست در 115 سال پیش.
 
گلوله های كاغذی از جنس باروت

«آیا پرچم ما از زنان حفاظت می كند؟» این پرسش حساسیت برانگیز و تحریك كننده ای بود كه بیش از یكصد سال پیش روزنامه های تحت حمایت سیاستمداران صاحب نفوذ آمریكایی «ویلیام رندولف هارست» به عنوان تیتر اول در سرتاسر آمریكا، در سال 1889 منتشر ساختند. ایالات متحده آمریكا برای اشغال كشور كوبا و بیرون آوردن آن از چنگ اسپانیا، عملیات روانی پیچیده ای را اجرا كرد .
به خطر افتادن سرمایه گذاری آمریكا و دور كردن اسپانیا از مرزهای نزدیك ایالات متحده و تصاحب منابع عظیم و ارزشمند كوبا، بهانه های مناسبی برای وارد عمل شدن آمریكا بود. دو روزنامه «توسعه طلب» و«كلمه» با حمایت و هدایت دو سرمایه دار آمریكایی یعنی «هارست» و«جوزف پولیترز» جزئیاتی تمام از ستم ها و زورگویی های ارتش اسپانیا در كوبا را مو به مو گزارش می كردند. «ریچارد دیویس» روزنامه نگار آمریكایی با حقوق ماهیانه 3 هزار دلار(به ارزش این مبلغ در یك قرن پیش توجه كنید) به كوبا اعزام شد تا به عنوان خبرنگار، گزارش های خود را از مظلومیت و ستمدیدگی بومیان كوبایی به روزنامه های آمریكا ارسال نماید.

آتش نزاع میان آمریكا و اسپانیا، از زیر مشتی خاكستر گرم به واسطه حادثه ای كوچك، وقتی به شعله جنگی تمام عیار تبدیل شد كه اسپانیایی ها سه دختر شورشی كوبایی را پیش از سوار شدن بر كشتی های بخار راهی نیویورك، برای بازرسی بدنی، برهنه ساختند. سربازان زن اسپانیایی برای جلوگیری از قاچاق مدارك مهم این عمل را انجام داده بودند، اما «هارست» تیتر نخست تمام روزنامه های تحت نفوذ خود را با این پرسش آغاز كرد: «آیا پرچم ما از زنان حفاظت می كند؟»
حالا بهترین سوژه و بهانه برای شلیك به قلب هدف به دست آمده بود. «فدریك رمینگتون» یكی از طراحان و تصویرسازان برجسته مطبوعات آمریكایی تصویری كشید كه چند مرد در حال عریان كردن سه دختر بودند. این طرح با عنوان «داستان سه دختر برهنه» با گستره عظیمی در تمام روزنامه های آمریكا منتشر شد. همین طرح بر وجدان «دیویس» خبرنگار، تأثیر جدی گذاشت تا جایی كه حقیقت ماجرا را آشكار ساخت. «هارست» به عنوان فرمانده اصلی و پشت پرده ایالات متحده، از این خبرنگار و طراح جوان اعزامی به كوبا تصاویر بیشتری می خواست، اما این دو كه به اندازه كافی گزارش و طرح ارسال كرده بودند، از این همه دروغ سازی خسته و پشیمان بودند. «رمینگتون» طی تلگرافی به «هارست» اعلام كرد: «اینجا در كوبا همه چیز آرام است. باور كن هیچ ناآرامی و اغتشاشی وجود ندارد. جنگی هم رخ نخواهد داد. من می خواهم برگردم.»
«هارست» با سرعت پاسخ خود را در تلگراف چنین گفت: «لطفاً بمانید. شما تدارك عكس ببینید، من هم تدارك جنگ را می بینم!»
 
چریك های واكنش سریع انقلاب اسلامی
در تشییع پیكر عارف واصل حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) در بهار 1388 در اوج لحظات شلوغ و پر ازدحام خیابان های اطراف حرم حضرت معصومه(س) و خیابان ارم قم؛ یك گروه فیلمبردار و عكاس با تجهیزات نه چندان پیشرفته همچون یك دسته چریك رسانه ای، از هرسو عكس و تصویر بر می داشت و لحظه های ناب و تاریخی حضور پرشور و شعور مردم در تجلیل از مرجعیت برخاسته از دل جامعه و امت را ثبت می كرد.

سر تیم و فرمانده این دسته چریك رسانه ای با چهره ای خاكی و ته ریشی سیاه و سفید، همان تصویر قاب سال های 57 را در ذهن زنده می كرد. سال های حكومت بچه مسجدی ها و هیاتی های آشنا با ذات و حقیقت جهادی انقلاب اسلامی. رضا برجی پیشاپیش دسته، فرز و چالاك حركت می كرد و نیروهایش به دنبال او دوان دوان بودند. در سال 1363 رضا برجی در 19 سالگی با برنامه روایت فتح شهید آوینی یعنی یكی ازغیر رسمی ترین و خودجوش ترین موسسات رسانه ای انقلاب اسلامی كار خود را آغاز كرد و از ورودش به لشكر 10 سیدالشهدا و جانبازی در جبهه تا حضورش در 14 جنگ بزرگ و كوچك سه دهه اخیر به عنوان خبرنگار جنگی فعالیت مستندسازی و عكاسی را رها نكرده است. فعالیتی كه بدون حقوق رسمی همه ارگان ها و موسسات دولتی دارای درآمدهای نجومی، ادامه یافته و اصلاً فعالیت خودجوش، مردمی و جهادی خارج از بیلان و گزارش امثال او در میان ارقام و كمیت و دفاتر و آمار آنان تعریف نشده و ناشناخته است. اگر جز این نیز می بود هیچگاه رضای چریك و این بچه مسجدی مسلمان دردمند، موفق به ساخت 12 سریال و 44 فیلم مستند و ثبت
ده ها هزار تصویر نفیس و ناب از لحظه های ماندگار سه دهه گذشته تاكنون، نمی شد؛ لحظه های ناب و ماندگار از شلمچه و فكه و فاو و حلبچه تا سارایوو و كشمیر و ضاحیه لبنان و پنجشیر افغانستان. موفقیتی كه این سرباز رسانه ای حضرت روح الله(ره) آن را با نق و نوق های مدیریتی و كمبود بودجه و نبود اضافه كاری موسسات به دست نیاورده است.
اختصاص فقط یكی از دستمزدهای یك میلیون دلاری بازیكنان فوتبال برای یك فصل بازی می توانست بسیاری از مشكلات رضا برجی را در بسیاری از فعالیت های ارزشمند و مستندش در تاریخ مرتفع سازد اما رضا برجی هیچ گاه منتظر حمایت لاك پشت های چرتی پشت میز نشین نمانده است. پروا و هراس از خصائل بندگی دنیاست و كسی كه به پروا و ترس نه گفته باشد مقام پروانگی و پرواز را یافته است. و این راز نستوهی و سربلندی بچه های مسجد و فرزندان نهضت خمینی كبیر(ره) است .
گویا این سنت روزگار تلخ دهكده جهانی است تا كریستین امان پور با قدرت مادی شیطان بزرگ، شبكه CNN را تغذیه كند آن هم با حمایت یك هلی كوپتر و امكانات تصویربرداری پیشرفته و همراهی بادی گاردهای خوش تیپ شركت Black water برای حفظ امنیت جانی او و گروه همراه سكونت یافته در هتل هیلتون آمریكایی بیروت تا رسانه ملی جمهوری اسلامی ایران تصاویر این مجری ایرانی الاصل و كینه توز مقیم آمریكا از جنگ 33 روزه را با افتخار تمام به جای تصاویر ناب رضای بسیجی منتشر سازد.
باید در چنین روزگاری رضا برجی، بسیجی بی یار و یاور، تنها با اتكال بر خداوند و بدون حمایت مراكز رسمی و رسانه های دولتی، تصاویرش را بر دل آسمان بسپارد تا فردائیان به اشراق و شهود، حقیقت مظلومانه انقلاب اسلامی و فرزندان خمینی(ره) را ادراك نمایند و بدانند كه امثال برجی ها در هیچ یك از دفتر های هزاربرگی قوانین و بودجه رسانه ملی و مراكز فرهنگی دولتی جایی ندارند و اصلا مغز صفر و یكی مدرن سیستم های اداری و رسمی با دیدن آنها قفل می كند .
این خاطره خواندنی از زبان رضا برجی در جنگ 33 روزه 2005 لبنان گویای تنهایی و غربت نسل هنرمند متعهد و اتقلابی در میان كرور كرور برنامه و بودجه های دولتی است. او می گوید: «پول زیادی نداشتیم. برای خرج كمتر، هتل نمی رفتیم. از شب ورودم به بیروت از 80 درصد مناطق فیلم و عكس گرفتم. امكاناتمان هم خیلی كامل و پیشرفته نبود. اگر دوربین «استدی كم» داشتم تصاویرم بسیار بهتر می شد. با این حال سعی كردم بدون استفاده از پایه و امكانات موجود كار كنم. دوربین مدام روی دوشم بود ... »
بد نیست بدانیم كه برخی رسانه های گردن كلفت دنیا از جمله BBC بر آثار تصویری و مستند رضا برجی 47ساله نتوانسته اند قیمت و ارزشی را تعیین نمایند .
كاش رضا برجی در این انقلاب یك فوتبالیست یا خواننده و آرتیست بود!

كجاست معبر ما؟

«پول نداریم اضافه كاری كارمندهایمان را بدهیم. دلتان خوش است به چه؟ بی مایه، فطیر است...» این جمله ای است كه از كارگزاران و دست اندركاران عرصه فرهنگ و رسانه و هنر موسسات دولتی و رسمی بسیار شنیده می شود. جملاتی كه در فصل های فعالیت ستادهای پوسترچسبانی نه تنها شنیده نمی شود بلكه بنابر تشخیص تكلیف و فوریت و اضطرار، بارانی از بودجه های نداشته! از كیسه غیب سرازیر و كوچه و در و دیوار و جدول شهر كاغذ دیواری می شود.
این نشانه ها، علائم بدخیمی سرطان فرهنگی جامعه متملّق و چاپلوسی است كه در پیچ و خم روزگار پر تیره و تار دنیازدگی، همه ستاره ها و اسطوره های افتخارش در حال خاموشی و فراموشی اند و حتی شهیدان نو رسیده تابستانه اش را نیز در سطح عمومی یك استان كوچك نتوانسته معرفی و بشناساند. غافل از آنكه در موج و گردابی حائل، برخودگویی و خودخندی گزارش ها و بیلان كارهای اداری بسنده كرده است . مثل همین مجری برنامه (...) شبكه سوم كه وقت نبود مهمان برنامه از خاطراتش با شهید همت بگوید و او با لبخند حرفش را قطع كرد و گفت: »متاسفانه هنوز این شهدا برای ما ناشناخته اند و نتوانستیم آنها را به مردم معرفی كنیم...» یك نفر نبود آنتن زنده را از این آقای زیبا بگیرد كه عزیز دلم، تو خودت یك پای این داستانی، توپ را كجا سانتر می كنی؟!

آمارهای دورغین و ساختگی و به دور از واقعیت، موریانه وار بر پیكره كاخ رفیع و بنیان سازه فرهنگ و هنر و رسانه انقلاب افتاده اند. پوست اندازی مدیریتی و كنار نهادن شیوه های مندرس و فرسوده ونخ نما و به كارگیری نیروهای خودجوش و با تجربه حاضر در این خاكریز با به كارگیری علم و تكنیك و تعهد ، تنها راهكارهای عملی است برای تشكیل یگان های واكنش سریع فرهنگی رسانه ای انقلاب اسلامی. یگان هایی از جنس روایت فتح و سربازانی همچون برجی. اگر چه حزب الله لبنان در اوج تنهایی و غربت راه جهاد و مبارزه را از عظمت عاشورایی جنگ 8 ساله ما آموخت، اما با شرم و شرنگ فراوان باید امروز از راه های رفته حزب الله لبنان و شبكه المنار بسیاری از نادانسته ها و نداشته ها را آموخت و به كار گرفت. حركت تبلیغی و رسانه ای حزب الله لبنان به گفته شاهدان عینی در حوزه مطالعات و تحقیقات جنگ 33 روزه و گردآوری اطلاعات و خاطرات شهدا در قالب بانك خاطرات و نگهداری آثار جنگ و ثبت افتخارات آن در قالب موزه جنگ و نمایشگاه های فصلی، فعالیتی بسیار گسترده و با عظمت را در بر می گیرد كه در سه دهه گذشته كشور ایران، اگر بی نظیر نباشد، كم نظیر است .
این مهم چیزی نیست كه بدون داشتن یك اتاق فكر منسجم متشكل از گروه های تخصصی و برنامه ریز و هم چنین بدون به كارگیری نیروهای خودجوش و مردمی علاقه مند و دردمند بتوان به آن دست یافت .
علت المرض رخوت و عامل سندرم سستی و استیصال رزمندگان رسمی و كارت دار و عنوان گرفته و حقوق و پاداش بگیر این عرصه؛ دور شدن از سنگر اصلی یعنی مسجد و روحیه تكلیف گرایانه و بسیجی است. اگر حزب الله لبنان و رضا برجی در مسابقه سرعت خرگوش های دهكده قاعده مند مك لوهان، امكان پرواز و فراز یافته و مسیطر بر زمان و تكنیك گشته اند، با تمسك به حركت جهادی و مسجدی و روحیه پروانگی و شیدایی است كه ما در هر روز جنگ آن را آزمودیم، اگرچه این نكته به معنای فله ای رفتار كردن و دوری از قواعد و یادگیری فنون نیست!

آبادی بت خانه ز ویرانی ماست!

حركت فرهنگی و رسانه ای موسسات و مراكز رسمی و دولتی نظام اسلامی در برابر هجمه ها و حمله های دشمن با آهنگ پدافندی و تأخیری و كند بی شباهت نیست به راه رفتن لاك پشت خواب آلودی در میان گروه خرگوش های فرز و چالاك در میدان مسابقه. مسابقه ای كه پایان خوش و شادمانی ندارد. باور كنید در عرصه رسانه و فرهنگ؛ تمدن غرب شق القمری از جنس اعجاز نمی كند. پیش روی غرب ریشه در ضعف و سستی ما دارد.

طلایه داران غرب ذاتا حس گرا و عمل گرا هستند. پراگماتیسم و عمل گرایی به دنبال سودمندی، فایده و نتیجه كار است و از همین رو علم و تخصص را با همه زوایای آن به كار می گیرد تا بهترین و پرسود ترین نتیجه را در كمترین زمان به دست آورد. اگر چه حضرت روح الله(ره) ام الشعائر انقلاب را «مامور به تكلیف بودن» یك مجاهد فی سبیل الله دانسته اما حضرتش بارها و بارها بر انجام تكلیف و وظیفه به بهترین و منطقی ترین و علمی ترین و تخصصی ترین شكل ممكن تاكید فرموده اند .
دوستی می فرمود: «در نشستی كه جمعی از علاقه مندان و اندیشمندان و هنرمندان انقلاب اسلامی به صورت اختصاصی با مقام معظم رهبری داشتند ایشان با اعلام عدم رضایت از وضعیت فرهنگی و رسانه ای موجود (قریب به این مضمون ) تأكید فرمودند: «در میان ترافیك شدید و انبوه ماشین های در هم تنیده یك بزرگراه دیده اید كه چگونه یك موتورسوار چالاك با سرعت از میان خودروها حركت كرده و راه خود را می یابد و به جلو می رود؟ باید با همین سرعت و چالاكی به فكر شكستن حصارها و تنگناها باشید و برای برون رفت از معضلات و مشكلات میان برها را كشف كنید...« و این خواسته را بر ما تكلیف كردند.»
حالا ما امروز با این حركت كند و آرام لاك پشت وار رسانه ای در میان این همه غوغای موجود در كدام خانه صفحه شطرنج رسانه و فرهنگ جامعه جهانی نشسته ایم و سر بر لاك خود رجز های تنهایی را مویه می كنیم؟ پیشتازی و طلایه داری در میان حركت توفانی و بیداری دنیای اسلام و هدایت حنجره های فریادگر در قیام ملت های مسلمان؛ حقیقت است ، اما لوازمی دارد
جمعه 15/7/1390 - 12:8
اخبار

این ماشین «ایکس یا حضرت کروکودیل» مال شماست؟

زمان جنگ وقتی ما «مهران» را از دست دادیم، جنس‌های داخل انبارش دوبرابر گران شد. وقتی «مهران» را پس گرفتیم باز هم جنس‌هایش گران شد. دوباره «مهران» را از دست دادیم، «یاردان قلی» کلی زمین خرید. دوباره «مهران» را پس گرفتیم... اما «یاردان قلی» زمین‌ها را پس نداد. وجب به وجبش را خدا تومان فروخت.

گروه فرهنگی مشرق- یکی بود، یک نبود بگوید به تو چه مربوط؟ این همه مردم صبح تا شب بابای‌شان می‌میرد، تو هم یکی مثل همه. تو هی گریه می‌کنی. تو خیلی جدی گریه می‌کنی. تو که خیر سرت باسوادی! تو مثلاً پسر بزرگ‌تری، کمی وقار داشته باش! بابایت مرده، مردم جمع شده‌اند و طبق معمول بحث سیاسی می‌کنند. چرا با مردم دعوا داری؟
- آخر مردک می‌گوید، در این مملکت آزادی بیان نیست!
- مگر دروغ می‌گوید؟ مگر هست؟
- نه... نیست. راست می‌گویی، آزادی بیان نیست. اما برای چه کسی نیست؟ برای من نیست، یا برای تو؟ مگر نمی‌گویی عصر انفجار اطلاعات است؟ آخر آدم مسخره! در عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات آزادی بیان داشتن یا نداشتن یعنی چه؟ این همه شبکه ماهواره‌ای صبح تا شب چه غلطی می‌کنند؟ هرچه دلشان می‌خواهد می‌گویند و بعد می‌گویند آزادی بیان نیست!؟ البته نیست، اما برای یکی مثل بنده؛ نه تو که صبح تا شب هرچه دلت می‌خواهد می‌گویی، فحش می‌دهی، تهمت می‌زنی، یک کلاغ چهل کلاغ می‌کنی و... آخرش هم می‌گویی آزادی بیان نیست. به این یک مدیر صدا و سیما حسودی می‌کنی؟ خداوکیلی دست تو بود، فوقش هایده و حمیرا پخش می‌کردی دیگر! اگر آنتن خالی می‌ماند همین سریال‌ها را پخش نمی‌کردی؟! مثلاً فوتبال پخش نمی‌کردی؟ چند سال است از تفاسیر قرآن و نهج‌البلاغه و گلشن راز و... نت‌برداری می‌کنم، یک خراب شده نیست که اینها را خرج کنم! در همین انتخابات اخیر... بگذار لال شوم! الآن دیگر به چه دردی می‌خورد؟
- مثل اینکه پاک زده به سرت! با خودت درگیری بنده خدا؟!

- آره با خودم درگیرم. یک کلمه دیگر حرف نزن! من بابایم مرده، حوصله ندارم. بی‌انصاف! مگر نیامده‌ای به من تسلیت بدهی؟ من تسلیت نمی‌خواهم، خودت آرام باش! حالم به هم خورد از این همه حرف روز! بی‌انصاف! تو کارمند بلندپایه جمهوری اسلامی هستی، من باید از نظام دفاع کنم؟ در عصر ارتباطات برای من بدبخت آزادی بیان نیست، نه تو. عصر ارتباطات را امثال تو قلمبه بالا کشیدند. از امثال تو می‌ترسم که «امارات» را به خاک و خون نمی‌کشم. می‌دانی نفری چقدر دلار نفتی از امثال من و تو دزدیده و می‌دزدد؟ از منابع مشترک نفت و گاز ما... ساکت شو خوش‌غیرت! اسم جنگ بیاید ماکارانی در بازار نمی‌گذاری بماند! حاضری بچه‌ات هر خیانتی به مملکت بکند، که از طویله پناهندگی بگیرد. سی سال است خودتان نمی‌دانید، اگر جمهوری اسلامی نباشد، پس چه باشد؟! کاش می‌شد هرکه به هرکه! نه هر ناکس به هر ناکس (هرکه به هرکه یعنی هرکس به هرکس) خاک عالم توی سرت، من که چیزی برای از دست دادن ندارم! آمریکا بیاید یا نیاید تو همین آشغالی هستی که هستی. من بی‌ادبم؟ تو آشغال نیستی؟ پس گوش کن:
من بابام مرده است. بفرمائید آن بالای مجلس بنشینید! من یتیم شدم، بعد شما تشریف آوردید شرمنده هم شدم. بفرمائید، بفرمائید که من بابایم مرده است. ای جان! ای جان! بفرمائید... شرمنده فرمودید... بفرمائید من بابایم مرده است. چرا زحمت کشیدید، در این هوای گرم؟ ای جان! خیلی خوش آمدید! اصلاً حیف شد بابایم زودتر نمرد که زودتر خدمت حضرتعالی برسیم! کسانی که از همدان تشریف آورده‌اند، خوش آمدند. قابل توجه همسایه‌ها – من بابایم مرده است و عزیزان از همدان تشریف آورده‌اند. (بعله، الکی که نیست! ما که بی‌کس و کار نیستیم!) همدانی‌ها خوش آمده‌اند.
کرمانشاه... عزیزان کرمانشاهی خوش آمده‌اند. قابل توجه همدانی‌ها – ما کرمانشاه هم کس و کار داریم. اسدآباد، قروه، کرج، قم... (اسم روستاها را نمی‌برم) خوش آمدید. من بابایم مرده است و کیف می‌کنم که شما تشریف آورده‌اید. ورزشکاران ملی پوش، عزیزان و همکاران نیروی هوایی و باقی نیروهای مسلح، وزارت کشور، سازمان آب و فاضلاب جوراب بافی حسن کچل و شرکا، صنف کله‌پزها و باقی اصناف، کسبه محل... وای که چقدر خوش آمدید! (در مورد فرهنگ صله ارحام و آخرین نفس‌هایی که می‌کشد، یک بحث مفصل طلب‌تان) خوش آمدید که من بابایم مرده است. نمی‌دانم با وجود این همه کس و کار چرا این قدر احساس یتیمی می‌کنم؟ قدم روی تخم چشم بنده... نگذار عزیزم – این همه جا! مسجد گرفته‌ام اندازه استادیوم آزادی – چرا می‌خواهی بیایی روی کله من بنشینی؟! اسم و مشخصات خودت را بگو که بگویم مداح محترم مجلس پشت بلندگو اعلام کند و تشکر کند. این بنده خدا دو کلمه روضه می‌خواند، ده دقیقه از اصناف و اکناف مملکت تشکر می‌کند – برای چه؟ اصلاً ما چه اینجا جمع شده‌ایم که یک ساعت یکدیگر را آدم حساب کنیم. فعلاً بابای من مرده، لابد فردا هم نوبت بابای توست! من هم می‌آیم جبران می‌کنم، چرا طلبکاری؟ این ماشین «ایکس یا حضرت فیل» مال شماست؟ پس این طور... نه... همین‌جوری پرسیدم. اصلاً می‌خواهید بیاورید کنار منبر و محراب پارک کنید... بی‌شوخی، تعارف نمی‌کنم-ها! جناب آقای «یاردان قلی خان» صاحب ماشین «ایکس یا حضرت فیل» خوش آمدید!

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/6/27/94771_796.jpg


«یاردان قلی» نگاهی عاقل اندر سفیه کرده و سلّانه سلّانه می‌رود بالای مجلس. آنقدر معطل می‌کند که سه، چهار نفر به احترامش بلند شوند. معلوم است هنوز از نحوه برخورد من، جلوی در مسجد ناراحت است. می‌نشیند. اما چه نشستنی!؟ حوصله شخصیت‌پردازی ندارم. یاردان‌قلی آدم مغرور و متکبری‌ست. زمان جنگ وقتی ما «مهران» را از دست دادیم، جنس‌های داخل انبارش دوبرابر گران شد. وقتی «مهران» را پس گرفتیم باز هم جنس‌هایش گران شد. دوباره «مهران» را از دست دادیم، «یاردان قلی» کلی زمین خرید. دوباره «مهران» را پس گرفتیم... اما «یاردان قلی» زمین‌ها را پس نداد. وجب به وجبش را خدا تومان فروخت. خلاصه «یاردان قلی» کلی پولدار شد و روز به روز مغرورتر. حالا بالای مجلس نشسته است، اما چه نشستنی؟! انگار روی یک کپه آشغال نشسته است. به آدم سمت راستش نگاه می‌کند انگار آشغال می‌بیند! سمت چپ، باز هم آشغال... یاردان قلی چه مرگت شده؟ این ماشین «ایکس یا حضرت کروکودیل» مال شماست؟ یاردان قلی می‌گوید بله. خب، پس پول که داری؛ چند واحد آپارتمان که داری؛ ویلای شمال که داری؛ تریاک با وافور می‌کشی، کوکائین گرمی چند میلیون تومان با قاشق غذاخوری جابه‌جا می‌کنی؛ اشاره کنی می‌توانی آدم سر ببری؛ اراده کنی می‌توانی دختر عقد نکرده طلاق بدهی؛ پول، پارتی، عزت، احترام، آینده شغلی، رفاه و... پس چه مرگت شده؟ چرا این جوری اخم کرده‌ای؟ چرا این شکلی به مردم نگاه می‌کنی؟ مگر آشغال دیده‌ای؟ حالا آشغال هم که باشد، مگر چقدر بدبوست؟ چرا گردنت را آن مُدلی گرفته‌ای بالا؟ مگر از پشت سر با کابل نامرئی گردنت را دارند می‌کشند؟ (جوری سرش را به این طرف و آن طرف می‌چرخاند و مردم را نگاه می‌کند که انگار کله‌اش تریلی هیجده چرخ است! برای دور زدن باید صد متر میدان حرکت داشته باشد و ده نفر فرمان بدهند! هی صدای پیس-پیس باد تریلی هم بیاید...) چرا داری بالا می‌آوری؟ چرا چشم‌هایت مثل وزغ زده بیرون؟ چرا اینقدر معذّب تشریف دارید؟ چه شده؟ جهنم‌ت زده بیرون...

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/6/27/94768_933.jpg


«یاردان قلی» جهنمش زده بیرون! این را خودم بدون چشم برزخی دیدم. چشم برزخی نمی‌خواهد اینجور جهنم‌ها... «یاردان قلی» متکبر است. یعنی با همه دعوا دارد. با همه دشمن است. به هر طرف نگاه می‌کند آشغال می‌بیند. هرجا بنشیند جایش تنگ است... مگر اسفل السافلین کجاست؟ این «یاردان قلی» چرا معذب است؟ من بابایم مرده، توقع دارد برایش عربی برقصم؟! اگر ده روز التماسش کنم، حاضر است ده میلیون قرض بدهد؟ پس یک ریال از پولش مال من نیست. خب، چرا طلب‌کار است؟ پولش ما خودش، ویلای شمال برای خودش و... از من چرا طلبکار است؟
مخاطب عزیز! باز هم دیر شد. باز هم به حرف اصلی‌مان نرسیدیم. مخاطب عزیز! من نه فلسفه برایت می‌بافم، نه داستان تعریف می‌کنم. من بابایم مرده است. آمده‌ام چیزی بگویم که شما بگویید: آفرین! راست می‌گویی، خدا پدرت را بیامرزد. یا بگویید: برو، خدا پدرت را بیامرزد. داری اشتباه می‌گویی... تو که اینقدر حوصله داری و این پریشان گویی‌های حقیر را تحمل کرده‌ای و تا اینجا آمده‌ای، لابد آدم خوبی هستی. لابد یکی از این دو حرف را می‌زنی و در هر دو صورت یک «پدرآمرزیدگی» برای این حقیر خواهد داشت! در یادداشت بعدی می‌خواهم گازش را بگیرم و بروم به اسفل السافلین... «یاردان قلی» یادت باشد. مجلس ختم بابای من هم یادت باشد. یادت باشد به «یاردان قلی» گفتیم: بفرما! بفرما هرجا دوست داری بنشین!
یکی بود، یکی نبود. داستان خلقت هم همین بود. بفرما... این انسان! بفرما هرجا دوست داری بنشین! عرش اعلا یا اسفل‌السافلین... مجلس ما بالا و پائین ندارد. فقط اینهایی که به صاحب عزا نزدیک‌ترند پائین مجلس می‌نشینند. خود صاحب عزاها اصلاً نمی‌نشینند. کل مجلس سرپا می‌ایستند. مگر وقتی روضه سیدالشهدا(ع) خوانده می‌شود. آنوقت صاحب عزا هم می‌نشیند و خستگی در می‌کند و گریه‌ای هم می‌کند. مجلس ختم یادت باشد، تا یادداشت بعدی! والسلام.

جمعه 15/7/1390 - 12:8
اخبار

ارکستر ملی در دست پادوی صهیونیست ها

روز های 28 و29 مهر ماه قرار است پادوی صهیونیست ها ارکستر ملی را رهبری کند، این برنامه طبق معمول فقط به اجرای قطعات یکی از اعضای شورا حسین علیزاده خواهد پرداخت. استاد علیزاده ای که به بی بی سی می گوید: این روزها در تهران به همه یا "حاجی" می‌گویند یا "استاد !
به گزارش مشرق، سال گذشته پادوی بیسواد گروه صهیونیستی دانیل بارن بویم به عنوان رهبر گروه موسیقی ارکستر ملی انتخاب شد. ظاهر قضیه  نشان  می داد که مخاطبین بی بی سی مانند" الف. ک."  و "ح . ع" و. .... چند نفر دیگر در یک معامله  ترتیب تحویل یک گروه هنری را که عنوان ملی را هم داشت به جوان خام و بیسواد و پادو بیگانگان داده اند.
این کار در شرایطی انجام گرفت که دولت در شعار های خود حمایت از مردم فلسطین و ارزش های اخلاقی و هنری را می داد.

***

بی بی سی به مناسبت شصت سالگی " ح. ع."  از اعضای شورای ارکستر ملی مصاحبه ده سال پیش او را منتشر کرده و می گوید بعد از گذشت ده سال طبق استعلام از او این نظرات همچنان با نظراتش سازگاری دارند، حسین علیزاده که اکنون به عنوان یک ایرانی و معتمد هنری مورد مصاحبه قرار گرفته است  در مورد موسیقی و انقلاب میگوید :" بله. بعد از انقلاب و پس از آن که موسیقی زیر سوال رفت، واپسگرایان قلمرو موسیقی هم امکان حضور بیشتری در جامعه پیدا کردند- البته نه در برابر مردم، بلکه در ارگان‌ها و در "ممیزی"‌ها- این‌ها از فرصت استفاده و اوضاع را خراب‌تر از گذشته کردند. یعنی نگاه واپسگرایانه‌ای که برای موسیقی زیان آور است، قدرت پیدا کرد. جالب است که در انواع موسیقی روزمره مصرفی هم در شوراها در جست و جوی ردیف میرزا عبدالله بودند!"

 او در ادامه  به بی بی سی می گوید: به همین جهت هم هست که پس از انقلاب در آموزش موسیقی هرج و مرج غریبی به وجود آمد. قبل از انقلاب، به نظر من از بسیاری جهات بهتر بود. استادان بزرگ در قید حیات بودند، رشته موسیقی در دانشکده هنرهای زیبا واقعا دارای "کیفیت" بود. بحث و جدل‌ها همه در سطح دانشگاهی بود. در هنرستان‌ها هم کارها بهتر پیش می‌رفت. یکی از ثمرات هرج و مرج بعد از انقلاب این بود که واژه "استاد" هم همگانی شد. این روزها در تهران به همه یا "حاجی" می‌گویند یا "استاد"!

***

علیزاده اکنون به عنوان معتمد  هنر جامعه  و فردی که  خود را صاحب نظر می پندارد از برکت  ناتوانی مسئولین  دفاتر موسیقی و  عدم باور انان به هنر و هنرمند متعهد به  انتخاب و حذف  و ممیزی و سانسور هنر و هنرمندان دست می زند ؛ نوشته های اعضای شورای فنی ارکستر ملی به عنوان اثار هنری  به مردم ارائه می شوند و  قرار نیست کسی   جز این چند نفر  در صحنه حضور داشته باشند.

***

 وجود جریان زشت و توهین آمیز انحراف  در هنر  که منجر به حضور الواط  مافیائی به جای هنرمند در داخل کشور و حاکمیت  سفارت خانه های غربی  و هدایت موسیقی توسط بی بی سی شد ،پدیده شومی بود که از سوی هیپی های نسل جدید حاضر در انجمن های موسیقی موجب تخریب فرهنگ  و ارزش های هنری در جامعه شد. اخذ مجوز از ارشاد برای کنسرت  نیازمند تکمیل فرم های خاص است ، عدم نمایش از شبکه های ماهواره ای  و...

اما این فقط برای هنرمندان پاک دامنی هست که هرگز حاضر به دادن سوژه به بیگانه نیستند  و گرنه جشن تولد گرفتن از سوی بی بی سی و ارتباط و یا مصاحبه با بیگانگان و نق زدن های بسیار یا هم آغوشی درسن و هرزگی والواطی و بی حیائی بسیار از سوی لوس انجلسی ها در نظر صاحبان قدرت درهنر امروز جامعه  شاید حتی مزیت نیز به شمار  می رود و  ایجاد رتبه  می نماید و در این شرایط است که مدیر مرکز موسیقی ارشاد در بی برنامگی برای حفظ موسیقی سالم  و آثار موسیقائی فاخر در مانده است و  نمی تواند از اساتید  و هنرمندان  و جوانان متعهد در عرصه موسیقی  ایران اسلامی بدون تبعیض بهره ببرد!

و نتوانسته است هنرمندان صاحب ارزش های اخلاقی  جامعه  را از انزوای ایجاد شده توسط هیپی ها رهائی دهد!  و نمی داند در  حمایت از موسیقی فولکلوریک در مصاف با تهاجم  فرهنگ غرب چگونه از اختیاراتش  استفاده نماید.

***

کنسرت پادو ها  و اربابانشان  هیچ ارزش افزوده ای بر فرهنگ موسیقائی کشور نخواهد داشت و  تنها نمود حقارت مدیران هنری در مقابل هجمه غرب را نشان خواهد داد ؛ مگر انکه مدیران عافیت طلب  به عاقبت بخیری خود بیاندیشند و بعد از  سال ها، ارزش های هنر و اخلاقیات را به جامعه هنری بازگردانند.
جمعه 15/7/1390 - 12:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته