• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1610
تعداد نظرات : 122
زمان آخرین مطلب : 5036روز قبل
ادبی هنری
 یکی را از وزرا پسری کودن بود ، پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مرین را تربیتی می کن ، مگر که عاقل شود . روزگاری تعلیم کردش و موثر نبود . پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمی باشد و مرا دیوانه کرد.

چون بود اصل گوهرى قابل

 تربیت را در او اثر باشد

 هیچ صیقل نكو نداند كرد

 آهنى را كه بدگهر باشد

 سگ به دریاى هفتگانه بشوى

 كه چو تر شد پلیدتر باشد

 خر عیسى گرش به مكه برند

 چو بیاید هنوز خر باشد 

يکشنبه 14/4/1388 - 13:56
ادبی هنری
شنیده ام که درین روزها کهن پیری

خیال بست به پیرانه سر گیرد جفت 

بخواست دخترکی خبروی ، گوهر نام 

چو درج گوهرش از چشم مردمان بنهفت 

چنانکه رسم عروسی بود تماشا بود 

ولی به حمله اول عصای شیخ بخفت 

کمان کشید و نزد بر هدف که نتوان دوخت 

مگر به خامه فولاد ، جامه هنگفت

به دوستان گله آغاز کرد و حجت ساخت

که خان و مان من ، این شوخ دیده پاک برفت

میان شوهر و زن جنگ و فتنه خاست چنان 

که سر به شحنه و قاضی کشید و سعدی گفت :

پس از خلافت و شنعت گناه دختر نیست

تو را كه دست بلرزد، گهر چه دانی سفت 

سود دریا نیک بودی گر نبودی بیم موج 

صحبت گل خوش بدی گر نیستی تشویش خار

دوش چون طاووس می نازیدم اندر باغ وصل

دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار


يکشنبه 14/4/1388 - 13:56
ادبی هنری
 توانگری بخیل را پسری رنجور بود. نیکخواهان گفتندش : مصلحت آن است که ختم قرآنی کنی از بهر وی یا بذل قربانی . لختی به اندیشه فرو رفت و گفت : مصحف مهجور اولیتر است که گله ی دور . 

دریغا گردن طاعت نهادن

 گرش همره نبودى دست دادن

 به دینارى چو خر در گل بمانند

 ورالحمدى بخوانى ، صد بخوانند 

يکشنبه 14/4/1388 - 13:55
ادبی هنری
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم ، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت : مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی . 

چه خوش گفت : زالى به فرزند خویش

 چو دیدش پلنگ افكن و پیل تن

 گر از خردیت یاد آمدى

 كه بیچاره بودى در آغوش من

 نكردى در این روز بر من جفا

 كه تو شیر مردى و من پیرزن 


يکشنبه 14/4/1388 - 13:52
ادبی هنری
  جوانى چست ، لطیف ، خندان ، شیرین زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوع غم نیامدی و لب از خنده فراهم . روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیوفتاد . بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و هوس پژمرده . پرسیدمش چگونه ای و چه حالت است ؟ 

گفت : تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم . 

چون پیر شدى ز كودكى دست بدار

 بازى و ظرافت به جوانان بگذار

 طرب نوجوان ز پیر مجوى

 كه دگر ناید آب رفته به جوى

 زرع را چون رسید وقت درو

 نخرامید چنانكه سبزه نو

 دور جوانى بشد از دست من

 آه و دریغ آن ز من دلفروز

 قوت سر چشمه شیرى گذشت

 راضیم اكنون چو پنیرى به یوز

 پیرزنى موى شیرى سیه كرده بود

 گفتم : اى مامك دیرینه روز 

 موى به تلبیس سیه كرده ، گیر

 راست نخواهد شد این پشت كوژ


يکشنبه 14/4/1388 - 13:52
ادبی هنری
روزی بغرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گریوه ای سست مانده . پیرمردی ضعیف از پس کاروان همی آمد و گفت : چه نشینی که نه جای خفتن است . گفتم : چون روم که نه پای رفتن است ؟ گفت : این نشنیدی که صاحبدلان گفته اند : رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن. 

ای كه مشتاق منزلى ، مشتاب

 پند من كار بند و صبر آموز

 اسب تازى دوتگ رود به شتاب

 اشتر آهسته مى رود شب و روز 


يکشنبه 14/4/1388 - 13:51
ادبی هنری
جوانى پاکباز پاکرو بود 

که با پاکیزه رویی در گرو بود 

چنین خواندم که در دریای اعظم 

به گردابی درافتادند با هم

چو ملاح آمدش تا دست گیرد

 مبادا كاندر آن حالت بمیرد

 همى گفت از میان موج و تشویر 

 مرا بگذار و دست یار من گیر

 در این گفتن جهان بر وى بر آشفت

 شنیدندش كه جان مى داد و مى گفت :

 حدیث عشق از آن بطال منیوش 

 كه در سختى كند یارى فراموش

 چنین كردند یاران ، زندگانى

 ز كار افتاده بشنو تا بدانى

 كه سعدى راه و رسم عشقبازى

 چنان داند كه در بغداد تازى 

 اگر مجنون لیلى زنده گشتى

 حدیث عشق از این دفتر نبشتى 


يکشنبه 14/4/1388 - 13:49
ادبی هنری
  یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون و لیلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام عقل از دست داده . بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟ گفت :

كاش آنانكه عیب من جستند

 رویت اى دلستان ، بدیدنى

 تا به جاى ترنج در نظرت

 بى خبر دستها بریدندى

 تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی . فذلكن الذى لمتننى فیه . ملک را در دل آمد جمال لیلی مطالعه کردن تا چه صورت است موجب چندین فتنه ، بفرمودش طلب کردن . در احیاء عرب بگردیدند و بدست آوردند و پیش ملک در صحن سراچه بداشتند . ملک در هیات او نظر کرد ، شخصی دید سیه فام ، باریک اندام . در نظرش حقیر آمد ، بحکم آنکه کمترین خدام حرم او بجمال ازو در پیش بودند و بزینت بیش . مجنون بفراست دریافت ، گفت : از دریچه چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سر مشاهده او بر تو تجلی کند. 

تندر ستانرا نباشد درد ریش 

 جز به هم دردى نگویم درد خویش

 گفتن از زنبور بى حاصل بود

 با یكى در عمر خود ناخورده نیش

 تا تو را حالى نباشد همچو ما

 حال ما باشد تو را افسانه پیش

 سوز من با دیگرى نسبت نكن 

 او نمك بر دست و من بر عضو ریش


يکشنبه 14/4/1388 - 13:49
ادبی هنری
 یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم . به کویی و نظر با رویی در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی ، از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم و التجا به سایه دیواری کردم ، مترقب که کسی حر تموز از من به برد آبی فرونشاند که همی ناگاه از ظلمت دهلیز خانه ای روشنی بتافت ، یعنی جمالی که زبان فصاحت از بیان صباحت او عاجز آید ، چنانکه در شب تاری صبح برآید یا آب حیات از ظلمات بدر آید ، قدحی بر فاب بر دست و شکر د رآن ریخته و به عرق برآمیخته . ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده . فی الجمله ، شراب از دست نگارینش برگرفتم و بخوردم و عمر از سر گرفتم . 

خرم آن فرخنده طالع را كه چشم

 بر چنین روى اوفتد هر بامداد

 مست بیدار گردد نیم شب

 مست ساقى روز محشر بامداد 

يکشنبه 14/4/1388 - 13:48
ادبی هنری
یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند و مرد از محاورت او بجان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروهی آشنایان به پرسیدن آمدندش . 

یکی گفتا : چگونه ای در مفارقت یار عزیز ؟ گفت : نادیدن زن بر من چنان دشخوار نیست که دیدن مادر زن . 

گل به تاراج رفت و خار بماند

 گنج برداشتند و مار بماند

 دیده بر تارك سنان دیدن

 خوشتر از روى دشمنان دیدن 

 واجب است از هزار دوست برید

 تا یكى دشمنت نباید دید 


يکشنبه 14/4/1388 - 13:46
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته