پیشگفتار
در نگاه به قلّه های رفیع ایمان و
شجاعت و وفا، چشم ما به وارسته مردی بزرگ و بی بدیل می افتد، به نام
عبّاس فرزند رشید امیرالمؤمنین(ع) كه در فضل و كمال و فتوّت و رادمردی،
الگویی برجسته است. در اخلاص و استقامت و پایمردی، نمونه است و در هر خصلت
نیك و صفت ارزشمندی، كه كرامت یك انسان به آن بسته است، سرمشق است. ما
پیوسته دین باوری و حقجویی و باطل ستیزی و جانبازی را از او آموخته ایم و
نسل الله اكبرِ امروز، وامدار مكتب جهاد و شهادتی است كه اباالفضل(ع) در
آن مكتب، علمدار است و همچون خورشید، درخشان.
اینك، گرچه از صحنه های
آن همه ایثار و دلاوری و وفا كه در عاشورا اتّفاق افتاد و آینه ای فضیلت
نما پیش چشم جهانیان نهاد، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، امّا تاریخ،
روشن از كرامت های عباس بن علی(ع) است و نام او با وفا، ادب، ایثار و
جانبازی همراه است و گذشتِ این همه سال، كمترین غباری بر سیمای فتوّتی، كه
در رفتار آن حضرت جلوهگر شد، ننشانده است.
عاشورا روز پر شكوه و الهام
بخش و پر حماسه ای بود كه انسانهایی والا و روحهایی بزرگ و ارادههایی
عظیم، عظمت و والایی خود را به جهانیان نشان دادند و تاریخ از فداكاری
عاشوراییان، روح و جان گرفت و زمان با نبض كربلاییانِ قهرمان و حماسه
آفرین، تپید. كربلا مكتبی شد آموزنده و سازنده، كه فارغ التحصیلان آن، در
رشتهء ایمان و اخلاص و تعهّد و جهاد، مدرك و مدال گرفتند و ... عباس از
زبده ترین معرفت آموختگان آن دانشگاه بود.
هنوز هم این مكتبِ عالی باز
است و دانشجو میپذیرد و یكی از استادان این دوره های آموزشِ وفا و مراحلِ
كسبِ معرفت، علمدار كربلاست، ایستاده بر بلندای عشق و شهامت، كه با دستان
بریده اش معبرِ آزادگی را میگشاید و راه نور را نشان میدهد و این حقایق،
همه در نام عبّاس نهفته است و همراه با این نام،عطر یك «فرهنگ» به مشام جان
میرسد.
عبّاس یعنی تا شهادت یكّه تازی
عبّاس یعنی عشق، یعنی پاكبازی
عبّاس یعنی با شهیدان همنوازی
عبّاس یعنی یك نیستان تكنوازی
ما
برای رسیدن به سرچشمة یقین و كوثر ایمان، نیازمند راهنماییم. جانمان تشنه
است و دلهایمان مشتاق. اولیای دین و سرمشق های پاكی و فضیلت میتوانند راه
را نشانمان دهند و از زمزم گوارایی كه در اختیارشان است سیرابمان سازند.
اگر
در امتداد «اسوه ها» به عبّاس بن علی(ع) میرسیم برای روشنی چراغی است كه
پیش پای انسانها افروخته است و از آن دور دستها ما را به این راه فرا
میخواند. او الگو و سرمشق است، نه تنها در شجاعت و رزم آوری، بلكه در
ایمان و معنویّت هم؛ نه فقط در مقاومت و استواری، در عبادت و شب زنده داری
هم؛ نه تنها در روحیة سلحشوری و حماسه، كه در اخلاص و آگاهی و معرفت و وفا
هم.
آنچه میخوانید گوشهای از شخصیّت حضرت اباالفضل(ع) را ترسیم
میكند، باشد كه نام و یاد و زندگینامة آن شهید بزرگ و سردار رشید، چراغ
یقین و شعلة ایمان را در ذهن و زندگیمان روشن سازد.
میلاد فرزند شجاعت
سالها
از شهادت جانگداز دختر پیامبر، حضرت زهرا میگذشت. حضرت علی(ع) پس از فاطمه
با امامه (دختر زادة پیامبر اكرم) ازدواج كرده بود. امّا با گذشت بیش از
ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علی(ع) بود.
برای
خاندان پیامبر، سرنوشتی شگفت رقم زده شده بود. بنی هاشم، در اوج عزّت و
بزرگواری، مظلومانه میزیستند. وقتی علی(ع) به فكر گرفتن همسر دیگری بود،
عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را كه در علم نسب شناسی وارد
بود و قبایل و تیره های گوناگون و خصلتها و خصوصیّتهای اخلاقی و روحی
آنان را خوب میشناخت طلبید. از عقیل خواست كه: برایم همسری پیدا كن شایسته
و از قبیله ای كه اجدادش از شجاعان و دلیر مردان باشند تا بانویی این
چنین، برایم فرزندی آورد شجاع و تكسوار و رشید.
پس از مدّتی، عقیل زنی
از طایفة كلاب را خدمت امیرالمؤمنین(ع) معرفی كرد كه آن ویژگی ها را داشت.
نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نیاكانش همه از دلیرمردان بودند. از
طرف مادر نیز دارای نجابت خانوادگی و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة
كلابیّه می گفتند و بعدها به «امّ البنین» شهرت یافت، یعنی مادرِ پسران،
چهار پسری كه به دنیا آورد و عبّاس یكی از آنان بود.
عقیل برای
خواستگاری او نزد پدرش رفت. وی از این موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار،
پاسخ آری گفت. حضرت علی(ع) با آن زن شریف ازدواج كرد. فاطمة كلابیّه سراسر
نجابت و پاكی و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتی وارد خانة علی(ع) شد، حسن و
حسین (علیهماالسلام) بیمار بودند. او آنان را پرستاری كرد و ملاطفت بسیار
به آنان نشان داد.
گویند: وقتی او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنید تا یاد غمهای مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانید.
ثمرة
ازدواج حضرت علی با او، چهار پسر رشید بود به نامهای: عبّاس، عبدالله،
جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثة كربلا به شهادت رسیدند.
عباس، قهرمانی كه در این بخش از او و خوبیها و فضیلتهایش سخن میگوییم،
نخستین ثمرة این ازدواج پر بركت و بزرگترین پسر امّ البنین بود.
فاطمة
كلابیه (امّ البنین) زنی دارای فضل و كمال و محبّت به خاندان پیامبر بود و
برای این دودمانِ پاك، احترام ویژه ای قائل بود. این محبت و مودّت و
احترام، عمل به فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پیامبر را «مودّت اهل بیت»
دانسته است. او برای حسن، حسین، زینب و امّ كلثوم، یادگاران عزیز حضرت زهرا
(س)، مادری میكرد و خود را خدمتكار آنان میدانست. وفایش نیز به
امیرالمؤمنین (ع) شدید بود. پس از شهادت علی(ع) به احترام آن حضرت و برای
حفظ حرمت او، شوهر دیگری اختیار نكرد، با آن كه مدّتی نسبتاً طولانی (بیش
از بیست سال) پس از آن حضرت زنده بود.
ایمان والای امّ البنین و محبتش
به فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بیشتر از فرزندان خود، دوست
میداشت. وقتی حادثة كربلا پیش آمد، پیگیر خبرهایی بود كه از كوفه و كربلا
میرسید. هركس خبر از شهادت فرزندانش میداد، او ابتدا از حال حسین(ع) جویا
میشد و برایش مهمتر بود.
عبّاس بن علی(ع) فرزند چنین بانوی حق شناس و
بامعرفتی بود و پدری چون علی بن ابی طالب(ع) داشت و دست تقدیر نیز برای او
آینده ای آمیخته به عطر وفا و گوهر ایمان و پاكی رقم زده بود.
ولادت
نخستین فرزند امّ البنین، در روز چهارم شعبان سال 26 هجری در مدینه بود.
تولّد عباس، خانة علی و دل مولا را روشن و سرشار از امید ساخت، چون حضرت
میدیدند در كربلایی كه در پیش است، این فرزند، پرچمدار و جان نثار آن
فرزندش خواهد بود وعباسِ علی، فدای حسینِ فاطمه خواهد گشت.
وقتی به دنیا
آمد حضرت علی(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او
خواند و او را با توحید و رسالت و دین، پیوند داد و نام او را عباس نهاد.
در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامی گوسفندی را به عنوانِ عقیقه ذبح
كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.
آن حضرت، گاهی قنداقة عبّاس
خردسال را در آغوش میگرفت و آستینِ دستهای كوچك او را بالا میزد و بر
بازوان او بوسه میزد و اشك میریخت. روزی مادرش امّ البنین كه شاهد این
صحنه بود، سبب گریة امام را پرسید. حضرت فرمود: این دستها در راه كمك و
نصرت برادرش حسین، قطع خواهد شد؛ گریهء من برای آن روز است.
با تولّد
عبّاس، خانة علی(ع) آمیخته ای از غم و شادی شد: شادی برای این مولود
خجسته، و غم و اشك برای آینده ای كه برای این فرزند و دستان او در كربلا
خواهد بود.
عبّاس در خانة علی(ع) و در دامان مادرِ با ایمان و وفادارش و
در كنار حسن و حسین (علیهماالسلام) رشد كرد و از این دودمان پاك و عترتِ
رسول، درسهای بزرگ انسانیت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.
تربیت خاصّ
امام علی(ع) بی شك، در شكل دادن به شخصیت فكری و روحی بارز و برجستهء این
نوجوان، سهم عمده ای داشت و درك بالای او ریشه در همین تربیتهای والا
داشت.
روزی حضرت امیر(ع) عبّاسِ خردسال را در كنار خود نشانده بود، حضرت
زینب (س) هم حضور داشت. امام به این كودك عزیز گفت: بگو یك. عبّاس گفت:
یك. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداری كرد و گفت: شرم میكنم با زبانی
كه خدا را به یگانگی خوانده ام دو بگویم. حضرت از معرفت این فرزند خشنود
شد و پیشانی عبّاس را بوسید.
استعداد ذاتی و تربیت خانوادگی او سبب شد
كه در كمالات اخلاقی و معنوی، پا به پای رشد جسمی و نیرومندی عضلانی، پیش
برود و جوانی كامل، ممتاز و شایسته گردد. نه تنها در قامت رشید بود، بلكه
در خِرد، برتر و درجلوه های انسانی هم رشید بود. او میدانست كه برای چه
روزی عظیم، ذخیره شده است تا در یاری حجّت خدا جان نثاری كند. او برای
عاشورا به دنیا آمده بود.
این حقیقت، موردتوجّه علی(ع) بود، آنگاه كه
میخواست با امّ البنین ازدواج كند. وقتی هم كه حضرت امیر در بستر شهادت
افتاده بود، این «راز خون» را به یاد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه كرد.
شب
21 رمضان سال 41 هجری بود. علی(ع) در آخرین ساعات عمر خویش،عبّاس را به
آغوش گرفت و به سینه چسبانید و به این نوجوان دلسوخته، كه شاهد خاموش شدن
شمع وجود علی بود، فرمود: پسرم، به زودی در روز عاشورا، چشمانم به وسیلة تو
روشن میگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسید و بر شریعة فرات وارد شدی،
مبادا آب بنوشی در حالی كه برادرت حسین(ع) تشنه است.
این نخستین درس عاشورا بود كه در شب شهادت علی(ع) آموخت و تا عاشورا پیوسته در گوش داشت.
شاید
در همان لحظات آخر عمر علی(ع) كه فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و
نگران آینده بودند، حضرت به فراخور هر یك، توصیه هایی داشته است. بعید
نیست كه دست عبّاس را در دست حسین(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش كرده
باشد كه: عباسم، جان تو و جان حسینم در كربلا! مبادا از او جدا شوی و
تنهایش گذاری!
عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگی داشت و از نفسهای پاك و
عنایتهای ویژة علی(ع) و مادرش امّ البنین برخوردار شده بود. امّ البنین هم
نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پیامبر را یكجا داشت و در ولا و دوستی
آنان، مخلص و شیفته بود. از آن سو نزد اهل بیت هم وجهه و موقعیّت ممتاز و
مورد احترامی داشت. این كه زینب كبری پس از عاشورا و بازگشت به مدینه به
خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به این مادرِ داغدار تسلیت گفت و
پیوسته به خانة او رفت و آمد میكرد و شریك غمهایش بود، نشانِ احترام و
جایگاه شایستة او در نظر اهلبیت بود
فصل جوانی
از
روزی كه عبّاس، چشم به جهان گشوده بود امیرالمؤمنین و امام حسن و امام
حسین را در كنار خود دیده بود و از سایة مهر و عطوفت آنان و از چشمة دانش و
فضیلتشان برخوردار و سیراب شده بود.
چهارده سال از عمر عبّاس در كنار
علی(ع) گذشت، دورانی كه علی(ع) با دشمنان درگیر بود. گفته اند عبّاس در
برخی از آن جنگها شركت داشت، در حالی كه نوجوانی در حدود دوازده ساله بود،
رشید و پرشور و قهرمان كه در همان سنّ و سال حریف قهرمانان و جنگاوران بود.
علی(ع) به او اجازة پیكار نمیداد، به امام حسن و امام حسین هم چندان
میدانِ شجاعت نمایی نمیداد. اینان ذخیره های خدا برای روزهای آیندة اسلام
بودند و عبّاس میبایست جان و توان و شجاعتش را برای كربلای حسین نگه دارد
و علمدار سپاه سیدالشهدا باشد.
برخی جلوه هایی از دلاوری این نوجوان
را در جبهة صفّین نگاشته اند. اگر این نقل درست باشد، میزان رزم آوری او
را در سنین نوجوانی و دوازده سالگی نشان میدهد.
مگر برادرزاده اش
حضرت قاسم سیزده ساله نبود كه آن حماسه را در ركاب عمویش آفرید و تحسین
همگان را برانگیخت؟ مگر پدرش علی بن ابی طالب(ع) در جوانی با قهرمانان نام
آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خیبر و «عمروبن عبدودّ» در جنگ خندق درگیر
نشد و آنان را به هلاكت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسین
ومحمد حنفیّه و زینب و كلثوم نبود؟ مگر نیاكانش ازناحیة مادر در قبیلة
«كلاب» همه از سلحشوران و تكسواران عرصه های رزم وشجاعت و شمشیرزنی و نیزه
افكنی نبودند؟ عباس، محلّ تلاقی دو رگ و ریشة شجاعت بود، هم از سوی پدر كه
علی(ع) بود و هم از طرف مادر. و امّا آن حماسه آفرینی در سنّ نوجوانی:
در
یكی از روزهای نبرد صفّین، نوجوانی از سپاه علی(ع) بیرون آمد كه نقاب بر
چهره داشت و از حركات او نشانه های شجاعت و هیبت و قدرت هویدا بود. از
سپاه شام كسی جرأت نكرد به میدان آید. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند.
معاویه یكی از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه دلیرمردی برابر با
هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: به جنگ این جوان برو. آن شخص گفت: ای امیر،
مردم مرا با ده هزار نفر برابر میدانند، چگونه فرمان میدهی كه به جنگ این
نوجوان بروم؟ معاویه گفت: پس چه كنیم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم،
یكی از آنان را میفرستم تا او را بكشد. گفت: باشد. یكی از پسرانش را
فرستاد، به دست این جوان كشته شد. دیگری را فرستاد، او هم كشته شد. همهء
پسرانش یك به یك به نبرد این شیر سپاه علی(ع) آمدند و او همه را از دم تیغ
گذراند.
خود ابن شعثاء به میدان آمد، در حالی كه میگفت: ای جوان، همهء
پسرانم را كشتی، به خدا پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند. حمله كرد و
نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان ردّ و بدل گشت. با یك ضربت كاری جوان، ابن
شعثاء به خاك افتاد و به پسرانش پیوست. همهء حاضران شگفت زده شدند.
امیرالمؤمنین او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهرهاش كنار زد و پیشانی او
را بوسه زد. دیدند كه او قمر بنی هاشم عباس بن علی(ع) است.
نیز آورده
اند در جنگ صفین، در مقطعی كه سپاه معاویه بر آب مسلّط شد و تشنگی، یاران
علی(ع) را تهدید میكرد، فرمانی كه حضرت به یاران خود داد و جمعی را در
ركاب حسین(ع) برای گشودن شریعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علی هم
در كنار برادرش و یار و همرزم او حضور داشته است.
اینها گذشت و سال چهلم
هجری رسید و فاجعهء خونین محراب كوفه اتّفاق افتاد. وقتی علی(ع) به شهادت
رسید، عباس بن علی چهارده ساله بود و غمگینانه شاهد دفن شبانه و پنهانی
امیرالمؤمنین(ع) بود. بی شك این اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختی آزرد.
امّا پس از پدر، تكیه گاهی چون حسنین (علیهماالسلام) داشت و در سایة عزّت و
شوكت آنان بود. هرگز توصیه ای را كه پدرش در شب 21 رمضان درآستانة شهادت
به عباس داشت از یاد نبرد. از او خواست كه در عاشورا و كربلا حسین را تنها
نگذارد. میدانست كه روزهای تلخی در پیش دارد و باید كمر همّت و شجاعت
ببندد و قربانی بزرگ منای عشق دركربلا شود تا به ابدیّت برسد.
ده سال
تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهایی كه برادرش امام حسن مجتبی(ع) به امامت
رسید، حیله گریهای معاویه، آن حضرت را به صلح تحمیلی وا داشت. ستمهای
امویان اوج گرفته بود. حجربن عدی و یارانش شهید شدند؛ عمروبن حمق خزاعی
شهید شد، سختگیری به آل علی ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطبای وابسته به
دربارِ معاویه، پدرش علی(ع) را ناسزا میگفتند. عباس بن علی شاهد این
روزهای جانگزای بود تا آن كه امام حسن به شهادت رسید. وقتی امام مجتبی،
مسموم و شهید شد، عباس بن علی 24 سال داشت. باز هم غمی دیگر برجانش نشست.
پس
از آن كه امام مجتبی(ع) بنی هاشم را در سوگ شهادت خویش، گریان نهاد و به
ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار دیگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة
زهرا وعلی مرتضی را تكرار كردند و غمهایشان تجدید شد. خانة امام مجتبی پر
از شیون و اشك شد. عباس بن علی نیز ازجمله كسانی بود كه با گریه و اندوه
برای برادرش مرثیه خواند و خاك عزا بر سر و روی خود افكند و از جان صیحه
كشید.
امّا چاره ای نبود، میبایست این كوه غم را تحمل كند و دل به
قضای الهی بسپارد و خود را برای روزهای تلختری آماده سازد. امام حسن
مجتبی(ع) را غسل دادند و كفن كردند. عبّاس در مراسم غسل پیكر مطهّر امام
حسن(ع) با برادران دیگرش (امام حسین و محمد حنفیّه) همكاری و همراهی داشت و
شاهد غمبارترین وتلخترین صحنهء مظلومیّت اهلبیت بود. آنگاه كه تابوت
امام مجتبی(ع) را وارد حرم پیامبر(ص) كردند تا تجدید دیداری با آن حضرت
كنند، مروانیان پنداشتند كه میخواهند آن جا دفن كنند و جلوگیری كردند و
تابوت امام حسن(ع) را تیرباران نمودند.در این صحنه ها بود كه خشم جوانان
غیرتمند بنی هاشم برانگیخته شد و اگر سید الشهدا(ع) آنان را به خویشتنداری
و صبر دعوت نكرده بود، دستهایی كه به قبضه های شمشیر رفته بود زمین را از
خون دشمنانِ بدخواه سیراب میكرد. عباس رشید نیز در جمع جوانان هاشمی،
جرعه جرعه غصه میخورد و بنابه تكلیف، صبر میكرد. میخواست كه شمشیر بركشد
و حمله كند، امّا حسین بن علی نگذاشت و او را به بردباری و خویشتنداری
دعوت كرد و وصیّت امام مجتبی(ع) را یادآور شد كه گفته بود خونی ریخته نشود.
این
سالها نیز گذشت. عباس بن علی(ع) زیر سایة برادر بزرگوارش سیدالشهدا(ع) و
در كنار جوانان دیگری از عترت پیامبر خدا میزیست و شاهد فراز و نشیبهای
روزگار بود.
عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگی در اوائل
امامت امام مجتبی با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن
عباس راوی حدیث و مفسّر قرآن و شاگرد لایق و برجستة علی(ع) بود. شخصیّت
معنوی و فكری این بانو نیز در خانة این مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و
ادب آراسته بود. از این ازدواج دو فرزند به نامهای «عبیدالله» و «فضل» پدید
آمد كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دین و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان
حضرت اباالفضل(ع) نیز كسانی بودند كه در شمار راویان احادیث و عالمان دین
در عصر امامان دیگر بودند و این نور علوی كه در وجود عباس تجلّی داشت، در
نسلهای بعد نیز تداوم یافت و پاسدارانی برای دین خدا تقدیم كرد كه همه از
عالمان و عابدان و فصیحان و ادیبان بودند.
آن حضرت، در مدینه و در جمع
بنی هاشم میزیست و زمان همچنان میگذشت تا آن كه سال شصت هجری رسید و حادثة
كربلا و نقش عظیمی كه وی در آن حماسه آفرید. با این بخش از زندگی الهام
بخش او در آینده آشنا خواهیم شد.
عباس درهمة دوران حیات، همراه برادرش
حسین(ع) بود و فصل جوانی اش در خدمت آن امام گذشت. میان جوانان بنی هاشم
شكوه و عزّتی داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه ای از عشق و وفا به
وجود آورده بودند و این جمعِ حدوداً سی نفری، در خدمت و ركاب امام حسن و
امام حسین همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شكوه این
جوانان، به ویژه از صولت و غیرت و حمیّت عباس سخن بود.
آن روز هم كه پس
از مرگ معاویه، حاكم مدینه میخواست درخواست و نامة یزید را دربارة بیعت با
امام حسین(ع) مطرح كند و دیداری میان ولید و امام در دارالاماره انجام
گرفت، سی نفر از جوانان هاشمی به فرماندهی عباس بن علی(ع) با شمشیرهای
برهنه، آماده و گوش به فرمان، بیرون خانة ولید و پشت در ایستاده بودند و
منتظر اشارة امام بودند كه اگر نیازی شد به درون آیند و مانع بروز حادثه
ای شوند. كسانی هم كه از مدینه به مكه و از آنجا به كربلا حركت كردند،
تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند.
اینها، گوشه هایی از رخدادهای زندگی عباس
در دوران جوانی بود تا آن كه حماسة عاشورا پیش آمد و عباس، وجود خود را
پروانه وار به آتشِ عشقِ حسین زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و
همهء پاكان بر او باد.
سیمای اباالفضل(ع)
هم چهرة
عباس زیبا بود، هم اخلاق و روحیّاتش. ظاهر و باطن عباس نورانی بود و چشمگیر
و پرجاذبه. ظاهرش هم آیینة باطنش بود. سیمای پر فروغ و تابنده اش او را
همچون ماه، درخشان نشان میداد و در میان بنی هاشم، كه همه ستارگانِ كمال و
جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از این رو او را «قمر بنی هاشم»
میگفتند.
در ترسیم سیمای او، تنها نباید به اندام قوی و قامت رشید و
ابروان كشیده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضیلتهای او نیز، كه درخشان
بود، جزئی از سیمای اباالفضل را تشكیل میداد. از سویی نیروی تقوا، دیانت و
تعهّدش بسیار بود و از سویی هم از قهرمانان بزرگ اسلام به شمار می آمد.
زیبایی صورت و سیرت را یكجا داشت. قامتی رشید و بر افراشته، عضلاتی قوی و
بازوانی ستبر وتوانا و چهره ای نمكین و دوست داشتنی داشت. هم وجیه بود، هم
ملیح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهایی داشت.
وقتی سوار بر اسب
میشد، به خاطر قامت كشیده اش پاهایش به زمین میرسید و چون پای در ركاب
اسب مینهاد، زانوانش به گوشهای اسب میرسید. شجاعت و سلحشوری را از پدر به
ارث برده بود و در كرامت و بزرگواری و عزّت نفس و جاذبة سیما و رفتار،
یادگاری از همة عظمتها و جاذبه های بنی هاشم بود. بر پیشانی اش علامت
سجود نمایان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاكساری در برابر «اللّه»
حكایت میكرد. مبارزی بود خدا دوست و سلحشوری آشنا با راز و نیازهای شبانه.
قلبش محكم و استوار بود همچون پارة آهن. فكرش روشن و عقیده اش استوار
و ایمانش ریشه دار بود. توحید و محبّت خدا در عمق جانش ریشه داشت. عبادت و
خداپرستی او آن چنان بود كه به تعبیر شیخ صدوق: نشان سجود در پیشانی و
سیمای او دیده میشد.
ایمان و بصیرت و وفای عباس، آن چنان مشهور و
زبانزد بود كه امامان شیعه پیوسته از آن یاد میكردند و او را به عنوان یك
انسان والا و الگو می ستودند. امام سجاد(ع) روزی به چهرة «عبیدالله» فرزند
حضرت اباالفضل(ع) نگاه كرد و گریست. آنگاه با یاد كردی از صحنة نبرد اُحد و
صحنة كربلا از عموی پیامبر (حمزة سیدالشهدا) و عموی خودش (عباس بن علی)
چنین یاد كرد:
« هیچ روزی برای پیامبر خدا سختتر از روز «اُحد» نگذشت.
در آن روز، عمویش حضرت حمزه كه شیر دلاور خدا و رسول بود به شهادت رسید. بر
حسین بن علی(ع) هم روزی سختتر از عاشورا نگذشت كه در محاصرة سی هزار
سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان میپنداشتند كه با كشتن فرزند رسول خدا به
خداوند نزدیك میشوند و سرانجام، بی آنكه به نصایح و خیرخواهی های
سیدالشهدا گوش دهند، او را به شهادت رساندند.»
آنگاه در یادآوری فداكاری و عظمت روحی عباس(ع) فرمود:
«خداوند،عمویم
عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ایثار و فداكاری كرد و از جان خود
گذشت، چنان فداكاری كرد كه دو دستش قلم شد. خداوند نیز به او همانند جعفربن
ابیطالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت
با فرشتگان پرواز میكند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتی دارد بس بزرگ، كه
همة شهیدان در قیامت به مقام والای او غبطه میخورند و رشك میبرند.»
آن
ایثار و جانبازی عظیم اباالفضل، پیوسته الهام بخش فداكاریهای بزرگ در راه
عقیده و دین بوده است و جانبازان بسیاری اگر دستی در راه دوست فدا كرده
اند، خود را رهپوی آن الگوی فداكاری میدانند و اسوة ایثارشان جعفر طیّار و
عباس بن علی بوده است:
چون اقتدا به جعفر طیّار كرده ایم
پرواز ماست با پرِ جان در فضای دوست
در پیروی ز خطّ علمدار كربلاست
دستی كه داده ایم به راه رضای دوست
بصیرت
و شناخت عمیق و پایبندی استوار به حق و ولایت و راه خدا از ویژگی های آن
حضرت بود. در ستایشی كه امام صادق(ع) از او كرده است بر این اوصاف او انگشت
نهاده و به عنوان ارزشهای متبلور در وجود عبّاس، یاد كرده است:
«كان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصیرةِ صُلب الایمانِ، جاهد مع ابیعبدالله(ع) وابْلی’ بلاءاً حسناً ومضی شهیداً؛
عموی ما عباس، دارای بصیرتی نافذ و ایمانی استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد كرد و آزمایش خوبی داد و به شهادت رسید».
و
در یكی از زیارتنامه های آن حضرت نیز بر این «بصیرت» و اقتدا به شایستگان
اشاره شده است «شهادت میدهم كه تو با بصیرت در كار و راه خویش رفتی و
شهید شدی و به صالحان اقتدا كردی».
بصیرت و بینش نافذ و قوی كه امام در
وصف او به كار برده است، سندی افتخار آفرین برای اوست. این ویژگیهای
والاست كه سیمای عباس بن علی را درخشان و جاودان ساخته است. وی تنها به
عنوان یك قهرمانِ رشید و علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضایل علمی و تقوایی او و
سطح رفیع دانش او كه از خردسالی از سرچشمة علوم الهی سیراب و اشباع شده
بود، نیز درخور توجّه است. تعبیر «زُقّ العِلْم زقّاً» كه در برخی نقلها
آمده است، اشاره به این حقیقت دارد كه تغذیه علمی او از همان كودكی بوده
است.
مقام فقاهتی او بالا بود و نزد راویان، مورد وثوق به شمار میرفت و
دارای پارسایی فوق العاده ای بود. تعبیر برخی بزرگان دربارة او چنین است:
«عباس از فقیهان و دین شناسانِ اولاد ائمّه بود و عادل، ثقه، با تقوا و پاك بود.»
و به تعبیر مرحوم قاینی: «عباس از بزرگان و فاضلانِ فقهای اهل بیت بود، بلكه او دانای استاد ندیده بود.»
این
سردار رشید و شهید، علاوه بر آن كه خود به لحاظ قرب و منزلتی كه نزد
پروردگار دارد در قیامت از مقام شفاعت برخوردار است، وسیلة شفاعت حضرت زهرا
نیز خواهد بود. در روایت است:
در روز رستاخیز، آنگاه كه كار سخت و
دشوار گردد، پیامبر خدا، حضرت علی را نزد فاطمه خواهد فرستاد تا درجایگاه
شفاعت حاضر شود. امیرمؤمنان به فاطمه میگوید: از اسباب شفاعت چه نزد خود
داری و برای امروز كه روز بیتابی و نیازمندی است چه ذخیره كرده ای؟ فاطمة
زهرا میگوید: یا علی، برای این جایگاه، دستهای بریدة فرزندم عباس بس است.
افتخار
بزرگ عباس بن علی این بود كه در همة عمر، در خدمتِ امامت و ولایت و
اهلبیت عصمت بود، بخصوص نسبت به اباعبدالله الحسین(ع) نقش حمایتی ویژه ای
داشت و بازو و پشتوانه و تكیه گاه برادرش سیدالشهدا بود و نسبت به آن حضرت،
همان جایگاه را داشت كه حضرت امیر نسبت به پیامبر خدا داشت. در این زمینه
به مقایسة یكی از نویسندگان دربارة این پدر و پسر توجه كنید:
«حضرت عباس
در بسیاری از امور اجتماعی مانند پدر قد مردانگی برافراخت و ابراز فعالیت و
شجاعت نمود. عباس، پشت و پناه حسین بود مانند پدرش كه پشت و پناه حضرت
رسول الله بود. عباس در جنگها همان استقامت، پافشاری، شجاعت، قوّت بازو،
ایمان و اراده، پشت نكردن به دشمن، فریب دادن و بیم نداشتن از عظمت حریف و
انبوهی دشمن را كه پدرش درجنگهای اُحد، بدر، خندق، خیبر و غیره نشان داد،
در كربلا ابراز داشت.
عباس، همانطور كه علی(ع) همیان نان و خرما به دوش
میگرفت و برای ایتام و مساكین میبرد، او به اتفاق و امر برادر، بسیاری از
گرسنگان مكّه و مدینه را به همین ترتیب اطعام مینمود. عباس، مانند علی(ع)
كه باب حوایج دربار پیغمبر بود و هركس روی به ساحت او میكرد، اوّل علی را
میخواند، باب حوایج در استان امام حسین بود و هركس برای رفع حوایج به
دربار حسین (ع) میشتافت، عباس را میخواند.
عباس مانند پدر كه در بستر
پیغمبر خوابید و فداكاری كرد در راه پیغمبر، در روز عاشورا برای اطفال و آب
آوردن فداكاری كرد. عباس مانند پدر كه در حضور پیغمبر شمشیر میزد، در
حضور برادر شمشیر زد تا از پای در آمد. عباس، همانطور كه پدرش به تنهایی
به دعوت دشمن رفت، به تنهایی برای مهلت به طرف خیل دشمن حركت فرموده و
مهلت گرفت».
در آیینة القاب
غیر از نام، كه مشخّص
كنندة هر فرد از دیگران است، صفات و ویژگیهای اخلاقی و عملی اشخاص نیز
آنان را از دیگران متمایز میكند و به خاطر آن خصوصیّات بر آنها «لقب»
نهاده میشود و با آن لقبها آنان را صدا میزنند یا از آنان یاد میكنند.
وقتی
به القاب زیبای حضرت عباس می نگریم، آنها را همچون آیینه ای می یابیم
كه هركدام،جلوه ای از روح زیبا و فضایل حضرتِ ابوفضایل را نشان میدهد.
القاب حضرت عباس، برخی در زمان حیاتش هم شهرت یافته بود، برخی بعدها بر او
گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضیلتی است جاودانه.
چه زیباست
كه اسم، با مسمّی و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شایسته و درخور
لقب و نام و عنوانی باشد كه با آن خوانده و یاد میشود.
نام این فرزند
رشید امیرالمؤمنین «عباس» بود، چون شیرآسا حمله میكرد و دلیر بود و در
میدانهای نبرد، همچون شیری خشمگین بود كه ترس در دل دشمن میریخت و
فریادهای حماسیاش لرزه بر اندام حریفان میافكند.
كُنیه اش «ابوالفضل»
بود، پدر فضل؛ هم به این جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به این جهت كه در
واقع نیز، پدر فضیلت بود و فضل و نیكی زادة او و مولود سرشت پاكش و پروردة
دست كریمش بود.
او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم میگفتند به خاطر مشكِ
آبی كه به دوش میگرفت و از كودكی میان بنی هاشم سقّایی میكرد«سقّا» لقب
دیگر این بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر كربلا، ساقی
كاروانیان و آب آور لب تشنگان خیمه های ابا عبدالله(ع) بود و یكی از
مسؤولیتهایش در كربلا تأمین آب برای خیمه های امام بود و وقتی از روز هفتم
محرّم، آب را به روی یاران امام حسین(ع) بستند، یك بار به همراهی تنی چند
از یاران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خیمه ها آورد. عاقبت هم روز
عاشورا در راه آب آوری برای كودكان تشنه به شهادت رسید (كه در آینده خواهد
آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقیانِ حجاج
بودند.علی(ع) نیز ان همه چاه و قنات حفر كرد تا تشنگان را سیراب سازد. در
روز صفّین هم سپاه علی(ع) پس از استیلا بر آب، سپاه معاویه را اجازه داد كه
از آن بنوشد تا شاهدی بر فتوّت جبهة علی(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و این
مرام و استمرار این فرهنگ و فرزانگی است. دركربلا هم منصب سقّایی داشت تا
پاسدار شرف باشد.
لقب دیگرش «قمر بنی هاشم» بود. در میان بنی هاشم زیباترین و جذابترین چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار میدرخشید.
او
با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفیعش قبله گاه حاجات است و
توسّل به آن حضرت، برآورندة نیاز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حیات
درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمة كرم بود و مردم حتی اگر با حسین(ع) كاری
داشتند از راه عباس وارد میشدند، هم پس از شهادت به كسانی كه به نام
مباركش متوسّل شوند، عنایت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ایمان و ایثار و
شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر می آورد. بسیارند آنان كه با توسّل به
استان فضل اباالفضل(ع) و روی آوردن به درگاه كرم و فتوّت او، شفا یافته
اند یا مشكلاتشان برطرف شده و نیازشان بر آمده است. دركتابهای گوناگون،
حكایات شگفت وخواندنی از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است. خواندن و
شنیدن این گونه كرامات (اگر صحیح و مستند باشد) بر ایمان وعقیده و محبّت
انسان میافزاید.
یكی دیگر از لقبهای او «رئیس عسكر الحسین» است، فرمانده سپاه حسین(ع).
او
به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. این لقب در ارتباط با نقش پرچمداری
عباس در كربلاست. وی فرمانده نظامی نیروهای حق در ركاب امام حسین(ع) بود و
خود سیّدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشان دهندة نقش
علمداری اوست «عبدصالح» (بندة شایسته) لقب دیگری است كه در زیارتنامة او به
چشم میخورد، زیارتنامه ای كه امام صادق(ع) بیان فرموده است. این كه یك
حجّت معصوم الهی، عباسِ شهید را عبدصالح و مطیع خدا و رسول و امام معرفی
كند، افتخار كوچكی نیست.
یكی دیگر از لقبهایش «طیّار» است، چون همانند
عمویش جعفر طیّار به جای دو دستی كه از پیكرش جدا شد، دو بال به او داده
شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. این بشارت را پدرش
امیرالمؤمنین(ع) در كودكی عباس، آن هنگام كه دستهای او را میبوسید و
میگریست به اهل خانه داد تا تسلای غم و اندوه آنان گردد.
«مواسی» از لقبهای دیگر اوست و اشاره به مواسات و ازخود گذشتگی و فدا شدن او در راه برادرش امام حسین(ع) دارد.
برای عباس بن علی(ع) شانزده لقب شمرده اند كه هریك، جلوه ای از روح بلند و عظمت او را نشان میدهد.
عباس
در طول زندگی، پیوسته جانش را سپر حفاظت از امام زمان خویش ساخته بود و
همراه امام حسین بود و از او جدا نمیشد و در راه حمایت از او میجنگید.
سایه به سایة امام حركت میكرد و خود، سایه ای از وجود سیدالشهدا بود. با
آن كه خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضیلت، در درجة بالایی بود و الگویی
مثال زدنی در این بزرگیها و كرامتها محسوب میشد، امّا خود را یك شخصیّت
فانی در وجود برادرش و ذوب شده در سیدالشهدا و مطیع محض مولای خود ساخته
بود و آن گونه عمل میكرد تا به دیگران درس «ولایت پذیری» و موالات و
مواسات بیاموزد و شیوة صحیح ارتباط با ولی خدا را نشان دهد.
شاید این
نكتة لطیف كه میلاد امام حسین در سوم شعبان و میلاد اباالفضل در چهارم
شعبان است، رمز دیگری از وجودِ سایه ای آن حضرت نسبت به خورشید امامت
باشد، كه در تمام عمر و همهء زندگی، حتی در روز تولّد هم، یك روز پس از
امام حسین است و شاهدی بر این پیروی و متابعت (البته با حدود بیست سال
فاصله) .
در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدایی هم، محافظت و پاسداری از خیمه های حسینی را بر عهده داشت و نگهبان حریم و حرم امامت بود.
این
لقبهای معنیدار و گویا، هر یك تابلویی است كه فضایل او را نشان میدهد و
ما را به خلوتسرای روحِ بلند و قلبِ استوار و ایمان ژرف و جانِ نورانی او
رهنمون میشود و محبّت آن سرباز فداكار قرآن و دین را در دلها افزون
میسازد.
اینك كه سخن از كنیه ها و لقبهای اوست، همین جا به برخی تعابیر كه ائمّه دربارة او دارند، اشاره میكنیم:
در زیارتنامه ای كه از قول امام صادق(ع) روایت شده است، خطاب به حضرت عباس(ع) چنین آمده است:
«سلام
بر تو، ای بندة صالح، فرمانبردار خدا و پیامبر و امیرمؤمنان و امام حسن و
امام حسین. خدا را گواه میگیرم كه تو بر همان راهی رفتی كه مجاهدان و
شهیدانِ «بدر» رفتند: راه مجاهدان راه خدا، خیرخواهان در جهاد با دشمنان
خدا، یاوران راستین اولیای خدا و مدافعان از دوستان خدا...».
تعبیرات بلندی را كه امام صادق(ع) دربارة او دارد در بخشهای پیشین نیز یاد كردیم.
در زیارت ناحیة مقدّسه نیز كه از زبان امام زمان(ع) امده است، خطاب به او چنین دارد:
«سلام
بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین، ان كه جانش را فدای برادرش كرد،
آن كه از دیروزِ خود برای فردایش بهره گرفت، آن كه خود را فدای حسین
كردوخود را نگهبان او قرار داد، آن كه دستانش قطع شد...».
و چه زیبا این روح مواسات و ایثار، در اوج تشنگی در شطِّ فرات، در این شعرها ترسیم شده است:
كربلا كعبة عشق است و من اندر احرام
شد در این قبلهء عشّاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی كه نصیب تو نشد
چشم من داد از ان آبِ روان، تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا كه تكمیل شود حجّ من و تقدیرم
از
بزرگترین فضیلتها و عبادتهای وی، نصرت و یاری پسر پیامبر و حمایت
ازفرزندان زهرای اطهر و سیراب كردن كودكان تشنة اباعبدالله الحسین(ع) بود و
فدا كردنِ جانِ عزیز در این راه پاك.
مظهر شجاعت و وفا
نه
شجاعتِ دور از وفاداری ارزشمند است، نه از وفای بدون شجاعت كاری ساخته
است. راه حق،انسانهای مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار میطلبد.
میدانهای نبرد، سلحشوری و شجاعتِ آمیخته به وفاداری به راه حق و آرمان والا
و رهبر معصوم لازم است و اینها همه دربالاترین حدّ در وجود فرزند علی(ع)
جمع بود. عباس از طرف مادر از قبیلة شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم
روح علی را در كالبد خویش داشت. هم شجاعت ذاتی داشت، هم شهامتِ موروثی كه
معلول شرایط زندگی و محیط تربیت بود و بخشی هم زاییدة ایمان و عقیده به هدف
بود كه او را شجاع میساخت.
علی(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردی كه به
شجاعت معنایی جدید بخشیده بود. ابوالفضل العباس فرزند این پدر و پروردة
مكتبی بود كه الگویش علی(ع) است. اینان دودمانی بودند سایه پروردِ شمشیر و
بزرگ شدة میدانهای جهاد و خو گرفته به مبارزه و شهادت.
صحنة عاشورا
مناسبترین میدانی بود كه شجاعت و وفای عباس به نمایش گذاشته شود. وفای
عباس در بالاترین حدّ ممكن و زیباترین شكل، تجلّی كرد. امّا بُعد شجاعتِ
عباس، آن طور كه بایسته و شایسته بود، مجال بروز نیافت و این به خاطر
مسؤولیتهای مهمّی بود كه در تدبیر امور و پرچمداری سپاه و آبرسانی به خیمه
ها و حراست از كاروان شهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونه كه دوست
داشت روح دریایی خود را در میدان كربلا در سركوب آن عناصر كینه توز و پست
و بیوفا نشان دهد.
در عین حال صحنه های اندكی كه از حماسه های او در
كربلا نقل شده نشانگر شجاعت بی نظیر اوست. امّا وفای عباس، چون در نهایت
تشنگی و مظلومیّت پدیدار میشد، زمینه یافت تا به بهترین صورت نمایان شود و
حماسة وفا برامواج فرات و در نهر علقمه ثبت گردد.
عباس در همة عمر، یك
لحظه از برادرش و امامش و مولایش دست نكشید و از اطاعت و خدمت، كم نگذاشت.
در تاریخ بشری، از گذشته تاكنون، هیچ برادری نسبت به برادرش مانند عباس
نسبت به سیدالشهدا با صداقت و ایثارگر و فداكار و مطیع و خاضع نبوده است.
وفا و بزرگواری و ادب او نسبت به امام به گونه ای بود كه درتاریخ به صورت
ضرب المثل درامده است. هرگز در برابر امام حسین(ع) از روی ادب نمی نشست
مگر با اجازه، مثل یك غلام. عباس برای حسین همانگونه بود كه علی برای
پیامبر. حسین بن علی(ع) را همواره با خطابِ «یا سیّدی»، «یا ابا
عبدالله»، «یابن رسول الله» صدا میكرد.
صحنه هایی كه از وفا و شجاعت
عباس ظاهر شده است، همان است كه سالها پیش وقتی حضرت علی(ع) میخواست با
امّ البنین (مادر عباس) ازدواج كند در نظر داشت و كربلا را میدید و نیاز
حسین(ع) را به بازویی پرتوان، علمداری رشید، یاوری وفادار و سرداری فداكار و
جانباز. عباس هم از كودكی در جریان كار قرار گرفته بود و میدانست كه
ذخیرة چه روزی است و فدایی چه كسی؛ از این رو از همان دورانِ خردسالی ارادت
و عشقی عمیق به برادرش حسین داشت و افتخار میكرد كه عاشقانه و از روی
محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب كند و از این
كه درخدمتِ دو یادگار عزیزِ پیامبر خدا و فاطمة زهرا یعنی امام حسن و امام
حسین(علیهماالسلام) باشد، احساس مباهات و سربلندی كند. با آن كه در قهرمانی
و رشادت در حدّ اعلا بود امّا بی كمترین غرور، نسبت به برادرش ادب و
اطاعت خاصّ داشت.
عباس همة رشادت و مهابت و توان خویش را وقف برادر كرده
بود. در دل دشمنان رعبی ایجاد كرده بود كه از نامش هم به خود می لرزیدند.
قهرمانی و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفایش به حسین و فتوّت و
جوانمردی اش نیز سایة امن و آسوده ای بود كه گرفتاران و خائفان در پناه
آن اسوده میشدند و احساس امنیّت میكردند.
او هم جوانمرد بود و كاردان،
هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطیع فرمان مولا، هم متعبّد بود و
اهل تهجّد و عبادت و محو در شخصیت برجستة برادرش حسین بن علی(ع) اینها بود
كه او را به منصب فرماندهی و علمداری در كربلا رساند و توانست وفا و دلیری
خود را در آن روز عظیم به ظهور برساند. به جلوه هایی از روح سلحشور او در
ترسیم حوادث عاشورا خواهیم رسید، امّا چون این جا سخن از شجاعت اوست به
این صحنه توجّه كنید:
روز عاشورا «مارد بن صدیق» كه از فرماندهان قوی
هیكل و بلند قامت سپاه یزید بود و تنها با دلاورانی همسان و همشأن خود می
جنگید، آمادة نبرد شده غرق در سلاح و سوار بر اسبی قرمز رنگ به جنگ عباس بن
علی آمد.
پیش از پیكار، به خاطر این كه برعباس ترحّم كرده باشد از او
خواست كه شمشیر برزمین افكند و تسلیم شود. رجزها خواند و غرّشها كرد. امّا
عباس پاسخ او را در سخن و رجزخوانی داد و ملاحت و شجاعت خود را میراثی
افتخارآفرین از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرمانیهای خود در عرصه
های رزم سخن گفت و از این كه: باكی نداریم، پدرم علی بن ابیطالب همواره در
میدانهای نبرد بود و هرگز پشت به دشمن نكرد، ما نیز توكّلمان بر خداست
و... ناگهان در حمله ای غافلگیرانه خود را به «مارد» رساند و با تكانی
شدید، نیزة او را از دستش گرفت و او را بر زمین افكند و با همان نیزه،
ضربتی بر او وارد آورد. سپاه كوفه خواستند مداخله كرده، او را نجات دهند.
عباس پیشدستی كرد و همچون عقابی سریع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامی را
كه به كمك «مارد» آمد بود به خاك افكند.
شمر و عدّهای از فرماندهان به
قصد تلافی این شكست به سوی عباس حمله ور شدند تا «مارد» را از مهلكه
بیرون برند. عباس بر سرعت خود افزود و پیش از آنان خود را به«مارد» رساند و
او را به هلاكت رساند و در نبردی با یزیدیان مهاجم، تعدادی را كشت. رزم
آوری و سرعت عمل و تحرّك بجا در میدان جنگ، سبب شد كه عباس، دشمن و حریف را
بشكند و خود پیروز شود.
وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسین بن علی(ع) هم
مایة هراس دشمن بود، هم برای یاران امام و خانوادة او و كودكانی كه در آن
موقعیّتِ سخت در محاصرة یك صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و
اطمینان خاطر بود. تا عباس بود كودكان و بانوان حریم امامت آسوده
میخوابیدند و نگرانی نداشتند، چون نگهبانی مثل اباالفضل بیدار بود و
پاسداری میداد.
... ادامه دارد
منبع: www.abalfazl.com
/خ