• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 465
تعداد نظرات : 51
زمان آخرین مطلب : 6124روز قبل
محبت و عاطفه
     ما را يك دل از خوبان جدا نيست/      ولي صد حيف خوبان را وفا نيست
شنبه 10/6/1386 - 17:22
محبت و عاطفه
از اين عشق به هر عشق جهان ميخندم/ هركه آرد سخن عشق به آن ميخندم/ روزي از عشق دلم سوخت كه خاكستر شد/ بعد از اين سوز به هر سوز جهان ميخندم
شنبه 10/6/1386 - 17:21
محبت و عاطفه
من شكستم آري تو شكستم دادي باده رنگ و ريا را تو به دستم دادي من غريبم آري تو غريبم كردي بي خبر از آيينه ها پر فريبم كردي تو مرا همچون شمع از سر جور و جفا سوزاندي تو مرا سوزاندي تو مرا بر در و ديوار بدي كوباندي من شكستم آري تو شكستم دادي تو مرا از بودن تو مرا از من و از ما و تو پنجره ها ترساندي... تو مرا از فردا... تو مرا از دريا... تو مرا ترساندي من اسيرم آري تو اسيرم كردي... بي خبر از باران.. تو كويرم كردي از شراب دوري تو چه سيرم كردي من شكستم آري ..
شنبه 10/6/1386 - 17:20
محبت و عاطفه
شيشه ي پنجره را باران شست... از دل من اما... چه كسي ، نقش تو را... خواهد شست...؟؟
شنبه 10/6/1386 - 17:16
محبت و عاطفه
توي آسمون دنيا هر كسي ستاره داره/ چرا وقتي نوبت ماست آسمون جايي نداره/ واسه من تنهايي درده/ درده هيچ كس را ندشتم/ هر گل پژمرده‌اي را تو كوير سينه كاشتم
شنبه 10/6/1386 - 17:16
محبت و عاطفه
  رفتي خاطره هاي تو نشسته تو خيالم بي تو من اسير دست آرزوهاي محالم ياد من نبودي اما، من به ياد تو شكستم غير تو كه دوري از من ، دل به هيچ كسي نبستم ياد من باش تا بتونم، هميشه برات بخونم بي تو وعطر تن تو، يه چراغ نيمه جونم
شنبه 10/6/1386 - 17:11
محبت و عاطفه
هفت شهر عشق
شهر اول: نگاه  شهر دوم: ديدار و آشنايي شهر سوم: روزهاي شيرين و طلايي شهر چهارم: بهانه،فكر،جدايي شهر پنجم: بي وفايي شهر ششم: دوري و بي اعتنايي شهر هفتم: اشك،آه،تنهايي
شنبه 10/6/1386 - 17:10
محبت و عاطفه
عشق نخستين بينش را نسبت به ابديت به تو هديه مي دهد. عشق نخستين آزموني است كه زمان را به فراسو مي برد. اين گونه است كه عاشقان هرگز از مرگ نمي هراسند. عشق مرگ نمي شناسد...
شنبه 10/6/1386 - 17:8
محبت و عاطفه
يه روز عشق و ديوونگي و محبت و فضولي داشتن با هم قايم باشك بازي مي كردن نوبت به ديوونگي كه رسيد همه را پيدا كرد اما هر چه گشت از عشق خبري نبود فضولي متوجه شد كه عشق پشت يه بوته گل سرخ قايم شده ديوونگي رو خبر كرد و ديوونگي يه خار بزرگ برداشت و در بوته ي گل سرخ فرو كرد صداي فرياد عشق بلند شد وقتي به سراغش رفتند ديدند چشماش كور شده و ديوونگي كه خودشو مقصر مي دونست تصميم گرفت كه هميشه عشقو همراهي كنه و از اون به بعد ديوونگي شد عصاي عشق
شنبه 10/6/1386 - 17:7
محبت و عاطفه
كاشكي مانيتورت بودم هميشه رخ به رخت بودم...... كاشكي كاشكي كه هدفونت بودم هميشه در گوشت بودم .......كاشكي كه موست بودم هميشه تو مشتت بودم .. ....كاشكي پسووردت بودم هميشه توي فكرت بودم
شنبه 10/6/1386 - 17:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته