• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4186روز قبل
اهل بیت
شفاى بچه

جناب حجة الاسلام و المسلمین آقاى مولوى حفظه اللّه نقل فرمود: كه برادرم محمّد اسحاق در بچگى مسلول شد و از درمان نا امید گردیدیم .
پدرم او را به كربلا برد و در حرم حضرت اباالفضل (ع ) او را به ضریح مقدس ‍ بست و از آن بزرگوار خواست كه از خداوند متعال شفاء یا مرگ او را بخواهد. بچه را بست و خود در رواق مشغول نماز شد.
هنگامیكه برمى گشت بچه گفت بابا گرسنه ام بصورتش نگاه كردم دیدم رخسارش تغییر كرده و شفا یافته است .
او را بیرون آورده و فرداى آنروز انار خواست و 8 دانه انار و یك قرص نان بزرگ خورد و اصلاً از آن مرض خبرى نشد.(1)
ما غریقیم و توئى هادى و كشتى نجات

دست ما گیر كه یكقطره ز دریاى توئیم

تو چراغ شب تارى و همه مانده براه

گمرهانیم كه هر دم به تمناى توئیم

------------------------------------------------
1-داستانهاى شگفت.

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:36
اهل بیت
احترام به پدر و مادر

عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شیخ حسین بن شیخ مشكور رضوان اللّه تعالى علیه فرمود:
در عالم رؤ یا دیدم در حرم مطهر حضرت ابا عبداللّه (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشریف دارند.
یك نفر جوان عرب معدى (دهاتى ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت با لبخند جوابش دادند.
فرداى آن شب كه شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف كردم ناگهان آن جوان عرب معدى را كه در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولى حضرت سیدالشهداء (ع ) را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد.
عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسیدم .
و تفصیل خواب خود را برایش نقل كردم و گفتم چه كرده اى كه امام (ع ) با لبخند بتو جواب مى دهد.
گفت : مرا پدر و مادر پیرى است و در چند فرسخى كربلا ساكنیم و شبهاى جمعه كه براى زیارت مى آیم یك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مى آوردم و یك هفته هم مادرم را مى آوردم .
تا اینكه شب جمعه اى كه نوبت پدرم بود چون سوارش كردم مادرم گریه كرد و گفت : مرا هم باید ببرى شاید هفته دیگر زنده نباشم .
گفتم : باران مى بارد، هوا سرد است ، مشكل است ، نپذیرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را بدوش كشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء (ع ) را دیدم و سلام كردم آن بزرگوار برویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه كه مشرف مى شوم حضرت امام حسین (ع ) را مى بینم و با تبسم جوابم را مى دهد.(1)
اى كه بر دوست تمناى نگاهى دارى

بهر اثبات ارادت چه گواهى دارى

بایدت واله چو یعقوب شدن در شب و روز

گر چو او یوسف گم گشته به چاهى دارى

از بردن اشك درون سوز نهانى باید

گر كه از درگه او خواهش جاهى دارى

تا كه هستى به گدائى در دربار حسین (ع )

عزّت و فخر به هر مهتر و شاهى دارى

نام تو ثبت به دیباچه عشاق شود

گر كه مهرش بدل خود پر كاهى دارى

اى كه در راه حسین استى و اولاد حسین (ع)

خوش به فرداى دگر پشت و پناهى دارى

اشك امروز بود توشه ره فردایت

گر به دیوان عمل جُرم و گناهى دارى

اجر پیوسته تو نزد حسین بن على است

تا كه در ماتم او اشكى و آهى دارى

كربلا آرزوى ماست حسین جان مددى

چه بى منتظر چشم براهى دارى

خاك راه تو بود حامد و زر مى گردد

گر كه بر خاك ره خویش نگاهى دارى

------------------------------------------------
1-داستانهاى شگفت.

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:35
اهل بیت
این امانت حسین (ع ) است

سید بزرگوار ثقه جلیل حاج سید عبدالرحیم كهروردى عراقى حشره اللّه مع اجداده الطاهرین نقل فرمود:
در وقت حج ما سوار كشتى شدیم و بعد از اعمال حج به طرف قریه كهرورد با كشتى برگشته و در بین راه هوا طوفانى گشت و كشتى ما چندین وقت از كار افتاد.
چون سفر ما به طول انجامید كسان ما از آمدن ماءیوس گشتند به خیال اینكه در دریا گرفتار گشته و از بین رفته ایم .
از طول سفر ذخیره ما به آخر رسید و ما احساس ترس و گرسنگى و تلف نمودیم تا اینكه فضل خداوند شامل اهل كشتى گردید خود را بساحل مخا، كه شهرى است واقع در بعضى جزایر دریا رسانیدیم و اهل كشتى براى تجدید ذخیره از كشتى بیرون آمده بشهر مخا رفتند، توقف كشتى در آن مكان به سه روز طول كشید.
اهل كشتى به نزد ناخدا آمده و شكایت نمودند كه ما مدتى است در دریا مانده ایم و سایر حجاج به خانه هاى خود رفته اند و خبر مرگ ما را برده اند.
ناخدا قبول كرده و از شهر مخا به ساحل آمده و بر قایق كوچك سوار شده خود را به مركب و كشتى بزرگ رسانیده سوار مى كردند تا آنكه از حجاج چند نفرى باقى ماندند كه از جمله آنها سیدى بود از اهل خراسان و مسمى به حاج حسین بود او مردى عالم و عابد و بزرگوار بود.
با او جمعى از بزرگان وارحام و اهل خراسان بودند و آن سید به سبب بزرگى و حسن اخلاق سائر همراهان و اهل كشتى را بر خود رؤ ف و مهربان كرده بود.
بعد از اهل كشتى آن جماعت آمده بر كشتى كوچك و قایق سوار شده به سوى مركب بزرگ روانه گردیدند.
اتفاقا وقتى از ساحل كمى جدا شدند طوفانى شدید وزیدن گرفت و قایق و كشتى كوچك را آورد بر كشتى بزرگ زد و آن را منتقلب نمود اهل آن جمیعا به دریا ریختند و ضجه و ناله از كسان آنهائى كه در مركب بزرگ بودند بر آمد بلكه همه اهل مركب بر حالت حاج سید حسین گریستند.
ناخدا نجات غریقانى داشت همه را به دریا فرستاد تا آنها را نجات دهد ولى آنها هر چه گشتند چیزى نیافتند مگر آنكه غریقى را كه مرده بود بیرون آوردند.
اهل كشتى چون این منظره را دیدند از حیات كسان خود ماءیوس گردیدند و اگر كسى را هم بیرون مى آوردند چون مرده بود و باید او را تقثیل مى كرده و دوباره در آب مى انداختند دست از جستجو كشیده و كشتى را براه انداختند.
هوا تاریك و صاف شد، كشتى با كمال ملایمت روانه گردید لكن كسان سید مذكور و سایر همراهان از غصه و اندوه و مفارفت ایشان گریان و نالان و سر در گریبان بودند.
صبح صادق از افق دریا طالع گردید فریضه صبح را ادا نمودیم و هوا روشن گردید و ناخدا بر عرشه كشتى بر آمد شادان و خندان و صلوات گویان اهل كشتى را بشارت داد كه اگر كسان شما غرق شدند لكن در عوض این مصیبت خداوند منت گذاشته و هوا را موافق نموده و در یك شب هیجده روز مسافرت طى نمودیم و اینك ساحل دریا نزدیك و زمان خروج از كشتى نزدیك گشته اهل كشتى از این بشارت خوشحال شدند و اندكى آرامیدند تا آنكه آفتاب طلوع نمود.
ناگاه در جلو راه ما، كشتى كه در سواحل دریا كار مى كرد ظاهر شد و شخصى از آن كشتى پارچه در بالاى نیزه زده بود كه دلیل بر این است كه با این كشتى كار دارد.
نا خداى كشتى قایق كوچكى به دریا انداخت و خود را به آن كشتى رسانید وقتى ملاحظه كردیم دیدیم كه سید جلیل حاج سید حسین مذكور از آن كشتى برخواست و اهل كشتى از مشاهده او مبهوت شدند و از گریه شوق ایشان صداى ضجه از میان كشتى بلند شد.
از آن مردى كه سید را آورده بود شرح حال را پرسیدیم ؟
چون عرب بود و قادر بر مكالمه با ما نبود به ناخدا گفت كه دیشب در ساحل با همراهان دور هم حلقه داشتیم و آتشى بر افروخته بودیم و ماهى كباب مى كردیم .
ناگهان صدائى شنیدیم كه فرمود هذا ودیعة الحسین یعنى این امانت امام حسین (ع ) است و این مرد را در حلقه ما گذاشت و دیگر كسى را ندیدیم وقتى لباس او را مشاهده كردیم او را غریق دیدیم و چون به حالش ‍ آوردیم و از حال او پرسیدیم ؟ چون زبانش عربى نبود همین قدر بما فهمانید كه اهل این مركب بوده و دیشب در ساحل مخا غرق شده .
به او گفتیم كه غم مخور ما آن كشتى را مى شناسیم و معبرش از اینجا خواهد بود چون بیاید تو را به آن مى رسانیم ، تا آنكه روز بر آمد و این كشتى نمایان گردید اگر چه طى این مسافت در ظرف یكشب بعید بود لكن از مشاهده علامات دانستیم كه همانست لهذا او را سوار كرده رسانیدیم .
اهل كشتى او را به نزد خود آوردند و آن مرد بزرگوار را احسان و انعام نمودند كشتى به راه خود ادامه داد، سپس اهل كشتى بعد از سكوت از گریه شوق و مصافحه و معانقه با سید مذكور شرح حالش را پرسیدند؟
فرمود: وقتى كشتى واژگون گردید من شنا بلد بودم و دیدم نجات غریق به كمك ما آمدند من شنا مى كردم تا خود را روى آب نگه دارم دیدم آنها در غیر محل جستجو مى كنند تا هوا قدرى تاریك شد و من هم صدا مى زدم كه مرا در اینجا دریابید ناگاه موج دریا مرا فرو برد دوباره با زحمت خود را از آب بیرون آوردم هوا تاریك تر و خود را دورتر دیدم .
باز نفس تازه كردم و صدا زدم باز موج مرا فرو برد تا آنكه در دفعه سوم خارج شدم مشاهده كردم هوا تاریك شده و كسى براى نجات ما نیامد ماءیوس گشتم و خود را متوجه بسمت كربلا و عزیز زهرا سیدالشهداء(ع ) كردم و عرض نمودم یا جدا یا اباعبداللّه ادركنى مرا دریاب زیرا عیال و اطفالم چشم براه من هستند.
این بگفتم و دیگر بار غرق گشتم و دیگر حالم را نفهیمدم تا آنكه خود را در میان حلقه عرب ها دیدم .(1)
هر دم كه خاك پاك ترا آرزو كنم

از تربت معطر كوى تو بو كنم

دستم نمى رسد چو به گلزار كربلا

هر گلشنى نشان تو را جستجو كنم

از ناى من برون نشود جز نواى عشق

باز سوز این نوا همه جا گفتگو كنم

خونى كه هست مانده بدل از غم فراق

جز آب دیده با چه توان شستشوكنم

دل پاره شد ز یاد تن پاره پاره ات

نفرین بى حساب نثار عدو كنم

گر سوز سینه كم شود از عشقت اى حسین

آن سینه را برون و ز پى زیر و رو كنم

گاه نماز سجده به خاك معطّرت

پیوند اشك چشم به آب وضو كنم

بر درگهت روان شده با چشم اشكبار

خواهم بدین سبب طلب آبرو كنم

بى توشه دست ما شد و خالى بسوى ما

باز آمدم ز بحر سخا پر سبو كنم

حامد غریق بحر گنه گشته یا حسین (ع )

اى كشتى نجات به سوى تو روكنم

------------------------------------------------
1-راحة الروح یا كشتى نجات.

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:34
اهل بیت
خون از درخت مى ریزد

در كتاب ریاض الشهادة مسطور است كه : در یكى از بلاد روم درختى بود كه در روز عاشورا پیوسته از آن خون مى ریخت ، كه بنده از جمعیت كثیرى از تجار و مترددین شنیده ام :
در روز عاشورا نزدیك بزوال آفتاب شاخه از آن درخت سرازیر مى شود و از برگهاى آن قطرات خون مى چكد تا غروب آفتاب بعد از آن شاخه هاى درخت خشك مى شود تا سال دیگر باز شاخ و برگ مى دهد و دوباره روز عاشورا در همان وقت بهمان طور در مى آید.
هر سال جمع كثیرى بزیارت آن درخت مى روند و در آن روز تعزیه و عزادارى براى حضرت سیدالشهداء (ع ) مى نماید.(1)
دلا بیا كه رَه یار اختیار كنیم

مدار كار بر این پایه استوار كنیم

غبار و گرد معاصى نشسته بر دل ما

به آب دیده ز دل شستشو غبار كنیم

به یاد كرببلا خاك یوسف زهرا(س )

دل تپیده رها تا دیار یار كنیم

به صد نیاز دمى در كنار او باشیم

قرار بر دل محزون و بى قرار كنیم

نثار لاله رخان شهید و لب تشنه

درود و رحمت بى حدّ و بى شمار كنیم

در این مصیبت عظمى كه نیست ثانى آن

سز است گریه كه در لیل و النهار كنیم

ز اشك و ماتم امروز در عزاى حسین

براى روز دگر كسب اعتبار كنیم

در این عزاى حسینى چه جان و دلها سوخت

نگاه دل چو به هر گوشه و كنار كنیم

خدا بود كه نصیبى شود زیارت او

طواف عشق ز شش گوشه مزار كنیم

روان ما همه شادان شود اگر حامد

ز دیده اشك روان بهر او نثار كنیم

------------------------------------------------
1-ریاض الاحزان.

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:33
اهل بیت
شاهرگهاى بریده در دل سنگ كارگر شده

جناب حجة الاسلام عالم جلیل صدرالدین ابن ملاحسن قزوینى رضوان اللّه علیه در كتاب خود ریاض الاحزان ذكر نموده .
در سفرى كه به مكه داشتم عبورم به شهر حماء افتاد كه در میان باغات و بستانهاى آن شهر مسجدى را مشاهده نمودم كه مسمى به مسجد الحسین (ع ) بود.
وارد آن مسجد شدم در بعضى از عمارات آن مسجد پرده كشیده شده بود و آن پرده از سقف به پائین آویخته بودند چون كنار پرده را برچیدم دیدم سنگى بدیوار نصب است و اثر موضع گلوى بریده و شریان در آن سنگ نقش بسته بود و خون خشكیده در آن موضع از جاى گلو در آن سنگ موجود بود.
از خدام مسجد پرسیدم این سنگ چیست ؟ و این خون چه مى باشد؟
گفتند: این سنگى است كه چون لشكر ابن زیاد (علیه اللعنة و العذاب الالیم ) از كوفه به دمشق مى رفتند و سرهاى شهیدان و اسیران را مى بردند به این شهر وارد شدند و سر مطهر حضرت سید الشهداء (ع ) را روى این سنگ نهادند.
فَاَثَرَ ف ى هذَا الْحَجَرَ ما تَراهُ، پس اثر در این سنگى كه مى بینى كرده یعنى اوداج (شاهرگهاى ) بریده در دل سنگ كارگر شده .
یكى از آن خدام گفت من سالها است خادم این مسجدم ، لاینقطع از میان عمارت مسجد صداى قرائت قرآن مى شنوم و كسیرا نمى بینم و در هر سال كه شب عاشوراى حسینى (ع ) مى شود شب كه از نیمه مى گذرد نورى از این سنگ ظاهر مى شود كه بدون چراغ مردم در مسجد جمع مى گردند و اطراف این سنگ گریه و زارى و عزادارى مى كنند و در آخرهاى شب عاشورا از موضع گردن بنا به خون ترشح كردن مى كند.
(وَ یَبْقى كَذلِكَ وَ یَنْجَمِدُ و همین طور كه مى بینى خون مى ماند و مى خشكد و احدى جراءت جسارت ندارد كه از آن خون بردارد.
سپس آن خادم گفت : آن خدّامى كه قبل از من در این مسجد خدمت مى كردند او هم سالهاى سال این سنگ را به همین حالت با این اثر با این خون منجمد با صوت قرآن و نور در نصف شب عاشورا مشاهده مى كرده و مى گفت : خدام قبل از او هم همین را براى او نقل كرده بوده پس از مسجد بیرون آمدم و از اهالى آن شهر كیفیات آن مسجد و سنگ را سئوال نمودم همه گفته هاى آن خادم را گفتند.(1)
عشق حسین مظلوم عشقى است جاودانه

اشك روان یاران اشكى است عاشقانه

داغ غمش نشسته بر سینه هاى خسته

آنرا كه بوده مظلوم كشته ظالمانه

یا رب به حق خون پاك حسین مظلوم

از كربلاى خونین ما را مساز محروم

وادى كربلا شد میدان سربداران

خاكش شده معطرّ از خون گل عذاران

پیشى گرفته هر یك در نوبت شهادت

مولا غریب و تنها در سوگ جمله یاران

یا رب به حق خون پاك حسین مظلوم

از كربلاى خونین ما را مساز محروم

اى جان فداى كام سوزان و آتشینت

ما جمله عاشقان سر گشته و غمینت

بودى در آن بیابان با كام خشك و عطشان

نوشت نبوده غیر از انگشتر و نگینت

یارب به حق خون پاك حسین مظلوم

از كربلاى خونین ما را مساز محروم

------------------------------------------------
1-ریاض الاحزان.

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:31
اهل بیت
خدا را به حق حسین قسم داد

جناب حجة الاسلام آقاى شیخ محمّد انصارى رحمة اللّه علیه ساكن سر كوه داراب نقل فرمود:
در سنه 1370 كربلا مشرف شدم و پسرم مریض شد، و او را به قصد استشفاء همراه بردم .
روز اربعین شد با فرزندم در كنار و گوشه اى از شریعه فرات براى غسل زیارت در آب رفتیم و مشغول غسل كردن بودم كه ناگهان دیدم آب فرزندم را برد و فاصله زیادى بین من و او قرار گرفت و تنها سر او را مى دیدم و توانائى شنا كردن نداشتم و كسى هم نبود كه بتواند شنا كند و او را نجات دهد پس با كمال حضور قلب و خلوص و شكستگى دل به پروردگار ملتجى شده و خدا را بحق حضرت سیدالشهداء (ع ) قسم دادم و فرزندم را طلب كردم هنوز فرزندم را مى دیدم ، كه ناگاه دیدم رو بمن بر مى گردد تا نزدیك من رسید دست او را گرفته از آب بیرون آوردم از حالش پرسیدم .
گفت : كسیرا ندیدم ولى مثل اینكه كسى بازوى مرا گرفته بود و مرا به شما رسانید پس به سجده رفتم و خداى را بر اجابت دعایم شكر نمودم .(1)
اى حسین جون به هوایت دل ما پر مى زنه

بى قرارت شده و به سینه و سر مى زنه

هر كه درهاى دیگه بسته روى خود مى بینه

عاشقونه میاد و این خونه رو در مى زنه

هر كه مضطر میشه و در دل خود دردى داره

دست حاجت به تو و زینب مضطر مى زنه

عشق تو، تو قلبش و نام تو بر زبونشه

از دل و جون دم از مولا و سرور مى زنه

هر كه این راه اومد و ضره عشق تو چشید

سنگ عشقت رو به سینه تا به آخر مى زنه

هر كه از تشنگى و سوز تو یادى میكنه

چوب نفرین به سر خصم ستمگر مى زنه

یاد یاران تو و لحظه تنهائى تو

بر دل و دیده ما شعله آذر مى زنه

آتشى بر دل ما مى زنه بى كس شدنت

یاد مظلومى تو آتش دیگر مى زنه

خون پاك تو وابناى به خون خفته تست

كز زمین سر همه جا لاله احمر مى زنه

حامد مونده براه اومده و بهر نجات

دس به دامان تو و ساقى كوثر مى زنه

------------------------------------------------
1-داستانهاى شگفت.

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:30
اهل بیت
مهمان نوازى حضرت

آقاى حاج سیدعبدالرسول خادم نقل فرمود: از سید عبدالحسین كلیددار حضرت سیّدالشّهداء (ع ) پدر كلیددار فعلى كه آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود.
شبى در حرم مطهر مى بیند عربى پابرهنه خون آلود پاى خونین و كثیف خود رابه ضریح زده و عرض حال مى كند. آن مرحوم او را نهیب مى دهد و بالاخره امر مى كند كه او را از حرم بیرون نمایند در حال بیرون رفتن آن عرب رو به ضریح حضرت امام حسین (ع ) كرد و گفت : یا حسین من گمان مى كردم این خانه تو است حالا معلوم شد خانه دیگریست و با حال منقلب از در حرم بیرون رفت .
همان شب آن مرحوم در خواب مى بیند آقا حضرت امام حسین (ع ) روى منبر در صحن مقدس تشریف دارند در حالى كه ارواح مؤ منین در خدمت هستند حضرت از خادم خود شكایت مى كند كلیددار مى ایستد و عرض ‍ مى كند یا جدا مگر چه خلاف ادبى از ما صادر شده ؟
حضرت مى فرماید امشب عزیزترین مهمانان مرا از حرم من با زجر بیرون كردى و من از تو راضى نیستم و خدا هم از تو راضى نیست مگر اینكه او را راضى كنى . عرض كردم یا جداه او را نمى شناسم و نمى دانم كجاست ؟
حضرت فرمود: الان در خان حسین پاشا (نزدیك خیمه گاه ) خوابیده و به حرم ما آمده بود زیرا او را با ما كارى بود كه انجام دادیم و آن شفاى فرزندش ‍ كه مفلوج بوده و فردا با قبیله اش مى آیند آنان را استقبال كن .
چون بیدار مى شود با چند نفر از خادمها به سوى خان پاشا مى رود و آن غریب را در همانجائى كه حضرت فرموده بود مى یابد و دستش را مى بوسد و با احترام بخانه خود مى آورد و از او بخوبى پذیرائى مى نماید. فردا هم به اتفاق سى نفر از خدام به استقبال مى رود چون مقدارى راه مى رود مى بیند جمعى هوسه كنان (شادى كنان ) مى آیند و آن بچه مفلوج را كه شفا یافته بود همراه آوردند و به اتفاق به حرم مطهر آقا امام حسین (ع ) مشرف مى شوند.(1)
اى حسین جان ما بدرگاهت پناه آورده ایم

همره خود سینه اى پر سوز و آه آورده ایم

جملگى دلداده و سر گشته و دیوانه ات

قلب سوزان چشم گریان را گواه آورده ایم

كربلایت آرزوئى بر دل بى تاب ماست

با دو صد حسرت به سوى آن نگاه آورده ایم

شد مزارت قبله گاه عاشقان بى قرار

ما امید خویش بر آن جایگاه آورده ایم

برف پیرى آمد و شد تارهاى مو سفید

لیك با خود نامه تار و سیاه آورده ایم

در كف ما نیست از نیكى نشانى اى دریغ

كوله بارى از خطاها و گناه آورده ایم

قطره هاى اشك ما ریزد به بحر رحمتت

كوه عصیانیم و همره پر كاه آورده ایم

بارگاهت ملجاء درماندگان بى پناه

ما پناه خود سوى این بارگاه آورده ایم

اى كه كشتى نجات هستى و مصباح الهدى

ما ز تاریكى و ظلمت رو به ماه آورده ایم

رحمتى بر حامد و عشاق كویت یا حسین

ما گدایانیم و حاجت سوى شاه آورده ایم

------------------------------------------------
1-داستانهاى شگفت.

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:30
اهل بیت
سوء ظن به عزادار حسینى (ع)  

سید بزرگوار عالم ربانى مرحوم سید محمود عطاران رضوان اللّه تعالى علیه فرمود:
سالى در ایام عاشورا جزء دسته سینه زنان محله سردزك بودم . جوانى زیبا در اثناء زنجیر زدن بزنان نگاه مى كرد من طاقت نیاورده و غیرت كردم و او را سیلى زدم و از صف خارجش كردم .
چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و تدریجا شدت كرد تا اینكه به ناچار به دكتر مراجعه كردم . دكتر گفت :اثر درد و جهت آن را نفهمیدم ولى روغنى است كه دردش را ساكت مى كند.
روغن را به كار بردم نفعى نبخشید بلكه دیدم هر لحظه دردش شدیدتر و ورمش و آماسش بیشتر مى شود.
به خانه آمدم و فریاد مى زدم ، شب خواب نرفتم ، آخر شب لحظه اى خوابم برد. حضرت شاهچراغ (ع ) را دیدم ، فرمود: باید آن جوان را راضى كنى .
چون بخود آمدم دانستم سبب درد چیست . رفتم جوان را پیدا كردم و معذرت خواستم و بالاخره راضیش كردم در همان لحظه درد ساكت و ورمها تمام شد و معلوم شد كه من خطا كرده بودم و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سیدالشهداء (ع ) توهین كرده بودم .(1)
اى كه از دوست تمناى نگاهى دارى

بهر اثبات ارادت چه گواهى دارى

بایدت واله چو یعقوب شدن در شب و روز

گر چه او یوسف گم گشته به چاهى دارى

از برون اشك و درون سوز نهانى باید

گر كه از درگه او خواهش جاهى دارى

تا كه هستى به گدائى در دربار حسین (ع)

عزت و فخر به هر مهتر و شاهى دارى

نام تو ثبت به دیباچه عشاق شود

گر كه مهرش بدل خود پر كاهى دارى

اى كه در راه حسین (ع ) استى و اولاد حسین (ع )

خوش به فرداى دگر پشت و پناهى دارى

اشك امروز بود توشه ره فردایت

گر به دیوان عمل جرم و گناهى دارى

اجر پیوسته تو نزد حسین بن على (ع ) است

تا كه در ماتم او اشكى و آهى دارى

كربلا آرزوى ماست حسین (ع ) جان مددى

چه بسى منتظر چشم براهى دارى

خاك راه تو بود حامد و زر مى گردد

گر كه بر خاك ره خویش نگاهى دارى

------------------------------------------------
1-داستانهاى شگفت.

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:29
اهل بیت
پناهندگى به مولاى خود

سید جلیل القدر جناب آقاى سید محمّد جعفر نقل فرمود:
در سالى باتفاق مرحوم والده كربلا مشرف بودم و آن مرحومه مریض شد و مرضش بیش از چهل روز طول كشید و به این واسطه مبتلاى به قرض ‍ بسیارى شدم .
در این مدت هم ، نه از شیراز و نه از راه دیگر، چیزى بمن نرسید، پناهنده به مولاى خود آقا سیدالشهداء(ع ) شده به حرم مطهر مشرف شدم .
همان بالاى سر عرض كردم یا مولاى شما كه مى دانى چقدر ناراحت و گرفتار هستم به فریاد من برسید.
از حرم خارج شدم پس از فاصله كمى نماینده مرحوم آیة اللّه آقا میرزا محمّد تقى شیرازى اعلى اللّه مقامه بمن رسید وگفت از طرف میرزا سفارش شده كه هر چه لازم دارید به شما بدهم ، گفتم : تا چه اندازه ؟
گفت : تعیین نشده بلكه هر چه شما تعیین كنید. پس تمام قروض را اداء كردم و تا كربلا مشرف بودم تمام مخارج من تاءمین گردید.(1)

اى حسین جان كه ترا عاشق شوریده بسى است

هر كه شد واله و دلداده عشق تو كسى است

عاشقان را مكن از كرب و بلایت محروم

تا كه از عمر دمى مانده و باقى نفسى است

------------------------------------------------
1-داستانهاى شگفت.

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:28
اهل بیت
شیر سنگى خون مى گرید

در ریاض الشهادة منقول است :
در بلدى از بلاد روم سنگى است كه صورت شیرى از آن كنده اند. هر سال روز عاشورا كه مى شود از چشمهاى آن شیر خون جارى مى گردد تا اینكه آن روز شب شود.
مردم آن بلد بقدرى گریه و زارى و ناله و بیقرارى مى كنند كه هر كه در آنجا حاضر شود و آن منظره را مشاهده نماید از خود بى خود مى گردد.(1)
یا حسین از سر گذشتن بهر جانان آرزوست

بهر اهداف شریفت دادن جان آرزوست

اى مسیحا دم ز انفاست جهانى زنده شد

یا حسین راه ترا بر جمله یاران آرزوست

در ره دین از سر و جان عزیزان در گذشتى

جان عالم باد قربانت كه ایمان آرزوست

عاشقان بهر وصالت روز و شب

رنج هجران مى كشند چون آب حیوان آرزوست

مهر تو اندر دل ما همچنان روح روان

از تو اى سرّ خدا اسرار پنهان آرزوست

راه تو سلك خداوند كریم ذوالعطاست

اى كه مصباح الشهدائى راه رضوان آرزوست

ما همه پروانه گرد شمع رویت تا سحر

سوز و ساز ما یكى چون راه خوبان آرزوست

آرزوى دیدنت دارم بهر صبح و مسا

گر ببینم روى تو مردن چو مردان آرزوست

------------------------------------------------
1-ریاض الشهادة

پنج شنبه 21/10/1391 - 17:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته