• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 758
تعداد نظرات : 395
زمان آخرین مطلب : 3444روز قبل
داستان و حکایت

شاگردی از استادش درباره بهترین راه جلب رضایت خداوند پرسید

 

استاد گفت : به گورستان برو و به مرده ها توهین کن.

شاگرد دستور استادش را اجرا کرد و نزد او برگشت.

استاد گفت : جواب دادند؟!

شاگرد : نه!

استاد: پس برو آنها را ستایش کن ، طلبه اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت و استاد دیگر بار از او پرسید که آیا مرده ها جواب داده اند .؟ گفت : نه!......

استاد گفت : برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن ..نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیر ها و تمسخرهایشان ... بدین صورت است که می توانی راه خودت را در پیش گیری

"ز مثل زندگی - مسعود لعلی"

شنبه 2/11/1389 - 21:52
سخنان ماندگار
: هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد

 : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید

 

: آنگاه که گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد

 : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست

: آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود

 : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت

 

جبران خلیل جبران

جمعه 1/11/1389 - 12:36
شعر و قطعات ادبی

چه خبر از دل تو....؟
نفسش مثل نفسهای دل کوچک من میگیرد...؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد...؟
چه خبر از دل تو....؟
دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من میگیرد....؟
مثل رویای رسیدن به خدا....
همه شب تا به افق
دل من نیز به آزادگی قلب تو
..........پر میگیرد

چه خبر از دل من ؟
از تو میپرسم دوست
چه خبر از دل من ؟ كه تو بهتر دانی كه چه كردی با من
تو شكیبا بی شكیبم كردی
بنگر آنقدر غریبم كردی

                                       كه شبی از شبها من غریبانه ترین شعر زمین را گفتم

پنج شنبه 30/10/1389 - 22:14
شعر و قطعات ادبی

می توان تنها شد!

می توان زار گریست!

می توان دوست نداشت،

و دل عاشق آدم هارا زیر پاها له کرد...

می توان چشمی را به هیاهوی جهان خیره گذاشت...

می توان صدها بارعلت غصه ی دل را فهمید!

می توان...می توان بد شد و بد دید وبد اندیشه نمود!

آخرش هم تنها می توان، تنها رفت ...

با جهانی همه اندوه و غم بدبختی...

یادگاری!؟

همه جا تلخی و سردی و غرور...

فاتحه!؟

خوب شد رفت !!

عجب ادم بد خلقی بود!!

ولی ای کودک زیبای دلم...

آن ور سکه تماشا دارد....!

پنج شنبه 30/10/1389 - 22:10
شعر و قطعات ادبی

من آبم آب

آب بی عشق باران نمی شود

باران بی عشق دریا نمی شود

دریا بی عشق آبی نمی شود

تو ،

آبی ترین دریای باران باش !

                                                                                   " هیوا مسیح "

پنج شنبه 30/10/1389 - 22:6
شعر و قطعات ادبی

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند.

گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود.

برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.

و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.

پنج شنبه 30/10/1389 - 19:56
شعر و قطعات ادبی

نه!


جای تو خالی نیست


درد می کند...

پنج شنبه 30/10/1389 - 19:47
شعر و قطعات ادبی

دلت را بگیر سر دستت

و فریادم کن!


می خواهم بدانم


چند مَرده حلّاجی...

پنج شنبه 30/10/1389 - 19:44
شعر و قطعات ادبی

دانه دانه ...

رد می کنم


هنوز هم یکی کم است !


تسبیحم را می گویم ...


راستی سفر به خیر

مسافر ِ نیامده


این روزها خیلی چشم به راه بودم


می خواهم بروم دنبال ِ آن یک دانه تسبیحم بگردم

انگار این تسبیح ِ یکی کم


در تسلسل ِ " آمدن - نیامدنت "


هی اشتباه می کند !
پنج شنبه 30/10/1389 - 19:40
شعر و قطعات ادبی
حال و هوای این روزهـــایم را

كســـی نمی داند


باد که می آید


دلتنگی هایم را رهسپارش می کنم


اما


خیالت را به هیچ نمی دهم ...!
پنج شنبه 30/10/1389 - 19:36
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته